حقوق مخالف سياسی در جامعه دينی

نوشتار نهم

حقوق مخالف سياسي در جامعه ديني

پيشگفتار

حسين بن علي مخالف سياسي امويان

حق بيعت نكردن با حكومت

اجابت دعوت ناراضيان براي تغيير حاكم ظالم

بغي و براندازي

جرم محاربه و ناامني مسلحانه

حق مخالفت سياسي

امام حسين(ع) و تكليف نهي از منكر

حقوق مخالف سياسی در جامعه دينی [۱]

 

پيشگفتار : محسن كديور در نگاهي تازه به نهضت كربلا، به تحليل ابعاد حقوقي قيام حسيني مي پردازد. به نظر وي حسين بن علي (ع) يك مخالف سياسي نظام ظالمانه اموي است كه از سوي حاكميت برخلاف ضوابط مسلم ديني به شدت سركوب مي شود. از آنجا كه هيچ حاكميتي در طول تاريخ خود را باطل و ناحق نشمرده است، تبيين حداقل حقوق مخالف سياسي امري لازم است.

بنابر تعاليم ديني، مخالفت سياسي، انتقاد از حاكم و روش حكومت وي، بيعت نكردن با رهبر و عدم اطاعت از وي جرم محسوب نمي شود تا مجازات دنيوي در پي داشته باشد. ادبيات ديني در اين زمينه تنها دو جرم را به رسميت شناخته است؛ اول محاربه و افساد في الارض: يعني به طور مسلحانه امنيت مردم را برهم زدن (از قبيل راهزني و سرقت مسلحانه)، دوم بغي و براندازي: يعني خروج مسلحانه عليه حاكميت معصوم مبتني بر تشكيلات، مقرّ نظامي و نظرية سياسي. بالاترين مجازات محارب و مفسد(اخلال مسلحانه در امنيت مردم نه حكومت) اعدام است. نحوه مقابله با باغي پس از احتجاج، جنگ است تا او به حكم الهي گردن نهد.

حاكميت اموي به هيچ وجه نمي توانست حسين بن علي(ع) را «محارب» بداند، زيرا وي هرگز امنيت مردم را به خطر نينداخته بود. به علاوه، نمي توانست او را «باغي» اعلام كند زيرا حسين تنها بيعت نكرده بود و به دعوت ناراضيان كوفه به سوي آنان رهسپار شده بود تا رهبري آنان را به عهده بگيرد، بي آنكه اقدامي مسلحانه كرده يا به سپاهيان خليفه حمله كرده باشد. حتي او بعد از اطلاع از خلف وعده كوفيان آماده بود تا به سرزميني خارج از سلطه حاكميت اموي هجرت كند.

كديور در تحليل نهضت كربلا دو شيوه علوي و اموي را در مواجهه با «مخالفت سياسي» مقايسه مي كند. به اعتقاد او، در حكومت اموي هرگونه انتقاد مسالمت آميز، مخالفت سياسي، بيعت نكردن و اطاعت نكردن از حاكميت به «براندازي» تعبير مي شود و مجازات «محارب» درباره مخالف اعمال مي شود. اما در حكومت علوي انتقاد و مخالفت سياسي تحمل مي شود، مشروط بر آن كه، به جنگ مسلحانه منتهي نشده باشد. علي(ع) احدي را به خاطر بيعت نكردن، مخالفت با حاكم و انتقاد از حكومت به زندان نيفكند، قطع حقوق نكرد، اعدام نكرد.

آفتاب

 

*   *   *

 

قال رسول الله(ص): «اِنَّ الْحُسَين مِصْباحُ الْهُديٰ وسفينـﺔ النجاة»، پيامبر(ص) فرمودند: حسين(ع) چراغ هدايت و كشتي نجات است. سخن پيامبر دلالت بر خصوصيتي در حسين بن علي(ع) مي كند. پيامبر(ص) دو صفت براي امام حسين(ع) ذكر كرده است: چراغ هدايت، كشتي نجات. چراغ هدايت در شب هاي ظلماني و كشتي نجات در درياهاي طوفاني به كار مي آيد. حسين(ع) خون گلويش را در برابر چشمان خلائق در راه خدا داد تا اين كه مردم از جهالت و حيرت و ضلالت نجات پيداكنند. مضمون زيارت اربعين «بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالـﺔ و حيرة الضلالـﺔ»

اين مجالس آگاهي بخش و هدايت آفرين را بايد گرامي بداريم. سال۱۴۲۲ق است. ۱۳۶۱سال از سال ۶۱ هجري مي گذرد. در اين ۱۳۶۱ سال ما محبان اهل بيت در اين مجالس تعاليم ديني را آموخته ايم. در اين مجالس با راه امام حسين آشنا شده ايم. اما اين نهضت ابعاد مختلفي دارد. در اين ۱۳۶۱ سال علي رغم آن چه كه گفته شده است انگار هنوز نگفته فراوان است. يك نهضت بايد ابعاد متعددي داشته باشد تا كهنه نشود. هرسال كه ما به قضيه حسين(ع) و ياران او مي نگريم مي بينيم هنوز نكات بديع و جديد فراوان است. جامعه ديني جامعه اي است كه دغدغه دين داشته باشد، جامعه اي است كه بخواهد مشكلات خود را با روش ها و ضوابط ديني حل كند. در مواجهه با مسائل تعاليم اولياء دين را به كار بندد. ما امروز هم مشكل داريم. اولياي ما به ما آموخته اند كه اگر مصيبتي داريد براي حسين بگرييد. البته گريستن تنها كفايت نمي كند، اما گريه زبان دل است. اگر بتوانيم در كنار اين زبان دل، زبان خرد و عقلمان را هم با منطق حسيني گويا كنيم آن وقت يك مسلمان تمام عيار خواهيم بود. معلمين حماسه حسيني توانسته اند نهضت و عزاي حسيني را جزء فرهنگ ملي ما كنند و اين كار كوچكي نيست. عاشورا و محرم در هيچ  كجاي جوامع شيعي چه ايران، چه عراق، چه لبنان چه هرجاي ديگر، شكلش، حال و هوايش مثل روزهاي ديگر نيست. انگار آسمان و زمين بغض كرده اند صداي طبل ها، صداي دسته هاي عزاداري، صداي نوحه و شيون ها، اينها را بايد گرامي داشت. اما در كنار همه اينها كه جايگاهشان رفيع است هنوز ما به بصيرت بيشتر در امور دينمان نياز داريم. اين مجالس شورآفرين را مي بايد با «شعورديني» تكميل كرد، و از مكتب اهل بيت(ع) حل مشكلات امروزمان را جويا شد.

۱. حسين بن علي مخالف سياسي امويان

آن چه كه براي مجلس فاخر امشب برگزيده ام يكي از ابعاد نهضت حسيني است كه كمتر درباره آن سخن گفته شده و آن بعد حقوقي نهضت كربلاست. توضيح خواهم داد كه مرادم از بعد حقوقي چيست. ما به سابقه ارادتي كه به اصحاب امام حسين داريم بيشتر به ظرايف احساسي و عاطفي نهضت توجه كرده ايم. وقتي نهضتي مردمي همه گير و عمومي شود قطعاً به سراچه فهم و ذهن عموم راه پيدا مي كند و متناسب با سطح فرهنگ عمومي مي شود. اما اين نهضت منحصر به همين سطح عمومي نيست. ابعاد بالاتري هم مي تواند داشته باشد. بي شك زنان ما، مردان ما، پيران ما، جوانان ما، كودكان ما هركدام سوژه مناسب خودشان را در اين نهضت عظيم پيدا مي كنند. از كودكان علي اصغر، از دختران سكينه، از زنان زينب، از پسران قاسم و علي اكبر، از مردان امام حسين و ابوالفضل العباس و ديگر عزيزاني كه در ركاب او بودند، از ارتشيان حربن يزيد رياحي، هركسي مي تواند سمبل و مقتداي خودش را در اين نهضت بزرگ بيابد. اما در كنار همه اين ابعاد بعد ديگري هم مطرح است و آن بعدي است فراتر از ابعاد عاطفي، فراتر از ابعاد احساسي.

سؤال اين است كه حسين(ع) چه كرده بود كه از سوي حكام اموي مستوجب چنين مجازات خشني شد؟ مسأله را هم صرفاً از ديد مايي كه حسين را برحق مي دانيم و عاشقانه به او ارادت مي ورزيم بررسي نمي كنيم. بي شك در اين جامعه و آن جامعه، در اين زمان و آن زمان كساني هم بودند كه همانند ما براي حسين حقانيت قائل نبودند. حداكثر او را فردي از اهل بيت، فرزند دختر پيامبر، يكي از صحابه، يكي از بزرگان مي دانستند اما آن منزلت و قدري كه ما براي ايشان قائليم چه بسا قائل نبودند. آن ها چگونه راضي شدند با حسين چنان كنند؟ چه توجيهي داشتند براي آن چه كه براي امام حسين روا داشتند؟ نمي دانم تا حالا فرصت كرده ايد يا امكان يافته ايد كه نهضت حسيني را از ديد غيرشيعيان بررسي كنيد. يعني از ديد كساني كه لزوماً حسين(ع) را به عنوان يکي از ائمه اطهار قبول ندارند. فرض كنيد حسين چنين شخصيتي كه ما به حق براي او قائليم نداشته باشد. يعني پسر فاطمه نباشد، نواده پيامبر نباشد، از ائمه اطهار نباشد، از صحابه نباشد، آيا روا بود چنين برخوردي با او صورت بگيرد؟ يا نه؟ پاسخ اين مسئله به زبان ساده تر مي شود؛ «بررسي ابعاد حقوقي نهضت كربلا». كاري كه حسين(ع) در زمان خودش كرد نوعي مخالفت با رژيم سياسي وقت بود.

حسين  بن علي(ع) يك مخالف سياسي در سال ۶۱ هجري بود و با او كردند، آن چه كردند. قطعاً با منطق شيعه كه حسين(ع) را امام منصوب برحق مي داند امويان كاري بسيار زشت كردند. زشت ترين كار ممكن را. اما اگر فرض كنيم كسي حسين را امام معصوم نداند، صرفاً او را فردي بداند كه عليه حكومت وقت قيام كرده است با او چه بايد كرد؟ آيا اصولاً مخالف سياسي حقي دارد؟ چه حسين بن علي باشد چه غير او. اين حداقل حقوق كجاست؟ در مورد امام حسين هيچ حريمي رعايت نشد. او را به ناجوانمردانه ترين و فجيع ترين شكلي كشتند. زن و فرزندش را به اسارت گرفتند، اموالش را غارت كردند. بر جنازه كشتگان اسب راندند. تاريخ سراغ ندارد كه اين گونه سبعانه و درنده خويانه با قومي با اين منزلت برخوردكنند. حسين چه كرده بود؟ آيا تعاليم ديني در هر مذهبي چنين امري را برمي تابد يا نه؟ چه در نصوص شيعه چه در نصوص اهل سنت و اصولاً به لحاظ ديني آيا چنين مواجهه اي در مورد كسي ـ چه حسين چه غيرحسين ـ رواست؟

حسين يك مخالف سياسي بود. اكنون با جزئيات بيشتر افعالي را كه ايشان انجام داد بررسي مي كنيم تا ببينيم هريك از كردار امام حسين به لحاظ حقوق و فقهي آيا جرم محسوب مي شود؟ اگر بنا به قرائتي از قرائات و مذهبي از مذاهب جرم و معصيت شمرده مي شود مجازات او چيست؟ و اگر غيرحسين هم چنين كرد به لحاظ حقوقي، فقهي، قرآني، روايي يا ديني به او چه اطلاق مي شود؟ عنوان او چيست؟ يعني كسي كه به شيوه حسين كاري را انجام بدهد به او چه مي گويند؟

بي شك آن رژيمي كه در مقابل حسين(ع) بود، يك رژيم کاملاً باطل بود. در هر رژيمي كه خود را ديني و عادل مي داند، چه ما او را ديني و عادل بدانيم چه ندانيم، منطق مواجهه و مقابله با مخالفين سياسي چگونه است؟ اگر صرفاً بگوييم كه آن رژيم و نظامي كه حسين بن علي(ع) با او مقابله كرد ناحق بود سخن درستي گفته ايم، اما مي پرسيم؛ آيا شما در طول تاريخ نظامي سراغ داريد كه خود را ناحق اعلام كرده باشد؟ بگرديد، درطول تاريخ پس از اسلام يا در طول تاريخ پيش از اسلام تفحص كنيد، در اين كشور يا در هركشور ديگر. در جامعه ديني يا در غير جوامع ديني، من به ياد ندارم كه هيچ حكومتي خود را باطل اعلام كرده باشد، خود را ناحق و ظالم دانسته باشد. درطول تاريخ حكومت ها خود را حق اعلام كردند، هيچ حكومتي نپذيرفته است كه ظالمانه و باطل بوده است چه حكومت معاويه، چه حكومت يزيد، چه حكومت اموي، عباسي و عثماني و غيراز اينها درطول تاريخ حكومت هايي كه واقعاً ديني، عادلانه و برحق بوده اند همچون حكومت امام علي عليه السّلام بسيار اندك بوده اند. پس صرف ادعاي حكومت ها براي حقانيت كفايت نمي كند، ما ضابطه اي مي خواهيم تا ببينم آيا حكومت ها حقند يا باطل.

اين گونه هم نيست كه هميشه يك حكومت صددرصد حق باشد، مثل حكومت امام علي عليه السّلام يا يك حكومت صددرصد باطل باشد مثل حكومت يزيدبن معاويه. درطول تاريخ حكومت ها معمولاً آميزه اي از حق و باطل بوده اند. اشتباه غالب اين است كه مسائل را بسيار ساده مي كنيم. همواره خود را حق مطلق مي بينيم، و طرف مقابل خود را باطل مطلق فرض مي كنيم. همانطور كه من مي توانم خود را حسيني بدانم كسي غير از من فكر مي كند نيز مي تواند خود را حسيني بداند و جناح مقابل خودش را يزيدي اعلام كند. اين تطبيق قرائت ها و انطباق ها دوسويه است، شمشير دولب است، نوعاً فارغ از صدر اسلام همواره حق و باطل به فرموده نهج البلاغه ممزوج شده اند، و دشواري شناخت حق و باطل دقيقاً در همين نكته نهفته است. هيچ وقت حق به شكل سره و خالص و باطل به شكل خالص و کاملاً ناب مطرح نيستند. حق و باطل درهم آميخته است.

آيا دين و اخلاق حداقل حقوقي، براي مخالف سياسي پيش بيني كرده است، كه هرحكومت ـ چه حق چه باطل ـ خود را ملزم به رعايت آن حداقل بداند؟ آن حداقل حقوق مخالف سياسي در جامعه ديني چيست؟ اين سؤال اهميت فراوان دارد. به خاطر اين كه علي رغم اين كه ما همواره مدعي هستيم كه حقيم، اما اكثر حكومت ها درطول تاريخ متأسفانه ناحق بوده اند.

باتوجه به اين كه در اكثر قريب به اتفاق ساليان پس از عاشورا حاكميت ناحق و ظالم برسر كار بوده است، پس سؤال از حداقل حقوق مخالف سياسي سؤال هرروز و هرجاي ما بوده و هست، نه سؤال يك روز و يك زمان و مكان خاص.

يكي از سؤال هاي زنده عاشورا و كربلا سؤال از حداقل حقوق مخالف سياسي است. اگر اين حداقل مشخص باشد در آن صورت مي توانيم بگوييم چرا اين حقوق در مورد سيدالشهدا(ع) رعايت نشد. و در زمان هاي ديگر آيا اين حقوق رعايت مي شود يا نه؟ و اين كه صرفاً حكومت ها خود را برحق بدانند، آيا دليل مي شود هركه با آن ها مخالفت كرد لزوماً کاملاً بر باطل باشد؟

كاري كه امام حسين انجام داد دقيقاً كدام عنوان فقهي، حقوقي يا قرآني بر آن تطبيق مي كند؟ و در نتيجه حكومت وقت به چه دستاويزي متشبث شد تا توانست اين جنايات را مرتكب شود؟ ما مي خواهيم دو روش را درمقابل هم با يكديگر مقايسه بكنيم. آن دو روش عبارتست از: روش اموي برخورد با مخالف سياسي و روش علوي يا روش حسيني يا روش اهل بيت در مواجهه با مخالف سياسي. اميرالمؤمنين (ع) با مخالفين سياسي خودش با افرادي كه به عنوان برانداز در زمان او فعاليت مي كردند چگونه برخوردكرد. دقيقاً در زمان امويان امام حسين عليه السلام در عرف ادبيات سياسي يك ناراضي متنفذ محسوب مي شود، يك مخالف سياسي، كسي كه از بيعت خليفة وقت سرباز زده است امويان با اين مخالف سياسي چگونه برخورد كردند؟ آن وقت مي توانيم قضاوت بكنيم. منطق هركدام را با همديگر مقايسه بكنيم و ببينيم قرآن کريم در اين زمينه چه فرموده است.

اولين پاسخي كه به ذهن ما متبادر مي شود اين است كه بگوييم امام حسين (ع) نهي از منكر كرد. امام (ع) آمر به معروف و ناهي ازمنكر بود و مي خواست انحرافات جامعه فاسد آن روز را اصلاح كند. اين پاسخ دوستداران حسين(ع) است. اما حاكمان آن روز كه آن افعال شنيع را انجام دادند نه حسين را مصلح مي دانستند نه كار او را امربه معروف و نهي ازمنكر مي شمردند. راستي اگر فعل واحدي را گروهي اصلاح بدانند و گروهي ديگر اضلال و افساد بدانند چه بايد كرد؟ دين چه راه حلي را ارائه كرده است؟

دومين پاسخ به سؤال از ابعاد حقوقي فعل حسيني «محاربه» است. محارب به لحاظ لغوي يعني كسي كه به جنگ برخيزد. آيا حكومت اموي حسين بن علي را محارب مي دانست، اگر محارب مي دانست چه مي توانست در مورد او انجام دهد؟

پاسخ سوم به سؤال يادشده «بغي» است. آيا امويان حسين بن علي را باغي مي دانستند؟ بغي يعني سركشي. يك واژه ديني است كه در قرآن كريم هم به كار رفته است. اگر حسين را باغي قلمداد مي كردند دين چه مجازاتي براي او قرار داده است.

پس حداقل ما سه واژه را با همديگر بررسي خواهيم كرد. محارب، باغي و ناهي از منكر، اين سه عنوان چه تفاوت هايي با يكديگر دارند؟

۲. حق بيعت نكردن با حكومت

امام حسين بيش از همه خود نهضتش را به بليغ ترين شيوه معرفي كرده. توضيح داده، تبليغ كرده كه من چه مي گويم، چه مي خواهم، زيباترين عبارتي كه امام(ع) درمورد معرفي خودش به كاربرده زماني است كه مقدمات نهضت درحال تكوين است. رجب سال۶۰ زماني كه معاويه مي ميرد و يزيد به قدرت مي رسد. در صلح نامه اي كه بين امام حسن مجتبي عليه السّلام و معاويه بن ابي سفيان منعقد شده بود اين شرط آمده بود كه معاويه حق ندارد براي بعد از خود كسي را جانشين تعيين كند بلكه مردم تكليف جانشين را تعيين خواهندكرد. معاويه اين شرط را نقض كرده است. براي اولين بار در طول تاريخ اسلام خليفه اي فرزند خود را به عنوان خليفه بعدي نصب كرده است. يعني به شكل سلطنت موروثي. پس اولاً اين كه مطابق رسم آن روز جهان اسلام مي بايد در صورتي كه نصي از جانب خدا و رسول نرسيده بود به رأي مردم يا حداقل رأي مهاجرين و انصار، رأي اهل حل و عقد مراجعه مي كرد. معاويه اين نكته را زيرپا گذاشت. ثانياً نيامده فردي را انتخاب كند كه في الجمله تديني، فضلي، صلاحيتي داشته باشد، آمده فرزند ناسالم خودش را بر جامعه تحميل كرده و كوشش كرده براي او بيعت بگيرد. پيك به همه جا فرستاده كه يزيدبن معاويه به قدرت رسيده و همه با او بيعت كنند. امام حسين در مدينه است.

شاخص هاي آن روز مدينه عبارتند از: حسين بن علي، عبداللـه بن زبير، عبداللـه بن عمر، البته عبداللـه بن عباس و محمدبن حنفيه هم هستند، اما اينها در رده بعدي قراردارند. لذا، يزيد براي وليدبن عتبه بن ابي سفيان والي مدينه نامه نوشته كه شما بلافاصله تا اين پيغام به دستت رسيد از اين سه نفر براي من كه يزيد باشم، بيعت بگير. وليد به دنبال اين سه نفر مي فرستد، امام حسين و عبداللـه بن زبير در مسجد هستند كه پيك والي مدينه به نزد آن ها مي رسد. عبداللـه بن زبير كه فرد قدرت طلبي است از حسين بن علي(ع) مي پرسد: فكر مي كني براي چه ما را خواسته اند امام پيش بيني مي كند، احتمالاً بزرگشان، از دنيا رفته است و ما را براي بيعت مي خواهند. مي گويد چه بكنيم؟ هردو شبانه به دارالخلافه مي روند تا جوياي حال شوند. مسئله بيعت با آن ها درميان گذاشته مي شود. امام حسين زيركانه مي فرمايد: مثل مني شب بيعت نمي كند. بيعت شبانه و پنهاني كه ارزشي ندارد. بيعت مي بايد علني، در مسجد، مقابل چشم مردم باشد. ببينيم تا صبح چه اتفاقي مي افتد. مروان بن حكم كه فرد بدسابقة روباه صفتي است بلافاصله به وليدبن عتبه مي گويد كه اگر آنان را رها بكني برنمي گردند. اگر امشب از آن ها بيعت گرفتي، گرفتي والا ديگر نمي تواني از آن ها بيعت بگيري. امام مي شنود. اين جمله جرقه قيام عاشوراست: «مثلي لايبايع مثله»، مثل من با مثل يزيد بيعت نمي كند. مثل من، كسي كه از اهل بيت است، افضل خلائق است. اصلح اولاد آدم است با مثل يزيد كه فردي است فاسق، فاجر و ظالم بيعت نمي كند. قضيه ادامه پيدا مي كند.

اولين سؤال اين است. آيا در يك حكومت ديني بيعت كردن با خليفه، بيعت كردن با حاكم الزامي است يا نه؟ اگر فردي بيعت نكرد با او چه بايد كرد؟ آيا بيعت نكردن معصيت است؟ آيا بيعت نكردن جرم است؟ بين معصيت و جرم فرق است، يكي نيستند. چيزي ممكن است معصيت باشد، اما جرم نباشد. معصيت آن است كه عقاب اخروي داشته باشد. جرم آن است كه مجازات دنيوي در پي داشته باشد. اگر حاكم برحق باشد، فردي كه با او بيعت نكرده باشد قطعاً معصيت كرده است. در آخرت سزاي عمل خودش را خواهد ديد. اما آن چه كه ما به لحاظ حقوقي دنبالش هستيم اين است كه آيا بيعت نكردن با حاكم، بيعت نكردن با خليفه جرم است؟ واضح است كه هر گناهي جرم نيست، لذا حد و تعزير شرعي شامل بعضي معاصي است نه همه معاصي. حسين اولين قدمي كه برداشت اين بود كه با يزيد بيعت نكرد. درحالي كه سيدالشهداء ده سال در زمان معاويه زندگي كرد. امام حسين عهدي را كه برادرش امام حسن مجتبي با معاويه بن ابي سفيان بسته بود رعايت كرد. اما با يزيد عهدي نبسته است، بيعتي نكرده است تا مجبور باشد آن را رعايت بكند.

پس نخستين سؤال در حقوق مخالف سياسي اين است كه آيا بيعت كردن و پذيرش حاكميت ديني الزامي است؟ اگر كسي نپذيرفت جرم است يا نه؟

اگر حاكم برحق باشد مانند امام علي ابن ابيطالب، بيعت نكردن با او، معصيت است. اما بسنجيم كه آيا علي بيعت نكردن با خود را جرم مي دانست و مجازات مي كرد؟ در زمان معاويه، آيا بيعت نكردن با حاكم اموي جرم بود يا نه؟ دو منطق در مقابل هم صف آرايي مي كند. منطق علوي مي گويد مردم آزادند، مي خواهند بيعت كنند، مي خواهند بيعت نكنند. اگر بيعت  كردند، به فضائل آن حكومت نائل خواهند شد، از بركاتش استفاده خواهندكرد، در آخرت هم مستوجب ثواب خواهندبود، اما اگر بيعت نكردند، خودشان محروم مي شوند، اما هرگز تاريخ سراغ ندارد، علي و فرزندانش، احدي را به بيعت مجبور كرده باشند، تاريخ سراغ ندارد كه كساني كه با علي بيعت نكرده اند درهمي از حقوقشان از بيت المال كسر شده باشد. آيا سراغ داريد كه آن ها كه با علي بن ابي طالب بيعت نكردند به زندان رفته باشند؟ نام ببريد. بزرگان ما در تاريخ هاي دقيق خودشان وقايع آن عصر را ثبت كرده اند.

بزرگترين متكلم و فقيه امامي، ابن المعلم، فخر شيعه جناب شيخ مفيد متوفاي ۴۱۳ چندين كتاب درمورد مسائل اميرالمؤمنين (ع) نوشته است، يكي كتاب جمل، دربارة جنگ جمل، ديگري كتاب النصرة لسيدالعترة، يعني نصرت و ياري سيد عترت كه اميرالمؤمنين باشد. او نام كساني را كه بيعت كردند كه بسيار فراوانند آورده است. تمام مهاجرين و انصار هستند كه بيعت كردند، در صدرشان طلحه، زبير و ديگران، و آن افرادي را هم كه بيعت نكردند ذكركرده است: عبداللـه بن عمر، اسامه بن زيد، حسان بن ثابت، سعدبن ابي وقاص، زيدبن ثابت، مغيره بن شعبه، محمد بن مسلمه اينها به مرگ طبيعي مرده اند. هيچ كدام از اين افرادي كه با علي بيعت نكردند، با هيچ سختي در زمان اميرالمؤمنين مواجه نشدند. حقوقشان از بيت المال قطع نشد. يعني عيناً مثل بقيه مردم. اين، منطق علوي است. درطرف مقابل معاويه با حجربن عدي و عمربن حمق چه كرد؟ هردو را به دار آويخت.

حسين بن علي در زمان يزيدبن معاويه به بيعت مجبور مي شود. چرا امام حسين از مدينه مي گريزد؟ براي اينكه مي بيند اگر در مدينه بماند او را به بيعت مجبور مي كنند. منطق اموي، مخالفت در بيعت را برنمي تابد. از ديدگاه اموي هركسي كه در جامعه زندگي مي كند مجبور است كه با حاكميت از در اطاعت دربيايد. يعني امويان مخالف سياسي را برنمي تابند و مردم را بين نوكري و خروج، بين ذلت و قيام وادار به انتخاب مي كنند. درحالي كه منطق علوي به صراحت اعلام مي كرد: مي تواني در جامعه من زندگي بكني، اما مرا هم قبول نداشته باشي. اين كه من و تو امروز به ياعلي گفتن خودمان افتخار مي كنيم و معتقديم آزادي سياسي كه در جامعه علوي بوده است بي سابقه و كم نظير بوده به واسطه اين امور است. در زماني علي بن ابيطالب(ع) حق مخالفت سياسي را به رسميت مي شناخت كه در هيچ جاي دنيا چنين كرامتي مشاهده نمي شد.

وقتي كه مروان بن حكم به وليدبن عتبه مي گويد اگر بيعت نكردند گردنشان را قطع كند، امام حسين مي فرمايد: «انّالله وانّا اليه راجعون و علي الاسلام السلام، اذقدبليت الامه براع مثل يزيد» استرجاع مي فرمايد. استرجاع، انّالله وانّا اليه راجعون، متعلق به زماني است كه مصيبت عظماي اتفاق افتاده باشد. حاكميتي مثل يزيد براي اسلام يك مصيبت عظماست. بايد فاتحه اسلام را خواند. چرا؟ زيرا امت مبتلا شده است به راعي، چوپان و حاكمي همچون يزيدبن معاويه. صريحاً ذكر مي كند من بيعت نمي كنم. من حاضر به دست دادن با حاكميت مانند يزيد نيستم. محمدبن حنفيه از برادران امام حسين است. فردي است صادق و پاك نهاد، او به امام توصيه مي كند كه اين راه عاقبت خوشي نخواهدداشت، بمان، امام نكته اي را تذكر مي دهد كه در بحث ما نهايت اهميت را دارد. مي فرمايد: «يااخي، واللـه لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لامأوي لما بايعت يزيداً» به خدا قسم اگر در دنيا هيچ ملجأ و مأوا و پناهگاهي پيدا نكنم، با يزيد بيعت نمي كنم. يعني از ابتدا مشخص است كه چه در مدينه باشد چه نباشد هرجا باشد امام به اين نتيجه رسيده است. بايد نشان بدهد كه اسلام واقعي با اين شيوه نمي تواند كناربيايد. وقتي مي خواهد از مدينه خارج شود و به مكه برود، آن زمان، زمان حج است. امام حج به جا نياورده مناسك را، از نيمه رها مي كند و به سمت عراق رهسپار مي شود.

قبل ازمهاجرت به عراق امام حسين وصيتي به محمدبن حنفيه نوشته است كه اين وصيت تابلو اهداف حسيني است. متن وصيت اين است: «اِنّي لَمْ اخرج بطراً ولااشراً ولامفسداً ولاظالما» من خروج نكردم براي خوشگذراني خودخواهي. مسأله، مسأله شخصي نيست. من با يزيد عداوت شخصي ندارم. من براي افساد يا براي ظلم هم خروج نكردم. «انماً خرجت لطلب الاصلاح في امـﺔ جدي»، من مي خواهم امت جدم پيامبر را اصلاح كنم. حسين اصلاح طلب بود. هرچند اصلاح طلبي كه ما امروز به عنوان روش به كارمي بريم مقابل روش انقلابي و خشن است. يعني اتخاذ راه هاي مسالمت آميز و قانوني براي پاك كردن جامعه از استبداد و خودكامگي در مقابل روش هاي خشن و راه هاي زورمدارانه اصلاحي كه امام حسين ذكر مي كند اصلاح به معناي عامش است. من احساس مي كنم كه جامعه ديني منحرف شده است. جامعه فاسد شده است. جامعه از آن صراطي كه پيامبر تعيين كرده، كنار كشيده است، آمده ام كه جامعه را به سرجاي خودش برگردانم، به اين معنا همه پيامبران اصلاح طلب بودند. «اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر». مي خواهم امر به معروف و نهي ازمنكر بكنم. چه منكري اتفاق افتاده است؟ ظلم، تجاوز به حقوق مردم، حاكم ديني فسق وفجور مي كند، شراب مي خورد، لهوولعب مي كند، اما بالاتر از آن، يزيد حقوق مردم را رعايت نمي كند. به جان ومال وناموس وآبروي مردم تجاوز مي كند. لذا من مي خواهم اين منكر بزرگ را از جامعه حذف بكنم. «اريد ان امربالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي  علي ابن ابيطالب». مي خواهم به روش جد و پدرم علي ابن ابيطالب سير كنم. يعني در اين پنجاه سال اين شيوه ها منتفي شده، عملاً منسوخ شده، شيوه علي ديگر رعايت نمي شود، شيوه پيامبر فراموش شده من مي خواهم آن شيوه ها را برپا دارم.

اما به تدريج خلافت نبوي به سلطنت اموي تبديل شد. بايد كسي مانند حسين برخيزد اعلام بدارد كه اين خلافت، آن خلافت ساده و بي رياي پيامبر نيست. وقتي كه پيامبر در جمعي نشسته بود و فردي كه پيامبر را نمي شناخت وارد مي شد مي گفت كدامتان محمدبن عبداللـه(ص) هستيد؟ اين گونه نبود كه پيامبر وجه مشخص و متمايزي از بقيه داشته باشد. حالا خليفه در كاخ مي نشيند. دربان دارد. قراول و يساول دارد. اينها كجا، روش پيامبر كجا؟ حسين(ع) آمده است تا اين شيوه را از جامعه حذف بكند. امام حسين در نامه اي براي اهل بصره مي نويسد: «انا ادعوكم الي كتاب اللـه و سنـﺔ نبيه، فان السنـﺔ قد اميتت والبدعـﺔ قد احييت» من شما را به كتاب خدا و روش پيامبر دعوت مي كنم. سنت مرده است و بدعت احيا شده است. يعني در جامعه اي كه آن روز حسين زندگي مي كرد به منكر امر مي شد و از معروف نهي مي شد. احياي بدعت، كشتن سنت و روش هاي پيامبر، شيوه زمامداري پيامبر مرده است، بايد برايش فاتحه خواند و در مقابلش بدعت ها، امور خلاف سنت پيامبر زنده شده است. پس قضيه اول اين بود كه امام بيعت نكرد. در روش اموي، بيعت نكردن جرم است. فارغ از معصيت، او كاري به آخرت ندارد. به آخرت اعتقادي هم ندارد. حسين بيعت نكرده است. بايد با او برخورد كرد.

۳. اجابت دعوت ناراضيان براي تغيير حاكم ظالم

اما چرا امام(ع) از مكه بيرون مي آيد؟ يك قضيه دومي است. در اينجا اهل كوفه، كه فراوان شنيده ايد، براي حسين بن علي نامه مي نويسند، تعداد نامه ها هم بسيار زياد است و امام حسين را به شهر خودشان دعوت مي كنند. مي گويند ما نيز خلافت يزيدبن معاويه را قبول نداريم. ما رهبر مي خواهيم. تو رهبر ما باش. ما در ركاب تو با يزيد خواهيم جنگيد. عبداللـه بن عباس امام را برحذر مي دارد كه اينان به پدر و برادر تو خيانت كردند، به تو نيز وفا نخواهندكرد، لذا امام مسلم بن عقيل را مي فرستد تا بيازمايد آيا مضمون اين نامه ها صحت دارد يا نه؟ در مرحله اول كه مسلم امكان نوشتن برايش هست به امام حسين مي نويسد، بله، من آمده ام اينجا افرادي كه پشت سرمن به نماز ايستادند چندهزارنفر هستند. امام از اين به بعد در قالب كسي كه از او دعوت كرده اند تا به جاي خليفه مسلمين حكومت را به دست بگيرد دارد اقدام مي كند. في الواقع نامه هايي به دست او رسيده است كه در عرف سياسي دعوت به خروج عليه حاكميت و دعوت به براندازي محسوب مي شد پس مرحله اول بيعت نكردن بود. اما مرحله دوم في الواقع تغيير خليفه وقت است و عوض كردن او واينكه فرد صالحي به جاي اين فرد فاسد به تخت بنشيند.

حكومت ها اقدام براي تغيير خود را تحمل نمي كنند و عليه آن ها كه خروج كرده اند اقدام مي كنند، اما چه اقدامي؟ اگر تحمل نمي كند و اين را جرم مي شمارد چگونه با او برخورد مي كند؟ پس مرحله دوم كار حسين بن علي دقيقاً شورشگري است. قيام است. قيام عليه حاكميت وقت. در مرحله دوم علاوه براينكه با خليفه فاسد بيعت نكرده است افرادي با او بيعت كرده اند تا او حاكم جهان اسلام گردد. يزيدبن معاويه هم آنجا نشسته است. همچنان كه اين نامه ها به دست حسين مي رسد، جاسوس دارد، مي فهمد كه اين نامه ها درحال رفت وآمد است و برخي از كساني كه اين نامه ها را مي نوشتند نامه مشابهي هم براي يزيد نوشتند يعني كوفيان دورو، بخشي از آنان اين گونه بودند. هم اين نامه را امضا كردند، هم نامه مقابلش را. كه اگر حسين پيروز شد با او باشند، اگر يزيد هم پيروزشد، ناني هم از آنجا به دست آورند. اما در جواب اهل مكه، وقتي كه حاكم مكه از او دعوت مي كند كه «بمان و به عراق نرو» جمله ديگري در معرفي نهضت خودش مي گويد كه در بحث ما دخيل است. «ماالامام الّاالعامل بكتاب اللـه والآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات اللـه» حاكم را معرفي مي كند. حاكم اسلامي اين صفات را بايد داشته باشد. عامل به كتاب خدا باشد. به قرآن عمل كند. دوم به قسط و عدالت بين مردم عمل بكند. حق هركسي را به او بازگرداند به حقوق احدي تجاوز نكند. سوم، حق و حقيقت  مدار دينداري و محوراعمال او باشد و نكته چهارم پاكيزه و مهذب باشد. نفسش را در راه خدا حبس كرده باشد. شح نفس نداشته باشد. كينه شخصي با كسي نداشته باشد. شهوت نداشته باشد. تقواداشتن يعني ترمزداشتن. عرب به ترمز مي گويد وقآيه. كسي كه تقوا دارد وقتي با گناه مواجه مي شود ترمز مي كند او كسي است كه گناه نمي كند. گرد گناه نمي چرخد. اين جوابي است كه به آن افراد مي دهد.

پس امام حسين در مرحله دوم اقدامش يك شورشگر است. سؤال اين است: اگر كسي همچون حسين بن علي عليه حاكميت وقت اقدام كرد، با توجه به اينكه هنوز حسين دست به سلاح هم نبرده است، صرفاً افرادي او را دعوت كرده اند و او اين دعوت را اجابت كرده است با او چه بايد كرد؟ قرآن چه مي فرمايد؟ فقه چه مي گويد؟ آيا صرف اينكه از فردي دعوت كرده باشند و آن فرد اين دعوت را پذيرفته باشد، بدون اينكه در جامعه ارعابي ايجاد شده باشد، امنيت ازبين رفته باشد، كسي كشته شده باشد، آيا اين جرم محسوب مي شود، تا زماني كه امام حسين در مكه است و به سمت عراق رهسپار مي شود هيچ اقدام نظامي انجام نداده است. اگر بگوييم سلاح دارد، بله، همه افراد آن روز سلاح دارند، سلاح داشتن آن روز امري عادي است. مهم اين است كه آيا از اين سلاح استفاده كرده يا نه؟ حسين تا زماني كه به عراق نرسيده هرگز دست به اسلحه نبرده است. اگر با منطق علوي بررسي كنيم، آيا اين فعل، جرم محسوب مي شود يا نه؟ برگرديم به زمان امام علي، ببينيم كساني كه عليه اميرالمؤمنين(ع) اقدام كردند، نه تنها بيعت علي را نپذيرفتند. بلكه روانه بصره شدند، مثل طلحه، زبير، ام المؤمنين عايشه و بعد مرحله بعدي مانند معاويه، مرحله سوم مثل خوارج نهروان، اين سه گروه كه ناكثين و قاسطين و مارقين باشند و درچهارسال ونيم زماني كه اميرالمؤمنين زمام جامعه را به دست داشت، به سه جنگ خانگي عليه او اقدام كردند، اينها به زبان قرآني چه گفته مي شوند؟ يعني كاري كه اصحاب جمل، اصحاب نهروان و اصحاب صفين كردند، به زبان ديني به آن چه گفته مي شد؟ اين ها كساني بودند كه عليه حاكميت وقت قيام كردند، شورش كردند. قرآن و فقه اين ها را «باغي» مي نامد.

۴. بغي و براندازي

بغي به معناي تجاوز است. باغي يعني سركش، متجاوز. باغي به زبان فقهي يعني كسي كه عليه حاكميت وقت شورش مي كند. بيعت را نمي پذيرد. ماليات نمي پردازد و عليه نظام موجود قيام مي كند. با سلاح عليه حاكميت خروج مي كند. مسلحانه عليه حاكميت وقت اقدام مي كند. كاري كه طلحه و زبير در جمل كردند بغي بود. كاري كه معاويه عليه حاكميت اميرالمؤمنين(ع)انجام داد بغي بود. كاري كه خوارج نهروان كردند هم بغي بود. كاري كه خوارج نهروان كردند هم بغي بود. پس هرسه گروه باغي محسوب مي شوند. فقها براي مجازات باغي شرايطي ذكر كرده اند. اين بحث بسيار مهم است مي بايد ابتدا با باغيان محاجّه كرد، احتجاج كرد، بحث كرد، براي مجاب کردن آن ها كوشش كرد. چه در واقعة جمل، چه در جريان صفين. نامه هاي متعدد امام به معاويه در نهج البلاغه آمده است تا تمام بهانه هاي واهي وي را با استدلال روشن و جهت قوي نقش برآب كند. خون عثمان  را در آن زمان معاويه بهانه كرده بود. امام علي تذكر مي دهد من از عثمان دفاع كردم. من هرگز به قتل عثمان راضي نبودم. تو در آن زمان كه مي توانستي كاري بكني چرا نكردي؟

اولين قدم براي مقابله با بغات كار فكري كردن است. چون باغي كسي است كه ظاهراً يا واقعاً بنابرتأويل، بنابر شبهه، به زبان امروزي بنابر يك تئوري خاص با حاكميت مخالفت مي كرد. فرق باغي با محارب در همين است كه سلب امنيت مردم مي كند، هيچ تئوري و شبهه و نظريه اي هم پشت سرش نخوابيده. دنبال نفع شخصي، دزدي و راهزني است، سارق و راهزن مسلح به زبان فقهي قرآني محارب محسوب مي شود. پس محارب عليه امنيت مردم براي نفع شخصي اقدام مسلحانه كرده نه عليه حاكميت براساس يك نظريه سياسي. اما اگر كسي بر مبناي يك نظريه سياسي ولو باطل با حاكميت وقت مقابله كرد اين فرد باغي محسوب مي شد. پس باغي با محارب متفاوت است. طلحه و زبير مسلمان بودند، معاويه و سپاه شام مسلمان بودند، شهادتين گفته بودند. نهرواني ها، خوارج هم مسلمان متعبد و خشكه مقدس بودند. بنابراين هرسه گروه مسلمان محسوب مي شوند. با همه اينها حاكميت علي را نمي پذيرند. علي اولين كاري كه مي كند احتجاج كردن است. بحث كردن و كوشش براي قانع كردن است. زماني جنگ آغاز مي شود كه اين مرحله به پايان برسد. يعني ببيند كه ديگر مسأله با بحث و سخن و گفت وگو حل نمي شود.

دربرابر بغات هرگز حاكم حق ندارد جنگ را آغاز كند. لذا علي در هيچ زماني آغازكننده جنگ نبود. نه در جمل، نه در صفين، نه در نهروان، معني اين حكم آن است كه مادامي كه جرياني عليه حاكميت اقدام مسلحانه نكرده، حكومت ديني حق ندارد عليه آن دست به سلاح ببرد و اقدام نظامي انجام دهد. مقايسه بكنيد با جريان كربلا. اگر حسين بن علي از ديد حاكميت منحرف وقت باغي بود حاكميت حق نداشت جنگ را آغاز كند. اين حكمي است كه امام علي کاملاً رعايت كرد و اين درس را براي همه حكومت هاي ديني باقي گذاشت: تا باغي دست به سلاح نبرده است عليه او اقدام نظامي نخواهدكرد. اين ها از سر اخلاق نيست. اين ها قاعده الزامي فقهي ماست. تو حق نداري به آن ها حمله بكني. آن ها بايد حمله را آغاز كنند. تو فقط دفاع مي كني. تو از حاكميت ديني دفاع مي كني. نه اينكه به مخالفان هجوم مي آوري. لذا علي بن ابيطالب در هيچ يك از جنگ هاي سه گانه حمله را آغاز نكرد. وقتي هم اصحاب مي خواستند شروع كنند مي فرمود ما دفاع خواهيم كرد، بگذار آن ها شروع کنند. چه در جمل، چه در صفين، چه در نهروان.

نكته بعدي اينكه باغي هركسي نيست. باغي كسي است كه مقرّي داشته باشد. اين مقر خارج از دسترس حاكميت باشد در يك غار يا كوهستان يا در يك جنگل، يك پادگاني جايي باشد كه نظام نتواند به سادگي آن ها را تحت فرمان خودش دربياورد. اين افراد بايد متعدد باشند يك فرد نمي تواند بغي بورزد. حتماً اجتماع مي خواهد. گروه مي خواهد، تشكيلات مي خواهد. پس باغي، يك تشكيلاتي است كه مسلحانه عليه حاكميت وقت خروج مي كند. لذا اگر كسي صرفاً سخنراني كند، يا در انتقاد از حاكميت بنويسد باغي محسوب نمي شود.

باغي كسي است كه با سلاح عليه حاكميت وقت بنابر يك تئوري سياسي قيام كرده باشد، اين را در فقه مي گويند «اهل الريبه» باشد «اهل التأويل» باشد نظريه اي پشت سر اين مسأله خوابيده باشد، پس باغي به صحنه سياست و حكومت نظر دارد و با تشكيلات و نظريه و سلاح براي تغيير آن اقدام مي كند، اما محارب به صحنه امنيت و جان و مال و ناموس مردم چشم دوخته و فردي يا جمعي با سلاح براي نفع شخصي اقدام مي كند. باغي نوعي مجرم سياسي است اما محارب نه. باغي كسي است كه مي خواهد حاكميت وقت را مسلحانه عوض كند، يك نظريه دارد. ممكن است هم دستش به خون كسي آغشته نشود، ممكن است هم بشود. خوارج نهروان چنين كردند، فراوان امنيت جامعه را هم برهم زدند. افراد فراوان بي گناهي را هم كشتند.

آيا ضوابط باغي از ديدگاه حاكميت بر حسين بن علي(ع) صدق مي گرد؟ آيا كاروان حسين مقري داشت؟ صرفاً از شهر دور مي شد. خارج از شهر بود. اما هيچ مقر خاصي نداشت. تعداد اطرافيانش هم به لحاظ كمي درحدي نبود كه تهديدي جدي به حساب آيد. هفتاد و چند نفر در مقابل چند هزارنفر خطر آن چناني محسوب نمي شود. اما حسين محبوب بود، پشتوانه جدي مردمي داشت. لذا حاكميت وقت به شدت از او مي ترسيد. حاكميت هاي فاقد پشتوانة مردمي از هر شخصيت محبوب مردمي واهمه دارند و به دنبال فرصت مي گردند تا چنين شخصيتي را از سر راه بردارند. شخصيت محبوب جانشين احتمالي است، پس نبايد باشد. با اينكه امام حسين را ناهي ازمنكر مي دانيم، فرض مي كنيم از ديدگاه حاكميت وقت بر حسين بن علي باغي تطبيق مي كند. مجازات بغي در قرآن چيست؟ اين نكته خيلي مهمي است. كسي كه مسلحانه با تشكيلات عليه حاكميت وقت اقدام كرده باشد با او چه بايد كرد؟ بايد بعد از احتجاج به شيوه تدافعي جنگيد. جنگ تا زماني ادامه پيدا مي كند، كه آن افراد تشكيلاتشان متلاشي شود، پس هدف قتل افراد نيست. صرفاً متلاشي شدن آن تشكيلاتي است كه عليه حاكميت وقت اقدام كرده باشد، اگر در ميدان جنگ اتفاقاً كشته شدند كه هيچ، اما اگر غائله بدون كشتن پايان مي يابد، بايد چنين كرد، لذا حكم اعدام باغي خارج از ميدان جنگ به عنوان حد شرعي نداريم. اگر تشكيلات شورشيان متلاشي شده باشد اسيران را نبايد كشت و فراري ها را نبايد دنبال كرد، مجروحين را نبايد كشت و در هرصورت به زنان، كودكان، سالمندان نبايد تعرضي شود، رقيت و بردگي در اينجا معني ندارد. هرگز آتش زدن خيمه و خانه، باغ، آب را مسموم كردن اجازه داده نشده است. اموال بغات به غارت نمي رود. اموال آنان محترم است. چون اين ها مسلمانند. در جريان جنگ جمل اصحاب مي پنداشتند زنان باقيمانده از رقيب كنيز محسوب مي شوند. علي برافروخته گفت: عايشه كنيز كداميك از شما خواهدبود. همه سرهايشان را پايين انداختند و كنار رفتند. اين افراد مسلمانند، در بغي دوطرف مسلمانند، لذا نه مالشان از مالكيت مي افتد، نه زنان و كودكانشان به كنيزي و بردگي برده مي شوند و نه نسبت به افرادشان تعرضي مي شود. صرفاً تشكيلاتشان متلاشي مي شود. نه براي آن ها حكم اعدام خارج از ميدان جنگ به عنوان حد شرعي پيش بيني شده، اگر در جنگ كشته شدند، كه هيچ، اما خارج از ميدان جنگ قران، فقه و احكام ما پيش بيني نكرده است كه افرادي كه عليه حاكميت وقت اقدام كرده اند، اعدام شوند، به صرف اينكه خروج كرده باشند.

در قرآن کريم بحث بغي در سوره مباركه حجرات آيه نهم مطرح شده است:

«و اِنْ طائِفَتان مِنَ الْمُؤمِنينَ  اقْتَتَلوا، فَاَصْلَحُوا بَينَهُما، فَاِن بَغَتْ اِحْداهُما عَلَي الْاُخْري، فَقاتِلُوا الّتي تبغي، حتي تفي ء الي امرالله فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا، انّ الله يحب المقسطين» اگر دو طايفه از مسلمانان (بغي اقدام يك گروه در جامعه اسلامي عليه گروه ديگر است) دو گروه ايماني باهم قتال و معارضه كردند، باهم جنگيدند، مسلمانان موظفند بين آن دو مصالحه كنند. به استدلا هاي طرفين گوش فرادهند و فساد را به نحو مقتضي اصلاح كنند. اولين وظيفه در جامعه اسلامي اگر نزاعي بين دو گروه ايماني مشاهده شد اصلاح است. اگر يكي از اين دو گروه نسبت به ديگري تجاوزكرد مسلمانان بايد به كمك آن مظلوم عليه ظالم وارد جنگ بشوند. تا كي، تا جه زماني بايد با او بجنگيم، «حتي تفي ء الي امرالله». با متجاوزان مي جنگيد تا اينكه به حكم خدا برگردند. في ء يعني برگشت. يعني تا زماني كه اين ها برنگشتند با اين ها مي جنگيد اگر برگشتند، آن وقت به عدالت به قضاوت خواهيدپرداخت. علت بغي و تجاوز چه بوده، آيا كسي به ناحق كشته شده، آيا مالي به سرقت رفته؟ خون هاي به ناحق ريخته شده قصاص مي شود، اموالي كه غارت شده جبران مي شود، اما صرف خروج حكم اعدام ندارد. چنين حدي در شرع پيش بيني نشده است. تمام اين ها به عدل مورد قضاوت قرارگيرد. قسط و عدالت پيشه كنيد و خدا عادلان و دادگران را دوست مي دارد.

اگر حسين بن علي را ناهي از منكر ندانيم و فرض كنيم ازديد حاكميت باغي محسوب مي شود، آيا وظايف قرآني نسبت به وي رعايت شد؟ وظيفه مسلمانان آن روز چه بود؟ «فاصلحوا بينهما». مي بايد مي آمدند و اصلاح مي كردند. مي پرسيدند از اين ها كه چه مي گوييد؟ منطق حسين منطق علوي و محمدي است، منطق احياي دين بود. اما منطق يزيد منطق زور و تغلب و سركوب بود. آيا مسلمانان، نبايد به اين دو منطق توجه مي كردند؟و به نفع حق و عليه باطل اقدام مي كردند؟ اولين قدم اصلاح بود. وقتي سخن هاي طرفين را مي شنيدند آن وقت مشخص مي شد چه كسي تجاوز كرد؟ آيا حسين بن علي به كسي متعرض شد؟ حسين(ع) مي گويد: من بيعت نمي كنم. گروهي از مردم مسلمان از من دعوت كردند. من به سوي دعوت كنندگانم رهسپارم. وقتي كه حربن يزيد جلوي قافلة امام حسين را مي گيرد امام مي فرمايد: كه به من چهارهزار نامه نوشته اند اين ها همراه من است، مي گويد من از آن نامه ها خبري ندارم. حر قافلة امام را متوقف كرد، اما ديگر امراي لشكر اموي تمامي ضوابط قرآني را زيرپا گذاشتند. اين لشكر اموي است كه تجاوز كرده است نه لشكر امام حسين عليه السّلام. حسين دعوت شده است وقتي هم كه دانست دعوت كنندگان دعوتشان را پس گرفته اند، گفت برمي گردم. با حسين كردند آن چه نبايد مي كردند. چه كسي مي تواند از اين اقدامات انجام شده برعليه امام و خانواده و يارانش دفاع بكند؟

براي حسين بن علي به عنوان مخالف حاكميت حداقل حقوق مخالف رعايت نشد. حسين بن علي شخصيتي است كه تن به بيعت با حاكميت ظالم وقت نداده و قصد پيوستن به هوادارانش را دارد. اگر حاكميت صرفاً مانع از اين پيوستن مي شد، كفايت مي كرد، چون حسين بن علي مقري خارج از سلطه حاكميت وقت نداشت. هيچ اقدام مسلحانه اي نيز انجام نداده بود، به سپاهيان خليفه نيز حمله نكرده بود. لذا قطعاً عنوان باغي بر او صدق نمي كند. حسين تجاوزكار نبود، اين حاكميت بود كه عليه او تعرض آ‎غاز كرد. سپاهيان اموي «فئه باغيه» محسوب مي شدند، براساس ضوابط مسلم ديني يزيد قطعاً باغي بود. درواقع حاكميت اموي مخالف را تحمل نمي كرد. لذا بلافاصله عدم بيعت را به خروج تعبير مي كند و از اطاعت نكردن بغي نتيجه مي گيرد و بر مخالف يورش مي برد.

تأمل در آيه نشان مي دهد كه در قرآن کريم صريحاً از اقدام حاكميت ديني عليه مخالفانش بحث نشده است، بحث از نزاع دو گروه مسلمان است، كه بي شك شامل معارضه حاكميت با مخالفانش نيز مي شود. انگار خداوند تبارك و تعالي با حكمت بالغه خود پيش بيني كرده است كه اكثر اوقات در جوامع بشري حكومت هاي ناحق برسر كار خواهندبود در آيه بحث از حاكميت برحق و محكوم ناحق نيست، تنها بحث از قسط و عدل است و عدم تجاوز. با كسي كه او را مخالف امر خدا مي دانيد مي جنگيد تا امر خدا رعايت شود، بيش از اين هم ديگر اجازه نداده است. اما مهمتر از اين، ممكن است عنوان ديگري هم ذكرشود، اما آيا اين عنوان بر حسين بن علي(ع) صدق مي کند؟ آيا حسين بن علي(ع) «محارب» است؟

۵. جرم محاربه و ناامني مسلحانه

محارب هم يك لغت قرآني است. آيا كسي كه عليه حاكميت اقدام بكند مي توان او را محارب دانست؟ محارب كيست؟ محارب كسي است كه عليه امنيت مردم (نه حكومت) به شكل مسلحانه اقدام كند، نوعاً به راهزنان به زبان امروزي، «تروريست ها» دزدهاي سر گردنه محارب مي گويند.

«انّما جزاءالذين يحاربون و رسوله و يسعون في الارض فساداً ان يقتلو او يصلّبوا او تقطع ايديم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزي في الدّنيا و لهم في الآخره عذاب عظيم اِلّا الّذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا انّ الله غفور رحيم» (سوره مائده، آيات ۳۳و۳۴) جزاي كساني كه با خدا و رسول او مي جنگند و كوشش مي كنند كه در زمين فساد كنند، اين است كه كشته شوند يا به دار كشيده شوند يا دست وپايشان برخلاف هم قطع شود، يا اينكه تبعيد شوند. اين امور كيفر گناهشان در دنياست و در آخرت هم عذاب اليم در انتظارشان خواهدبود. مگر اينكه قبل از اين كه شما بر آن ها قدرت پيدا كرده باشيد، اين ها توبه كرده باشند.

محارب كيست؟ «حد» مجازات شرعي كسي است كه افعال ناشايست اخلاقي يا سرقت يا شرب خمر و… انجام مي دهد و يكي از حدود شرعي هم محاربه است، چه  كسي محارب است؟ قرآن مي فرمايد: كسي كه به جنگ خدا و رسول برخيزد، مراد از جنگ با خدا و رسول چيست؟ در اين امر علماي دين اتفاق دارند كه بالاترين دست آورد يك جامعه ديني «امنيت» است، جامعه اي كه جامعه امن نباشد، جامعه ديني نيست در جامعة ديني، چه صالح چه فاسد، كار خود را انجام مي دهد. آنكه مؤمن است به مقتضاي ايمان خود عمل مي كند، آنكه فاسد است نيز در پي شهوت راني و لذات دنيوي مي رود. جامعة تحت ولايت خدا و رسول امنيت دارد كسي كه امنيت اين جامعه را برهم مي زند في الواقع به جنگ خدا و رسول رفته است. محاربة با خدا و رسول يعني كساني كه سلب امنيت از جامعه مي كنند، به هر تفسيري را كه مراجعه كنيم همانند الميزان و مجمع البيان، از تفاسير فريقين در تفسير آية محاربه سلب امنيت از جامعه را به جنگ خدا و رسول تفسير مي كنند.

اما مفسد في الارض كيست؟ آيا كسي كه حكومت او را نمي پسندد و وجودش را برنمي تابد و او را موي دماغ خود مي بيند مفسد في الارض است؟ قرآن با تعبير كساني كه سعي مي كنند زمين را فاسد كنند به مفسد في الارض اشاره دارد. سعي در فساد زمين يعني چه؟ باز مي بينيم مفسران در اين زمينه توضيح داده اند «يسعون في الارض فسادا» معلوم است ما كه در آسمان نيستيم كه فساد كنيم هركار مي كنيم چه خوب چه بد بر روي زمين انجام مي دهيم پس، فساد در زمين يعني اينكه زمين را از صلاحيت مسكن و مأوي بودن مي اندازند. لذا مفسرين ذكر كرده اند كه سالب امنيت جامعه مفسد في الارض است. مفسد في الارض يعني كسي كه امنيت را از جامعه برمي دارد. لذا آيه نفرموده است، «الّذين يحاربون الله و رسوله والّذين يسعون في الارض فسادا» بلكه فرموده است «انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فسادا» يعني يك «الّذين» بر سر هردو عبارت محاربه و افساد در زمين آمده است يعني كساني كه به جنگ خدا و رسول مي روند و سعي در فاسدكردن زمين دارند. اين دوتا قيد براي يك امر است و هردو به سلب امنيت برمي گردد. هركسي كه امنيت جامعه را برهم زند، او محارب و مفسد في الارض است. يعني اين دو عنوان براي يك جرم است، سلب امنيت مردم با زور. فقهاي فريقين در اين مطلب اتفاق نظر دارند. ذيل اين آيه هم رواياتي از ائمه اطهار(ع) رسيده كه محارب را معني كرده اند، كوشش كنيم كه از ضوابط ديني مان عدول نكنيم. محارب كيست؟

مناسب است در اينجا مطلبي از تحريرالوسيلـﺔ مرحوم آيت الله خميني نقل كنم. ايشان محارب را تعريف كرده اند، اين تعريفي هم كه ايشان كرده اند، موافق تعريف اكثر فقهاي ماست: «محارب كسي است كه براي ترساندن مردم يا براي افساد در زمين اسلحه بكشد.» پس اولين ويژگي محارب اين است: محارب «مسلح» است.اين قيد، قيد اجماعي اماميه است. اگر كسي بدون سلاح و زور و ارعاب هركاري در جامعه بكند او محارب نيست. محارب كسي است كه مسلحانه به سلب امنيت جامعه اقدام كند. كسي كه با زور و سلاح بخواهد مردم را بترساند، از آن ها چيزي بدزدد، غارت كند. اين مي شود محارب. برعكس باغي، باغي تشكيلات داشت، اما محارب مي تواند يك نفر باشد ممكن است گروهي باشد. باغي عليه حاكميت اقدام مي كرد. محارب عليه مردم اقدام مي كند. باغي مي گويد من مي خواهم تو زمامدار نباشي، او حاكم باشد. اما محارب اصلاً كاري به مسائل سياسي ندارد. مال مي خواهد، مي خواهد با زور و ارعاب پول به دست آورد ممكن است در اين راه آدم هم بكشد. بنابراين چهار مجازات شديد در اين آيه پيش بيني شده است. قتل و به داركشيده شدن و قطع دست وپا و تبعيد(هريك براي يكي از اقسام محاربه نسبت به شدت و ضعف افعال انجام شده با تشخيص قاضي)

حال سخن در اين است آيا حسين بن علي(ع) از ديد حاكميت مي تواند محارب باشد خواهيم گفت نه قطعاً چنين نيست. اصولاً به يك مخالف سياسي نمي توان محارب قرآني اطلاق كرد. به لحاظ ضوابط فقهي و قرآني به هيچ عنوان به برانداز نمي توان اطلاق محارب كرد. چون محارب دزد سرگردنه است، تروريست و راهزن مسلح است. اما فردي كه مخالف سياسي است لزوماً محارب نخواهدبود. بنابراين اگر فردي با حاكميت حق يا باطل مخالفت كند اگر دست به سلاح نبرده باشد نه باغي است و نه محارب. اگر تشكيلات داشت صاحب مقر نظامي خارج از سلطة حاكميت بود و بنابر يك تئوري سياسي اقدام مي كرد باغي خواهدبود. در فقه اماميه، ضمناً بغي صرفاً درمورد امام معصوم ذكر شده است لذا شما در تحريرالوسيله ودر ديگركتاب هاي فقهي حكم بغي در زمان غيبت امام معصوم را پيدا نخواهيدكرد، يعني علاوه بر شرايط سه گانه پيش گفته، تحقق بغي شرط چهارمي نيز دارد، قيام عليه امام معصوم(ع)، اما قيام عليه حكومت ديني در عصر غيبت به عنوان بغي در فقه اماميه به رسميت شناخته نشده است.

۶. حق مخالفت سياسي

مخالف سياسي كه به گونه مسالمت آميز به حاكميت، شخص حاكم يا مشي حكومت انتقاد مي كند، و اصولاً چون دست به سلاح نبرده است اصلاً جرمي مرتكب نشده تا در مجازات محاربه يا بغي او بحث شود. قصاص قبل از جنايت شرعاً ممنوع است.

ابن ملجم مرادي كه خوابيده بود اصحاب آمدند گفتند: يا علي تو گفته بودي اين فرد تو را خواهدكشت چرا عليه اش اقدام نمي كني؟ امام علي(ع) گفت: هنوز مرا نكشته است كه بخواهيم او را مجازات يا قصاص كنيم. با اينكه بنا بر نظر مشهور به علم غيب مي دانست كه ابن ملجم در لحظاتي بعد چه خواهدكرد.

امروز ممكن است علي را شماتت بكنيم كه او بايد چنين مي كرد اما اگر مي كرد علي نبود. مگر مي توان قصاص قبل از جنايت كرد؟ مگر علي نمي دانست كه خوارج مي خواهند عليه او اقدام كنند چرا قبل از اينكه آن ها دست به سلاح ببرند عليه آن ها اقدام نكرد و به اصطلاح توطئه را در نطفه خفه نكرد؟ اطمينان داشته باشيم علي به اندازة ما از سياست مطلع بوده است، اما او در كار بنانهادن يك روش سالم سياسي است. علي بن ابيطالب(ع) به مخالف سياسي مادامي كه دست به اسلحه نبرده بود آزادي كامل مي داد. خط قرمز علي(ع) مبارزة مسلحانه بود نه مخالفت سياسي زباني و قلمي. ما كجائيم و علي كجا؟ حاكميتي كه به مخالف سياسي كه به شيوة مسالمت آميز با زبان و قلم انتقاد كرده محارب اطلاق مي كند از منش و روش امام علي(ع) بويي نبرده است. قاسطين و ناكثين و مارقين براندازي حكومت علوي را طراحي مي كردند، نقشه مي كشيدند كه علي بر سرير قدرت نباشد. علي(ع) با علم به نيت سوء آن ها، منطق عليلشان را با قوّت و متانت نقد مي كرد و مادامي كه عملاً اقدامي نكرده بودند و تا زماني كه مسلحانه خروج نكرده بودند، كاري به كارشان نداشت هرچند آنان را زيرنظر داشت، اما نه دستگيرشان كرد، نه تعزيرشان كرد. چرا، چون هنوز جرمي واقع نشده بود.

قصد براندازي نه جرم است، نه محاربه و بغي. آري زماني كه خوارج نهرواني قيام مسلحانه عليه حكومت علوي آغاز كردند آن گاه علي مردانه به مقابله با آنان پرداخت و براساس ضوابط مسلم اسلامي آنان را به سزاي عمل ننگينشان رسانيد.

جالب اينجاست كه رئيس محترم قوه قضائيه قبل از رياستش در مقاله اي به نام «محارب كيست و محاربه چيست؟» (فصلنامه فقه اهل بيت(ع) زمستان ۷۶ و بهار ۷۷) به صراحت اثبات كرده است كه اگر كسي با قلم يا زبان و مانند آن جامعه را فاسد كند محارب محسوب نمي شود و محارب منحصراً كسي است كه با سلاح امنيت جامعه را برهم بزند. يعني مطابق ضوابط فقهي كه قاضي القضات هم به آن معتقداست افرادي كه با زبان يا قلم مخالفتي با حاكميت انجام بدهند، اين ها مصداق محارب قرآني و فقهي محسوب نمي شوند. اولين نكته حكومت ديني پاي بندي به ضوابط ديني است. براساس ضوابط مسلم ديني امام حسين(ع) نه محارب است نه باغي، بلكه مخالف سياسي است كه به قصد نهي از منكر با حاكميت فاسد وقت بيعت نكرده و علي رغم اينكه نيت براندازي حكومت ظلم داشته اما فارغ از اجابت دعوت اهل كوفه هيچ اقدام مسلحانه اي عليه حكومت اموي آغاز نكرده بود و پس از اطلاع از نقض عهد كوفيان قصد مراجعت به سرزميني خارج از سلطة حاكميت ظالم داشت. لذا هيچ كدام از مجازات هايي كه براي محارب پيش بيني شده شامل حال او نمي شود.

اكنون مي خواهم سؤال جدي تر را مطرح كنم اگر دو طايفة مؤمن يكي كار خود را نهي ازمنكر مي داند و ديگري سركوب او را نهي ازمنكر مي داند چه بايد كرد؟ حسين(ع) فعل خود را  «نهي ازمنكر» مي دانست. يزيدبن معاويه سركوب حسين بن علي(ع) را نهي ازمنكر مي دانست چون وجود شخصيت محبوبي چون حسين را خار چشم حكومت سست بنياد خود مي ديد ممكن است پاسخ دهند كه «الحق لمن غلب» هركس كه زورش بيشتر باشد حق با اوست. آن زمان زور ظاهري يزيد و عبيداللـه و عمرسعد مي چربيد. آيا چنين است؟ قطعاً نه. به راستي ما به لحاظ سياسي مسأله اي داريم به نام افكار عمومي. اگر به لحاظ ديني بخواهيم سخن بگوييم ضوابط عدل و قسط. اگر به تاريخ قائل باشيم: قضاوت تاريخ. توضيح و بسط مطلب نياز به مجالي ديگر دارد. به هرحال صرف اينكه حاكميت خود را حق بداند، اين ملاك حقانيت او نيست. كدام حاكميتي خود را حق نمي داند و به بطلان خود اعتراف مي كند؟ دين به احتمال سوءاستفادة حكومت ها درمورد بغي کاملاً توجه داشته لذا به هيچ وجه مجازاتي همچون مجازات محارب تعيين نكرده، در فقه ما بالاترين مجازات ها براي سلب كردن امنيت مردم به شيوة مسلحانه است. مراد از اسلحه و زور همان شمشير و تفنگ و مانند آن است. مخالفت از طريق سخن گفتن و نوشتن ديگر طرق مسالمت آميز مشمول شيوة مسلحانه نمي شود. كلاً از آنجا حاكميت ها خود را همواره برحق مي دانند، اگر حداقل حقوق براي مخالفت سياسي قائل نباشند ناظر برخوردهايي كه با امثال حسين بن علي شد خواهيم بود لذا هميشه اين سؤال را بايد طرح كنيم: آيا حاكميت ها حداقل حقوق مخالف سياسي را رعايت مي كنند؟

اهل سنت كوشش كرده بودند كه توجيه كنند دستور قتل حسين بن علي(ع) را يزيد صادر نكرد. اين قدر قبح مسأله زياد است كه مي خواهند خليفة ننگين را از زير بار چنين ننگي به درآورند لذا بالاتر آمدند مدعي شده اند كه عبيداللـه هم اين دستور ننگين را صادر نكرده است آن لشكريان در صحنه بودند كه خودسرانه چنين كردند و عملاً آن فجايع را با امام حسين(ع) انجام دادند تنها به يك نمونه اشاره مي كنم و مي گذرم. امام محمدغزالي را همه شما مي شناسيد يكي از كساني كه در لعن بر يزيد ترديد كرده همين غزالي است. ذكر كرده است كه ذكر مصائب حسين بن علي در مجالس مجاز نيست چون باعث تحريك افكار مي شود و ذهن مردم عليه خلفا مشوش مي گردد و بعد ذكر كرده است كه آيا مي توان يزيد را لعن كرد يا نه و ترديد كرده مي گويد: «فيه ما فيه». گروهي مي گويند يزيد را بايد لعن كرد مثل سبط بن جوزي، برخي ديگر مي گويند كه يزيد خليفه بوده و خليفه آن چه كه مي كند برحق است. لذا حق نداريم او را لعن كنيم، گروهي هم مي گويند يزيد سلطان بود خليفه بود، هم حق كرد، هم باطل كرد، «فيه مافيه». ما حق نداريم اولوالامر و خلفا را لعن كنيم. غزالي خود قول سوم را مي پذيرد. اين فتوا متأسفانه در ميان بسياري از علماي اهل سنت جاري است، كه توقف مي كنند. اما برخي از دانشمندان بصير اهل سنت كه به تدريج بر شمارشان نيز افزوده مي شود، فارغ از تعصبات مذهبي، عملاً «اللهم العن يزيدبن معاويه» را ذكر كرده و تصريح كرده اند كه او كسي بوده كه آبروي دين را برد. بگذاريم و بگذريم.

۷. امام حسين(ع) و تكليف نهي از منكر

حسين بن علي نه محارب بود، نه باغي، او يك ناراضي و مخالف سياسي بود كه به تكليف ديني نهي ازمنكر عمل كرد. امام حسين(ع) در منزلگاهي نزديك كربلا سخني از رسول اكرم(ص) براي مردم نقل كرده كه از درخشانترين فرمايشات ايشان در نهضت كربلاست: «ايهاالنّاس ان رسول اللـه(ص) قال: من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام اللـه ناكثاً عهده مخالفاً لسنه رسول اللـه(ص)، يعمل في عبادالله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقاً علي اللـه ان يدخله مدخله». «اي مردم! من از زبان مبارك پيغمبر اسلام شنيدم كسي كه سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده است، عهد الهي را نقض كرده است با روش پيامبرخدا(ص) مخالفت كرده در بين بندگان خدا به گناه و ظلم عمل مي كند، پس با كردار و گفتار عليه او تغيرنكند، برخداوند سزاوار است كه او را به جايگاهش ـ جهنم ـ واردكند.» حلّيت حرمات الهي مسئله كوچكي نيست، يعني جامعه آنقدر منحرف شود كه منكرات، معروف شمرده شوند و معروف منكر شمرده شود.

در جامعه ديني چهارمطلب است، كه محترم ترين امور است، در جامعه اي كه اين چهارامر رعايت نشود آن جامعه، جامعه ديني نيست. ولو اذان و مناسك و قرائت قرآن از سر ورويش ببارد. در اين چهارمورد فقها فتوا به احتياط داده اند. آن چهار امر عبارتند از: ۱. خون مسلمان ۲. ناموس مسلمان ۳. آبروي مسلمان ۴. مال مسلمان. بلكه مي توان گفت خون انسان، ناموس انسان، آبروي انسان، مال انسان. جامعه اي كه در آن جان مردم ارزان است، در جامعه اي كه حكومت آن چوب حراج بر آبروي مخالفان سياسي اش زده است آن جامعه ديني نيست هرچند به تدين و تشرع تظاهركند. دينداري ضابطه دارد. والا بسياري از سفاك ترين و ظالم تري حكومت هاي جوامع ديني نيز سجاده به آب كشيده به عنوان جانشيني خدا بر زمين روي شيطان را سفيد كرده اند. استحلال  حرام هاي الهي و نقض پيمان الهي يعني كشتن آدميان بي گناه، يعني ريختن آبروي مؤمنان به بهانه مخالفت با اوامر حاكميت، يعني هتك نواميس، يعني غصب اموال مردم به بهانه هاي واهي.

پيامبر سنتش رحمت است. خداي ما با بسم الله الرحمن الرحيم قرآنمان را شروع كرده، لقب پيامبرمان هم رحمـَ للعالمين است، روش و منش ديني، منشي توأم با رحمت است، نه توأم با شقاوت. در جامعه اي كه حقوق شهروندان زيرپا گذاشته مي شود، به مردم ظلم مي شود، گناه و تجاوز جريان دارد، از دين خبري نيست. بزرگترين و شاخص ترين علامت يك جامعة ديني استقرار عدالت در آن است. حاكميتي كه به گناه و ظلم خو كرده حق ندارد خود را ديني معرفي كند. اما افسوس و صدافسوس كه حكّام همواره اعمال تجاوزكارانه و خلاف شرع خود را در لعابي از دين عرضه مي كنند.

امام حسين(ع) پس از نقل كلام پيامبر(ص) چنين ادامه مي دهد: «علي و ان هؤلاء قد لزموا طاعـ الشيطان و تركوا طاعـ الرحمان و اظهرالفساد و ابطل الحدود واستأثروا بالفيء و احلّوا حرام الله و حرّموا حلاله.» آگاه باشيد كه اينان طاعت شيطان  را پذيرفته اند و اطاعت خداي رحمان را ترك كرده اند،آشكارا فساد کرده اند، حدود الهي را ترك کرده اند، اموال بيت المال را به خود اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال كرده اند و حلال الهي را حرام و ممنوع نموده اند. اشاره كرديم كه مهمترين محرّمات الهي جان و ناموس و آبرو و مال مردم است.

امام حسين(ع) در كربلا اين خطبه را در هشدار به جوامع اسلامي در طول تاريخ مي خواهد: «الا ترون انّ الحقّ لايعمل به و اِنّ الباطل لا يتناهي عنه» آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي شود. «ليرغب المؤمن في لقاءالله» تا اينكه مؤمن وقتي اين امور را مي بيند رغبت مي كند كه بميرد و به لقاء خدا نائل شد. «فَاِنّي لا اري الموت الاّ السعادﺓ و الحياﺓ مع الظالمين الا برما» من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ستمگران را جز نكبت و ننگ نمي شمارم. «النّاس عبيدالدنيا والدّين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درّت به معايشهم و اذا محصّوا بالبلاء قل الدّيانون» جملة بسيار تلخ و گزنده ايست. «مردم بندگان دنيايند و دين لقلقة زبانشان است. آن را مي چرخانند تا زندگي و معيشتشان بچرخد وقتي كه آزموده شدند دينداران بسيار اندكند.» سيدالشهداء دين ابزاري، استفاده از دين براي رسيد به دنيا را شديداً مذمت مي كند آنان كه از دين نردبان ساخته اند تا به قدرت دنيايي برسند، تسبيح به دست مي گيرند، ظاهر ديني درست مي كنند تا چرب و شيرين دنيا را داشته باشند، وقتي كه آزموده شدند دينداران بسيار اندكند. تمحيص يعني خالص كردن يعني سره را از ناسره جداكردن وقتي كه تمحيص شد دينداران موفق در آزمون الهي بسيار اندكند.

به ياد داشته باشيم كه هميشه حركت هاي اجتماعي مؤثر موانعي را فرا راه خود خواهندداشت. جريان هايي كه منافعشان در خطر افتاده با تمام توان براي سركوب آن جنبش اصلاحي اقدام خواهند كرد و صالحان و مصلحان و اصلاح طلبان را تحت فشار قرارخواهندداد. در چنين شرايطي تعاليم قرآني به ما مي آموزد كه مي بايد يكديگر را به حق و صبر سفارش كنيم. همچنان كه در سوره مباركه عصر مي خوانيم «والعصر، ان  الانسان لفي خسر، الا  الذين آمنوا و عملوا  الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» ايمان، عمل صالح، توصيه به حق و توصيه به استقامت و صبر. مي بايد همچون سيدالشهداء برحق استقامت و صبركرد. ارزش زندگي در پايداري بر محور حق است و فارغ از آن هيچ است هيچ. خداوند را به كرمش مي خوانيم كه به ما استقامت برحق، بصيرت در دين، عدالت در عمل، آزادگي در دنيا و نجات در آخرت عنايت فرمايد. آمين يا رب العالمين،والسلام عليكم و رحمـﺔ الله و بركاته.

 


۱. تحرير سخنراني شب عاشورا ۱۵ فروردين ۱۳۸۰ در دفتر تحکيم وحدت؛ مجله آفتاب، شماره چهار، فروردين و ارديبهشت ۱۳۸۰، تهران، صص ۱۳-۴.