شرح داستان سلامان و ابسال

شرح آثار عرفانی ابن سینا
جلسه اول: شرح سلامان و ابسال
۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۵، محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل

سلامان و ابسال

دریافت فایل صوتی

شرح داستان سلامان و ابسال

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلیِ سینا و ابن سینا و پور سینا (متولد ۳۵۹ در بخارا ، درگذشتهٔ ۴۱۶ در همدان) فیلسوف، طبیب و نابغه‌ی بزرگ ایرانی بی‌نیاز از معرفی است. غالب آثار او به عربی است. دانش‌نامه‌ی علائی دائرة‌المعارف فلسفی فارسی اوست. از مهم‌ترین آثار او کتابهای دائرة‌المعارف شفا در فلسفه (منطق، طبیعیات، ریاضیات و الهیات) و کتاب قانون در طب است. اگرچه بعد از فارابی سرآمد حکیمان مشائی و پیروان نوافلاطونی ارسطو محسوب می‌شود اما مبتکر «حکمت مشرقیین» است، آن‌چه که توسط سهروردی در حکمت اشراق به اوج خود می‌رسد. اما ابن سینا در عرفان نظری نیز پیش‌کسوت است. سه نمط آخر الاشارات والتنبیهات، رسالة‌الطیر، حی بن یقظان، سلامان و ابسال، قصیدة عینیة و رسالة فی العشق بخشی از کارنامه‌ی پربار عرفانی شیخ‌الرئیس است. اغلب این آثار در حکیمان و عارفان بعدی تأثیرگذار بوده‌اند. از آن‌جا که شرح رسالة‌الطیر در ضمن شرح آثار عرفانی سهروردی با عنوان داستان پرندگان گذشت، در این مجموعه تکرار نمی‌شود. از این آثار رسالة‌الطیر، حی بن یقظان، و سلامان و ابسال از جمله رساله‌های رمزی عرفانی هستند.

تبارشناسی
اگرچه ابوعبید جوزجانی در رساله‌ی سرگذشت رساله‌ای با عنوان «سلامان و ابسال» را در ضمن آثار ابن سینا برشمرده است، اما متأسفانه اصل رساله به زمان ما نرسیده است. شیخ الرئیس در نمط نهم کتاب اشارات در مقامات عارفان می‌گوید: «و اذا قرع سمعک فیما یقرعه و سُرِدَ علیک فیما تسمعه قصةسلامان و ابسال، فاعلم ان سلامان مثَل ضرب لک و ان ابسالا مثَل ضرب لدرجتک فی العرفان إن کنت من اهله، ثم حلّ الرمز إن اطقت.» (ترجمه: اگر داستان با رمز و راز سلامان و ابسال برایت حکایت شد و آن‌را شنیدی، بدان که سلامان مثَلی است که برای تو [نفس آدمی] زده می‌شود، و ابسال مثَلی است که اگر اهل عرفان بودی، برای درجه عرفانی تو زده می‌شود، آن‌گاه اگر توانستی رمز بگشا.)
ابن سینا بیش از این در اثار به‌جامانده‌اش درباره سلامان و ابسال سخن نگفته است. رمزی که ابن سینا در اشارات بدان اشاره کرده فخرالدین رازی دیگر حکیم و متکلم بزرگ ایرانی را در شرح اشارات متحیر ساخته و در شرح آن درمانده کرده، عاقبت برای رسیدن به نتیجه چنین نوشته است: «سلامان و ابسال از امور عقلیه نیست، تا بتوان او را به‌قوه‌ی عقلانی حل کرد، و از وقایع مشهوره هم نیست تا ممکن شود که مراد شیخ را از او استنباط کرد، بلکه این‌ها دو لفظی هستند که شیخ وضع نموده و ما را امر به‌حل آن کرد». سپس اضافه می‌کند: «و ممکن است مراد از سلامان آدم (ع) باشد و مراد از ابسال بهشت مقصود از بهشت درجات سعادت او، چنان‌که آدم به‌واسطه‌ی خوردن گندم از بهشت خارج شد، نفس ناطقه هم از توجه به‌شهوات و منغمر شدن در مشتهیات حیوانیه متنزل می‌شود و از درجات عقلانی حرمانی یابد.»
خواجه نصیرالدین طوسی حکیم و ریاضی‌دان بزرگ ایرانی و نامدارترین شارح ابن سینا در شرح اشارات خود سخن فخر رازی را نقد می‌کند: «اولا ممکن است کلام شیخ ابوعلی سینا اشاره به‌قصه نباشد، و ممکن است اشاره به‌یکی از قصص عرب باشد؛ زیرا که سلامان و ابسال در امثال و حکایات مذکور شده است. شاهد بر این احتمال آن است که یکی از فضلای خراسان می‌گفت ابن الاعرابی در کتاب نوادر قصه‌ای ذکر کرده نویسد: «طایفه ای از اعراب دوتن را از قبیله جرهم اسیر کردند. یکی به‌واسطه‌ی طینت پاک و سلامت نفس به سلامان موسوم گشته و دیگری متصف به‌صفات بد و خبث باطن بود و مدتی در حبس بماند و به ابسال معروف شد زیرا که ابسال به معنی حبس و رهن است. خواجه در پایان این حکایت تذکر داده: «این قصه مناسب با کلام شیخ نیست، لیکن می‌رساند که نویسنده جعل لفظ نکرده و امر به‌حل مرموز موهوم نفرموده بلکه در قصص عرب بوده است.»
نصیرالدین طوسی بعد از تحریر شرح خود بر اشارات آن را با با دو روایت از قصه تکمیل می‌کند. روایت اول را مناسب تمثیل ابن سینا ندانسته، آن را اختراع عوام حکما می‌شمارد، روایت دوم را منسوب به ابن سینا در رساله‌ی سرگذشت پیش‌گفته معرفی می‌کند.
روایت نخست خواجه همان رساله‌ای است که در قرن سوم هجری از یونانی به عربی ترجمه شده و به حنین بن اسحاق نسبت داده می‌شود. قبل از نقل این دو روایت سلامان و ابسال لازم است به ریشه‌های آن در فرنگ یهودی و هندی اشاره شود. بر اساس یادداشتهای دهخدا در روایات بنی اسرائیل از قبیل تلمود شباهت سالامان به سلیمان و شباهت ابسال با ابسالن و ابی شالیوم غیرقابل اغماض است. این دو برادر از دو مادر از داود بودند و ابسالن بخواهر امی خود عاشق شده و با او خفت و سپس او را براند و این معنی سبب خشم برادران دیگر شده از طرفی نیز ابسال در حیات پدر به‌دعوی سلطنت برخاست و پدر به گرفتاری او لشکر فرستاد و او در جنگ کشته شد و سلیمان به پادشاهی رسید به‌حکم پدر.شباهت روایت اول (یونانی) با این روایت یهودی قابل توجه است.
شلومو پینس برای نخستین بار از ریشه هندی داستان سلامان و ابسال سخن گفته است. در اساطیر هندی در زبان سانسکریت به افراد زاهد «سرامانا» گفته می‌شد، و «اپسارا» پری آسمانی یا نیمه آسمانی برای فریب زاهدانی بوده که قدرتشان خطری برای خدایان محسوب می‌شد. شباهت اسطوره‌ی هندی نیز با روایت نخست (یونانی) فراوان است. چه بسا سرامانا و اپسارا از هند به مصر هلنیستی رفته و پس از آمیخته شدن با تعالیم نوافلاطونی و اساطیری به یونان رسیده و سپس به عربی ترجمه شده است. از اصل یونانی داستان هم چیزی به دوران ما نرسیده است. روایت اول توسط عبدالرحمن جامی (فرن نهم) در هفت اورنگ به نظم کشیده شده است. قبل از او اسماعیل ریزی (قرن هفتم) و هر دو تحت تاثیر نصیرالدین طوسی آنرا نقل و شرح کرده‌اند. ابن طفیل نیز در حی بن یقظان خود روایت سومی از سلامان و ابسال ارائه کرده است.
اما روایت دوم که نصیرالدین طوسی بیست سال بعد از تحریر شرح اشارات آن را به شرح افزوده است، قبل از او سابقه ندارد، و منحصر به شارح و احتمالا ماتن (ابن سینا) است. در دنبال ابتدا هر دو روایت بر اساس شرح اشارات خواجه تحریر شده، سپس رمزگشایی می‌گردد.

روایت اول
در زمان قدیم در یونان، روم و مصر پادشاهی بوده که با حکیمی بنای دوستی گذاشته بود و در حقیقت عقل منفصل پادشاه همان حکیم بود و کارها و امور پادشاه را به نحو احسن اداره می کرد، به نحوی بوده همه کارها و امور مهم پادشاه مثل کشور گشایی با تدبیر و عقل آن حکیم انجام می شده است.
شاه خیلی دوست داشت فرزندی داشته باشدکه بعد از خود جانشین وی شود، ولی فرزندی که بدون مباشرت با زنی به‌دنیا بیاید. بعد از مشورت با حکیم، نظر وی این شد که نطفه‌ی شاه را در غیر رحم زنی رشد داده و از آن فرزندی به عمل آورد. از این طریق فرزندی به دنیا آمد و نام او را سلامان گذاشتتند و با توجه به این که بچه نیاز به شیر داشت، زن جوانی را استخدام نمود به اسم ابسال که شیر دادن و تربیت سلامان به‌عهده گیرد. تا این‌که سلامان به بلوغ رسید و عاشق ابسال شد و از او جدا نمی‌شد. از طرف دیگر ابسال هم در این عشق نقش جدی داشت و سلامان را به سوی خود دعوت می‌کرد.
پدر سلامان (شاه) از وی خواست که ابسال را ترک کند، سلامان امر پدر را اطاعت نکرد و به اتفاق ابسال به‌سوی جزیره‌ی ماورای دریای مغرب فرار کردند. شاه از مکان اختفای سلامان و ابسال مطلع شد، اما دلش به حال آن دو سوخت و مقداری وسایل اولیه‌ی زندگی به آنها داد و برای مدتی انها را به حال خود واگذاشت. اما سلامان به خود نیامد. شاه غضب‌ناک شد و تصمیم گرفت آنها را تنبیه کند. آنها را جدا کرد، به این صورتی که هم‌دیگر را می دیدند اما نمی توانستند به هم برسند و از این ناحیه بسیار در عذاب بودند. سلامان به فکر چاره ای افتاد تا از این وضعیت نجات پیدا کند. به‌سوی پدرش برگشت و شروع به عذر خواهی کرد و پدرش او را سرزنش کرد که کسی که عاشق زن فاجره‌ای مثل ابسال شده و با او الفت پیدا نموده هرگز به پادشاهی نخواهد رسید.
سلامان و ابسال دیدند که پادشاه از آنان دست بردار نبوده و بنای جدایی دائمی میان انها را دارد، دست یکدیگر را گرفتند و خود را به‌قصد خودکشی به‌دریا انداختند، شاه با کمک موکل آب، پسرش سلامان را که در شرف هلاکت بود نجات داد، ولی ابسال را به حال خود رها کرد تا غرق شود، و سلامان را به غم همیشگی خود مبتلا نمود.
شاه به حکیم پناه برد و از او برای درمان افسردگی سلامان چاره خواست. حکیم، سلامان را خواست و به او گفت: تو مرا اطاعت کن، من ترا به ابسال می‌رسانم. سلامان از حکیم اطاعت کرد و حکیم صورت (مثالی) ابسال را به او نشان داد و سلامان تسلی پیدا کرد و امیدوار بود که به وصال ابسال برسد. حکیم او را به همین حال نگه داشت تا در مرحله‌ی بعدی درمان سلامان صورت زهره (ونوس) را که مظهر کامل زیبایی است ببیند. این صورت پیوسته با او بود، به‌گونه ای که سلامان از خیال و تصور ابسال متنفر شد و به‌زهره دل داد و برای سلطنت آمادگی پیدا کرد و بجای پدر بر تخت سلطنت نشست.
آنگاه حکیم  با کمک سلطان دو هرم بنا کرد: یکی برای شاه و دیگری برای خود و این داستان را داخل این دو هرم گذاشت تا از دسترسی مردم دور بماند. تنها ارسطو بود که زیر دو هرم را به دستور افلاطون شکافت و این قصه را بیرون آورد و بعد از آن درِ هرم خود به‌خود بسته شد و بعد قصه منتشر گردید و حنین بن اسحاق آن را از یونانی به عربی ترجمه نمود. (پایان روایت نخست نصیرالدین طوسی از قصه‌ی سلامان و ابسال)

رمزگشائی روایت اول
نصیرالدین طوسی رموز این روایت را این‌گونه بازگشوده است: شاه عقل فعال است که از همه عالم تحت القمر مطلع است و این قلمرو زیر سیطره‌ی قدرت اوست. حکیم خردمند فیض ساطع بر عقل فعل از عوالم فوقانی است. سلامان نفس ناطقه‌ی انسانی است. ابسال قوت بدنی حیوانی است که نفس ناطقه با آن استکمال می‌یابد.
عشق سلامان به ابسال میل او به لذات بدنی است. انتساب ابسال به فجور تعلق به ماده بعد از مفارقت نفس است. فرار سلامان و ابسال به ماورای دریای مغرب غرقه شدن آن دو در امور فانی دور از حق است. تادیب و تعذیب آن دو توسط شاه به امکان رؤیت و جلوگیری از وصال کنایه از بقای میل نفس به امور حیوانی با سستی قوای بدنی در سن انحطاط است. رجوع سلامان به پدر تفطن به‌کمال و ندامت بر اشتغال بر باطل است. اینکه سلامان و ابسال خود را به دریا پرتاب کردند کنایه از فرورفتن در هلاکت است. هلاکت بدن به‌دلیل تحلیل قوا و مزاج، هلاکت بدن هم برای اینکه نفس هم‌نشین بدن مانده است. رهایی سلامان از دریا به‌معنای بقای نفس در بدن است. اطلاع سلامان از صورت زهره یعنی التذاذ او با ابتهاج با کمالات عقلیه. جلوس بر تخت پادشاهی یعنی وصول به کمال حقیقی. دو هرم که در مرور زمان باقی هستند کنایه از ماده و صورت جسمانی است.
این خلاصه‌ی تاویلات خواجه نصیرالدین طوسی از روایت نخست سلامان و ابسال است. به نظر وی سلامان روایت نخست با مقصود ابن سینا در اشارات سازگار است، اما ابسال این روایت کاملا با مقصود وی ناسازگار است، چرا که قرار بود ابسال یکی از درجات عارف در سلوک عرفانی باشد، حال آن‌که در این روایت ابسال مانع از کمال و عرفان است. لذا این روایت نمی‌تواند مورد نظر ابن سینا باشد.
اما روایت نخست به گونه‌ی دیگری نیز قابل رمزگشائی است (مقاله سیده مریم روضاتیان، رمزگشائی قصه سلامان و ابسال حنین بن اسحاق بر اساس کهن الگوهای یونگ، اصفهان، ۱۳۸۸). بر اساس مبانی کارل یوستاو یونگ بنیانگذار مکتب روانشناسی تحلیلی شاه رمز انسان است که شخصیت او از خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده است. حکیم خردمند رمز کهن الگوی پیر خرد است. سلامان رمز کهن الگوی «خود» است که مبنای کمال یافتن فرد است. خود به مرور زمان و در فرایند تفرد به مرحله کمال نزدیک می‌شود. علاقه شاه به فرزند رمز اشتیاق او به خودشناسی است. تولد سلامان بدون مادر رمز این است که سلامان به عنوان خود بعدی از اعماق ناخودآگاه وجود شاه به کمک پیر خرد بیرون کشیده شده است. ابسال رمز آنیما (anima) است. در مکتب یونگ آنیما روان مونث درون مرد یا طبیعت زنانه مستتر در مرد است، از شوق رؤیایی تا مادر. آنیما دو چهره‌ی منفی و آزاردهنده و مثبت و آرامش‌بخش دارد. آبسال نخست در نقش دایه ویژگی مادر مثالی را دارد. نقش دوم ابسال آنیمای منفی است. کشمکش شاه و سلامان بر سر ابسال درگیری بین خودآگاه و ناخودآگاه است. سفر سلمان به جزیره دوردست رمز سفر در ناخودآگاه است.

روایت دوم
در روزگاران قدیم دو برادر، سلامان بزرگ‌تر و ابسال کوچک‌تر دلسوز هم بودند. سلامان برای ابسال همچون پدر بود و توسط او تربیت شده بود. ابسال خوش‌سیما، مؤدب، پاک‌دامن، خردمند و شجاع بود. همسر سلامان عاشق ابسال می‌شود و از شوهرش می‌خواهد تا ابسال با فرزندانشان معاشرت کند تا بچه ها از او فضیلت بیاموزند، و در حقیقت با حیله قصد نرد عشق باختن با ابسال در سر داشت. ابسال از پذیرش دعوت برادر و معاشرت با زنان امتناع می‌کند. سلامان به برادرش می گوید همسر من به منزله‌ی مادر توست. ابسال قبول می‌کند و به خانه‌ی برادر می رود و همسر برادر او را اکرام می‌کند. اما به‌محض این که با ابسال تنها می‌شود به‌او اظهار علاقه می‌کند، ابسال برآشفته می شود و می‌گریزد. همسر سلامان درمی‌یابد که ابسال به او کام نمی‌دهد.
زن سلامان حیله‌ی دیگری برای تصاحب ابسال می‌اندیشد. از شوهرش می‌خواهد که خواهر جوانش را به زوجیت ابسال درآورد. البته از خواهرش نیز مخفی نمی‌کند که که ابسال تنها تعلق به عروس جوان ندارد، بلکه خواهر بزرگترش نیز شریک او در کام گرفتن از ابسال خواهد بود. از آن سو به ابسال که این ازدواج را پذیرفته اظهار می‌کند که خواهرش دوشیزه‌ای خجالتی است، روز بر او داخل مشو، و با او سخن مگو مگر بعد از این‌که با تو مأنوس شود. در شب زفاف به‌جای عروس جوان در بستر او رفت، چون که داماد به بستر آمد، نتوانست خود‌داری کند، و در سودای عشق گذشته ابسال را سخت در آغوش کشید. ابسال از حرکت او به تردید افتاد، و با خود گفت از دوشیزه‌ی خجالتی چنین شتابی بعید است. در این هنگام آسمان متغیر می‌شود و رعد و برقی می‌زند و ابسال درمی‌یابد که هم بستر او همسر جوانش نیست، بلکه همسر برادرش است. برآشفته شده، به‌سرعت از او جدا شده، از اتاق می‌گریزد.
ابسال به‌قصد گریز از این محیط پرفریب به سلامان که سلطان وقت بود می‌گوید که عزم جهان‌گشایی و توسعه‌ی قلمرو برادرش دارد. سلامان سپاهیانی به همراه او می‌فرستد، و ابسال در جنگهای متعدد سرزمین‌های تازه‌ای در شرق و غرب فتح می‌کند، و از خشکی و دریا بخش عظیمی از کره‌ی خاک را بدون این‌که منتی بر برادر بنهد به قلمرو او اضافه می‌کند. در حقیقت او اولین ذوالقرنین است.
در مراجعت به وطن به‌توهم این‌که زن برادر عادت ناپسند قبلی را فراموش کرده است به‌ملاقات با خانواده‌ی برادر رفت. بار دیگر زن ابسال مبدرت به‌‌معانقه و معاشقه با سردار فاتح می‌کند، بار دیگر ابسال نجابت می‌کند، و از آغوش زن برادر می‌گریزد. این‌بار زن از ابسال کینه به‌دل می‌گیرد. ابسال بار دیگر به جبهه باز می‌گردد، اما زن سلامان این‌بار در مکری تازه به سرداران سپاه رشوه می‌دهد تا در میدان کارزار فرمانده رشید لشکر را تنها بگذارند. چنین می‌شود، سپاه وی با دسیسه شکست می‌خورد، دشمن بر ابسال دست می‌یابد، و به پندار این که او کشته شده است تن خونینش را رها در میان قربانین جنگ رها می‌کنند. اما ابسال که به‌شدت زخمی شده بود، زنده بود. یک حیوان وحشی ماده بر او رحم می‌کند، و با نوشاندن شیر خود به او ابسال را از مرگ نجات می‌دهد. ابسال بهبود پیدا می‌کند و به دربار برادر برمی‌گردد.
ابسال برادر را در وضع بدی ملاقات می‌کند. دشمنان از هرسو او را احاطه کرده بودند و سلطنتش در نهایت ضعف بود، و از دست دادن برادرش غمگین. ابسال بار دیگر سپاهی فراهم کرد و بر دشمنان تاخت و آنها را شکست داد و جمع کثیری از ایشان را به اسارت گرفت و در قامت سرداری فاتح به وطن بازگشت. سلامان مقدم برادر را گرامی داشت.
اما دسیسه‌ی جدید زن برادر، این بار کار ابسال را که به دلیل پاکدامنی و وفاداری به برادر، به خیانت تن نمی‌دهد، یک‌سره می کند. زن مکار به آشپز و وخوان‌سالار را با پرداخت رشوه وادار می‌کند که به ابسال زهر بنوشانند. ابسال شربت آمیخته به زهر را می‌نوشد و فوت می‌کند. سلامان از اندوه مرگ برادر از پادشاهی کناره می‌گیرد و آن را به برخی هم‌پیمانانش می‌سپارد. سلامان زهد پیشه می‌کند و در حین مناجات خداوند او را از حقیقت حال برادر و همسرش آگاه می‌سازد. او ابسال را دوستی صدّیق، و بزرگ‌مردی در علم و عمل می‌یابد. با همان سمی که ابسال را کشتند، وی به همسر، آشیز و خوان سالار خیانت‌کار می‌نوشاند و ایشان را به سزای اعمالشان می‌رساند. (پایان روایت دوم قصه سلامان و ابسال توسط نصیرالدین طوسی)

رمزگشائی روایت دوم
نصیرالدین طوسی رمزهای روایت دوم را اینگونه گشده است: سلامان نماد نفس ناطقه است و ابسال نماد عقل نظری است تا اینکه به مرحله‌ی عقل مستفاد برسد. این همان درجه‌ی نفس در عرفان نظری است اگر به‌سو کمال ترقی کند. همسر سلامان قوه‌ی بدنی است که امّاره به شهوت و غضب است، و با اتحاد نفس و بدن تشخص آدمی را باعث می‌شود. عشق این زن به ابسال نماد میل به تسخیر عقل است، همچنان که سایر قوی را تسخیر کرده است، تن به تسخیر بدن دادن راه فنا را در پیش گرفتن است. امتناع ابسال از پذیرش خواهشهای شهوانی زن سلامان نماد تعلق عقل به عالم عقلانی است. خواهر زن سلامان (عروس ابسال) نماد عقل عملی است، که مطیع عقل نظری می‌باشد: نفس مطمئنه.
خود را به جای عروس ابسال جازدن نماد تسویل نفس اماره است که طالب پستی است و این مطالبه‌ی پست را مصلحت حقیقی می‌پندارد. رعد و برق شب زفاف ابسال نماد نفخه الهی در اثنای اشتغال به امور فانی است که جذبه ای از جذبات حق به‌شمار می‌رود. اعراض ابسال از عشوه‌گریهای زن برادر نماد اعراض عقل از هواهای نفسانی است. فتح سرزمینها توسط ابسال برای سلامان نماد اطلاع نفس توسط عقل نظری از جبروت و ملکوت و ترقی آن به عالم الهی و حسن تدبیر مصالح بدن و نظم امور کشور است، از همین رو او را ذوالقرنین نامیده‌اند، چرا که مالک شرق و غرب عالم بوده است.
پشت کردن سران لشکر به فرمانده نماد انقطاع قوای حسی و خیالی و وهمی از نفس در زمان عروجش به ملأ اعلی است. نوشیدن شیر حیوان وحشی در زمان زخمی بودن کنایه از افاضه‌ی کمال از عوالم فوقانی بر نفس است. متحول شدن حال سلامان در فقدان ابسال نماد اضطراب نفس در زمان اشتغال به امور عالم فوقانی و اهمال از عالم تحتانی است. رجوع ابسال به برادر نماد التفات عقل به انتظام مصالحش در تدبیر بدن است. آشپز نماد قوه‌ی غضبیه در طلب انتقام، و خوان‌سالار نماد قوه‌ی شهویه است که احتیاجات بدن را جذب می‌کند. توافق این دو بر قتل ابسال نماد اضمحلال عقل در سنین بالاست، چرا که نفس اماره هر دو قوه را در زمان ضعف و عجز به‌کار می گیرد. هلاکت آنها تسط سلامان نماد ترک قوای بدنی در آخر عر تسط نفس و زوال هیجان غضب و شهوت و انکسار توانشان است. کناره‌گیری سلامان از فرمانروایی و واگذاری آن به غیر نماد انفطاع تدبیر بدن و واگذری به تصرف دیگری است.
تفسیر نصیرالدین طوسی صبغه‌ی فلسفی غلیظی دارد. اگر ابن سینا سلامان و ابسال را مثلهای عرفانی دانسته باشد جایی برای عقل فعال، عقل نظری، عقل عملی، قوای نفسانی و دیگر مفاهیم فلسفی کتاب نفس و الهیات نیست. اظهار نظر نهایی در این زمینه را به شرح نمط نهم کتاب اشارات مقامات العارفین موکول می‌کنم، تا فرصتی برای نقد و بررسی نظر هانری کربن نیز در این زمینه فراهم آید.