در قرآن کریم مادۀ نصب به معانی مختلفی ازقبیل کوشش (فاذا فرغت فانصب)[۱]، رنج و تعب (ذلک بأنهم لایصیبهم ظمأ و لانصب و لامخمصة فی سبیل الله)[۲]، بُت (إنما الخمر و المسیر و الأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه)[۳]، بهره و حظّ (أم لهم نصیب من الملک فإذا لایؤتون الناس نقیرا)[۴] و اقامه و وضع ثابت (أفلا ینظرون إلی الابل کیف خلقت و إلی السماء کیف رفعت و إلی الجبال کیف نصبت)[۵] استعمال شده است.
تنها دو مورد اخیر (نصیب از مُلک و نصب جبال) به بحث ما نزدیک است، اما درمورد نصب اشخاص از این ماده حتی یک مورد هم استعمال نشده است.
اما در قرآن کریم، شش منصب الهی به چشم میخورد: اول، منصب نبوت و رسالت، که با واژههای «بعثت، اصطفاء و جعل» استعمال شده است؛ دوم، منصب امامت که با واژههای «جعل» به کار رفته است؛ سوم، منصب خلافت که آن نیز با کلمۀ «جعل» افاده شده است؛ چهارم، منصب وزارت که آن نیز با واژۀ «جعل» استعمال شده است؛ پنجم، منصب نقابت که با واژۀ «بعثت» استعمال شده است و ششم، نصب ملوکیّت که با واژههای «جعل، ایتاء، اصطفاء و بعثت» به کار رفته است.
بنابراین میتوان گفت قرآن کریم بهجای نصب، از واژههای «جعل[۶]، ایتاء، اصطفاء، ایتاء و بعثت» استفاده کرده است. ما این مناصب قرآنی را بهترتیب مورد بررسی قرار میدهیم:
اول. منصب نبوت و رسالت
پیامبری مقامی است که جز ازسوی خداوند قابل تعیین نیست. آدمیان نمیتوانند پیامبر را برگزینند. پیامبر از جانب خداوند منصوب میشود. دو صفت عصمت و علم لدنّی باعث میشود که تعیین پیامبر منحصر در طریق تنصیص و انتصاب باشد. به نمونهای از آیاتِ منصب نبوت اشاره میکنیم:
الف. بعثت رسل:
لقد بعثنا فی کل أمة رسولاً أن اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت[۷] (و بهراستی که در میان هر امتی پیامبری برانگیختیم تا بگویند که خداوند را بپرستید و از طاغوت پرهیز کنید.)
هو الذی بعث فی الأمیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة[۸] (اوست که در میان قومِ بیکتاب، پیامبری از میان خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان میخواند و پاکیزهشان میدارد و به آنان کتاب و حکمت میآموزد.)
ب. اصطفاء انبیاء: «قال یا موسی إنی أصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی»[۹] (فرمود: ای موسی من تو را به پیامها و کلام خویش بر مردمان برگزیدم.)
ج. جعل نبوت و رسالت: «الله أعلم حیث یجعل رسالته»[۱۰] (خداوند بهتر میداند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.)
«و وهبنا له اسحاق و یعقوب و کلاً جعلنا نبیاً»[۱۱] (به او [ابراهیم] اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را پیامبر گردانیدیم.)
دوم. منصب امامت
مهمترین آیۀ امامت در قرآن کریم، امامتِ ابراهیم خلیلالرحمن(ع) است:
و اذابتلی إبراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال إنی جاعلک للناس إماماً، قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین[۱۲] (و چون ابراهیم را پروردگارش به کلماتی آزمود، و او آنها را به انجام رسانید، فرمود من تو را امام مردم میگمارم، گفت و از ذریۀ من؟ فرمود عهد من به ستمکاران نمیرسد).
حضرت ابراهیم(ع) که در کِبَر سن و از پسِ آزمایشهایی دشوار، بعد از منصب نبوت به مقام امامت رسید، این امامت منصبی رفیعتر از نبوت است و بهمعنی ریاست در امور دین و دنیا نیست.[۱۳] بلکه بالاترین منصب الهی برای آدمیان است. علامه طباطبایی در تفسیر این آیۀ شریفه، «امامت قرآنی» را مبتنی بر هفت مسئلۀ مهم میشمارد. این مسائل عبارتند از:
مسئلۀ اول: امامت امر مجعول است. به نصب و جعل الهی حاصل میشود.
مسئلۀ دوم: امام واجب است که معصوم به عصمت الهی باشد. آیۀ شریفۀ «و جعلنا هم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلاة و ایتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین»[۱۴] نیز به همین مسئله دلالت میکند.
مسئلۀ سوم: زمین که مردم در آنند، هرگز از امامِ حقّ، خالی نیست.
مسئلۀ چهارم: امام، واجب است که مؤید از جانب خداوند باشد.
مسئلۀ پنجم: اعمال بندگان از علم امام پنهان نیست.
مسئلۀ ششم: امام، واجب است که به همۀ احتیاجات مردم در امور معاش و معادشان عالم باشد.
مسئلۀ هفتم: محال است که درمیان مردم فردی فوق امام در فضایل انسانی یافت شود.[۱۵]
سوم. منصب خلافت
خلافت از مباحث مهم قرآنی است. خلافت، چهار رکن دارد: رکن اول: خلیفه؛ رکن دوم: مستخلَفعنه (آنکه خلیفه، جانشین او میشود، منصوب عنه)؛ رکن سوم: جاعل خلیفه، آنکه خلیفه را به خلافت منصوب میکند؛ رکن چهارم: حوزۀ خلافت.
در قرآن کریم، جاعلِ خلافت، خداوند است. مستخلفعنه نیز خداوند است، یعنی خلیفه، جانشین خداوند است. حوزۀ خلافت، زمین است. «خلیفۀ قرآنی» به سه دسته قابل تقسیم است: اول. خلافت خاصۀ آدم(ع) داوود و سلیمان؛ دوم. خلافت عامۀ مؤمنان صالح و سوم. خلافت عامۀ نوعِ انسان.
دستۀ اول. خلافت خاصه
مراد از خلافت خاصه این است که فرد خاصی به خلافت منصوب شود. در قرآنکریم تنها از خلافت سه پیامبر بحث شده است:
الف. آدم(ع).
و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة[۱۶] (و چون پروردگارت به ملائکه فرمود که من گمارندۀ جانشینی در زمین هستم.)
در اینکه خلیفه در آیۀ فوق کیست؟ دو قول است:
قول اول: آدم(ع)؛ قول دوم: نوع آدم. بنابر قول دوم، خلافت مقصور و منحصر بر شخص آدم(ع) نیست؛ بلکه بنیآدم نیز در این امرِ خلافت، با آدم ابوالبشر شریکاند. قول اول، مختار امین الاسلام طبرسی است[۱۷] و قول دوم رأی علامه طباطبایی است.[۱۸] بنابر قول اول، آیه از موارد ولایت خاصه است و بنابر قول دوم، آیه از موارد ولایت عامه است. دراینزمینه در ضمن تیتر آیات بعدی بیشتر سخن خواهیم گفت. بنابر قول اول، خلیفۀ خداوند بر زمین به نیابت از خداوند، حاکمیت بر زمین و اجرای اوامر و نواهی خداوند و اقامۀ عدل را بهعهده دارد.
ب.داوود(ع).
یا داوود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض، فاحکم بین الناس بالحق[۱۹] (ای داوود ما تو را جانشین در زمین گماشتیم، پس بین مردم به حقّ قضاوت کن.)
ج.سلیمان(ع).
و ورث سلیمان داوود[۲۰] (و سلیمان از داوود ارث برد.)
از آنجا که داوود در طبق آیۀ قبل، خلیفۀ خداوند بوده است؛ وارث سلیمان از داوود طبق این آیه مطلق است. پس میتوان نتیجه گرفت که سلیمان نیز همچون داوود خلیفۀ خداونداست.
دستۀ دوم. خلافت عامۀ مؤمنان صالح
دو آیۀ ذیل چنین مدلولی دارند:
وعدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کمااستخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا[۲۱] (خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که آنان را در این سرزمین جانشین گرداند، همچنان که کسانی را که پیش از آنان بودند نیز جانشین گردانید و دینشان را که بر آنان میپسندد، برای آنان پایگاه دهد و بعد از بیمناکیشان به آنان امن و امان ببخشند.)
و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین[۲۲] (ما میخواهیم بر کسانیکه در روی زمین به زبونی کشیده شدهاند، منت نهیم و ایشان را امامان و وارثان گردانیم.)
اگرچه هر دو آیه، وعده و درمورد آینده است؛ اما وعدۀ خداوند تخلفناپذیر است و استخلاف مؤمنان صالح برایناساس حتمی است. البته نه در این دو آیه و نه در دیگر آیات قرآن کریم مؤمنانِ صالح، فارغ از توصیف صفات عمومی در صنف خاصی ازقبیل فقها یا متکلمان یا حکما منحصر نشدهاند. اگرچه در آیۀ دوم امامت و وراثت مستضعفین مورد بحث قرار گرفته و مستضعف عنوانی غیر از مؤمن صالح است؛ اما باتوجه به آیۀ اول درمییابیم که هر مستضعفی امام و وارث نخواهد بود، تنها مستضعفان و مظلومانی که مؤمن صالح باشند، چنین صلاحیتی دارند.
به بیان اصولی میتوان قائل به تخصیص آیۀ دوم توسط آیۀ اول شد. واضح است که غیرمؤمنِ صالح حتی اگر مظلوم و مستضعف باشد، صلاحیت وراثت و امامت را نخواهد داشت.
دستۀ سوم. خلافت عامۀ نوع انسان
به چند آیه دراینزمینه تمسک شده است:
آیۀ اول:
إنا عرضنا الأمانة علی السموات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان إنه کان ظلوماً جهولاً[۲۳] (ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، ولی از پذیرفتن آن سر باز زدند و از آن هراسیدند و انسان آنرا پذیرفت، که او در حق خویش ستمکاری نادان بود.)
استدلال به این آیه برای اثبات خلافت عامۀ نوعِ انسان به قرار ذیل است:
مقدمۀ اول: امانت، همان ولایت الهی شامل خلافت و حاکمیت بر سرنوشت و تدبیر جامعه میباشد.
مقدمۀ دوم: نوع انسان صلاحیت حمل امانت الهی را دارد و غیرِ او چنین صلاحیتی را فاقد است.
مقدمۀ سوم: خیانت در این امانت الهی از سرِ ظلم و جهل است و به نفاق و شرکت میانجامد، و ادای امانت از سرِ علم و عدل و از مؤمن سر میزند.
مقدمۀ چهارم: هر انسانی به عنوان حامل امانت الهی در تدبیر جامعه و سرنوشت خود ذیحق است. (بهصورت عام مجموعی، نه عام استغراقی و نه عام بدلی)
آیۀ دوم:
و إذقال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة[۲۴] (و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینی خواهم گماشت»…)
تمسک به آیه برای اثبات خلافت عامۀ نوعِ انسانی به قرار ذیل است:
مقدمۀ اول: مستخلَفعنه خداوند است نه نسلهای گذشته و جن و مَلَک.
مقدمۀ دوم: خلیفه، نوع بشر است، نه آدم ابوالبشر(ع).
مقدمۀ سوم: خلیفۀ خداوند در زمین به نیابت از خداوند، حاکمیت بر زمین و اجرای اوامر و نواهی، اقامۀ عدل و حق تعیین سرنوشت خود را بهعهده دارد.
مقدمۀ چهارم: هر انسانی بهعنوان یکی از خلفای الهی در تعیین سرنوشت و تدبیر جامعه سهیم است. (خلافت از آنِ عامِ مجموعی است نه عامِ استغراقی و نه عامِ بدلی)
آیۀ سوم:
و هو الذی جعلکم خلائف الأرض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما آتاکم[۲۵] (او کسی است که شما را جانشینانی بر روی زمین گماشت و بعضی را بر بعضی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را در آنچه به شما بخشیده است بیازماید.)
دیگر آیاتی که همین مضمون را افاده میکنند عبارتند از:
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الأرض…[۲۶] (یا [کیست] آنکس که درمانده را چون [وی را] بخواند، اجابت میکند و گرفتاری را برطرف میگرداند و شما را جانشینان این زمین قرار میدهد؟…)
هو الذی جعلکم خلائف فی الأرض[۲۷] (او کسی است که شما را جانشینان در زمین گماشت.)
تمسک به این آیات برای اثبات خلافت عمومی نوعِ انسان به قرار ذیل است:
مقدمۀ اول: مستخلَفعنه خداوند است نه انسانهای پیشین.
مقدمۀ دوم: خلیفه، نوعِ انسانی است نه قومی خاص از امم گذشته. (قضیۀ حقیقیه نه قضیۀ خارجیه)
مقدمۀ سوم: مراد از جعل، منحصراً تکوینی نیست و جعلِ تشریعی را نیز شامل میشود.
مقدمۀ چهارم: خلافت الهی شامل تدبیر زمین و حق تعیین سرنوشت میشود.
مقدمۀ پنجم: خلافت الهی درمورد افرادِ نوعِ انسانی بهنحوۀ عامِ مجموعی است نه استغراقی و بدلی. خلافتِ عامۀ نوعِ انسانی (درصورت اثبات) مبنای انتخاب است نه انتصابِ فرد یا صنف خاصی.
بحث تفصیلی از آیات سهگانۀ دستۀ سوم در ضمن ادلۀ مبنای انتخاب در جای خود مطرح خواهد شد،[۲۸] هرچند فیالجمله مشخص است که برخی مقدمات ادلۀ فوق تمام نیست و قابل مناقشه است.
چهارم. منصب وزارت
وزیر از وِزر (بهمعنای بار سنگین) یعنی کسی که سنگینیِ بار مَلِک را بهدوش میکشد، یاورِ معاون و دستیارِ سلطان در ادارۀ جامعه است. قرآن کریم منصب وزارت را برای هارون بهرسمیت شناخته است:
واجعل لی وزیراً من أهلی، هارون أخی، أشدد به أزری، و أشرکه فی أمری[۲۹] (و از خانوادهام برایم دستیاری بگمار، برادرم هارون را، و با او پشتوانهام را نیرومند گردان، و او را در کارم شریک گردان.)
خداوند دعای موسی را اینگونه اجابت میکند:
لقد آتینا موسی الکتاب و جعلنا معه أخاه هارون وزیرا[۳۰] (و بهراستی به موسی کتاب تورات دادیم و برادرش هارون را همراه و دستیار او گردانیدیم.)
پنجم. منصب نقابت
نقیب یعنی سالار، مهتر؛ و جمع آن نقباء است. نقیب قوم در حکم کفیل و ضامن آنهاست؛ از اسرار آنان باخبر است. در قرآن کریم در قصۀ بنیاسرائیل، نصب نقباء دوازدهگانه به خداوند نسبت داده شده است:
و لقد أخذ الله میثاق بنی إسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا[۳۱] (و خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفت و از میان آنان دوازده سالار برگماشتیم.)
درواقع این نقباء، رؤسای اسباط دوازدهگانه در زمان حضرت موسی بودند.
ششم. منصب ملوکیّت
مَلِک، سلطان، امیر، شاه و رئیس جامعه است. قرآن کریم ملوکیّت بالذات را از آنِ خداوند میداند؛ ازسوی دیگر اعطای سلطنت و اخذ آن را نیز به خود نسبت میدهد. نمونهای از آیات دال بر ملوکیّت خداوند عبارتند از:
لله ملک السموات و الأرض و ما بینهما[۳۲] (فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست از آنِ خداوند است.)
قل أعوذ برب الناس، ملک الناس[۳۳] (بگو پناه میبرم به پروردگار مردم، فرمانروای مردم.)
قل اللهم مالک الملک، تؤتی الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء، و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء، بیدک الخیر، إنک علی کل شیء قدیر[۳۴] (بگو خداوندا ای فرمانروای هستی به هرکس که خواهی فرمانروایی بخشی و از هرکس که خواهی فرمانروایی بازستانی و تویی که هرکس که خواهی گرامی داری و هرکسی را که خواهی خوار کنی، سررشتۀ خیر بهدست تو است، تو بر هر کاری توانایی.)
بههرحال در قرآن کریم ملوکیّت و فرمانروایی آل ابراهیم، یوسف و طالوت و داوود و سلیمان به نصب الهی مورد بحث قرار گرفته است:
اول. ملوکیّت آل ابراهیم
فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتینا هم مُلکا عظیما[۳۵] (ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادهایم و به آنان فرمانروایی بزرگی بخشیدیم.)
و إذ قال موسی لقومه یا قوم اذکروا نعمة الله علیکم إذ جعل فیکم انبیاء و جعلکم ملوکا و آتیکم ما لم یؤت أحدا من العالمین[۳۶] (و چنین بود که موسی به قومش گفت: ای قومِ من، نعمت خدا را بر خود بهیاد آورید که درمیان شما پیامبرانی برانگیخت و بعضی از شما را پادشاه کرد و به شما چیزهایی بخشید که به هیچکس از جهانیان نداده است.)
از این دو آیه نکات ذیل استفاده میشود:
۱. علاوه به نبوت، فرمانروایی و ملوکیّت و سلطنت نیز در آلابراهیم و بنیاسرائیل با نصب الهی حاصل شده است.
۲. نبی و مَلِک، لزوماً یکی نبودهاند. در آلابراهیم یا بنیاسرائیل دو گروه انبیا و مُلوک از جانب خداوند منصوب شدهاند. هیچ دلیلی بر اینکه انبیا مَلِک بودهاند یا مُلوک، انبیا بودهاند، در دست نیست؛ هرچند جمع این دو منصب، در فردِ واحد نیز بلامانع است.
دوم. ملوکیّت یوسف
رب قد آتیتنی من الملک و علمتنی من تأویل الأحادیث[۳۷] (پروردگارا، به من بهرهای از فرمانروایی بخشیدی و به من بهرهای از تعبیر خواب آموختی.)
اشارۀ حضرت یوسف به بهرهای از فرمانروایی ناظر به آیۀ ذیل است:
قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنی حفیظ علیم، و کذلک مکنا لیوسف فی الأرض یتبوّأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لانضیع أجر المحسنین[۳۸] (یوسف گفت: مرا بر خزائن این سرزمین بگمار، که من نگهبانی کاردانم. و بدینسان یوسف را در این سرزمین تمکّن بخشیدیم که در آن، هرجا که خواهد قرار گیرد، هرکهرا خواهیم رحمتِ خویش بر او ارزانی داریم و پاداش نیکوکاران را فرونگذاریم.)
در دو آیۀ فوق، احتمال اینکه نصب یوسف(ع) ازسوی عزیز مصر صورت گرفته، و نسبتِ مسئله به خداوند، ناشی از بینش عمیق دینی است که در پسِ این ظواهر، فاعلِ حقیقیِ علیالاطلاق خداوند است و دیگران وسیلهای بیش نیستند، اقوی است؛ اما از آنجا که حداقل از این آیات، رضایت خداوند را از این نصب ملوکانه درمییابیم، لذا منصب یوسف را نیز ازجمله مناصب الهی قرآن ذکر کردیم.
سوم. ملوکیّت طالوت
ألم تر إلی الملأ من بنی إسرائیل من بعد موسی إذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل الله… و قال لهم نبیهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکاً قالوا أنی یکون له المُلک علینا و نحن أحق بالمُلک منه و لم یؤت سعة من المال، قال إن الله اصطفیه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم و الله یؤتی مُلکه من یشاء و الله واسع علیم[۳۹] (آیا داستان بزرگان بنیاسرائیل را پس از موسی ندانستهای؟ آنگاه که به پیامبرشان گفتند برای ما فرمانروایی بگمار تا به فرمان او در راه خدا جهاد کنیم… و پیامبرشان به ایشان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگماشته است، گفتند چگونه بر ما فرمانروایی کند، حال آنکه ما از او به فرمانروایی سزاوارتریم و مالومنال چندانی نیز ندارد. گفت خداوند او را بر شما برگزیده است و به او دانایی و توانایی بسیار بخشیده است و خدا فرمانرواییاش را به هرکس بخواهد ارزانی میدارد و خدا گشایشگری داناست.)
در آیات فوق نکات زیر قابل استفاده است:
۱. با وجود حضور پیامبر خدا در میان مردم (که قرآن او را معرفی نکرده است) بزرگان بنیاسرائیل بهدنبال مَلک و سلطان هستند. بهعبارتدیگر نبوت و ملوکیّت یا پیامبری و فرمانروایی سیاسی در اندیشۀ آنروزگار تلازمی با هم نداشته و قرآن کریم نیز ضمن گزارش این واقعه، از این تمایز مسئولیتها هیچ نهیای نفرموده است، بهعبارتدیگر نبوت و فرمانروایی، دو منصب جداگانه است که نه تلازمی با هم دارند و البته نه تمانعی.
۲. طالبان تعیین فرمانروا، بزرگان بنیاسرائیل بودند، نه تودۀ مردم. (الملأ من بنی إسرائیل)
۳. بزرگان بنیاسرائیل خود به انتخاب مَلِک مبادرت نکردند، بلکه نزد پیامبرشان رفتند تا او برایشان فرمانروا (یا فرماندهی) را منصوب نماید.
۴. پیامبر بنیاسرائیل خبر میدهد که طالوت از جانب خداوند به فرمانروایی منصوب شده است. پس در زمان و مکان واحد، خداوند فردی را به پیامبری و فرد دیگری را (طالوت) به فرمانروایی و زعامت سیاسی منصوب کرده است. (جواز تمایز نبوت و ملوکیّت که قبلاً گذشت)
(ان الله قد بعث لکم طالوت ملکاً – ان الله اصطفیه علیکم)
۵. ملاک تعیین طالوت بهعنوان فرمانروایی و فرماندهی، دانایی و تواناییِ او ذکر شده است (زاده بسطة فی العلم و الجسم) ملاک مالداری حاکم ازسوی قرآن نفی شده است.
چهارم. ملوکیّت داوود
و قتل داوود جالوت و آتاه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء[۴۰] (داوود، جالوت را کشت و خداوند به او فرمانروایی و پیامبری ارزانی داشت و از هرآنچه خواست به او آموخت.)
و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب[۴۱] (و فرمانروایی او را استوار داشتیم و به او پیامبری و نفوذ کلامی فیصلهبخش بخشیده بودیم.)
داوود هم پیامبر است و هم مَلِک و هر دو منصب را نیز خداوند به او ارزانی داشته است، بنابراین جمع این دو منصب در فردِ واحد، تمانعی نیز ندارد.
پنجم. ملوکیّت سلیمان
قال رب اغفرلی و هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی إنک أنت الوهاب[۴۲] (خداوندا مرا بیامرز و به من فرمانروایی ببخش که سزاوار هیچکس پس از من نباشد که تو بخشایشگری.)
دعای سلیمان مستجاب شده و فرمانروایی و ملوکیّت او بزرگترین فرمانروایی و سلطنت انسانی است که قرآن کریم گزارش کرده است.
در کتاب حکومت ولایی بهتفصیل از منصب ولایت در قرآن کریم سخن گفتیم و دیگر تکرار نمیکنیم.
***
نتیجۀ بحث انتصاب در قرآن
از بحث انتصاب در قرآن کریم نتایج ذیل بهدست میآید:
- نصب نبی و رسول، صرفاً در صلاحیت خداوند و تعیین پیامبرِ الهی، فراتر از توان و صلاحیت انسان است.
- ابراهیم پس از نبوت، ازسوی خداوند به مقام رفیع امامت منصوب شده است. شرط امامت، عصمت است.
- قرآن کریم از خلافت آدم(ع) و داوود(ع) خبر داده است، خلافت مؤمنانِ صالح، وعدۀ قرآنی است؛ هرچند مؤمنانِ صالح در قرآن در صنف خاصی منحصر نشدهاند. خلافتِ نوع انسان نیز قابل بحث است. (این بحث را به آینده واگذاشتیم)
- منصب وزارت هارون و نقابت اسباط بنیاسرائیل نیز در قرآن آمده است.
- قرآن کریم فرمانروایی و سلطنت در جهان را اولاً و بالذات از آنِ خداوند و کسانی که او به این سمت منصوب کرده است میداند.
- قرآن کریم فرمانروایی ملوکی از آلابراهیم و بنیاسرائیل، یوسف(ع)، طالوت، داوود و سلیمان را بهرسمیت شناخته است و آنان را ملوک منصوب از جانب خود معرفی کرده است.
- از آیۀ شریفۀ «النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم»[۴۳] منصب زعامت سیاسی پیامبر اسلام(ص) قابل استفاده است. آنچنانکه از آیۀ شریفۀ «إنما ولیکم الله…»[۴۴] منصب ولایت امیرالمؤمنین(ع) قابل استفاده است.
- در قرآن کریم، نبوت و فرمانروایی نه تلازمی دارند نه تمانعی. با وجود حضور پیامبر، طالوت به فرمانروایی منصوب میشود، سلیمان و داوود، هم پیامبر بودهاند هم مَلِک.
- ملوکیّت قابلِ بهارثرسیدن است. سلیمان منصبهای خود را از داوود به ارث برده است.
- غیر از منصبهای نبوت عامه و خاصه، امامت ابراهیم، وزارت هارون، نقابت اسباط، خلافت آدم و داوود و مؤمنان صالح، ملوکیّت داوود و سلیمان و ولایت پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) قرآن کریم منصب الهی دیگری بهرسمیت نشناخته است. بهعبارتدیگر منصب «ولایت فقیه» در قرآن کریم مطرح نشده است.
یادداشتها:
[۱]. «پس چون فراغت یافتی بکوش» انشراح، ۷.
[۲]. «چرا که هیچ تشنگی و رنج و گرسنگی در راه خدا به آنان نرسد» ، توبه. ۱۲۰. و نیز «لایمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین» حجر، ۴۸؛ «لایمسنا فیها نصب ولایمسنا فیها لغوب» فاطر، ۳۵؛ «فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» کهف، ۶۲.
[۳]. «ای مؤمنان شراب و قمار و بتها و ازلام پلید و عمل شیطانی است، از آن پرهیز کنید» مائده، ۹۰؛ و نیز «ما أکل السبع إلا ما ذکیتم و ما ذبح علی النصب» مائده، ۳.
[۴]. «یا مگر آنان را بهرهای از فرمانروایی است که باز هم به اندازۀ ذرۀ ناچیزی به مردم نمیبخشند» نساء، ۵۳.
[۵]. «آیا در شتر نمینگرند که چگونه آفریده شده است؟ و نیز به آسمان که چگونه برافراشته شده است؟ و نیز به کوهها که چگونه برقرار گردیده است؟» غاشیه، ۱۷ تا ۱۹.
[۶]. جعل غالباً بهمعنای جعل تکوینی یعنی ایجاد و آفرینش استعمال شده است، مثل «الذی جعل لکم الأرض فراشاً» بقره، ۲۲؛ گاهی نیز بهمعنای قرار دادن و گردانیدن بهکار رفته است مثل «و جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا» توبه، ۴۰؛ مراد ما در این بحث جعل تشریعی یعنی منصوبکردن و گماشتن است.
[۷]. نحل، ۳۶.
[۸]. جمعه، ۲.
[۹]. اعراف، ۱۴۴. و نیز «إن الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین» آلعمران، ۳۳؛ ضمناً درمورد حضرت مریم نیز از همین ماده بهکار رفته است: «یا مریم إن الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین» آلعمران، ۴۲.
[۱۰]. انعام، ۱۲۴.
[۱۱]. مریم، ۴۹.
[۱۲]. بقره، ۱۲۴.
[۱۳]. «ففسره قوم: بالنبوة و التقدم و المطاعیة مطلقاً، و فسره آخرون بمعنی الخلافة أو الوصایة، أو الرئاسة فی أمور الدین و الدنیا …و کل ذلک لم یکن…» علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱ ص ۲۷۱، ذیل آیۀ ۱۲۴ بقره.
[۱۴]. «و آنان را امامانی که به فرمان ما راه مینمودند، گردانیدیم و به آنان نیکوکاری و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات را وحی کردیم و از پرستندگان ما بودند» انبیاء، ۷۳.
[۱۵]. علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۲۷۴ تا ۲۷۵.
[۱۶]. بقره، ۳۰.
[۱۷]. امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ذیل آیۀ ۳۰ سورۀ بقره.
[۱۸]. علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیۀ ۳۰ سورۀ بقره.
[۱۹]. ص، ۲۴.
[۲۰]. نمل، ۱۶.
[۲۱]. نور، ۵۵.
[۲۲]. قصص، ۵.
[۲۳]. احزاب، ۷۲.
[۲۴]. بقره، ۳۰.
[۲۵]. انعام، ۱۶۵.
[۲۶]. نمل، ۶۲.
[۲۷]. فاطر، ۳۹.
[۲۸]. در این مجال رجوع کنید به: علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیات ۷۲ احزاب و ۳۰ سورۀ بقره. و آیتالله شهید سیدمحمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة؛ شیخنا الاستاد آیتالله حسینعلی منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، ج ۱؛ استاد آیتالله سیدکاظم حسینی حائری، ولایة الأمر فی عصر الغیبة، ص ۱۱۴ تا ۱۲۱ و ۱۷۵ تا ۱۷۸.
[۲۹]. طه، ۲۹.
[۳۰]. فرقان، ۳۵.
[۳۱]. مائده، ۱۲.
[۳۲]. مائده، ۱۷.
[۳۳]. ناس، ۱ و ۲.
[۳۴]. آلعمران، ۲۰.
[۳۵]. نساء، ۵۴.
[۳۶]. مائده، ۲۰.
[۳۷]. یوسف، ۱۰۱.
[۳۸]. یوسف، ۵۵ و ۵۶.
[۳۹]. بقره، ۲۴۶ و ۲۴۷.
[۴۰]. بقره، ۲۵۱.
[۴۱]. ص، ۲۰.
[۴۲]. ص، ۳۵.
[۴۳]. احزاب، ۶.
[۴۴]. مائده، ۵۵.