شرح رساله‌ی عقل سرخ

شرح آثار عرفانی فارسی سهروردی

جلسه سوم: شرح رساله‌ی عقل سرخ

۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۴ نوامبر ۲۰۱۴، محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل

فایل صوتی

[podcast]https://kadivar.com/wp-content/uploads/2014/11/Dr-Mohsen-Kadivar-the-red-intelect-عقل-سرخ.mp3[/podcast]


عقل سرخ از مهمترین رسائل عرفانی فارسی سهروردی است. این رساله چهار بار تصحیح شده، به فرانسوی، عربی و انگلیسی ترجمه، و توسط هنری کربن در ۱۹۶۷ در کتاب «اسلام ایرانی» (ترجمه انشاءالله رحمتی، اطلاعات حکمت و معرفت، ۱۳۸۹) و تقی پورنامداریان در کتاب «عقل سرخ: شرح و تاویل داستانهای رمزی سهروردی» (۱۳۹۰) شرح شده است.

۱

رساله پس از خطبه این‌گونه آغاز می‌شود: دوستی از سهروردی می‌پرسد: آیا مرغان زبان یکدیگر می‌دانند؟ او پاسخ مثبت می‌دهد. در پاسخ پرسش دوم که از کجا می‌دانی؟ پاسخ می‌دهد که او در ابتدای خلقت صورت باز داشته و در آن حالت با دیگر بازها سخن می‌گفته و سخنان یکدیگر را می‌فهمیده‌اند. پرسش سوم دوست این است که پس چگونه الآن به این مقام رسیده‌ای؟ رساله شرح حال باز در قوس نزول است. باز به دام صیاد اسیر می‌شود و از ولایت خود به ولایتی دیگر برده‌ می‌شود، چشمانش دوخته و چهار بند بر او می‌نهند و ده کس بر او موکل می‌کنند چنان‌که «آشیان خویش و آن ولایت و هرچه معلوم بود فراموش کردم و می‌پنداشتم که من پیوسته خود چنین بوده‌ام.» چون مدتی گذشت به‌تدریج چشمهای او را باز می‌کنند. باز آرزوی رهایی و پرواز و بازگشت به ولایت خود دارد.
تا بعد از مدتی از غفلت موکلان استفاده کرده و با بند لنگان به صحرا می‌گریزد. در صحرا با شخصی که محاسن و رویش سرخ بود مواجه می‌شود. او خود را اولین فرزند آفرینش معرفی می کند: عقل سرخ! پیری نورانی است که در چاه سیاه رنگش به سرخی گرائیده همچون شفق اول شام یا آخر صبح. «گفتم ای پیر از کجا می‌آئی؟ گفت: از پس کوه قاف که مقام من آنجاست و آشیان تو نیز آن جایگاه بود، اما تو فراموش کرده‌ای. گفتم [در] این جایگه چه می‌کردی؟ گفت: من سیّاحم، پیوسته گرد جهان گردم و عجایب‌ها بینم. گفتم از عجایبها در جهان چه دیدی؟ گفت: هفت چیز: اول کوه قاف که ولایت ماست، دوم گوهر شب افروز، سیم درخت طوبی، چهارم دوازده کارگاه، پنجم زره داوودی، ششم تیغ بَلارَک، هفتم چشمه زندگانی. گفتم مرا از این حکایتی کن.» باقیمانده‌ی رساله شرح این عجایب هفت‌گانه است.

۲

در داستان سلیمان نبی در قرآن آمده است که منطق الطیر زبان پرندگان می‌دانست (نمل ۱۶). اما در ادبیات عرفانی پرنده نماد روح آدمی است، و سخن گفتن آنها با یکدیگر در عالم مثال (بززخ بین عالم محسوس و عالم معقول) رخ می‌دهد. باز در میان پرندگان مقامی عالی دارد همانند مقام شیر در میان جانوران. باز نماد علو روح در عالم مثال قبل از اسارت در عالم مادی است. به‌علاوه بیش از دیگر پرندگان قابل تربیت برای شکار است، شکار استعدادهای نهفته در ضمیر آدمیان برای هدایت معنوی. قبل از سهروردی حلاج خود را باز سفید در عالم روح خوانده است. مولوی هم این‌گونه سروده است:
ای جان پاک خوش گهر، تا چند باشی در سفر / تو بازِ شاهی، باز پر سوی صفیرِ پادشا
بازِ توام، باز توام، چون شنوم طبل ترا / ای شه و شاهنشهِ من، باز شود بال و پرم.
ولایت بازها عالم مثال و جهان غیرمادی است. پرندگان (ارواح آدمی) توسط صیادان (قضا و قدر) اسیر شده به عالم محسوس هبوط می‌کنند. دو چشم نفس ناطقه (عقل نظری و عملی) بسته می‌شود و به عالم محسوس خو می‌کند. و بند عناصر اربعه (عالم مادی) بر جانش نهاده می‌شود و پنج حس ظاهری و پنج حس باطنی نگهبان او می‌شوند. به میزان رشد نفس در بدن مادی چشم عقل گشوده می‌شود تا اینکه به‌خودآگاهی رسیده چشمان جانش کاملا گشوده می‌شود. سالک با ریاضت در چشم‌پوشی از عالم مادی و لذاتش از زندان ناسوت می‌رهد و لنگان به صحرا (عالم معقول آن‌چنان که در آواز پر جبرئیل هم چنین بود) می‌رود. پایش هنوز در بند است چرا که هنوز نمرده و کاملا از بند بدن مادی نرسته است. در رسالة الطیر هم پرندگان با پاهای در بند به سوی قاف می پریدند.
در صحرای ملکوت سالک با عقل سرخ یا جبرئیل فرشته راهنمای انسان مواجه می‌شود.« اول ما خلق الله العقل»: اولین مخلوق خداوند عقل بود. چون مادی نیست زمان بر او نمی گذرد پیر است. سپیدی او نشانه تجرد اوست. از آنجا که تدبیر عالم محسوس را بر عهده دارد (افتادن در چاه سیاه) رنگش به سرخی گرائیده است: نسبت سپیدی مجرد به سیاهی ماده.
عقل سرخ یا فرشته راهنما از پس کوه قاف می‌آید. کوه قاف نماد عرش، عالم روحانی، مرز عالم محسوس و معقول است. یاقوت حموی آن را با کوه البرز یکی شمرده، کوه هَرَه بِرِه زئیتی مزدایی بُندَهشن زمین را فرا گرفته و آن را در برابر نیروهای اهریمنی حفظ می‌کند. برخی مفسران در تفسیر آیه اول سوره ق (۵۰) به این کوه اشاره کرده‌اند. ولایت نفوس آدمی و عقل سرخ ملکوت است. مراد از سیاحت مرشد تدبیر عالم و دانایی او به همه امور عالم است.
عجایب هفت‌گانه عبارتند از کوه قاف (مرز عالم روحانی)، گوهر شب افروز (ماه)، درخت طوبی (خورشید)، دوازده کارگاه (دوازده برج) زره داوودی (بدن آدمی)، تیغ بَلارَک (مرگ)، چشمه زندگانی (معارف قدسی).
رساله آکنده از نجوم و طبیعیات قدیم است. اعداد متعدد و مباحث نور عارضی ماه از خورشید ناظر به این علوم است که در بحث عرفانی مدخلیتی ندارد. در گذر از یازده کوه تا قاف «تو چون از بند (اسارت عالم مادی) خلاص یابی آن جایگه خواهی رفت، زیرا که ترا از آنجا آورده اند و هرچیزی که هست عاقبت با شکل اول رود». اشاره به قاعده «کل شیء یرجع الی اصله» است. بازگشت ارواح ملکوتی به ملکوت است. هر مرغی (روحی) که زیرک‌تر است زودتر از کوه‌ها بگذرد و به پسِ قاف ناکجاآباد ملکوت می رسد. استعداد با ریاضت حاصل می‌شود: از مادیات گسستن و به انوار پیوستن.

۳

طوبی به معنی پاکیزه‌ترین برگرفته از این آبه‌ی قرآن است: الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مأب (رعد ۲۹). کشف الاسرار: طوبی درختی بهشتی، شاخه ای از آن در خانه هر بهشتی آویخته شده و از میوه‌های آن می‌خورند. حامل انواع زیورها و زینت‌ها و میوه‌ها و اگر برگی از آن بر زمین افتد اهل زمین را روشن می‌کند. عین القضاة همدانی درخت طوبی، سدرة‌المنتهی و شجره‌ی زیتونه را یکی می‌داند. خورشید در عالم محسوس، طوبی در عالم مثال و نورالانوار در عالم معقول سه حقیقت به هم مرتبطند. اگر طوبی نبود هیچ گل وگیاه و درخت و سبزه ای در جهان نبود. بدون خورشید هیچ گیاهی نیست. طوبی مثال خورشید در عالم مثال و نیز مثال تنزل یافته‌ی نورالانوار.
پیر سالک: «سیمرغ آشیانه بر سر طوبی دارد». در باورهای زردشتی درخت ویسپوبیش و هرویسپ دربردارنده تخمه همه گیاهان است و سیمرغ برآن آشیان دارد. سیمرغ نور فائض از نورالانوار است که به صورت عقول و نفوس خود را بروز می‌دهد. فیضان این نور مستمر و پیوسته است. سیمرغ نورِ نورالانوار است که همه‌ی ما سوای نورالانوار را با نور وجودی خود ایجاد می‌کند. در فرهنگ ایران باستان نورِ نورالانوار خرّه یا فرّه است، در فرهنگ اسلامی به آن نور محمدی گفته می‌شود. سهروردی از معارف اسلامی و زردشتی و اساطیر ایران باستان هماهنگ بهره می‌برد. سیمرغ اسطوره‌ای با طوبی قرآنی در قاف هم‌نشین است.

۴

سالک از عقل سرخ نقش سیمرغ در پرورش زال و نبرد رستم و اسفندیار می‌پرسد. روایت سهروردی از این دو داستان اسطوره‌ای ایرانی با روایت فردوسی در شاهنامه متفاوت است. به روایت سهروردی زال به جای کوه به صحرا افکنده می‌شود. مادر زال هم به دورانداختن او رضا می‌دهد. واقعه در فصل زمستان و سرما اتفاق می‌افتد. مادر زال پس از چندی شفقت فرزند در دلش پیدا شده به صحرا می رود تا حال فرزند ببیند. به روایت سهروردی سیمرغ زال را به آشیان نمی‌برد. در همان صحرا او را زیر پر خود می‌گیرد. زال زیر پر سیمرغ چون چشمش به مادر افتاد تبسم کرد. مادر او را گرفت و شیر داد. مادر می خواست زال را به خانه ببرد اما دوباره او را بر جای گذاشت تا ببیند حال او چگونه بوده است. در گوشه ای پنهان شد. بعد از رفتن سیمرغ در شب آهویی به زال شیر می‌دهد. و کنار او می‌خوابد. مادر آهو را به کناری زده و پسر را به خانه می‌‌برد. در این داستان سیمرغ صورت مثالی خورشید، آهو صورت مثالی ماه، زال یعنی نفس رهاشده در صحرای مثالی که توسط سیمرغ نجات می‌یابد. نفسی که از عالم معقول به این جهان افتاده است. رنگ سپید مو و روی او نشان از آن جانی بودن اوست. او در این جهان غریب است.
روایت سهروردی از نبرد رستم و اسفندیار با روایت فردوسی تفاوتهایی دارد: از جمله خاصیت سیمرغ این است که اگر آئینه ای یا مثل آن را برابر وی بدارند هر دیده که به آن بنگرد خیره بماند. زال جوشن، کلاه‌خود و آينه های آهنی صیقل داده شده بر تن و سر و اسب رستم می‌پوشاند. زال رستم را از برابر سیمرغ به میدان می فرستد تا چون اسفندیار از برابر او به میدان درآید انعکاس پرتو سیمرغ از آئینه‌ها به چشمش افتد و کور شود. «پنداری که آن دو پاره گز که حکایت کنند دو پر سیمرغ بود.» اشاره سهروردی از این حکایت به روایت فردوسی است، یعنی آن دو تیر گز که رستم به چشم اسفندیار پرتاب کرد و باعث مرگ او شد دو پر سیمرغ بود.
به نظر هنری کربن: اسفندیار شاهزاده دلاور ایرانی نظرکرده زرتشت پیامبر برخوردار از فره یا خّره شاهی نفس او فائض از هورخش اعظم است. او توسط نفس ناطقه خورشید کشته می‌شود. اما او پیروز میدان است نه رستم. چرا که چشم ظاهر او کور می شود و با مرگ تن چشم باطن و حواس روحانی او گشوده می شود تا با رفیق اعلی دیدار کند، در حالی که رستم در قید تن باقی می ماند و اسیر شومی سرنوشت در غربت مغرب می گردد.
اما تفسیر پورنامداریان به تعالیم سهروردی نزدیک‌تر می‌نماید: اسفندیار شاهنامه جویای سلطنت است و به امید جانشینی گشتاسب به جنگ رستم می‌آید و علیٰرغم تواضع رستم حاضر نمی‌شود رستم را دست نبسته به درگاه گشتاسب ببرد. (نخوت و غرور). سهروردی در الواح عمادی گشتاسب و اسفندیار را صاحب کیان خُره نمی داند. صاحبان خوره از مجوس و ثنویان نبودند. این معتقد فاسد از گشتاسب آغاز شد. رستم مظهر نیرومندی و پهلوانی یکی از مظاهر برخورداری از خرّه است. در شاهنامه او هرگز حرص سلطنت و جاه ندارد. پسر زال چهره ای پیامبرگونه دارد: مرتبط با سیمرغ مظهر نور الهی. سیمرغ هم در تولد رستم و هم در جنگ رستم و اسفندیار نقش دارد و رستم با هدایت او بر اسفندیار چیره می شود. رستم در وقت جنگ رو به مشرق که مسکن سیمرغ است به میدان می رود یعنی از ظلمت به روشنایی، و اسفندیار بر عکس.

۵

کارگاههای دوازده‌گانه ناظر به نجوم قدیم است. لباس دیبا خلعت نور است و مزرعه آب و خاک زمین. زره داوودی برگرفته از این آیه‌ی قران است: و علّمناه صنعة لَبوس لکم لِنُحصِنَکم من بأسکم فهل انتم شاکرون (انبیاء ۸۰) بدن انسان ساخته شده از عناصر اربعه مقاوم در برابر بسیاری بیماری‌ها زندان نفس ناطقه است. تیغ بلارک شمشیر جوهردار، نماد مرگ است. ا مرگ تن روح از اسارت زندان تن آزاد می شود. عزرائیل با شمشیر جوهردار مرگ بر زره جسم می زند و حلقه های آن از هم گسیخته و پراکنده می‌شود. رنج مرگ برای همه یکسان نیست. سالکان از مرگ هیچ رنج نمی برند و دل‌بستگان به دنیا بسیار رنج می‌کشند.
سالک از عقل سرخ می‌پرسد چه کنم تا آن رنج (رنج مرگ) بر من سهل بود؟ گفت: چشمه زندگانی به‌دست‌آور. با غسل در این چشمه بندهای زره نازک شود و زخم تیغ آسان شود و بدن زودتر بمیرد و پرنده روح رها شود. سالک از پیر مرشد از مکان چشمه حیات می پرسد. «گفت در ظلمات، اگر آن را می‌طلبی خضروار پای افزار در پای کن و راه توکل پیش گیر تا به ظلمات رسی.»
چشمه‌ی آب حیات معارف قدسی یا معرفت اشراقی است. مشاهده عالم عقلی، لذت سرمدی و رسیدن به مرحله حقیقت پس از شریعت و طریقت است. مرتبه اعلای آن فنای فی الله است با آب این چشمه مرگ آسان و بی رنج می شود.
سالک از پیر مرشد می‌پرسد: «راه از کدام جانب است؟ گفت: از هر طرف که روی، اگر راه روی راه بری.» فاینما تولّوا فثمّ وجه‌الله. (بقره ۱۱۵) به هر سو رو کنید همان وجه خداوند است. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (عنکبوت ۶۹). هرکه در راه ما کوشید راهش نماییم. مهم راه افتادن است.
پیر تذکر می‌دهد: «تو خود در ظلماتی، اما تو نمی‌دانی.» اولین قدم سالک خودآگاهی به در ظلمت بودن است. پیر هشدار می دهد که در پی نخستین روشنایی نباید رفت. ظاهرا مراد سهروردی علوم عقلی محض (منطق و فلسفه) است که بدون اشراق رهزن است. اگر سالک بعد از زحمت بسیار به چشمه آب حیات رسید ایمن گشته است. سهروردی به شعر زیبای سنایی با این مطلع تمسک می‌کند:

مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا / قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا.
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی / که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما.
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی / که از شمشیر بویحیی نشان ندهد احیا.
اشاره به مرگ ارادی، ترک تعلقات و فنای فی الله که سالک به حیات جاوید می‌رسد. موتوا قبل ان تموتوا. کسی از شمشیر عزرائیل زنده نمی ماند. اگر می خواهید واقعا زنده بمانید راهش عشق است و مرگ ارادی و ترک تعلقات دنیوی. مرگ از طریق عشق شرط رسیدن به حیات جاوید است. سهروردی در المشارع و المطارحات: با غسل در چشمه آب حیات دیگر شهوت از او رخت بربندد و نجس نشود. جسم برایش مثل پیراهنی است که به اختیار از تن به در آورد.
در خاتمه دوست شنونده بر خلاف شنونده رسالة الطیر داستان سهروردی را باور می‌کند و از آن باز می‌خواهد که او را صید کند و به او راه بیاموزد. شکار این باز شکاری آهوان سیه چشم (اهل حکمت) هستند که طالب تر کردن علوم عقلی به معارف قدسی اشراقی هستند.