رضایی: سیاست اسلامی فقط با اسلام تعریف می‌شود

سیاست اسلامی فقط با اسلام تعریف می‌شود

محسن رضایی

روزنامه کیهان، ۲۲ اسفند ۱۳۷۸، ص۷

 

چندی پیش روزنامۀ صبح امروز در شماره شنبه ۳۰ بهمن خود به مناسبت میلاد مسعود حضرت امام رضا (ع) مقاله‌ای را با عنوان «سیری درتعالیم امام علی بن موسی الرضا(ع)» که نگرشی است بر قواعد سیاست رضوی از نویسنده زندانی محسن کدیور به چاپ رساند. این مقاله که متأسفانه به نام اندیشۀ دینی نیزچاپ شده است، مملو از عقاید و نگرش‌هایی است که با اندیشه سیاسی اسلام سنخیت ندارند. مقاله زیر، نقدی است بر این نگرشها که توسط یکی از پژوهشگران به رشته تحریر در آمده است.

ایرادات وآرده بر مقاله آقای کدیور به شرح زیر است:

۱-مقالۀ آقای کدیور که سیری در سیاست رضوی نام گرفته است با تعریف نادرست و غلطی از سیاست شروع شده است وبنا به همین تعریف غلط مقاله صورت و شکل گرفته است.

خشت اول چون نهد معمارکج / تا ثریا می‌رود دیوار کچ

وی در ابتدا سیاست را این گونه تعریف می‌کند:«سیاست علم به کارگیری و مواجهه با قدرت است.»(۱) همانطور که مستحضرید این تعریف و برداشت از سیاست، مفهومی است که فلسفه غرب ازسیاست ارائه داده است و یقینا ً نمی‌تواند پایه و اساس اندیشه سیاسی اسلام قرار گیرد، چه بسا با اندکی تأمل می‌توان دریافت که این تعریف می‌تواند در مواردی با دین ضدیت داشته باشد.

نفی و رد اندیشه فوق مستلزم یک بحث تفصیلی است که در این مقال نمی‌گنجد. خطای نویسنده در همین جا است که در ابتدا یک تعریف غیر دینی پذیرفته است و بعد به اصطلاح خود اندیشه دینی را بر آن استوار کرده است. اطلاق لفظ دینی بر هر چیز باعث درستی و تطهیر آن چیز نمی‌شود کما این که دباغی باعث تطهیر پوست سگ نمی‌شود.

در میان تعاریف سیاست، تعاریف جالب و خوبی از سوی علمای بزرگ اسلام شده است که می‌تواند شالوده بحث سیاست اسلامی شود. یکی از جالبترین و موجزترین تعریفاتی که از این مقوله شده است، تعریفی است که احیاگر اندیشه اسلام ناب محمدی (ص) در قرن معاصر یعنی امام خمینی (ره) بیان کرده‌اند. ایشان می‌فرمایند:«سیاست چیزی جز دفاع از حق نیست.»(۲) بی شک اندیشه کسی که سیاست را وسیله مواجهه با قدرت می‌داند با کسی که سیاست را ابزاری می‌داند که با آن از حق دفاع می کند، تفاوت‌های بسیاری دارد.

۲-از دیگر ایراداتی که به این نوشتار وارد است این است که در سراسر مقاله نویسنده به جای استفاده از کلمه ولی فقیه از لفظ سلطان استفاده کرده است. استفاده از این لفظ در بحث تعالیم سیاسی اسلام کاری بسی اشتباه است و ممکن است باعث مخدوش شدن ذهن خواننده شود. هر چند در بعضی احادیث به این لفظ نیز اشاره شده است ولی در اغلب موارد از لفظ فقیه استفاده شده است و در احادیثی که اشاره به سلطان شده است منظور سلطان عادل بوده است ولی در زمان ما برداشتی که از سلطان می‌شود، شخص مستبدی است که بر اریکه قدرت تکیه می‌زند. پس استفاده از این کلمه در این بحث جایز نبوده است و باید بنگریم که هدف نگارنده از استعمال این کلمه چه بوده است. «اعوذبالله من الظن السوء.»

۳-عمده ترین اشتباه نویسنده در مقاله ضوابط اطاعت شرعی این است که تعریف و برداشت غلطی از ولایت مطلقه به دست داده است. آقای کدیور ولایت مطلقه را در برابر ولایت مقیده مطرح کرده‌اند و با این جمله «آیا اختیارات فرمانروا به طور کلی سلطان حق مطلق است یا مقید به رعایت ضوابط و شروطی است؟ به عبارت دیگر ولایت مطلقه یا مقیده؟ این دو لفظ را رو بروی هم قرار داده‌اند.

بدیهی است که ولایت فقیه از نوع ولایتی است که دارای شرایط و ضوابطی از قبیل دارا بودن (عدالت، تقوی، سلامت و…) (۳) می‌باشد و هر گاه فقیه مثلا ً از مقام عدالت ساقط شود بالتبع ولایت نیز از او ساقط می‌شود، اما در عین حال ولایت فقیه مطلقه نیز هست. مراد از مطلقه بودن ولایت فقیه این نیست که هر دستوری که فقیه صادر کند حتی اگر خلاف اصول دین هم باشد، لازم الاجرا است بلکه منظور از ولایت مطلقه فقیه این است که همان اختیاراتی که معصوم (سلام الله علیه) داشته‌اند، ولی فقیه نیز همان اختیارات را دارا است و لفظ مطلقه در برابر کسانی مطرح می‌شود که ولایت فقیها را معدود به مواردی می‌دانند که ضرورتی وجود داشته باشد.

حضرت امام خمینی (قدس سره) نیز ولایت فقیه را مطلقه می‌داند و این گونه می‌فرمایند: «اصل این است که فقیه دارای شرایط حاکمیت – در عصر غیبت – همان اختیارات وسیع معصوم را داشته باشد، مگر آنکه دلیل خاصی داشته باشیم که فلان امر از اختصاصات ولی معصوم است.»(۴) سؤالی که از مقالۀ فوق الذکر نقل شده گوشه‌ای از مغالطه کاری در این مقاله است که موجب دوری خواننده از حقیقت اندیشۀ سیاسی اسلام شده است و این کار بسیار ناپسندی است که متأسفانه عده‌ای به آن گرفتارند.

۴-خواننده ای که در پی حقیقت باشد با خواندن مطلب نتیجه گیری این مقاله به عمق انحراف نویسنده پی می‌برد. وی در آخرین نتیجه گیری خود، این گونه می‌نویسد: در میان غیرمعصومان و درعصر غیبت از جانب دین کسی که مطلقا موافقت با او موافقت با خدا و مخالفت با او مخالفت با خدا باشد به رسمیت شناخته نشده است.» این بزرگترین توهین و ناسزایی است که شخص می‌تواند در قالب اندیشه دینی آن را مطرح سازد، زیرا:

اولا- ما در زمان حیات اهل بیت (سلام الله علیهم) موارد بسیاری داشته‌ایم که مردم مانند عصر غیبت از نعمت درک امام (ع) به علت زندانی بودن و … بی بهره بوده‌اند.

دراین زمان به دستور خود ائمه (سلام الله علیهم) شیعیان به کسانی مراجعه می کردند که عارف به حلال و حرام بودند و در صورت مراجعه به چنین افرادی، حق سر پیچی از حکم او را نداشتند و بنا به فرمایش خود ائمه (علیه السلام) رد این افراد رد امام معصوم (ع) بود و رد امام معصوم (علیه السلام) مخالفت با خداست.(۵)

ثانیا ً- ما در عصر غیبت اشخاصی را داشته‌ایم که مستقیما ً از سوی خود حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به نیابت منصوب شده‌اند و شیعیان ملزم به اطاعت از این بزرگواران (نواب اربعه) شده بودند. بدیهی است که سرپیچی از فرمان این بزرگواران حرام بوده است و مخالفت با اینان مخالفت با اسلام بوده است.

ثالثاً – درعصر غیبت کبری حضرت بقیة الله الاعظم (علیه السلام) از سوی خود ایشان افرادی به مقام سرپرستی و زمامداری مسلمین برگزیده شده‌اند و در این زمان اطاعت از آنان واجب است و مخالفت با آنان مخالفت با اسلام است. وجوب اطاعت از ایشان بدین دلیل است که مجری احکام اسلام هستند و طبق حدیث مشهور حضرت امام زمان (علیه السلام): «و اماالحوادث الواقعه الخ»(۶) حجت حضرت بر ما هستند و مخالفت با آنان حرام است.

در پایان مجددا ً یاد آور می‌شویم که مطالب ارائه شده به علت کم سوادی نگارنده دارای ایرادات زیادی است و هدف از تنظیم این نوشتار صرفا ً انجام تکلیف دینی بوده است و هیچ خصومت شخصی میان بنده و نویسنده فوق الذکر وجود ندارد. در پایان با یاد آوری خطری که عقاید التقاطی اسلامی دارند، از این روزنامه که به وظیفه دینی – اجتماعی خود عمل کرده تشکر می‌کنیم.

پی نوشت‌ها:

۱- مقاله ضوابط اطاعت شرعی [در تعالیم سیاسی امام رضا (ع)] از حجت الاسلام و المسلمین دکتر محسن کدیور، روزنامه صبح امروز، ۱۳۷۸/۱۱/۳۰

۲- [؟]

۳- قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

۴- حکومت اسلامی – حضرت امام خمینی(ره) – ص۵۶-۵۷

۵- اصول کافی – ج۱- ص۶۷

۶- وسائل الشیعه – ج۸- ص۱۰۱- حدیث نهم و کمال الدین ج۲ – ص۴۸۳.