شرح رساله‌‌ی صفیر سیمرغ

شرح آثار عرفانی فارسی سهروردی
جلسه ششم: شرح رساله‌ی صفیر سیمرغ
۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۶ فوریه ۲۰۱۵
محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل

دریافت فایل صوتی
(لینک اول)

دریافت فایل صوتی
(لینک دوم، لینک غیرمستقیم)

شرح رساله‌‌ی صفیر سیمرغ

رساله‌ی صفیر سیمرغ یکی از رسایل فارسی عرفانی و رمزی شهاب‌الدین سهروردی است. این رساله تا کنون دو بار تصحیح و منتشر شده، بار نخست در ۱۹۳۵م در اشتوتگارت توسط اشپیس در کتاب «سه رساله در تصوف» همراه با ترجمه‌ی انگلیسی، بار دوم توسط سید حسین نصر در تهران در سال ۱۳۴۸ش در جلد سوم مجموعه مصنفات شیخ شراق. هانری کربن ترجمه‌ی فرانسوی این رساله را در سال ۱۹۳۹م در مجله هرمس، و تاکستون برای دومین بار ترجمه‌ی انگلیسی آن را به همراه ترجمه‌ی دیگر رسائل عرفانی سهروردی در لندن در سال ۱۹۸۲م منتشر کرده است. تقی پورنامداریان در سال ۱۳۹۲ش در تهران گزیده‌ی این رساله را برای بار سوم تصحیح و برای نخستین بار شرح کرده است. در این بحث از کلیه‌ی تصحیح‌ها و شرح اخیر استفاده کرده‌ام.
رساله‌ی صفیر سیمرغ رساله‌ای است «در احوال اخوان تجريد» یا توصیف احوال یاران از تعلقات دنیا دست‌کشیده، شامل یک مقدمه، دو قسم و یک خاتمه، و هر قسم شامل سه فصل است. مقدمه و خاتمه‌ی رساله رمزی و فصول شش‌گانه‌ی آن عرفانی است.

سیمرغ شدن هدهد در سفر به قاف
سهروردی رساله را این‌گونه آغاز می‌کند: «و زيان ندارد كه در پيش مقدمه ياد كنم از احوال اين مرغ بزرگوار و مستقر او. روشن‏‌روانان چنين نموده‌‏اند كه هر آن هدهدى كه در فصل بهار به‌ترك آشيان خود بگويد و به‌منقار خود پر و بال خود بركند و قصد كوه قاف كند، سايه كوه قاف بر او افتد به‌مقدار هزار سال اين زمان كه «وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»، و اين هزار سال در تقويم اهل حقيقت يك صبح دم است از مشرق لاهوت اعظم. درين مدت سيمرغى شود كه صفير او خفتگان را بيدار كند و نشيمن او در كوه قاف است. صفير او به‌همه كس برسد و لكن مستمع كمتر دارد، همه با وي‌اند و بيشتر بى‏‌وي‌اند.
با مائى و با ما نئى              جانى از آن پيدا نئى‏
و بيمارانى كه در ورطه علت استسقا ودق گرفتارند سايه او علاج ايشان‌است و مرض را سود دارد. و رنگهاى مختلف را زايل كند و اين سيمرغ پرواز كند بى‏‌جنبش و بپرد بى‏‌پر، و نزديك شود بى‏‌قطع اماكن. و همه نقشها از اوست، و او خود رنگ ندارد، و در  مشرق است آشيان او و مغرب از او خالى نيست. همه بدو مشغولند و او از همه فارغ، همه ازو پر و او از همه تهى. و همه علوم از صفير اين سيمرغ است و از او استخراج كرده‌‏اند و سازهاى عجيب مثل ارغنون و غير آن از صدا و رنّات او بيرون آورده‌‏اند.‏
چون نديدى همى سليمان را              تو چه دانى زبان مرغان را
و غذاى او آتش است و هر كه پرى از آن او بر پهلوى راست بندد و برآتش گذرد، از حرق ايمن باشد. و نسيم صبا از نفس اوست، از بهر آن عاشقان راز دل و اسرار ضماير با او گويند. اين كلمات كه متحرّر مى‏‌شود، اينجا نفثه مصدور است، و چيزى مختصر است از آن و از نداى او.»
هدهد یا پوپک و شانه‌به‌سر پرنده‌ای نمادین در ادبیات ماست. در قرآن کریم هدهد برای سلیمان نبی که با زبان پرندگان آشناست از شهر سبا خبر می‌آورد (نمل ۲۳-۲۰). در قصة الغربة الغربیة رساله‌ی عربی رمزی سهروردی نیز هدهد از شیخ یمانی برای فرزندان او که در چاه قیروان اسیرند نامه می‌برد. هدهد در منطق الطیر عطار راهنمای مرغان به سوی سیمرغ است. هدهد راه شناس است، در این رساله هدهد رمز جان سالک و پیر راه‌دان است. اگرچه پرنده رمز جان آدمی در ادبیات عرفانی است، اما هدهد هر پرنده‌ای نیست، پرنده‌ای است که توانایی ترک آشیانه‌ی جسم و پیوستن به اصل خویش یعنی سیمرغ و از او به نورالانوار را داراست.
سیمرغ پرنده‌ی اسطوره‌ای ایرانی ساکن کوه قاف است که قبل از سهروردی در شاهنامه‌ی فردوسی آمده است. سهروردی در رساله‌ی عقل سرخ به تفصیل او را معرفی کرده است. نزد سهروردی سیمرغ رمز نور فائض از نورالانوار یا عقل دهم یا مدبر عالم کون و فساد است.
کوه قاف که در رساله‌ی عقل سرخ و آواز پر جبرئیل نیز بحثش گذشت، رمز عالم روحانی یا ملکوت است. فصل بهار رمز رویش معنوی و سیر آفاق است، فصلی که هدهد جان سالک سیر معنوی خروج از آشیان خود یعنی زندان بدن و عروج به اصل خود یعنی عالم ملکوت را آغاز می‌کند. بال و پر پرنده رمز تعلقات دنیوی است و کندن آن تجرد از این تعلقات است. سایه‌ی کوه قاف رمز اشراق نور نورالانوار و مثال فیض او شدن است.
اگر هدهد به اندازه یک صبح‌دم در سایه‌ی قاف قرار گیرد سیمرغ می‌شود، البته این صبح‌دم در تقویم اهل حقیقت معادل هزار سال دنیای مادی است با معیار ارائه شده در آیه‌ی ۲۶ سوره‌ی حج. کنایه از این‌که عارفان در یک صبح‌دم لاهوتی به میزان هزار سال ناسوتی حرکت می‌کنند. لاهوت عالم معنی و آن جهان در مقابل ناسوت که زمینی و این جهانی است. مشرق لاهوت اعظم کنایه از اشراق نورالانوار است. سالک طریق حق (هدهد) در این صبح‌دم لاهوتی که معادل هزار سال ناسوتی است پس از قطع علایق مادی به سیمرغ (نور نورالانوار یا عقل فعال حکمت یا جبرئیل شرع) تبدیل می‌شود.

خصايص صفیر سیمرغ
سهروردی به حداقل هشت ویژگی سیمرغ اشاره کرده است:
اول. هدهدی که سیمرغ شده یا سالکی که به مرتبه‌ی نورالانوار واصل شده بیدارکننده‌ی خفتگان و هادی گمراهان می‌گردد. صفیر کنایه از فیض و نور است. فیض هدهد سیمرغ شده به همگان می‌رسد، هرکس به اندازه‌ی قابلیتش بهره می‌برد، هرچند کمند آنها که فیض کامل ببرند. صفیر سیمرغ به همگان می‌رسد اما آنها که گوش جان به آن سپارند یعنی عارفان سالک اندکند. این نورِ نورالانوار با همه‌ی آدمیان هست چرا که روح آنان شعبه‌ای از این نور قدسی است، اما آدمیانی که از معیت با او آگاه باشند فراوان نیستند، به عبارت دیگر عارفان اندک و غافلان فراوانند. خاقانی در این زمینه این‌گونه سروده است:
با مائى و با ما نئى، جانى از آن پيدا نئى دائم کز آنِ ما نئی گوئی از آنِ کیستی؟
سهروردی مصرع اول این بیت را در دو پاره نقل کرده است.
دومین کارکرد سایه‌ی سیمرغ علاج بیماران مبتلا به استسقاء و دق است. در استقساء بیماری‌ به عطش کاذب دچار است و دائما آب می‌خواهد. در دق بیمار از غصه لاغر و نزار می‌شود. هر دو بیماری به هلاک بیمار می‌انجامد. سهروردی از این دو بیماری دنیادارانی را اراده کرده که هراندازه از جاه و مال دنیا به‌دست آورند سیر نمی‌شوند و «هل مِن مزید» می‌زنند و بیشتر می‌خواهند و به‌جای آن از داشته‌هایشان سرخوش باشند نگران نداشته‌هایشان هستند و آن حرص و این غصه آنها را به ورطه‌ی مرگ می‌کشاند. سالکی که به سایه‌ی سیمرغ یا فیض نورِ نورالانوار یا عنایت جبرئیل رسیده، جاه و مال دنیا در نظرش بی‌ارزش می‌شود و به جای این لذات کاذب دنیوی و ناسوتی طالب لذات معنوی و لاهوتی می‌شود. سایه‌نشین سیمرغ با معرفت و اخلاق و ریاضت (کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن) به لذت تجرد و مفارقت دست یافته نفسش رها شده و به عالم قدس بارعام یافته است.
سومین وصف سیمرغ عبارت است از پرواز بی‌پر، نزدیک بودن بدون طی مسیر، نقش‌گری عالم بی‌آن‌که خود رنگی داشته باشد. سیمرغ (نورِ نورالانوار، جبرئیل، عقل فعال) موجودی مجرد است، حرکت و تغییر از خواص مادیات است. سیمرغ ثابت است نه متحرک، اما علت همه‌ی حرکت‌ها و جنبش‌ها و تغییرهاست. پرواز بی‌پر راز تعالی موجود مجرد از ماده است. او همه‌جا هست بی‌آن‌که بودنش نیاز به طی طریق و قطع مسافت داشته باشد. امر مجرد لامکان است هرچند هیچ مادی خالی از او نیست. نقش و رنگ از خواص مادیات است، علت همه‌ی نقش‌ها و رنگ‌ها و صورت‌ها سیمرغ است که خود بی‌رنگ و بی نقش و بی‌صورت است.
چهارمین ویژگی سیمرغ مشرقی بودن اوست. مشرق و مغرب در اندیشه‌ی سهروردی جغرافیایی نیست، معنوی است. عالم عقول و نفوس که از آن نور ساطع می‌شود مشرق است، و عالم مادیات و محسوسات که نور در آنجا غروب می‌کند مغرب نام دارد. سیمرغ (نور نورالانوار، عقل فعال و جبرئیل) مشرقی است. اما مغرب از فیض و نور سیمرغ خالی نیست. پس می‌توان گفت همه‌ی موجودات مغرب به او مشغولند و به او محتاجند و وابسته به او هستند، اما او به هیچیک از آن نیازمند نیست. همه اهالی مغرب مقهور اویند و در شعاع محبت او. معشوق از عاشق مستغنی است. همه مغربیان ناسوتی از نورِ نورالانوار پر هستند و او از همه تهی است، هر که جان دارد، بلکه هرکه وجود دارد جانش و وجودش از اوست، اما او وامدار هیچ مغربی ناسوتی نیست. آری او نیز مقهور انوار فوق خود و در نهایت نورالانوار است.
پنجمین ویژگی سیمرغ این است که او مادر همه‌ی علوم و معارف حقیقی است. نفوس بشری به مثابه‌ی الواحی هستند که او با قلم معنوی خود آنها را منقوش کرده است. «اقرء وربّک الأکرم الذی علّم بالقلم». مراد از این علوم معارف حقیقی است. در انتهای رساله‌ی آواز پر جبرئیل سهروردی عقول و نفوس را کلمات خداوند می‌خواند و نتیجه می‌گیرد: پس عالم غرور صدا و ظلّ پر جبرئیل است اعنی بر چپ، و روانهای روشن از پر راست اوست، و حقایقی که القا می کند در خواطر .. و نداء قدسی … و غیر آن همه از پر راست است از آن او و قهر و صیحه و حوادث هم از پر چپ اوست.» آواز پرجبرئیل همان صفیر سیمرغ است.
ششمین ویژگی سیمرغ این است که صفیر او منشأ موسیقی است. مثلا ساز ارغنون از صدای او استخراج شده است. سهروردی چنین منشأ متعالی برای موسیقی قائل است. موسیقی فاخر عرفانی از اسباب تمهید عارف برای سلوک است. آن که با سلیمان ملاقات نکرده است چگونه منطق الطیر می داند؟ به قول سنائی در مثنوی سیرالعباد الی المعاد:
چون نديدى همى سليمان را              تو چه دانى زبان مرغان را
موسیقی تنزل صفیر سیمرغ است.
هفتمین ویژگی سیمرغ نسبت او با آتش است. آتش عامل نور و گرمی است. سیمرغ یا نورِ نورالانوار با آتش که نوربخش و گرماآفرین است تناسب دارد. آتش‌خواری سیمرغ ناظر به این تناسب نوری است. به قول مولوی در دفتر دوم مثنوی:
قوُت اصلی بشر نور خداست قوُت حیوانی مر او را کیماست
در شاهنامه فردوسی وقتی زال می‌خواهد سیمرغ را احضار کند پری که سیمرغ به او داده آتش می‌زند. هرکه پر سیمرغ داشته باشد یعنی از تعلقات ناسوتی رهیده باشد از سوزندگی حریق ناسوتی در امان باشد.
هشتمین ویژگی سیمرغ: نسیم صبا از نفَس سیمرغ است. نسیم صبا در ادبیات ما نماد رویندگی و عشق است. از مشرق در صبحگاهان می‌وزد و سبب سرسبزی و باروری گیاهان و گلها می‌گردد. نسیم صبا پیک میان عاشق و معشوق است. نسیم صبا از عالم غیب و مشرق روحانی وزیده، الهام و فیض معشوق لاهوتی را برای عارف سالک به ارمغان می‌آورد. حدیث مرتبط با اویس قرن «انی لأجد نفَس الرحمن من جانب الیمن» از نفس الرحمن که از یمن معنوی می‌وزد همین مفهوم اراده شده است. سهروردی در قصة الغربة الغربیة از مشرق لاهوتی به «وادی ایمن» و از مغرب ناسوتی به «مدینه‌ی قیروان» تعبیر کرده است. باد صبا نفس رحمن یا الهامات الهی از مشرق معنوی می‌وزد و به‌وساطت جبرئیل یا سیمرغ به عارف سالک می‌رسد. عارف نیز راز دل از طریق او با یار در میان می‌گذارد.
سهروردی محتوای این رساله را مختصری از صفیر سیمرغ معرفی می‌کند.

برتری عرفان
بعد از این مقدمه‌ی نمادین، سهروردی در قسم اول رساله‌ با عنوان مبادی، طی سه فصل مباحث عارفانه‌ی خود را بدون استفاده از رمز تشرح می‌کند: «فصل اوّل در تفضيل اين علم، فصل دوم در آنچه اهل بدايا را ظاهر شود، فصل سوم در سكينه.» فصل نخست در برتری عرفان بر دیگر علوم است. به نظر وی عرفان به سه دلیل علم برتر است: اول شرافت موضوع و مقصود که حق تعالی باشد. دوم شرافت دلیل که مشاهده‌ی قلبی باشد که یقینا اقوی بر استدلال عقلی است. و سوم شرافت فایده که معلوم است که تحصیل سعادت كبرى بالاترین فایده‌ی آدمی است.
در تشریح وجه دوم شرافت، سهروردی نوشته است: «بعضى را از متصوّفه پرسيدند كه «ما الدليل على وجود الصانع؟» فقال «قد اغنى الصباح عن المصباح» [صبح ما را از چراغ بی‌نیاز کرده است]، يكى ديگر گويد هم از ايشان كه مثال كسى كه حقّ را طلب كند به‌دليل، هم چنان باشد  كه كسى به‌چراغ آفتاب را جويد.» شیخ محمود شبستری در گلشن راز:
زهی نادان که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان

احوال خوش عارفان در ابتدای سلوک
سهروردی فصل دوم را این‌گونه آغاز می‌کند: «اوّل برقى كه از حضرت ربوبيّت رسد بر ارواح طلّاب، طوالع و لوايح باشد، و آن انواريست كه از عالم قدس بر روان سالك اشراق كند و لذيذ باشد، و هجوم آن چنان ماند كه برق خاطف ناگاه در آيد و زود برود، «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً» [رعد ۱۳] خوفا من الزوال و طمعا فى الثبات‏. از نظر دوّم اين اشارتست باوقات اصحاب تجريد. و صوفيان اين طوالع را اوقات خوانند، و از اين جاست كه يكى مى‏‌گويد: «الوقت أمضى من السيف» و گفته‏‌اند «الوقت سيف قاطع».
و در كلام الهى اشارت بسيار است بدان چنانكه مى‏‌گويد:«يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» [نور ۴۳]. واسطى را پرسيدند كه «انزعاج بعضى مردم در حال سماع از كجاست؟» گفت: «انواريست كه ظاهر شود پس منطوى گردد» و مثل بدين بيت زد:
          خطرت فى القلب منها خطرة             خطرة القلب بدا ثم اضمحل‏
«وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا» [مریم ۶۲]. و اين لوايح همه وقتى نيايد، مدتى باشد كه منقطع مى‏‌شود. و چون رياضت بيشتر گردد بروق بسيارتر آيد تا بدان حدّ رسد كه مردم در هر چه نگرد بعضى از احوال آن عالم با ياد آرد، و ناگاه اين انوار خواطف مترادف شده، و باشد كه در عقب اين اعضا متزلزل گردد. و رسول- عليه السلام- بانتظار اين حال مى‏‌فرمايد چنانكه از لفظ نبوى مشهور است‏: «انّ  لربّكم فى ايّام دهركم نفخات رحمته ألا فتعرضعوا لها.»
سهروردی در این فصل از اموری سخن می‌گوید که در ابتدای راه بر سالک آشکار می‌شود. نخستین برقی که بر نفوس سالکان طریقت برسد «طوالع و لوایح» است. طوالع جمع طالعه نخستین تجلی اسماء حسنای خداوند بر باطن عبد است که در نتیجه اخلاقش حسنه و باطنش منور می‌گردد. لوایح جمع لایح است به معنی آشکارشونده و معنایی قریب به طوالع دارد. انواري از عالم قدس که بر روان سالك اشراق كند و به او لذت معنوی دهد. ساطع شدن این انوار به سرعت برق است که سریع می‌آید و سریع می‌رود. سالک ترسان از زوال این برقهای معنوی است و به دوام و ثبات آنها طمع دارد.
اصحاب تجريد عارفان رهیده از تعلقات دنیوی و شاغلان به ذات احدیت هستند. اوقات معنای «حال» دارد یعنی موقعیتی زودگذر که حق بی‌اختیار صوفی در او تصرف می‌کند و او را سرشار از لذت حضور می‌کند. بر این اساس طوالع و لوایح و اوقات مترادف هستند. حال را باید سخت گرامی داشت چرا که درگذرنده‌تر و برنده‌تر از شمشیر است، قبل از این‌که حسش کنی گذشته است. در قرآن اشارتی به این لطیفه‌ی معنوی است: نزدیک است روشنی برقش دیده‌ها را خیره کند (نور ۴۳). ابوبکر محمد واسطی خراسانی صوفی قرن چهارم را از سبب برانگیخته شدن مردم در حال سماع صوفیانه پرسیدند. پاسخ داد انواری است که بر سالک ظاهر شده زود ناپدید شود و به شعری عربی تمسک کرد که ترجمه‌ی آن این است: از او واردی در قلب من گذر کرد، واردی که آشکار و سپس ناپدید شد. سهروردی به تفصیل در انتهای رساله‌ی فی حالة الطفولیة در این باره بحث کرده است.
سهروردی به زیبایی از آیه ۶۲ سوره مریم سود جسته و حال خوش صوفیانه را روزی بامداد و شبانگاه ایشان از جانب خداوند دانسته است. حال عارفانه به ریاضت بستگی دارد، هرچه ریاضت بیشتر این حالهای برق مانند هم بیشتر تا جایی که پی در پی این احوال بر عارف عارض شود . به هرچه نگرد بعضی احوال عالم لاهوت را به یاد آورد. و با عروض این احوال اعضای بدن عارف به لرزه افتد. از محمد مصطفی که درود خدا بر او باد روایت است که فرمود: «همانا از رحمت پروردگار در روزگار شما نفحاتی است، آگاه باشید و خود را در معرض آنها قرار دهید.» این همان نفس رحمن و باد صبای معنوی است که اگر آدمی خود را در معرض آن قرار دهد دگرگون می‌شود.
سالک با ریاضت و فکر لطیف و ذکر خالص خود را برای درک این احوال خوش آماده کند. حتی کسانی که اهل ریاضت نباشند در بعضی اوقات خاص اتفاق می‌افتد که این حالت غافلانه بر آنها عارض شود، یکی در ایام اعیاد جمعی مذهبی اگر فرد طبع سلیمی داشته باشد با تذکر احوال قدسی به این حال سرخوش شود. همین‌گونه در زمان جنگ با اندک خاطر صافی به شرط تذکر احوال قدسی عروض این حال میسر باشد. هکذا اگر در نظر آورد که از بدن می‌رهد و با جان مجرد به محضر حق می‌رود و دز صف فرشتگان قدسی قرار می‌گیرد چه بسا این حال خوش بر او عارض شود.
اگر عارف توانست «حال» عارضی زودگذر را پایدار کند به ملکه و «مقام» رسیده، موهبتی پایا. عارف با رسیدن به مقام به وجد آید و سماع کند.

سكينه‏
سهروردی سکینه را این‌گونه تشریح کرده‌است: «پس چون انوار سرّ بغايت رسد و به‌تعجيل نگذرد و زمانى دراز بماند، آن را سكينه گويند، و لذّتش تمام‌‏تر باشد از لذّات لوايح ديگر. و مردم چون از سكينه باز گردد و به‌بشريّت باز آيد، عظيم متندّم  شود بر مفارقت آن، و درين معنى يكى از صلحا گفته است: 
          يا نسيم القرب ما أطيبكا             ذاق طعم الانس من حلّ بكا
             أىّ عيش لاناس قربوا             قد سقوا بالقدس من مشربكا 
 و در قرآن مجيد ذكر سكينه بسى است چنانكه مى‏‌گويد «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ» [توبه ۴۰]، و جاى ديگر گفت «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ.» [فتح ۴] و كسى را كه سكينه حاصل شود، او را اخبار از خواطر مردم و اطلاع بر مغيبات حاصل آيد و فراستش تمام گردد. و مصطفى- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- از آن خبر داده كه «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه».
سکینه آرامش و طمأنینه است. سالک بعد از حال به مقام سکینه‌ می‌رسد، آرامش دل هنگام نزول غیب. دل عارف در مقام سکینه فرودگاه انوار روحانی است. لذت عارف در این موقعیت بسیار عمیق است. سالک در خروج از مقام سکینه به حال عادی متأسف می‌شود که چرا قدر حضور ندانسته و دوباره به ناسوت تنزل یافته است. ترجمه شعر برخی صلحا به این قرار است: ای نسیم آشنایی چقدر خوش بوئی! آن کس که بر تو فرود آمده مزه‌ی انس را چشید، چه عیشی است برای مردمی که نزدیک شدند و در قدس از آبش‌خور تو چشیدند!
سهروردی آن‌گاه به دو مورد سکینه در قرآن تمسک می کند یکی در سوره توبه که خداوند سکینه را بر مؤمن نازل می‌کند و دیگری در سوره‌ی فتح که او کسی است که سکینه را بر قلوب مؤمنین نازل می‌کند تا ایمانشان افزوده گردد. مؤمن با ارتقا به مقام سکینه از ضمائر و اندیشه‌های پنهان مردم مطلع می‌شود و برخی امور غیبی آگاه می‌شود و به فراست می‌رسد و با نگریستن به ظاهر امور از باطن آنها اطلاع می‌یابد. از همین رو رسول خدا فرمود: از فراست مؤمن بپرهیزید زیرا او به نور خدا می‌نگرد.
صاحب سکینه از بهشت عالی نداهای لطیف و گفتگوهای فرشتگان می‌شنود و به موقعیت طمأنینه می‌رسد «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد ۲۸) آگاه باشید که با یاد خدا دلها آرام گیرد. سالک در مقام طمأنینه در نتیجه قطع علقه‌های ناسوتی و اتصال به غیب و ملکوت صورت‌های بسیار با طراوت و لطافت مشاهده می‌کند. تازه این مقام متوسط محبان خداوند است! که در حالتی بین خواب و بیداری نداهای عجیب می‌شنود و نورهای عظیم مشاهده کند و به لذت معنوی وصف‌ناشدنی برسد. این غنائم بهره‌ی سالکان واقعی طریق حق است نه خیال‌بازان ناراست.
قسم دوّم رساله در مقاصد است و آن نیز سه فصل دارد: «فصل اوّل در فنا، فصل دوّم در آن‌كه هر كه عالم‏‌تر عارف‏‌تر بود، فصل سوّم در اثبات لذّت بنده مر حقّ را.»

فنا
سهروردی مقام فنا را این‌گونه تشرح کرده است: «و اين سكينه نيز چنان شود كه اگر مرد خواهد از خودش باز دارد ميسّرش نگردد. پس مرد چنان گردد كه هر ساعتى كه خواهد قالب رها كند و قصد عالم كبريا كند و معراج او بر افق اعلى زند و هر گاه كه خواهد و بايدش ميسّر باشد. پس هر گاه كه نظر به‌ذات خود كند، مبتهج گردد كه سواطع انوار حقّ بر خود بيند، و اين هنوز نقص است. و چون توغّل كند از اين مقام نيز بگذرد، چنان شود كه البتّه به‌ذات خويش نظر نكند و شعورش به‌خودى خود باطل گردد و اين را «فناء اكبر» خوانند، و چون خود را فراموش كند و فراموش را نيز فراموش كند، آن را «فناء در فنا» خوانند. و مادام كه مرد به‌معرفت شاد شود، هنوز قاصر است و آن را نيز از جمله شرك خفى گيرند، بلكه آن وقت به‌كمال رسد كه معرفت نيز در معروف گم كند، كه هر كس به‌معرفت شاد شود و به‌معروف نيز هم‌چنان‌است كه مقصد دو ساخته است، مجرّد آن وقت باشد كه در معروف از سر معرفت برخيزد. و چون اطلال بشريّت نيز خرج گردد، آن حالت طمس است و مقام «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» [الرحمن ۲۷-۲۶] است.»
سالک پس از مقام سکینه که هنوز تسلط کامل بر نفس خود ندارد به مقام فنا می‌رسد. در این مقام مرگ اختیاری یا قالب تهی کردن و عروج به عالم کبریا یا معراج به افق اعلی برایش میسر می‌شود. افق اعلی رسیدن به محضر حق تعالی است. فنا ساقط شدن اوصاف مذمومه در نتیجه‌ی کثرت ریاضت است. عارف از خلق فانی و به حق باقی می‌شود. سالک در مقام «فنای اصغر» با نظر به ذات خود شادمان می‌شود چرا که روشنائی انوار حق را در خود می‌بیند. این نقص است چرا که هنوز خودی باقی است.
با تبحر بیشتر به مقام «فنای اکبر» می‌رسد، دیگر به ذات خود نمی‌نگرد، بلکه خود را فراموش کرده اصلا نمی‌بیند و از شعور عقلانی فراتر می‌رود.
در مرحله‌ی سوم مقام «فنا در فنا» سالک نه تنها خود را فراموش می‌کند بلکه فراموشی را نیز فراموش می‌کند و یک‌پارچه او را می‌بیند و لاغیر. در این مرحله سالک هیچ شعور و آگاهی نسبت به صفات و احوال خود ندارد
سالکی که از معرفت شاد می‌شود هنوز واصل نشده است و به شرک خفی مبتلاست. سالک واصل کسی است که معرفتش در معروف (حق تعالی) گم شود و حتی معرفتش را نیز نبیند. با محو نشانه‌های بشریت سالک فانی به حالت طمس می رسد یعنی محو همه‌ی صفات سالک در صفات نورالانوار یا نفی صفات عبد در صفات حق. این همان مقام قرب النوافل است که حق بر عبد غلبه یافته هر فعلی از او صادر شود فعل حق است نه فعل او، و با چشم و گوش و دست و زبان خدا می‌بیند و می‌شنود و لمس می‌کند و می‌گوید. این است تفسیر عرفانی آیه‌ی سوره الرحمن که هرچه بر زمین است به سرآمدنی است و خداوند تو ماند با شکوه و بزرگواری و با نواخت و نیکوکاری.

پنج مرحله‌ی توحید
سهروردی در این‌موضع رساله نوشته است: «بعضى از محقّقان گويند كه «لا اله الّا اللّه» توحيد عوامّست، و «لا هو الّا هو» توحيد خواصّ است، و در تقسيم تساهل كرده است و مرتبت توحيد پنج است: يكى «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و اين توحيد عوامّست كه نفى الهيّت مى‏‌كند از ما سوى اللّه و اينان اعمّ عوامّ‏اند. و وراى اين طايفه گروهى ديگراند كه به‌نسبت با اينان خواصّ‏‌اند. و با طايفه ديگر عوامّ و باضافت با آن كسانى ديگر كه مقام ايشان بلندتر است از عوامّ‏، و توحيد ايشان «لا هو الّا هو» است و اين عالى‏‌تر از آن اوّل باشد، و مقام ايشان عالى‏‌ترست از بهر آن‌كه گروه اوّل نفى الوهيّت كردند از غير حقّ، پس گروه ديگر بر نفى حقّ از غير اقتصار نكردند بلكه‏ جمله هويّتها را نفى كردند در معرض هويّت حقّ تعالى و گفتند كه اوئى او راست، كس ديگر را «او» نتوان گفت كه اوئيها از اوئى اوست، پس اوئى مطلق او راست‏. و وراى ايشان گروهى ديگرند كه توحيد ايشان آن‌است كه «لا انت الّا انت»، و اين عالى‏‌تر از آنست كه ايشان حقّ را «هو» گفتند. و «هو» غايب را گويند، و اينان همه توئي‌ها را كه در معرض توئى شاهد خويش است نفى كردند و اشارت ايشان به‌حضور است. و گروهى ديگرند بالاى اينان و ايشان عالى‏‌ترند و گفتند چون كسى ديگر را خطاب توئى كند او را از خود جدا داشته باشد و اثبات اثنانيّت مى‏كند و دوئى از عالم وحدت دور است. ايشان خود را گم كردند و گم گرفتند در پيدائى حقّ، «لا أنا الّا أنا» گفتند. محقّق‏‌ترين اينان گفتند اثنانيّت و انيّت و هويّت همه اعتباراتى زايد بود بر ذات قيّوميّت را، هر سه لفظ را در بحر طمس غرق كردند، و طاحت العبارات و غيبت الاشارات، «هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» [قصص ۸۸]، و اينان را مقام رفيع‏‌تر است. و مردم تا بدين عالم ناسوت علاقه دارد بمقام لاهوت نرسد. بالاى آن مقام ديگر نباشد كه آن نهايتى ندارد. بزرگى را پرسيدند كه «ما التصوف؟» فقال «أوّله اللّه و آخره لا نهاية له».
به اختصار پنج مرتبه‌ی توحید عبارت است از:
اول. لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ. نفى الهيّت مى‏‌كند از ما سوى اللّه، توحید اعمّ عوامّ.
دوم. لا هو الّا هو.‏ جمله هويّتها را نفى كردند و گفتند كه اوئى مطلق او راست. توحید عوامّ.
سوم. لا انت الّا انت. اينان همه توئي‌ها را كه در معرض توئى شاهد خويش است نفى كردند و اشارت ايشان به‌حضور است نه غیبت. توحید خواص.
چهارم. لا أنا الّا أنا. دوئى از عالم وحدت دور است. ايشان خود را گم كردند و گم گرفتند در پيدائى حقّ و خود را نمی‌بینند تنها خدا را می‌بینند. توحید خواص الخواص.
پنجم. برزبان نشاید. اثنانيّت (من و تو بودن) و انيّت (من بودن) و هويّت (او بودن) همه اعتباراتى زايد بود بر ذات قيّوميّت، هر سه لفظ را در بحر طمس غرق كردند. عبارات رفتند و اشارات غائب شدند. دیگر کسی در میان نیست که از توحید سخن بگوید. توحید اخص خواص الخواص.
کسی که کمترین علاقه‌ای به ناسوت دارد به لاهوت نرسد.

هر كه عارف‌تر بود كامل‌تر بود
سهروردی در این فصل در فضیلت عرفان و کمال عارفان سخن گفته است. از محمد مصطفی که درود خدا بر او باد نقل می‌کند که خداوند هرگز دوست جاهل نگرفت. او با همه‌ی کمال خویش از خداوند ازدیاد علم می‌طلبد: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً». و همو فرمود: روزی که بر علم خود نیفزائی آن روز به زیان توست و صبح آن مبارک نیست. به نظر سهروردی علم کشف عارفانه علم ظاهر و علم بحثی نیست، «بلكه از انكشاف حالات قيّوميّت و كبريا و ربوبيّت بوده و ترتيب نظام وجود و عالم ملكوت و اسرار مخفى درآسمان و زمين بداند». این علم اشراقی و ذوقی است که در نتیجه‌ی ظهور انوار عقلی و لمعان آن بر نفوس کامله در هنگام تجرد حاصل می‌شود. عارف به سرّ قدر یعنی راز چگونگی به وجود آمدن ممکنات یکی بعد از دیگری مطابق با قضای الهی آگاه است اما به فرموده‌ی پیامبر (ص) فاش کردن آن حرام است.
سهروردی در عظمت شناخت حق و قاصر بودن عبارات از بیان آن می‌نویسد: «و نيز نه هر چه علم محقّقان بدان محيط باشد در حيّز عبارت آرند، تا همه كس در آن شروع نمايد كه جمال كبرياى احديّت بيش از آنست كه مورد هر واردى و مقصد هر قاصدى و مطلب هر طالبى باشد «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» (سبأ ۱۳).
وی در ادامه می‌نویسد: «در فطرت انسانيت با كثرت جوارح هيكل يك نقطه بيش نيست كه لايق افق قدسى باشد، «فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» [ذاریات ۳۶]. پس چون كار به‌نيت يك شخص برين وجه است كه از قواى بسيار و اعضاى بسيار و تركيب بشريّت با كثرت تراكيب جز يكى مستعدّ ترقى بيش نيست‏، حال يكى معموره نيز هم برين وجه قياس بايد كردن‏، پس سخن پوشيده اولاتر. و اين دو بيت مراست:
در كنج خرابات بسى مردانند                              كز لوح وجود سرّها مى‏‌خوانند
بيرون ز شتر گربه احوال فلك                               دانند شگفتها و خر مى‏‌رانند.»
توضیح آن‌که در فطرت انسانیت با همه اندامها و اعضای بدن نقطه‌ای نیست که لایق افق قدسی یا جایگاه مقدس ربوبی باشد. سهروردی به آیه‌ی مربوط به قوم لوط اشاره می‌کنند که فرشتگان عذاب می‌گویند که ما در قوم لوط و شهر آنان جز یک خاندان مؤمن (لوط و دو دخترش) نیافتیم. در تأویل آیه بدن انسان به شهر لوط و تنها خاندان صالح آن به نقطه که مراد قلب آدمی باشد تأویل شده است. وقتی در بدن آدمی با این همه عضو وضع به این منوال است، پس سخن هرچه پوشیده‌تر اولی‌تر! سهروردی در شعر خود می‌گوید: در کنج انزوا عارفانی هستند که راز بسیاری امور را می‌دانند. آنان بیرون از احوال عجیب و غریب روزگار با همه‌ی شگفتی‌هایی که می‌دانند به اهل روزگار خود را عامی و نادان می‌نمایند.
به نظر سهروردی انسان خردمند و بصیر می‌باید پیوسته جوینده‌ی شگفتی‌ها و حقایق باشد، و از جستجو باز نماند تا به آن اندازه از حقایق که در خور فهم اوست دست یابد و آن‌گاه از مرکب جستجو فرود آید. سهروردی با نقل عبارتی از حلاج این فصل را به پایان می‌برد: «حسين منصور حلّاج رحمة اللّه عليه گفت «محبّت ميان دو كس آن وقت مستحكم شود كه در ميان ايشان هيچ سرّ مكتوم نماند.» پس محبّت چون كامل گردد اسرار علوم خفايا و خبايا و زواياى موجودات برو پوشيده‏ نبود. و چون غايت كمال بنده آن‌است كه تشبّه كند به‌حقّ تعالى و علم به‌كمال از صفت اوست، جهل نقص بنده باشد. پس لازم آيد كه هر چه عارف‌تر بود به‌حقايق، وجود او شريف‌تر باشد. و فى الجمله جهل قبيح است‏.»

 لذت و محبت بنده به حق تعالی
در نزد علمای ظاهر شرط محبت هم جنس بودن است، لذا انسان را نشاید که دم از محبت خداوند زند. اما نزد عارفان در محبت جنسیت شرط نیست، محبت انسان به خداوند به‌ذوق تعلق دارد، «محبّت شاد شدن ذاتي‌است به‌تصوّر حضور ذات ديگر. و عشق عبارت‌است از محبّتى كه از حدّ بيرون رفته باشد،» اگر عاشق به تمام آرزویش رسیده بود دیگر عشق معنی نداشت. پس برای بقای عشق همواره نایافتنی لازم است. لذت وقتی به‌دست می‌آید که کمالی حاصل شود و علم به حصول آن کمال. روان آدمی از معرفت حق به کمال رسد و لذت برد. کمال اعلای روان آدمی از اشراق نور حقّ است، و هرچه از این اشراق بیشتر او را حاصل شود لذت انسان عظیم‌تر است.

رمز‌های خاتمه‌ی رساله
خداوند غیرمنقسم است. و آدمی منقسم. اگر کسی خواهد به معرفت غیرمنقسم نائل آید باید غیرمنقسم باشد که از منقسم معرفت غیرمنقسم برنیاید. و این حاصل نیاید مگر با وصول به مقام فناء فی الله. منصور حلاج در توصیف صوفی صفات حق تعالی را به‌کار برده که متعلق به مقام فناء فی الله است، آنجا که سالک خودش را وانهاده و جملگی او شده لذا نه کسی او را فراپذیرد، نه او کس را، نه تجزیه برمی‌دارد نه تبعیض. ذات او وحدانی است. آن‌گاه که خواستند حلاج را بر دار کشند گفت: «حَسبُ الواحد إفرادُ الواحدِ له». در شرح شطحیات آمده که «در این اشارت «إفراد» قدم از حدوث پیداست، یعنی بس است موحد را در حالت یافت توحید، فرق کردن قدم از حدوث به نعمت رؤیت قدیم.» در تذکرة الأولیاء عطار تصحیح نیکلسن «حُبُّ الواحد إفرادُ الواحدِ له» ثبت شده است.
سهروردی در انتهای رساله دوباره به بیان رمزی ابتدای رساله باز می‌گردد. او عالم مادی مرکب از عناصر اربعه را «کارگاه عنکبوت» می‌نامد . کسانی که می‌خواهند آن را بگشایند و از عالم مادی رها شوند نوزده پاسبان باید از خود دورکنند. این پاسبانان نگهبانی می‌دهند تا نفس ناطقه‌ی انسانی از زندان بدن آزاد نشود. زندان‌بانان نوزده‌گانه عبارتند از هفت قوه‌ی نفس نباتی و دوازده قوه‌ی نفس حیوانی (شامل پنج حس ظاهر، پنج حس باطن و شهوت و غضب).
«پنج پرنده آشكار» حواس پنج‌گانه‌ی ظاهری است. «پنج پرنده نهان» پنج حس باطنی است: حس مشترک، خیال، واهمه، متخیله و حافظه. «دو رونده تيز پيدا حركت» قوه‌ی شهوت و غضب است. «هفت رونده آهسته پوشيده حركت» قوای نفس نباتی: نامیه، مولده، غاذیه، و سه قوه‌ی در خدمت غاذیه یعنی جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه.
دورکردن حواس ظاهر و باطن بسیار دشوار است چرا که آنها انسان را به تعلقات دنیا مشغول می‌کنند و قوای شهوت و غضب به اتکای آنها فعالیت می‌کند. دفع حواس درونی مشکل‌تر است چون دسترسی به آنها ممکن نیست. سهروردی قوه متخیله که حتی در خواب از فعالیت بازنمی‌ایستد و با همه حواس ظاهر و باطن مرتبط است را به جزیره تشبیه کرده است: «در ميان ايشان جزيره‌‏اى است كه در آنجا دوال‌پايان باشند، هر چند مردم پيش رود ناگاه پايهاى خود را بيندازند و در گردن او كنند و از حركتش باز دارند، تا آب حيوة در نيابد. و شنيدم كه اگر كسى در كشتى نوح نشيند و عصاى موسى در دست دارد از آن خلاص يابد.»
دوال‌پا موجودی خیالی و افسانه‌ای که دارای پاهایی باریک چون دوال است و در بیابانها و جنگلها زندگی‌ می‌کند و خود را شل وانمود می‌کند و از رهگذران می‌خواهد تا آن را بر پشت یا دوش خود حمل کنند. سپس پاهای خود را به دور گردن یا کمر بیچارگان می‌پیچد و اگر موافق میلش حرکت نکنند آنان را حفه می‌سازد. مراد از دوال پا در اینجا قوت‌های جسمانی یا مخلوقات قوه‌ی متخیله‌ی آدمی است که نفس ناطقه را به خود مشغول داشته از عروج و رهایی باز می‌دارد.
«آب حیات» نماد معرفت حقیقی است که از طریق سلوک روحانی حاصل شده است. سهروردی از آب حیات در رساله‌های عقل سرخ، فی حقیقة العشق و قصة الغربة الغربیة سخن گفته و قبل از او ابن سینا در قصه حی بن یقظان آن را به میان آورده است. «کشتی نوح» نماد تن و قوای جسمانی است که در خدمت نفس ناطقه‌اند لذا سبب نجات از مهلکه می‌شوند. «عصای موسی» معجزه موسی کلیم‌الله (شعراء ۴۵) نماد قوتی است که خیالات باطل و افکار واهی را از میان می‌برد تا نفس ناطقه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و دوال پایان را همچون اژدها فروبلعد تا نفس ناطقه آزادانه عروج کند.