پاسخ نویسنده‌ی کتاب حکومت ولایی به نقد مقام رهبری

اخیرا در ستون بیانات پایگاه اطلاع رسانی «دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای» مطلبی با عنوان «بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سر دبیران نشریات دانشجویی» مورخ ۴ اسفند ۱۳۷۷ منتشر شده است. چند نفر از دوستان لینک مطلب و متن کامل سوال و جواب مرتبط را برایم فرستادند. از خواندن آن به ویژه زمان ایرادش متعجب شدم. نفس انتشار ولو با تأخیر هفده ساله‌ی آن را به‌فال نیک می‌گیرم. در دنبال ابتدا عبارت مرتبط از بیانات آقای خامنه‌ای عینا نقل می‌شود، سپس در حاشیه‌ی آن نکاتی متعرض می‌شوم. در انتها متن کامل این پرسش و پاسخ درج می‌شود.

چکیده:

آقای خامنه‌ای در بیاناتی که با تاخیر هفده ساله منتشر می‌شود انتشار کتاب «حکومت ولایی» که در نقد علمی ولایت فقیه نوشته شده (البته بدون ذکر نام نویسنده و کتاب) با اشاره به اینکه نویسنده‌اش در تهران زندگی‌ می‌کند و کسی متعرض او نشده را دلیل آزادی بیان در ایران اعلام می‌کند. وی پاسخ منتقدان را به تلازم ولایت فقیه و محجوریت مردم در کتاب یادشده را دندان‌شکن توصیف می‌کند. منتقد مورد نظر رهبری استاد جوادی آملی است، و پاسخ وی با عنوان اسلامیت و جمهوریت قانع‌کننده نیست. نویسنده‌ی کتاب حکومت ولایی همچنان محجوریت مردم در حوزه‌ی عمومی را از لوازم لاینفک ولایت فقیه می‌داند، نشان آن این که هر تصمیم مردم و نمایندگانش در حوزه‌ی عمومی نیازمند تصویب ولی فقیه یا منصوبان وی است، چرا که در این اندیشه هیچ تصمیمی بدون اذن قبلی یا اجازه‌ی بعدی ولی فقیه اعتبار ندارد، و این یعنی قیمومت و محجوریت مردم. چهار روز بعد از این بیانات گهربار، نویسنده‌ی کتاب حکومت ولایی توسط دادسرای غیرقانونی ویژه‌ی روحانیت بازداشت، محاکمه و در نهایت به جرم ابرازعقیده هجده ماه را در زندان ولایت فقیه گذراند. در بهار گذشته به‌تجدید چاپ همین کتاب مجوز ترخیص از چاپخانه داده نمی‌شود تا عملا اثبات شود که در کشور تحت زعامت آقای خامنه‌ای نویسنده‌ی ممنوع القلم نداریم!

 

Khamenei_expressions-cover

الف. بیانات آقای خامنه‌ای درباره کتاب «حکومت ولایی» کدیور

الان جامعه، جامعه‌ی آزادی است و مردم می‌توانند حرف بزنند؛ حرف هم می‌زنند؛ راجع به ولایت فقیه – یعنی اصل و مبنا – هم حرف می‌زنند. شما ببینید چقدر مطلب نوشتند! این‌هایی که نوشتند، همه که دفاع نکردند. آقایی برداشت کتاب نوشت، اجازه هم گرفت، چاپ هم شد و دست همه هم بود! او اصل ولایت را اصلاً منکر شد؛ اما چون جواب‌ها دندان‌شکن بود، عقب‌نشینی کرد. نوشتند که اصلاً ولایت در حتّی معصوم هم وجود ندارد! چرا؟ چون ولایت یعنی قیمومت! قیمومت بر چه کسی است؟ بر صغیر است، بر مهجور [محجور] است؛ پس مردم مهجورند [محجورند]! یعنی یک تحریف کاملاً حاکی از بی‌اطّلاعی و عدم اشراف به مسأله و ندانستن مسأله انجام شد؛ اما به شکل علمی آن را مطرح کردند. کسی هم معارضشان نشد؛ آن آقا هم در همین تهران زندگی می‌کند؛ کسی هم نپرسید چرا نوشتی!؟ آیا این جامعه آزاد نیست!؟ آیا این کشور آزاد نیست!؟ آیا این‌جا آزادی بیان و آزادی فکر نیست!؟ مگر آزادی فکر چیست؟ باید حتماً چهار نفر آدم بیایند، بدون استناد به هیچ حجّتی، به هیچ منطقی، به سه، چهار نفر فحش بدهند تا معنایش آزادی باشد!؟ این خیلی خوب است!؟

 

b-03-00

ب. پاسخ نویسنده‌ی کتاب حکومت ولایی به بیانات مقام رهبری

اشاره‌ی مقام رهبری در بیانات فوق به کتاب حکومت ولایی به قلم این‌جانب است. این کتاب در اواسط سال ۱۳۷۷ توسط نشر نی در تهران منتشر شد، و به‌سرعت چندین بار تجدید چاپ گشت (چاپ پنجم، ۱۳۸۷). معلوم می‌شود ایشان نیز کتاب را مطالعه کرده، از مفاد آن مطلع بوده، اذعان کرده‌ که زبان کتاب علمی است، هرچند از محتوای آن به‌شدت ناراضی است. ضمنا از همین بیانات معلوم می‌شود که نظام در تدارک پاسخ‌گویی به مفاد کتاب حکومت ولایی برآمده و آقای خامنه‌ای نقدهای کتاب را هم پی‌گیری می‌کرده (اگر شخصا سفارش نداده باشد!) فهرست نقدهای کتاب حکومت ولایی را اینجا ببینید. تا زمان ایراد این سخنرانی پنج نفر در روزنامه‌های کیهان، رسالت، فصل‌نامه‌ی کتاب نقد و فصل‌نامه‌ی علوم سیاسی از موضع نظام مفاد کتاب حکومت ولایی را نقد کردند.

مهم‌ترین آنها نقد استاد عبدالله جوادی آملی در روزنامه کیهان مورخ ۱۹ و ۲۰ مهر ۱۳۷۷ با عنوان «اسلامیت و جمهوریت» است که در حقیقت نقد فصل دوازدهم کتاب حکومت ولایی: ولایت و جمهوریت است البته بدون اشاره به اسم کتاب و نویسنده! آقای خامنه‌ای پاسخ آقای جوادی را «دندان‌شکن» یافته‌اند. استاد جوادی آملی سال بعد نقد خود را بر حکومت ولایی بسط داده در کتاب ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت‌ (قم‌، نشر اسراء، ۱۳۷۸) منتشر کردند. شماره برخی صفحاتی که ایشان در مقام نقد کتاب حکومت ولایی بوده‌اند را در اینجا می‌توانید ملاحظه کنید. این کتاب به سفارش و سرمایه‌ی بیت رهبری با تیراژ وسیعی منتشر شده است.

ولایت فقاهت و عدالت

جناب آقای خامنه‌ای در بررسی مفاد کتاب آنجا که ذکر کرده اند که نویسنده ولایت را به معنای قیمومیت و محجوریت افراد تحت ولایت دانسته درست قضاوت کرده‌اند. نویسنده در صفحه ۴۷ کتاب حکومت ولایی در فصل چهارم: ولایت فقهی تصریح کرده است:

لوازم ولایت‏: اول. در حوزه ولایت، عدم تساوى حاکم است، یعنى همه افراد در آن حوزه در بعضى از شئون یا در تمامى شئون همسان نیستند. اعتقاد به «برابرى» انسانها در تمامى شئون (یا بعضى شئون) با اندیشه ولایت شرعى در تضاد است. دوم. لازمه عدم برابرى انسانها در حوزه ولایت، وجود افرادى است که در شأنى از شئون یا در تمامى شئون انسانى داراى نوعى امتیاز، توانمندى و قابلیت معتبر شرعى باشند، و علاوه بر تصدى امور خودشان، توانایى تصدى و تدبیر امور غیر را نیز دارا هستند. لازمه تحقق ولایت فقهى، به رسمیت شناختن حق ویژه و امتیاز شرعى اولیاست. سوم. لازمه دیگر عدم برابرى ا نسانها در حوزه ولایت، وجود افرادى است که در شأنى از شئون خود یا در تمام شئونشان ناتوان از تصدى امور خود و فاقد اهلیت تدبیر هستند و به نحوى از انحاء در اداره امور خود محجور محسوب مى‏شوند. بنابراین لازمه غیرقابل انفکاک ولایت فقهى، محجوریت است. مولّى علیهم کسانى هستند که در حوزه ولایت شرعاً محجور هستند. اگر مولّى‏ علیهم رشید بودند و شرعاً قادر بر تصدى امور خود بودند تحت ولایت قرار نمى‏‌گرفتند.

اما در مورد ولایت ائمه ایشان یا به عمق مطلب واقف نشده یا به روی مبارک خود نیاورده! مرتکب مغالطه شده‌اند. چرا که نویسنده فصل مستقلی را به ولایت کلامی اختصاص داده (ص۴۲-۳۲) و تفاوت آن را با ولایت فقهی تبیین کرده است. لذا این‌که ایشان مرا منکر ولایت ائمه دانسته نسبتی خلاف واقع است. ولایت عرفانی و ولایت کلامی در فصول دوم و سوم کتاب تشریح شده و ایشان از ان غفلت کرده‌است. در همین کتاب نقد فتاوای ایشان درباره ولایت فقیه درارتباط با ولایت ائمه آمده است (فصل پانزدهم: ولایت فقیه، اعتقادات و اصول مذهب، ص ۲۴۱-۲۳۷) من اثبات کرده‌ام که درک ایشان از این مسئله متناقض و نادرست است. اما محجوریت مردم که لازمه ولایت فقهی است متعلق به حوزه‌ی عمومی است، لذا در دیدگاه رسمی هر تصمیم نمایندگان مردم نیازمند به تایید فقهای شورای نگهبان منصوب ولی فقیه می‌باشد، و میزان رای مردم است تا آنجا که ولی فقیه صلاح بداند، و احکام بلکه منویات ولی فقیه مافوق رأی تمام ملت و قانون اساسی است، اگراین معنای  محجوریت مردم نیست، پس معنای محجوریت مردم چیست!؟

برخلاف نظر ایشان من از پاسخ‌های منتقدان از جمله استاد جوادی آملی نه تنها عقب‌نشینی نکردم، بلکه پیش‌روی هم کردم! بعد از کتاب حکومت ولایی، حکومت انتصابی را تدوین کردم و در سالهای ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ در قالب سلسله مقالاتی در ماه‌نامه‌ی آفتاب در تهران منتشر کردم تا این‌که به دلیل همین آزادی مورد بحث ایشان مجله توقیف شد و مدیرمسئولش به زندان افتاد! الآن هم بعد از هجده سال باورم به آن‌چه در کتاب حکومت ولایی نوشته‌ام راسخ‌تر شده و هم‌چنان معتقدم لازمه‌ی لاینفک ولایت فقیه محجوریت مردم در حوزه‌ی عمومی است. ترجمه‌ی عربی کتاب حکومت ولایی اخیرا در بیروت منتشر شد. ایشان و منصوبانشان لازم است تدارک دیگری برای دفاع از مبانی نظریه‌ی سیاسی خود بیندیشند!

اما شاه‌بیت غزل ایشان پُز دادن به آزادی نویسنده‌ی منتقد ولایت فقیه است. ایشان درست گفته‌اند که نویسنده‌ی کتاب حکومت ولایی که در نقد قائمه‌ی نظام جمهوری اسلامی نوشته شده بود، در تهران آزادانه زندگی می‌کرد و کتابش نیز با مجوز رسمی ارشاد در پایتخت جمهوری اسلامی منتشر شد. اما این‌که فرموده‌اند «کسی هم معارضشان نشد … و نپرسید چرا نوشتید؟» خلاف واقع است. نویسنده‌ی کتاب حکومت ولایی سه روز قبل از این بیانات گهربار درباره‌ی آزادی بیان (۱ اسفند ۱۳۷۷) در دادسرای غیرقانونی ویژه‌ی روحانیت در حال استنتطاق بوده و دقیقا چهار روز بعد از این بیانات یعنی در غروب ۸ اسفند ۱۳۷۷ توسط همین دادسرا بازداشت شده است! البته دادستان ویژه‌ی روحانیت تهران ابراهیم نکونام (بعدا حوالی سال ۱۳۹۰ رئیس کمسیون اصل ۹۰ مجلس شورای اسلامی) در زمان محاکمه چندبار به نویسنده تذکر داد ما اصلا درباره کتابهای شما سوالی نکردیم!

فرمایش مقام رهبری و تاکید دادستان ایشان یادآور داستان راه‌زنی است که مادرش از او خواسته بود ازطریق حلال برایش کفنی فراهم کند. راه‌زن بعد از غارت کاروانی که متاع مورد نظر هم همراه داشتند، به‌یاد سفارش مادرش افتاد. به‌سوی مال‌باخته‌ی فلک‌زده برگشت و شمشیرش را بالا برد و پرسید که آیا تصرف او در این اموال حلال است یا نه؟! و مال‌باخته در نهایت استیصال برای نجات جان فریاد زد: حلال حلال! راهزن وقتی کفن را به مادرش می‌داد به او گفت: سفارش شما را موبه‌موعمل کردم. صاحب این کفن چند بار اقرار کرد که این متاع حلال حلال است! من به اتهام آرائم در یک مصاحبه و سخنرانی در دادگاه غیرقانونی ویژه‌ی روحانیت محاکمه و محکوم شدم و هجده ماه در زندان ولایت فقیه طعم آزادی بیان مورد اشاره‌ی جناب آقای خامنه‌ای را به‌خوبی چشیدم.

در فروردین سال گذشته همین کتاب حکومت ولایی تجدید چاپ شد، به‌این امید که در دولت جدید حداقل تجدید چاپ کتابها بدون مشکل انجام شود. اما متأسفانه اجازه‌ی ترخیص از چاپخانه به‌آن و کتاب حق‌الناس داده نشد. مقامات ارشاد به‌ناشرین فهمانده بودند، که نویسنده‌ی کتاب ابتذال مرجعیت شیعه: استیضاح مرجعیت مقام رهبری تا اطلاع ثانوی از حق انتشار مطلقا محروم است. البته در کنار آن مکررا ادعا شده در کشور نویسنده‌ی ممنوع‌القلم نداریم. ممنوع‌القلم شدن را به وزیر ارشاد اعتراض کردم، اما طبق معمول بی‌پاسخ ماند. اکنون عبارات جناب آقای خامنه‌ای بهتر فهمیده می‌شود: « آیا این جامعه آزاد نیست!؟ آیا این کشور آزاد نیست!؟ آیا این‌جا آزادی بیان و آزادی فکر نیست!؟ مگر آزادی فکر چیست؟» پاسخ این نویسنده‌ی ممنوع القلم مثل همان مال‌باخته‌ی داستان پیش‌گفته که گفت حلال حلال! این است: آزاد آزاد! اصلا هیچ‌جای دنیا این مقدار آزادی نیست!

***

خامنه-ای1

ج. متن کامل سؤال دانشجویان و جواب مقام رهبری (۴ اسفند ۱۳۷۷)

سؤال:

دوستان سؤال خطرناکی را برای من گذاشتند و مصوّب کردند که بپرسم! سؤال درباره‌ی اصل انتقاد نسبت به همه‌ی اجزای کشور و همه‌ی مسؤولان نظام، از جمله رهبری است. البته از خود امام علی علیه‌السّلام حدیث هم داریم که میفرماید: به من انتقاد کنید و من بالاتر از آن نیستم که اشتباه نکنم. به‌هرحال امروز بعد از گذشت بیست سال از پیروزی انقلاب، جوانانی که در همین انقلاب و در همین جمهوری اسلامی پرورش یافته‌اند و رشد کرده‌اند، به حدّی رسیده‌اند که میتوانند سؤال بپرسند؛ دوست دارند که انتقاد کنند؛ چون روحیه‌ی جوان، یک روحیه‌ی انقلابی است. یکی از متفکّران میگوید: اگر جوان در دوران جوانیش انقلابی نباشد، مرده است. اما به دلیل بعضی از برخوردهای حذفی و بعضی از مسائلی که پیش آمده، جوانان نسبت به سؤال کردن از جمهوری اسلامی و مسؤولان آن تردید دارند. سؤالات متعدّدی در مورد وقایع گذشته و این بیست سالی که نظام پشت سرگذاشته، وجود دارد؛ که حدودی از آن را ما دیدیم، و حدودیش را هم بزرگترها دیدند و برای ما تعریف کردند. مثلاً یکی از اصول قانون اساسی، بیست سال مسکوت گذاشته شده و هیچ عکس‌العملی نسبت به آن انجام نشده است. بنیاد مستضعفان ظاهراً به هیچ کس پاسخگو نیست و هیچ وقت مردم از کارهایی که در آن قسمت انجام میشود، مطّلع نیستند. صدا و سیما اخبار را تا حدودی تحریف میکند و اخبار و اطّلاعات صحیح را به مردم نمیرساند. وزارت اطّلاعات کارش به جایی رسیده که به‌جز جاسوسی و خبرچینی از این و آن، یک عدّه از افرادش آدمکشی میکنند. بحث قوّه‌ی قضاییّه هم که جای خود دارد. طبق آمار و ارقامی که خودشان اعلام کردند و روزنامه‌ها چاپ کردند، هر پنج نفر ایرانی، یک پرونده در قوّه‌ی قضاییّه دارد؛ یعنی بیش از یازده میلیون پرونده در قوّه‌ی قضاییّه داریم! یک سری قوانینی وجود دارد که دست و پا گیر شده است که نمونه‌اش را در جریان قتلهای اخیر دیدیم. یکی از این قوانین این است که اگر قاتلی بیاید ثابت کند که به وظیفه‌ی شرعیاش در قتل عمل کرده، از حکم قصاص مبرّاست. آن مصوّباتی که بانک مرکزی میگذارد، آن بحث عدالت اجتماعی که دوستان کردند، آن لوایحی که وزارت امور اقتصادی و دارای به مجلس میدهد و بعد هم در آن‌جا تصویب میشود، آن قضیه‌ی بودجه‌ی امسال، آن قونینی که امسال در مجلس تصویب شد، فروختن نفت پارس به بیست و یک میلیارد دلار – چیزی شبیه همان قرارداد دارسی که به خاطرش شلوغ شد و علماء قیام کردند – همه‌ی اینها نواقصی است که جوانان احساس میکنند در جامعه هست. امروز میبینیم که در جامعه‌ی اسلامی، باز ما شاهد برگشتی هستیم و همان روند گذشته را ظاهراً طی میکنیم.

ما نسبت به دوران به‌اصطلاح سازندگی حرف و حدیث زیاد داریم. در این دوره – همان‌طور که دوستمان اشاره کردند – دانشگاهها تقریباً غیرعلمی شدند، به انزوا کشیده شدند و دانشجویان غیرسیاسی شدند. از طرف دیگر، سدهایی ساخته شده که اصلاً روی اصول کارشناسی نبوده است. نیروگاههایی ساخته شده که اصلاً روی اصول کارشناسی نبوده است. امروز در دنیا سد یک فنآوری صنعتىِ از رده خارج شده برای تولید برق و حتّی آبیاری است؛ ولی در دوره‌ی سازندگی، یکی از افتخارات سردارانش این بود که ما کلّی سد ساختیم. در انقلاب ما، زاغه‌نشینان، مدافعان اصلی بودند. امام میگفتند که انقلاب ما را زاغه‌نشینها انجام دادند؛ ولی الان نمیدانیم زاغه‌نشینان چه نقشی در نظام جمهوری اسلامی دارند؛ ظاهراً میدانیم که در جنوب شهر تهران و حتّی شمال شهر، در بعضی از نواحی هنوز همان زاغه‌ها وجود دارد و افراد با فلاکت و بدبختی زندگی میکنند. همه‌ی اینها انتقاداتی است که در ذهن من و خیلیهای دیگر موج میزند و میخواهیم که بپرسیم و میخواهیم که شخصی پاسخگو باشد و به اینها جواب بدهد که چرا این‌طور شدیم؟ چرا ما هنوز بعد از بیست سال اوّلین وارد کننده‌ی گندم در دنیا باشیم؟ چرا بعد از بیست سال باید سی میلیارد دلار بدهی خارجی داشته باشیم؟ چرا بعد از بیست سال که نظام به مرحله‌ی تثبیتش رسیده، کشورهای مختلف بتوانند به‌راحتی به مرزهای ما حمله کنند؛ افغانستان از شرق، عراق از غرب، امریکا از جنوب؟ این نشان میدهد که ثبات چندانی در مرزهای کشور وجود ندارد. به همین شکلی که آمدند مردم را به شهروند درجه‌ی یک و درجه‌ی دو تقسیم کردند، انتقادات را هم به مخرّب و سازنده تقسیم کردند و این ضربه‌ی مهلکی به بخش عظیمی از جامعه زد و باعث شد که به نظر ما قشر خاصی در جامعه بتوانند حاکمیت و قدرت را در دست بگیرند. سؤالی که در این‌جا مطرح میشود، این است که آیا به نظر شما حذف انتقادها و خصوصاً منتقدان و تقسیم سؤالات به مخرّب و سازنده، به انهدام نظام منجر نمیگردد؟ و اگر به این نوع تفکّر و مطیع‌پروری اعتقاد ندارید، برای بهبود فضای نقّادی و گسترش فرهنگ نقد چه کارهایی انجام داده‌اید یا میدهید؟

پاسخ مقام رهبری:

خیلی خوب. ببینید آقاجان! انتقاد معنایش چیست؟ انتقاد اگر معنایش عیبجویی است، این نه چیز خوبی است، نه خیلی هنر زیادی میخواهد، نه خیلی اطّلاعات میخواهد؛ بلکه انسان با بی‌اطّلاعی، بهتر هم میتواند انتقاد کند؛ کمااین‌که الان این مطالبی که شما گفتید، خیلیهایش اصلاً درست نیست؛ یعنی پیداست که شما اطّلاعاتتان ضعیف است. البته ما در این زمینه، عیب اطّلاع‌رسانی داریم. مثلاً راجع به نفت پارس، آن چیزی که شما گفتید، این‌طوری نیست. راجع به بدهی کشور، آن چیزی که شما گفتید، این‌طوری نیست. مسأله‌ی سد، آن چیزی که شما میگویید اصلاً این‌طور نیست؛ شما اطّلاعات نادرستی در ذهنتان هست. ببینید آقاجان! انتقاد به معنای عیبجویی، اصلاً هیچ لطفی ندارد. شما بنشین از بنده عیبجویی کن، من هم از شما عیبجویی کنم؛ چه فایده‌ای دارد؟ نقد، یعنی عیارسنجی؛ یعنی یک چیز خوب را آدم ببیند که خوب است، یک چیز بد را ببیند که بد است. اگر این شد، آن وقت نقاط خوب را که دید، با نقاط بد جمع‌بندی میکند، آن‌گاه از جمع‌بندی باید دید چه حاصل میشود.

این‌که گفتید کشور شما نه حکومت دارد، نه اقتصاد دارد، نه مرز دارد، نه امنیت دارد، نه وزارت دارد، نه رهبری دارد، هیچی ندارد، این‌که نیست؛ این‌که درست عکس آن چیزی است که واقعیت دارد. شما ببینید الان وضع ما از لحاظ اداره‌ی کشور، از لحاظ حضور جوانان، از لحاظ رواج همین چیزی که شما میگویید – یعنی انتقاد – چگونه است. الان روزنامه‌هایی منتشر میشوند، به همه هم انتقاد میکنند؛ شما میگویید چرا به رهبری انتقاد نمیکنند! اوّلاً که عیبجویی از رهبری مگر چه حُسنی دارد؟ رهبریای که در نظام جمهوری اسلامی اشاره‌ی انگشتش باید بتواند در یک لحظه‌ی خطرناک و حسّاس، مردم را به جانفشانی وادار کند، آیا این مصلحت است که یک نفر به میل خودش بیاید بایستد و بدون حق و بدون موجب، نسبت به او بدگویی کند!؟ آیا این به نظر شما کار خیلی خوبی است!؟ این کار بد است؛ رواج نداشته باشد، بهتر است.

راجع به صدا و سیما و قوّه‌ی قضاییّه و بنیاد مستضعفان هم که شما فرمودید، روزنامه‌ها مرتّب مینویسند، این هم اشکالی ندارد، هیچ مانعی ندارد؛ چون رهبری که رئیس صدا و سیما نیست؛ رهبری رئیس صدا و سیما را معیّن میکند. آن چیزی که میشود از رهبری سؤال کرد، این است که آیا شما بهتر از این کسی را نداشتید در آن‌جا بگذارید؛ یا ندارید بگذارید؟ رهبری هم باید جواب بدهد. اما این‌که چرا فلان برنامه را دارد، یا چرا خبر را تحریف کرد، یا چرا فلان کرد، این‌که از رهبری سؤال نمیشود؛ یعنی طبق هیچ قانونی، هیچ مقرّراتی، هیچ منطقی، از رهبری سؤال نمیشود. البته من نمیخواهم راه سؤال شما را ببندم؛ چون من خودم آدمی هستم که سرم برای گفتگو و سؤال شنیدن و انتقاد شنیدن درد میکند؛ هیچ ناراحت هم نمیشوم. این جلسه‌ای که شما الان این‌جا پیش من دارید، من نظایر این جلسه را – البته با غیر جوانان، احیاناً هم با جوانان – مکرّر دارم. افراد میآیند این‌جا حرف میزنند، سؤال میکنند، حرف خود را مطرح میکنند، اشکال میکنند، نامه مینویسند، تلفن میزنند؛ به من هم خبرش داده میشود؛ اما توجه داشته باشید که انتقاد کردن به معنای عیبجویی کردن، یک ارزش نیست که ما حالا بگوییم این در جامعه‌ی ما نیست. البته این هست و متأسّفانه به شکل غیرمنطقیاش هم هست! انتقاد معنایش این است که هر انسانی بنشیند عیارسنجی کند، ببیند نقطه‌ی ضعف کجاست، نقطه‌ی قوّت کجاست؛ بعد ببیند این نقطه‌ی ضعف – اگر میتواند علّت یابی کند – به کجا برمیگردد، سراغ آن‌جا برود؛ یعنی آن ریشه را پیدا کند، اصل را پیدا کند. اگر این کار انجام شد، درست است؛ این همان چیزی است که انسان از جوان توقّع دارد؛ درست همان چیزی که جناحهای سیاسی به این چیزها عقیده‌ای ندارند. جناحهای سیاسی، یکباره، غالبی، خطکشی شده و بدون تمحیض در مسائل کار میکنند.

من توصیه‌ام به همه‌ی شما این است که مواظب باشید صفای دانشجویی و صفای جوانیتان را – حالا دانشجویی در درجه‌ی دوم، جوانی در درجه‌ی اول – فدای این اغراض و توهّمات و خیالاتی که چهار نفر آدم دور هم جمع شدند، یک منفعت و مصلحتی برای خودشان تعریف کردند – که گاهی احیاناً هیچ ارتباطی هم به مصلحت کشور ندارد – نکنید.

الان جامعه، جامعه‌ی آزادی است و مردم میتوانند حرف بزنند؛ حرف هم میزنند؛ راجع به ولایت فقیه – یعنی اصل و مبنا – هم حرف میزنند. شما ببینید چقدر مطلب نوشتند! اینهایی که نوشتند، همه که دفاع نکردند. آقایی برداشت کتاب نوشت، اجازه هم گرفت، چاپ هم شد و دست همه هم بود! او اصل ولایت را اصلاً منکر شد؛ اما چون جوابها دندان‌شکن بود، عقب‌نشینی کرد. نوشتند که اصلاً ولایت در حتّی معصوم هم وجود ندارد! چرا؟ چون ولایت یعنی قیمومت! قیمومت بر چه کسی است؟ بر صغیر است، بر مهجور [محجور] است؛ پس مردم مهجورند [محجورند]! یعنی یک تحریف کاملاً حاکی از بی‌اطّلاعی و عدم اشراف به مسأله و ندانستن مسأله انجام شد؛ اما به شکل علمی آن را مطرح کردند. کسی هم معارضشان نشد؛ آن آقا هم در همین تهران زندگی میکند؛ کسی هم نپرسید چرا نوشتی!؟ آیا این جامعه آزاد نیست!؟ آیا این کشور آزاد نیست!؟ آیا این‌جا آزادی بیان و آزادی فکر نیست!؟ مگر آزادی فکر چیست؟ باید حتماً چهار نفر آدم بیایند، بدون استناد به هیچ حجّتی، به هیچ منطقی، به سه، چهار نفر فحش بدهند تا معنایش آزادی باشد!؟ این خیلی خوب است!؟

ببینید؛ این‌که من میگویم جوانان قدرت تحلیل داشته باشند، یعنی همین. مواظب باشید به دام حرفهای برف انبار نیفتید. همین‌طور یک چیزی را آدم پشت سر هم در ذهن خودش بچرخاند، این خیلی حُسنی ندارد. دنبال آن نقطه‌ی درست؛ آنی که واقعاً دل شما را راضی و ذهن شما را قانع میکند، بگردید. بله؛ ما جامعه را جامعه‌ی آزادی میدانیم. انتقاد به معنای همان «عیار سنجی» را کار بسیار خوبی میدانیم. من با آن موافقم؛ اما با تظاهر و تصارح به بدگویىِ اشخاص، هیچ موقع موافق نیستم.

این آقایانی که امروز مسؤولان کشور هستند، همه‌ی کارهایشان صددرصد مورد تأیید من نیست. خیلی انتقاد دارم؛ به آنها هم تذکّر میدهم؛ در جلسات خصوصی، به صورت نامه، مکتوب و یا سفارش. بنابراین، انتقادهایی در کارشان هست و به آنها هم میگوییم؛ اما این‌که صریحاً از مسؤولی انتقاد کنیم، این کار هیچ مصلحت و هیچ درست نیست.

بعضی خیال میکنند که «مصلحت» در مقابل «حقیقت» است؛ در صورتی که مصلحت هم یک حقیقت است؛ کمااین‌که حقیقت هم مصلحت است. اصلاً حقیقت و مصلحت از هم جدا نیستند. مصالحِ پنداری و شخصی است که بد است. وقتی مصلحت شخصی نیست، وقتی مصلحتِ مردم و مصلحتِ کشور است، این میشود یک امر مقدّس، یک امر خوب، یک چیز عزیز؛ چرا ما باید از آن فرار کنیم؟ لذا من این را واقعاً مصلحت نمیدانم.

البته الان این کار، صریحاً و علناً انجام میشود؛ می‌ایستند و میگویند مجلس باید منحل شود! این حرف، خلاف قانون است؛ حرف غیرصحیحی است. چرا مجلس باید منحل شود!؟ چطور شده است؟ انتخاباتش باطل و قلابی بوده؟ کسی با زور به مجلس آمده است؟ کسی دستور داده که فلان کس باید به مجلس بیاید؟ چرا مجلس باید منحل شود!؟ شما بایستی از این حرفها انتقاد کنید. انتقاد که من میگویم به معنای «عیارسنجی» است، یعنی همین. ببینید این حرف عیارش چقدر است.

قوّه‌ی قضاییّه‌ی الان بدتر از ده سال قبل نیست؛ بدتر از پانزده سال قبل نیست؛ در جهاتی قطعاً هم بهتر است. البته عیبهای زیادی هم دارد که شما خبر ندارید، ولی بنده خبر دارم. حرف زدن و از دور درباره‌ی مسائل قضاوت کردن، آسان است؛ ولی وارد میدان شدن و کمر بستن مشکل است. انسان در خیال خودش دنیا را خیلی آباد میکند، مدینه‌ی فاضله درست میکند؛ اما وقتی کار را به دست گرفت و دید که چقدر مشکل است، آن وقت وضع فرق میکند! نفوس انسانی مثل ابزارهای برقی نیستند که جناب‌عالی یک تکمه را بزنید، ناگهان مثلاً ده دستگاه بنا کنند کار کردن! هر انسانی اراده‌ای دارد. جناب‌عالی مثلاً به وزیر اقتصاد، یا رئیس کلّ بانک مرکزی، یا فلان دستگاه دیگر اشاره کردید. میدانید وقتی که کار انجام میگیرد، با توجّه به سلسله مراتب این فرد مسؤول تا آن پایین، شاید ده واسطه است: سیاستگذار هست، وزیر هست، معاون هست، مدیرکل هست، رئیس اداره هست، تا میرسد به آن کسی که میخواهد به این پرونده عمل کند. هر کدام از اینها یک اراده‌اند. هر اراده‌ای هم تابع یک تفکّر، یک جهان‌بینی، یک مجموعه‌ی مصالح و مفاسد، یک امیال و یک خُلقیّاتی است. این‌که یک مدیر بتواند تمام این سلسله مراتب را زیر نظر خودش داشته باشد و خطا نکنند – که البته این کار لازم است؛ این همان چیزی است که من همیشه به اینها سفارش میکنم – کار بسیار دشواری است؛ اصلاً آسان نیست. اگر انسان وارد شد، مشکلىِ کار را دید، آن وقت خیلی از قصورها را عذر مینهد.

من که با شما حرف میزنم، تقریباً بیست سال در کار اجرایی بوده‌ام، و اگرچه الان وظیفه‌ی قانونی رهبرىِ من اجرایی نیست، اما بعضی از کارهای اجرایی – مثل کارهای مربوط به نیروهای مسلّح و چیزهای دیگر – به خودی خود متوجّه به من است؛ لذا تجربه‌ی اجرایی من مستمرّ است. هشت سال هم رئیس جمهور بودم؛ قبل از آن هم در شورای انقلاب کارهای دولت و همه‌چیز را انجام میدادم. بنابراین، من میدانم که وقتی انسان میخواهد به یک مسؤول ایراد بگیرد که آقا چرا در حوزه‌ی کارتان خطا اتّفاق افتاد، بایستی تمام موانعی را که در اجرای صحیح کار بر سرِ راه یک انسان معمولی وجود دارد، در نظر بگیرد و ببیند که آیا با محاسبه‌ی اینها او کوتاهی کرده یا نه؛ اگر کوتاهی کرده، نبایستی از او صرف‌نظر کرد و گذشت. این اعتقاد من است. در حوزه‌ی اختیارات مستقیم من هم همین‌طور عمل میشود. من اگر از کسی کوتاهی ببینم و بفهمم تقصیر داشته، اغماض نمیکنم. در مورد مسؤولان هم همیشه سفارش میکنم و میگویم که اغماض نکنید. بارها به اشخاص – آقایان وزرا و مسؤولان دولت – گفته‌ام که اگر شما درون خودتان را مورد نظارت و دقّت خود قرار ندهید و اشکالات را نبینید، نمیتوانید گله کنید که چرا گفتند، چرا دیدند؛ به طور طبیعی خواهند گفت.

البته حقیقتاً کار سختی است. من مطمئنم شما که حالا در این محیط راحت و آرام، درس میخوانید؛ نه مسؤولیتی برعهده دارید و نه کسی از شما کاری میخواهد که انجام دهید – کارتان فقط درس خواندن و احیاناً یک مقدار گفتن و شنیدن و یاد گرفتن و یاد دادن است – یک روز وارد این میدان خواهید شد و آن روز به صحّت این حرف خواهید رسید و اذعان خواهید کرد که این‌طور نیست. خیلیها هستند که از افراد انتقاد میکنند، اما وقتی انسان خودِ اینها را مسؤول کاری میگذارد، میبیند که اینها هم کارشان انتقاد دارد. حالا اگر آن انتقاد وارد نیست، یک انتقاد دیگر وارد است. این نشان‌دهنده‌ی آن است که بالاخره ضعفها زیاد است.

و اما وضع کشور ما. نخیر، این‌طور که شما تصریح میکنید، به هیچ وجه این‌گونه نیست. وضع کشور ما از لحاظ امنیت، به مراتب و بدون استثناء، بهتر از همه‌ی کشورهای همسایه است. مرزهای ما، مرزهای محکمی است. شما میگویید از اطراف به ما حمله میکنند!؟ کدام حمله!؟ یک نفر بیعقل حمله کرد، که البته او هم اگر خودش بود، قطعاً حمله نمیکرد. صدّام اگر احساس میکرد تنهاست، یقیناً جرأت نمیکرد حمله کند؛ ولی به او دلگرمی دادند، پشتیبانی دادند و تشویقش کردند. شما باید این حرف را باور کنید. من نمیدانم شما میدانید یا نه؛ اما من میدانم و اطّلاعات نزدیک دارم. در طول جنگ، گزارشهای بسیار ویژه‌ای به ما رسید که بعضی از سران کشورها با صدّام بخصوص صحبت کردند که تو این کار را بکن! البته بعضیها هم میگفتند نکن. آن کسانی هم که به او گفتند نکن و منعش کردند و گفتند این کار برایت خطر دارد – البته نه برای خاطر ما؛ برای خاطر خودش – آنها را هم ما اطّلاع داریم. عدّه‌ای به او گفتند این کار را نکن؛ ولی عدّه‌ای هم او را شیر کردند و به او کمک و امکانات دادند.

سالهای متمادی این کشورهای عربی – و پشت سرشان امریکا – به او تجهیزات دادند؛ نه برای این‌که ما کار خلافی کرده بودیم. شنیدم در گوشه و کنار بعضی از افراد بهانه‌گیر، بیخودی میگویند که چرا باید جمهوری اسلامی کاری کند که به او حمله کنند! ما واقعاً کاری نکرده بودیم. گناه کبیره‌ی ما(!) این بود که رژیم استبدادی سلطنت را سرنگون کرده بودیم، بعد هم نخواستیم وابسته شویم. آقایانی که اوّلِ انقلاب در رأس کار بودند، عقیده‌شان این بود که باید از اقمار امریکا شد؛ چاره‌ای هم جز این نیست! البته الان ابایی هم ندارند که این کار را بکنند؛ ولی آن زمانها از بعضی از مذاکراتشان – که خیلی هم صریح در این زمینه‌ها حرف نمیزدند – معلوم میشد عقیده‌شان این است که تا با امریکا پیوند نکنیم، کار مملکت نمیگذرد! با امریکا پیوند کردن یعنی چه؟ یعنی جای پای امریکا را باز کردن در داخل کشور و دنبال همان سلطه و همان نفوذ بودن؛ روز اوّل کم، روز دوم بیشتر و به ترتیب بیشتر؛ یعنی مملکت را مجدّداً به دست امریکاییها دادن. ما واقعاً چرا انقلاب کردیم؟ چرا این قدر آدم کشته شدند؟ بنابراین، ما گناهی نکرده بودیم که بگوییم به‌خاطر گناه ما بود که عراق به ما حمله کرد؛ بلکه به‌خاطر این‌که یک حکومت اسلامی بود، یک حکومت مستقل بود و موج بیداری در دنیای اسلام پیچید – در خود عراق؛ در کشورهای عربی، در کشورهای اسلامی – همه‌ی اینها احساس کردند که وقتی بیداری اسلامی آمد، ممکن است دامن آنها را هم بگیرد؛ لذا متّحد شدند. به عبارت دیگر، به‌خاطر یک نقطه‌ی قوّت در ما بود که به ما حمله کردند، نه به خاطر یک نقطه‌ی ضعف در آنها. بعد هم هشت سال فشار آوردند و همه‌ی این توان عظیم را به خرج دادند، اما نتوانستند یک وجب از خاک ایران را از ما بگیرند. آنها میخواستند حداقل همه‌ی خوزستان را ببرند. البته آنها میگفتند تا تهران میرویم؛ اما اگر فقط همان خوزستان را هم می‌بردند، برایشان کافی بود. آیا این چیز کمی است!؟

شما میدانید جوانان این مملکت در این هشت سال چه کردند، که حالا همین‌طور مینشینید و میگویید که ما امنیت نداریم!؟ اگر حمله‌ای به این کشور بشود، من نمیدانم شما به میدان خواهید رفت یا نه؛ اما شما بدانید که این ملت و جوانان این کشور باز هم به میدان خواهند رفت؛ باز هم دفاع خواهند کرد و نخواهند گذاشت به اسلام و تمامیت ارضی کشور لطمه‌ای وارد آید. این به‌خاطر آن است که کشور از یک قواره‌ی خوب برخوردار است؛ یعنی ما امروز در بین مسؤولان این کشور هیچ کسی را نداریم که جزو مردم و از مردم نباشد. خودِ بنده افتخارم این است که زندگیم، زندگی مردمی است و وضع من با زمان قبل از انقلاب که در مشهد بودم و در آن اوضاع و احوال کذایی زندگی میکردم، تفاوتی نکرده است. مسؤولان کشور هم، اینهایی که هستند – حالا با کم و بیش اختلافی – از مردمند، دردهای مردم را میدانند، حرفهای مردم را میدانند. البته بعضیها پایبندترند، بعضیها هم یک خرده در زمینه‌هایی که ایشان قبلاً اشاره کردند، بیقیدتر هستند که البته اینها عیب است و آنها را باید علاج کنیم. برای این‌که سرطان گسترش پیدا نکند، در اوّل باید جلوِ گسترش آن را گرفت؛ یا شیمی درمانی شود، یا ناگزیر جراحی شود!

در حال حاضر وضع امنیت کشور خوب است. خیال میکنید در سرویسهای امنیتی دنیا از این کارها وجود ندارد که حالا ممکن است فقط در ایران اتفاق بیفتد؟ این طور کارها همه جا هست. در کشورهایی که دم از آزادی و دمکراسی میزنند، از این مسائل پُر است. حالا دو نفر، سه نفر آدمهای نابابی پیدا شدند و حرکتی را انجام دادند، این را به حساب کلّ تشکیلات نگذارید. البته شما بدانید، من روز اوّل گفتم، الان هم تحقیقاتشان همین را نشان میدهد و ان‌شاءاللَّه امیدوارم به‌زودی روشن‌تر بشود که قضیه در محدوده‌ی وزارت اطّلاعات نمی‌ماند؛ این حتماً سرِ بیرون دارد. آن روز اوّلی که گفتم، بعضیها استنکار میکردند؛ اما الان گزارشهایی که به ما میرسد، این فکر تقویت میشود که این کار به بیرون از دستگاه اطّلاعاتی ما و با سرویسهای خارجی بی‌ارتباط نبوده است. دشمن است که از این کارها میکند.

در بخش MI۶ دستگاه اینتلیجنت سرویس انگلیس، یکی از بالاترین و بلندپایه‌ترین شخصیتهایشان جاسوس شوروی بود! در همین زمینه کتابی نوشتند که به فارسی ترجمه شده و من یک وقت هم به آن اشاره کردم. یا مثلاً در امریکا همین اواخر یکی از آن مسؤولان بلندپایه‌شان را گرفتند که جاسوس روسیه بود! از این قبیل هم اتّفاق میافتد و پیش می‌آید.

به‌هرحال ذهنتان را نسبت به برخی از پدیده‌ها حتماً اصلاح کنید. نگویید وزارت اطّلاعات غیر از جاسوسی، کار دیگری ندارد. وزارت اطّلاعات مگر غیر از جاسوسی، کار دیگری در داخل مردم دارد؟ کارش همین است؛ شما چرا گله میکنید!؟ وزارت اطّلاعات سراغ شما که نمی‌آید؛ سراغ دوست که نمی‌آید؛ میگردد اگر دشمنی وجود دارد، پیدایش میکند. آیا این بد است!؟ آیا شما از این بدتان می‌آید که اسمش را جاسوسی میگذارید!؟ جزو عیبهای وزارت اطّلاعات این شد که خبر میآورد و خبر می‌برد!؟ طبیعی است که باید خبر بیاورد و خبر ببرد. اصلاً اگر غیر از این بود، به آن اعتراض و انتقاد میکردیم. ایراد ما این است که در این زمینه‌ها وزارت اطّلاعات یک خرده ضعیف عمل میکند؛ بایستی یک خرده قویتر عمل کند. این ایراد از آن طرف وارد است. در جامعه، گروههایی هستند، رؤسای پنهانی هستند، اشخاص بسیار خطرناکی هستند که اینها را باید وزارت اطّلاعات بشناسد و به مجازات برساند.

متن کامل بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سر دبیران نشریات دانشجویی