جوادی آملی: ده مشخصه جمهوریت و نسبت آن با اسلامیت

توضیح: آنچه در دنبال می‌آید نقد فصل دوازدهم کتاب حکومت ولایی: ولایت و جمهوریت (البته بدون اشاره به اسم کتاب و نویسنده) توسط استاد محترم آقای عبدالله جوادی آملی است. آقای خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران پاسخ ایشان را «دندان‌شکن» یافته‌اند. (بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سر دبیران نشریات دانشجویی، ۴ اسفند ۱۳۷۷). استاد جوادی آملی سال بعد نقد خود را بر کتاب حکومت ولایی بسط داده در کتاب ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت‌(قم‌، نشر اسراء، ۱۳۷۸) منتشر کرد. شماره برخی صفحاتی که ایشان در مقام نقد کتاب حکومت ولایی بوده‌اند عبارت است از: ۳۳۰-۳۳۲، ۴۰۱-۴۰۵، ۴۱۵-۴۱۸، ۴۸۳-۴۹۴، و ۵۰۰-۵۹۲. این کتاب به سفارش و سرمایه‌ی بیت رهبری با تیراژ وسیعی منتشر شده است. پاسخ نویسنده ممنوع‌القلم کتاب حکومت ولایی به بیانات مقام رهبری را نیز می‌توانید اینجا مطالعه کنید.

downloadسخنان آیت‌الله جوادی ‌آملی پیرامون «جمهوریت و اسلامیت»

ده مشخصه «جمهوریت» و نسبت آن با «اسلامیت»

روزنامه کیهان، ۱۹ و ۲۱ مهر ۱۳۷۷، ص۶

اشاره: در یازدهمین گردهمایی مسئولان و فرماندهان سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی که چندی پیش برگزار شد، آیت الله جوادی آملی سخنرانی ارزشمندی تحت عنوان «جمهوریت واسلامیت» ایراد کردند. نظر به اهمیت مطالب مطروحه در این سخنرانی و طرح و پاسخ عمده ترین شبهات پیرامون موضوع، برآن شدیم متن سخنان آیت‌الله جوادی آملی را با جرح و تعدیل اندکی تقدیم حضورتان کنیم. آنچه پیش رو دارید نخستین بخش مطلب است.                       سرویس فرهنگ و معارف

موضوعی که برای طرح به بنده پیشنهاد داده شد، اسلامیت [و] جمهوریت است. اگر انشاءالله حال مساعد بود و از این بحث تا حدودی فراغت پیدا کردیم، چند جمله در مورد مسائل اخلاقی خودمان بحث می‌کنیم که آن امر ضروری و حیاتی ما در همه شئون است.

ضرورت این بحث یعنی اسلامیت و جمهوریت آن است که ما اگر می‌گوییم برادران سپاه داخل مسایل سیاسی و جناحی نشوند- این حرفها، هم گفته شده و هم ممکن است و هم عملی- لکن آن ثقافت و شبهه‌های فرهنگی را نمی‌شود محدود کرد. چون شبهه مرز نمی‌شناسد و اگر خدایی نا کرده شبهه که یک ویروس فکری و فرهنگی است در قلب کسی رسوخ کرد درمانش آسان نیست. ممکن است کسی در اثر شبهه‌زدگی نتواند خود را کنترل کند. سرّش آن است که شبهه و اشکال، بذری در نهاد دل است. وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (سلام‌الله علیه) به فرزند جوانش، آن‌طور که در نهج البلاغه آمده است، فرمود: قلب جوان مانند زمین خالی است، این مطلب اوّل. «کلما القی فیها قبلت» یعنی هر بذری را شما در زمین خالی بپاشید، این زمین موات آن بذر را تحمل می‌کند و می‌روید، این مطلب دوم. مطلب سوم هم سخنی است که از رسول اکرم (علیه آلاف التحیة و الکرم) رسیده است که «هر کس زمین موات را زنده کرد مال او می‌شود». شما این سه مطلب را که در کنار هم قرار می‌دهید نتیجه اش این می‌شود که : ۱- قلب چون زمین آماده است. ۲- هر شبهه و مطلبی به قلب القا بشود او می‌پذیرد. ۳- هرکس هر مطلبی را در قلب پاشید و قلب را زنده کرد، مالک آن دل می‌شود.

اگر کسی شبهه‌ای ایجاد کرد که جمهوریت با ولایت فقیه سازگار نیست، ممکن است برادر سپاهی و جوان دانشجو باراوّل بی‌اعتنا باشد. وقتی این شبهه از یک روزنامه به یک روزنامه دوّم، از یک هفته نامه به هفته نامه دوم، از یک ماهنامه به یک ماهنامه دوم، ازیک فصلنامه به یک فصلنامه دوم و همین طور به سوم و چهارم رسید خواه نا خواه این شبهه منتشرمی شود.

ظرف دل پذیرای این شبهه است. بعد از مدتی که این روزنامه‌ها و نشریات این بذر خودشان را آبیاری کردند انسان ناخودآگاه می‌بیند در درون او مزرعه‌ای از این شبهات است. این مزرعه را نویسندگان خاص با قلبهای مخصوص سر سبز کردند. و اصل کلی هم این است، هرکسی زمین موات را آباد کرد مال اوست. وقتی زمین موات را آباد کرد مالک می‌شود. رهبر، علی بن ابی طالب (ع) هم که باشد می‌بینید همان کسانی که پای رکاب او شمشیر می زدند و همانها که پای منبر او بودند وهمانها که پشت سرش نماز می‌خواندند بر او شمشیر می‌کشند. خوارج که روز اوّل خوارج نبود. خوب این خطر هست. هیچ ممکن نیست که احیاء موات را انسان کنترل کند. پس هرکس زمین مرده را زنده کرد مالک می‌شود، و شبهه هم یک بذری است که هر کس دلش خالی باشد این شبهه را بشنود می‌پذیرد.این قلب خالی او مزرعه فلان نویسنده می‌شود. بنابراین طرح شبهه و پاسخ دادن به آن به عهده بخشهای ثقافت و فرهنگی برداران گرانقدر سپاه، حوزه و دانشگاه و مانند آن است.

مطلب دومّ آن است که بعد از پذیرش قطعنامه و رحلت حضرت امام یکی پس از دیگری این شبهات عرضه شد. این شبهات اوّل از مبداء شروع شد، بعد در بارۀ دین بود و بعد به ولایت فقیه و بعد به ولی فقیه رسید. اینها مارهایی بود که یکی پس از دیگری از آستین دیگران در میدان نویسندگی و مانند آن درمی‌آمد. بعد از پذیرش قطعنامه و پایان پذیرفتن جنگ و رحلت امام یک سلسله نشریاتی عرضه شد و در آنها به عنوان فلسفه دین، تمام ادله فلسفی و کلامی را که در باره اثبات مبداء بود معاذالله زیر سؤال بردند. این فلسفه دین «جان هاس پرس»، «جان هیگ» محصول و پیامش همین است که ما معاذالله هیچ دلیلی برای وجود خدا نداریم، نه روی برهان نظم، برهان امکان، برهان حدوث [، برهان] حرکت، و نه مانند آن. البته حوزه علمیه و دانشگاه به نوبه خود پاسخهای مناسبی دادند. کتابهایی در این زمینه نوشته شد و این ادله را تبیین کردند و براهین را تثبیت کردند و آن براهین را که نقص داشت تکمیل کردند. اگر عیب داشت تصحیح کردند. اگر مبهم بود، مبین کردند، اگر مجمل بود مفصل کردند. یعنی آن فلسفه دین «جان هاس پرس» و «جان هیگ» و امثال ذلک پاسخ خود را تقریباً یافت.

بعد نوبت به این رسید که بگویند خدا هست، دین هست اما دین کاری با سیاست ندارد. جریان «سکولار» مطرح شد. آن را هم دلسوزان حوزه و دانشگاه بررسی کردند و ثابت کردند که سیاست از دیانت جدا نیست و دیانت از سیاست جدا نیست. «سکولار» باطل است. دین با دنیای مردم و آخرت مردم کار دارد. بعد از آن گفتند دین هست، سیاست هم دارد، امّا دین هرکسی به فهم اوست و سیاست هر کسی به فهم اوست و شد «پلورالیزم» و شد «صراطهای مستقیم». این هم پاسخ داده شد. آنهایی که شبهه سکولار داشتند و می‌گفتند دین از سیاست جداست. کم کم پذیرفتند که دین سیاست دارد ولی این بار گفتند ولایت ندارد، مردم رشیدند، ذی حقند و مردم وکیل می گیرند، ما وکالت داریم نه ولایت. آن هم پاسخ داده شد. کم کم رسیدند به اینکه بله دین هست، سکولار نیست، ولایت دارد، امّا «ولی» این نیست، دیگری باید باشد! ما چه بخواهیم چه نخواهیم شبهه مرز نمی‌شناسد. وقتی مرز نشناخت خدای ناکرده این ویروس زمینه را فاسد می‌کند و تاریخ هم از این تجارب کم ندیده است.

آن موضوعی که برای ما انتخاب فرموده‌اند این است: اسلامیت و جمهوریت آیا با هم می‌سازد یا نه؟ اخیراً این شبهه مطرح شد که اسلامیت با جمهوریت نمی‌سازد منتها نتوانستند این را بگویند. می‌گویند جمهوری با ولایت فقیه نمی‌سازد. دلیل هم می‌آورند که جمهوریت یک مشخصات و ممیزاتی دارد، به عنوان نمونه ده وصف ممیز برای جمهوریت و ولایت هست که در جمهوریت این اوصاف ده‌ گانه هست ولی در نظام ولایت فقیه اینها نیست.

اول: درجمهوریت مردم در امر عمومی مساویند، امّا در حکومت ولایی مردم با اولیا همطراز نیستند. مردم با ولی فقیه یکسان نیستند. پس جمهوریت با ولایت فقیه سازگار نیست.

دوّم: در جمهوری مردم ذی حقند، رشیدند ولی در نظام ولایی، مردم ذی حق نیستند، رشید نیستند، مهجورند.

سوِّم: در جمهوری زمامدار وکیل مردم است ولی در نظام ولایی زمامدار ولّی مردم است نه وکیل مردم. این را هم قبلا از امام (ره) مایه گرفته‌اند که امام فرمودند جمهوری در ایران همان جمهوری است که در همه جای دنیاست، جمهوری فرق نمی‌کند. می‌خواهند بگویند امام فرمود جمهوری درایران با جمهوری در جاهای دیگر فرق نمی‌کند و در نظام جمهوری در سراسر جهان (به استثنای آن جمهوری که در نظام دیکتاتوری سوسیالیست مطرح است) زمامدار وکیل مردم است، ولی در جمهوری اسلامی زمامدار ولی مردم است. درحالی که بیانات امام (رضوان‌الله علیه) چیز دیگر است. از اوّل تا آخر و از آخر تا اوّل می‌فرمود «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشور آسیب نبیند» یکی از درد‌های امیر المؤمنین (ع) این بود که حضرت می‌دید مخالفین او حرف خودشان را به نام او برای مردم نقل می‌کنند این یکی از دردهای حضرت امیر (ع) بود.

چهارم: در جمهوری زمامدار از طرف مردم انتخاب می‌شود ولی درنظام ولایی مردم موظف به پذیرش از طرف خدایند، خدا نصب می‌کند، مردم باید گوش بدهند. در حالی که در جمهوریهای دنیا مردم زمامدار را خودشان انتخاب می‌کنند.

پنجم: در جمهوری، دوران زمامداری موقت است، همه جای دنیا این طور است، ولی در نظام ولایت فقیه موقت نیست و وقتی ندارد، مگر اینکه عمرش بسر آید.

ششم: در جمهوری، زمامدار در مقابل مردم است، مردم حق نظارت دارند، کارهای او تحت کنترل و نظارت مردم است ولی در نظام ولایی زمامدار تحت نظارت مردم نیست.

هفتم: در جمهوری اختیار زمامدار مقید به قانون است ولی در نظام ولایی ولایت فقیه، ولی امر مافوق قانون است.

هشتم: در نظام ولایی مهمترین شرط زمامدار فقاهت است ولی در نظام جمهوری لازم نیست آن زمامدار فقیه باشد. البته اگر فقیه باشد خوب است ولی لزوماً فقاهت شرط مدیریت نیست.

نهم: در نظامهای جمهوری دنیا، حکومت معاهده وعقدی بین مردم و زمامداراست. ولی در نظام ولایی حکم وضعی است وخدا تعیین کرده است، هم فقیه باید بپذیرد و هم مردم.

دهم: در جمهوری عقل جمعی موکلّین، مبنای اداره جامعه است اما در نظام ولایی شخص ولی، با صلاحدید خود جامعه و کشور را اداره می‌کند.

لذا می‌گویند طبق این ده ممیزه‌ای که بین جمهوریت و ولایت هست نظام جمهوری با ولایت فقیه اصلا نمی‌سازد پس یا باید دست از جمهوری کشید یا دست از ولایت. منتها بعضی ها آمدند گفتند ولایت فقیه نیست، وکالت فقیه است. بعضی هم آمدند جمهوریت را تفسیر کردند، و این راه حلی است که ارائه کردند تا بتوانند بین جمهوریت و اسلامیت جمع کنند. امّا آنچه در پاسخ عرض می‌شود این است که در بارۀ جمهوریت و اسلامیت باید جداگانه بحث کرد و در بارۀ ولایت فقیه هم جدا. وقتی امام (ره) و یاران امام (ره) مسأله جمهوری اسلامی را مطرح کردند، بختیارگفته بود ما جمهوری اسلامی را نمی‌فهمیم یعنی چه؟ آن وقت همین مسئولین و یاران و شاگردان امام (ره) به او گفتند تو جمهوری را می‌فهمی امّا اسلام را نمی‌فهمی، مشکل تو این است. بعدها در هنگام رأی گیری و تدوین قانون اساسی عده‌ای دیدند که نمی‌توانند اسلام را بردارند گفتند ما جمهوریت را پررنگ می‌کنیم تا قهراً اسلام کمرنگ بشود و بشود جمهوری دمکراتیک اسلامی، که امام فرمودند: جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد . الان همان شبهه بختیار قبل از انقلاب و همان پیشنهاد لیبرالهای بعد از انقلاب به این صورت در این نوشته‌ها آمده است. اینکه می بینیم [رهبرمعظم انقلاب] این پسر پیامبر (ص) فریاد برآورد که ما حاضرنیستیم دین مردم را هدف قرار بدهید، این است. او می‌فهمد که در این نشریات چه می‌گذرد. اینها می‌خواهند بگویند جمهوری با اسلام سازگارنیست. نه آن توان را دارند و نه رویش را دارند. حرفشان این است که جمهوری با ولایت سازگار نیست. فکرشان این است که جمهوری با اسلام سازگار نیست. خوب اگر عالمانه بحث می‌کنید باید با خط کشی بحث کنید. یک وقت کسی بی حساب و کتاب سؤال می‌کند، از سؤال سائل معلوم می‌شود که این پخته نیست. یک وقت یک عوام سؤال می‌کند که وقتی خواستیم این بنا را یا این حسینیه را بسازیم چه جور بسازیم. آن ورودی و خروجی‌اش را یکجا سؤال می‌کند. ارتفاع و طول و عرضش را، یکجا سؤال می‌کند، پی کنی اش را با بام و سقف یکجا سؤال می‌کند. یک وقت نه، یک مهندس است که سؤال می‌کند، یک معمار است که سؤال می‌کند. این معمار و مهندس سؤالشان پخته است. می گویند«حسن السؤال نصف العلم»، انسان از سؤال سائل می‌فهمد که این توی راه است.

اینها مشکلشان این است که جمهوری با اسلام سازگار نیست، اما این حرف را نمی‌زنند، حرف ولایت فقیه را می‌زنند. در سؤالهای علمی چاره‌ای جز این نیست که شما خط کشی بکنید، خط کشی شده حرف بزنید. شما بگویید جمهوریت با اسلام سازگار است یا نه؟ اگر سازگار نبود حرف بختیار را در می‌آورید، اگر سازگار بود ببینید اسلامی که جمهوری، اورا پذیرفته در نهاد خود ولایت فقیه را دارد یا نه؟ ولایت که در مقابل جمهوریت نیست. اسلام در متن خودش ولایت دارد، وکالت دارد. حقّ والی محفوظ است، حقّ مردم محفوظ است که الان به این شرح به عرضتان خواهد رسید.

پس اوّلا چنین جمهوریت با اسلامیت می‌سازد یانه ؟ حالا که ساخت، اسلام در درون خود ولایت دارد یا نه ؟ این خط کشی شبهه کردن و خط‌ کشی اشکال کردن است. و اما خط کشی جواب دادن چنین است. خدا رحمت کند مرحوم شهید ثانی را. ایشان در کتاب شریف « آداب المتعلمین» می‌گوید: «طلبه حتماً باید یک مقدار ریاضی بخواند تا فکر ریاضی داشته باشد». آن طلبه یا دانشجویی که ریاضی نخواند او انباری سؤال می‌کند، پرواری سؤال می‌کند، نه قطره‌ای . امّا آن طلبه‌ای که از این فکر ریاضی بر خوردار است، یک هوش فلسفی دارد، سؤالش حساب شده است.

ما چهار عنوان داریم: اسلام- جمهوریت، اسلام – ولایت. آیا شما در مرحله اول اسلامیت با جمهوریت را می‌پذیرید یا مشکل دارید؟ اگر مشکل ندارید آنگاه نوبت می‌رسد به این که آیا اسلام دردرون خود ولایت دارد یا نه؟ دیگر این چنین نباشد که شما بگویید نظام جمهوری با ولایت سازگار نیست . شما ابتدا بگویید اسلامیت با جمهوریت می سازد؟ اگر ساخت آن وقت ببینید اسلام در درون خود ولایت دارد یا ولایت ندارد.

امّا آن فرض اوّل شما، تمام این ده مطلبی را که گفتید، نظام اسلامی دارد. نظام اسلامی همه این ده ممیزه را تا سطح ریاست جمهور دارد. گفتید مردم حق رأی دارند، قانون اساسی تصویب کرد، امام(ره) فرمود، و در طی این بیست سال هم عمل بر این بود. گفتید رئیس جمهور با مردم یکسان است؟ درست است، رئیس جمهور وکیل مردم است. ریاست جمهوری درهمه جای دنیا موقت است؟ درست است؟ بیش از دوبار نمی‌تواند بشود؟ درست است تحت نظارت مردم است ؟درست است. تحت مسئولیت مردم است؟ درست است. همه این ده مطلب تا مرز ریاست جمهوری درست است. امّا آیا در اسلام بالاتر از ریاست جمهوری سمتی هست یا نه؟ آیا در اسلام بالاتر از ریاست جمهوری، جریان رهبری هست یا نه؟ اگرمی خواهید در کل نظام بحث بکنید باید:

۱- قانون اساسی راببینید.

۲- عمل امام (ره) وامت را ببینید.

۳- آنچه که مقام رهبری راه امام (ره) را ادامه دادند و مردم همان راه را می‌روند بررسی کنید. ببینید آیا این ده مطلبی که گفتید هست یا نه؟ گفتید در جمهوری مردم در امور عمومی مساویند، اینجا هم مساویند. قانون اساسی هم دینی بود و امام (ره) در تمام انتخابات شرکت می‌کرد و بیش از یک رأی هم نداشت.

دربحثها این نکته باید، ملحوظ باشد که ما یک فقاهت داریم و یک شخص فقیه. شخص فقیه از این جهت که روح‌الله الموسوی (ره) است با آحاد مردم یکی است. در تمام انتخابات امام (ره) یک رأی داشت و بیش از یک رأی هم نداشت. حقّ نداشت بیش از یکبار رأی بدهد. حق نداشت رأی ندهد. مثل «احد من الناس» حق رأی داشت ورأی داد. این از آن جهت که روح‌الله الموسوی بود. امّا از آن جهت که مجتهد جامع الشرایط بود، فقیه بود، مدیر بود، مدبر بود، یک شخصیت حقوقی داشت این به صبغه اسلام بر می‌گردد نه به روح‌الله الموسوی فقاهت با مردم یکسان نیست. عدالت با مردم یکسان نیست. اشخاص را با هم می‌سنجند نه ملکات علمی را، مردم همه با هم برابر و برادرند. قانون اساسی ماهم در ذیل اصل ۷۷ این را آورد که رهبربا تمام افراد مملکت در برابر قانون مساوی است. اگر دیگران باید در انتخابات شرکت کنند او هم باید شرکت کند. اگر دیگران حقّ رأی دارند او هم حقّ رأی دارد و بیش از یک رأی هم ندارد. امّا شخصیت حقوقی او یعنی فقاهت و، یعنی عدالت او یک حساب دیگری دارد. مثل مرجع تقلید. مراجع تقلید چطورند؟ یک شخصیت حقیقی دارند، یک شخصیت حقوقی. شخصیت حقیقی ایشان با افراد دیگر یکسان است. درانتخابات شرکت می‌کنند وبیش از یک رأی هم ندارند. در شخصیت حقوقی شان که به فقاهت بر‌می‌گردد وقتی گفتند فلان چیزواجب است می‌بینید میلیونها نفر اطاعت می‌کنند.خودش هم اطاعت می‌کند. خود فقیه از نظر شخصیت حقیقی یک نفر است و با افراد دیگر یکسان است و آن شخصیت حقوقی اش که به فقاهت، عدالت، مدیریت، مدبریت و اداره مملکت برمی‌گردد آن شخصیت حقوقی است که ولایت دارد نه خود شخص. پس شبهه اوّلشان این بود که در جمهوری درهمه جای دنیا مردم در امور مساویند ولی در حکومت ولایی مردم با اولیا همطراز نیستند. نه، مردم همطراز نیستند. شما می‌خواهید مردم را با فقاهت بسنجید یا با فقیه؟ اگر می‌خواهید با فقیه بسنجید قانون اساسی تصویب کرد و عمل امام(ره) و رهبری این‌طوراست. یک رأی دارند و با افراد یکسانند. اگر می خواهید با فقاهت بسنجید در حقیقت می‌خواهید مردم را با مکتب یکی بکنید نه مردم را با شخص.

****

در نظام اسلامی ولی فقیه علاوه بر رفتار اجتماعی در رفتار شخصی هم مسئول است

اشاره: در نخستین بخش از سخنرانی آیت الله جوادی آملی، ابتدا بر ضرورت طرح شبهات به طور مستدل و پاسخگویی به آنها تأکید شد و سپس یکی از مهمترین شبهات مطروحه در این روزها یعنی تباین و تنافی میان «جمهوریت» و «اسلامیت» و ادلۀ ده‌ گانه‌ای که قائلان به آن برمی شمارد، طرح گردید. آیت الله جوادی آملی ابتدا به کالبد شکافی شبهه مزبور پرداخت و سپس پاسخگویی را آغاز کرد. آنچه در پی می‌آید دومین و آخرین بخش سخنرانی آیت‌الله جوادی آملی است که در یازد همین گرد همایی مسئولان و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایراد شد.       سرویس فرهنگ و معارف

می‌گویند در جمهوری مردم ذی حق و رشیدند اما در جامعه ولایی محجورند. این مغالطه مکرر نوشته شد و در پاسخ هم گفته شد که ولایت در کتابهای فقهی و کلامی دوقسم است، یکی ولایت بر محجورین است که انسان به مرده و کسانی که به منزله مرده‌اند ولایت دارد. یک ولایت به معنی سرپرستی است به والی بودن است که آن را آیات «انما ولیکم الله» به عهده دارد. در قرآن دو ولایت است ودر فقه هم به این معنا دو ولایت آمده است. یک ولایت بر محجورین است که انسان برمرده ولایت دارد یا برکسی که به منزله مرده است. در قسمت قصاص، حدود و دیات می‌گویند ولی دم حق قصاص دارد، یا برای تخفیف یا دیه، یکی ازاحکام اربعه را دارد یا عفو. در کتاب طهارت و صلوة می‌گویند اگر کسی مرد«ولی» او باید براو نماز بخواند، یا به اذن ولی نماز بخوانند. در کتاب حج هم می‌گویند اگر کسی صغیر، سفیه، مفلس، دیوانه و مانند آن بود، «ولی» او کارهای او را انجام می‌دهد. کسی که در حد شرح لمعه و مکاسب از فقه برخوردار بود اطلاعاتش در باره ولایت فقیه همین است. هرچه از ولایت شنیده ولایت بر محجورین است!

قرآن کریم دو نوع ولایت را مطرح می‌کند یک ولایت بر محجورین است مثلاً درآیه «فلیملل و لیه بالعدل» این ولی بر محجورین ولایت دارد. یک سنخ ولایتی است که در سورۀ مائده است. «انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنو الذین یقیمون الصلوة»، این همان ولایت به معنای والی است؛ سرپرست برفرزانگان، خردورزان وعقلای قوم است. وجود مبارک رسول خدا هنگام نصب امیرالمؤمنین (علیهما آلاف التحیة والثناء) در جریان غدیر بعد از خواندن « النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم) که فرمود مگر من اولی نیستم بر شما؟ عرض کردند بله؛ فرمود من هر که را ولی او هستم این علی ولی اوست. اورا بر مسلمانها، ابوذرها، مقدادها و فرزانگان صدر اسلام ولایت داد. این، ولایت بر خردمندان جامعه است، نه بر محجورین. پس در ولایتی که برای ولی فقیه مطرح است، سخن از حجر نیست، سخن از حجر است؛ عقل را می‌گویند حجر. در سورۀ فجر دارد «هل فی ذلک قسم لذی حجر» عقل را چرا حجر می‌گویند؟ شما دیدید در این روستاها اگر کسی بخواهد یک جای را تملک کند تحجیر یعنی سنگ چین می‌کند، وحجر چیدن، ایجاد یک محدوده‌ای است که بیگانه نیاید و آشنا نرود. عقل تحجیر می‌کند، یعنی جان آدم را مرزبندی می‌کند. لذا عقل را حجر و عاقل را ذی حجرگفتند. پس ولایتی که در ولایت فقیه هست سرپرستی بر فرزانگان جامعه است نه بر محجورین.

این نوشته‌ی رسمی در شرایط کنونی به نسل نو می رسد؛ یک طلبه‌ی شرح لمعه خوان یا یک دانشجو وقتی این شبهه را ببیند می‌گوید ما که محجور نیستیم که ولی بخواهیم؛ دیگر نمی‌داند این مغالطه است. مشترک لفظی منشاء این مغالطه است و ولایت اینجا غیر از ولایت بر محجورین است.

گفتند در جمهوری، زمامدار، وکیل مردم است و در نظام ولایی ولی مردم . در جمهوریهای دنیا رئیس جمهور وکیل مردم است، ما هم داریم. می‌خواهید بگویید ما غیر از رئیس جمهور کسی دیگر نداشته باشیم؟ این می‌شود همان جمهوری دمکراتیک. البته یک رئیس جمهوری داریم که برابر با قوانین اسلامی عمل می‌کند. اما چه کسی جانشین امام (ع) است؟ او را دیگر نخواهیم داشت، مثلاً گفتند در جمهوری زمامدار از طرف مردم انتخاب بشود، ما جمهوری که داریم برای آن است که رئیس جمهور هم داریم . عمده آن است که «جمهور» یعنی توده مردم یک مکتبی را پذیرفته‌اند.

اگر یک خط کلی ارائه شود بقیه شبهات پاسخ داده می‌شود. آن خط کلی آن است که منظور از «جمهور» تودۀ مردم پراکنده و منتشر نیست. جمهوری آن تودۀ متشکل، منسجم، وابسته، متحد و مرتبط است. وقتی گفته می‌شود جمهوری نه یعنی تودۀ پراکنده، توده‌ای که دراثر داشتن یک ساختارمنظم داخلی، هدف‌مند وعاملی که آنها را به این ساختار داخلی آشنا کند و به هدف برساند (یعنی رهبر ) باشد. اگر این مجموعه پدید آمد می‌شود جمهوری. منظور، تودۀ غیر متشکل و منتشرنیست. منظور، همین «جمهور»ی است که متشکل است. منتها عامل تشکل اینها دین اینهاست. آنچه اینها را به هم مرتبط کرد دین اینها بود، آنچه که اینها را به هم مرتبط کرد هدف اینها بود و آنچه که اینها را به هم مرتبط کرد رهبراینها بوده است.

گاهی هم گفته می‌شود که اگر جمهوری به معنای پذیرش باشد درعالم ذر وقتی ذرات روحیت خدا را پذیرفتند آنجا هم جمهوری است. آنجا نه جمهوری است نه سلطنتی، آنجا هرکسی کار خود را انجام می‌دهد. آنجا نظام، نظام فردی است. همان طوری که در قیامت همگان، «فرداً واحداً» به حضور ذات اقدس اله می‌آیند «وکلهم آتیة یوم القیامة فردا». اصلاً تشکلی در کار نیست، گرچه باهم هستند اما هرگز تشکل ندارند. بااینکه در سورۀ مبارکه واقعه فرمود:«قل ان الاولین والاخرین لمجموعون الی میقات یوم معلوم » اما «کلهم آتیة یوم القیامة فردا» در قسمت میثاق نیز چنین است. آن‌جا هر کسی برای خدا «بلی» جداگانه گفته است.

پس اولاً در نظامهای تکوینی سخن از جمهوری و امثال جمهوری و تشکل اعتباری و انسجام قانونی مطرح نیست. تا بگوییم پس در عالم ذر هم جمهوری هست و ثانیاً منظوراز جمهوری هم توده منتشر نیست؛ بلکه توده منسجم، متشکل، ساختار درونی، قانونمند و هدفمند است. چیزی که اینها را جمع کرده است همان حبل‌الله است. ثالثاً شما اگر در نماز جمعه، فرض کنید هزارها نفر نماز بخوانند اما فرادی بخوانند همه نماز خوانده‌اند و اما هیچ کس نماز جمعه نخوانده است . چون جماعت شرط صحت جمعه است. باید با هم باشند این آیه «واعتصموا بحبل الله جمعیاً» معنایش این نیست که همه شما مسلمان باشند. اگر این پنج میلیارد مردم که روی زمین هستند همه مسلمان باشند ولی متشکل و منسجم نباشند هرگز به این آیه عمل نشده است. این آیه نمی‌گوید که به قرآن تمسک کنید. به خدا تمسک کنید، مسلمان باشید. می‌گوید با هم مسلمان باشید؛ یعنی اسلام شما به هم گره بخورد. مسلمان بودن به یک آیات دیگری وابسته است؛ با هم مسلمان بودن به آیه دیگر وابسته است . همان طوری که شرط صحت نماز جمعه، جماعت است، شرط صحت جمهوریت همان انسجام است. پس نمی‌شود گفت منظور از جمهور، توده مردم هستند. نه، «جمهوری» نظام متشکل است. همین جمهوری که انقلاب کرد، همین جمهوری که قانون اساسی را پذیرفت، همین جمهوری که جنگ هشت ساله را تأمین کرد، همین جمهوری که دوران سازندگی را پشت سر گذاشت، همین جمهوری که هم اکنون همین راه را ادامه می‌دهد. این جمهوری، ساختارش اسلامی است نه اینکه اسلام جدای از این جمهور باشد. ملاتی که این افراد را به هم مرتبط کرده، اینها را به هم منحنی منعطف کرده ملات اسلام است. اینها سنگهای گسیخته از هم هستند؛ آن ملات اینها را به هم مرتبط کرده و تاروپودشان با این اسلام گره خورده است. چنین جمهوریتی با اسلامیت سازگار است و این اسلام دردرون خود، ولایت و فقاهت دارد. نه اینکه ما بگوییم به ده دلیل جمهوریت خواصی دارد و با ولایت فقیه سازگار نیست.

خوب، جمهوریت اگر با اسلام سازگار است، اسلام برنامه‌های فراوانی دارد که یک بخش آن ولایت است. از آن بخش ولایت که بگذریم، سراسر کشور را وکالت اداره می‌کند. اگر مجلس خبرگان است که با توکیل مردم تعیین می‌شود، نمایندگان مجلس خبرگان وکیل مردم هستند. اگر ریاست جمهوری وکالت و توکیل است، رئیس جمهور وکیل مردم است. اگر قوه مقننه است، نمایندگان مجلس شورای اسلامی وکیل مردم هستند.

بعضی می‌گویند اصلاً آن قانون اساسی و پیش‌نویسی که بود، ولایت فقیه در آن نبود و بعد اضافه شد. در جواب باید گفت این، مفروغ عنه بود. مثل اینکه مجلس شورای ملی در آن آمده بود نه مجلس شورای اسلامی. این مسلم بود که منظور از مجلس، مجلس شواری اسلامی است منتها تصریح نکردند، نامش را نبردند. بعد وقتی دیدند شبه آفرین شد فرمودند نه اسلامیش کنید. این که یک ملت مسلمان گفتند مجلس شورای ملی یعنی اسلامی، به این دلیل بود که لیبرالها در آنجا حضور داشتند و کم کم می‌خواستند ملیت را بر اسلامیت بچربانند. امام فرمودند: نه، اسلامی. همۀ نمایندگان محترم به استثنای همین چند لیبرالی که در مجلس شورای اسلامی بودند رأی دادند که این مجلس اسمش، مجلس شورای اسلامی است. پس صرف اینکه اگر یک چیزی نبود ونگفتند برای آن نیست که معتبرنیست، برای اینکه مفروغ عنه است. از این جهت مسلم بود.

اما این که گفته شد در جمهوری زمامدار مسئول است، در نظام ولایت مسئول نیست این هم مغالطه است. دو مسئولیت در نظام ولایت فقیه است که در سایر نظامهای جمهوری نیست.

۱- در نظامهای جمهوری دنیا مردم ناظرند که آیا رئیس جمهور مطابق قانون عمل می‌کند یا نه. در نظام ولایت فقیه جمهوری اسلامی نمایندگان مردم و خود مردم ناظرند که این ولی فقیه به قانون عمل می‌کند یا نه ؟

۲- در وظایف شخصی بین خود و خدای خود هم اشتباه می‌کند بانه . این کجای دنیاست؟ شما می بینید این رسوایی کلینتون که در کاخ سفید مطرح است بر فرض هم ثابت بشود یک مشکل اخلاقی است . اما یک هزارم این گناه اگر خدای نکرده در یک زمامدار اسلامی رخنه کند، ارتکابش همان و سقوطش همان. مردم بوسیله مجلس خبرگان ناظر بر کار رهبری هستند که: آیا برابر قانون عمل کرده یا نه؟

آیا درمسائل شخصی که قانون پیش بینی نکرده خدای ناکرده از عدالت افتاده یا نه؟ شما می‌بینید در دنیای کنونی در همین روسیه، رئیس جمهوری می‌تواند مجلس دوما و مجلس شورای خود را منحل کند. یک چنین اختیاری برای ولی فقیه نیست. این شد دیکتاتوری و استبداد، و آن دیگری جمهوری و دمکراسی است!؟ پس اگر بگویند که در نظام جمهوری آن زمامدار مسئول است، ولی در نظام ولایی نیست این اشتباه است. برای اینکه خبرگان که نمایندگان مردم هستند کاملا کار ولی فقیه را در فراری قانونی در نظر دارند یعنی: مواظب هستند که مطابق قانون عمل کند و تخلف نکند، در مسائل شخصی هم معاذالله از عدالت بیرون نرود. این نظارت و کنترل فقهی و دینی در کجای دنیاست؟ آن قدرتی که یلتسین دارد که می‌تواند مجلس شورا را منحل کند. یک همچنین قدرتی که در نظام ولایت فقیه نیست .

خلاصۀ بحث در جمهوریت واسلامیت این است که مشروعیت را از اسلام می‌گیریم و قدرت را از جمهوری، جمهوری یعنی توده منسجم، متشکل و هدف‌دار. اگر قدرت باشد اما مشروعیت نباشد می‌شود نظام سوسیالی و مانند آن، مشروعیت باشد و قدرت نباشد «قتل النبیین بغیر حق» در می‌آید. این همه انبیا را شهید کردند اما پیام آنها مشروعیت داشت ولی قدرت با آنها نبود. خود حضرت امیر(ع) را هم شهید کردند. سیدالشهدا(ع) را شهید کردند، مشروعیت همراه با قدرت می‌شود، نظام امام (ره) راحل؛ می‌شود نظام مقام معظم رهبری، جمهوریت قدرت می‌آورد، اسلام مشروعیت می‌آورد. موظب باشید ما را در برابر الله قرار ندهند. ما در برابرغرب می‌گوئیم نه، در برابر شرق می‌گوئیم نه، چون که تا به حال گفتیم. اما ما را در برابر الله قرار ندهند. ما را در برابر اسلام قرار ندهند که بگوییم نه. ما جمهوریتمان به اسلامیمان زنده است. یعنی این قدرت ما مشروعیتش به اسلام است. این کشور به وسیله همین ولایت فقیه مشروعیت دارد. این قضیه را بارها عرض کرده‌ایم.

امروز هم در جمع شما فرماندهان گرانقدر سپاه عرض می‌کنم. در سال ۱۳۳۲ شمسی یعنی ۴۵ سال قبل ما در همین تهران درس ‌می‌خواندیم. بحبوحۀ توده‌ای‌های نفتی همان وقت بود. صبح روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هجری شمسی مردم بخشی از تهران در همان میدان قیام کنونی که میدان شاه سابق بود ریختند روی طبق گلابی یک گلابی فروش که چرا داد می‌زنی می‌گویی «آی شاه میوه؟» چرا اسم شاه را می‌بری ؟ در همین تهران بعد از ظهر همان روز (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) مردم همین شهر گفتند جاوید شاه. صبح ریختند طبق گلابی را به هم زدند که چرا گلابی فروش می‌گوید «شاه میوه»، بعد از ظهر گفتند «جاوید شاه»؛ فقط یک نصف روز. اما وقتی انقلاب شد و امام قیام کرد و به آستانۀ پیروزی رسید در همین تهران هفدهم شهریور در میدان ژاله آن روز و میدان شهدای امروز، هزارها جوان و مرد و زن به خاک و خون خوابیدند و گفتند جمهوری اسلامی، رهبرما امام خمینی. بعد از اینکه هزاران نفر شهید شدند فردای آن روز گفتند جمهوری اسلامی. رهبر ما امام. چه شد؟ چطور یک نصف روز می‌ریزند آن طبق میوه را به هم می زنند که چرا می‌گویی شاه میوه و بعد از ظهر می‌گویند جاوید شاه! اما اینجا وقتی هزارها زن و مرد شهید شدند می‌گویند رهبر، امام، جمهوری اسلامی، بعد از شهادت همین حرف، قبل از شهادت هم همین حرف. عامل این تحول چیست؟

به همین دلیل است که جمهوریت ما با جمهوریت دنیا فرق دارد. ممکن است یکی بگوید این مشترک لفظی است. این که حقیقت شرعی ندارد که وضع شود. البته جمهوریت ما، طبق بیان نورانی امام (ره) با جمهوریت همۀ دنیا فرق دارد. چرا؟ برای اینکه متعلق جمهوریت اسلام، ناب است. پذیرنده جمهوریت، اسلامیت ناب و مردم نابند. مگر می‌شود مردم همان عصر طغیان‌گر طاغوت زده باشند ولی اسلام ناب را قبول بکنند؟! مگر می‌شود مردم ناب نباشند ولی اسلام ناب را قبول کنند؟! مردم آلوده، اسلام آمریکایی را قبول می‌کنند.

مردم ناب، اسلام ناب را قبول می‌کنند. این است که امام(ره) فرمود مردم ما متحول شدند؛ اهل ولایت هستند. «انفجار نور بود» یعنی مردم ما این چنین بودن. اگر مردم ما انفجارشان، انفجار نور بود، این جمهوریت نورانی است. وقتی جمهوریت نورانی شد، اسلام ناب را می‌پذیرند. بنابراین ما باید ببینیم جمهوریت یعنی این نظام، ساختار اسلام را می‌پذیرد. در درون اسلام، ولایت دراوج قرارداد و بازگشت آن ولایت فقیه به ولایت فقاهت و عدالت است نه این که خود شخص برای رأی خود حکم بکند.

فرض دوم این بود که در نظام جمهوری عقل جمعی موکلین حاکم است، ولی در نظام ولایت فقیه رأی شخص حاکم است. نه، رأی شخص نیست. فقاهت و عدالت حاکم است. گذشته از اینکه کارشناسان در مجمع تشخیص مصلحت حضور دارند، بخش عظیمی از کارهای مردم به وکالت بر می‌گردد. از مجلس خبرگان، ریاست جمهوری و نمایندگان مجلس شورای اسلامی که وکالت است. از انتخاب شوراها که وکالت است. همه اینها در محدودۀ وکالت است.

بنابر این جمهوریت ناب، اسلام ناب را می‌پذیرد. اسلام در درون خود ولایت دارد و وکالت هم دارد؛ و ذات اقدس اله این کار را کرده است. فرموده است که در این کارها که مال من است دخالت نکنید و آن کارهایی که مال شماست با مشورت انجام دهید. در سورۀ مبارکه شوری نفرمود در حکم خدا شورا کنید. نفرمود «امرالله شوری بینهم» فرمود «امرهم شوری بینم». آنجا که مربوط به قانون و کار خداست می‌گوید «ان الحکم الا لله». آنجا که مربوط به موضوعات شخصی است خدای شما می‌گوید شما کارها را به مشورت انجام دهید. «امرهم شوری بینهم». نه «امرالله شوری بینهم»، نه «امرالاسلام شوری بینهم»، نه «امرالدین شوری بینهم». امر دین را فقاهت مشخص می‌کند. کارهای مردمی را خود مردم مشخص می‌کنند. بنابراین مواظب باشید عزیزان ما گفتیم غرب نه، شرق نه ولی گفتیم جمهوری اسلامی آری. الان دارند ما را در برابر این مکتب قرار می‌دهند که اگر گفتیم غرب نه، شرق نه، بگوییم اسلام هم نه. آزادی باشد استقلال باشد. همان حرف جمهوری دمکراتیک.

والسلام علیکم ورحمة الله