تأملاتی درباره‌ی نواندیشی دینی در ایران معاصر

تأملاتی درباره‌ی نواندیشی دینی در ایران معاصر

در شبی که به یاد امام حسین (ع) و یاران باوفایش تعلق دارد، بنا دارم برخی تأملاتم را درباره‌ی یکی از مباحث دینی معاصر با شما به اختصار در میان بگذارم. تأملاتی که هم‌راستا با مجالس این‌ شب‌هاست: اصلاح دین. پدیده‌ی روشنفکری دینی در ایران پس از انقلاب از زوایای مختلف شایسته‌ی بحث و گفت‌و گوست. موضوع تأملات این مجلس مروری بر امتیازات و کاستی‌های این پدیده از حیث دینی است. در این مجال به پنج تأمل به‌شرح زیر اشاره می‌کنم:
– وجه جامع نمادهای روشنفکری دینی
– خدمات و برکات روشنفکری دینی
– استحاله‌ی روشنفکری دینی؟!
– دغدغه‌ی فرادینی و فرامذهبی؟
– داد و ستد علمی با اسلام‌پژوهان بین‌المللی

تأمل اول. وجه جامع نمادهای روشنفکری دینی
ابتدا مواردی را که مدّ نظر این بحث نیست فهرست‌وار برمی‌شمارم. اولا من مناقشه در اسم این پدیده نمی‌کنم، هرچند ترجیح می‌دهم از عنوان «نواندیشی اسلامی» استفاده کنم تا «روشنفکری دینی». اما به احترام برخی پیش‌کسوتان این طیف که به‌عنوان روشنفکری دینی دل بسته‌اند آن‌را به کار می‌برم. ثانیا به تاریخ‌چه‌ی قبل از انقلاب آن نیز کاری ندارم. ثالثا امکان آن نیز دغدغه‌ی من نیست. چرا که آن را امری واقع‌شده می‌دانم. ضمنا بحث از تناقض روشنفکری و دینداری، یا تناقض تعبد و تعقل، همان بحث امکان دین‌داری در دوران مدرن است. و اتفاقا این‌که قائلان به تناقض از مصادیق بلکه از نمادهای روشنفکری دینی قلمداد شده و می‌شوند ضرورت چنین تاملاتی را دو چندان می‌کند. فرض می‌کنیم همین‌گونه است، بحثم را بر همین فرض بنا می‌نهم که روشنفکری دینی در ایران معاصر عرض عریضی دارد و همه‌ی مصادیق معرفی شده توسط ژورنالیست‌ها به‌عنوان روشنفکری دینی را در برمی‌گیرد. در این صورت چگونه آن را باید تعریف کرد؟
می‌توان گفت «روشنفکری دینی طیف فکری رقیب اسلام سنتی است که خاستگاه دینی (اسلام شیعی) داشته، مخاطبانی دینی دارد، دو دغدغه‌ی اصلیش مدرنیته یا تجدد از یک‌سو و دین به‌طور کلی از سوی دیگر است، در مرز‌های دین فعالیت می‌کند یا کرده است، ماتریالیست نیست، و آثار خود را علی الاغلب در قالب خطابه ایراد می‌نماید.»
اولا از واژه‌ی «طیف» استفاده شده نه «جریان». چرا که افراد معدودی به زحمت به اندازه‌ی انگشتان یک دست از مولدان آن هستند که البته حلقه‌ای قابل توجه از علاقه‌مندان و مریدان آنها را احاطه کرده است. علی‌رغم پاره‌ای شباهت‌ها، تفاوتهایی هم دارند. عنوان طیف که ناظر بر شباهت‌ها در عین تفاوت‌هاست صادق‌تر از جریان است. این طیف برای جریان شدن نیاز به زمان و کار بیشتری دارد.
ثانیا برجسته‌ترین وجه جامع این طیف خواستگاه‌ دینی اولیه‌ی آن (اسلام شیعی) و رقابت سنگین با اسلام سنتی (فقهای حوزوی) است. علاوه بر آن این طیف مخاطبان خود را از میان دین‌داران یارگیری کرده است. تردیدی نیست که مولدان و مصرف‌کنندگان این طیف صبغه‌ی دینی داشته‌اند. مشخصا مسلمان شیعه بوده‌اند، و لبه‌ی تیز نقد آن‌ها متوجه شریعت‌مداران و فقیهان بوده و هست. بحرانی که به این طیف میدان داده است بحران اسلام سنتی است. علمای اسلام سنتی فرزند دوران تجدد نیستند. آنها نتوانسته‌اند پاسخ‌گوی پرسشهای زمانه‌ی خود باشند. طبیعی است که کسانی بخواهند این نقیصه را جبران کنند.
ثالثا دغدغه‌ی اصلی این آغازگران دینی، تجدد یا مدرنیته از یک‌سو و مطالعات دینی از منظر متجددانه از سوی دیگر بوده و هست. با قصد مدرن کردن دین یا معرفت دینی فعالیت خود را آغاز کردند. رعایت الگوهای مدرن و دین‌داری را در آن الگوها تنظیم کردن کارکرد اصلی این طیف بوده است.
رابعا اما اینکه ماتریالیست نیستند حقیقتی است که اقلی‌ترین وجه جامع مصادیق و برخی نمادهای این طیف است. یعنی اگرچه از خاستگاه دینی آغاز کرده‌اند اما به تدریج به قبض و بسطی در معرفت و باور رسیدند که از یک سو فرامذهبی (فرا شیعی) و از سوی دیگر فرا دینی (فرا اسلامی) شده‌اند و تقریر حقیقت و تقلیل مرارت را در اموری می‌جویند که بی‌شک مادی نیست و صد البته معنوی و عقلانی است. اگر چنین افکاری هم‌چنان روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی قلمداد شوند با کمال تأسف و بدون تعارف باید این جامع اقلی را پذیرا باشیم: حد دینی بودن تولیدات این روشنفکران محترم ماتریالیست نبودن ایشان است، نه بیشتر. واضح است مراد اشخاص (مَن قال) نیستند، افکار (ما قال) است. اشخاص می‌توانند بنا بر عادت موروثی مؤدب به آداب شرعی باشند، اما افکار نهایتا بیش از ماتریالیست نبودن قابل اتصاف صفت دینی به عنوان وجه جامع به نمادهای این پدیده نیست.
خامسا حوزه‌ی فعالیت این طیف مرز دین و بی‌دینی است. از مفاهیمی سخن می‌گویند یا گفته‌اند که مرزی و مرزنشینی است. دینداران سنتی بسیاری از این تعاریف و تلقی‌ها را دینی و اسلامی نمی‌دانند، اما این طیف در پی تبیین تازه‌ای از این مرزهای فکری و عقیدتی بوده و هست و بازاندیشی در این حوزه‌های خطیر را ضروری می‌داند و چندان دغدغه‌ی اتهام جریان سنتی هم ندارد.
سادسا از میان قالب‌ها و روش‌های مختلف القای مطلب این طیف به خطابه تمایل بیشتری داشته و دارد، و یافته‌های خود را در این قالب القا می‌کند. خطابه سریع‌تر در ذهن مخاطب می‌نشیند، برای کشوری که سرانه‌ی کتاب‌خوانیش در سال با کمال تاسف به دو سه دقیقه بیشتر نمی‌رسد و در چند سال اخیر تیراژ دو سه هزار جلدی کتاب به چهارصد پانصد جلد تنزل یافته، خطابه‌ی شفاهی گیراتر است. البته بعدا خطابه‌ها از نوار پیاده و کتبی می‌شوند حتی به‌صورت کتاب هم منتشر می‌شوند. در خطابه نیازی به معرفی پیشینه‌ی فکر و ارجاع و نقد و پاسخ به نقد و رعایت سنت آکادمیک نیست. اقناع مخاطب کافی است.

تأمل دوم. خدمات و برکات روشنفکری دینی
این طیف در صحنه‌ی تفکر ایران در چهار دهه‌ی اخیر نه تنها بی‌تأثیر نبوده بلکه که پدیده‌ای مؤثر بوده است. حساسیت‌هایی را در جریان سنتی برانگیخته، آنها را با پرسشهای جدیدی مواجه کرده است. استبداد دینی را نیز به عکس‌العمل‌های محدودکننده، تضییقات، سانسور و تبعید واداشته است. بی‌تردید این طیف در میان نسل جوان و تحصیل‌کرده هواخواهانی دارد. روشنفکری دینی پس از انقلاب و مشخصا دو پیش‌کسوت آن محمد مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش در حدود سه دهه فعالیت امتیازات و برکاتی داشته‌اند که نباید آن را دست‌کم گرفت یا از آن غافل شد. من به چهار امتیاز به‌اختصار اشاره می‌کنم:
اول، رواج تفکر انتقادی در حوزه‌ی دین در ایران. تفکر انتقادی در علوم انسانی و اجتماعی بویژه علوم اسلامی در ایران ضعیف یا غائب بوده است. در تفکر دینی این روش مبارک کمتر مطرح بوده و به همت روشنفکری دینی به‌عنوان سنتی مستحسن جا انداخته شد.
دوم، نگاه تاریخی به دین. دین در طول تاریخ تکوین پیدا کرده است. افراد و نسلهای فراوانی در ساخته شدن آنچه دین نام دارد سهیم بوده‌اند. امر تاریخی قابل نقد و بحث است و فاقد قداست است. تکثر در فهم دینی محصول این دو اصل مبارک بوده که کاری سترگ است.
سوم، شتاب‌بخشیدن به روند سکولاریته در ایران. سکولاریته معلول شرائط متعددی است. این طیف به چنین روند مبارکی تسریع بخشیده است. مرادم از سکولاریته جدایی نهاد دین از دولت است. اهمیت این رویکرد در حکومت تئوکراتیک و ربانی‌سالار ولایت مطلقه فقیه که رهبر را منصوب الهی و خلیفه‌ی رسول خدا و نایب امام غایب می‌داند و دیانتش عین سیاستش است، کاری است کارستان.
چهارم. مطرح کردن امکان فهم‌های گوناگون از متن واحد، قرائت‌پذیری دین، و در سایه‌ی آن نقد بنیادی تفکر سنتی از ابعاد مختلف، و عیان کردن ضعف این فهم از دین در عرصه‌های گوناگون.
این خدمات مغتنم و ارزشمند هستند. در مورد هرکدام می‌توان به تفصیل سخن گفت. این‌ها را تذکر دادم تا مشخص شود، اگر نقد دارم انصاف تقدیر از خدمات و برکات را فراموش نکرده‌ام. بسیاری از نقدهایی که به روشنفکری دینی صورت گرفته نقد دین‌داری است نه نقد نواندیشی اسلامی. منتقدان دین‌ناباور همانند محافظه‌کاران سنتی اسلام را منحصرا در قالبهای عصر نزول و فهم صحابه و تابعین محدود می‌دانند و از این نکته‌ی اساسی غافلند که اسلام (همانند هر دین دیگری) باورها و عمل مسلمانان معاصر است نه مسلمانان گذشته. نواندیشان دینی در امروزی کردن باورهای اسلامی افراد موثری بوده‌اند و خدمات قابل احترامی کرده‌اند.
حدود بیست سال از اواخر دهه‌ی ۶۰ تا اواسط دهه ۸۰ دوران اوج نسل اول روشنفکری دینی پس از انقلاب بوده است، و از اواسط دهه‌ی ۸۰ به‌تدریج دوران افول و نوعی رادیکالیسم را می‌گذراند (تفصیلش حواله به زمان دیگر). اما همان خدمات دو دهه برای قدرشناسی از ایشان کافی است.

تامل سوم. استحاله‌ی روشنفکری دینی؟!
روشنفکری دینی در دفاع از سکولاریسم عینی یا سیاسی (جدایی نهاد دین از دولت) کارنامه‌ای نسبتا موفق دارد. بر اساس این دیدگاه دولت توسط منتخبین مردم بر مبنای قوانین عرفی جامعه را اداره می‌کند. متولیان دین وظیفه یا حقوق ویژه‌ای در امر دولت و سیاست ندارند. دولت هم مجاز به دخالت مثبت یا منفی در امر دین نیست. اما سکولاریسم رُویه‌ی دیگری هم دارد: سکولاریسم ذهنی یا فلسفی. در این رُویه‌ زندگی منهای خدا و دین و وحی ترسیم می‌شود. تقلیل نقش دین تا سرحد حذف کامل آن سرلوحه‌ی این رُویه‌ی سکولاریسم است. تأمل من درباره موضع روشنفکری دینی در قبال این امر است. اگر قرار است از سکولاریسم عینی (جدایی نهاد دین از دولت) دفاع شود از آن روست تا فضایی فراهم شود تا دین‌دار (هر دینی) و بی‌دین در فضایی سالم و رقابتی کالای خود عرضه کنند و مردم آزادانه و با اختیار و بصیرت باور دینی خود را انتخاب کنند و «بدون سوبسید حکومتی» مؤمنانه زندگی کنند و کسی به دلیل باور دینی‌اش محدودیت و تضییق نبیند.
مسلمان شیعه‌ی معتقد به حکومت دینی در کنار مسلمان شیعه‌ی منکر حکومت دینی زندگی کند. مسلمان سنی در پایتخت شیعیان مسجد خاص خود داشته حق عبادت در به‌شیوه اهل سنت و جماعت داشته باشد. درویش مسلمان در خانقاه و حسینه‌اش بتواند عبادات خود را به شیوه‌ی فقرای معنوی برگزار کند. گرویدن به مسیحیت و اصولا هر تغییر دینی مجازات اعدام نداشته باشد. جوان بهایی به جرم بهایی بودن از تحصیل در دوره‌ی تحصیلات تکمیلی محروم نشود و سران بهایی به اتهام کلیشه‌ای جاسوسی برای اسرائیل (که چند دهه بعد از تبعید سرکرده‌ی این آئین به حیفا، غاصبانه تاسیس شده!) مجرم شناخته نشوند. در یک نظام سکولار نه شیعه بودن امتیاز است نه سنی و درویش و مسیحی و بهایی بودن عامل محرومیت از حقوق اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی. فضای رخوت‌زده‌ی تک صدایی جای خود را به فعالیت جدی رقابتی چندصدایی می‌دهد. به‌جای خفه کردن صدای «دیگری» اکنون مجبوری شنونده را قانع کنی که تو هم حرف شایسته‌ای برای عرضه داری.
در چنین فضای رقابتی دیگر نمی‌توان به سلبیات و انتقادات از اسلام سنتی اکتفا کرد. پرسش من این است: روشنفکری دینی در چنین فضای رقابتی چه کالایی برای عرضه کردن دارد؟ یا چه کالای ایجابی عرضه کرده است؟ اگر رویکرد روشنفکران دینی به بلاموضوع شدن تدریجی دین و خدا و پیامبر و وحی و قرآن بیانجامد، یعنی اگر روند تدریجی این طیف سکولار کردن خود دین و تقلیل رو به حذف دین شده باشد، در این صورت دیگر چه جای استفاده از پسوند «دینی» برای روشنفکر باقی می‌ماند؟ اگر در محصولات جدید روشنفکری دینی، امر دین تدریجا همانند برف در آفتاب تموز آب می‌شود، و امر قدسی جای خود را به امور دیگری از قبیل فلسفه یا عقلانیت، عرفان، اخلاق، و معنویت می دهد، روشنفکری دینی باید صادقانه استحاله‌ی خود را به روشنفکری عرفانی، اخلاقی، فلسفی یا معنوی به اطلاع علاقه‌مندان و پیروان برساند.
واضح است که مرادم عرفان دینی، اخلاق دینی، عقلانیت دینی و معنویت دینی نیست. در نقد «اسلام تک ساحتی» به‌تفصیل در این زمینه سخن گفته‌ام. بدیهی است که در منظومه‌ی دین این امور یافت می‌شود و نادیده گرفتن تک تک آنها جفا در حق دیانت است. عرفان بخش قابل توجهی از تعالیم دینی را تشکیل می‌دهد. چگونه می‌توان باطن عرفانی برخی آیات و احادیث و ادعیه‌ی معتبر را انکار کرد؟ تردیدی نیست که باورهای پایه‌ی دینی (اعتقادات) تماما عقلانی هستند و تبیین فلسفی باورها و اعتقادات دینی خدمت بزرگی به دیانت است. هیچ گزاره ضدعقلی را نمی‌توان به عنوان باور دینی معرفی کرد. چنین گزاره‌ای خرافه است نه دین! در لزوم اخلاقی بودن تعالیم دینی تردیدی نیست. هیچ گزاره‌ی ضداخلاقی نمی‌تواند دینی باشد. معنویت در تعالیم دینی جایگاه ویژه‌ای دارد. معنویت قدسی هسته‌ی سخت دینداری است. من خود از طرفداران تک تک این امور هستم. اما نقدم متوجه تعمیم این امور به تمام ساحتهای دین و مشخصا جانشینی آنها به‌جای دین است.
تحمیل عرفان به مباحث فقهی همان‌قدر بی‌بنیاد و نارواست که تحمیل فقه بر مباحث ذوقی و عرفانی. کسی که می‌پندارد اخلاق «شرط لازم و کافی» دینی بودن دعاوی است آشکارا به بی‌راهه می‌رود. اخلاق هرگز جای علم حقوق را نگرفته تا توانایی جانشینی فقه (حقوق دینی) را داشته باشد. باور دینی جایگاه تعقل و تفلسف است، نه جای تعبد یا تقلید. اما سودای عقلانی کردن مناسک و عبادات از یک سو و عوالم غیب (که طَوری ورای طَور عقل است) از سوی دیگر، نابود کردن آنهاست. پای استدلالیان چوبین بود، به رسمیت شناختن امور فراعقلی است نه امور ضدعقلی. آیا مدعیان تعارض عقلانیت و تعبد است به این ظرائف عنایت داشته‌اند؟
در غرب معنویت (spirituality) امری متمایز با دینداری است. پیروان این مرام صادقانه صف خود را از صف دین‌داران متمایز می‌کنند و هرگز خود را دین‌دار معرفی نمی‌کنند. حتی خداباوران بی‌دین (deists) با این‌که خود را خداشناس یا موحد می‌دانند اما خارج از ادیان شناخته‌شده، با صراحت و صداقت می‌نویسند من خداباورم اما هیچ دینی را قبول ندارم و راه و روش خود را مسیحیت یا یهودیت یا اسلام معرفی نمی‌کنند. اگر برخی روشنفکران دینی به لزوم جانشینی عقلانیت، عرفان، اخلاق یا معنویت به‌جای دین رسیده‌اند، مشکلی نیست! «صادقانه» اعلام کنند که روشنفکر عرفانی یا عقلانی یا اخلاقی یا معنوی هستند و از دین با سلام و صلوات! عبور کرده‌اند و دین‌داری را برای تقریر حقیقت و تقلیل مرارت مفید نمی‌دانند.
از دین عبور کردن و همچنان از عنوان روشنفکری دینی استفاده کردن یا در برابر چنین نسبت خلاف واقعی سکوت کردن فعلی غیراخلاقی است. صداقت و سازگاری در عنوان و معنون شرط نخست عقلانیت و اخلاق و دیانت و معنویت و عرفان است.
جولان فکری از ویژگی‌های یک متفکر است. تحول فکری و تغییر نظر و شجاعت ابراز آن نه تنها منفی نیست بلکه باید به‌آن خوشامد گفت. اما این‌که قبل از پخته شدن و مستقر شدن فکری اعلام شود و هر چند سال هم در آن تجدید نظر گردد، موارد تجدید نظر هم در نقاط اصلی و کلیدی تفکر باشد نه در جزئیات و امور پیش پاافتاده، معنایش این است که گوینده با صدای بلند فکر کرده و افکارش را قبل از تحقیق و تفحص و مطالعه‌ی کافی به عرصه‌ی عمومی کشانده است.
اگر تحولات فکری به میزانی پرشتاب شود که هرچند سال یک‌بار «هویت اندیشه» متحول شده باشد و عرض عریضی از بنیادگرایی مذهبی و اصلاح طلبی دینی تا اگزیستانسیالیسم و معنویت‌گرائی را در بر گیرد به‌گونه‌ای که هر چند سال «مرام فکری» گوینده تغییر بنیادی کرده باشد و نهایتا هم زمانی سفرنامه‌ی مختصر تحولات فکری منتشر شود که مدتها از زمان عبور گوینده از دین گذشته باشد و مخاطبان مجالس دینی سالها تصویرشان از گوینده تصویر دوران منقضی شده‌ی فکری او بوده، این چه توجیه اخلاقی داشته است؟
رهبران فکری همانند رهبران سیاسی مجاز به تقیه نیستند. من در مقام نقد محتوای این مراحل تحول نیستم. هر کسی آزاد است هرگونه بیندیشد. اما اخلاقا موظف است اگر فرضا از دین و وحی به هر دليلي عبور کرده، به افرادی که وی را هم‌چنان به اعتبار افکار چند مرحله قبل به‌عنوان روشنفکر دینی معرفی می‌کنند تذکر دهد که این عنوان خلاف واقع است. او اخلاقا موظف بوده مخاطب دین‌دار را مطلع کند که برای گوینده، قرآن و اوپانیشادها، محمد و بودا، علی و کیرکگورد هیچ فرقی نداشته است. اگر تاریخ این تحولات فکری و استفاده از این عنوان در فضای عمومی توجه شود عیان می‌شود که دغدغه‌ی اخلاقی برای ایضاح حقیقت برای مخاطبان بی‌اطلاع از افکار گویندگان مطرح نبوده است. حدود یک دهه قبل زمانی که در ایران بودم این نکته تذکر داده شد، گفتنی فراوان است، به‌همین بسنده می‌کنم.

تامل چهارم. دغدغه‌ی فرادینی و فرامذهبی؟
روشنفکران دینی غالبا همانند فیلسوفان دین به اسلام نگریسته‌اند. فلسفه دین مطالعه‌ی فلسفی امر دین است فارغ از باور به آن. فیلسوف دین می‌تواند دین‌ناباور باشد کما اینکه غالب فیلسوفان دین چنین‌اند. از فلسفه‌ی دین انتظار مؤمن‌پروری نباید داشت. آیا از روشنفکری دینی هم نباید انتظار پرورش مؤمن و باورمند داشت؟ آیا روشنفکری دینی حلقه‌ی واسطه و پل وصول به دین‌ناباوری است؟ در این صورت خوب است هر یک از روشنفکران محترم دینی مباحث دو سه سال اخیر خود درباره‌ی مباحث ایجابی و دفاع از دیانت و ایمان را عرضه بفرمایند.
مباحث بسیار اندک ایجابی روشنفکری دینی مباحثی به‌غایت کلی هستند که درباره‌ی هر دینی – اسلام یا غیر اسلام – صدق می‌کنند. البته اسم روشنفکری دینی هم جز این نمی‌گوید! روشنفکری اسلامی که گفته نشده است! اگر روشنفکر دینی ادیان را همانند زبانها می‌داند به نحوی که هیچ زبانی بر زبان دیگر رجحانی دارد و این‌که کسی به زبانی سخن می‌گوید انتخابی نیست، اگر جای دیگر به دنیا آمده بود زبان دیگری داشت. مگر دین‌داری جز این است؟! تولد در این خانواده در این منطقه باعث این دین شناسنامه‌ای است، اگر جای دیگری متولد می‌شدیم دین دیگری داشتیم. پلورالیسم دینی معنایی جز تساوی همه ادیان در حقانیت و نجات ندارد.
واضح است که روشنفکران دینی با چنین تلقی از دین (پلورالیسم دینی مدل جان هیک) هیچ دغدغه اسلامی نداشته باشند. البته شخصا مسلمانند و در زندگی شخصی آداب شرعی را هم رعایت می‌کنند و مناسک اسلامی را هم به‌جا می‌آورند، اما بحث در عادات و رسوم موروثی نیست، این امر شخصی است و اصلا مورد بحث من نیست، بحث در تفکر عرضه شده در فضای عمومی است. راستی در سالیان اخیر کدام بحث اسلامی (نه دینی عمومی) مطرح کرده‌اند؟ مباحث ایشان در باره‌ی بشری بودن وحی اتفاقا مؤیدی بر همین وجهه‌ی کلی و عمومی است. این‌گونه تبیین‌ها – فارغ از ضعف پایه‌های استدلالی و ناسازگاری با محکمات کتاب – اختصاصی به اسلام ندارد. اگر مکتوباتشان در این زمینه را به پایان برسانند نقد مکتوب آنها کمترین خدمت به این متفکران است.
وقتی ضرورتی به پرداختن به مباحث اسلامی ندیده‌اند، به‌طریق اولی مباحث شیعی که جای خود دارد. پلورالیسم یادشده جایی برای هویت مذهبی هم باقی نگذاشته است. وقتی روشنفکر دینی مذهب خود را در ویکی‌پدیا به‌جای شیعه‌ی جعفری، اسلام نواعتزالی معرفی می‌کند، حتما در تشیع نقصان غیرقابل جبرانی یافته است. معتزله یا نومعتزله از مذاهب کلامی اهل سنت است که در توحید و عدل با شیعه‌ی اهل بیت مشترکاتی دارد و در امامت و پاره‌ای مباحث کلیدی دیگر تفاوت جدی دارد. کلا در دهه‌ی اخیر کدام تولید ایجابی در تبیین معارف شیعی از سوی روشنفکران دینی صورت گرفته است؟
آیا روشنفکری دینی اسلام و تشیع را درنوردیده است و به دینی جهانی – جامع بین ادیان – می‌اندیشد که به هیچ هویت خاص دینی و مذهبی خود را مقید نمی‌داند؟ آیا روشنفکری دینی نسخه پیچی برای همه ادیان و مذاهب را وظیفه‌ی خود می داند یا اصلاح متواضعانه معارف اسلام شیعی یا اسلام اعم از سنی و شیعه؟ در هر صورت اخلاقا موظف است مشخص کند که درباره‌ی اسلام و تشیع چگونه می‌اندیشد.

تأمل پنجم: داد و ستد علمی با اسلام‌پژوهان بین‌المللی
آیا روشنفکری دینی ایران با پدیده‌های موازی در شیعیان غیرایرانی، مسلمانان اهل سنت، مسیحیان کاتولیک و پروتستان، و یهودیان ارتباطی دارد؟ آیا از دستاوردهای نواندیشان این مذاهب و ادیان مطلع است؟ بیشک بین دستاوردهای روشنفکری دینی ایرانی و نواندیشان سنن دیگر دینی و مذهبی جهان قرابت و شباهتهای فراوانی است. اطلاع و ارتباط و ارجاع و داد و ستد به فربهی نواندیشی دینی و مذهبی در سطح بین‌المللی می‌انجامد.
علاوه برآن تحقیقات جدید (modern scholarship) حوزه‌ی اسلام خصوصا قرآن، حدیث، تاریخ اسلام، و زندگی پیامبر در زبانهای اروپایی (خصوصا انگلیسی، آلمانی و فرانسوی) برای متخصصان مطالعات اسلامی مغتنم است. اگرچه این مطالعات توسط مستشرقینی (Orientalists) شروع شد که درباره‌ی ابعاد مختلف فعالیتهایشان چون و چرای فراوان است، اما در چند دهه‌ی اخیر با نسل جدید از محققان اسلام‌پژوه غربی مواجهیم که خود را پسامستشرق (Post-Orientalists) می‌نامند که نسبتا منصفانه تحقیقات ژرف‌نگرانه‌ای در حوزه‌های مختلف اسلامی منتشر کرده‌اند.
عدم اطلاع از دستاورد این محققان بین‌المللی نقص جدی علمای سنتی، اساتید دانشگاهی و روشنفکران دینی ایرانی است. این اطلاع با ارجاع مثبت یا منفی در آثار منتشرشده قابل رصد کردن است. ارجاع مثبت یعنی نقل آراء علمی ایشان در کتب و مقالات به عنوان مؤید و شاهد، ارجاع منفی یعنی نقل و نقد آن آراء. اگر در کتب و مقالات حوزه‌ی اسلام‌شناسی ارجاعی به این متفکران نباشد، یعنی یا از آنها غافلیم یا از ارزش علمی آنها غفلت کرده‌ایم. در هر دو صورت قابل مناقشه است. وقتی وارد چرخه‌ی ارجاع دادن و ارجاع داده شدن نشدیم یعنی در عرصه‌ی داد و ستد علمی حوزه‌ی اسلام‌شناسی حضور پررنگی نداریم و غائبیم. این داد و ستدها و ارجاعات دوجانبه میزان جدی بودن و جدید بودن دستاوردها را مشخص می‌کند.
بسیاری از آنچه نوآوری خوانده شده از قبیل اختراع چرخ چاه از اول است. قبلا در زبانها و سنن دینی و مذهبی دیگر این امور ابراز شده و بکار گرفته شده است. البته توارد محال نیست. اما مروری بر ادبیات تحقیق (literature review) از آداب علمی مستحسن است که قدر و قیمت هر نوآوری را با شاهد و مدرک مشخص می‌کند، و از ادعاهای گزاف جلوگیری می‌کند. واضح است که ترجمه‌ی فرهنگی و بومی کردن فکر جدید فرهنگ‌های دیگر در این زبان و فرهنگ خود بی‌قیمت نیست، و در حد خود جای تقدیر و تشکر دارد.
روشنفکری دینی به‌میزانی که از منبر مدرن، سنت شفاهی و خطابی، یادداشت‌های روزنامه‌نگاری (journalism) فاصله بگیرد و به سنت دانشگاهی (academic) و انتشار کتاب علمی (monograph) و اصولا کتابتِ وفادار به ارجاع نزدیک شود، مقام و منزلت بیشتری پیدا می‌کند.
امیدوارم دوستان روشنفکر یا نواندیش دینی این تاملات را به دیده‌ی عنایت بنگرند. اگر رواست کوشش کنند تا نقاط ضعف را به قوت تبدیل کنند. اگر نارواست مرا از اشتباه بیرون آورند و خطایم را تذکر دهند. واضح است که روشهای جدلی و تخریب من قال راه به‌جایی نمی‌برد. از نقد ماقال و گفت‌وگوی عالمانه و دوستانه استقبال می‌کنم. إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّـهِ ۚ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ.

جمع‌بندی:
تأمل اول: با توجه به مصادیق و نمادهای روشنفکری دینی می‌توان گفت: روشنفکری دینی طیف فکری رقیب اسلام سنتی است که خاستگاه دینی (اسلام شیعی) داشته، مخاطبانی دینی دارد، دو دغدغه‌ی اصلیش مدرنیته یا تجدد از یک‌سو و دین به‌طور کلی از سوی دیگر است، در مرز‌های دین فعالیت می‌کند یا کرده است، ماتریالیست نیست، و آثار خود را علی الاغلب در قالب خطابه ایراد می‌نماید.
تأمل دوم: روشنفکری دینی در ایران پس از انقلاب کارنامه‌ای نسبتا کامیاب دارد و حداقل در چهار محور منشأ خدمات و برکاتی بوده است: رواج تفکر انتقادی در حوزه‌ی دین، نگاه تاریخی به دین، شتاب‌بخشیدن به روند سکولاریته، و مطرح کردن فهم‌های گوناگون از متن واحد و قرائت پذیری دین.
تأمل سوم: روشنفکری دینی در عرضه‌ی تولیدات ایجابی به اندازه‌ی سلبیات موفق نبوده است. اگر رویکرد روشنفکران دینی به بلاموضوع شدن تدریجی دین و خدا و پیامبر و وحی و قرآن بیانجامد، یعنی اگر روند تدریجی این طیف سکولار کردن خود دین و تقلیل رو به حذف دین شده باشد در این صورت دیگر چه جای استفاده از پسوند «دینی» باقی می‌ماند؟ اگر امر قدسی در اندیشه‌ی روشنفکری دینی جای خود را به امور دیگری از قبیل فلسفه یا عقلانیت، عرفان، اخلاق، و معنویت داده باشد، روشنفکری دینی باید استحاله‌ی خود را به روشنفکری عرفانی، اخلاقی، فلسفی یا معنوی به اطلاع علاقه‌مندان و پیروان برساند.
تأمل چهارم: مباحث بسیار اندک ایجابی روشنفکری دینی مباحثی به‌غایت کلی هستند که درباره‌ی هر دینی – اسلام یا غیر اسلام – صدق می‌کنند. روشنفکران دینی با این تلقی از پلورالیسم دینی (تساوی همه ادیان در حقانیت و نجات) دغدغه‌ی اسلامی و شیعی ندارد. آیا روشنفکری دینی اسلام و تشیع را درنوردیده و به دینی جهانی – جامع بین ادیان – می‌اندیشد که به هیچ هویت خاص دینی و مذهبی خود را مقید نمی‌داند؟
تأمل پنجم: روشنفکری دینی داد و ستد قابل قبولی با محققان بین‌المللی علوم اسلامی نداشته است. این داد و ستد با ارجاع دادن و ارجاع داده شدن در آثار منتشرشده قابل رصد کردن است. مروری بر ادبیات تحقیق در حوزه‌ی دین قدر و قیمت هر نوآوری را با شاهد و مدرک مشخص می‌کند.
والسلام

دانشگاه إی أند إم تگزاس
سخنرانی شب تاسوعا، ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۲۲ اکتبر ۲۰۱۵

۱

دریافت فایل صوتی