در یکقرنونیم اَخیر تاریخ ایران، در اثر مطامع و مداخلات دولتهای استعماری و خودکامگی و بیلیاقتی زمامداران داخلی، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی این سرزمین از میان رفته، و مردم آن از آزادی فردی و اجتماعی و حقوق بشری محروم شدهاند، و هرگاه افراد و جمعیتهایی درصدد اصلاح و مطالبه حقوق پایمالشده خود و یا دستکم در مقام اعتراض و انتقاد بر میآمدند، با نهایت قساوت و بیرحمی سرکوب شده و با حبس و اعدام مواجه میگشتند؛ چقدر نفوس محترمه در این میان از بین رفتند و چه خاندانها متلاشی شدند و یا راه کشورهای دیگر در پیش گرفته و با حسرت فاتحهی تابعیت ایران را خواندند.
در رژیم پنجاهواند سالهی پهلوی و خصوصاً در بیستوهشتم مرداد [سال] ۳۲ به بعد نظام دیکتاتوری اوج گرفته و فشار اختناق از حد توانایی مردم گذشت، و نارضایتیها سطح کشور را فرا گرفت. گرچه علل نارضایتی متفاوت میبود، از اینگونه [که] چرا در کشور مسلماننشین قانون اسلام زیر پا گذاشته شده؟ یا چرا استقلال کشور از میان رفته؟ یا چرا از آزادی فردی و اجتماعی برخوردار نیستیم؟ یا چرا فاصله طبقاتی تا بینهایت کشیده شده است؟ [یا] چرا قانون به نحو تبعیض اجرا میشود؟ [یا] چرا بیشتر مردم از کار و رفاه در زندگی محرومند؟ [یا] چرا اکثریت افراد از وسایل بهداشت و تعلیم و تربیت بهرهمند نیستند؟ و هکذا.
چون همهی این کمبودها و نابسامانیها را زائیدهی رژیم فاسد میدانستند و کاسه صبرشان لبریز شده بود، به هدف مشترکی دست یافته و متّفقاً به انقلاب و قیام مسلحانه برخاستند، و با فداکاری و تحمل تلفات سنگین، رژیم منحوس را سرنگون ساختند. چنانکه در تاریخ انقلابهای جهانی، همواره نارضایتی همگانی زمینه مساعد و عامل مؤثر سقوط رژیمهای فاسد و غیرمردمی بوده و هست و همچنان خواهد بود. فَاعتَبِرُوا یَا أُولِی الأَبصارِ[۱]. و هدف اساسی انقلاب آن بوده که حکومت ملی جایگزین حکومت فردی گردد، و با اجرای آیین مقدس و عدالتگستر اسلام که جز شکلی بیمحتوا از آن به جا نمانده بود، حقوق ازدسترفته باز پس گرفته شود، و اوضاع آشفته سامان یابد، و همگان از ثمرات انقلاب بهرهمند گردند.
پیش از انقلاب، و هم پس از سقوط رژیم گذشته، با تأکید و تکرار، به مردم نوید داده میشد که در تعیین سرنوشت خودشان شرکت خواهند داشت، و با پیادهکردن اسلامِ صدر اول و بهکاربستن عدلِ علوی مدینه فاضله تحقق یافته، و همه آمال ملی جامه عمل خواهد پوشید؛ مردم نیز خوشبینانه به انتظار وعدههای طلایی به همه نوع دشواریها تن داده و همچنان امیدوار بودند.
به ناگاه فرصتطلبان و انقلابیون بعد از انقلاب (که آفت همهی نهضتهای اصلاحی هستند) یورشکنان از کمینگاه سر در آوردند و هالهوار دور مقام رهبری را فراگرفتند.[۲] بعضی از آنان، بدون هیچ سند و سابقهی مبارزاتی و بعضی دیگر به استناد و بهانهی اینکه در رژیم سابق چند صباحی زندانی و یا تبعید شدهاند (گرچه مبارزات بیشتر آنان در حدود پخش اعلامیه یا خواندن یک کتاب تجاوز نمیکرد) در صف مجاهدان سابقهدار و فداکار که به مدت چهل سال در شرایط خفقان طاقتفرسا کانون مبارزه را همچنان گرم نگهداشته بودند، جا زدند.
گرچه در بدو امر، عدهای از رجال شایسته و باسابقه و خوشنام به صورت دولت موقتی به ظاهر مسئول و به معنی مسلوبالاختیار به کار گماشته شدند،[۳] ولی گروه فرصتطلبان این مقدار شرکت و همکاری را هم تحمل نکرده و بهعنوان اینکه خودشان به مبانی اسلام آشناترند و بهتر از دیگران میتوانند اسلام راستین و عدل علوی را بهطور صددرصد پیاده کنند، بیآنکه از سیاست داخلی و خارجی [و] کشورداری آگاهی و تجربه داشته باشند، رشتهی امور مملکت را به دست گرفتند. همین که مزّهی قدرت را چشیدند، هوس انحصارطلبی به سرشان زد و خودشان را فرزندان حلالزاده انقلاب و وارث شخصی آن پنداشتند و برخلاف ادب اجتماعی قرآن مجید: وَلَاتَنَابَزُوا بِالأَلقَابِ[۴] به هر گروه نامی نهاده و با برچسب ملیگرا و سازشکار و راستگرا و چپگرا و لیبرال و منافق متهم ساخته و به کنار زدند.[۵]
طبعاً یکپارچگی اوایل انقلاب به تفرّق و اختلاف انجامید و هر گروهی راهی در پیش گرفتند و انقلاب از مسیر خود منحرف گردید.[۶] انحصارطلبان بدین تعداد اکتفا نکرده و درصدد آن برآمدند که موضوع فتوا و مرجعیت را هم در دایرهی محدودی منحصر نموده و جرحوتعدیل مقامات روحانی را به دست خود گرفته و به صورت «کلما مات رهبر قام رهبر!!»[۷] از مردم سلباختیار بنمایند،[۸] غافل از اینکه تشکیلات کلیسای مسیحیت را نمیتوان در اسلام عملی ساخت؛ چه در آیین اسلام جامعهی مسلمین طبقهبندی نشده است تا عدهای به نام رجال دین و روحانی ممتاز گردند.
در صدر اسلام، علمای دین و راویان احادیث حضرت رسول [] و ائمه هدی () که واسطهی فیض و وسیلهی هدایت و تبلیغ احکام اسلام بودند، بدون هیچ امتیازی از دیگر مسلمانان، هر یک از آنان کار و پیشه داشتند، و ضمناً معارف اسلام [و] معالم تشیّع را در مکتب ائمهی هدی () فراگرفته و به دیگران میآموختند.
در کتابهای تاریخ و علمالرجال عناوینی که معرّف شغل و حرفهی آنان است، مانند زیّات (روغن زیتون فروش)، جمّال (شتربان)، تمّار (خرمافروش)، حنّاط (گندم فروش)، بقال (سبزیفروش)، و غیره به روشنی آورده شده است. در عصر خلافت عباسیان که ایرانیان در دربار خلافت نفوذ کردند، طبقهبندی دولت ساسانیان را به سوغات آوردند و برای هر گروهی، عنوانی مانند مفتی و قاضی و حاجب و محتسب برگزیدند و لباس و شعار و زیّ مخصوصی برایشان معین کردند.
در اسلام راستین طبقهی مرجعیت مانند برهمنان کیش هندو، کاهنان آیین بودا، خاخامهای دین یهود، کشیشان مذهب مسیحیت، بهعنوان روحانی مشخص و ممتاز نشده است، تا کلید بهشت و جهنم را به کمر آویزد[۹] و با تفتیش عقاید هرکس را که بخواهد به خازن بهشت و یا مالک دوزخ بسپارد، و به گفتهی انجیل تحریفشده ”آنچه را که در زمین بستند، در آسمانها بسته میشود، و هرچه را که گشودند، در آسمانها گشوده میگردد”!![۱۰] در مذهب شیعه تشخیص مرجع تقلید، حق و وظیفهی خود مردم است، هر کس را که به علم و تقوا و فضائل اخلاقی شناختند، به سراغش بروند و به فتوایش عمل کنند و نباید دیگران در این امر که مربوط به ایمان و اعتقاد قلبی مردم است، مداخله نموده و به مرجعتراشی پرداخته و بخشنامه صادر کنند،[۱۱] و در وسایل ارتباط جمعی تبلیغات مداوم به راه اندازند! بسا هست این همه اصرار و تکرار، به قانون عکسالعمل،[۱۲] حسنظنّ مردم را درباره شخص موردنظر، اگرچه فیالواقع ”عالیقدر” هم بوده باشد،[۱۳] به سوءظن مبدّل سازد، دیگر نه او بتواند نقش پاپ اعظم! را ایفا کند و نه شورای نگهبان نقش کاردینالها را.[۱۴]
به مقبولی کسی را در دسترس نیست قبول خاطر اندر دست کس نیست[۱۵]
بگذارید مسئلهی تقلید بر طبق سنت چند ساله همچنان ادامه یابد. مقصود من نه طرفداری از شخص معیّن است، نه انتقاد از دیگری؛ و تنها دفاع ازحقیقت، و به منظور آگاهی مردم این سرزمین است که اکثریت آنان از تاریخ دین خود و روش مؤسّسان آن و از فقه امامیه آگاه نیستند، و میبینند بسی کارهای ناروا و خلاف انسانیت از روحانیون گردانندگان کمیتهها و بیدادگاههای موسوم به محکمه شرعی[۱۶] صورت میپذیرد، امکاناً در حقانیت اسلام تشکیک نموده و ایمانشان به سستی میگراید. شنیده شده این روزها کتاب ”بیستوسه سال”[۱۷] مشتریان بسیاری پیدا کرده است و دیگر نمیتوان به عذر ناموجّه «انقلاب اینگونه حوادث را دربَر دارد»[۱۸] مردم را قانع کرده و از فکر اعراض از اسلام بازداشت.
[۲. رحمت نبوی]
در انقلاب بهاصطلاح اسلامی[۱۹] میباید از انقلابهای صدر اول سرمشق گرفته شود، نه از انقلاب اکتبر![۲۰] مگرنه بزرگترین و باارزشترین انقلابات تاریخ را خود حضرت رسول به راه انداخته است؟ انقلابی که همه شؤون اعتقادی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه بشری را دگرگون ساخت. دیدیم که در بیشتر دوران رسالتاش همهی نیروی خود را در مناظرهی منطقی و موعظه و ارشاد سپری نموده و تحول اساسی در فکر جامعه به وجود آورد، و عدهای طوعاً و رغبتاً[۲۱] به حضرتش گرویدند، و هستهی مرکزی اسلام تشکیل یافت.
همین که نوبت به مبارزه مسلحانه رسید، با رعایت اصول انسانی و عدالت به جهاد پرداخت و از حد ضرورت پا فراتر نگذاشت. وقتی که جنگ منتهی به پیروزی گردید، و فاتحانه به شهر مکه وارد شد، با بردباری و بزرگواری اعلام کرد: “هر کس سلاح خود را زمین نهاد، هر کس به خانه شد و در به روی خود بست، هر کس به کعبه پناهنده شد، هر کس به خانهی ابوسفیان پا نهاد، ایمن است و کسی متعرض آنان نشود.”[۲۲]
سعد بن عبادة انصاری که عقده و کینهی آشتیناپذیر از قریش به دل داشت، و تصور میکرد که روز حسابرسی فرارسیده است، رجزخوانان میگفت: «اَلیَومُ یَـومُ المَلحَمَة، اَلیَومُ تَستَحِلُّ الحُرمَة» (امروز، روز انتقام و کشتار است و پاس حرمت کسی را نخواهیم داشت) به محض اینکه سخنان وی به گوش آن حضرت رسید، به علی فرمود: «پرچم را از دست سعد بگیر و شخصاً گروه او را فرماندهی بکن.»[۲۳] سپس با فرمان عطوفت فرمود : اِذهَبُوا، اَنتُمُ الطُّلَقاءُ! (بروید، همهتان آزاد هستید).[۲۴] همهی گذشتهها را پشتسر گذاشت و هیچکدام از جنایات آنان را به رخشان نکشید و عدالت را به مرز رحمت رسانید، (صلواتاللهعلیهوآله).[۲۵]
بنیامیه که در دوران جاهلیت با بنیهاشم به رقابت میپرداختند، و از دشمنان سرسخت آن حضرت بودند، و اوقاتی که در مکه به سر میبرد، همه نوع آزار و بیحرمتی و استهزاء را از آنان با بردباری تحمل میکرد و پس از هجرت به مدینه نیز راحتش نگذاشته، و دمبهدم لشکرکشی و ستیزهجویی مینمودند نهتنها از حقوق بشری و از سهم بیتالمال محرومشان نساخت، بلکه عدهای از آنان را به کار و ادارهی امور برگماشت. ابوسفیان را به نجران، یزید بن ابیسفیان را به تیما، خالد بن سعید بن عاص را به صنعا، برادر وی ابّان بن سعید را به بحرین و عمرو بن سعید را به چند آبادی دیگر مأمور نمود و با همهی خون دل که از شهادت عمویش حمزه سیدالشهدا و رفتار وحشیانهی قاتل وی داشت، او را هم عفو کرده و همینقدر فرمود: “از دیدگاه من بر کنار باش [تا] تو را نبینم.”[۲۶]
ودرعین قدرت به سرکوبی منافقان، با نهایت کرم و بزرگواری با آنان رفتار مینموده، و میفرمود: اِنّی لَم اُومَرأَن أُنَقِّبَ عَلی قُلُوبِ النّاسِ وَلا أَشُقَّ بُطُونَهم[۲۷] (به من دستور داده نشده، آنچه را در دل مردم است، تفتیش کنم و باطن آنان را بشکافم.)
گاهی به نحو شگفتانگیز بیحرمتی و خلاف ادب آنان را ندیده و نشنیده میگرفت. ذوالخویصرة که بعدها جزو گروه خوارج شده و در جنگ نهروان کشته شد، در موقع تقسیم غنایم به آن حضرت گفت: یا محمد إعدِل! همینقدر فرمود: وَیلَکَ، إن لَم أعدِل، فَمَن یَعدِلُ؟![۲۸] (بیچاره، اگر من به عدالت رفتار نکنم دیگر چه کسی رفتار خواهد کرد؟)
در مراجعت از غزوهی تبوک، عدهای از منافقان توطئه چیده و در گردنه که مشرف به دره عمیق بود، به کمین نشستند، تا در تاریکی شب، دور از چشم لشکریان شترِ سواری آن حضرت را رَم داده و نابودش کنند. همین که به آن محل رسید، برقی در ابر ظاهر شد و فضا را روشن نمود، بهطوریکه هم خود آن حضرت و هم حذیفة بن الیمان که مهار شتر را به دست داشت، آنان را دیده و شناختند، به حذیفة فرمود: “این راز را هرگز فاش مکن!” و از آن پس، حذیفة به صاحب سِرّ رسولالله نامیده میشد و تا آخر عمر همچنان رازدار بماند.[۲۹]
رأسالمنافقین، عبدالله بن ابیّ بن سلول که در هر پیشآمد و فرصتی از اخلالگری و کارشکنی فروگذار نبود، و سیصد نفر از اصحاب آن حضرت را در جنگ اُحُد إغوا نموده و از شرکت در جنگ باز داشت، و مسلمین دل خونینی از وی داشتند، روزی فرزندش عبدالله همنام پدر گفت: “یا رسولالله! رفتار پدرم اصحاب شما را ناراحت کرده است و ممکن است کمر قتل او را ببندند و خوی عصبیت جاهلیت در من تحریک شود و نتوانم تحمل کنم و کاری از من سر بزند که بر ایمان مخلصانهام صدمه وارد شود، اجازه دهید به دست خودم او را نابود کنم!” [پیامبر خدا] فرمود: “او پدر توست و جز با نیکوکاری نباید با او رفتار کنی.”[۳۰] و روزی که عبدالله بن ابیّ به اجل طبیعی درگذشت، آن حضرت فرمود: “اگر خدا مرا نهی نکرده بود، درباره وی استغفار میکردم و بر جنازهاش نماز میخواندم.”[۳۱]
این است اسلام راستین و گوشهای از روش انقلابی آن بزرگوار که بهخودیخود فراگیر شد و چنان اثری در قلوب مردم جاهلیت بهجای گذاشت که فوجفوج به اسلام رو آوردند و با همهی انحرافاتی که پس از رحلتش پدید آمد، اسلام در کمتر از یک قرن بیشتر دنیای آن روز را فراگرفت. وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عظیمٍ[۳۲] وَمَاأَرسَلنَاکَ إِلَّا رَحمَةً لِلعَالَمِینَ.[۳۳]
تنها کسی که از بنیامیه مورد تنبیه آن حضرت واقع شد، حکم بن ابیالعاص بود که پشت سر آن حضرت راه میرفت و تقلید او را در میآورد، و در مجلس بیانات آن حضرت را به استهزاء میگرفت، دستور داد وی را با پسرش مروان از مدینه تبعید کردند.[۳۴] اما به کجا؟ به خوشآبوهواترین منطقه حجاز، یعنی طائف که امروز هم قصور سلطنتی ییلاقی آلسعود در آن محل واقع شده است.
[۳. عدل علوی]
و اما عدل علوی و روش علوی انقلابی مولی (سلام الله وصلواته علیه وآله): یکی از بزرگترین انقلابات که در صدر اول اسلام به وقوع پیوست، همانا شورشی بود که در اثر سوءسیاست خلیفه سوم و درباریاناش برپا شد، و مردم ایالتهای بزرگ کشور ازهرسو رو به مدینه آورده و خواستههای خودشان را و از آن جمله عزل عدهای از عمّال را مطرح کردند و جز طفره و تعلّل و وعدههای توخالی پاسخی به آنان داده نمیشد.
ازیکسو أمالمؤمنین عایشه و طلحه و زبیر شورشیان را علیه خلیفه تحریک نموده و بر آتش فتنه دامن میزدند، و ازسویدیگر بنیامیه و درباریان خلیفه او را به مقاومت و سرسختی در مقابل خواستههای مردم وادار مینمودند و کوشش پیگیر علی() در اصلاح ذاتالبین با لجاجت و کارشکنی هر دو گروه مواجه گردید؛ و چون مشاهده کرد کار از مسالمت و مسامحه گذشته است، بیطرفی اختیار کرد و مأیوسانه از مدینه بیرون رفت. بالاخره مردم ناراضی و عصبانی پس از مدتی محاصره، خلیفه را از میان برداشتند، آنگاه صاحبنظران و اهل حلّوعقد و بزرگان اصحاب حضرت رسول، از مهاجرین و انصار و سرکردگان شورشیان که جز آن حضرت کسی دیگر را شایسته مقام خلافت نمیدانستند، به حضرتش رو آورده و با اصرار و سماجت به زمامداری دعوت نمودند و [ایشان] خواهناخواه به قبول التماس آنان تن داد.[۳۵]
او که به مدت بیستوپنج سال با تحمل ستمها و حقکشیها درباره خود و خاندانش و نیز انحرافاتی که در مسیر اسلام به وجود آمد، روزگاری گذرانده بود که به گفته خودش گویی خاری در گلویش گیر کرده است،[۳۶] همینکه زمام خلافت را در دست گرفت، گذشتهها را پشتسر نهاده و به فراموشی سپرده، و از روز زمامداری خویش با مردم زمان حساب باز کرد. نه کسی را که با خلفا در گذشته همکاری کرده و ثروتهایی اندوخته بودند، موردمؤاخذه و مجازات قرار داد، و نه مالی از آنان مصادره کرد.
در حدیث از حضرت رضا () آمده است: “اگر زمام خلافت به دستش افتد، به تبعیت از جدّ بزرگوارش از آنچه که مردم در تصرف دارند، چشمپوشی کرده و کاری به آنان نخواهد داشت، و تنها تخلّفاتی را که در دوران زمامداریاش واقع شود، مورد رسیدگی و پیگرد قرار خواهد داد.”[۳۷]
اینک در باب مثال ثروت چند نفر از بزرگان قریش را که مورخان معتبر نوشتهاند یادداشت میکنیم: ترکه عبدالرحمن بن عوف هزار شتر و سه هزار میش و یکصد اسب که در چراگاه اطراف مدینه نگهداری میشد، در جُرُف از نواحی مدینه زمینهای زراعتی او را[۳۸] شتران آبکش از بیست چشمه آبیاری میکردند و شمشهای طلا را با تبر شکسته و میان ورثهاش قسمت کردند و یکهشتم ماتَرَک در میان چهار نفر همسرانش تقسیم شد و به هر کدام از آنان هشتاد هزار درهم رسید.
ماترک طلحة بن عبیدالله یک میلیون درهم و یکصد هزار دینار و املاک غیر منقولش به سی میلیون درهم تقویم شد. و یکهشتم دارایی زبیر بن العوام که میان چهار همسرانش قسمت شد، به هرکدام یک میلیون و یکصد هزار درهم رسید، و جمع دارایی وی به سیوپنج میلیون و دویست هزار درهم بالغ شد، و قس علیهذا.[۳۹]
یگانه موردی که از روش آن حضرت در موضوع اموال تصرفی اشخاص در تاریخ ثبت شده است، آن قسمت از اراضی خراجیه عراق است که متعلّق به مسلمین نسل بعد از نسل (و بهاصطلاح امروز ملی) بود و خلیفه سوم آنها را به خویشاوندان خود به تیول داده، و به “قطایع عثمان” شهرت داشت از تصرف آنان درآورده و به بیتالمال برگرداند، همین و بس.[۴۰]
در اداره مملکت عدهای از عمّال خلیفه سوم را در حوزه مأموریتشان مستقر نمود. ابوموسی اشعری و قاضی شریح در کوفه، اشعث بن قیس در آذربایجان، جریر بن عبدلله در همدان، سعد بن قیس در ری در سِمت خودشان باقی ماندند.[۴۱]
عجیبتر اینکه چند نفر از سرشناسان اصحاب پیغمبر به عذرهای ناموجّه از بیعت آن حضرت سرپیچاندند: سعد بن ابی وقاص،[۴۲] عبدالله بن عمر، مغیرة بن شعبة، أسامة بن زید، حسان بن ثابت، محمد بن مسلمة، زید بن ثابت، کعب بن مالک، عبدالله بن سلام، [و] ابومسعود انصاری، کمترین فشاری بر آنان نیاورده، و به حال خودشان رها کرد.[۴۳]
عبدلله بن عمر را به حضورش آورده و از وی خواستند بیعت کند، گفت: “من آنگاه بیعت میکنم که همه مسلمین بیعت کرده باشند.” فرمود: “یک نفر کفیل بده.” او که مرد لجوجی بود، گفت: “ندارم.” مالک اشتر گفت: “یا امیرالمؤمنین، میترسم فتنه بر پا کند، اجازه ده گردنش را بزنم.” فرمود: “حاشا، من شخصاً از او ضمانت میکنم.”[۴۴] آری، این دیگران بودند که با تهدید به قتل و به آتش کشیدن خانهاش، آن حضرت را وادار به بیعت با خلفای گذشته میکردند![۴۵]
درباره حکیم بن حزام که از متابعتاش سرباز میزد، فرمود: ما ألُومُ مَن کَفَّ عَنّا وَعَن غَیرِنا، وَلکِن المُلیم الَّذِی یُقاتِلُنا (من سرزنش نمیکنم کسی را که نه با ماست، و نه با دشمنان ما، سزاوار سرزنش آن [کسی] است که با ما سَرِ جنگ و ستیز دارد.)[۴۶] آری، جمله “هر آن که با ما نیست، بر ما است” از ابداعات لنین و استالین است[۴۷] نه از سیاست علوی.
از این همه عطوفت و رفتار کریمانه آن حضرت عدهای از ناسپاسان سوءاستفاده کرده و به فتنهانگیزی سر برافراشتند، و جنگهای جمل و صفین و نهروان را بر او تحمیل کردند. أمالمؤمنین عایشه و طلحه و زبیر که آتشافروزان شورش مردم علیه خلیفه سوم بودند، با توطئهچینی بیعت آن حضرت را شکسته و به بهانه واهی خونخواهی خلیفه، جنگ جمل را به راه انداختند که دستکم ده هزار نفر در آن کشته شده[۴۸] و به پیروزی آن حضرت منتهی گردید؛ و همینکه بر خصم غلبه یافت، با جوانمردی هرچه تمامتر با آنان رفتار کرد. به محمد بن ابی بکر فرمود: “مواظب باش به خواهرت صدمه نرسد.” محمد او را به محل امنی رسانده و بازگشت.[۴۹]
طلحه و زبیر هم در بیرون جنگ به دست مروان و عمرو بن جرموز ترور شده و درگذشته،[۵۰] آنگاه فرمان داد: “هیچکس نباید فراریان را دنبال کند، یا اسیری را بکشد، و یا به زخمداری آسیب برساند، و یا به مال احدی دستاندازی کند، و یا زنان را آزرده سازد. تنها آنچه در میدان جنگ در سلاح و مهمات بهجا مانده است، غنیمت حساب میشود.”[۵۱]
آنگاه به دیدار عایشه رفت، و به هنگام ورود به منزل او جمعی از زنان بصره که خویشاوندانشان در جنگ کشته شده بودند، به گستاخی رودررو دشناماش داده و ناسزا گفتند. بعضی از یارانش برآشفته و گفتند: “ما این همه هرزهدرایی زنان را تحمل نمیکنیم و به سزایشان میرسانیم.” فرمود: “آرام باشید، ما به زنان مشرکین آزاری نمیرسانیم، چه رسد به اینان که مسلمان هستند.”[۵۲]
سپس این خانم ماجراجو را که برخلاف دستور قرآن[۵۳] خانه و کاشانه خود را ترک کرده و به فتنهانگیزی و لشکرکشی پرداخته بود، تحت حمایت خود قرار داده، فرمود: وَلَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى.[۵۴] و دستور داد وسیله مسافرت وی را فراهم سازند. عدهای محافظ از مردان و زنان مورداطمینان را به خدمتش گماشته تا به مقصد برسانند و به نوشته تاریخ کامل تا مسافتی او را مشایعت نمود.[۵۵]
عبدالله [بن] زبیر و مروان بن حکم که از فرماندهان لشکر عایشه و از دشمنان سرسخت آن حضرت بودند، بدون هیچ مؤاخذه و پیگرد به سلامت رستند. عبدالله رهسپار مکه شد و مروان به معاویه پیوست.[۵۶] بزرگترین توطئه [بعد از] سقیفه بنیساعده که علیه آن بزرگوار به وقوع پیوست، و نتیجتاً اثر شوم آن سیر تاریخ اسلام را دگرگون ساخت و منتهی به شهادت آن حضرت شد، همان بود که به همدستی عدهای از خوارج و منافقان اصحاب خودش به وقوع پیوست و به گفته بعضی از نویسندگان ستون پنجم معاویه نیز در جریان کار بوده است[۵۷] و مسلّماً تنها عمل یک نفر تروریست نبوده، چنانکه در دعای روزهای ماه رمضان میخوانیم: وَضاعِفِ العذابَ عَلی مَن شَرِکَ فِی دَمِهِ[۵۸] و در مرثیهای که ابوالأسود دوئلی[۵۹] از یاران آن حضرت سروده است، پای معاویه را هم به میان کشیده است و چنین گوید:
مخصوصاً اشعث بن قیس از شبها پیش بهعنوان اعتکاف در مسجد کوفه جریان جنایت هولناک را از نزدیک زیر نظر گرفته بود. حُجر بن عدی شنید اشعث بن قیس بهطور رمز به مخاطب خود هشدار میدهد: “شتاب کن! روشنایی صبح رسواگر است”. حجر یقین کرد توطئه خطرناکی در شُرف وقوع است و با عجله بیرون رفت تا آن حضرت را خبر کند، ولی آن حضرت از راه دیگر عازم مسجد شده بود، وقتی به همدیگر رسیدند که فاجعه رخ داده و مولی در میان خاکوخون از پا درآمده بود.[۶۱]
عکسالعمل آن حضرت در برابر این توطئه و جنایت بزرگ را در آخرین وصیت به فرزندان و خویشان چنین میخوانیم: یا بَنِیعَبدِالمُطَّلِبِ! لا أُلفِیَنَّکُم تَخُوضُونَ دِماءَ المُسلِمینَ خَوضاً تَقُولُونَ: “قُتِلَ اَمیرُالمُؤمِنینَ!” اَلا لاتَقْتُلُنَّ بِی إِلّا قاتِلی. اُنظُرُوا اِذا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَربَتِهِ هذِهِ، فَاضرِبُوُه ضَربَةً بِضَربَةٍ وَلاتُمَثِّلُوُا بِالرَّجُلِ، فَاِنِّی سَمِعتُ رسولالله [] یقولُ: «اِیّاکُم وَالمُثلَةَ، وَلَو بِالکَلبِ العَقُورِ».”[۶۲] (مبادا پس از رحلت من دست به خون مسلمانان بیالائید و بگویید امیرالمؤمنین کشته شده است، نه یک فرد عادی. همانا مباشر قتل من یک نفر است، و یک ضربت به من زده است، میتوانید یک ضربت به وی بزنید؛ و نباید عضوی از بدن او را جدا کنید؛ چه از رسول خدا [] شنیدم [که] فرمود : “از مُثلهکردن جانداران بپرهیزید، اگر چه سگ درّنده باشد.)
آری! عدل علوی اجازه نمیدهد برای مردم پروندهسازی شود و هر کس که با إبنملجم تماس گرفته و با او آشنایی یا از وی پذیرایی نموده است، تحت تعقیب و مجازات قرار بگیرد. این است که گوشهای از زندگی و زمامداری رادمرد تاریخ و جانشین بهحق رسول خدا [].
تنگ شد بر وی این جهان سترگ که سرا خُرد بود و مرد بزرگ[۶۳]
[۴. تخلّفات شرعی]
اکنون ببینیم مدّعیان پیادهکردن اسلام راستین و عدل علوی چه روشی در پیش گرفتند. نخست همه آنان که در رژیم گذشته دستاندرکار اداره کشور بودند، حتی اگر به صلاح مُلک و ملت خدماتی انجام دادهاند، از نظر این آقایان گناهکار شناخته شدند. آنگاه با شتابزدگی [و] بدون دقت و احرازصلاحیت و کاردانی و امانتِ اشخاص، هر اوّلوارد و داوطلب را به تشکیل کمیته پاسداری انقلاب[۶۴] برگماشتند و ازسویدیگر عدهای از فیضیهنشینان[۶۵] را که بیشترشان فاقد علم و تقوا بوده و شایستگی قضاوت نداشتند، به نام حاکم شرع و یکی دیگر از ندانمکاران را به نام دادستان انقلاب بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط نمودند.[۶۶] در میان این حکام شرع کم نبودند افراد عقدهای[۶۷] که حس انتقامجویی را تا مرز سادیسم میرساندند، درصورتیکه یکی از شرایط صلاحیت قاضی این است که نسبت به هیچکدام از طرف دعوی سابقه خصومت و پیشداوری نداشته باشد.[۶۸] متهمان را عجولانه بیآنکه فرصت کافی دفاع و انتخاب وکیلمدافع به آنان داده[۶۹] و یا تقاضای تجدیدنظر پذیرفته شود،[۷۰] برخلاف ما انزل الله به مجازاتهای دلخواه محکوم نمودند.[۷۱]
عجبا! داود پیغمبر چنانکه در قرآن مجید آمده است- در عجله در قضاوت- سرزنش میشود[۷۲] و در مورد دیگر قضاوت او درباره دو نفر که گلهی گوسفندِ یکی تاکستانِ دیگری را پایمال کرده بود توسط سلیمان[۷۳] پیغمبر مورد تجدیدنظر قرار میگیرد،[۷۴] ولی حکم بچهطلبههای فیضیه چون مارک دادگاه انقلاب خورده است، قابل تجدیدنظر نیست!
حضرت امیرالمؤمنین () آنگاه که شریح را به قضاوت کوفه ابقا نمود، فرمود: “هر حکم که صادر کردی، پیش از آنکه به نظر من برسد، نباید اجرا شود.”[۷۵]
بهعلاوه مورخان سنی و شیعه دهها مورد تجدیدنظر آن حضرت را در احکام صادر از خلفا و مخصوصاً خلیفه دوم بهتفصیل آوردهاند[۷۶] و خلیفه در چند مورد پس از تجدیدنظر آن حضرت گفته است: لَولا عَلِیٌ لَهَلَکَ عُمَر.[۷۷] همو در یک واقعه درباره زن متّهمه حکم مجازات داده بود، و او را میبردند [که] به مجازات برسانند، آن حضرت جلوگیری کرد و به خلیفه فرمود: ” گمان میکنم تو با ارعاب و تهدید از او اعتراف گرفتهای.” خلیفه گفت: “چنین است.” [فرمود:] مگر نشنیدهای که رسول خدا [] فرمود: لاحَدَّ عَلی مُعتَرِفٍ بَعدَ بَلاءٍ”. اِنَّهُ مَن قُیِّدَ اَو حُبِسَ اَو تُهَدَّدَ فَلا إِقرارَ لَهُ.[۷۸] (هر کس در اثر دستوپا بستن «تقریباً دستبند قپانی» یا زندانیکردن یا تهدید، اعتراف به گناه نماید، اقرارش حجّیت ندارد و نمیتوان او را مجازات کرد).
خلیفه [دوم] بار دیگر زنی را که بیماری روانی داشته است محکوم به مجازات نمود، آن حضرت مانع شده فرمود: “مگر از رسول خدا نشنیدهای: “رُفِعَ القَلَمُ عَن ثَلاثٍ: أَلصَّبِیُّ حَتّی یَحتَلِمَ وَعن النّائِمِ حَتّی یَستَیقَظَ وَعن المَجنُونِ حَتّی یُفیقَ”. خلیفه از اجرای حکم خودداری کرد.[۷۹] این حدیث نهتنها به سمع خلیفه دوم نرسیده بود، بلکه آقای دادستان کل انقلاب[۸۰] هم نشنیده و یا پشتگوش انداخته است که در رادیو اعلام مینمود: اطفال خردسال چنانچه نشریههای فلان گروه را پخش کنند، آنان را دستگیر کرده و سه الی شش ماه زندانی میکنم[۸۱] و به ضراعت[۸۲] و شفاعت اولیاء و سرپرستان هم [ترتیب] اثر نمیدهم![۸۳]
دیده و شنیده شد که در این محکمههای انقلابی و شرعی! در تهمت مشابه[۸۴] مثلاً همجنسبازی در یک شهر متهم را به اعدام و در شهر دیگر به صد ضربه تازیانه و در شهر دیگر به هفتادوپنج ضربه محکوم و مجازات نمودهاند،[۸۵] درصورتیکه مطابق قانون اسلام به فرض صلاحیت شخص قاضی طریق اثبات این تهمت منحصر است به شهادت چهار نفر مرد عادل و یا چهار مرتبه اقرار آزادانهی متهم، و همچنین تهمت زنا اعم از محصن و غیرمحصن به شهادت چهار نفر شاهد عادل حسّی از مردان آن هم بدون اختلاف شهود در خصوصیات واقعه و یا چهار مرتبه اقرار صریح و آزادانه متهم به ثبوت میرسد و چنانکه سه نفر از شهود در مجلس قضا در غیاب چهارمی شهادت بدهند، نهتنها جرم ثابت نمیشود؛ بلکه هر سه نفر هرکدام به هشتاد ضربه تازیانه مجازات میشوند.[۸۶]
تهمت سرقت با دو مرتبه اقرار یا شهادت دو مرد عادل به ثبوت میرسد و اگر متهم یک مرتبه اقرار کند، مجازات ساقط میشود و تنها به رد مال مسروق یا غرامت آن محکوم میگردد.[۸۷] ثبوت تهمت قتل عمد بسته به یک مرتبه اقرار یا شهادت دو مرد عادل است و اولیای مقتول میتوانند قصاص بنمایند و یا عفو کنند و یا درصورت موافقت قاتل خونبها بگیرند،[۸۸] و جز اولیای مقتول کسی حق تعرّض به قاتل را ندارد،[۸۹] و اگر کسی دیگری را وادار به قتل نفس بکند، مباشر قتل به قصاص و آمر به حبس دائم محکوم میگردد، (نه به اعدام)؛[۹۰] و تهمت قیادت (دلال واسطه فحشاء) و شربخمر به شهادت دو مرد عادل و یا دو مرتبه اقرار آزادانه متهم ثابت میشود.[۹۱]
در همهی این موارد متهم در صورتی به مجازات شرعی میرسد که عاقل و بالغ بوده باشد، و هرگاه شبههای به نفع متهم به وجود آید، مطلقاً مجازات مقرّر را نمیتوان اجرا نمود؛ بلکه حاکم عدل میتواند به نحو مقتضی او را تعزیر بنماید (گوشمالی بدهد).[۹۲] چه حضرت رسول به روایت فریقین سنی و شیعه فرموده: اِدرَؤُا الحَدَّ عَن المُسلِمینَ مَا استَطَعتُم فَاِن وَجَدتُم لِمُسلِم مَخرَجاً فَخَلُّوا سَبیلَهُ فَاِنَّ الإِمامَ لَأَن یُخطِیءَ فِی العَفوِ خَیرٌ مِن أَن یَخطِیءَ فِی العُقُوبَة.[۹۳] (تا آنجا که میتوانید از مجازات مسلمین صرفنظر کنید. چنانکه راه نجاتی به نفع مسلمانی پیدا کردید، وی را آزاد کنید، چه اگر امام از روی اشتباه متهم را عفو کند، بهتر است از اینکه بیگناهی را به اشتباه به مجازات برساند.)
خلاصه نحوه ثبوت جرم و کیفیت مجازات به روشنی در کتاب و سنت معیّن شده و نمیتوان در آن سلیقه شخصی اعمال کرده و به مجازاتهای سبکتر یا سنگینتر تبدیل نمود. در نتیجهی عدمصلاحیت قضات این بیدادگاهها آنچنان تخلّفاتی در قانون اسلام به وقوع پیوست که قابلتوجیه نیست.
مکرراً در روزنامهها خواندیم که چند نفر زن را به تهمت قیادت که در صورت ثبوت شرعی مجازاتش هفتادوپنج ضربه تازیانه است،[۹۴] به جوخهی اعدام سپردند.[۹۵] آقایان قضات! اگر در روز جزا در محکمهی عدل الهی زنانی که بدین تهمت اعدام شدند، به دادخواهی برخاسته و بگویند: “خدایا! به فرض اینکه ما به جرم انتسابی مرتکب شده بودیم، به قانون اسلام مجازات ما را هفتادوپنج ضربه معّین کرده بودی، از این حکام و دادستانان بپرس ما را به چه مجوزی اعدام کردند؟” چه جوابی خواهید داد؟
مسلّماً هیچ! خون یکی از این زنان برای محکومیت همهی شما از قاضی و دادستان و آنان که شما قاضیان جور را بر گُرده مردم سوار کردهاند[۹۶] کافی است، و دامنگیر همهتان خواهد بود. بروید و در سوره مائده[۹۷] بخوانید: وَمَن لَم یَحکُم بِما أَنزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکافِرُونَ[۹۸] …. فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ[۹۹] …. فَأُولئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ.[۱۰۰] مجازات اعدام درباره این قبیل متهمان آنجاست که متهم سه دفعه بدین گناه مرتکب شده و در هر نوبت، پس از اثبات شرعی به هفتادوپنج ضربه مجازات شده باشد. چنانکه بار چهارم بدین گناه آلوده گردد، محکوم به اعدام میشود.[۱۰۱]
در کدامیک از بیدادگاهها این مراحل طی شده است؟[۱۰۲] این قبیل احکام و مجازاتهای از پیش خود ساخته چگونه به نام اسلام اجرا میشود؟ آن هم با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم! در کدام ماده از قانون اسلام مجازاتی به نام مصادره کلیه اموال متهم و خویشاوندان نزدیک وی نوشته شده است؟ آیا معقول است فلان متهم به اختلاس یا رباخواری یا غصب و غیره هیچ یک از متصرّفاتش را مالک نبوده باشد و همه آنها مال غیر و نامشروع به حساب آید؟ حتی جهیزیه عروس و مهر دخترش را هم بدون توجه به آیه ولا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَی که پنج مرتبه در قرآن مجید تکرار شده است،[۱۰۳] میتوان از دستشان گرفت؟ در مورد این قبیل اتهامات میباید بعد از ثبوت در پیشگاه قاضی عدل، حقوق مدّعیان خصوصی عیناً یا قیمتاً به آنان برگردد، نه به بیتالمال و نه بهنفع مستضعفان، و اگر مدّعی خصوصی در میان نباشد، و مال مختلط به حرام شناخته شود، فقها فتوا به دریافت یکپنجم مال دادهاند،[۱۰۴] نه مصادره همه دارایی متهم.
بگذریم از اینکه کلمه “مستضعف” را از مفهوم حقیقی و قرآنی آن[۱۰۵] تحریف کرده و به معنی تهیدستان و بینوایان به کار میبرند! چه مستمندان در قرآن با عناوین مخصوص: فقیر، مسکین، سائل، محروم، معترّ و بائس آورده شده، درصورتیکه “مستضعف” به معنی مردم زیردستیاند که به زبونی کشانده شدهاند، و در نظر مستکبران (خودبزرگبینان و خودکامان) دارای حقوق بشری به شمار نمیآیند، و مطلقاً روی آنان حساب نمیشود، اگرچه توانگر و زندگانی مرفّهی داشته باشند، و نیز بگذریم از اینکه آن همه ثروت بیکران که به نفع مستضعفان به یغما رفت، به تملّک چه کسانی درآمد و مستضعفان چه طرفی از آن بستند؟ و چند نفر از آنان به نوایی رسیدند؟ این نوع قضاوتها که برشمردیم، بدعت در دین و به اصطلاح خودتان التقاطی است یا اسلام راستین؟
[۵. تخلّفات اجتماعی]
و اما تخلّفات از نظر اجتماعی: آیا برکنارکردن دانشمندان و صاحبنظران و استادان [و] متخصّصان علوم و کارمندان تجربهاندوخته که عده چشمگیری از آنان در مبارزه با رژیم سابق با اعتصابات فراگیر سهم بهسزایی داشتند، بهعنوان پاکسازی و محرومنمودن آنان از حقوق اجتماعی به بهانه اینکه به [قانون اساسی مصوب] مجلس خبرگان رأی نداده، یا در ولایت فقیه تشکیک نموده، یا مکتبی و در خط امام نبوده، یا احتمالا به فکر توطئه افتاده، آن هم با قطع حقوق و وسیلهی معاش که در مورد بیشتری از آنان به منزلهی سلب حق حیات از خود و خانوادههایشان است، با عدل علوی مطابقت دارد؟ اکنون یکیک این بهانهها را بررسی میکنم.
قانون خبرگان[۱۰۶] بهطوری که ملاحظه شد[۱۰۷] از نظر تنظیم ناقص[۱۰۸] و متناقض است[۱۰۹] و به همین جهت گفته شد که باید متمّمی بر آن افزوده شود[۱۱۰] و از نظرعمل آشکارا دچار تبعیض شده و هر جا به نفع دستگاه حاکم است، قابل اجرا و آنجا که مربوط به حقوق ملت است، سکوت نموده و زیر پا گذاشته میشود. سانسور و خفقان جای آزادی بیان به کار میرود، آزادی اجتماعات بهوسیله چماقداران و چاقوکشان بهاصطلاح حزبالله[۱۱۱] برچیده میشود. کتابخانهها طعمه آتش میگردد،[۱۱۲] مصونیت و امنیت جان و مال افراد مورد تجاوز قرار میگیرد. آیا خود مجلسیان و دستگاه حاکم چه حرمتی برای آن باقی گذاشتهاند تا رأیدهندگان مورد مؤاخذه [و] پیگرد قرار بگیرند؟! مگر معنی آزادی انتخابات جز این است که هر کس میتواند آزادانه شرکت بکند و یا ممتنع باشد و یا به کاندید موردنظر خود رأی بدهد؟
و اما ولایت فقیه (چنانکه در مصاحبه با خبرنگار مجله جوانان گفته شد)[۱۱۳] به معنی حکومت مطلقه و نامحدود ادعای بدون دلیل است، و آنچه از کتاب و سنت استفاده میشود تنها صلاحیت فتوا و قضاوت و ارشاد و تصدّی امور حسبیه است[۱۱۴] و این سِمت اختصاص به فرد معیّن ندارد و هر فقیه واجد شرایط متصدّی این وظیفه تواند بود.[۱۱۵] اکنون از نظر مماشات با مدّعیان فرض میکنیم ولایت فقیه آن اندازه از حقانیت برخوردار است که ولایت و خلافت حضرت امیرالمؤمنین[]. آیا آن بزرگوار کسانی را که از بیعتاش سرپیچی کردند، طرد نمودند؟ و یا از حقوقی که دیگران بهرهمند میشدند، و از آن جمله سهم بیتالمال، آنان را محروم کردند؟ البته «نه». این شما و این تاریخ اسلام. چنانکه دیدیم عدهای از آنان که از طرف خلفا شاغل مقامی بودند، همچنان ابقا شدند.[۱۱۶]
و اما مکتبی و پیرو خط امام بودن که امروز جزء امتیازات فرصتطلبان به شمار میرود مفهوم روشنی ندارد، و معلوم نیست چه صیغهای است[۱۱۷]، اگر مقصود همان صراط مستقیم است که در قرآن آمده[۱۱۸]، یعنی راهی که خدا و رسول برای رسیدن انسان به سعادت دنیا و آخرت ترسیم نمودهاند، این را نمیتوان به نام شخص دیگری معرفی کرده و نام دیگری بر آن نهاد[۱۱۹]، و باید دید چند درصد پیروان و چه مسافتی از این صراط مستقیم را بدون انحراف پیمودهاند! تا بر دیگران خرده بگیرند، پس این همه تخلّفات که بر شمردیم چیست و از کیست؟ و اگر مقصود غیر از آن است، به چه دلیل میتوان مردم را به معتقدشدن بدان ملزم و مجبور نمود؟
در رژیم سابق چاپلوسان درباری شعارهای مثلثی ساخته، مردم را الزام میکردند [که] خواه [و] ناخواه بدان ایمان بیاورند، مانند: “خدا، شاه، میهن” که نسبت به مقام احدیت – جلّتعظمته – موهنتر از تثلیث نصاری[۱۲۰] است، و یا “انقلاب سفید، نظام شاهنشاهی، قانون اساسی” شعار حزب رستاخیز![۱۲۱] آیا سزاوار است در رژیم انقلابی هم از اینگونه مثلثات (مانند “انقلاب اسلامی، خط امام، قانون خبرگان”[۱۲۲]، و یا “خدا، قرآن، خمینی”)، بر اصول دین[۱۲۳] افزوده شود؟ و به قول دعانویسان «هر که شک آورد کافر گردد!»
بهانهجویی برای ایجاد مزاحمت و آزار مردم به قدری پوچ و مبتذل شده است که حکایت گرگومیش را در سر نهر آب[۱۲۴] تداعی میکند. مثلاً در خانه فلان آدم بطری دیده شده است، و در مغازه فلان کاسب عکس شاه و فرح بوده، و در پرونده فلان کارمند فرمان درباری پیدا شده و مدال دریافت کرده، آیا میتوان از نظر قضایی اینها را دلیل بر مجرمیت اشخاص به شمار آورد؟ و یا باید رسیدگی کرد که مثلاً صدور فرمان بهعنوان دستخوش کشتار ۱۵ خرداد یا ۱۷ بهمن[۱۲۵] بوده و یا چون فلان مهندس کشاورزی یا مهندس راهسازی وظیفهی محوّلهی خودشان را با درایت و امانت و سرعت انجام دادهاند، بدین وسیله تشویق شدهاند.
اما تهمت توطئه و وابستگی به خارج که به منظور ایجاد خفقان و بستن زبان اعتراض و قلم انتقاد به نحو دلخواه به این و آن نسبت داده میشود، و هر نوع سختگیری و تصمیم نامساعد درباره آنها تجویز میگردد، اولا در شریعت اسلام ارتکاب جرم مادام که به مقام عمل نیامده است، چه خودش از انجام آن منصرف شود، چه موانعی در کار باشد که نتواند قصد خود را عملی سازد، گناه محسوب نمیشود، و کسی حق مؤاخذه بر قصد و نیّت مردم ندارد، اگرچه قصد سوء خود را با دیگری در میان گذاشته باشد، ثانیاً آیا توطئه انتسابی سهمگینتر و نابخشودنیتر از توطئههایی است علیه حضرت رسول [] و حضرت امیرالمؤمنین [] به وقوع پیوست؟ که شرح توطئهها و عکسالعمل هر دو بزرگوار بازگو شد.[۱۲۶]
انحصارطلبان بدین بهانهها و بوالهوسیها کشور را از ثروت معنوی خود، یعنی دانشمندان و متخصّصان و استادان علوم و فنون تهی کرده، عدهای را به فرار و مهاجرت و عدهای را به خانهنشینی و انزوا وادار کردند و دانشگاهها را که در مبارزات سنگر مقدم و بالمآل عامل مؤثر ترّقی کشور در علم و صنعت و بازسازی است، به تعطیلی کشانده و صدها هزار دانشجو را سرگردان و بهجای کلاس درس در کوچه و خیابان رها نمودند و بر خیل میلیونها بیکار افزودند، و ضمناً اسلام را در نظر بیگانگان یک آیین ارتجاعی و ضد علم و صنعت معرفی کردند!
مگر نمیشد بهجای تعطیل دانشگاه و آن هم با آن سروصدا و یورش[۱۲۷] چنانچه واقعاً و بیغرضانه تشخیص داده میشد که افرادی صلاحیت حضور در دانشگاه را ندارند، به کنار گذاشته شوند و یا در صورت لزوم با رعایت شرایط و احوال در برنامهی تحصیل تجدیدنظر شود؟ و دانشجویان را به روش: أدعُ الَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلهُم بِالَّتِیِ هِیَ أَحسَنُ[۱۲۸] قانع کنند که عقاید سیاسیشان بهجای خود، ولی نباید محیط آرام و جمعیت حواس[۱۲۹] را که لازمه تحصیل دانش است با بحث و جدال سیاسی به هم بزنند. وای بر ما که تا این حد روح تفاهم را از دست دادهایم، و بهجای دلیل و برهان همهجا چماق چوبی یا چماق تکفیر به کار میبریم!
[۶. تخلّفات اقتصادی]
و اما تخلّفات از نظر اقتصادی: افرادی از روحانیون و دیگران به نام متخصّص اقتصاد اسلامی که معلوم نشد دوره تحصیل و تخصّص را در کدام مکتب و دانشکده گذراندهاند، بهطور خلقالسّاعه از در و دیوار انقلاب سر درآوردند. این آقایان که قوانین و مصوبات رژیم گذشته را ضداسلام و طاغوتی مینامیدند، و تصویبکنندگان را مستحق هر نوع مجازات! همهی آنها را از اصلاحات ارضی گرفته تا عوارض نوسازی و جرائم دیرکرد و مالیاتهای سنگین به جریان گذاشتند.
میدانیم که مالیات در صدر اول اسلام منحصر به زکات و خمس و خراج و مقاسمه بود، و فقها تصریح کردهاند که به درآمد از طریق ارث، خمس تعلق نمیگیرد؛[۱۳۰] و لکن عملاً تا هشتادوپنج درصد مال موروث را از وارث میگیرند![۱۳۱]
در قسمت کشاورزی از مستثنیات که در رژیم طاغوت برای مالک منظور شده و به کار کشاورزی مکانیزه میپرداختند[۱۳۲]، سلب مالکیت نمودند و با تمسّک به اصل اقتباس شده از فقه مارکسیسم (زمین از آن کسی است که به رویاش کار میکند)[۱۳۳] باب مزارعه و مساقات را که مشروعیت آن از ضروریات دین اسلام است و از صدر اول به بعد مورد عمل بوده و شخص مقدس مؤسّس اسلام اولین کسی است که مزارعه را در زمینهای زراعتی فدک به کار بسته است[۱۳۴] از فقه اسلامی زدودند و بالملازمه آن حضرت و دختر فرزانهاش[۱۳۵] را محکوم نمودند!
بعضی از این مختصصان اقتصاد اسلامی به سفسطه پرداخته و به اجتهاد نادرست به آیه شریفه وَلِلهِ مُلکُ السَّمَوَاتِ وَالأَرضِ[۱۳۶] تمسّک جسته و مالکیت خصوصی را انکار میکنند[۱۳۷]، عجبا از روی جهل یا تجاهل سهواً یا عمداً به تحریف قرآن میپردازند؛ چه در قرآن واژه “مُلک” همهجا به ضم میم آمده است و به اتفاق علماء لغت و تفسیر به معنی سیطره و سلطنت است نه به کسر میم که به معنی دارایی و مالکیت است و حتی کلمهی مِلک یک بار هم در قرآن ذکر نشده است.[۱۳۸] بهعلاوه در متجاوز از هفتاد آیه مال را به مردم نسبت داده است: مَلَکَتْ أَیمَانُکُم[۱۳۹]، أَمْوَالکُمْ[۱۴۰]، أَمْوَالهُمْ[۱۴۱]، وَمایُغنِی عَنهُ مَالُهُ إذا تَرَدّی[۱۴۲] و حضرت رسول به روایت فریقین سنی و شیعه فرمود: لایَحِلُّ مالُ اِمْرءٍ مُسْلِمٍ الّا بِطیبِ نَفسِهِ[۱۴۳] در حدیث دیگر حُرمَةُ مالِ المُسلِمِ کَحُرمَةِ دَمِهِ.[۱۴۴]
یکی دیگر از این مجتهدان فاقدالشرایط! گفته است: “هرگاه مالکیت خصوصی مستلزم اضرار به غیر گردد، میتوان بنا به قاعده «لاضرر ولاضرار فی الاسلام»[۱۴۵] از مالک سلب مالکیت نمود.”[۱۴۶] غافل از اینکه قاعده لاضرر در زمینه خسارت واردکردن به دیگری تصرفات مالک را محدود میکند نه سلب مالکیت.[۱۴۷] مثلاً اگر کسی در ملک خود چاهی بکند که به دیوار همسایه رخنه وارد شود، از این عمل ممنوع میشود نه از مالکیت خانه، جای بحث نیست که از نظر تکوین همه موجودات اعم از جاندار و بیجان مخلوق خدا و از آنِ خدا هستند و این معنی مانع از آن نیست که از نظر شرع و عقل افراد بشر به مالکیت اعتباری چیزهایی را اختصاصاً دارا شوند و مال آنان باشد.
یکی دیگر از متخصّصان اقتصاد اسلامی! در این باب به قاعده الزَّرْعُ لِلزّارِعِ وَ لَو کانَ غاصِباً[۱۴۸] استناد نموده است،[۱۴۹] درصورتیکه این قاعده عکس مقصود او را میرساند، چه غاصب کسی را گویند که بدون مجوز شرعی ملک دیگری را تصرف کند. درست است که محصول کار از آن اوست، ولی به اجماع فقها باید زمین و أجرتالمثل آن را به هر مدتی که غصب کرده است، به مالک برگرداند.[۱۵۰] برخی دیگر لطفاً! اصل مالکیت زمین زراعتی را قبول کرده و فتوا به محدودیت آن به چند هکتار داده است.[۱۵۱] معلوم نشد مازاد اراضی معموره را که مالک قادر بر ادامه عمران آن است، به چه مجوزی از کتاب و سنت میتوان از دستش گرفت؟
از اینگونه فتاوا[۱۵۲] و گزافهگوییها فرصت مناسبی به دست بچهطلبهها[۱۵۳] و هم جوجهکمونیستها که در میان پاسداران و گردانندگان جهاد سازندگی کم نیستند افتاد[۱۵۴] و روستاییان نادان[۱۵۵] را علیه مالکان شوراندند و به باغها و املاک معموره[۱۵۶] زیر کشت یورش برده، به قطع اشجار و تخریب وسایل مکانیکی و تأسیسات آبیاری و عمارات و غارت اموال منقول و احشام پرداختند و مقدار چشمگیری از آبادیها به خرابی گرائید و عمل تولید متوقف شد!! از سوی دیگر به وعدهی مسکن و آب و برق مجانی[۱۵۷] روستائیان را به طمع انداخته و به شهرها ریختند و موّلد ثروت را به مصرفکننده مبدّل ساختند. خدا قوت، دستمریزاد!
در قسمت صنایع نیز کارگران را علیه صاحبان کارخانهها شورانده و با اقتباس اصل دیگر از فقه مارکسیسم[۱۵۸] «بهرهکشی انسان از انسان ممنوع است»[۱۵۹] به معامله اجاره و روابط عادلانه مستأجر و أجیر که در قانون اسلام مشروحاً مقرّر شده است[۱۶۰]، خط بطلان کشیده و با ملیکردن کارخانهها و خلع ید از مالکان و گماشتن افراد غیروارد به مدیریت، این قسمت از اعمال اقتصادی را هم فلج کردند. مگر نمیشد با نظارت و مراقبت از اجحافات و مظالم کارفرمایان درباره کارگران و مصرفکنندگان جلوگیری نمود؟ آیا با این وضع میتوان به استقلال اقتصادی رسید؟
به نظرم بههمریختگی اوضاع اقتصادی، معلول ضدّیت با مطلق سرمایهداری است و دستاندرکاران به خود حق میدهند هر کسی را که دستش به جیباش میرود، با این برچسب محکوم و از ادامه کار ممنوع بنمایند. فرضاً اگر افرادی با کاردانی و کوشش و از راههای مشروع سرمایه اندوخته و مالیاتهای مقرّر در اسلام را بپردازند و خدماتی در جهت تولیدات کشاورزی و صنعتی بهنفع کشور انجام بدهند، باتوجه به آیات شریفه وَاللهُ فَضَّلَ بَعضَکُم عَلی بَعضٍ فِی الرِّزقِ[۱۶۱] [و] [الله] یَبْسُطُ الرِّزقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقدِرُ[۱۶۲] چه مخالفتی با اسلام کردهاند؟ آقایان متصدّیان امور کشوری! به هوش باشید که دارید ناآگاهانه راه را به نفوذ کمونیسم هموار میکنید.
[۷. تخلّفات سیاسی]
همین نابسامانیها در سیاست داخلی و خارجی کشور نیز حکمفرما است. تعدّد مراکز تصمیمگیری، آنهم نه بهطور هماهنگی، بلکه با کارشکنی از همدیگر، چنان هرجومرج به وجود آورده که شاید نظیر آن را در جنگلهای آفریقا هم نمیتوان یافت [!] مردم خوشبینانه تصوّر میکردند با انعقاد مجلس شورا و تفکیک قوا آشفتگیها از میان خواهد رفت و نظم و انضباط و امنیت برقرار شده و دستوپای کمیتههای فعّالمایشاء و دادگاههای بهاصطلاح شرعی و انقلابی و سپاه پاسداران و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و[۱۶۳] هیئتهای پنج نفری و هفت نفری[۱۶۴] که هرکدام خود را مستقل شمرده و دولتها در داخل دولت تشکیل داده بودند، برچیده خواهد شد؛ متأسفانه نهتنها این دستوپاگیران در سِمت خود بهجا ماندند، بلکه خود مسئولان قوای سهگانه نیز حریم قانون را نگاه نداشته و در کار همدیگر به مداخله پرداختند و برای به دست آوردن قدرت جنگ سرد به راه انداختند!
در سیاست خارجی رژیم نیز تصمیمِ مطالعهشده و شایسته به سود انقلاب گرفته نشد؛ چه پیش از آنکه انقلاب پابگیرد، و وضع ثابتی در کشور پدید آید، عجولانه به فکر بازاریابی و صدور انقلاب افتادند و با شعارها و تبلیغات تحریکآمیز علیه زمامداران کشورهای مسلماننشین نزدیک و دوردست آنان را به مخالفت برانگیختند و طبعاً آنان هم عکسالعمل نشان داده و با تحریکات متقابل موجبات آشفتگی هرچه بیشتر اوضاع داخلی را فراهم ساختند و غائله کردستان و خوزستان و ترکمنستان[۱۶۵] را به راه انداختند، درصورتیکه اگر بنا به دستور حضرت صادق (): کُونُوا دُعاةً لَنَا بِاَعمَالِکُم[۱۶۶] (با عمل خودتان مردم را به آیین ما دعوت بکنید) قوانین عادلانه اسلام را مطابق الگو و روش مؤسّسین آن به اجرا گذاشته و نمایشی از عدالت اجتماعی و مساوات و آزادی در معرض دید جامعه بشری قرار داده میشد، خودبهخود مستضعفان ستمدیده ملل جهان از آن استقبال کرده و علیه مستکبران به پا برمیخاستند.
به گفته سعدی: “مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید”.[۱۶۷] ولی متأسفانه آنچه به مقام عمل درآمد و شمّهای از آن را باز گفتیم، غالباً در جهت مخالفت اسلام راستین و عدل علوی بود. چهرهی تابناک و درخشان اسلام آنچنان زشت و مهیب و هولناک جلوه داده شد که خودی و بیگانه از آن رمیده و فاصله گرفتند و کالای عرضهشده بیمشتری ماند و جز دشمنتراشی و انزوا چیز دیگر به بار نیاورد.
در مصاحبه با خبرنگار مجلهی جوانان گفتم:[۱۶۸] امروز احتیاج متقابل، تاروپود ملل جهان را طوری به همدیگر بافته است که حتی کشورهای پیشرفته هم قادر نیستند جدا از همدیگر و از هر جهت مستقل به زندگی خود ادامه بدهند. چنانکه ملت چین با آن همه نیروی انسانی نهصد میلیونی و منابع سرشار معدنی و پیشرفت در کشاورزی و صنعتی نتوانست منزوی بماند و خواهونخواه به صحنههای بینالمللی کشانده شده، ملت از هر جهت ناتوان و عقبمانده ایران چگونه میتواند از همه ملل گسسته و انزوا گزیند و نیازمندیهایش را به تنهایی برآورده سازد؟ پس قطع رابطه با کشورهای دیگر نه ممکن است و نه مفید. در اوایل امر که تنور انقلاب گرم بود و مردم یکپارچه از آن پشتیبانی میکردند و حُسنشُهرتاش فراگیر و مورد اعجاب ملل جهان گردید و زمامداران بیشتر کشورها هم شگفتزده و موقتاً تحتتأثیر قرار گرفته بودند و ملت ایران در افکار عمومی جهان حقبهجانب معرفی شده و به همین جهت رژیم انقلابی زودتر از موعد انتظار به رسمیت شناخته شد، جوّ مساعدی برای ایجاد یا تجدیدروابط ما با کشورهای دیگر اعم از بزرگ و کوچک به وجود آمده بود که اگر در پست وزارت خارجه ما شخص کاردان و امین و آگاه از حقوق بینالمللی قرار داشت،[۱۶۹] از این فرصت و جوّ مساعد استفاده کرده، باتوجه به رقابتهای دولتهای مقتدر روابط و پیمانهایی براساس مصالح کشور و احترام متقابل و اصول آزادی و استقلال سیاسی برقرار میکرد، [به این معنی که رعایت اصول در مقام عمل تضمین گردد، نه بهطور تشریفاتی و روی کاغذ که][۱۷۰] در این شرایط[۱۷۱] در امور داخلی ما مداخله ننموده و زمامدار دستنشانده بر ما تحمیل نکنند و پای ما را به پیمانهای نظامی و منطقهای نکشانند و کشور ما را پایگاه و زرّادخانهی خودشان نسازند و بازار مصرف قرار ندهند و در رابطهی اقتصادی و مبادلات تجارتی اجناس موردنیازمان را (به تشخیص خودمان نه به تحمیل دیگران) از هر کشوری که مقرونبهصرفه باشد وارد و متقابلاً تولیدات خودمان را صادر بنماییم،[۱۷۲] متأسفانه در اثر ندانمکاریهای اشخاص ناآگاه چنین فرصت مناسب از دست رفت. خدا میداند پیامد این همه نابسامانیها و ندانمکاریها چه خواهد بود؟
این است قسمتی از کارنامهی فرصتطلبان و انحصارجویان در امور داخلی و خارجی کشور جمهوری اسلامی! إنشاءالله مردم ایران با مقایسهی آنچه که در اسلام راستین و عدل علوی آمده است، با آنچه به نام اسلام جا زدهاند، تفاوت عمیق میان آن دو را درک نموده و در تعهّد و وفاداریشان به اسلام که دین حق و عدالت و رحمت است، پایدار خواهند ماند.
[۱۱]. عبارت «و به مرجعتراشی پرداخته و بخشنامه صادر کنند» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور پنجم).
[۱۲]. کلما جاوز حده انعکس ضده. (ترجمه: هر چه از حدش بگذرد، به ضدش تبدیل میشود).
[۱۳]. عبارت «اگرچه فیالواقع ”عالیقدر” هم بوده باشد» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور ششم).
[۱۴]. عبارت «دیگر نه او بتواند نقش پاپ اعظم! را ایفا کند و نه شورای نگهبان نقش کاردینالها را» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور هفتم) به نظر میرسد مراد نویسنده از«شورای نگهبان» مجلس خبرگان رهبری باشد که معادل مجلس کاردینالها در مسیحیت کاتولیک در تعیین پاپ است. البته در زمان نگارش این رساله هنوز مجلس خبرگان رهبری تشکیل نشده بود.
[۱۶]. عبارت «از روحانیون گردانندگان کمیتهها و بیدادگاههای موسوم به محکمه شرعی» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور هشتم).
[۱۷]. کتابی است از منظر نفی و عناد نسبت به پیامبر اسلام که در سال ۱۳۵۳ بدون نام نویسنده در بیروت منتشر شده و بعد از انقلاب به صورت زیرزمینی در ایران به شکل وسیعی توزیع گشته است. نویسنده آن علی دشتی (۱۳۶۰-۱۲۷۶) از بازیگران سیاسی عصر پهلوی اول و دوم میباشد. وی در این کتاب به باورهای پایه مسلمانان حمله کرده، قرآن را سخنان محمد و گردآوری او دانسته است. به نظر حامد الگار (در ژورنال خاورمیانه، بهار ۱۹۸۷) دشتی کوشیده پیامبر اسلام را به یکی از مردان بزرگ تاریخ تقلیل دهد. او کتاب دشتی را متأثر از روایت دوره اول شرقشناسان همراه با نفرت شدید نژادی به اعراب دانسته است. جعفر سبحانی در کتاب ”راز بزرگ رسالت” (ویرایش دوم ۱۳۸۶) بیپایگی کلامی و تاریخی کتاب بیستوسه سال را برملا ساخته، و سید مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب چهار جلدی “خیانت در گزارش تاریخ” (۱۳۶۱) با نقد ارجاعات آن نتیجه گرفته: «کتاب بیستوسه سال، آیتی است از تحریف تاریخ و قلب مدارک اسلامی و دگرگونساختن مندرجات کتابها».
[۱۸]. مضمون توجیه مکرّر رهبر جمهوری اسلامی در مقابل انتقاد مشفقان. بهعنوان نمونه ایشان در پاسخ به شکوائیه مستند مورخ ۲۵ تیر ۱۳۵۹ آقای شیخ بهاءالدین محلاتی در مورد اعدامهای خلافشرع و قانون صادق خلخالی در شیراز ضمن وعده رفع نگرانی تذکر میدهد: «این انقلاب بزرگ از بهترین انقلابهائی است که در جهان بوده است و دنیا بیانقلاب نمیشود و معقول نیست همهچیز موافق دلخواه باشد.» (پیام ۱۰ مرداد ۱۳۵۹) البته این پیام همانند بسیاری اسناد مهم در صحیفه امام درج نشده است. نسخهای به خط و امضای هر دو مرجع در کتاب زیر آوردهام: به نام اسلام هرچه میخواهند میکنند: بازخوانی انتقادات شیخ بهاءالدین محلاتی از انحرافات اساسی جمهوری اسلامی، دی ۱۳۹۶، مجموعه مواجهه با جمهوری اسلامی با علمای منتقد، دفتر چهارم.
[۱۹]. عبارت «بهاصطلاح اسلامی» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور نهم).
[۲۰]. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷م بلشویکها به رهبری ولادیمیر لنین در روسیه که به تأسیس اتحاد جماهیر شوروی انجامید.
[۲۲]. «من كفّ يده وأغلق داره فهو آمن… من دخل دار أبيسفيان فهو آمن ومن دخل المسجد فهو آمن ومن ألقى سلاحه فهو آمن ومن أغلق بابه فهو آمن ومن دخل دار حكيم بن حزام فهو آمن» (السیرة الحلبیة، ج۳ ص۱۹).
[۲۳]. «فأمر سعد بن عبادة أن يدخل في بعض الناس من كداء، فزعم بعض أهل العلم أن سعدا قال حين وجه داخلا اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة، فسمعها رجل من المهاجرين، فقال: يا رسولالله اسمع ما قال سعد بن عبادة، ومانأمن أن تكون له في قريش صولة، فقال رسولالله لعلي بن أبي طالب: أدركه فخذ الراية فكن أنت الذي تدخل بها.» (تاریخ الطبری، ج۲ ص۳۳۴).
[۲۴]. «ثم قال: يا معشر قريش، ما ترون أنى فاعل فيكم؟ قالوا: خيرا، أخ كريم، وابن أخ كريم، قال: اذهبوا فأنتم الطلقاء”.» (ابن هشام الحمیری، السیرة النبویة، ج۴ ص۸۷۰).
[۲۶]. فلما رآنی قال: وحشی؟ قلت: نعم. قال: أقعد فحدثنی کیف قتل حمزة. فحدثته فلما فرغت من حدیثی قال: «ویحک! غیب وجهک عنی، فلا أراک.» فکنت اتکب رسولالله حیث کان، فلم یرنی حتی قبضه الله تعالی. (ابن اأثیر الجزری، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ترجمة وحشی بن حرب الحبشی، ش۵۴۵۱، ص۱۲۳۹).
[۲۷]. حدیث ابو سعید الخدری عن رسولالله (صحیح مسلم النیشابوری، کتاب الزکاة، باب ذکر الخوارج و صفاتهم، ج۳ ص۱۱۱).
[۲۸]. حدیث ابو سعید الخدری عن رسولالله (صحيح البخاري، كتاب استتابة المرتدين والمعاندين وقتالهم، باب من ترك قتال الخوارج للتألف و أن لاينفر الناس عنه، ح ۶۵۳۴).
[۳۰]. قال ابن إسحاق : فحدثني عاصم بن عمر بن قتادة: أن عبدالله أتى رسولالله، فقال: يا رسولالله، إنه بلغني أنك تريد قتل عبدالله بن أبي فيما بلغك عنه، فإن كنت لابد فاعلا فمرني به، فأنا أحمل إليك رأسه، فوالله لقد علمت الخزرج ماكان لها من رجل أبر بوالده مني، وإني أخشى أن تأمر به غيري فيقتله، فلا تدعني نفسي أنظر إلى قاتل عبدالله بن أبي يمشي في الناس، فأقتله فأقتل (رجلا) مؤمناً بكافر، فأدخل النار، فقال رسولالله: بل نترفق به، ونحسن صحبته مابقي معنا. (ابنهشام، السیرة النبویة، غزوة بنی المصطلق، ج۳ ص۷۶۰).
[۳۱]. «وروي أنه صلى على عبدالله بن أبي، وألبسه قميصه قبل أن ينهى عن الصلاة على المنافقين، عن ابن عباس، وجابر، وقتادة. وقيل: إنه أراد أن يصلي عليه، فأخذ جبرائيل بثوبه، وتلا عليه: (ولا تصل على أحد منهم) الآية، عن أنس، والحسن. وروي أنه قيل لرسولالله: لم وجهت بقميصك إليه يكفن فيه، وهو كافر؟ فقال: إن قميصي لن تغني عنه من الله شيئاً، وإني أؤمل من الله أن يدخل بهذا السبب في الاسلام خلق كثير. فروي أنه أسلم ألف من الخزرج لما رأوه يطلب الاستشفاء بثوب رسولالله. وذكره الزجاج، قال: والأكثر في الرواية أنه لميصل عليه.» (الطبرسی، مجمعالبیان، ذیل التوبة ۸۴، ج۵ ص۱۰۰).
[۳۳]. و ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم. (انبیاء ۱۰۷).
[۳۴]. ابن الأثیر الجزری، أسدالغابة فی معرفة الصحابة، ش۱۲۱۷، ص۲۹۰.
[۳۵]. شریف رضی در مواضع متعددی از نهجالبلاغه درباره عوامل قتل عثمان و روآوردن مردم به علی بن ابیطالب عباراتی از ایشان نقل کرده است، از جمله خطبههای ۳۰ و ۳. تحلیل نویسنده برگرفته از آنهاست.
[۳۷]. «حدثنا الحاكم أبو علي الحسين بن أحمد البيهقي، قال حدثني محمد بن يحيى الصولي قال: حدثني أحمد بن محمد بن إسحاق قال: حدثنا أبي قال: لما بويع الرضا عليه السلام بالعهد اجتمع الناس إليه يهنئونه فأومى إليهم فانصتوا، ثم قال بعد أن استمع كلامهم: بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الفعال لما يشاء لا معقب لحكمه ولا راد لقضائه (يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور) وصلى الله على محمد في الأولين والآخرين و على آله الطيبين الطاهرين أقول وأنا علي بن موسى بن جعفر عليهماالسلام: إن أميرالمؤمنين عضده الله بالسداد ووفقه للرشاد عرف من حقنا ما جهله غيره، فوصل أرحاما قطعت وآمن نفوساً فزعت بل أحياها وقد تلفت وأغناها إذا افتقرت مبتغيا رضا رب العالمين لا يريد جزاء إلا من عنده (وسيجزي الله الشاكرين ولا يضيع أجر المحسنين) وأنه جعل إلي عهده والامرة الكبرى إن بقيت بعده فمن حل عقدة أمر الله تعالى بشدها وقصم عروة أحب الله إيثاقها فقد أباح حريمه وأحل محرمه إذا كان بذلك زاريا على الامام منتهكا حرمة الاسلام، بذلك جرى السالف فصبر منه على الفلتات* ولم يعترض بعدها على الغرمات خوفا على شتات الدين واضطراب حبل المسلمين ولقرب أمر الجاهلية ورصد المنافقين فرصة تنتهز وبائقة تبتدر وما أدري ما يفعل بي ولا بكم؟ أن الحكم إلا لله يقضي الحق (وهو خير الفاصلين).» * اشاره بذلک صلوات الله علیه الی الحکمة الی عدم منازعة امیرالمؤمنین علیه السلام ایاهم لقرب عهدهم بالکفر لئلایرجعوا القهقهری ویعودوا الی ما کانوا علیه من التضارهر بالکفر المفضی الی اختلال احوال المسلمین واضطراب حبل الدین. من هامش بعض النسخ. (الصدوق، عیون اخبار الرضا، باب ۴۰، حدیث ۱۷، تصحیح السید مهدی الحسینی اللاجوردی، ج۲ ص۱۴۷-۱۴۶) این نزدیکترین حدیث به مضمون مشارالیه در متن است که یافتم. چهبسا با تفحّص بیشتر حدیثی اقرب از این یافت شود.
[۳۸]. در الف و ب بهجای «او را» «امرا» درج شده است.
[۳۹]. ابوالحسن بن علی المسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج۲ ص۲۶۲.
[۴۰]. «وانتزع علی املاکا کان عثمان أقطها جماعة من المسلمین، وقسم ما فی بیتالمال علیالناس، ولم یفضل أحدا علی أحد.» (المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲ ص۲۷۶).
[۴۱]. بنگرید به الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴ ص۴۴۴-۴۴۲ و ابن الاثیر الجزری، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ترجمه هر یک از این افراد.
[۴۲]. در الف و ب: سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر.
[۴۵]. إثبات الوصیة، ص۱۵۵-۱۵۴. (مؤلف أثبات الوصیة علی بن حسین مسعودی صاحب مروج الذهب نیست. اینکه مؤلف آن کیست نیاز به تحقیق دارد. بنگرید به مقاله سید محمدجواد شبیری زنجانی، اثبات الوصیة و صاحب مروج الذهب).
[۴۶]. المفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱ ص۲۵۵.
[۴۷]. ولادیمیر ایلیچ لنین این عبارت را در سخنرانی مورخ ۳ نوامبر ۱۹۲۰ در کنفرانس تحصیلات سیاسی پرولتاریا در مسکو به کار برده است.
Bulletin of the All-Russia Conference of Political Education Workers (November 1-8, 1920), Moscow; Lenin’s Collected Works, 4th English Edition, Progress Publishers, Moscow, 1965, Volume 31, pages 340-361
بیشک این قاعده با شدت بیشتری مبنای سیاست عملی ژوزف استالین بوده است. بنیوتو موسولینی نیز آن را خطاب به فاشیستهای ایتالیا به کار برده است. گفتنی است اگرچه استعمال سیاسی این عبارت که پایه سیاست دوقطبیکردن فضاست از ابداعات لنین است، اما این عبارت سهبار در انجیل به کار برده شده است: متَّی ۱۲:۳۰، لوقا ۹:۵۰ و مرقس ۹:۴.
[۵۷]. ظاهراً مراد نویسنده از ستون پنجم معاویه اشعث بن قیس است. ابن ابی الدنیا به ماجرای ارتباط اشعث بن قیس با عبدالرحمن بن ملجم مرادی اشاره کرده است: مقتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، حدیث ۲۴ ص۳۸-۳۷ (روایة الحسین بن صفوان البرذعی، تحقیق ابراهیم صالح، دارالبشائر، دمشق، ۲۰۰۱م) این قضیه در سطور بعدی آمده است.
[۵۸]. ترجمه: و عذاب کسی که در [ریختن] خون او مشارکت داشته را دوچندان کن. السيد رضي الدين ابن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنة، ج۱ ص۲۱۴.
[۵۹]. ادیب، شاعر، پایهگذار علم نحو، نخستین کسی که به اعرابگذاری قرآن اقدام کرد، در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب امام جنگیده و در حوالی سال ۶۹ از دنیا رفته است.
[۶۰]. ترجمه: به معاویة بن حرب بگویید که چشمهای شماتتکنندگان روشن مباد. آیا در ماه رمضان ما را به سوگ بهترینِ همهی مردم نشانید. متن کامل قصیده به شرح زیر است:
ألا أبلغ معاوية بن حرب/ فلا قرت عيون الشامتينا
أفي شهر الصيام فجمعتمونا/ بخير الناس طرا أجمعينا
قتلتم خير من ركب المطايا/ وأفضلهم ومن ركب السفينا
ومن لبس النعال ومن حذاها/ ومن قرأ المثاني والمئينا
إذا استقبلت وجه أبي حسين/ رأيت البدر راق الناظرينا
لقد علمت قريش حيث حلّت/ بانك خيرها حسبا ودينا
الأغانی، ج۱۲، ص۳۲۹-۳۲۸؛ دیوان ابوالسود الدوئلی، صنعة ابی سعید الحسن السُکَّری، تحقیق الشیخ محمدحسن آلیاسین، دار مکتبة الهلال، بیروت، ۱۹۹۸م، الملحق الثالث: ما بقی من کتاب ابی الاسود الدوئلی، تألیف المدائنی، شماره ۲۰، ص۴۴۷.
[۶۱]. المفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱ ص۲۰-۱۹.
[۶۳]. «تنگ از آن شد بر او جهان سترگ / که جهان تنگ بود و مرد بزرگ» (سنائی، حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، الباب الثالث، ستایش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، بیت آخر، به کوشش علیمحمد صابری، رقیه تیموریان و بهزاد سعیدی).
[۶۴]. نویسنده دو نیرو را در هم ادغام کرده است: کمیته انقلاب اسلامی در ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تأسیس شد و در سال ۱۳۷۰ در شهربانی و ژاندارمری ادغام و به تأسیس سازمان نیروی انتظامی جمهوری اسلامی انجامید. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ تأسیس شد و مهمترین نیروی نظامی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران است. آقای شیخ بهاءالدین محلاتی دو ماه قبل از این نامه در نامهای انتقادی به آقای خمینی تصریح کرده است: «به هر حال با کمال معذرت باید صریحاً بگویم که مردم از فساد حاکم بر سپاه پاسداران که گویا تعزیهگردان رژیم فعلی است نفرت شدید دارند. بسیاری از تحریکات علیه دادگاه از ناحیه سپاه است که حاکم شرع را در خدمت خود نمیبیند. چه خوب بود شخصی را که مشخص نباشد میفرستادید تا تحقیق میکرد و وضع مردم و اوباش و علمای محترم را میدید و گزارش میکرد.» (نامه مورخ ۲۵ تیر ۱۳۵۹).
[۶۶]. دادگاه انقلاب اسلامی متشکّل از یک حاکم شرع (قاضی) و یک دادستان انقلاب نهادی مستقل از سازمان دادگستری، دولت موقت و شورای انقلاب مستقیماً زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی از ۲۷ بهمن ۱۳۵۷ آغاز به کار و اجرای حکم کرد.
[۶۸]. «كل من لاتقبل شهادته، لاينفذ حكمه، كالولد على الوالد، والعبد على مولاه، والخصم على خصمه.» (المحقق الحلی، شرائع الاسلام، کتاب القضاء، صفات القاضی، المسئلة الحادیة عشر، ج۴ ص۶۸).
«الخامس: ارتفاع التهمة ويتحقق المقصود ببيان مسائل:
الأولى: لا تقبل شهادة من يجر بشهاد ته نفع، كالشريك فيما هو شريك فيه. وصاحب الدين إذا شهد للمحجور عليه، والسيد لعبده المأذون، والوصي فيما هو وصي فيه. وكذا لا تقبل شهادة من يستدفع بشهادته ضررا، كشهادة أحد العاقلة بجرح شهود الجناية. وكذا شهادة الوكيل والوصي، بجرح شهود المدعي على الموصي أو الموكل.
الثانية: العداوة الدينية لاتمنع القبول، فإن المسلم تقبل شهادته على الكافر. أما الدنيوية فإنها تمنع، سواء تضمنت فسقا أو لمتتضمن. وتتحقّق العداوة، بأن يعلم من حال أحدهم السرور بمسائة الآخر، والمسائة بسروره، أو يقع بينهما تقاذف. وكذا لو شهد بعض الرفقاء لبعض على القاطع عليهم الطريق، لتحقق التهمة. أما لو شهد العدو لعدوه قبلت لانتفاء التهمة.» (پیشین، کتاب الشهادة، اوصاف الشهود، ص۱۱۸).
[۶۹]. بهعنوان نمونه موادی از «لایحه قانونی آئیننامه تشکیل و نحوه رسیدگی دادگاههای انقلاب» مصوب جلسه مورخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ شورای انقلاب اسلامی (روزنامه اطلاعات ۱۶ فروردین ۱۳۵۸): «احکام صادره از طرف دادگاهها باید حداکثر ظرف ۲۴ ساعت پس از صدور حکم از طریق دادستان اجرا شود واِلا رئیس دادگاه شخصاً دستور اجرای حکم را صادر خواهد کرد.» (تبصره ماده ۳۲) «احکامی که از محاکم انقلاب قبل از تصویب این آئیننامه صادر گردیده بلافاصله اجرا خواهد شد.» (ماده ۳۳) پس چه نیازی به تصویب آئیننامه!؟ چگونه محاکمههای قبلی که بدون هرگونه آئیننامه انجام شده است بلافاصله اجرا شود؟ در این آئیننامه حق داشتن وکیل برای متهم و نیز امکان تجدیدنظر پیشبینی نشده است.
[۷۰]. «احکام دادگاه انقلاب قطعی و بدون تجدیدنظر است.» (تبصره ۲ ماده ۱۱ آئیننامه دادگاهها و دادسراهای انقلاب مصوب شورای انقلاب ۲۷ خرداد ۱۳۵۸، مجموعه قوانین سال ۱۳۵۸ ص۸۳۳-۸۲۷؛ روزنامه رسمی ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ شماره ۱۰۰۳۹).
[۷۱]. فاجعه قضائی در جمهوری اسلامی یا «تیشه به ریشه دادگستری» را در کتاب در دست تدوینم مورد تجزیه و تحلیل میکروسکوپی و ارائه شواهد و مدارک مستند قرار دادهام. امیدوارم توفیق اتمام آن را پیدا کنم.
[۷۲]. آیات ۱۷ تا ۲۶ سوره ص. شاهد مثال در آیه ۲۴ است، داوود پیامبر بهخاطر عجله در صدور حکم استغفار و توبه میکند: وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿١٧﴾ إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿١٨﴾وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ﴿١٩﴾ وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ ﴿٢٠﴾ وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ ﴿٢١﴾ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ ﴿٢٢﴾ إِنَّ هَـذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ ﴿٢٣﴾ قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ ﴿٢٤﴾ فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ ﴿٢٥﴾ يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ﴿٢٦﴾ ترجمه: و بهخاطر بیاور بنده ما داوود صاحب قدرت را، که او بسیار توبهکننده بود! (۱۷) ما کوهها را مسخّر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او تسبیح میگفتند! (۱۸) پرندگان را نیز دستهجمعی مسخّر او کردیم (تا همراه او تسبیح خدا گویند)؛ و همه اینها بازگشتکننده به سوی او بودند! (۱۹) و حکومت او را استحکام بخشیدیم، (هم) دانش به او دادیم و (هم) داوری عادلانه! (۲۰) آیا داستان شاکیان هنگامی که از محراب (داوود) بالا رفتند به تو رسیده است؟! (۲۱) در آن هنگام که (بیمقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد؛ گفتند: «نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده؛ اکنون در میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن! (۲۲) این برادر من است؛ و او نودونُه میش دارد و من یکی بیش ندارم اما او اصرار میکند که: این یکی را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است!» (۲۳) (داوود) گفت: «مسلّماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میشهایش، بر تو ستم نموده؛ و بسیاری از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم میکنند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند؛ اما عده آنان کم است!» داوود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزمودهایم، ازاینرو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد. (۲۴) ما این عمل را بر او بخشیدیم؛ و او نزد ما دارای مقامی والا و سرانجامی نیکوست! (۲۵) ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی بهخاطر فراموشکردن روز حساب دارند! (۲۶).
[۷۳]. در الف و ب بهجای سلیمان «مسلمانی» درج شده که نادرست است.
[۷۴]. سوره انبیاء آیات ۷۸ و ۷۹: وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ﴿٧٨﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴿٧٩﴾ ترجمه: و داوود و سلیمان را (به خاطر بیاور) هنگامی که درباره کشتزاری که گوسفندان بیشبان قوم، شبانگاه در آن چریده (و آن را تباه کرده) بودند، داوری میکردند؛ و ما بر حکم آنان شاهد بودیم. (۷۸) ما (حکم واقعی) آن را به سلیمان فهماندیم؛ و به هر یک از آنان (شایستگی) داوری، و علم فراوانی دادیم؛ و کوهها و پرندگان را با داوود مسخّر ساختیم، که (همراه او) تسبیح (خدا) میگفتند؛ و ما این کار را انجام دادیم! (۷۹).
[۷۵]. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله، قال: لما ولى أميرالمؤمنين شريحاً القضاء اشترط عليه أن لاينفذ القضاء حتى يعرضه عليه. (الکلینی: الکافی، ج۷ ص۴۰۷ ح۳؛ الطوسی: التهذیب، ج۶ ص۲۱۷ ح۵۱۰؛ الحرّ العاملی: وسائل الشیعة، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضي، ومايجوز أن يقضي به، باب ۳، ح۱، ج۲۷، ص۱۶-۱۵).
[۷۶]. المفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱ ص۲۲۳-۱۹۹؛ عبدالحسین الأمینی، نوادر الأثر فی علم عمر.
[۷۷]. در منابع اهل سنت: ابن قتیبة، تأویل مختلف الحدیث، ص۱۵۲؛ الباقلانی، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، ج۱ ص۴۷۶ و۵۴۷؛ فخرالدین الرازی، التفسیر الکبیر، ج۲۱ ص۲۲؛ و در منابع شیعه: الکلینی، الکافی، ج۷ ص۴۲۴؛ الصدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴ ص۳۶؛ الطوسی، تهذیب الاحکام، ج۶ ص۶۰۶ و ج۱۰ ص۵۰.
[۷۸]. وأتى عمر بامرأة نسب إليها الزنا فأمر برجمها فلقيها علي فقال: ما بال هذه؟ فقالوا: أمر بها أن ترجم. فردها علي فقال له: امرت برجمها؟ فقال: نعم لانها اعترفت عندي بالفجور. فقال: فلعلّك انتهرتها أو اخفتها [أو تهددتها؟] فقال قد كان ذاك. فقال: أو ما سمعت رسولالله يقول: لا حد على معترف بعد بلاء؟ انه من قيّدت أو حبست أو تهدّدت فلا اقرار له. فخلى عمر سبيلها ثم قال: عجزت النساء ان تلد مثل علي بن أبي طالب لولا علي لهلك عمر. (مسند زید بن علی ص۳۳۵؛ الخوارزمی، المناقب، ص۸۰ ح۶۵؛ العلامة الحلی، کشفالیقین، ج۱ ص۶۳).
[۷۹]. ترجمه: از سه نفر تکلیف برداشته شده (یعنی مجازات نمیشوند): بچه تا وقتی بالغ شود، خوابیده تا وقتی بیدار شود، و دیوانه تا وقتی که سر عقل بیاید. روی احمد بن حنبل فی مسنده أن عمر بن الخطاب أراد أن يرجم مجنونة، فقال له علي: ما لك ذلك، أما سمعت رسولالله يقول:”رفع القلم عن ثلاثة: عن النائم حتى يستيقظ، وعن المجنون حتى يبرأ ويعقل، وعن الطفل حتى يحتلم”؟ فدرأ عمر عنها الرجم. (الحاکم النیشابوری، المستدرک ج۲ ص۵۹ و ج۴ ص۲۲۷؛ الطبری، ذخائرالعقبی ص۸۱؛ العلامة الحلی، نهج الحق وکشف الصدق، ج۱ ص۳۵۰).
[۸۰]. علی قدوسی از ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ تا ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ که در دفترش ترور شد دادستان کل انقلاب اسلامی بود.
[۸۱]. در الف و ب: «و به سه الی شش ماه زندانی میکنم.» جمله روان نیست. درست آن یکی از این دو است: «و سه الی شش ماه زندانی میکنم»، یا «و به سه الی شش ماه زندان [محکوم] میکنم.» صورت اول را برگزیدم.
[۸۲]. ضراعت به معنای تضرّع و زارینمودن (لغتنامه دهخدا). در ب بهجای آن «مراعات» درج شده که نادرست است.
[۸۳]. سند این گفته را فعلا در اختیار ندارم. قاعدتاً میباید در روزنامههای اَواخر ۵۸ و اوایل ۵۹ یافت شود.
[۸۴]. آقای شیخ بهاءالدین محلاتی در اعتراضنامه مورخ ۲۵ تیر ۱۳۵۹ به آقای خمینی به اشکال مشابهی اشاره کرده است: «آیا چگونه میتوان احکام متناقض حکام دادگاههای انقلاب اسلامی را توجیه و تفسیر کرد؟ متهمی اول به یک سال زندان و پرداخت یکصد هزار تومان وجه نقد (بهطور غیررسمی بلکه سرّی و به نام هدیه به بنیاد مستضعفان) محکوم میشود و تنها پس از چند ماه که از محکومیتش میگذرد و به ناگهان توسط حاکم شرع دیگری تیرباران میشود؟ عجبا، چه دادگاهی، چه احکامی و چه مجازاتهایی؟ خدا شاهد است بسیاری از دوستان متدیّن پیشنهاد هجرت از ایران را دادهاند، زیرا آنچنان خلافها مشهود است و توانایی بر جلوگیری نیست که لااقل انسان خود را در معرض دانستن قرار ندهد بهتر است.»
[۸۵]. به دلیل مشکلات فراوان احکام صادره از سوی حکام شرع دادگاههای انقلاب از اوایل سال ۱۳۵۹ به پیشنهاد آقای منتظری دادگاهی عالی در قم تشکیل میشود تا شبیه دیوان عالی کشور پروندههای اعدام و مصادره اموال را مورد بررسی مجدد قرار دهد. اما تا مدتها دیگر احکام صادره در هیچ نهادی نظارت و بررسی نمیشد. مشخص نیست که در همین دو موضوع هم دادگاه عالی یادشده چقدر عملا کارایی داشته است.
[۸۶]. المحقق الحلی، شرائع الاسلام، کتاب الحدود، حد الزنا، ج۴ ص۱۴۰-۱۳۸؛ حد اللواط، ص۱۴۶.
[۹۴]. المحقق الحلی، شرائع الاسلام، کتاب الحدود، ج۴ ص۱۴۹.
[۹۵]. تنها به یک نمونه اشاره میکنم: نصرت گوئل به جرم به فساد کشاندن دختران و فروش آنان به مردان توسط صادق خلخالی در شیراز اعدام شد. (اطلاعات، شنبه ۱۴ تیر ۱۳۵۹، ص۳) شوهر و سه فرزند این بانوی اعدامشده که از یهودیان شیراز بوده به آقای شیخ بهاءالدین محلاتی تظلّمنامه نوشتند: «این بانو که ۳ ماهه حامله و دارای ۴ فرزند دیگر بوده که بزرگترین آنها سیزده ساله است… این زن بدبخت که تمام عمر را با زحمت و کارگری به سر برده است تا شاید بتواند کمکمعاشی برای خانواده بیچاره خود باشد… و آخرالامر هم پس از کشتن یک زن معصوم و بدبخت مختصر اموال او را که منحصر به سه دانگ خانه ۱۶۰ متری میباشد…» آقای محلاتی در نامه مورخ ۲۵ تیر ۱۳۵۹ به آقای خمینی مینویسد: «آیا میدانید که این آقا [صادق خلخالی] چگونه ۱۴ نفر را در مدتی کمتر از ۱۰ ساعت به قول خودش بدون محاکمه و بدون مطالعه پروندهها [در شیراز] کشتار کرد؟ و درحالیکه حتی اجازه ملاقات با خانوادههای آنها را نیز نداد؟» برای مطالعه تفصیل قضیه و مستندات آن بنگرید به کتابِ دیگرِ نویسنده: به نام اسلام هرچه میخواهند میکنند: بازخوانی انتقادات شیخ بهاءالدین محلاتی از انحرافات اساسی جمهوری اسلامی، دی ۱۳۹۶، مجموعه مواجهه با جمهوری اسلامی با علمای منتقد، دفتر چهارم.
[۹۶]. عبارت «و آنان که شما قاضیان جور را بر گُرده مردم سوار کرده است» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور دهم).
[۹۷]. در الف سوره نساء نوشته شده که صحیح نیست، و بر خلاف ب در متن نامه شماره آیات نیامده است.
[۹۸]. إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللَّـهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ فَأُولَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (مائده ۴۴) ترجمه: ما تورات را نازل کردیم درحالیکه در آن، هدایت و نور بود؛ و پیامبران، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، با آن برای یهود حکم میکردند؛ و (همچنین) علما و دانشمندان به این کتاب که به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داوری مینمودند. بنابراین، (بهخاطر داوری بر طبق آیات الهی) از مردم نهراسید! و از من بترسید! و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید! و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمیکنند، کافرند.
[۹۹]. وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنفَ بِالْأَنفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (مائده ۴۵) ترجمه: و بر آنها [بنیاسرائیل] در آن [تورات]، مقرّر داشتیم که جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بینی در برابر بینی، و گوش در مقابل گوش، و دندان در برابر دندان میباشد؛ و هر زخمی، قصاص دارد؛ و اگر کسی آن را ببخشد (و از قصاص، صرفنظر کند)، کفاره (گناهان) او محسوب میشود؛ و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است.
[۱۰۰]. وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ فَأُولَـئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (مائده ۴۷) ترجمه: اهل انجیل [پیروان مسیح] نیز باید به آنچه خداوند در آن نازل کرده حکم کنند! و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمیکنند، فاسقاند.
[۱۰۲]. عبارت «در کدامیک از بیدادگاهها این مراحل طی شده است؟» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور یازدهم).
[۱۰۳]. ترجمه: و هیچ گنهکاری گناه دیگری را متحمّل نمیشود. انعام ۱۶۴؛ إسرا ۱۵؛ فاطر ۱۸؛ زمر ۷؛ نجم ۳۸.
[۱۰۴]. «الخامس: المال الحلال المخلوط بالحرام على وجه لا يتميز مع الجهل بصاحبه وبمقداره فيحل بإخراج خمسه ومصرفه مصرف سائر أقسام الخمس على الأقوى وأما إن علم المقدار ولم يعلم المالك تصدق به عنه، والأحوط أن يكون بإذن المجتهد الجامع للشرائط، ولو انعكس بأن علم المالك وجهل المقدار تراضيا بالصلح ونحوه، وإن لم يرض المالك بالصلح ففي جواز الاكتفاء بالأقل أو وجوب إعطاء الأكثر وجهان، الأحوط الثاني، والأقوى الأول إذا كان المال في يده وإن علم المالك والمقدار وجب دفعه إليه.» (السید الیزدی، العروة الوثقی، کتاب الخمس، ج۴ ص۲۵۸-۲۵۶، المحشی).
[۱۰۵]. بنگرید به حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷ ص۳۴-۳۰.
[۱۰۶]. منظور قانون اساسی تنظیم شده از سوی مجلس خبرگان در سال ۱۳۵۸ است.
[۱۰۷]. ظاهراً منظور نویسنده نقدهایی است که در ذهن داشته، واِلا در این بیانیه این نخستینباری است که بحث از محتوای قانون اساسی به میان آورده است.
[۱۰۸]. البته دو گونه نقص داریم. این هم اقرار به ناقصبودن قانون اساسی از منظری متفاوت با منظر نویسنده: «اینکه در قانون اساسی یک مطلب بود، ولو به نظر من یک قدری ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان برای اینکه خب دیگر خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقداری کوتاه آمدند. اینکه در قانون اساسی هست، این بعض شؤون ولایت فقیه هست نه همه شؤون ولایت فقیه…» (سید روحالله موسوی خمینی، بیانات خطاب به حامد الگار، مورخ ۷ دی ۱۳۵۸، صحیفه امام، جلد ۱۱).
[۱۰۹]. حداقل سه نفر از مراجع تقلید وقت (آقایان شیخ بهاءالدین محلاتی، سید حسن طباطبائی قمی و سید کاظم شریعتمداری) به نحوه انتخاب خبرگان اعتراض کرده به قانون مصوب مجلس خبرگان هم رأی ندادند. دو نفر از آنها (آقایان قمی و شریعتمداری) به تناقض موجود در متن قانون اساسی نیز تصریح کردند. آقای شریعتمداری در بیانیه مورخ ۹ آذر ۱۳۵۸ متذکر شد: «با نگاهی به اصل ششم قانون اساسی – که میگوید امور کشور باید با اتکا به آراء عمومی اداره شود– و اصل پنجاهوشش– که میگوید خداوند انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد – متوجه میشویم که اساساً اولین رفراندم و همهپرسی که سلطنت دوهزاروپانصد ساله را در ایران فروریخت و حکومت جمهوری اسلامی را برقرار کرد چیزی جز اقرار به اصالت رأی ملت و احترام به نظر خود مردم در تعیین سرنوشت خویشتن نبوده است. بنابراین دو اصل شش و پنجاهوشش که مطابق مقرّرات شرعی نیز میباشد، حاکمیت ملی را تثبیت و تقریر کرده، اما اصل صدوده قانون اساسی اختیارات مردم را از ملت سلب کرده است و در نتیجه اصل صدوده با دو اصل شش و پنجاهوشش کاملاً متضاد است، بهطوریکه با توسل به هیچ تأویل و توجیهی نمیتوان این اختلاف و ضدیت را رفع نمود. و غیر از این تضاد مواد دیگری نیز در قانون اساسی وجود دارد که دارای ایراد و اشکال میباشند و همچنین کمبودها و نارسائیهایی نیز در آن به چشم میخورد که در درجه دوم اهمیت قرار گرفته که باید اصلاح و رفع اشکال شود. اما آنچه که بسیار مهم است تغییر و یا اصلاح ماده صدوده و اصولی است که متفرع بر آن است؛ بهطوریکه با حاکمیت ملی سازگار بوده و هیچگونه تضادی نداشته باشد.» (روزنامه اطلاعات ۱۰ آذر ۱۳۵۸، ص۱۲) آقای قمی نیز در مصاحبهاش گفته است: «من قانون اساسی را به قانونیت قبول ندارم برای اینکه با جعل اینها از مردم رأی میگرفتند وقتی که دروغ از قول من نقل میکنند و با اینکه من میگویم این قانون خراب است و باید اصلاح بشود بعد سه خط به آن اضافه میکنند و میگویند ولو در این جهات واجب است شما رأی بدهید. رأی سبز بدهید یک دستهای از مردم به خیال اینکه من گفتهام رأی بدهید رأی دادند…. به من توصیه کردند که در این مورد چیزی بنویسم، من هم مطلبی نوشتم و آن چیزی که من نوشتم این بود که این خبرگان زحماتی کشیدهاند که یک قانون اسلامی درست کنند و لکن بعضی از اصول این قانون مخالف با فقه و با شرع است که باید اینها اصلاح شود.» وی از جمله بهتفصیل به مشکلات اصول ۱۰۷ تا ۱۱۲ درباره رهبری اشاره کرده است. (روزنامه اطلاعات ۲۰ اسفند ۱۳۵۸) هر دو مرجع بعد از انتقادات خود برخلاف قانون بقیه عمر را در زندان خانگی گذرانیدند.
[۱۱۰]. در پاسخ به پیشنهاد شهروندان اهل سنت درباره ترمیم اصل دوازدهم قانون اساسی آقای خمینی چنین نوشت: «ترمیم این اصل و بعضی اصول دیگر که در متمّم قانون اساسی نوشته میشود و تصویب آن، در صلاحیت ملت است و به رفراندم گذاشته میشود، از نظر اینجانب بلامانع است.» (۱ بهمن ۱۳۵۸، صحیفه امام، جلد ۱۲). ایشان در فرمان بازنگری قانون اساسی مورخ ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ نوشت: «از آنجا که پس از کسب ده سال تجربه عینی و عملی از اداره کشور، اکثر مسئولین و دستاندرکاران و کارشناسان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بر این عقیدهاند که قانون اساسی با اینکه دارای نقاط قوّت بسیار خوب و جاودانه است، دارای نقایص و اشکالاتی است که در تدوین و تصویب آن به علت جوّ ملتهب ابتدای پیروزی انقلاب و عدم شناخت دقیق معضلات اجرایی جامعه، کمتر به آن توجه شده است، ولی خوشبختانه مسئله تتمیم قانون اساسی پس از یکیدو سال نیز مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقایص آن یک ضرورت اجتنابناپذیر جامعه اسلامی و انقلابی ماست و چهبسا تأخیر در آن موجب بروز آفات و عواقب تلخی برای کشور و انقلاب گردد. و من نیز بنا بر احساس تکلیف شرعی و ملی خود از مدتها قبل در فکر حل آن بودهام که جنگ و مسائل دیگر مانع از انجام آن میگردید…. محدوده مسائل مورد بحث: ۱ـ رهبری ۲ـ تمرکز در مدیریت قوه مجریه ۳ـ تمرکز در مدیریت قوه قضاییه ۴ـ تمرکز در مدیریت صداوسیما به صورتی که قوای سهگانه در آن نظارت داشته باشند ۵ـ تعداد نمایندگان مجلس شورای اسلامی ۶ـ مجمع تشخیص مصلحت برای حل معضلات نظام و مشورت رهبری به صورتی که قدرتی در عرض قوای دیگر نباشد ۷ـ راه بازنگری به قانون اساسی ۸ـ تغییر نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی» (صحیفه امام، ج۲۱) وی آنچه را در بهمن ۵۸ به اهل سنت وعده داده بود از یاد برد! برای تفصیل بحث بنگرید به تحقیق بلند نویسنده: جفای جمهوری اسلامی به احمد مفتیزاده، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷.
[۱۱۱]. عبارت «و چاقوکشان بهاصطلاح حزبالله» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور دوازدهم).
[۱۱۲]. عبارت «کتابخانهها طعمه آتش میگردد» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور سیزدهم).
[۱۱۳]. مصاحبه مورخ ۱۲ آبان ۱۳۵۸ در زنجان. قسمت مورد اشاره نویسنده از این مصاحبه را در قسمت پیوست مطالعه کنید.
[۱۱۴]. رأی فقهی نویسنده همانند اکثریت فقهای امامیه نفی ولایت سیاسی فقیه است.
[۱۱۵]. یعنی ولایت فقهای عدول در امور حسبیه، نه ولایت فقیه خاص که عملا به سلب ولایت دیگر فقیهان بیانجامد.
[۱۱۷]. عبارت «که امروز جزء امتیازات فرصتطلبان به شمار میرود مفهوم روشنی ندارد، و معلوم نیست چه صیغهای است» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور چهاردهم).
[۱۱۸]. فاتحة الکتاب ۶، بقره ۱۴۲ و ۲۱۳، آلعمران ۵۱ و ۱۰۱، نساء ۶۸ و ۱۷۵، مائده ۱۶، انعام ۳۹، ۸۷، ۱۲۶، ۱۵۳ و ۱۶۱، اعراف ۱۶، یونس ۲۵، هود ۵۷، حجر ۴۱، نحل ۷۶ و ۱۲۱، مریم ۳۶، حج ۵۴، مؤمنون ۷۳، نور ۴۶، یس ۴ و ۶۱، صافات ۱۱۸، شوری ۵۲، زخرف ۴۳، ۶۱ و ۶۴، فتح ۲ و ۲۰، ملک ۲۲.
[۱۱۹]. مراد از شخص دیگر آقای سید روحالله موسوی خمینی، و مراد نام دیگری غیر از صراط مستقیم و راه خدا و رسول عناوینی از قبیل خط امام و مکتبی است.
[۱۲۰]. تثلیث نصاری: پدر و پسر (عیسی مسیح) و روحالقدس. لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلَّا إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (مائده ۷۳) ترجمه: آنها که گفتند: «خداوند، یکی از سه خداست» (نیز) به یقین کافر شدند؛ معبودی جز معبود یگانه نیست؛ و اگر از آنچه میگویند دست برندارند، عذاب دردناکی به کافران آنها (که روی این عقیده ایستادگی کنند) خواهد رسید.
[۱۲۱]. حزب رستاخیز بهعنوان تنها حزب فراگیر در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ به فرمان محمدرضا شاه پهلوی تأسیس و به دنبال اوجگیری قیام ضداستبدادی مردم در ۳ مهر ۱۳۵۷ منحل شد.
[۱۲۲]. مراد از قانون خبرگان، قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان ۱۳۵۸ است که برجستهترین اصل آن ولایت فقیه میباشد.
[۱۲۳]. عبارت «”خدا، قرآن، خمینی”، بر اصول دین» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور پانزدهم).
[۱۲۴]. «گرگ و میش، گرگ و گوسفند از یکجا آب میخورند یا با هم در یکجا آب میخورند: عدل و امنی به کمال است. تمثل: و شهر غزنین چنین شد که به مثَل گرگ و میش همی آب خورد. (زین الاخبار گردیزی). جهاندار محمود شاه سترگ/ به آبشخور آرد همی میش و گرگ (فردوسی). …» (علیاکبر دهخدا، امثال و حکم، ج۳ ص۱۳۰۵-۱۳۰۲).
[۱۲۵]. کشتار ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در ورامین، شیراز و قم؛ اما کشتار ۱۷ بهمن بر من مشخص نشد، ممکن است مراد نویسنده ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ بوده باشد.
[۱۳۱]. در حال حاضر به قوانین مالیات بر ارث سالهای اول جمهوری اسلامی دسترسی ندارم.
[۱۳۲]. ماده سوم قانون اصلاحات ارضی مصوب ۲۴ اسفند ۱۳۳۸.
[۱۳۳]. تعریض نویسنده به مصوبه ذیل است. شورای انقلاب اسلامی در مصوبه اسفند ۱۳۵۸ خود اراضی را به سه دسته تقسیم کرد: «الف. اراضی منابع طبیعی که در اختیار دولت اسلامی است. ب. اراضی که زیر کشت بوده و توسط نهادهای دولت اسلامی قانوناً مصادره شده و در دست بنیاد مستضعفان میباشد. ج. اراضی بزرگ که در دست زمینداران بزرگ است و ظاهراً با ملاکهای رژیم قبلی مجوز قانونی هم دارند. ( زمین بزرگ سه برابر زمینی است که عرف محل برای تأمین زندگی یک کشاورز یا خانواده او لازم میداند).» در توضیح زمینهای بند ج آمده است: «زمینهای بایر – که به علل مختلف توسط مالکین بزرگ بایر نگاه داشته شده است و با توجه به نیاز جامعه و مسئله خودکفایی مملکت و باتوجه به اینکه این زمینها فقط بهصرف اینکه مالکیت از آن آنها است بدون کشت مانده و اجازه کشت به دهقانان هم داده نمیشود. دولت اسلامی در صورت ضرورت این زمینها را در اختیار خود میگیرد تا به دهقانان و داوطلبان واجد شرایط محل که فاقد زمین کافی برای زراعت هستند و جز از راه گرفتن مقدار زائد زمین اینگونه افراد وسیله اعاشهای برایشان موجود نباشد واگذار مینماید.» در هیئت هفتنفره واگذاری زمین «یک نفر نماینده حاکم شرع و ولی امر» پیشبینی شده است. (لایحه قانونی اصلاح لایحه قانونی نحوه واگذاری و احیاء اراضی در حکومت جمهوری اسلامی ایران مصوب ۲۵ شهریور ۱۳۵۸ و لایحه قانونی مربوط به واگذاری زمین به کشاورزان مصوب ۸ اسفند ۱۳۵۸، روزنامه رسمی، ش۱۰۲۴۴ مورخ ۹ اردیبهشت ۱۳۵۹، ص۵۰۴) این مصوبه براساس تفویض امر از سوی آقای خمینی توسط آقایان حسینعلی منتظری نجفآبادی، علی مشکینی و سید محمد بهشتی تنظیم شده بود و نماینده حاکم شرع در هیئت هفت نفره واگذاری زمین نیز توسط آقای منتظری منصوب میشد.
[۱۳۴]. بنگرید به الواقدی، المغازی، باب شأن فدک، ج۲ ص۷۰۷-۷۰۶.
[۱۳۵]. پیامبر با نزول آیه «وآت ذی القربی حقّه» فدک را به دخترش فاطمه زهرا بخشید. (الطبرسی، مجمعالبیان، ذیل آیه ۲۶ اسراء، حدیث ابوسعید خدری) و فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه زهرا منتقل شد. خلیفه اول فدک را بهعنوان اموال عمومی تصرف کرد. فاطمه زهرا در خطبه خود در مسجدالنبی به شدت به ابوبکر اعتراض کرد و بر مالکیت خود بر فدک استدلال کرد. که مورد پذیرش خلیفه قرار نگرفت. بالاخره در سال ۲۱۰ در زمان مأمون عباسی فدک به بنیهاشم منتقل شد! (بنگرید به قطعات منقول از کتاب «السقیفة وفدک» نوشته احمد بن عبدالعزیز از محدّثان قرن چهارم اهل سنت در کتاب شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید معتزلی استخراج محمدهادی امینی).
[۱۴۴]. عن كتاب المجالس والأخبار من وصايا النبي لأبيذر: يا أباذَر سِبابُ المِسلم فُسُوقٌ وقِتالُهُ كُفرٌ وأكْلُ لَحْمِهِ مِنْ مَعاصِى اللّه وَحُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ. (الوسائل، الباب ۱۵۲ من احكام العشرة الحديث ۹) و مَا رَواهُ ابوبصیر عَنْ أبی جَعْفَرْ عَنْ رَسولِاللهِ مثله (پیشین ح۱۲).
[۱۴۵]. بنگرید به سید حسن بجنوردی، القواعد الفقهیة، القاعدة الثامنة: قاعدة لاضرر، ج۱ ص۲۴۵-۲۰۸.
[۱۴۶]. اینکه گوینده این ادعا کیست نیازمند تتبّع در جراید آن دوران است، که فعلا در اختیار راقم نیست.
[۱۴۷]. بنگرید به صور مختلف مسئله در التنبیه الثامن: فی بیان مجری قاعدة «الناسُ مُسلّطونَ عَلی أمْوالِهم» و مورد تعارض لاضرر معها (بجنوردی، القواعدالفقهیة، ج۱ ص۲۴۵-۲۴۲.
[۱۴۸]. «السابعة. لو غصب أرضاً فزرعها أو غرسها فالزرع و نماؤه للزارع وعليه أجرة الأرض و إزالة غرسه و زرعه و طم الحفر و أرش الأرض إن نقصت» (المحقق الحلی، شرایع الاسلام، کتاب الغصب، ج۳ ص۱۹۶).
[۱۴۹]. اینکه گوینده این ادعا کیست نیازمند تتبّع در جراید آن دوران است، که فعلا در اختیار راقم نیست.
[۱۵۴]. عبارت «که در میان پاسداران و گردانندگان جهاد سازندگی کم نیستند افتاد» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور شانزدهم).
[۱۵۵]. در ب عبارت اینگونه درج شده: «داد و نتیجه آن شد که در مواردی روستائیان». از این کلمات فقط روستائیان متعلق به نویسنده است و بقیه کلمات توسط مصحّح بدون هرگونه تذکری اضافه شده، علاوهبرآن کلمه «نادان» هم بدون هیچ توضیحی کم شده است. (سانسور هفدهم).
[۱۵۷]. «من به دولت راجع به مجانىكردن آب و برق و بعضى چيزهاى ديگر فعلا براى طبقات كمبضاعتى كه در اثر تبعيضات خانمانبرانداز رژيم شاهنشاهى دچار محروميت شدهاند- و با برپايى حكومت اسلامى به اميد خدا اين محروميتها برطرف خواهد شد- سفارش أكيد نمودم كه عمل خواهد شد. (سخنرانی ۹ اسفند ۱۳۵۷، در منزل محمود بروجردی با عنوان چهارده توصیه درباره انقلاب و مسائل داخلی)؛ «آب و برق را مجانى مىكنيم براى طبقه مستمند، اتوبوس را مجانى مىكنيم براى طبقه مستمند، دلخوش به اين مقدار نباشيد. معنويات شما را، روحيات شما را عظمت مىدهيم…» (سخنراني ۱۰ اسفند ۵۷ در مدرسه فيضيه قم با عنوان تبیین مبارزات ملت ایران)؛ «هرچه زودتر بايد مشكل مسكن براى بىخانمانها و فقراى ايران حل گردد؛ و براى هر خانواده، مسكن موردنيازشان تأمين شود، آب و برق براى فقرا و بىبضاعتها بايد مجانى گردد.» (سخنرانی۱۱ اسفند ۱۳۵۷، مدرسه فیضیه قم، با عنوان مشکل مسکن مردم، صحيفه امام، ج۶).
[۱۵۸]. در الف و ب «مارکسیست» درج شده که نادرست است.
[۱۵۹]. در فرهنگ مارکسیستی استثمار یا بهرهکشی فرد از فرد به معنی به دست آوردن مجانی محصول کار یک فرد از جانب فردی که صاحب خصوصی وسائل تولید است. علت استثمار عبارت است از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید. برای الغای آن باید همه وسائل تولیدی از مالکیت خصوصی خارج شود تا نتیجه کار و زحمت زحمتکشان به جیب کسی دیگر نرود. این امری است که در دوران سوسیالیسم صورت میپذیرد.
[۱۶۰]. السید الیزدی، العروة الوثقی، کتاب الاجارة، ج۵ ص۱۴۴-۷.
[۱۶۱]. سوره نحل ۷۱. ترجمه: خداوند بعضی از شما را بر بعضی دیگر از نظر روزی برتری داد (چراکه استعدادها و تلاشهایتان متفاوت است).
[۱۶۲]. رعد ۲۶. ترجمه: خدا روزی را برای هر کس بخواهد (و شایسته بداند) وسیع، برای هر کس بخواهد (و مصلحت بداند،) تنگ قرار میدهد.
[۱۶۳]. عبارت «سپاه پاسداران و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و» با نقطهچین از ب حذف شده است. (سانسور هجدهم).
[۱۶۴]. مراد از هیئتهای هفت نفره هیئتهای واگذری زمین (موضوع بند ج مصوبه اسفند ۱۳۵۸ شورای انقلاب) متشکل از شخصیتهای حقوقی زیر در مراکز استان است: دو نفر نماینده وزارت کشاورزی؛ یک نفر نماینده جهاد سازندگی؛ یک نفر نماینده حاکم شرع و ولی امر؛ یک نفر نماینده وزارت کشور؛ دو نفر عضو متغیر که نمایندگان مورد اعتماد اهالی محل میباشند، یا نظارت نماینده استانداری توسط مردم. ظاهراً مراد از هیئتهای (سه نفری و) پنج نفری هیئتهای توزیع عادلانه آب زیر نظر وزارت نیرو بوده است.
[۱۶۷]. گلستان سعدی، باب هشتم: در آداب صحبت، بخش ۴۹.
[۱۶۸]. مصاحبه مورخ ۱۲ آبان ۱۳۵۸ در زنجان، مندرج در کتاب یادگاری ماندگار، پاسخ به پرسش ششم، ص۳۳۳. این قسمت بیانیه نقل به معنی مصاحبه است، نه نقل کلمه به کلمه، اما مضمون عیناً یکی است و برخی جملات نیز به لفظ واحدی در هر دو به چشم میخورد.
[۱۶۹]. از زمان استقرار جمهوری اسلامی تا زمان نگارش نامه ( یعنی در کمتر از ۲۱ ماه) پنج نفر به ترتیب ذیل، وزیر یا سرپرست وزارت خارجه بودهاند: کریم سنجابی (۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۷ فروردین ۱۳۵۸)؛ ابراهیم یزدی (۴ اردیبهشت تا ۱۴ آبان ۱۳۵۸)؛ ابوالحسن بنیصدر (سرپرست، ۱۸ آبان تا ۸ آذر ۱۳۵۸)، صادق قطبزاده (۸ آذر ۱۳۵۸ تا مرداد ۱۳۵۹) و محمدکریم خداپناهی (سرپرست، شهریور تا اسفند ۱۳۵۹).
[۱۷۰]. متن در الف و ب روان نیست، و به احتمال بسیار قوی افتادگی دارد. عبارت داخل کروشه را از متن مصاحبه عیناً نقل کردم، یعنی کلمات داخل کروشه متعلق به خود نویسنده است. متأسفانه این موضع مصاحبه هم چندان روان نیست!
[۱۷۱]. در الف و ب واژه «که» در اینجا آمده، برای روانی متن آن را حذف کردم.