شرح گلشن راز، جلسه دوم: مقدمه

شرح گلشن راز

شیخ محمود شبستری

جلسه دوم. مقدمه

محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل

۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶

 

در جلسه نخست وعده دادم که به دلیل تناسب با مقدمه معرفی بیشتر نویسنده و کتاب را در جلسه دوم برگزار کنم. این اطلاعات برگرفته از مقدمه صمد موحد بر مجموعه آثار شیخ محمد شبستری است. شبستری از تبار شوریده سران ایرانی است، همانند شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی و عین القضات همدانی. از شرح حال شبستری اطلاعات زیادی در دست نیست. نامش سعدالدین محمود بن عبدالکریم بن یحیی شبستری متولد و مدفون در شبستر، متوفی سال ۷۲۰ یا ۷۴۰. معاصر با الجایتو و ابوسعید خان و مقرش تبریز و مرجع خواص و عوام بوده است. به تصریحش در سعادت نامه مردی سفرکرده و سرد و گرم چشیده است:

در سفرها به مصر و شام و حجاز / کردم ای دوست روز و شب تک و تاز

سال و مَه همچو دهر می گشتم / دِه دِه و شهر شهر می گشتم

در شرح تحصیلات و کسب فیض از سالکان در همان سعادت نامه متذکر شده است:

 مدتی من ز عمر خویش مدید / صرف کردم به دانشِ توحید

علما و مشایخِ این فن / بس که دیدم به هر نواحی من

از فتوحات و از فصوصِ حکم / هیچ نگذاشتم ز بیش و ز کم   

محفل انس و حلقه ای از سالکان در تبریز گرد او بوده اند، آن‌چنان‌که از همین گلشن راز (ابیات ۴۱ و ۴۲) بدست می آید. زن و فرزند داشته است. از نوادگان او در قرن دهم در سمرقند و قرون بعدی در کرمان افرادی شناسایی شده اند. از استادان و پیران طریقت شبستری خبر دقیقی در دست نیست. او در سعادت نامه یکی از اساتید خود را معرفی کرده است:

شیخ و استاد من امین الدین / دادی الحق جوابهای چنین

من ندیدم دگر چنان استاد / کافرین بر روان پاکش باد

به نوشته روضات الجنات مولانا امین الدین باله از مشایخ تبریز در سال ۶۹۸ به صحبت باباحسن بلغاری از مشایخ معروف آن زمان رسیده است. امین الدین از آگاهان افکار ابن عربی بوده وشبستری مشکلات خود را درباره فتوحات مکیه و فصوص الحکم ابن عربی با وی در میان می گذاشته است. برخی (ریاض العارفین، دانشمندان آذربایجان و روضات الجنات) نیز بهاء الدین یعقوب تبریزی (متوفی ۷۳۷ و مدفون در کنار مرقد شبستری در شبستر) را از اساتید او برشمرده اند. شبستری با وی به زیارت بیت الله الحرام مشرف شده است.

شبستری در دوران خود مشهور است اما آرزوی گمنامی دارد. در گلشن راز (ابیات ۹۱۹ تا ۹۲۱) سروده است:

مرا در دل همی آید کزین کار / ببندم بر میان خویش زُنّار           

نه زان معنی که من شهرت ندارم / بلی دارم، ولی زان هست عارَم

شریکم چون خسیس آمد در این کار / خُمولی اولِی از شهرت به بسیار

بارها از متصوفه معاصر خود بشدت انتقاد کرده است، از جمله در سعادت نامه:

اندرین عصر کمتر است این کار / زینهار ای عزیز من زینهار

تا ز غولان فریب می  نخوری / هرکسی را نه مردِ ره شُمَری

ابلهان را نگر در این ایام / شیخِ خود کرده قَلْتبانی خام

عشوه خر جمله، دین فروش همه / بی من و کاس در خروش همه

منکر علم و حکمت و توحید / خواه تو شیخ گیر و خواه مرید

از جمله ناراضیان روزگار خویش است و «از اینکه ریاکاران و نااهلان متصدی مناصبند و ناقصان بی مایه از تکمیل نفوس دیگران دم می زنند شکوه ها دارد». در گلشن راز (ابیات ۹۰۲ تا ۹۱۳) سروده است:

فتاده سروری اکنون به جهال / از این گشتند مردم جمله بدحال […]

ببین اکنون که کور و کر شبان شد / علوم دین همه بر آسمان شد

نماند اندر میانه رفق و آزرم / نمی‌دارد کسی از جاهلی شرم

همه احوال عالم باژگون است / اگر تو عاقلی، بنگر که چون است

کسی کارباب لعن و طرد و مَقْت است / پدر نیکو بُد، اکنون شیخِ وقت است […]

کنون با شیخ خود کردی تو ای خر / خری را کز خری هست از تو خرتر

چو او «لایعرف الهِرّ من البِرّ» / چگونه پاک گرداند تو را سِرّ

در سخنان شبستری گزافه گویی و لاف زنی نیست. در گلشن راز (ابیات ۸۸۸ تا ۸۹۵) سروده است:

رها کن ترهات و شطح و طامات / خیال نور و أسباب کرامات

کرامات تو اندر حق پرستی است / جز این کبر و ریا و عُجب و هستی است […]

کرامات تو گر در خودنمایی است / تو فرعونی و این دعوی خدایی است

با فلسفه کاملا آشناست. سعادت نامه:

هستم از علم آن گروه آگاه / جمله دانسته ام بحمدالله

اما باز در همان سعادت نامه:

به قیاسات عقل یونانی / نرسد کس به ذوق ایمانی

گر به منطق کسی ولیّ بودی / شیخ سنت ابوعلی بودی

شبستری ظاهرا در فقه هم دستی و تالیفاتی داشته است. به روایت سعادت نامه:

نه ز جهل این حدیث می رانم / که من این فقه را نکو دانم

خوانده و کرده ام در آن تصنیف / وندرین نیست حاجت تعریف

حق مدار است و بدور از تعصب، سعادت نامه:

باز حق کی شود بدان باطل / که ارسطو بدان بوَد قائل

حق حق است، ار چه بوعلی گوید / باطل است باطل، ار ولیّ گوید

آثار او  علاوه بر گلشن راز عبارتند از حق الیقین، مرآت المحققین، و سعادت نامه. در کتاب حق الیقین (خاتمه باب پنجم) از اثر دیگری بنام رساله شاهد یا مشاهده نام می برد، در توضیح مقامات عشق و رموز شیدایی. مشخص نیست که این کتاب همان شاهدنامه است که ارباب تراجم وی معرفی کرده اند یا اثر دیگری است.

حق الیقین فی معرفة رب العالمین: رساله ای در یک مقدمه و هشت باب به ازای درهای بهشت مشتمل بر حقایق و دقایق و لطایف. در این کتاب منثور حکمت الهی و دقایق عرفانی بر وفق عقل و نقل و ذوق تبیین شده است. این کتاب یکی از منابع محمد لاهیجی در شرح گلشن راز است.

مرآت المحققین: رساله ای منثورو مختصر در بیان معرفت نفس و علم خداشناسی مشتمل بر هفت باب.

سعادت نامه: کتابی است به شعر در نقد مسائل کلامی از منظر عرفانی. شبستری در هر مسئله با عناوین علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین با استناد به آیات قرآن و احادیث نبوی و رموز عرفانی بحث کرده است. کتاب شامل چهار باب است. شیخ در این رساله نیز ضمن گلایه از زمانه از شعر و شاعری تبری می جوید:

من که در نثر موی بشکافم / پس چرا شَعر شِعر می بافم 

گر ضرورت نبودی، این ابیات / کی زمن صادر آمدی هیهات

میان سعادت نامه و گلشن راز از لحاظ لفظ و معنی مشابهت‌هایی است.

گلشن راز: مهمترین و عمیق ترین اثر شبستری است که در پاسخ به سؤالات امیرحسینی هروی متوفی ۷۱۸ سروده شده است.

دو کتاب گلشن راز و حق الیقین چکیده عرفان نظری است. با اتکا به این دو کتاب می توان گفت تحقیقا شبستری با آثار ابن عربی خصوصا فتوحات مکیه و فصوص الحکم آشنا بوده و همانند دیگر عرفان قرن هشتم از وی متاثر بوده است.

شبستری الفت خاصی با آثار عطار داشته است. طبیعی است که گاهی لحن بیان او به عطار خصوصا اسرارنامه نزدیک می شود. آثار دیگری به شبستری نسبت داده شده که صحت انتساب آنها به وی تردید است. در مورد ابعاد فکری شبستری در جلسات دیگر نکاتی خواهد آمد. این مقدمه را با دعای انتهای مقدمه سعادت نامه شبستری به پایان می برم:

ای که کردی در این کتاب نظر / به دعائی مرا به یادآور

که بر ابن کریم رحمت باد / حشر او با مِهین امت باد

رحمت خدا بر محمود بن عبدالکریم شبستری باد.

 

***

 

مقدمه در سبب نظم کتاب و تاریخ

 

این دومین بخش گلشن راز است و مشتمل بر ابیات شماره ۳۲ تا ۶۹ می باشد. شبستری در این مقدمه تاریخ کتابت، تاریخچه پیدایش کتاب و وجه تسمیه آن را توضیح داده است. شماره و ضبط ابیات بر أساس تصحیح صمد موحد است.

 

[۳۲] گذشته هفت و ده با هفت‌صد سال / ز هجرت، ناگهان در ماه شوال

در ماه شوال سال ۷۱۷ هجری قمری داستان این کتاب آغاز می شود.

 

[۳۳] رسولی با هزاران لطف و احسان / رسید از خدمت اهل خراسان

در تاریخ یادشده پیکی با لطف و احسان فراوان از اهل معنای خراسان به آذربایجان رسید.

 

[۳۴] بزرگی کاندر آنجا هست مشهور/ به انواع هنر چون چشمهٔ نور

پیک نامه یکی از بزرگان خراسان – که در آنجا به أنواع هنر و فضائل معنوی همچون چشمه نور (آفتاب عالمتاب) مشهور بود – آورده بود

 

[۳۵] همهْ اهل خراسان از کِه و مِه / بگفته، کو در این عصر از همه بِه

همه اهل خراسان از کهتر و مهتر می گفتند که او در این عصر از همه بهتر است، اشاره به کمالات و فضائل فرستنده نامه. بیشک مراد بهتری در خود خراسان است، والا اگر مراد خارج خراسان بود از شبستری نمی پرسید.

 

[۳۶] جهان را سور و جان را نور، أَعنِی / امامِ سالکان سیّدْ حسینی

این بیت در شرح لاهیجی نیامده است.

او برای جهان مایه سرور و شادمانی و برای جان و روان در حکم نور و روشنائی است، مقصود در این چهار بیت امام سالکان حسین بن عالم بن ابی الحسین معروف به امیر حسینی هروی (متوفی ۷۱۸) است. سید حسینی مرید و خلیفه شیخ بهاء الدین زکریای ملتانی بوده است. ملتانی نیز خلیفه شیخ المشایخ شهاب الدین سهروردی است. سید حسینی رسائلی در نظم و نثر در طریقت و معرفت دارد از جمله نزهة الأرواح، زادالمسافرین و طرب المجالس.

 

[۳۷] نبشته نامه‌ای در بابِ معنی / فرستاده برِ اربابِ معنی

سید حسینی نامه ای در باب معارف و معانی عرفانی نوشته و توسط پیک به محضر اساتید عرفان و ارباب معرفت فرستاده است. به گفته عبدالحسین زرین کوب در کتاب جستجو در تصوف ایران: «سؤالهایی که هروی در باب مسائل راجع به تصوف مطرح کرده بود بارها در آثار عرفانی خود وی مطرح شده بود و ظاهرا تجدید طرح آنها برای فتح باب آشنائی بود، نه آزمایش مشایخ تبریز و نه حاجت واقعی به جواب آنها. این طرز فتح باب آشنائی و دوستی همیشه بین صوفیه و علما متداول بود.»

 

[۳۸] در آنجا مشکلی چند از عبارت / ز مشکلهای اصحاب اشارت

در نامه امیر حسینی هروی برخی مشکلات درباره عبارات متفاوت اولیاء الله (ارباب اشارت) را مطرح کرده است. سالکان در تعبیر مشاهدات متنوع خود تعابیر متفاوتی دارند که باعث تحیر مبتدیان شده است. شبستری قبلا در أواخر دیباچه به این امر اشاره کرده بود:

[۳۰] سخنها چون به وفق منزل افتاد / در افهام خلایق مشکل افتاد

 

[۳۹] به نظم آورده و پرسیده یک یک / جهانی معنِی اندر لفظ ِاندک

امیر حسینی پرسشهای خود را به نظم کشیده و در قالب شعر تقدیم کرده است. او مشکلات اولیاء را به تفصیل یک به یک پرسیده است. پرسشهای او اگرچه مختصر و موجز است اما جهانی از معنی در آن نهفته است، کنایه از عمیق بودن آن است.

مجموع ابیات سید حسینی ۲۸ بیت به شرح زیر است: 

[۱] ز اهل دانش و ارباب معنی / سؤالی دارم اندر باب معنی

[۲] ز اسرار حقیقت مشکلی چند / بگویم در حضور هر خردمند

[۳] نخست از فکر خویشم در تحیر / چه چیز است آنکه گویندش تفکر

[۴] چه بوُد آغاز فکرت را نشانی / سرانجام تفکر را چه خوانی

[۵] کدامین فکرْ ما را شرط راه است / چرا گَه طاعت و گاهی گناه است

[۶] که باشم من، مرا از من خبر کن / چه معنی دارد «اندر خود سفر کن»

[۷] مسافر چون بود، رهرو کدام است / که را گویم که او مرد تمام است

[۸] که شد بر سِرّ وحدت واقفْ آخر / شناسای چه آمد عارفْ آخر

[۹] اگر معروف و عارف ذات پاک است / چه سودا بر سر این مشتِ خاک است

[۱۰] کدامین نقطه را نقش است «انا الحق» / چه گویی؟ هرزه بُد یا بُد بر او دَق

[۱۱] چرا مخلوق را گویند واصل / سلوک و سیر او چون بود حاصل

[۱۲] وصالِ ممکن و واجب به هم چیست / حدیث قُرب و بُعد و بیش و کم چیست

[۱۳] چه بحر است آنکه عِلمش ساحل آمد / ز قعر او چه گوهر حاصل آمد

[۱۴] صدف چون دارد آن معنی، بیان کن / کجا زد موج؟ آن دریا نشان کن

[۱۵] چه جزو است آن که او از کل فزون است / طریقِ رفتن آن جزوْ چون است

[۱۶] قدیم و مُحدَث از هم چون جدا شد / که این عالم شد، آن دیگر خدا شد

[۱۷] دو عالَم ما سِوَی الله است بی‌شک / معین شد حقیقت بهرِ هر یک

[۱۸] دویی ثابت شد آنگه این محال است / چه جای اتصال و انفصال است

[۱۹] اگر عالم ندارد خود وجودی / خیالی گشت هر گفت و شنودی

[۲۰] تو ثابت کن که این و آن چگونه است / وگرنه کار عالمْ باژگونه است

[۲۱] چه خواهد مَرد معنی زان عبارت / که دارد سوی چشم و لبْ اشارت

[۲۲] چه جوید از سرِ زلف و خط و خال / کسی کاندر مقامات است و احوال

[۲۳] شراب و شمع و شاهد را چه معنی است / خراباتی شدن آخر چه دعوی است

[۲۴] بت و زُنّار و ترسایی در این کوی / همه کفر است ورنه چیست بر گوی

[۲۵] چه می‌گویی گزاف این جمله گفتند / که در ویْ بیخ تحقیقی نهفتند

[۲۶] محقِق را مجازی کِی بود کار / مدان گفتارشان جز مغز اسرار

[۲۷] سخنّا چینی چینست حالست / ز بهر امتحانش این سؤال است

[۲۸] کسی کو حل کند این مشکلم را / نثار او کنم جان و دلم را

 

[۴۰] رسول آن نامه را برخواند آنگاه / فتاد أحوالِ آن حالی در افواه

پیک نامه امیر حسینی در مجلس اولیاء آذربایجان خواند. با قرائت ابیات پرمغز سید حسینی أحوال خوش نامه حالی در شنوندگان انداخت و پرسشهای او دهان به دهان می گشت.

 

[۴۱] در آن مجلس عزیزانْ جمله حاضر / بدین درویشِ مسکینْ گشته ناظر

در مجلسی که پرسشهای امیر حسینی خوانده شد، حاضران همگی به شیخ محمود شبستری نگاه کردند که از جز او جواب زیبنده نیست. وی متواضعانه خود را درویش مسکین معرفی کرده است.

 

[۴۲] یکی کو بود مردی کار دیده / ز من صد بار این معنی شنیده

یکی از اکابر حاضران – کاردیده: آشنا به معرفت و طریقت – که از شبستری بارها مباحث مشابه را شنیده بود و اطمینان داشت که پاسخگویی به پرسشهای امیر حسینی کار شبستری است به سخن در آمد. محمد لاهیجی این مرد کاردیده را شیخ امین الدین از مریدان شبستری احتمال داده است.

 

[۴۳] مرا گفتا جوابی گوی در دَم / کز آنجا نفع گیرند اهل عالَم

مرد کاردیده از شبستری درخواست می کند فی البداهه به پرسشهای سید حسینی پاسخ دهد تا همگان از از این پاسخهای عالمانه بهره مند شوند.

 

[۴۴] بدو گفتم چه حاجت؟ کاین مسائل / نوشتم بارها اندر رسائل

شبستری برای پاسخگویی عذر می آورد که چه نیازی به پاسخ است؟ چرا که این مسائل را بارها در رسائل خود نوشته و تحلیل کرده است و تکرار مفید فایده نیست. به نظر لاهیجی مراد وی رساله حق الیقین فی معرفة رب العالمین و رساله شاهد است.

 

[۴۵] بلی گفتا، ولی بر وفق مسئول / زتو منظوم می داریم مأمول

مرد کاردیده تصدیق کرد که این پاسخ به پرسشها تازگی ندارد و او آراء شیخ محمود را در رسائلش به خاطر دارد، اما با توجه به اینکه پرسشها منظوم و به شعر است، ما نیز امیدواریم پاسخی به نظم از جانب وی به پرسشهای امیر حسینی داده شود. در این صورت دیگر اشکال تکرار نیز وارد نیست.

 

[۴۶] پس از الحاح ایشان کردم آغاز / جواب نامه در الفاظ ایجاز

پس از إصرار ایشان شبستری جواب نامه با الفاظی موجز همانند پرسشها به نظم آغاز می کند.

 

[۴۷] به یک لحظه میان جمع احرار / بگفتم این سخن بی فکر و تکرار

در اندک ساعت در مجلس آزادگان فی البداهه پرسشهای منظوم را پاسخ منظوم داد، بی آنکه نیازی به فکر داشته باشد یا در پاسخها تکراری رخ داده باشد، هر بیت سوال یک بیت جواب داشت.

 

[۴۸] کنون از لطف و احسانی که دارید / ز من این خُردگی‌ها در گذارید

قبلا گفته بود: [۳۳] رسولی با هزاران لطف و احسان / رسید از خدمت اهل خراسان.

حال با اشاره به همان لطفا و احسان از کاستی شعر خود عذرخواهی کرده است. اگر عیب و نقصی در عبارات، قوافی و عروض یافتید اغماض کنید. خردگی: ریزه کاری، دقایق مربوط به یک فن، نکته باریک. این عذرخواهی می تواند نسبت به امیر حسینی و نیز همه مخاطبان گلشن راز باشد.

 

[۴۹] همه دانند کاین کس در همه عُمر / نکرده هیچ قصد گفتن شِعر

همگان می دانند که شیخ محمود شبستری در تمام عمرش (تا آن زمان) هرگز قصد شعر گفتن نکرده و کتابی در نظم نداشته است. گواه صادق آن همین بیت که قافیه آن درست نیست. رَویّ (بر وزن غنیّ) حرف آخر هر مصراع و حرکت ماقبل آن باید در هر بیت یکسان باشد. اما در این بیت عُمر و شِعر چنین نیستند. او عمدا چنین کرده است. قافیه دیگر ابیات مشکلی ندارد.

 

[۵۰] بر آن طبعم اگرچه بوُد قادر / ولی گفتن نبوُد الا به نادر

اگر چه طبع من قادر به نظم و سرودن شعر بود، اما جز به ندرت شعر نسروده ام. یعنی امکان دارد در میان نثرم فرد یا رباعی یا قطعه ای نظم بوده باشد، اما مثنوی هرگز نداشته ام. چرا که فکر او همّ اهمّی داشت و خود را اسیر نظم و عروض و قافیه نمی کرد.

 

[۵۱] ز نثر ار چه کتب بسیار می ساخت / به نظم مثنوی هرگز نپرداخت

اگرچه به نثر کتب بسیاری تدوین کرده است از قبیل حق الیقین، مرآت المحققین، و رساله شاهد. اما قبل از گلشن راز هرگز مثنوی نسروده بود. سعادت نامه هم باید به دوران بعد از گلشن راز متعلق باشد.

«مثنوی قالبی از شعر فارسی است که دارای ابیات زیادی بوده و برای سرودن داستان‌ها و مطالب طولانی کاربرد دارد. در این قالب هر بیت دارای قافیه‌ای جداگانه است و به همین دلیل به آن مثنوی (دو تا دو تا) گفته می‌شود. از بزرگترین سروده های ادبیات پارسی که در قالب مثنوی سروده شده اند، شاهنامه ی فردوسی می باشد. کلیله و دمنه رودکی و آفرین نامه ابوشکور بلخی نیز از اولین نمونه‌های مثنوی است. از جمله دیگر سرایندگانی که از این قالب استفاده کرده‌اند می‌توان از مولانا جلال‌الدین بلخی نام برد که مطالب عرفانی خود را در قالب مثنوی سروده است. جامی و نظامی نیز از دیگر شاعران بزرگ این قالب اند. این قالب شعری، خاص زبان فارسی است.»

 

[۵۲] عَروض و قافیه معنی نسنجَد / به هر ظرفی درون، معنی نگنجد

عروض رکن آخر یا کلمه آخر مصراع اول هر بیت است. معنای دیگرعروض فن سنجیدن شعر و شناختن وزن‌ها و بحرهای کلام منظوم با افاعیل عروضی و پیدا کردن اوزان اشعار برپایهٔ آن افاعیل است. به این دلیل این دانش را «عروض» نامیده‌اند که وزن شعر بر آن عرضه می‌شود. وزن‌های شعر فارسی در نوزده جنسِ مختلف دسته‌بندی شده که هریک از این دسته‌ها را اصطلاحاً بحر می‌نامند.

قافیه عبارت از حرف رویّ و حرکت ماقبل آن است.

عروض و قافیه میزان سنجش الفاظ هستند نه معنی. الفاظ ظروف معانی هستند. بحر معانی درون هر ظرفی نمی گنجد. معانی بلند ظرف متناسب خود می طلبند.

ای خدا بنما تو جان را آن مقام / کاندرو بی حرف می روید کلام

 

[۵۳] معانی هرگز اندر حرف ناید / که بحر قُلزُم اندر ظرف ناید

معانی بلندی از قبیل وحدت وجود یا وحدت ذات، صفات، ظهورات، تطورات و تنوعات تجلیات از احاطه دلالت الفاظ و حروف بیرون است. همچنانکه بحر قلزم (مطلق دریا، بحر احمر) در ظرف نمی گنجد، معانی کلیه نیز در ظرف حروف و الفاظ نمی گنجند.

 

[۵۴] چو من از حرف خود در تنگنایم / چرا چیزی دگر بر وی فزایم

چون معانی عرفانی که به طریق کشف مشهود عارف شده است، تعبیر آن به الفاظ و حروف حتی به نثر هم آسان نیست و گوینده در بیان آنها در تنگناست، چرا بر این دشواری التزام به عروض و قافیه را هم بیفزاید و خود را بیشتر در تنگنا قرار دهد؟ مولوی در قصه طوطی و بازرگان:

قافیه اندیشم و دلدار من / گویدم مندیش جز دیدار من

حرف چبود تا تو اندیشی از آن / حرف چبود خار دیوار رَزان

لفظ و حرف و گفت را برهم زنم / تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

[۵۵] نه فخر است این سخن، کز باب شُکر است / به نزد اهل دلْ تمهیدِ عُذر است

چون از یک سو گفت که پس از نگارش کتب متعدد به نثر این نخستین تجربه او به نظم است، و از سوی دیگر فی البداهه پاسخ پرسشهای منظوم امیر حسینی را به نظم داد، برای رفع توهم مفاخرت اشاره کرد: آنچه ذکر شد بر سبیل فخرفروشی نبود، بلکه از باب شکر منعم بود: «وأما بنعمة ربک فحدِّث» (ضحی۱۱). به نزد اهل دل (ناظم سؤالات یا مطلق ارباب قلوب) زمینه چینی عذرخواهی است، تا اگر کاستی در پاسخها بیابند عفو کنند.

 

[۵۶] مرا از شاعریْ خود عار ناید / که در صد قرنْ چون عطّار ناید

البته من علیرغم نداشتن پیشینه شعر، از شعر گفتن  مرا عار نیست، چرا که عارفان کامل و سالکان واصل پیش از من و بیش از من مکاشفات خود را به نظم کشیده اند، از آن جمله شیخ ابوحامد فرید الدین محمد عطار نیشابوری (۵۴۰-۶۱۸) – که در هر سده دشوار است کسی همچون وی به ظهور آید – کتب ارزشمندی به نظم سروده است یعنی اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه، مختارنامه، منطق الطیر، و دیوان اشعار. عطار یک کتاب هم به نثر دارد: تذکرة الاولیاء.

صائب تبریزی (۱۰۰۰-۱۰۸۶): خواهد رسید رتبه صائب به مولوی / گر مولوی به رتبه عطار می رسد

مولوی (۶۰۴-۶۷۲): آن سناجو کش سنائی شرح کرد / یافت فردیت ز عطار آن فرید. (سنائی: ۴۷۳-۵۴۵)

هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم (منسوب به مولوی)

 

[۵۷] کزین طور و نمَط صد عالَم أسرار / بوَد یک شمه از دیوان عطار

اگر چه از این نوع (نمط: طریقه، روش، نوع) سخنان معارف که در این گلشن راز آمده صد عالم اسرار حق – یعنی اسرار بی نهایت – آن شمه (اندکی) از دیوان عطار است، و این عظمت عطار و تواضع شبستری را می رساند.

 

[۵۸] ولی این بر سبیل اتفاق است / نه چون دیو از فرشته استراق است

تواضع در مقابل عظمت عطار به این معنی نیست که مباحث گلشن راز مأخوذ از وی یا دیگران است، بلکه این معانی برای خود وی اتفاق افتاده و خود شهود کرده است، نه اینکه به تقلید از دیگران فراگرفته و به خود نسبت داده باشد: استراق سمع دیو (شیطان) از فرشته اقتباس از قرآن (حجر۱۸) است:

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ – وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ – إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ. ترجمه: ما در آسمان برجهایی قرار دادیم؛ و آن را برای بینندگان آراستیم. و آن را از هر شیطان رانده شده‌ای حفظ کردیم؛ مگر آن کس که استراق سمع کند (و دزدانه گوش فرا دهد) که «شهاب مبین» او را تعقیب می‌کند (و می‌راند).

مولوی: حرف درویشان بدزدد مردِ دون / تا بخواند بر سلیمی او فسون. (سلیم: مارگزیده)

 

[۵۹] علی الجمله جواب نامه در دم / نوشتم یک به یک، نه بیش و نه کم

قبلا خبر از آغاز به جواب کرده بود: [۴۶] پس از الحاح ایشان کردم آغاز / جواب نامه در الفاظ ایجاز

اکنون خبر از پایان جواب می دهد. در همان مجلس هر سوال منظوم را پاسخی منظوم داد، اگر بیتی حاوی یک سوال بود یک بیت جواب، و اگر دو سوال دو بیت جواب داد، نه بیشتر نه کمتر. واضح است که جوابی به اجمال و جوابی به تفصیل در میان بوده است. جواب اجمالی در اینجا مورد نظر است که در ابتدای هر بخش آمده است. به جواب تفصیلی در بیت ۶۱ اشاره کرده است.

 

[۶۰] رسول آن نامه را بِستَد به اعزاز / وز آن راهی که آمد زود شد باز

پیک سید حسینی از خراسان پاسخ خود را با اعزاز و احترام فی المجلس بگرفت و از راهی که آمده بود آذربایجان را به مقصد خراسان ترک کرد.

 

[۶۱] دگر باره عزیزی کار فرمای / مرا گفتا بر این چیزی بیفزای

قبلا گفته آمد:

[۴۲] یکی کو بود مردی کار دیده / زمن صد بار این معنی شنیده

[۴۳] مرا گفتا جوابی گوی در دَم / کز آنجا نفع گیرند اهل عالم

بار دیگر همان عزیز کارفرما – آشنا به مباحث عرفانی – از من خواست تا بر پاسخ مختصر چیزی بیفزایم و آن پاسخ اجمالی را به پاسخ تفصیلی افزایش دهم.

 

[۶۲] همان معنی که گفتی با میان آر / زعین علم با عین عیان آر

همان معنی که به اجمال به نظم آوردی، اکنون به تفصیل در میان آور و تبیین کن. در پاسخ تفصیلی در کنار «علم الیقین» که در جواب اجمالی هم آمده بود، «عین الیقین» – یعنی مشاهدات ارباب کشف و شهود – را نیز اضافه کن تا سالکان به «حق الیقین» برسند. عین اول یعنی حقیقت علم، و عین دوم یعنی چشم، چشم دل که واقعیات الهی را مشاهده کرده بالعیان.

 

[۶۳] نمی دیدم در أوقاتْ آن مجالی / که پردازم بدو از ذوقِ حالی

در أوقات خود آن مجال و ذوق حال نمی دیدم که به جواب اجمالی چیزی بیفزایم و جواب تفصیلی فراهم آورم.

 

[۶۴] که وصف آن به گفت و گو محال است / که صاحب حالْ داند آن چه حال است

این بیت توصیف «ذوق حال» پیش گفته است. وصف آن حال در مقال – گفت و گو – نمی آید. صاحب حال – که به مرتبه کشف و شهود معنوی رسیده – می داند که من چه می گویم و کدام حال را أراده کرده ام و به وصف در نمی آید.

با تو پوشیده حالتیست مرا / که درستش بیان نمی دانم

باشارت حدیث خواهم گفت / که غریبم، زبان نمی دانم

 

[۶۵] ولی بر وفقِ قولِ قائلِ دین / نکردم ردْ سؤالِ سائلِ دین 

اما با وجود عدم مجال و ذوق حال، از مقام حال به منزل قال تنزل نموده، به دلیل حسن متابعت و موافقت با مخبر صادق از حضرت حق «واما السائلَ فلاتنهر» (ضحی ۱۰) – یعنی خواهنده را منع مکن – سوال سائلان (از برادران دینی) که خواستند چیزی بر جواب اجمالی بیفزایم را رد نکردم و پذیرفتم که به تفصیل پاسخ منظوم دهم.

انتساب آیه قرآن به پیامبر إسناد مجازی است. به قول مولوی:

گرچه قرآن از لب پیغمبر است / هرکه گوید «حق» نگفت، او کافر است.

 

[۶۶] پیِ آن تا شود روشن‌تر أسرار / درآمد طوطیِ نطقم به گفتار

اگرچه حل آن سؤالات مشکل به همان جوابهای اجمالی در مجلس روشن شده بود، اما به دلیل روشن تر شدن اسراری که در آن سؤال‌ها آمده بود، قوه ناطقه ام به گفتار آمد. طوطی در نطق تابع معلم است. قوه ناطقه عارف نیز هرچه حضرت مُلهِم الصواب الهام و القا کند بر زبان می آورد. پس گلشن راز الهام اوست اگر چه بر زبان ناظم آمده است. به فرموده حافظ: در پس پرده طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

 

[۶۷] به عون و فضل و توفیق خداوند / بگفتم جمله را در ساعتی چند

به کمک، فضل و توفیق خداوند – نه به اختیار و سعی و کسب خود – سرودن متن کامل گلشن راز چند ساعت بیشتر طول نکشیده است، یعنی در اندک مدت.

 

[۶۸] دل از حضرتْ چو نام نامه درخواست / جواب آمد به دل، کاین گلشن ماست

این بیت درباره تسمیه مثنوی است. چون جواب تفصیلی نامه به پایان رسید، دل ناظم از حضرت حق نام پاسخ‌نامه را درخواست کرد: خدایا آن‌را چه بنامم؟ از جانب حضرت حق به دل ناظم الهام شد که این نامه گلشن ماست، چرا که این گلشن معطر به گلهای رنگارنگ معنوی و اسرار الهی است. با ختم نبوت باب وحی رسالی مسدود شد، اما الهام اولیاء هرگز منقطع نخواهد شد. مولوی این الهام را وحی دل خوانده است:

از پی روپوش عامه در بیان / وحی دل گویند آن را صوفیان

وحی دل گیرش که منزلگاه اوست / چون خطا باشد که دل آگاه اوست

 

[۶۹] چو حضرت کرد نامِ نامه گلشن / شوَد زو چشم دلها جمله روشن   

چون به الهام حضرت حق نام این مثنوی «گلشن» شد، از آن چشم همه دلها روشن می شد. یعنی هر صاحبدلی از آن بهره مند می شود. عطار در منطق الطیر:

گر تو می داری جمال یارْ دوست / دل بدان کائینه‌ی دیدار اوست

دل بدست آور، کمال او ببین / آینه کن جان، جمال او ببین.

 

پایان مقدمه