شرح گلشن راز، جلسه پنجم

فایل صوتی

شرح گلشن راز

شیخ محمود شبستری

جلسه پنجم

محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل

۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۲ دسامبر ۲۰۱۶

 

شرح ابیات شماره ۱۳۰ تا ۱۶۴ تتمه پاسخ به پرسش دوم با موضوع فکر در طریقت عرفانی. شبستری با تمثیلهای متعدد و بدیع ابعاد دیگری از نحوه وصول به حق را تشریح کرده تلقی خود را از وحدت وجود ارائه می کند.

 

تمثیل

[۱۳۰] اگر خواهی که بینی چشمهٔ خور/ تو را حاجت فتد با جِرم دیگر

هستی مطلق جز در نیستی مطلق نموده نمی شود. هر روشنی که شدت نور آن مانع ادراکش باشد تا چیز دیگری میان بیننده و امر مرئی حائل نشود ادراک میسر نمی شود. برای دیدن خورشید نیازمند جرم دیگر می شود.

 

[۱۳۱] چو چشمِ سر ندارد طاقتِ تاب / تَوَانْ خورشیدِ تابانْ دیدن از آب

آن جرم حائل بین بیننده و مرئی پرنور چیزی مانند آئینه یا آب روان است که قابلیت انعکاس نور را داشته از شدت نور کاسته آن را قابل رؤیت برای چشم ظاهر می سازد. معنی: چون چشم ظاهر طاقت تابیدن نور خورشید را ندارد، می توان عکس خورشید تابان را در آب مشاهده کرد.

 

[۱۳۲] از او چون روشنی کمتر نماید / در ادراکِ تو حالی می‌فزاید

چون شدت نور در تصویر خورشید در آب کمتر است، با رفع مانع ادراک تو حال و کیفیتی می افزاید که رؤیت محقق می شود.

 

[۱۳۳] عدم آیینهٔ هستی است مطلق / کز او پیداست عکسِ تابشِ حق

بعد از تمثیل محسوس، به اصل مقصود معنوی می پردازد. هستی یا نور مطلق قابل رؤیت معنوی نیست. عدم – ضد وجود – همان شیء حائل است که از شدت نور کاسته آن را قابل رؤیت می کند. عدمْ آئینه وجود می شود. مراد از عدم عدم اضافی است نه عدم مطلق یعنی اعیان ممکنات، ماهیات یا اعیان ثابته. آینه تصویر دار است و سبب ظهر غیر در خود است. اعیان ثابته صور علمیه حقند. سالک حق را در آنها می بیند، هرچند آنها بر عدم خود باقی اند. در هر صورت اعدام (اعیان ثابته) آئینه هستی مطلقند، که به حسب استعداد نور تابش حق در آنها نمود پیدا کرده است. ذات به صورت اعیان ظهور پیدا کرده است.

 

[۱۳۴] عدمْ چون گشتْ هستی را مقابل / در او عکسی شد اندر حالْ حاصل

عدم که اعیان ثابته است چون از حیث عدم بودن مقابل هستی است، عکس وجود در این زمان در آن حاصل شد. واضح است که هستی مطلق در اعیان ثابته متعدد عکسهای متکثر دارد.

 

[۱۳۵] شد آن وحدت از این کثرتْ پدیدار / یکی را چون شمردی گشت بسیار

تکثر موجود تکثر قوابل است. چون آن وحدت حقیقی در این کثرات (اعیان ثابته، اعدام) پیدار شد، هیچ کثرتی در حقیقت آن وحدت لازم نیاید. شمردن هرچند بار واحد آن را از واحد بودن خارج نمی کند. در هر شمارش صفت و اسمی تازه می گیرد اما این همان واحد است.

 

[۱۳۶] عدد گرچه یکی دارد بدایت / ولیکن نبْوَدش هرگز نهایت

یک منشا و مبدء جمیع اعداد و کثرات است، اما تجلیات و مظاهر و اعتبارات این واحد بی نهایت است. اعداد در حقیقت تکرار تجلی واحدند، تجلیاتی که نهایتی ندارند.

 

[۱۳۷] عدم در ذاتِ خود چون بوُد صافی / از او درْ ظاهر آمد گنجِ مخفی

آئینه اگر صاف نباشد نمایندگی از او نمی آید. عدم (اعیان ثابته) در ذات خود (قطع نظر از ظهور وجود به صورت ایشان) صافی و بی اعوجاج بود، از هستی کاملا خالی بود و به صفت نیستی متصف، از عدم مذکور گنج مخفی ذات (هستی مطلق) ظاهر شد. یعنی چون اعیان ثابته در ذات خود بهره ای از هستی نداشتند توان نمودن گنج مخفی را داشتند و حق در آنها ظهور کرد. توضیح گنج مخفی در بیت بعدی است.

 

[۱۳۸] حدیثِ «کُنتُ کَنزاً» روْ فرو خوان / که تا پیدا ببینی سِرِّ پنهان

حدیث قدسی: «کنتُ کنزا مخفیا فاَحببتُ أن اُعرَف فخلقتُ الخلقَ لکی اُعرَف» (گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که عیان شوم، پس خلق را بیافریدم تا شناخته شوم) ذات حق در کمال نوریت خود مخفی بود، با خلقت اعیان ثابته تجلی کرد و پیدایی گنج پنهان مراد همین است. ظهور و خفاء امر نسبی است.

 

[۱۳۹] عدمْ آیینه، عالَمْ عکس و انسان/ چو چشمِ عکس و در وی شخصْ پنهان

عالَم واسطه علم به حق تعالی است، چرا که اعیان ثابته آینه وجود حقند و عالم عکس آن وجود است که حق در آن ظاهر می شود. این عکس ظل حق است. عدم آئینه است و عالم عکس ذات حق در آئینه و انسان چون چشم این عکس یعنی چشم عالم است. با چشم چیزهای دیگر ظاهر می شود. در انسان که چشم این عکس است شخص پنهان است. مراد از شخص خداوند است که عکس او یعنی عالم در آئینه افتاده است. یعنی حق مردمک این چشم است.

 

[۱۴۰] تو چشمِ عکسی و او نورِ دیده است / به دیده دیده را آن نورْ دیده است

انسان چشم عالم است، عالم هم عکس وجود حق است، حق نیز نور این چشم، انسان العین یا مردمک آن است. شخص مقابل آئینه صاف صورت مطابق اصل می بیند، اصل چشم دارد، پس عکس هم چشم دارد، چشم هم مردمک دارد. آن نور (حق) به دیده (انسان که چشم عکس و عالم است) دیده (مردمک، انسان العین، یعنی حق تعالی) را دیده است، یعنی حق خود را در انسان دیده است.

 

[۱۴۱] جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزه‌تر نبوَد بیانی

جهان با انسان انسان کبیر (عالم مفصل) شد و انسان خلاصه جهان خود جهانی علیحده است، چنانچه حق در انسان ظاهر شد و دیده او شد و به دیده خود خود را مشاهده نمود. انسان مظهر اسم الله است و خداوند مشتمل بر جمیع أسماء، انسان نیز به عنوان مظهر خداوند باید جمیع مراتب عالم باشد و لذا شایسته خلافت خداوند است خلق الله آدم علی صورته (خدا آدم را بر صورت خود آفرید) این متعلق به مقام بقاء بعد از فناست.

 

[۱۴۲] چو نیکو بنگری در اصلِ این کار/ هم او بیننده، هم دیده است و دیدار

چون نیکو بنگری غیر او چیزی نیست، و بیننده (حق)، دیده (انسان که چشم عالم بود) و دیدار (روی او در آینه، عکس، اعیان ثابته) همه یکی است. همگی تجلیات حق است. ومارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی (انفال ۱۷). ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله (فتح ۱۰).

 

[۱۴۳] حدیث قدسی این معنَی بیان کرد / «فبِی یَسمع وبِی یَبصر» عیان کرد

حدیث قدسی: «لایزال العبد یتقرب الیّ بالنوافل حتی اُحبُّهُ فاذا احببتُه کنتُ له سمعا وبصرا ویدا و لسانا، فبی یَسمع وبی یبصروبی ینَطق وبی یَبطش» (دائما بنده ام با نوافل به من نزدیک می شود، تا وقتی که من او را دوست بدارم آنگاه که او را دوست داشتم من گوش و چشم و دست و زبان او می شوم، به من می شنود، به من می بیند، به من می گوید، به من می گیرد) این حدیث قدسی بیان همین معنی کرده است که شنیده و شنونده، و دیده و بیننده در حقیقت اوست. مقام فنا بالله بعد البقاء.

 

[۱۴۴] جهان را سر به سر آئینه‌ای دان / به هر یک ذرّه در، صد مِهرِ تابان

ذره ذره جهان آئینه جمال اوست. جهان من حیث المجموع مثال آئینه ای است که حق با تمام اسمائش به تفصیل در آن تجلی کرده است. هر ذره این عالم باز آئینه ای است که حق به وجهی از وجوه در او تجلی کرده است. در هر ذره صدهزاران مهر تابان (کثرت) مخفی است. تمام أسماء بذات احدیت متحدند و از صفات و نسب ممتازند. پس در هر چیز همه چیز باشد. ظهور حق در هر چیزی به قدر قابلیت اوست. ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت.

 

[۱۴۵] اگر یک قطره را دلْ بر شکافی / برون آید از آن صد بحرِ صافی

اگر دل یک قطره را بشکافی و تعین قطره برخیزد از این جزء صغیر صد بحر صافی (کثرت) بیرون می آید. حقیقت قطره مشتمل بر همه دریاهاست. اگر تعین برداشته شود همه چیز به بحر وجود مطلق واحد می پیوندد.

 

[۱۴۶] به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست

خاک تیره ادنی مرتبه پستی و آدم خلاصه موجودات و اشرف کائنات. با وجو بُعد و عدم مناسبت بین این دو اگر به هر جزء خاک نیکو بنگری هزاران آدم در آن می بینی که می تواند از قوه به فعل درآید. که حقیقت یکی است با صور مختلف.

 

[۱۴۷] به اعضا پشه‌ای همچَندِ فیل است / به ایما قطره‌ای مانندِ نیل است

در هر جزء ناچیز همان کمالات موجودات بزرگتر قابل مشاهده است. پشه خُرد و پیل بزرگ مثل یکدیگرند، مثل قطره و نیل. حقیقت همه اشیاء یک چیز است. ایما: رمز و کنایه و تمثیل.

 

[۱۴۸] دل هر حَبّه‌ای صد خرمن آمد / جهانی در دلِ یک ارزن آمد

حقیقت یک دانه و صد خرمن یکی است، عالمی بی نهایت در دل یک ارزن آمد

 

[۱۴۹] به پرِّ پشّه‌ای در، جایِ جانی / درونِ نقطهٔ چشم، آسمانی

جانِ همه اشیاء به حقیقت حق است، حتی پر پشه از فیض او خالی نیست. و این وقتی ظاهر گردد که از قید تعین خلاص شود. نقطه چشم یعنی مردمک آن به واسطه قابلیت و مظهریت آن حقیقت جرم بزرگ حتی آسمان در او می گنجد.

 

[۱۵۰] بدان خُردی که آمد حَبّهِٔ دل / خداوند دو عالَم راسْت منزل

حبه دل: نقطه خون سیاه در درون دل که اصل حیاتست و فیض او به جمیع اعضا می رسد، و با وجود کوچکی محل ظهور عظمت و کبریایی حق است. هیچ مرتبه ای از مراتب وجود وسعت حق را ندارد مگر دل انسان کامل. اشاره به این حدیث: «لایسعنی ارضی ولا سمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن» (زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارند اما دل بنده مومنم گنجایش مرا دارد) و «القلب بیت الله». دل مظهر اسم عدل است و اعتدال نفس و بدن همه به اوست. جامعیت انسان و کمالاتش به دل اوست.

 

[۱۵۱] در او در، جمعْ گشته هر دو عالَم / گَهی ابلیس گردد، گاه آدم

در دل انسان که مظهر جمعیت الهیه است، گاهی به حکم غلبه أسماء جلالی ابلیس می گردد، و وقتی دیگر به مقتضای اسمای جمالی آدم می شود. و دل در این دو ساعت به یک حال نیست.

 

[۱۵۲] ببین عالَم همه در هم سرشته / مَلَک در دیو و دیو اندر فرشته

نگاه کن که همه عالم در هم سرشته است، فرشته و شیطان در یکدیگر. با هر کسی فرشته ای و شیطانی همراه است. این همه از مقتضیات ذات واحد حق است.

 

[۱۵۳] همه با هم، به هم، چون دانه و بَر / ز کافِر مؤمن و مؤمن ز کافَر

همه عالم نسبتی مانند دانه و محصول دارند، خیر و شر با هم مرتبطند و سبب کمال یکدیگر. خار موجب لطافت گل وگل سبب وجود خار. از غایت ارتباط از مومن کافر حاصل شود مثل نوح و فرزندش کنعان، و گاهی از کافر مومن حاصل می شود همانند آزر و فرزندش ابراهیم که یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی.   

 

[۱۵۴] به هم جمع آمده در نقطهٔ حال / همه دَوْرِ زمان، روز و مَه و سال

در نقطه حال یعنی حضرت الهیه و وقت دائم دفعة واحده بدون ملاحظه تقدم و تأخر همه اجزای زمان از روز و ماه و سال و گذشته و آینده از ازل تا ابد جمع شده اند. در علم او گذشته همانند حال و آینده است. دور: حرکت دوری فلک و کواکب؛ زمان: مقدار حرکت فلک اعظم. همه آنات زمان نقوش امتداد حضرت حقند.

 

[۱۵۵] ازل عینِ ابد افتاده با هم / نزول عیسِی و ایجاد آدم

ازل زمان بی اول، ابد زمان بی آخر. در حضرت الهیه ازل و ابد یا اولیت و آخریت اشیاء موجود با همند، و همه در علم او مساویند و دفعة واحده حاضرند، چنانکه ایجاد آدم در ابتدای عالم، و نزول عیسی در آخرالزمان با هم باشند.

 

[۱۵۶] به هر یک نقطه زین دَوْرِ مسلسل / هزاران شکل می‌گردد مُشَکَّل

شان الهی و امر تدبیری دوری است. دور مسلسل علی الدوم بین اسفل و اعلی در حرکت است، و این دایره بی انقطاع ادامه دارد. هر مرتبه ای از مراتب موجودات یک نقطه اند و هر نقطه مشتمل بر بر جزویات بی نهایت هستند و از هر یکی هزاران شکل غیر مکرر تشکیل می شود.

 

[۱۵۷] ز هر یک نقطهْ دَوْری گشته دایر / همو مرکز، هم او در دَوْرْ سایر

هرچیزی بازگشت به اصل خود می کند و همه اشیاء متناهیه دایر به اسمائند و أسماء دائر به ذات واحد؛ پس مرکز این دوائر غیرمتناهیه و سایر در دور این دوایر همه او باشد و غیر او موجودی در حقیقت نباشد.

 

[۱۵۸] اگر یک ذره را برگیری از جای / خِلل یابد همه عالَم سراپای

نظام جهان علی و معلولی است. اگر یک ذره از این عالم منعدم شود، انعدام تمام عالم لازم می آید، چرا که عدم معلول واحد مستلزم عدم تمام علل و معلولات است. ضمنا حقیقت ذره و وعالم واحد است. نفی ذره نفی آن حقیقت است.

 

[۱۵۹] همه سرگشته و یک جزو از ایشان / برون ننهاده پای از حدِّ امکان

سبب ایجاد عالم طبق حدیث قدسی محبت ظهور و اظهار بود. این محبت در هر ذره سریان دارد. پس همه عالم سرگشته و حیرت زده عشقند. همگی جویای مقصد حقیقی هستند. با این همه حتی یک جزء از اجزای عالم با وجود ظهور حقیقت الحقایق به صور ایشان پا از حد امکان بیرون نمی توانند نهاد و محبوس قید امکانیت هستند زیرا تا در قید تعینند امکانیت لازمه ایشان است.

 

[۱۶۰] تعیّن هر یکی را کرده محبوس / به جزوّیت ز کلی گشته مأیوس

تعین و تشخص که عارض وجود جزئیات شده اند تک تک افراد عالم را محبوس کرده اند و نمی گذراند به عالم اطلاق سیر کنند. جزئیت حاصل از تعین از کلیت که مبدء همه است مایوس و ناامیدند یعنی هرگز به اطلاق وجوبی نمی توانند برسند.

 

[۱۶۱] تو گویی دائما در سیر و حبسند / که پیوسته میان خلع و لُبسند

ممکنات به اقتضای ذات به سرعت ساری به سوی عدم اند، چون از نفس رحمانی بر توالی بی انقطاع امداد وجودی به ایشان می رسد، آنها را به قید وجود محبوس می دارد و نمی گذارد به عدمیت خود بازگردند. پس مجموع عالم به مقتضای ذاتی خلع وجود از خود می کنند (کندن لباس وجود از خود) و دائما به نفس رحمانی لباس وجود به تن می کنند (لُبس)

 

[۱۶۲] همه در جنبش و دائم در آرام / نه آغازِ یکی پیدا، نه انجام

همه عالم به مقتضای ذاتی خود در حرکت و جنبش به سوی عدمند. از سوی دیگر به مقتضای نفس رحمانی در مقام هستی آرمیده و ساکنند. آغاز و انجام این مراتب بر کسی پیدا نیست.

 

[۱۶۳] همه از ذات خود پیوسته آگاه / وز آنجا راه بُرده تا به درگاه

چون حق به جمیع اشیاء و اعیان متجلی است و علم و حیات لازم ذات الهی هستند، پس علم و حیات لازمه هر موجودی است. پس همه عالم از ذات خود به قوه یا فعل آگاهند و از آنجا که از ذات خود آگاهند راه به درگاه حضرت حق برده اند، چون ذات حق به صورت همه متجلی و ظاهر است.

 

[۱۶۴] به زیر پردهٔ هر ذرّه پنهان / جمال جانفزای رویِ جانان

از عجایب شئون الهی آن است که در عین ظهور مخفی و در عین خفاء ظاهر می نماید. در زیر پرده هر ذره ای در عالم جمال جانفزای آن محبوب حقیقی پنهان شده و جلوه گری می کند.

 

پایان بخش اول شرح گلشن راز