آقای منتظری و نظریه ولایت فقیه

 

مقدمه تحلیل انتقادی سه نظریه استاد منتظری

به مناسبت هشتمین سالگرد درگذشت استاد حسینعلی منتظری نجف آبادی (۱۳۸۸-۱۳۰۱) یکی از مهمترین آراء ایشان مورد تحلیل انتقادی قرار می‌گیرد. نظریه ولایت فقیه از بحث انگیزترین مسائل در فقه امامیه است. دراین باره در سده اخیر دو مدرسه فقهی دربرابر هم صف‌آرائی کرده‌اند. آخوند خراسانی مطلقا منکر ولایت فقیه بوده است. در میان شاگردان آخوند دسته نخست منکر ولایت فقیه بوده‌اند: آقایان شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (کمپانی) در نجف و شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم از جمله پیش قراولان دسته نخست بوده‌اند. پیش‌کسوت دسته دوم آقای حسین بروجردی در قم بوده است که در نظر (و نه در عمل!) از اندیشه ولایت فقیه دفاع کرده است. سه شاگرد تراز اول آقای حائری یزدی یعنی آقایان کاظم شریعتمداری، محمد رضا گلپایگانی و روح الله خمینی همگی همانند آقای بروجردی مدافع ولایت فقیه بودند، و آقای خمینی تا آنجا پیش رفت که تصور ولایت فقیه را موجب تصدیق آن دانست!

سه نظریه

آقای منتظری که شاخص‌ترین شاگرد آقای بروجردی و به همراه آقای مطهری شاخص ترین شاگردان آقای خمینی بوده‌، از مدافعان ولایت فقیه محسوب می‌شود. ایشان در حیات علمی سیاسی خود دو نقطه عطف را در نظریه ولایت فقیه پشت سر گذاشته است.

نقطه عطف اول: حوالی سال ۱۳۶۴ ایشان از نظریه سنتی اساتید خود که ولایت انتصابی فقیه بود به ولایت انتخابی فقیه تغییر عقیده داد.

نقطه عطف دوم: حوالی سال ۱۳۷۶ به تدریج اولا از نظریه تمرکز قوا به نظریه تفکیک قوا، و ثانیا از نظریه ولایت فقیه به نظریه نظارت فقیه، و ثالثا از نظریه ولایت فقیه به عنوان تنها مدل الزامی حکومت اسلامی به نظریه حکومت اسلامی در صورت رضایت مردم متمایل شد.

بنابراین استاد منتظری حداقل به سه نظریه  درباره حکومت اسلامی قائل بوده است:

نظریه اول: ولایت انتصابی عامه فقها (از سال ۱۳۲۵) و ولایت انتصابی متمرکز فقیه (از اوایل تابستان ۱۳۵۸)

نظریه دوم: ولایت انتخابی مقیده فقیه (از حوالی سال ۱۳۶۴)

نظریه سوم: لزوم تفکیک قوا، عدم ولایت اجرایی فقیه، نظارت فقیه اعلم بر تقنین، و لزوم فقاهت رئیس قوه قضائیه (بتدریج از حوالی پائیز ۱۳۷۶)

در نظریه نخست ایشان در ظل اساتید خود آقایان بروجردی و خمینی بوده و چیزی جز صورت‌بندی نظریات استاد خود نکرده است. نظریه دوم و سوم در مجموع از ابتکارات استاد منتظری بوده است. آقای منتظری در نظریه دوم در دو محور با استاد خود آقای خمینی متفاوت بوده است یکی در محور انتصاب که ایشان نصب فقها به ولایت بر مردم را ممتنع دانسته بجای آن قایل به انتخاب باواسطه یا بلاواسطه فقیه از جانب مردم شده که نوعی وکالت است نه ولایت. در محور دوم ایشان بجای ولایت مطلقه ولایت مقید به قانون اساسی به عنوان شرط ضمن عقد قائل شده که قدم بزرگی در فقه امامیه است.

اما در نظریه دوم ایشان همچنان اعلمیت فقیهی را شرط فقیه منتخب دانسته، بعلاوه به نظر ایشان قوای سه گانه مقننه، مجریه و قضائیه سه شعبه ولایت فقیه و غیرمستقل از آن هستند. در حقیقت در نظریه دوم ایشان معتقد به نظریه تمرکز قوا در ولی فقیه بوده است.

در نظریه نهایی ایشان با باور نظریه تفکیک قوا بجای تمرکز قوا از ولایت فقیه فاصله می‌گیرد و با انکار ولایت اجرایی فقیه عملا منکر ولایت فقیه می‌شود. آنچه تا آخر مشروط به فقاهت است دو امر است: نظارت فقیه اعلم برقوه مقننه و ریاست قوه قضائیه (که مشروط به فقاهت است نه افقهیت). در نظریه نهایی بر خلاف دو نظر پیشین حکومت اسلامی تنها به شرط رضایت مردم قابل تحقق است و ولایت فقیه مدلی است در کنار دیگر مدلهای حکومتی نه تنها مدل.

آنچه در هر سه نظریه ثابت باقی مانده این امور است: منسوجیت دیانت و سیاست، اسلامی بودن حکومت به اجرای احکام شرع است، شرط الزامی فقاهت برای قضاوت، و باور به نقش فقیه اعلم. آنچه دچار تحول اساسی شده است: تمرکز قوا، ولایت اجرایی فقیه، و در نهایت ولایت فقیه.

چرایی تحول نظری

علت یا علل این تحولات عمیق چه بوده است؟ تجربه جمهوری اسلامی در عمل خارجی و لمس عمینی مشکلات نظریه ولایت فقیه بیشک مهمترین عامل بوده است. آقای منتظری از حوالی سال ۱۳۵۹ به عنوان جانشین آقای خمینی مطرح بوده و از تیر ۱۳۶۴ رسما از سوی مجلس خبرگان به عنوان دومین رهبر جمهوری اسلامی معرفی شده است. شروع نظریه دوم حوالی سال ۱۳۶۴ است. آقای منتظری در فروردین ۱۳۶۸ به دلیل اختلاف نظر اساسی با آقای خمینی در اداره کشور برخلاف قانون از سوی آقای خمینی عزل شد. در اواخر آبان ۱۳۷۶ به دنبال انتقاد از تصدی مرجعیت توسط آقای خامنه‌ای از سوی رهبر جمهوری اسلامی برخلاف قانون بیش از پنج سال در خانه محصور شد. جرقه‌های نظریه نهایی در سخنرانی ۱۳ رجب منجر به حصر دیده می‌شود. نظریه نهایی در طول حصر تا روزهای آخر عمر استاد بتدریج تکمیل شد.

ایا عوامل سیاسی از قبیل جانشینی رهبری در تکوین نظریه دوم، و برخوردهای غیراخلاقی سلبی ـ حذفی و نهایتا حصر غیرقانونی از سوی زمامداران جمهوری اسلامی در تکوین نظریه سوم دخیل نبوده است؟ آیا اگر آقای منتظری خود قدرت سیاسی را بدست گرفته بود در نهایت به همین نظریه نفی ولایت اجرایی فقیه می رسید؟ اینها پرسشهای ستبری است که قرار است در این تحقیق پاسخ داده شود.

جالب است بدانیم نظریه اولیه آقای خمینی در کشف الاسرار چیزی جز نظریه میرزای نائینی و پذیرش حکومت مشروطه نبوده است. نخستین طلایه‌های نظریه ولایت فقیه آقای خمینی از ۱۳۴۴ در زمان تبعید در بورسای ترکیه به رشته تحریر درآمد و نظریه برخورداری فقیه از اختیارات سیاسی پیامبر و امام در بهمن ۱۳۴۸ در زمان تبعید در حوزه نجف عرضه شد. اگر آقای خمینی مشکلات اداره جامعه را شخصا لمس نکرده بود تقدم مصلحت نظام بر اجرای احکام شرع یعنی ولایت مطلقه کجا متولد می‌شد؟! اگر آقای خمینی تبعید نشده بود و بعدا به قدرت نرسیده بود آیا نظریات سیاسیش تفاوت نمی‌کرد؟! نظریات سیاسی مولود شرایط سیاسی زمانه خود هستند، نه اینکه در خلأ تولید شده باشند.

تحلیل انتقادی

این تحقیق بیانیه سیاسی نیست. جمهوری اسلامی همچنان به فشار و تحریف و تخیف آقای منتظری ادامه می‌دهد، نمونه بارز اخیرش فیلم حکومتی غیرمنصفانه و غیرمستند قائم مقام. این برخوردهای غیرقانونی و نامشروع و ضداخلاقی نظام نباید علاقه‌مندان و شاگردان ایشان را از سنت حسنه استاد که برخورد انتقادی منصفانه حتی با اساتید خود بود منحرف کند. ادامه راه منتظری با ادامه روش و منش او محقق می شود. منتظری هرگز طرفدار دفاع جزمی و تجلیل مطلق نبود تا چنین برخوردی با خود او صورت گیرد. در تحلیل انتقادی، دفاع از مظلوم در کنار انتقاد منصفانه قرار می‌گیرد.

به منتظری ظلم شد. او منتقدی مشفق و ناصحی دلسوز برای جمهوری اسلامی بود که بیش از تمام زمامداران جمهوری اسلامی برای استقرار آن زجر کشید، شکنجه شد و با تف سربالای ساده لوح پاداش دید! عظمت منتظری در دفاع از ارزشهای اخلاقی و دینی تا پای از دست دادن مقام دنیوی بود. این مقام معنوی بسیار رفیع‌تر از مقام رهبری است. من در تحقیق دیگرم «میان پرده تلخ» مستندا و مفصلا به این قضیه پرداخته‌ام، که امیدوارم بزودی توفیق انتشار آنرا پیدا کنم. اما سکه روی دیگری هم دارد و آن تحلیل انتقادی نظریه سیاسی ایشان است. کاستی‌های نظریه سیاسی با بذل توجه به مظلومیت قابل جبران نیست.

این کاستی‌ها منحصر به آقای منتظری نیست، بسیار بیشتر دامان آقای خمینی را هم گرفته است. این کاسیتی ها ناشی از عدم تفکیک کارکرد نهاد دین از دولت است. همه فقیهان اسلام سیاسی به این کاستی‌ها دچار هستند بدون استثنا. تحلیل انتقادی سیر تحول آراء فقهای اسلام سیاسی فرصت مبارکی برای ارزیابی کارنامه این همانی دین و سیاست است: سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما!

از نقد نباید ترسید. از نقد باید استقبال کرد. این میراث مبارک استاد منتظری است. در نقد، بزرگی‌ها برجسته شده کاستی هم مشخص می شود. با میراث علمی استاد منتظری باید به شیوه خود او منتقدانه برخورد کرد، آنچنان که خود ایشان با استادش آقای خمینی برخورد نمود. احترام و قدرشناسی استاد بجای خود، اما نقد علمی استاد و شاگرد نمی‌شناسد. پیش گرفتن «رویکرد متکلمانه» که دفاع جزمی به هر قیمتی است، در استاد منتظری «درجا زدن» است. «رویکرد فیلسوفانه» که ملازم با تحلیل انتقادی است استاد منتظری را درست شناختن و«تداوم بخشیدن» است.

اگر توفیق یار باشد بنا دارم تحلیل انتقادی سه نظریه ولایت فقیه استاد منتظری را طی سه بحث مجزا در ایام هشتمین سالگرد رحلت ایشان عرضه کنم، انشاء‌الله.

 

۲۵ آذر ۱۳۹۶

 

اولین نظریه استاد منتظری درباره ولایت فقیه