آخرین روزهای پیامبر (ص) – ۲

 

جلسه دوم: دو هفته آخر زندگی پیامبر

در مجلس بزرگداشت پیامبرمان به مناسبت سالگرد رحلتش نشسته ایم. کلام را با توصیف رسول خدا از زبان خداوند آغاز می‌کنم: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا  وَدَاعِيًا إِلَى اللَّـهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا (الاحزاب ۴۵-۴۶) «ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌دهنده و انذارکننده! و تو را دعوت‌کننده بسوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنی‌بخش!» علی بن ابی طالب (ع) که بیش از هر انسانی پیامبر را می شناخت نیز اینگونه محبوب خود را تصیف کرده است: كَلَامُهُ بَيَانٌ وَصَمْتُهُ لِسَانٌ (نهج البلاغة، خطبه ۹۸) کلامش آشکار می کرد و سکوتش زبان داشت. سِيرَتُهُ الْقَصْدُ وَسُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَكَلَامُهُ الْفَصْلُ وَحُكْمُهُ الْعَدْلُ (نهج البلاغة، خطبه ۹۴) روشش میانه روی، سنتش رشد، کلامش فصل الخطاب و حکمش دادگری بود.

درباره دو خطبه مهم پیامبر در مِنی و غدیر خم و نیز جیش أسامة و به شکل مختصر درباره وفات ایشان در جلسه اول سخن گفتم. (۱) پرسش اصلی این جلسه این است: آخرین سخنان و وصایای پیامبر چه بوده است؟ دو هفته آخر زندگی پیامبر معرکه اختلافات مذهبی است. در کتب سیره و حدیث بسیاری مطالب در این مقطع به پیامبر نسبت داده شده که به دشواری می توان پذیرفت پیامبر چنین گفته باشد. به کمک تفکر انتقادی و روش تاریخی قدیمی ترین منابع معتبر اهل سنت و شیعه را در این زمینه بررسی کرده و نکاتی که یقین نسبی به صدور آن از پیامبر است در اینجا گردآورده ام. برای هر عبارتی که به پیامبر نسبت می دهم ساعتها وقت صرف شده و تا اطمینان از صدور آن حاصل نشده نقل نکرده ام. از منابع اقدم اهل سنت بیشتر نقل می‌کنم، تا شیعیان دو هفته آخر حیات پیامبرشان را به روایت اهل سنت بشنوند.

واکاوی تاریخ کاری عبث نیست. آنها که درست تاریخ را نمی‌خوانند اشتباهات تاریخی را تکرار می کنند. تاریخ می‌خوانیم تا عبرت بگیریم. در مقطع مورد بحث که منشأ نزاعهای مذهبی است این توصیه که کلا از خیر پرداختن به این دوره بگذریم کار درستی نیست. اگر ما نگوئیم معنایش این نیست که گفته نمی شود. برعکس چه اهل سنت و چه شیعیان سنتی با شدت و غلظت تمام این مقطع را در منابر مساجد روایت می‌کنند. اما روایت آنها سه ایراد اساسی دارد: یکی اینکه جزم اندیشانه، غیرانتقادی و بدون اتکا به روش تحلیل تاریخی روایت می‌کنند، دیگر آنکه گزینشی از مدارک تنها آنچه که مطابق دیدگاه مذهبی‌شان است روایت می‌کنند. سوم با مذهب دیگر اهل مدارا و تسامح و گفتگو نیستند.

تقریب بین مذاهب اسلامی که اقدامی خداپسندانه و مرضی رضایت پیامبر است در گرو دو امر است پیش گرفتن روش انتقادی در مطالعه تاریخ و دیگر باور داشتن به مدارای مذهبی. کسی می تواند این دو اصل اصیل را رعایت کند که از هویت مذهبی خود «شرمنده» نباشد! و از بیان حقیقت هرچه باشد واهمه نداشته باشد. عالمانه و منصفانه وارد بحث شود و به سیره سلف صالح در گفتگوی توام با احترام و ادب و در عین حال مستند به مدارک معتبر با برادران و خواهران ایمانی از دیگر مذاهب اسلامی وارد بحث شود. این شیوه ای است که عبدالحسین شرف الدین عاملی در کتاب «المراجعات» در پیش گرفته است و من از مرحوم استاد منتظری فراگرفته ام و در این جلسه به امید خدا مو به مو بر این منوال به پیش می برم. امیدوارم این بحث در ارتقای هویت دینی و مذهبی و نیز تقریب مذاهب اسلامی مفید باشد و ما را در تاسی به تعالیم پیامبرمان یاری کند. پیشاپیش از نقد أصحاب فضل استقبال می کنم.

سخن این مجلس شامل هفت بخش به شرح ذیل است:

– آیا پیامبر وصیت نکرده است؟

– زیارت اهل بقیع

– حضور در مسجد النبی

– با خانواده

– وفات

– غسل و کفن و دفن

– انگشت اشاره پیامبر

 

بخش اول. آیا پیامبر وصیت نکرده است؟!

 

پیامبر «وصایای عمومی» خود را در خطبه‌های حجة‌الوداع در مسجد خیف، مِنی و غدیر خم اعلام کرد. متن خطبه‌های پیامبر در غالب کتب اقدم فریقین درج شده که قبلا به تفصیل به آن اشاره شد. آیا پیامبر در روزهای آخر حیاتش در جمع خانواده و صحابه نزدیکش «وصیتی شفاهی یا کتبی» نکرده است؟ به این پرسش دو پاسخ متفاوت داده شده است: پاسخ اول پیامبر وصیتی نکرده است! پاسخ دوم پیامی خواست کتبا وصیت کند اما برخی صحابه مانع شدند!  در دنبال به مستندات هر دو پاسخ اشاره می‌شود.

 

پاسخ اول: پیامبر وصیتی نکرده است! 

به دو نمونه از این پاسخ در معتبرترین منابع اقدم اهل سنت یعنی صحیح بخاری، صحیح مسلم و طبقات ابن سعد اشاره می‌کنم:

الف. عن عایشة قالت: ما ترک رسول الله (ص) دینارا ولادرهما ولا شاة ولا بعیرا ولا اوصی بشیء. (۲) ترجمه: پیامبر نه دینار و درهمی، نه گوسفند و شتری به ارث گذاشت، و نه به‌ چیزی وصیت کرد.

ب. سئل طلحة بن مُصرف عن عبدالله بن ابی اوفی: هل اوصی رسول الله (ص)؟ فقال لا. قلت: فلم کُتب علی المسلمین الوصیة، او فلم اُمروا بالوصیة؟ قال: اوصی بکتاب الله عز وجل. (۳) ترجمه: طلحة بن مُصرف از عبدالله بن ابی اوفی می‌پرسد: آیا رسول خدا (ص) وصیت کرد؟ عبدالله: نه. طلحة: پس [وقتی پیامبر وصیت نکرده] چرا وصیت بر مسلمانان واجب شده است، یا چرا به وصیت کردن امر شده‌اند؟ عبدالله: پیامبر به کتاب خدا وصیت کرد!

به روایت امّ‌المؤمنین عایشه پیامبر وصیت نکرده است. از روایت دوم برمی‌آید که عدم وصیت پیامبر از همان آغاز برای مسلمانان مورد سوال بوده است.

 

پاسخ دوم: برخی صحابه مانع وصیت کتبی پیامبر شدند!

مراجعه به معتبرترین منابع اقدم اهل سنت اثبات می‌کند که پیامبر در آخرین پنجشنبه حیاتش زمانی که دیگر توان راه رفتن یا نشستن نداشته و در بستر بیماری افتاده بود (چهار روز قبل از وفات، روز وفات پیامبر بالاجماع دوشنبه بوده است) از اطرافیانش می‌خواهد قلم و دوات بیاورند تا وصیتی بنویسد که باعمل آن مردم هرگز گمراه نشوند. برخی صحابه در اینکه پیامبر هشیار است یا در اثر بیماری هذیان می‌گوید تردید کردند. اینکه پیامبر ممکن است هذیان بگوید مورد اعتراض بسیاری از حاضران قرار گرفت. صحابه موافق و مخالف در اطراف پیامبر به مشاجره پرداختند. در حالی ادب اقتضا می‌کرد در محضر رسول خدا نزاع نکنند خصوصا که ایشان بیمار بود. پیامبر خواست نزاع را ترک کنند و از اتاق بیرون بروند. بنابراین با اقدام آن صحابه و همراهانش عملا إراده پیامبر برای وصیتِ مکتوب عملی نشد. در این روایات گفته شده که در وقت مرگ، پیامبر شفاها به سه امر وصیت کرد: یکی اینکه مشرکان از جزیرة العرب بیرون رانده شوند. دوم به هیات‌های نمایندگی اجازه ورود دهید آن چنان که در زمان ایشان اجازه داده می‌شد. اما وصیت سوم که ظاهرا مهمترین وصایای سه گانه بوده، راوی فراموش کرده یا عمدا بر زبان نرانده است! به هر حال وصیت سوم پیامبر به کتب حدیث راه نیافته است.

روایاتی که قضیه فوق را نقل کرده‌اند مستفیض و بسیار پرتعداد است. این روایات به چند دسته قابل تقسیمند:

دسته اول: روایاتی که به نام صحابه معترض اشاره نکرده‌اند

به چهار نمونه در این دسته اشاره می‌کنم. این روایاتِ نمونه از طولانی به کوتاه مرتب شده اند و هر نمونه در کتب متعددی از منابع اقدم اهل سنت نقل شده است:

الف. الطبقات الکبری ابن سعد (م۲۳۰)، مسند احمد بن حنبل (م۲۴۱)، صحیح بخاری (م۲۵۶)، صحیح مسلم (م۲۶۱)، و تاریخ طبری (م۳۱۰):

روایت را به نقل از کتاب جهاد صحیح بخاری نقل می‌کنم: سعید بن جبیر عن ابن عباس رضی الله عنهما انه قال: يوم الخميس وما يوم الخميس، ثم بكى حتى خضب دمعه الحصباء، فقال: اشتد برسول الله (ص) وجعه یوم الخمیس، فقال: «ائتوني بکتاب أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا»، فتنازعوا ولا ينبغي عند نبي تنازع، فقالوا: هجر رسول الله (ص)؟ قال: «دعوني فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه»، واوصی عند موته بثلاث: أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفْد بنحو ما كنت أُجيزهم. ونسيت الثالثة ” (۴) ترجمه: سعید بن جبیر از عبدالله بن عباس نقل می کند. ابن عباس: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه‌ای! سپس گریست [به حدی که] اشکهایش سنگریزه‌ها را تر کرد. سپس گفت درد پیامبر روز پنجشنبه شدت گرفت. گفت: کاغذ بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. پس [صحابه حاضر] با هم به نزاع پرداختند، و در محضر پیامبر نزاع زیبنده نیست. پس گفتند: [آیا] رسول خدا کلامش مختل شده [هذیان می‌گوید]؟ [وقتی پیامبر سخن آنها را شنید] گفت: ترکم کنید، آنچه در آن هستم بهتر است از آنچه شما مرا به آن می‌خوانید. و در زمان مرگش به سه امر وصیت کرد: مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید. به هیات‌های نمایندگی اجازه ورود دهید آن چنان که من به آنها اجازه می‌دادم. [راوی می‌گوید] سومی را فراموش کردم.

در کتاب مغازی صحیح بخاری عبارت اخیر چنین است: سکت عن الثالثة، او قال: فنسیتُها. از گفتن سوم سکوت کرد یا گفت فراموش کرده ام. (۵) در کتاب جزیه صحیح بخاری این دو عبارت متفاوت دارد: فقالوا: ما له اهجر استفهموه؟ ترجمه: [آن صحابه چون درخواست پیامبر را شنیدند] گفتند: آیا هشیاری او را ترک کرده؟ از او [سوالاتی] بپرسید [تا هشیاریش را آزمون کنیم]. بعد از ذکر دو موردِ وصیت هم روایت اینگونه خاتمه یافته است: والثالثة خیر، اما ان سکت عنها، واما ان قالها فنسیتُها”. قال سفیان: هذا من قول سلیمان. (۶) ترجمه: و سومی بهتر است. یا از گفتنش ساکت شد یا گفت آن‌را فراموش کردم. سفیان [راوی طبقه چهارم] جمله اخیر را قول سلیمان [احول، راوی طبقه سوم] معرفی می‌کند.

در روایت ابن سعد و طبری  عبارت اخیر (قال سفیان: هذا من قول سلیمان) نیست. بجایش این اضافه را دارد: او سکت عنها عمدا. (۷) عمدا سکوت کرد. در روایت مسند ابن حنبل این عبارات را اضافه دارد: فقالوا: ما شأنه، أهجر؟ – قال سفیان: یعنی هذی – استفهموه. فذهبوا یعیدون علیه.» ترجمه: [آن صحابه چون درخواست پیامبر را شنیدند] گفتند: او را چه می‌شود؟ آیا هشیاری او را ترک کرده؟ سفیان [که راوی طبقه چهارم روایت است: سفیان عن سلیمان بن ابی امسلم خال ابی نجیح عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، معنای عبارت را توضیح می دهد:] یعنی هذیان می‌گوید؟ از او [سوالاتی] بپرسید [تا هشیاریش را آزمون کنیم]. پس به سوی پیامبر برگشتند [تا هشیاری او را امتحان کنند]. در انتهای روایت بعد از ذکر دو وصیت پیامبر چنین آمده: وسکت سعید عن الثالثة فلا ادری اسکت عنها عمدا و قال مرة او نسیها؟ و قال سفیان مرة و اما یکون ترکها او نسیها.  ونسيت الثالثة. ترجمه: و سعید بن جبیر [طبقه دوم سلسله سند از ابن عباس] از ذکر مورد سوم [وصیت] ساکت شد. [ظاهرا سفیان:] نمی‌دانم سکوت سعید عمدی بود یا یک بار گفت فراموش کردم؟ یکبار هم سفیان گفت: یا [عمدا مورد سوم را] نگفت یا فراموش کرده بود. (۸)

ب. صحیح بخاری و صحیح مسلم: همان روایت قبلی بدون وصیت به سه امر (۹).

ج. الطبقات الکبرای ابن سعد، صحیح مسلم، السنن الکبرای نسائی و تاریخ طبری: همان روایت قبلی که به این عبارت خاتمه می‌یابد: فقالوا: ان رسول الله یهجر. [صحابه با جمله خبری (غیراستفهامی)] گفتند: پیامبر هشیاریش را از دست داده است. (۱۰)

د. سنن ابی داود: از روایت بلند فوق چیزی نقل نشده الا قضیه وصیت به سه امر که البته سومی کماکان گفته نشده است. (۱۱)

دسته دوم روایات: اشاره بنام صحابه‌ای که مانع کتابت وصیت پیامبر می‌شود

به دو نمونه از این روایات اشاره می‌کنم:

الف. الطبقات الکبری ابن سعد، مسند احمد بن حنبل، صحیح بخاری، صحیح مسلم، السنن الکبری نسائی. به دلیل اعتبار و کثرت نقل این روایت در صحیح بخاری، روایت او را از کتاب العلم نقل می‌کنم:  عن عبدالله بن عبدالله عن ابن عباس قال : لما اشتد بالنبي (ص) وجعه قال: «ائتوني بكتاب، أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده»، قال عمر: إن النبي (ص) غلبه الوجع وعندنا كتاب الله حسبنا. فاختلفوا وكثر اللَغَط، قال: «قوموا عني ولا ينبغي عندي التنازع»، فخرج ابن عباس يقول: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله (ص) وبين كتابه ” (۱۲) ابن عباس می‌گوید: چون درد پیامبر شدت پیدا کرد، گفت کاغذی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. عمر بن خطاب گفت: درد بر رسول خدا (ص) غلبه کرده [نمی‌داند چه می‌گوید، حال آنکه ما را به چنین وصیتی نیازی نیست زیرا] کتاب خدا نزد ماست و ما را کفایت می‌کند. [بعد از گفته عمر، صحابه حاضر] اختلاف کردند، و حرفهای نامفهوم بالا گرفت. [پیامبر با شنیدن این بگومگوها] گفت: از نزدم بروید، شایسته نبود نزد من نزاع کنید. پس ابن عباس بیرون آمد و می ‌گوید: مصیبت، تمام مصیبت آن بود که بین پیامبر و بین [وصیت] نامه‌اش حائل شد. روایت با الفاظ مفصل تر از جمله: قال عمر: إن النبي (ص) غلبه الوجع وعندکم القرآن، حسبنا كتاب الله. (۱۳) و الفاظ مختصرتر (۱۴)

ب. الطبقات الکبری ابن سعد، مسند احمد بن حنبل، السنن الکبری نسائی: عن ابی الزبیر عن جابر ان رسول الله (ص) دعا بصحیفة فی مرضه لیکتب فیها کتابا لامته بعده لایضلون، وکان فی البیت لغط، وتکلم عمر فترکه. (۱۵) ترجمه: جابر: رسول خدا (ص) در بیماریش کاغذی خواست تا در آن [وصیت]نامه‌ای برای امتش بنویسد تا بعد از او گمراه نشوند؛ اما در خانه سر وصدا شد، و عمر بن خطاب سخن گفت، پس پیامبر مسئله را ترک کرد.

راوی اکثر این روایات یعنی دسته اول (الف و ب و ج) و دسته دوم (الف) عبدالله بن عباس پسر عموی پیامبر است که با جزئیات واقعه را از طرق مختلف نقل کرده است. راوی روایت اخیر جابر بن عبدالله انصاری صحابی شناخته شده و موثق پیامبر است که البته فاقد جزئیات است اما اصل واقعه را به ایجاز باز گفته است، و همانند راوایات الف دسته دوم جناب عمر بن خطاب را مانع اصلی مکتوب شدن وصیت پیامبر معرفی می کند.

دسته سوم روایات: اعتراض أمهات مومنین به جناب عمر در الطبقات الکبرای ابن سعد

از دو روایت این دسته یکی منقول از جناب عمر بن خطاب شخصیت اصلی قضیه است و دیگری روایت ابن عباس از او و در هر دو روایت بانوان پیامبر پای دیگر قضیه هستند.

ألف. زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ النَّبِيِّ – ص – وَبَيْنَنَا وَبَيْنَ النساء حجاب. فقال رسول الله. ص: اغْسِلُونِي بِسَبْعِ قِرَبٍ وَأْتُونِي بِصَحِيفَةٍ وَدَوَاةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا! فَقَالَ النِّسْوَةُ: ائْتُوا رَسُولَ اللَّهِ – ص – بِحَاجَتِهِ. قَالَ عُمَرُ: فَقُلْتُ اسْكُتْنَ فَإِنَّكُنَّ صَوَاحِبُهُ إِذَا مَرِضَ عَصَرْتُنَّ أَعْيُنَكُنَّ وَإِذَا صَحَّ أخذتن بعنقه! فقال رسول الله ص: هُنَّ خَيْرٌ مِنْكُم! (۱۶) ترجمه: از عمر بن خطاب نقل شده که ما خدمت پیامبر بودیم و بین مردان و بانوان پرده بود. پیامبر (ص) گفت مرا با هفت مَشک آب بشوئید، و برایم کاغذ و دوات بیاورید تا برایتان [وصیت]نامه‌ای بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید. بانوان گفتند درخواست پیامبر (ص) را اجابت کنید. عمر گفت [به آنها] گفتم: شما [زنان] ساکت باشید. اگر شما همنشینان او هستید وقتی بیمار شده از چشمانتان آب گرفته‌اید [برایش گریسته‌اید] و و وقتی سالم بوده به گردنش آویخته‌اید! پس پیامبر گفت: آنها [بانوان] از شما بهترند!

نکات جدید این روایت: اولا تقاضای غسل پیامبر قبل از نوشتن وصیت‌نامه است. ثانیا راوی شخص عمر بن خطاب است. ثالثا بانوان پیگیر انجام درخواست پیامبر برای فراهم شدن کاعذ و دوات هستند. رابعا نگاه جناب عمر کلا به زنان منفی بوده است. در اینجا نیز از آنها می‌خواهد ساکت باشند و در این أمور مردانه دخالت نکنند. وی به بانوان طعنه می‌زند که وقتی مرد خانه بیمار است آبغوره می‌گیرید و وقتی سر حال است آویزه گردنش هستید. پس شما را چه دخالت در اینگونه أمور! دنبال أمور زنانه‌تان بروید که گریستن و در بستر بودن است! جناب عمر از اجرای فرمان پیامبر چیزی نگفت! خامسا پیامبر کنایه عمر را به بانوان خوش نیامد و از بستر بیماری به وی خطاب کرد: زنانی که به نظر شما حقیرند از شما مردانی که در اجرای فرمان پیامبر کوتاهی می‌کنید برترند!

ب. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ النَّبِيَّ – ص – قَالَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ: ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَصَحِيفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا! فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَنْ لِفُلانَةَ وَفُلانَةَ مَدَائِنَ الرُّومِ؟ أن رسول الله – ص – لَيْسَ بِمَيِّتٍ حَتَّى نَفْتَتِحَهَا وَلَوْ مَاتَ لانْتَظَرْنَاهُ كَمَا انْتَظَرَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ مُوسَى! فَقَالَتْ زَيْنَبُ زوج النبي ص: ألا تَسْمَعُونَ النَّبِيَّ – ص – يَعْهَدُ إِلَيْكُمْ؟ فَلَغَطُوا فَقَالَ: قُومُوا! فَلَمَّا قَامُوا قُبِضَ النبي. (۱۷) ترجمه: ابن عباس: پیامبر در بیماری احتضار گفت برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان [وصیت] نامه‌ای بنویسم تا بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر بن خطاب گفت: چه کسی برای [تصرف] فلان و بهمان شهرهای روم [قرار است برود]؟ پیامبر (ص) نمی‌میرد تا ما آن شهرها را فتح کنیم، اگر می‌مرد منتظر او می ماندیم آن‌چنان‌که بنی اسرائیل منتظر موسی ماندند. زینب [بنت جحش] همسر پیامبر (ص) گفت: آیا نمی‌شنوید که پیامبر (ص) به شما وصیت می کند؟ پس [أصحاب] سر و صدا کردند. [پیامبر] گفت: برخیزید [و بروید]، چون برخاستند پیامبر (ص) از دنیا رفته بود.

تازه های این روایت: جناب عمر بجای اجابت درخواست پیامبر می‌گوید أصلا نیازی به وصیت نامه نوشتن نیست، چرا که قرار نیست پیامبر بمیرد! ما در رکاب پیامبر (ص) شهرهای روم را فتح خواهیم کرد. شروع می کند به اسم برخی شهرهای روم را بردن که اینکه کدام سردار برای فتح کدام شهر روم در نظر گرفته شده است! اگر هم پیامبر مدتی غیبت کند بزودی برمی‌گردد، مثل غیبت موسی از بنی اسرائیل که دائمی نبود. چرا که پیامبر مرگ ندارد! ما هم منتظر پیامبرمان می‌مانیم. زینب همسر پیامبر که از توجیهات جناب عمر خسته شده بود به وی می‌گوید مگر نمی‌شنوید پیامبر (ص) از شما کاغذ و دوات خواست؟! صحابه بجای اجابت درخواست پیامبر به حرفهای نامربوط خود ادامه دادند. پیامبر چون کاهلی آنها را دید گفت بلند شوید بروید. کاغذ و دوات نخواستم! چون برخاستند، پیامبر قبض روح شده از دنیا رفت.

عبارت اخیر این روایت وقوع این قضیه را در روز وفات پیامبر اعلام می‌کند یعنی دوشنبه. در حالی که نقلهای دسته اول روز وقوع قضیه را روز پنجشنبه اعلام کرده بود. اصح و اقوی وقوع قضیه صحیفه و دوات در روز پنجشنبه است. بنابراین جمله اخیر روایت یعنی وقوع این قضیه در روز دوشنبه آنرا ضعیف می کند. فارغ از جمله یادشده دو روایت اخیر اگرچه مسند هستند و کتاب طبقات ابن سعد هم بعد از سیره ابن هشام اقدم متون موجود است، با این هم عدم نقل این روایت در صحاح ستة اعتبار آنها را در درجه دوم بعد از دیگر روایات قضیه که همگی در کتب صحاح یادشده نقل شده اند قرار می دهد.

بحث و بررسی

اول. اکنون اگر نگاهی کلی به روایات پاسخ دوم بیندازیم مشخص می شود که مجموعا حداقل سی روایت درباره درخواست پیامبر از صحابه برای کتابت وصیت نامه در هفت کتاب معتبر اقدم اهل سنت نقل شده است. چهار کتاب از این هفت کتاب معتبرترین کتب روایی اهل سنت هستند: صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابوداود و سنن کبرای نسائی. سه کتاب دیگر هم در درجه بعدی کتب معتبری هستند: مسند احمد بن حنبل، طبقات ابن سعد و تاریخ طبری. از این سی روایت نیمی از آنها یعنی پانزده روایت در چهار کتاب روایی معتبر یادشده نقل شده اند و بطور خاص ده روایت آن یعنی یک سوم کل روایات قضیه در صحیحین نقل شده اند، بطور مشخص امام بخاری هفت روایت در باره این قضیه در کتاب مهم خود آورده است. از سی روایت مذکور چهارده روایت به نقش محوری جناب عمر بن خطاب در ممانعت از مکتوب شدن وصیت رسول خدا تصریح دارند از جمله سه روایت در صحیح بخاری، یک روایت در صحیح مسلم و سه روایت در سنن کبرای نسائی. با قاطعیت می‌توان گفت بر أساس مدارک معتبر موجود بدون کمترین تردیدی قضیه واقع شده است. یعنی پیامبر قصد نوشتن وصیت نامه داشته، اما جناب عمر بن خطاب و همفکران وی مانع شده اند.

دوم. پیامبر گفتنی‌هایش را با امتش در میان گذاشته بود. در خطبه‌های حجة الوداع نیز از جمله در منی و غدیر خم وصایای عمومیش را با پیروانش به صراحت بر زبان رانده بود. بنابراین چه چیزی باقی مانده بود تا به عنوان آخرین وصیت بنویسد تا مردم هرگز گمراه نشوند؟ قاعدتا پیامبر صحابه خود را می شناخت و عکس العمل آنها برایش قابل پیش‌بینی بود. از سوی دیگر بعد از شنیدن نظر مخالف جناب عمر بن خطاب و پیروانش بر نوشتن وصیت نامه إصرار نکرد. آیا امر ناگفته‌ای مانده بود که بدون آن دین و رسالت ناقص بماند؟ قاعدتا بعد از آیه اکمال و لوازم آن پیامبر ماموریت خود را اعم از ابلاغ قرآن و تعلیم سنت خود به پایان برده است. بنابراین مقصود ایشان از درخواست نوشتن وصیت چه بود؟ وصیت امری نمادین داشته است. آزمونی برای شناخت بیشتر صحابه در فردای پس از پیامبر. تا پیروانش بدانند حافظان سنت او چه کسانی هستند؟ و چگونه حق پیامبر را در حیات او پاس داشته اند تا نوبت به بعد از ممات او برسد. پیامبر در هدف نخست خود موفق بود.

اما هدف دوم او مفاد این وصیت بود. وصیتی که البته نوشته نشد. ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَصَحِيفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا. نیمه دوم کلام نبوی بسیار آشناست. او در خطبه منی و خطبه غدیر خم عین این تعبیر را بکار برده است. این تعبیر صدر حدیث مشهور ثقلین است: انی تارک فیکم ان تمسکتم بها لن تضلوا ابدا. بسیار بعید است که وصیتی بزرگتر از لزوم تمسک به کتاب خدا و عترت خود در سرش بود. اتفاقا جناب عمر بن خطاب هم همین را درک کرده بود که مانع کتابت آن شد. اگر این مضمون که پیامبر در هشتاد روز آخر حیاتش چندین بار بر زبان رانده بود در این واپسین دم نوشته می شد تخطی از آن بسیار دشوار تر بود. در هر حال دو امر نه چندان مهم اخراج مشرکان از جزیرة العرب و اکرام ضیف و وفد روایت می‌شود اما امر سوم هرچند گفته شده به عمد یا سهو در کتب روایی وارد نمی‌شود! و اینها همهان نمادی است که پیامبر می خواست بعد از او بماند تا صاحبان بصیرت دریابند.

سوم. استدلال مانعان از کتابت وصیت پیامبر چه بود؟ اول. استفهام یا اخبار از هذیان گفتن پیامبر (ص). اما کدام پیامبر در انتهای حیات مشاعرش را از دست داد تا محمد دومین فرد باشد؟! پیامبری سراغ نداریم! محمد بن عبدالله تا اخرین لحظه حیات هشیار بود و آخرین کلامش «الی الرفیق الاعلی» بود آنچنانکه مستندا خواهد آمد. آیا حتی تردید و استفهام از چنین امری تقصیر در حق پیامبر نیست؟! اینکه «گوینده این جمله بی ادبانه اجتهاد کرد و اجتهادش خطا بوده و او اجر اجتهادش را می برد!» توجیه مقبولی نیست. برخی خطاها بسیار سهمگین و خطیر است و این خطا چنین بود. گوینده این سخن چگونه مجتهدی است که دو آیه اصلی مرتبط با پیامبر را در زمان وقوع قضیه به خاطر ندارد یکی مرگ پیامبر که به تفصیل خواهد آمد و دیگری مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ (النجم ۲-۴) ترجمه: هرگز دوست شما [محمّد «ص»] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است، و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید! آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست!

دهانی که مجرای انتقال وحی به مردم بوده چگونه ممکن است به هذیان گفتن بیفتد؟ انصاف دینی از تخطئه سخن باطل سنجیده می‌شود و اینکه کسی که در حق پیامبر حتی احتمال هذیان داده از دانش کافی و ادب لازم برخوردار نبوده است. توجیهات امام نووی و شیخ الإسلام ابن تیمیة در این زمینه نامقبول است. (بشرحی که در دنبال می‌آید)

استدلال دوم: قرآن نزد ماست: حسبنا کتاب الله. کسی که با چنین استدلالی مانع کتابت وصیت نبوی شده نمی داند که این استدلال نافی سنت نبوی از أساس است! قضیه یکی بر سر شاخ بن می برید. چگونه با چنین استدلالی می توان خود را اهل سنت پیامبر دانست؟! این سخن محمد حسین هیکل در کتابش حیاة محمد از جناب عمر که اما عمر فظل ورأیه ان قال الله فی کتاب الکریم ما فرطنا فی الکتاب من شیء [انعام ۳۸] (۱۸) پذیرفته نیست. زیرا مراد از کتاب در آیه مذکور لوح محفوظ است نه قرآن! بعلاوه در اعتبار سنت نبوی همین آیه کافی است: وانزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس مانزل الیهم (النحل ۴۴) و ما این ذکر [قرآن‌] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی. (۱۹)

علمای اهل سنت وقوع قضیه را پذیرفته‌اند. به نظر ایشان صواب ترک کتابت وصیت نامه بوده است. معنای هَجَر هذیان گفتن است و چنین امری از پیامبر صحیح نیست، لذا پرسش آن به شکل استفهامی نه خبری مشکلی ندارد. و پرسش مذکور ناشی از حیرت و دهشت عظیم دیدن پیامبر در بستر احتضار بوده است. به نظر امام نووی راوی فراموش کار امر سوم سعید بن جبیر است. وی امر سوم را به نقل دو نفر از دیگر تجهیز جیش أسامة و نهی از قرار دادن قبرش به عنوان بت برای عبادت دانسته است. (۲۰)

ابن تیمیة (ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم) در کتاب منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة اینگونه قضیه را توجیه کرده است: أولا علم و فضل عمر بن خطاب بعد از ابوبکر برای احدی اثبات نشده است. ثانیا امر بر وی مشتبه شده بود که آیا درخواست پیامبر ناشی از شدت بیماری بوده یا از اقوال عادی ایشان. بیماری هم بر پیامبران جایز است و شک در بیماری پیامبر هم بر عمر جایز بوده چرا که تنها معصوم پیامبر است همینطور گمان وی که پیامبر نمی میرد تا اینکه برایش محرز شد که می میرد. پیامبر وقتی دانست مکتوب ایشان رافع شک نیست از نوشتن منصرف شد. مراد از الرزیة کل الرزیة در کلام ابن عباس مصیبت شک در خلافت صدیق است یا اینکه امر بر وی هم مشتبه شده بود. کسی که بداند خلافت وی حق بوده مصیبتی نیست. کسی که می پندارد مکتوب در مورد خلافت علی بوده به اتفاق علمای اسلام گمراه است!… ضمنا چرا امری به این اهمیت را به مرض احتضار به تاخیر انداخته است؟ و اگر نوشتن بر نبی واجب بود نباید به گفته کسی التفات می کرد همینکه منصرف شده یعنی واجب نبوده است. به هر حال عمر به خطا اجتهاد کرده و اجتهادات خطای علی بیشتر بوده است! (۲۱) توجیهات شیخ الإسلام ابن تیمیه متاسفانه بسیار ضعیف و مخدوش است. نقل کردم تا بدانیم در دعاوی مذهبی تعصب و سستی استدلال به چه میزان است.

 

بخش دوم. حضور در مسجد النبی

 

اینکه در روزهایی که پیامبر کسالت داشته در مسجد امامت نماز بر عهده چه کسی بوده و اینکه آیا این نیابت به دستور پیامبر بوده یا از جانب برخی همسران ایشان، در منابع سنی و شیعه معرکه آراء است. از آن می‌گذرم و به ذکر واقعه‌ای می‌پردازم که مربوط به همین ایام است.

الف. خطبه پیامبر در اهمیت حق الناس

طبری در تاریخ خود نقل کرده است: پیامبر در حال تب و سردرد با کمک فضل بن عباس به مسجد رفت و اینگونه خطبه خواند: أما بعد أيها الناس فانى أحمد إليكم الله الذي لا اله الا هو وانه قد دنا منى حقوق من بين أظهركم فمن كنت جلدت له ظهرا فهذا ظهري فليستقدمنه ومن كنت شتمت له عرضا فهذا عرضي فليستقدمنه ألا وان الشحناء ليست من طبعي ولا من شأني، ألا وإن أحبكم إلى من أخذ منى حقا إن كان له أو حللني فلقيت الله وأنا أطيب النفس وقد أرى أن هذا غير مغن عنى حتى أقوم فيكم مرار. (۲۲) ترجمه: ای مردم، خدا را ستایش می‌کنم. خدایی جز او نیست. حقوقی از شما به گردن من هست، اگر به پشت کسی تازیانه زده‌ام، اینک پشت من، بیاید تلافی کند. اگر به عرض کسی ناسزا گفته‌ام اینک عرض من، بیاید و تلافی کند، کینه‌توزی در طبع من و سزاوار من نیست. آن کس را بیشتر دوست دارم که حق خویش را از من بگیرد یا حلال کند تا با خاطری آسوده به پیشگاه خدا بروم و پندارم این بس نیست و باید چند بار در این مقام آیم.

ب. قصاص از پیامبر!

تفصیل قضیه‌ای که بعد از این خطبه اتفاق افتاده در منابع سنی و شیعی ذکر شده است. فردی بلند می‌شود و ادعا می‌کند که در سفری تازیانه پیامبر بجای اینکه به شتر بخورد به او خورده و تقاضای قصاص می‌کند. اما وقتی که پیامبر همان تازیانه را بدستش می‌دهد و پیراهنش را بالا می‌زند او بدن پیامبر را می‌بوسد و پیامبر او را دعا می‌کند. در معجم کبیر طبرانی (م۳۶۰) که این قضیه با آب و تاب و افزودنی‌های فراوان آمده نام این فرد عکاشة آمده است. هر چند رجالیون سند این روایت را ضعیف و آن را جعلی دانسته‌اند. (۲۳)

از علمای شیعه شیخ صدوق (م۳۸۱) قضیه را در امالی از ابن عباس نقل کرده و نام آن صحابه را سوادة بن قیس ذکر نموده است. در روزهای آخر حیات پیامبر با حالت بیماری به مسجد رفته به منبر رفت و اینگونه خطبه خواند: ان ربی عز وجل حکم واقسم ان لایجوزه ظلم ظالم، فناشدتکم بالله ای رجل کانت له قبل محمد مظلمة الا قام فالقصاص فی دارالدنیا احب الی من القصاص فی دار الآخرة علی رؤوس الملائکة والاشهاد. ترجمه: پروردگارم حکم کرده و سوگند خورده که از ستم هیچ ستمکاری نگذرد. شما را به خدا هرکدام مظلمه ای بر عهده محمد دارید برخیزید و قصاص کنید. نزد او قصاص در دار دنیا محبوب‌تر است از قصاص در آخرت در برابر فرشتگان و پیامبران.

مردی از آخر قوم بنام سوادة بن قیس برخاست و گفت: ای رسول خدا پدر و مادرم فدایت، چون از طایف برمی‌گشتی به پیشوازت آمدم. سوار ناقه عضباء بودی، و تازیانه ممشوق (طویل دقیق) بدستت بود. تازیانه را بلند کردی که به شتر بزنی و به شکم من خورد و نمی دانم عمدی بود یا خطا. پیامبر گفت: بخدا پناه که عمدی بوده باشد. به بلال گفت که برخیز و به خانه فاطمه برو و تازیانه ممشوق را بیاور. بلال تازیانه ممشوق را از فاطمه گرفت و به مسجد بازگشت و به پیامبر داد. پیامبر گفت: این شیخ کجاست؟ نزد من بیا و از من قصاص کن تا راضی شوی. قیس از پیامبر خواست تا شکمش را برهنه کند. پیامبر چنین کرد. قیس گفت: پدر و مادرم به قربانت، اجازه می‌دهید بدن شما را ببوسم. بوسه زد و گفت: از دوزخ به محل قصاص از شکم رسول خدا پناه برم. پیامبر به او گفت: از من درگذشتی یا قصاص می‌کنی. گفت: درگذشتم. پیامبر فرمود: خدایا از سوادة بن قیس درگذرچنانچه از پیامبرت درگذشت. (۲۴)

ج. آن صحابه که بود؟

تستری در قاموس الرجال در ذیل اسم سوادة بن قیس قطعه ای از روایت امالی صدوق را نقل کرده و تذکر داده است که در صحابه پیامبر فردی با این نام ضبط نشده است! وی احتمال داده در اسمش تصحیف رخ داده باشد. وی ادامه داده: در بین صحابه فردی به اسم سوید بن قیس دیده می شود اما این قصه برایش نقل نشده است. قصه برای سواد بن عمرو و سواد بن غزیّة نقل شده است. (۲۵)

ابن اثیر (م۶۳۰) در اسدالغابة در بین صحابه پیامبر دو نفر معرفی کرده که در قضایای مختلف تازیانه پیامبر اشتباها بجای اینکه به شتر بخورد به شکم آنها خورده است و هر دو از پیامبر تقاضای قصاص کردند و وقتی پیامبر پیراهنش را بالا زد تا قصاص شود شکم پیامبر را بوسیدند و از قصاص گذشتند یکی سواد بن عمرو (۲۶) و دیگری سواد بن غزیّة الانصاری از مجاهدین بدر در همان جنگ: پیامبر در حال مرتب کردن صفوف سربازانش بود. اسود نظم را رعایت نکرده بود. پیامبر به شکمش زد و به او گفت نظم را رعایت کن. اسود گفت: دردم آمد. ای رسول خدا، خدا ترا به حق فرستاده بگذار قصاص کنم. پیامبر شکمش را بالا زد و گفت قصاص کن.  اسود پیامبر را در اغوش گرفت و شکمش را بوسید. پیامبر از او پرسید چه باعث شد چنین کنی؟ اسود پاسخ داد: ای رسول خدا در میدان جنگیم و از کشته شدن ایمن نیستم. دوست داشتم در اخر زندگیم بدن شما را لمس کرده باشم. پیامبر برایش دعای خیر کرد. ابن اثیر متذکر شده که برخی این قصه را در مورد سواد بن عمرو نقل کرده اند نه سواد بن غزیّة. (۲۷) ابن اثیر اگرچه سه نفر از صحابة با نام عکاشة معرفی کرده عکاشة بن ثور، دختری بنام عکاشة الغنوی و عکاشة بن محصن اما قضیه فوق را به آنها نسبت نداده است.

نتیجه: اصل اینکه به یکی از صحابة در یکی از جنگها به خطا از جانب پیامبر ضربه‌ای وارد شده و سپس صحابه مزبور تقاضای قصاص کرده و وقتی پیامبر پیراهنش را برای قصاص بالا زده صحابه شکم پیامبر را بوسیده و پیامبر او را دعا کرده، اسم این صحابه سواد بن غزیّة الانصاری یا سواد بن عمرو بوده است. اما اینکه قضیه قصاص و بوسیدن شکم پیامبر در زمان بیماری احتضار پیامبر در مسجد صورت گرفته باشد منوط به صحت روایات فوق است. روایت اهل سنت در این زمینه کاملا ضعیف بلکه جعلی است. سند روایت صدوق نیز صحیح نیست. نام سوادة بن قیس در روایت صدوق در بین صحابه پیامبر أصلا ضبط نشده، اگرچه در بین صحابه افرادی بنام عکاشة ضبط شده اند اما چنین قضیه‌ای برایشان نقل نشده است. بعید نیست اصل صادق قضیه به زمان مرض احتضار در مسجد النبی تطبیق دادشده تا سوزناک‌تر و جذاب‌تر باشد! والله عالم.

 

بخش سوم. ابراز نگرانی شدید، زیارت اهل بقیع و عرضه دوباره قرآن

 

پیامبر در آخرین روزهای حیاتش درباره سه امر سخن گفته است: ابراز نگرانی شدید نسبت به آینده امت، زیارت بقیع و خبر از عرضه خاص قرآن در سال آخر. این امور را از سه منبع اقدم اهل سنت الطبقات الکبرای ابن سعد، سیره ابن هشام و تاریخ طبری و یک منبع شیعی یعنی ارشاد شیخ مفید نقل می‌کنم.

الف. نگرانی شدید پیامبر برای آینده امت

خطبه با حالت تب در مسجد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، سُعِّرَتِ النَّارُ، وَأَقْبَلَتِ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ! وَإِنِّي وَاللَّهِ لا تُمْسِكُونَ عَلَيَّ شَيْئًا، إِنِّي لَمْ أُحِلَّ لَكُمْ إِلا مَا أَحَلَّ لَكُمُ الْقُرْآنُ، وَلَمْ أُحَرِّمْ عَلَيْكُمْ إِلا مَا حَرَّمَ عليكم القرآن. ترجمه: این مردم، آتش افروخته شد و فتنه‌ها چون پاره‌های شب تایک بیامد، به‌خدا خرده‌ای بر من نتوانید گرفت، که من جز آنچه را قرآن بر شما حلال کرده حلال نکردم و جز آنچه را قرآن بر شما حرام کرده حرام نکردم. (۲۸)

پیامبر سخت نگران است و نگرانی خود را مکررا ابراز کرده است. اما صحابه انگار متوجه اهمیت هشدارهای پیامبر نیستند. مراد پیامبر کدام آتش و کدام فتنه است؟ او با مردم إتمام حجت می‌کند که جز آنچه قرآن حلال کرده او حلال نکرده و جز آنچه قرآن حرام کرده او حرام نکرده است. پس در شعله ور شدن این آتش فتنه او تقصیری ندارد. ناقلان خطبه فوق در کار مستندسازی برای خلیفه مورد نظر خود بوده‌اند و هرگز به مغز و محتوای هشدارهای پیامبر پی نبرده‌اند.

ب. آخرین زیارت اهل بقیع

پیامبر در شب قبل از وفاتش علیرغم شدت تب و درد برای استغفار اهل بقیع به آنجا رفت. برخی منابع اهل سنت نوشته‌اند با ابی مویهبة خادمش، منابع شیعی نوشته‌اند به اتفاق علی بن ابی‌طالب. مهم این است که پیامبر در آن جا چه گفته و چه کرده. منابع هر دو مذهب نقل کرده‌اند که پیامبر دلیل زیارت خود را اینگونه ابراز کرده: انی اُمرتُ ان استغفر لاهل البقیع. من مامور به استغفار اهل بقیع شده‌ام. پیامبر (ص) اینگونه مقابر بقیع را زیارت کرد: السلام علیکم اهل المقابر، لیَهنِئَکم مااصبحتم فیه مما اصبح الناس فیه، اقبَلَتْ الفتن کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أولها، الآخرة شر من الاولی. سلام بر شما اهل قبور! سلام بر شما ای مردمی که در دل خاک بقیع خفته‌اید، این حال که شما دارید نسبت به حال مردم خوش است، فتنه‌ها چون پاره‌های شب تاریک از پی هم می‌رسند و پسین بدتر از پیشین است. سپس برای آنها استغفاری طولانی نموده و گفت: انی اوتیت مفاتیح خزائن الدنیا والخلد فیها، ثم الجنة، خُیّرتُ بین ذلک و لقاء ربی والجنة، فاخترت لقاء ربی والجنة. کلید گنجینه‌های دنیا و زندگی ابدی را به من دادند که پس از آن به بهشت بروم و مخیرم کردند که یا چنان باشم یا به پیشگاه خدا و بهشت بروم و من محضر خداوند و بهشت را انتخاب کردم. (۲۹) اختیار بین این دو گزینه اختصاصی به ایشان نداشته و به هر پیامبری عرضه می شده است. (۳۰)

از کلام پیامبر نگرانی موج می‌زند. به بزرگان خفته در بقیع می‌گوید خوشا بحالتان وضع شما بهتر است! سپس به فتنه‌هایی که در راهند اشاره می‌کند یکی از دیگری بدتر. پیامبر نگران چیست؟ آیا جز نگران سرنوشت امتش بعد از خود؟ نگرانی پیامبر با توجه به وقایع تاریخی کاملا موجه بوده است. ذیل کلام پیامبر حکایت از انتخاب بزرگ ایشان می دهد. او بین زندگی ابدی در دنیا و برخورداری از تمام خزائن دنیوی از یک سو و شتافتن به محضر خداوند دومی را انتخاب کرده در حالی که بهشت در هر دو تضمین شده است. معلوم می شود محضر ربوبی مقامی بالاتر از مراتب ادنای بهشت است. آنکه جمال خداوند را مشاهده کرده باشد جز به وصال یار راضی نمی شود.

ج. جبرئیل امسال دوبار قرآن را بر من عرضه کرد

این قضیه را از طبقات ابن سعد، صحیح بخاری، صحیح مسلم، تاریخ طبری و ارشاد شیخ مفید نقل می کنم: ان جبرئیل (ع) کان یعرض علیّ القرآن کل سنة مرّة و قد عرضه علیّ العام مرتین ولا اراه الا لحضور اجلی. همانا جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می‌کرد، امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه کرد، و دلیلی برای آن نمی‌دانم جز این‌که اجل من فرارسیده است. (۳۱)

ابن سعد بر این مهم شش روایت از راویان مختلف نقل کرده است. راوی حدیث بخاری ام المؤمنین عایشه از فاطمه زهرا (س) از پیامبر (ص) است. شیخ مفید این سخن پیامبر را خطاب به علی بن ابی طالب نقل کرده است. پیامبر هر سال دهه آخر ماه رمضان را معتکف می‌شد، اما در سال آخر (سال دهم هجری) دو دهه آخر ماه رمضان را اعتکاف کرد. (۳۲) عرضه سالانه قرآن در ماه رمضان اتفاق می‌افتاد. بنابراین جبرئیل علاوه بر نزول تدریجی آیات، در ماه رمضان هر سال آیاتی که تا آن زمان نازل شده بود را بر قلب پیامبر عرضه می‌کرد. این مسئله مهمی است و شایسته تحقیق مجزاست.

 

بخش چهارم. با خانواده

 

در این بخش به چهار نکته از منابع اهل سنت اشاره می‌کنم. آنچه درباره فاطمه زهرا در ایام مرض احتضار پیامبر نقل کرده‌اند، آخرین مسواک پیامبر، پیامبر سر بر سینه چه کسی از دنیا رفت؟ و آخرین کلمات ایشان.

الف. گریه و خنده فاطمه

در مورد أمهات مومنین (همسران پیامبر) خصوصا جناب عایشة منابع سنی و شیعه دقیقا خلاف هم عمل کرده‌اند. منابع اهل سنت تا توانسته مبالغه کرده‌اند، منابع شیعه هم برعکس او را در حد ممکن نادیده گرفته‌اند. بحث در این باره مجالی دیگر می‌طلبد. در این مجال بحث را بر دختر گرامی پیامبر متمرکز می‌کنم. به یک نقل از شیعه اکتفا کرده سپس انچه أمهات مومنین جناب ام سلمة و جناب عایشه در شرح آن نقل کرده اند را عرضه می کنم.

به روایت شیخ مفید فاطمه به پدر رو به احتضارش نگاه می‌کرد و زار می گریست و می خواند: وابیض یستسقی الغمام بوجهه / ثمال الیتامی عصمة للارامل. (سپید چهره که از برکت چهره نورانی او مردم از ابر باران می‌طلبند و او فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنانست) رسول خدا (ص) با صدای ضعیفی گفت دخترم این شعر سروده عمویت ابو طالب است. آن را نخوان، بجای آن این آیه را بخوان: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ (آل عمران ۱۴۴) محمد فقط فرستاده خداست، و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟ و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی‌زند؛ و خداوند بزودی شاکران را پاداش خواهد داد. فاطمه زهرا مدتی طولانی گریست. رسول خدا (ص) او را بسوی خود خوانده چون نزدیک شد رازی با او در میان نهاد که روی دختر پیامبر چون خورشیدی بر افروخت. (۳۳)

به نقل امام بخاری و امام مسلم، ام المومنین عایشه روایت می‌کند که پیامبر دخترش فاطمه را در مرض احتضار طلبید چیزی درگوش زمزمه کرد فاطمه گریست سپس چیز دیگری با او زمزمه کرد، فاطمه خندید. از فاطمه علت گریه و خنده اش را پرسیدم. فاطمه گفت پیامبر (ص) ابتدا خبر داد این مرض احتضار اوست و او بزودی رحلت خواهد کرد. من گریستم. سپس به من خبر داد که من اولین عضو خانواده او هستم که به ایشان ملحق خواهم شد، پس من خندیدم. (۳۴)

امام بخاری و امام مسلم در حدیث دیگری از ام المؤمنین عایشه نقل می کند که فاطمه به دیدارپدرش آمد، راه رفتنش مثل راه رفتن پیامبر بود. پیامبر به او گفت آفرین به دخترم. سپس او را کنار خود نشانید و رازی در گوش او زمزمه کرد. فاطمه گریست. از او پرسیدم چرا گریه می‌کنی؟ سپس پیامبر راز دیگری با او در میان گذاشت پس فاطمه خندید. به او گفتم تو را چون امروز ندیده بودم که شادیت اینقدر به غمگین بودنت نزدیک باشد. علت را از او جویا شدم. فاطمه گفت: راز پیامبر را افشا نمی کنم! چون پیامبر از دنیا رفت دوباره از او پرسیدم. گفت: بار نخست پدرم این راز را با من در میان نهاد: جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می‌کرد، امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه کرد، و دلیلی برای آن نمی‌دانم جز این‌که اجل من فرارسیده است، و تو اولین عضو خانواده هستی که به من ملحق می‌شوی. پس گریستم. اما بار دوم پیامبر گفت: آیا تو راضی نیستی که بانوی زنان بهشتی یا زنان مومنه هستی؟ من به این جهت خندیدم. (۳۵)

ام المؤمنین ام سلمة روایت می‌کند که چون پیامبر حاضر شد فاطمه را طلبید در گوشش چیزی نجوا کرد فاطمه گریست، سپس چیز دیگری نجوا کرد، فاطمه خندید. از او نپرسیدم تا پیامبر از دنیا رفت سپس علت گریه و خنده فاطمه را از او پرسیدم. گفت پدرم به من خبر داد که [بزودی] می‌میرد، [پس من گریستم] و بار دیگر خبر داد که من بعد از مریم دختر عمران سیده زنان بهشت خواهم بود ، خندیدم. (۳۶)

از این روایات مستفیض مشخص می‌شود که أولا پیامبر اموری را با دخترش در میان می‌گذاشته که به همسرانش ولو ام المومنین عایشه نمی‌گفته است. ثانیا تعبیر سیدة نساء اهل الجنة، یا سیدة نساء المؤمنین، یا سیدة نساء العالمین در اسلام به احدی اطلاق نشده جز فاطمه زهرا. راوی این احادیث صحیحه دو نفر از أمهات المؤمنین از جمله جناب عایشه است. آیا اهل سنت افضلیت مقام فاطمه زهرا را بر أمهات مؤمنین باور دارند؟!

ب. آخرین مسواک

پیامبر قبل از خواب هر شب و بعد از بیداری از خواب هر صبح مسواک می زد. قبل از وفات مسواکی دست عبدالرحمن برادر همسرش عایشه بود. چشم پیامبر به آن افتاد. عبدالرحمن دانست که پیامبر آن را می خواهد. مسواک را به ایشان تقدیم کرد. پیامبر با دقت و تانی مسواک زد. این آخرین مسواک زدن پیامبر بود. (۳۷) یکی از سنتهای نبوی نظافت خصوصا مسواک است. پیامبر در هیچ شرایطی این سنت را فراموش نمی‌کرد حتی در مرض موت. اهمیت مسئله در ظرف زمانی چهارده قرن بیشتر مشخص است.

ج. پیامبر سر بر سینه چه کسی از دنیا رفت؟

مسئله اصلی در کتب فریقین این است که پیامبر در آغوش چه کسی جان باخت. غالب اهل سنت روایت کرده اند که پیامبر در آغوش یا دامان همسرش عایشه جان به جان آفرین تسلیم کرد. البته راوی اغلب قریب به اتفاق این احادیث خود ام المومنین عایشه است! منابع شیعی بالاتفاق روایت کرده اند که پیامبر در آغوش پسرعمویش علی بن ابی طالب جان داد. روایت نهج البلاغه در این باره در بخش ششم خواهد آمد. اما در این میان روایت اهل سنت در اینکه پیامبر در آغوش علی بن ابی طالب جان داد شنیدنی است. ابتدا به این روایات اشاره کرده سپس آخرین کلمات پیامبر را نقل خواهم کرد.

صحیح بخاری و مسلم: نزد عایشه گفته شد که علی وصی [پیامبر] بوده است. [عایشه] گفت: چه زمانی [پیامبر] به او [علی] وصیت کرد؟ [در آخرین ساعات سر] او به سینه یا دامن من بود، از من تشت خواست و در دامن من از حال رفت، و نمی دانستم از دنیا رفت است. پس کِیْ به او [علی] وصیت کند؟ (۳۸)

ابن هشام در سیره خود دو روایت از ابن إسحاق به نقل از عایشة نقل می کند که پیامبر سر بر سینه او جان داد. (۳۹) ابن سعد در الطبقات الکبرای خود طی دو باب پی در پی ابتدا قائلین به وفات در دامان عایشه را نقل کرده است. از نُه روایت این باب که مرتبط با لحظه وفات پیامبر است ناقل هشت روایت آن شخص امّ المومنین عایشه است! سپس پنج روایت از قائلین به وفات پیامبر در دامان علی بن ابی طالب را آورده است. روایت نخست از جابر بن عبدالله انصاری است: کعب الاحبار در زمان خلافت عمر بن خطاب از وی می‌پرسد: آخرین کلام پیامبر چه بود؟ عمر پاسخ می‌دهد از علی بپرسید! می پرسد، علی پاسخ می‌دهد: او را بر سینه‌ام تکیه داده بودم، سرش بر شانه‌ام بود. گفت: نماز! نماز! کعب الاحبار گفت: آخرین گفتار همه پیامبران همین بوده است، به‌آن مامور بودند و بر همان نیز مبعوث می‌شوند. کعب دوباره از عمر پرسید: چه کسی پیامبر را غسل داد؟ عمر پاسخ داد: از علی بپرسید! پرسیدند، علی پاسخ داد: من ایشان را غسل دادم، عباس نشسته [کمک می‌کرد] و أسامة و شُقران آب می‌ر یختند. (۴۰)

دو روایت از محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب از پدرش یکی از جدش یعنی از علی بن ابی طالب و دیگری از علی بن الحسین نقل می کند که پیامبر در دامان علی بن ابی طالب جان داد. شعبی راویت کرده که پیامبر در دامان علی جان داد و علی ایشان را غسل داد و فضل دستیارش بود و أسامة آب می ریخت. (۴۱)

ابی غطفان از ابن عباس می‌پرسد تو که پیامبر را [در زمان رحلت] دیدی در دامان چه کسی جان داد؟ ابن عباس پاسخ داد: پیامبر از دنیا رفت در حالی که به سینه علی تکیه کرده بود. ابی غطفان می‌پرسید: اما عروة از عایشه روایت کرد که پیامبر در حالی که در سینه ام بود. به من گفت که  یکی از صحابه از ابن عباس می‌پرسد عایشه می‌گوید در دامن او از دنیا رفت. ابن عباس گفت: آیا درک می‌کنی؟ به خدا قسم پیامبر از دنیا رفت در حالی که به سینه علی تکیه کرده بود، و او پیامبر را غسل داد و برادرم فضل بن عباس [دستیارش بود]. (۴۲) بنابراین اینکه رسول خدا در آغوش علی بن ابی طالب جان داده است در نزد اهل سنت قول مستندی است و صحابی قابل اعتنایی همچون عبدالله بن عباس نه تنها آن را تایید کرده بلکه قول ام المؤمنین عایشه را در این باره تکذیب کرده و بر ادعای خود قسم جلاله خورده است.

د. آخرین کلام پیامبر

به نقل ابن عباس آخرین کلام پیامبر نماز! نماز! بوده است. در این روایت پیامبر سر برسینه علی جان داده است. روایات منقول از ام المؤمنین عایشه حاوی سه نکته است: أولا پیامبر وصیت نکرده، ثانیا بر سینه همسرش از دنیا رفته، ثالثا آخرین کلام ایشان الرفیق الاعلی بوده است. ابن سعد هشت روایت مرتبط نقل کرده که باز هفت روایت آن از ام المؤمنین عایشه است و تنها یک روایت آن درباره کلام آخر پیامبر است. بخاری در صحیح خود ده روایت در این زمینه نقل کرده ناقل همگی عایشه است. مسلم در صحیح خود سه روایت درباره کلام آخر پیامبر نقل کرده ناقل هر سه عایشه است. به هر حال بنا بر قول ام المومنین عایشه که پیامبر سر بر سینه ایشان از دنیا رفته است کلام آخر پیامبر شش گونه روایت شده است. ناقل پنج گونه نخست خود عایشه است.

گونه اول: فی الرفیق الاعلی. (۴۳)

گونه دوم: اللهم فی الرفیق الاعلی یا اللهم الرفیق الاعلی. (۴۴)

گونه سوم: الی الرفیق الاعلی. (۴۵)

گونه چهارم: اللهم اغفر لی وارحمنی والحقنی بالرفیق (۴۶)

گونه پنجم: پیامبر این آیه را در آخرین لحظه حیات تلاوت کرده است: وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَـٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـٰئِكَ رَفِيقًا (نساء ۶۹) و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند!عایشه از پیامبر شنیده که پیامبری نمی‌میرد مگر اینکه بین دنیا و آخرت مخیر می‌شود و او با شنیدن این آیه دانسته پیامبر آخرت را اختیار کرده است. (۴۷)

گونه ششم: بالاخره در تنها روایتی (از دسته روایاتی که پیامبر سر بر سینه عایشه از دنیا رفته) و ناقل آن عایشه نیست کلام آخر پیامبر چنین است: اسأل الله الرفیق الاعلی السعد مع جبرئیل و میکائیل واسرافیل. (۴۸)

گونه هفتم: ابن إسحاق از عایشة: بل الرفیق الاعلی من الجنة (۴۹)

نتیجه: اگر بپذیریم که پیامبر سر بر سینه ام المومنین عایشه از دنیا رفته کلام آخر پیامبر الی الرفیق الاعلی به یکی گونه‌های شش‌گانه فوق بوده است. این روایات در نزد اهل سنت صحیح محسوب می‌شوند. اما اگر همانند جناب عبدالله ابن عباس با قسم جلاله قول فوق الذکر را تکذیب کنیم در این صورت کلام اخر پیامبر به صورت الی الرفیق الاعلی قابل اثبات نیست. اگر پیامبر سر بر سینه علی بن ابی طالب از دنیا رفته باشد باید از ایشان بپرسیم کلام آخر پیامبر چه بوده است و اصولا پیامبر چیزی بر زبان رانده است یا نه.

 

پنجم. وفات

 

این بخش بعد از بحث کوتاهی درباره تاریخ وفات پیامبر، به عکس العمل صحابه به وفات پیامبر می پردازم.

تاریخ وفات پیامبر: پیامبر (ص) بنا بر اصح در دوشنبه ۲ ربیع الاول سال ۱۱ هجری از دنیا رفت. (۵۰). قول دیگر دوشنبه ۱۲ ربیع الاول همان سال است. (۵۱) قول سوم دوشنبه ماه ربیع الاول همان سال است بدون تعیین روز (۵۲) و اضعف اقوال دوشنبه ۲۸ صفر همان سال است. (۵۳) تفصیل بحث در این زمینه در جلسه اول گذشت.

عکس العمل صحابه به وفات پیامبر: به گزارش مختصر، دقیق و منصفانه یعقوبی (م۲۸۴) مورخ اقدم شیعه «و چون پیامبر (ص) وفات کرد، مردم گفتند: ما گمان نمی‌کردیم که پیامبر خدا تا بر همه زمین دست نیابد خواهد مرد. و عمر [بن خطاب] بیرون آمد و گفت: به‌خدا قسم پیامبر (ص) نمرده است و نمی‌میرد، لکن هم‌چنان‌که موسی (ع) چهل شب غائب شد، غائب می‌شود و سپس بازمی گردد. به‌خدا سوگند که او [در زمان بازگشت] دست و پاهای مردمی [که شایعه مرگ او را پخش کرده باشند] را خواهد برید. و [اما] ابوبکر گفت: بلکه خدا خبر مرگ او را به‌ما داده و گفته است: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ [زمر ۳۰: تو می‌میری و آنها نیز خواهند مرد] پس عمر گفت: به‌خدا سوگند که گویا من هرگز این آیه را قرائت نکرده بودم! سپس [به شعر] گفت: لعمري لقد أيقنت أنك ميت / ولكنما أبدى الذي قلته الجزع (به‌جانم سوگند که یقین داشتم تو خواهی مرد / لکن آنچه گفتم از بی‌تابی بر زبان آمد) (۵۴)

این قضیه در حداقل چهار منبع معتبر اقدم اهل سنت با جزئیات نقل شده است: ابن هشام (م۲۱۸) در السیرة النبویة، ابن سعد (م۲۳۰) در الطبقات الکبری، بخاری (م۲۵۶) در الصحیح، و طبری (م۳۱۰) در تاریخ السیروالملوک. روایت امام بخاری را محور گزارش قرار داده جزئیات اضافی را از سه منبع دیگر اقدم اهل سنت به شکل موجز ارائه می‌کنم.

الف. گزارش امام بخاری: روایت ام المؤمنین عایشه از قضیه چنین است: «پیامبر (ص) از دنیا رفت در حالی که ابوبکر در سُنح [منزلش در مدینه] بود. پس عمر [بن خطاب] برخاست و می گفت: به خدا قسم رسول خدا (ص) نمرده است. به خدا قسم در قلبم جز این نیست، و خدا حتما او را برمی‌گرداند تا دست و پای مردان [که می‌گویند پیامبر مرده است] را قطع کند. پس ابوبکر [به خانه پیامبر] آمد و … [بعد از دیدن جنازه پیامبر و ادای احترام از خانه]  خارج شد و [خطاب به عمر] گفت: ای سوگندخورنده [به اینکه پیامبر نمرده است] در سوگند عجله نکن! چون ابوبکر سخن گفت، عمر نشست. پس ابوبکر این‌گونه خطبه خواند: ای مردم اگر کسی محمد (ص) را می پرستد بداند که محمد از دنیا رفته است و کسی که خدا را می پرستد خداوند حی لایموت است و فرموده است: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ [زمر ۳۰: تو می‌میری و آنها نیز خواهند مرد] وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ [آل عمران ۱۴۴: محمد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟ و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی‌زند؛ و خداوند بزودی شاکران را پاداش خواهد داد.] جمعیت بشدت متاثر شده گریستند. [بلافاصله پس از پخش خبر] انصار به سقیفه بنی ساعده رفتند…. ابوبکر و عمر بن خطاب و ابوعبیدة بن جراح هم به آنها ملحق شدند. [و جزئیات قضیه تعیین نخستین خلیفه را شرح داده که الآن مورد بحث من نیست] (۵۵)

ب. دیگر جزئیات قضیه به روایت ام المؤمنین عایشه: امام بخاری در دو روایت دیگر از ام المؤمنین عایشه جزئیات دیگری از قضیه را متذکر شده است. یکی اینکه به نظر عمر این منافقین بوده اند که می گفتند پیامبر مرده است: لقد خوف عمر الناس، وان فیهم لنفاقا فردهم الله بذلک، ثم لقد بصر ابوبکر الناس الهدی وعرفهم الحق الذی علیهم. ترجمه: عمر [با گفتن اینکه پیامبر بعد از بازگشت حتما دست و پای کسانی که می‌گویند ایشان مرده است را قطع خواهد کرد] مردم را می‌ترسانید. [به نظر او] کسانی که عمر متعرض آنها شده بود منافق بودند، پس خدا به حق برگرادنیدشان. سپس ابوبکر مردم را هدایت کرد و حق را به آنها شناساند. (۵۶) در روایت ابن هشام و طبری این نکته به صراحت آمده است. عمر بن خطاب: رجال منافقین می پندارند که رسول خدا از دنیا رفته است، در حالی که رسول الله نمرده است، او نزد خدا رفته است همچنانکه موسی بن عمران نزد خداوند رفت و چهل روز از قومش غایب شد سپس برگشت بعد از اینکه گفته شد مرده است. به خدا قسم پیامبر (ص) حتما برمی‌گردد. (۵۷)

دوم اینکه عمر با نهی ابوبکر به انکار مرگ پیامبر پایان نداد. به روایت امام بخاری به نقل عایشه: ابوبکر گفت: عمر بنشین [وساکت شو]. عمر از نشستن امتناع کرد. مردم به ابوبکر اقبال کرده و عمر را ترک کردند. (۵۸) به روایت ابن سعد به نقل از ابوهریره: ابوبکر قبل از اینکه خطبه بخواند، دو یا سه بار به عمر گفت: ساکت شو. (۵۹)

در انتهای همین روایت آمده است: بخدا قسم  مردم قبل از تلاوت ابوبکر از نزول این آیه [آل عمران ۱۴۴] بی اطلاع بودند. مردم همگی از او [ابوبکر] پذیرفتند [که پیامبر از دنیا رفته است] پس کسی نبود جز اینکه آن آیه را تلاوت کند. سعید بن مسیب خبر داد که عمر گفت: به خدا قسم جز این نبود که وقتی از ابوبکر این آیه را شنیدم متوقف شدم، [از بس سنگین شده بودم] پاهایم تحملم را نداشت، دانستم که پیامبر از دنیا رفته است. (۶۰)

اما آنچه امام بخاری از عایشه نقل نکرده و ابن سعد در الطبقات الکبرای خود قبل از بخاری عایشه روایت کرده بود این نکته بسیار مهم است: وقتی عمر آیه ۱۴۴ آل عمران را از زبان ابوبکر شنید گفت: هذا فی کتاب الله؟ آیا این در کتاب خداست؟! (۶۱)

ج. جزئیات دیگری در روایات دیگر صحابه: تا اینجا کلیه روایات از ام المؤمنین عایشه بود. امام بخاری قضیه را با همین جزئیات از ام المؤمنین ام سلمة به نقل از ابن عباس نیز روایت کرده است، از جمله اینکه عمر با نهی ابوبکر ساکت نشد، اما مردم از اطرافش پراکنده شده به سخنان ابوبکر اقبال کردند. (۶۲)

در روایت انس بن مالک در تهدید عمر بجای دست و پا، دست و زبان آمده است: پیامبر (ص) برمی‌گردد و دست و زبان مردمی که گفته‌اند او مرده است را خواهد برید. در همین روایت آمده عمر آن‌قدر با حرارت از نمردن پیامبر دفاع می‌کرد که دهانش کف کرده بود! (۶۳) حمید بن عبدالرحمن حمیری: عمر ایستاده بود و مردم را تهدید می‌کرد و می‌گفت پیامبر خدا زنده است و نمرده است. می‌آید و دست و پای شایعه سازان را می برد و گردنشان را می زند و بر دارشان می کند. ابوبکر به گفت خاموش باش ولی خاموش نماند. ابوبکر سخن آغاز کرد و دو آیه را تلاوت کرد. کسانی از أصحاب محمد را دیدیم که قسم می‌خوردند که نمی‌دانستیم این دو آیه نازل شده تا وقتی ابوبکر آن را بخواند. در همان وقت یکی دوان آمد و گفت انصار زیر سایبان بنی ساعده فراهم آمده اند! (۶۴) سران مهاجرین (منهای بنی هاشم) قضیه درگذشت پیامبر را فراموش کرده به سمت سقیفه بنی ساعده روان شدند.

د. توجیهات بعدی عمر بن خطاب: در این زمینه حداقل دو نقل در دست است:

نقل اول: فردای روزی که در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند وی به منبر رفت و عمر بپا خاست و پیش از ابوبکر سخن کرد و حمد و ثنای خدا کرد و گفت: ای مردم دیروز سخنی با شما گفتم که ازپیش خودم بود، و ان‌را در کتاب خدا نیافته بودم، و پیامبر خدا به من نگفته بود، ولی پنداشتم که پیامبر خدا تدبیر امور ما می‌کند و پس از همه [ما] می‌میرد. خداوند کتاب خویش را که پیامبرش را بوسیله آن هدایت کرد میان شما باقی گذاشت. اگر به آن چنگ زنید خدا شما را هدایت می‌کند به آنچه او را هدایت کرد. (۶۵)

نقل دوم: ابن عباس: در ایام خلافت عمر با وی می‌رفتم. به کاری می‌رفت و جز من کسی با وی نبود و با خویشتن سخن می‌گفت و با تازیانه به‌طرف راست پای خویش می‌زد. در این وقت متوجه من شد و گفت: ای عباس می‌دانی آن سخن که پس از درگذشت پیامبر گفتم چرا گفتم؟ گفتم نه ای امیر مؤمنان. گفت: به خدا آن سخن به سبب آن گفتم که این آیه را خوانده بودم: وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا (بقره ۱۴۳: بدینگونه شما را امت میانه‌ای قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید؛ و پیامبر هم بر شما گواه است) و پنداشتم پیامبر در میان امت خویش می‌ماند تا شاهد آخرین اعمال آن باشد و آن سخنان که گفتم از روی این پندار بود. (۶۶)

آیا عمر چنین گفته است؟ سند هیچیک از دو نقل نزد اهل سنت معتبر نیست. حتی اگر هم گفته باشد حکایت از دانش بسیار نازل دینی او از جمله کم اطلاعی مفرطش از قرآن کریم دارد.

 

بخش ششم. غسل و کفن و دفن

 

الف. مطابق منابع اقدم اهل سنت یعنی ابن هشام، ابن سعد و طبری پیامبر دوشنبه از دنیا رفت. ساعتی بعد در سقیفه بنی ساعدة ابوبکر به عنوان خلیفه پیامبر تعیین شد و بیعت با او آغاز شد، قبل از اینکه مراسم غسل، کفن، و دفن پیامبر انجام شده باشد. غسل پیامبر در روز سه شنبه یک روز پس از وفات و بیعت با ابوبکر صورت گرفت. غسل پیامبر را علی بن ابی طالب به‌عهده داشت. علی پیامبر را به سینه خود تکیه داد، و عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، قثم بن عباس وی را می گردانیدند، أسامة بن زید و شقران دو آزادشده پیامبر آب بر او می‌ریختند، و علی او را غسل می‌داد. پیراهن به تن پیامبر بود، و علی از روی پیراهن او را می‌شست طوری که دستش به تن پیامبر نمی‌خورد. علی در حال غسل می‌گفت: پدر و مادرم فدایت که در زندگی و مرگ پاکیزه‌ای. وقتی از غسل پیامبر فراغت یافتند وی را در سه جامه کفن کردند، و او را در خانه‌اش روی تختش نهادند.

و چنان بود که مسلمانان درباره محل دفن وی اختلاف کرده بودند. یکی گفت او را در مسجدش دفن کنیم. دیگری گفت او را با اصحابش دفن کنیم. اما ابوبکر گفت: شنیدم که پیامبر می‌گفت هر پیامبری که درگذشت او را همانجا که جان داد دفن کردند. از این رو بستر پیامبر را که بر آن جان داده بود، برداشتند و گور وی را زیر آن کندند. ابوطلحه بر گور پیامبر لحد کرد. آن‌گاه مردم دسته دسته بیامدند و بر پیامبر نماز کردند و چون مردان از نماز فارغ شدند، زنان نماز گزاردند. و کس در کار نماز بر پیگر پیامبر پیشنمازی نکرد. پیامبر نیمه شب چهارشنبه به خاک سپرده شد. علی بن ابی طالب به کمک فضل بن عباس، قثم بن عباس، شقران و اوس بن خولی از انصار پیامبر را در قبر نهاد. (۶۷)

ب. در منابع شیعه: عباس نزد امیرالمومنین آمد و گفت یا علی مردم گرد آمده‌اند تا رسول خدا (ص) را در بقیع مصلی دفن کنند و مردی از ایشان پیش نماز آنها شود. امیرالمومنین بسوی مردم آمد و گفت: ای مردم همانا رسول خدا در حال زندگی و مرگش امام و پیشواست و خودش گفت: من در همان خانه‌ی که قبض روح شوم به خاک سپرده شوم. آنگاه نزد در ایستاد و بر پیامبر نماز گزارد. سپس به مردم دستور داد تا ده نفر ده نفر بر او نماز خواندند و خارج شوند. (۶۸) شیخ مفید نیز در ارشاد جزئیات غسل، کفن، نماز و دفن پیامبر (ص) را نقل کرده است. (۶۹) به نقل شیخ طوسی: قبر پیامبر در مدینه در اتاقی است که در آن از دنیا رفت، [این همان اتاقی است که] در زمان حیاتش عایشه دختر ابوبکر بن ابی قحافه را در آن ساکن کرده بود. چون پیامبر (ص) قبض روح شد، اهل بیت او و صحابه حاضر در مورد محل دفن ایشان اختلاف کردند، عده ای گفتند در بقیع دفن شود، دیگران گفتند در صحن مسجد [النبی] امیرالمومنین (ع): خداوند پیامبرش را جز در طاهرترین بقاع قبض روح نمی کند، پس شایسته است که پیامبر در همان‌جا که در آن قبض روح شده است دفن شود. جماعت بر قول علی (ع) اتفاق کردند و ایشان در همان اتاقی که ذکرش گذشت دفن شد. (۷۰)

ج. محمد بن الحسین مشهور به سید رضی (۳۵۹-۴۰۶) در نهج البلاغه سه خطبه امام علی (ع) را در مورد تجهیز پیامبر (ص) نقل کرده است.

اول: وَلَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص)، وَإِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي، وَلَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي، وَلَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ (ص) وَالْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي، فَضَجَّتِ الدَّارُ وَالْأَفْنِيَةُ، مَلَأٌ يَهْبِطُ وَمَلَأٌ يَعْرُجُ، وَمَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ، يُصَلُّونَ عَلَيْهِ، حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ، فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَمَيِّتاً؟ فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ. (۷۱) ترجمه: و رسول خدا (ص) جان سپرد، در حالى كه سر او بر سينه من بود، و نفْس او در كف من روان شد. آن را بر چهره خويش كشيدم، و شستن او را عهده دار گرديدم، و فرشتگان ياور من بودند و خانه و پيرامون آن فرياد مى كشيد. گروهى فرشته  فرود مى آمد و گروهى به آسمان مى پريد، و بانگ آنان از گوش من نبُريد. بر وى درود مى گفتند تا او را در خاك نهاديم. پس چه كسى سزاوارتر است بدو از من، چه در زندگى او و چه پس از مردن؟ پس با دل بينا به راه افتيد!

نصر بن مزاحم منقری (م۲۱۲) نزدیک دو قرن قبل از سید رضی این خطبه را با الفاظی مختصرتر و فاقد دو جمله آخر در کتاب وقعة الصفین خود نقل کرده است. (۷۲) شیخ مفید هم این خطبه را با سند خود با الفاظی مختصرتر در کتاب امالی روایت کرده است. (۷۳) ابوالفتح عبدالواحد بن محمد آمدی (متوفای أواسط قرن ششم) در کتاب غرر الحکم و درر الکلم این بخش خطبه را عینا البته بدون سند آورده است. (۷۴)

دوم: وَمِنْ كَلَامٍ لَهُ (ع) قَالَهُ وَهُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَتَجْهِيزَهُ: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَالْإِنْبَاءِ وَأَخْبَارِ السَّمَاءِ، خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّياً عَمَّنْ سِوَاكَ وَعَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِيكَ سَوَاءً وَلَوْ لَا أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ الشُّئُونِ وَلَكَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَالْكَمَدُ مُحَالِفاً وَقَلَّا لَكَ وَلَكِنَّهُ مَا لَا يُمْلَكُ رَدُّهُ وَلَا يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَاجْعَلْنَا مِنْ بَالِكَ. (۷۵) ترجمه: هنگامی كه رسول خدا (ص) را مى شست و كفن مى كرد، گفت: پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشته اى بريد كه در مرگ جز تو كس چنان نديد. پايان يافتن دعوت پيامبران و بريدن خبرهاى آسمان، چنانكه مرگت  ديگر مصيبت زدگان را به شكيبايى واداشت و همگان را در سوكى يكسان گذاشت، و اگر نه اين است كه به شكيبايى امر فرمودى، و از بي‌تابى نهى نمودى، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان مى رسانديم. و درد همچنان بى درمان مى ماند، و رنج و اندوه، هم سوگند جان، و اين زارى و بي‌قرارى در فقدان تو اندك است، ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر و در خاطر خود نگاه دار! شیخ مفید این خطبه را با سند خود در کتاب امالی نقل کرده است. (۷۶)

سوم: فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وفَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وصَدْرِي نَفْسُكَ فاِنَّا لِلَّه وإِنَّا إِلَيْه راجِعُون. (۷۷) ترجمه: (در زمان دفن فاطمه زهرا در نجوی با پیامبر:) تو را بر بالين ساختم در آنجا كه شكاف قبر تو بود، و جان گرامى ات ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود. «همه ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم».  قبل از سید رضی، کلینی این خطبه را با سند خود در کافی نقل کرده است. (۷۸) شیخ طوسی نیز آن را با سند خود در کتاب امالی آورده است. (۷۹)

 

بخش هفتم. انگشت اشاره پیامبر

 

آیا پیامبر برای بعد از خود چه در أمور دینی چه در أمور سیاسی جانشین تعیین نکرد؟ من در این مجلس به بحث مهم سقیفه نمی‌پردازم و گزارش تحقیق آن را به فرصتی دیگر موکول می‌کنم. اما مایلم به دو نکته به اختصار اشاره کنم: خلافت پیامبر از منظر امام علی، و چهار خلیفه نخست و مسئله تعیین جانشین.

الف. خلافت پیامبر از منظر امام علی 

علی بن ابی طالب خلیفه چهارم اهل سنت و امام اول شیعیان است. نظر او درباره جانشینی پیامبر چه بوده است؟ آیا به نظر وی پیامبر برای بعد از خود جانشینی تعیین کرده یا تعیین جانشین را به پیروان خود سپرده است؟ آیا در نهج البلاغه خطبه، نامه یا کلمه‌ای از امام علی دالّ بر ادعای جانشینی بلافصل وی از پیامبر آمده است یا اینکه ایشان همانند اهل سنت بر این باور بوده که پیامبر تکلیف جانشینی را به مهاجرین و انصار سپرده است؟ در این مقام صرفا بر أساس نهج البلاغه به این پرسش پاسخ می‌دهم. قسمت مرتبط از خطبه‌ها را نقل و ترجمه می‌کنم بی آن که به شرح بپردازم.

اول. انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَاتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى وَلَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَإِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَلَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا (۸۰) ترجمه: به خاندان پيامبرتان بنگريد، و بدان سو كه مى روند برويد، و پى آنان را بگيريد. كه هرگز شما را از راه رستگارى بيرون نخواهند كرد و به هلاكتتان باز نخواهند آورد. اگر ايستادند بايستيد، و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنها پيشى مگيريد كه گمراه مى شويد، و از آنان پس نمانيد كه تباه مى گرديد.

این خطبه ترجمان ثقل دوم در حدیث ثقلین پیامبر است.

دوم. ومن خطبة له عليه السلام يذكر فيها فضائل أهل البيت: نَحْنُ الشِّعَارُ وَالْأَصْحَابُ وَالْخَزَنَةُ وَالْأَبْوَابُ وَلَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً. (۸۱) ترجمه:  ما خاصگان، و ياران، و گنجوران نبوت، و درهاى رسالتيم. در خانه ها جز از درهاى آن نتوان در شد، و آن كه جز از در، به خانه درآمد به دزدى نامیده شد.

این خطبه بعد از سید رضی در دو منبع زیر به چشم می‌خورد: عبدالواحد بن محمد التمیمی الآمدی (۵۵۰)، و یحیی بن حمزة العلوی الیمنی (م۷۰۵)، المؤید، فی الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقایق الاعجاز. (۸۲) آقا جمال الدین محمد خوانساری در شرح این حدیث جنین نوشته است: نَحْنُ الشِّعَارُ وَالْأَصْحَابُ والسِّدنة وَالْأَبْوَابُ، وَلَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا ومَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا کان سَارِقاً لاتَعدُوهُ العقوبةُ. «مائیم شعار و أصحاب و سدنه و أبواب؛ و آمده نمی‌شود خانه‌ها مگر از أبواب آنها، و هرکه بیاید آنها را از غیر أبواب آنها بوده باشد دزدی که در نگذرد از او عقوبت. شعار جامه را گویند که ملاصق بدن و موی آن باشد. سدنه خدمه کعبه معظمه را گویند، و ابواب یعنی درهاست و مراد این است که مائیم پیراهن تن حضرت رسالت پناهی (ص)و أصحاب آن حضرت، و خدمه او و درهای رسیدن به او ، و به خانه‌ها باید که از درهای آنها داخل شد چنانکه حق تعالی در قرآن مجید امر به آن کرده است، و هرکه بیاید به خانه‌ها از غیر درهای آنها آن دزد است یا به منزله آن و مستحق عقوبت و جزاست. پس هر که خواهد که به خانه اطاعت و فرمانبرداری آن حضرت داخل شود باید که به نزد ما آید و از آن درها داخل شود و اگر از غیر آن درها بیاید مستحق عقوبت باشد مانند کسی که خانه را از غیر در آن داخل شود.» (۸۴)

سوم. و من خطبة له عليه السلام في رسول اللّه ومن هو جدير بأن يكون للخلافة وفي هوان الدنيا: [رسول الله]: أَمِينُ وَحْيِهِ وَخَاتَمُ رُسُلِهِ وَبَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَنَذِيرُ نِقْمَتِهِ . [الجدير بالخلافة]: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ، فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَلَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَلَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَلَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ، أَلَا وَإِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَآخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ. (۸۴)

ترجمه: امين وحى اوست و خاتم فرستادگانش، رحمت او را مژده دهنده و از كيفر او ترساننده.
مردم! سزاوار به خلافت كسى است كه بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر. اگر فتنه جويى فتنه آغازد، از او خواهيد تا با جمع مسلمانان بسازد، و اگر سر باز زند سر خويش ببازد. به جانم سوگند، اگر كار امامت راست نيايد جز بدانكه همه مردم در آن حاضر بايد، چنين كار ناشدنى نمايد. ليكن كسانى كه حاضرند و حكم آن دانند، بر آنان كه حاضر نباشند، حكم رانند، و آن گاه حاضر حق ندارد سر باز زند و نپذيرد، و نه غايب را كه ديگرى را امام خود گيرد. بدانيد كه من با دو كس مى ستيزم: آن كه چيزى را خواهد كه حق آن را ندارد، و آن كه حقى را كه بر گردن اوست نگزارد. این خطبه در تحف العقول هم قبلا نقل شده است. (۸۵)

 چهارم. الخطبة القاصعة، فضل الوحي: أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَبِ وَكَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَيَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَيُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَيُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَكَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَلَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلى الله عليه وآله مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَيَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلَا يَرَاهُ غَيْرِي وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ ( صلى الله عليه وآله ) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ. (۸۶)

ترجمه: شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است، و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد. و گاه بود كه چيزى را مى جويد، سپس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نشنيد، و خطايى در كردار نديد. هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود. و من در پى او بودم  در سفر و حضر چنانكه شتر بچه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت. هر سال در حراء خلوت مى گزيد، من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا (ص) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود، من سومين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم. من هنگامى كه وحى بر او (ص) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم. گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت: اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روی.

پنجم: خطبه شقشقیة: اَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَلَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَطَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَيَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه ُ. [ترجيح الصبر]: فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً (۸۷)

ترجمه: هان! به خدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قله ام گريزان. چون چنين ديدم دامن از خلافت در چيدم، و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد، و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ كه جهانى تيره است و بلا بر همگان چيره بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم، شكيبايى را خردمندانه ترديدم، و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده اين و آن، و من بدان نگران.

این خطبه مهم در چندین منبع قدیم شیعی به شکل مسند نقل شده است. (۸۸)

نتیجه: نگاه اجمالی به پنج خطبه فوق در نهج البلاغه به وضوح نشان می دهد که از منظر علی بن ابی طالب در نهج البلاغه ایشان خود را جانشین دینی و سیاسی پیامبر می دانسته که حقش غصب شده است.

 

ب. چهار خلیفه نخست و مسئله تعیین جانشین

رویه پنج خلیفه بعد از پیامبر در مورد تعیین جانشین چه بوده است؟ بیشک آنها تاسی به پیامبر را عملا نصب العین خود می‌دانستند. ابوبکر در بیماری مرگ در سال ۱۳ برای عمر بن خطاب پیمان گرفت که پس از وی خلیفه شود. (۸۹) در سال ۲۳ عمر در بیماری مرگ شورایی شش نفر را منصوب کرد تا از میان خود یکی را به خلافت تعیین کنند: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، زبیر بن عوام، و طلحة بن عبیدالله را تعیین کرد تا در صورت تساوی کسی خلیفه باشد که عبدالرحمن بن عوف در طرف اوست. این شوری علی بن ابی طالب را برگزید بشرط عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله و سیره دو خلیفه (ابوبکر و عمر). علی عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله را بیشتر نپذیرفت و گفت که به روش خود عمل خواهد کرد. گزینه دوم شوری عثمان بود. وی عمل به سیره دو خلیفه را پذیرفت و توسط عبدالرحمن بن عوف به عنوان خلیفه سوم معرفی شد. (۹۰)

در سال ۳۵ عثمان قبل از تعیین جانشین در شورش مردم به قتل رسید. مهاجران و انصار از علی خواستند خلافت را بپذیرد. علی گفت: من وزیر باشم بهتر از آن است که امیر باشم. إصرار کردند. گفت در مسجد با رضایت مردم. مردم با علی بیعت کردند. (۹۱) چون در سال ۴۰ علی بن ابی طالب توسط ابن ملجم مرادی ضربت خورد، جندب بن عبدالله پیش علی رفت و گفت ای امیر مومنان اگر ترا از دست دادیم و امید است ندهیم با حسن بیعت کنیم؟ گفت: نه دستور می دهم نه منع می کنم، شما بهتر می دانید. (۹۲) آنگاه به حسن و حسین توصیه های اخلاقی کرد. در سفارش به حسن جز موازین اخلاقی نبود. در وصیت نامه عمومی علی بن ابی طالب نیز نکته ای درباره نصب جانشین بعد از خود نبود. آنگاه حسن شش ماه خلافت کرد. (۹۳) شیخ مفید در ارشاد نوشته که حسن بن علی وصی پدرش در أمور خانواده و اوقاف و صدقات بود و برای وی وصیت مشهوری نوشته که جمهور علما آن‌را نقل کرده‌اند. چون امیرالمؤمنین (ع) از دنیا رفت حسن (ع) برای مردم خطبه خواند و حقش را ذکر کرد و أصحاب پدرش با او بیعت کردند. (۹۴)

به شکل خلاصه ابوبکر عمر را به عنوان جانشین تعیین کرد. عمر شورایی شش نفره به مدیریت عبدالرحمن بن عوف را تعیین کرد و در نهایت عثمان به عنوان خلیفه تعیین شد. عثمان قبل از تعیین جانشین به قتل رسید و مردم در بیعت با علی بن ابی طالب بر هم سبقت می‌گرفتند. (۹۵) علی رسما جانشینی تعیین نکرد، و أصحاب با حسن بن علی بیعت کردند. بنابراین در این پنج خلیفه، ابوبکر و عمر جانشین تعیین کردند. عثمان قبل از تعیین جانشین کشته شد و علی بن ابی طالب جانشینی تعیین نکرد. سیره عملی خلفای اموی، عباسی و عثمانی تعیین جانشین بوده است.

اکنون پرسش جدی از خلفای اول و دوم این است: اگر پیامبر تعیین جانشین را به امت واگذار کرد چرا شما به سیره پیامبر وفادار نماندید و خود تعیین جانشین کردید؟! البته مشابه این سوال هم از شیعیان که معتقدند جانشینی پیامبر و امام همواره با نص و نصب است پرسیدنی است چرا علی بن ابی طالب جانشین سیاسی بعد از خود را علنا نصب نکرد؟ آیا تعیین جانشین توسط پیامبر عینا معادل تعیین جانشین توسط ائمه بوده یا منطق این دو امر متفاوت است؟ قول رایج شیعه منطق واحد در هر دو مسئله است. در این زمینه در مجالی دیگر بحث خواهم کرد.

 إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ  يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (أحزاب ۵۶) خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم (فرمان او) باشید.

یادداشت‌ها:

۱. آخرین روزهای پیامبر (ص): هشتاد روز آخر پیامبر (۵ دی ۱۳۹۶).

۲. صحیح مسلم، کتاب۲۵: الوصیة، باب۵: ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ح۱۶۳۵، ص۷۷۱؛ صحیح البخاری، کتاب۵۵: الوصایا، باب۱: الوصایا، ح۲۷۴۱، ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر من قال ان رسول الله لم یوص، ح۲، ج۲، ص۲۲۸.

۳. صحیح مسلم، کتاب۲۵: الوصیة، باب۵: ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ح۱۶۳۴ (۱۶)، ص۷۷۱؛ و صحیح البخاری، کتاب۵۵: الوصایا، باب۱: الوصایا، ح۲۷۴۰، وکتاب ۶۴: المغازی، باب۸۳: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۶۳، ص۸۴۳؛ وکتاب۶۹: فضائل القرآن، باب۱۸: الوصیة بکتاب الله عزوجل، ح۵۰۲۲، ص۵۰۲۲.

۴. صحیح البخاری، کتاب۵۶: الجهاد والسیر، باب۱۷۵: جوائز الوفد و باب۱۷۶: هل یستشفع الی اهل الذمة ومعاملتهم، ح ۳۰۵۳، ص۵۸۴.

۵. پیشین، کتاب۶۴: المغازی، باب۸۳: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۱، ص۸۳۹.

۶. پیشین، کتاب۵۸: الجزیة والموادعة، باب۶: اخراج الیهود من جزیرة العرب، ح۳۱۶۸، ص۶۰۷.

۷. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۱۳؛ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳: دو حدیث.

۸. مسند احمد بن حنبل، مسند عبدالله بن عباس، ح۱۹۳۵، ج۳، ص۴۰۸-۴۰۹، و کمی مختصرتر: ح۳۳۳۶، ج۵ ص۳۵۱؛ ح۲۶۷۶، ج۴ ص۴۱۵.

۹. صحیح البخاری، کتاب۶۴: المغازی، باب۸۳: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۲، ص۸۳۹؛ صحیح مسلم، کتاب۲۵: الوصیة، باب۵: ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ح۱۶۳۷ (۲۰) ص۷۷۲.

۱۰. صحیح مسلم، کتاب۲۵: الوصیة، باب۵: ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ح۱۶۳۷ (۲۱)؛ النسائی، السنن الکبری، کتاب ۲۸: العلم، باب۱۳: کتابة العلم فی الالواح والاکتاف، ح۵۸۲۶، ج۵، ص۳۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۱۴؛ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳.

۱۱. سنن ابی داود، کتاب۱۴: الخراج والفیء والامارة، باب۲۸: اخراج الیهود من جزیرة العرب، ح۳۰۲۹، ج۴ ص۶۴۰.

۱۲. صحیح البخاری، كتاب۱۳: العلم ، باب۳۹: کتابة العلم، ح۱۱۴، ص ۴۷.

۱۳. مسند احمد بن حنبل، مسند عبدالله بن عباس، ح۲۹۹۰، ج۵ ص۱۳۴-۱۳۵؛ صحیح البخاری، كتاب۷۵: المرضی، باب۱۷: قول المریض قوموا عنّی، ح۵۶۶۹، ص۱۱۱۴؛ و کتاب۹۶: الاعتصام، باب۲۶: کراهیة الاختلاف، ج۷۳۶۶، ص۱۴۰۳؛ صحیح مسلم، کتاب۲۵: الوصیة، باب۵: ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ح۱۶۳۷ (۲۲) ص۷۷۲؛ النسائی، السنن الکبری، کتاب۲۸: العلم،  باب۱۱: کتابة العلم، ح۵۸۲۱، ج۵، ص۳۶۶، و کتاب۴۲: الطب، باب۲۴: قول المریض قوموا عنی، ح۷۴۷۴، ج۷، ص۶۲-۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۱۴-۲۱۵.

۱۴. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۱۳.

۱۵. النسائی، السنن الکبری، کتاب ۲۸: العلم، باب۱۳: کتابة العلم فی الالواح والاکتاف، ح۵۸۲۶، ج۵، ص۳۶۸، تفرد به النسائی من بین أصحاب الکتب الستة ؛ مسند احمد بن حنبل، مسند جابر بن عبدالله، ح۱۴۷۲۶، ج۲۳، ج۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۱۳ و ۲۱۴ دو حدیث.

۱۶. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۱۴.

۱۷. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله (ص) ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص ۲۱۵.

۱۸. هیکل، حیاة محمد، ص۴۶۶-۴۶۷.

۱۹. پاسخ به هیکل برگرفته از محاضرات جعفر سبحانی، به قلم جعفر الهادی، سیدالمرسلین، ج۲ ص۶۷۱-۶۷۲.

۲۰. شرح النووی علی مسلم، ص ۱۰۴۱.

۲۱. ابن تیمیة، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج۶، ص۱۹-۳۰.

۲۲. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳ص۱۸۹. ترجمه فارسی از ترجمه ابوالقاسم پاینده نقل کرده ام ج۴ ص۶۵.

۲۳. ابوالقاسم سلیمان بن احمد الطبرانی، المعجم الکبیر، مسند حسن بن علی بن ابی طالب، ح۲۶۷۶، ج۳، ص۵۴-۵۷.

۲۴. الصدوق، الامالی، مجلس۹۲ ، ح۱۰۰۴(۶)، ص۷۳۴-۷۳۵، قسم الدراسات الاسلامیة، مؤسسة البعثة، قم، ۱۴۱۷ق؛ ترجمه برگرفته از الامالی او المجالس، متن همراه با ترجمه محمد باقر کمره ای، ص ۶۳۴-۶۳۶، الاعلمی بیروت؛ محمد بن الفتال النیشابوری (م۵۰۸)، روضة الواعظين، مجلس فی ذکر وفاة سیدنا ومولانا ص، ح۱۸۷ (۳) ص۱۸۶-۱۸۷، تحقیق غلامحسین مجیدی و مجتبی فرجی، قم، دلیل ما، ۱۳۸۱؛ ابن شهرآشوب (م۵۸۸)، مناقب آل ابى طالب، ج۱، ص۲۳۵.

۲۵. محمد تقی التستری، قاموس الرجال، موسسة النشر الاسلامی، قم، شماره ۳۴۵۸ ج۵ ص۳۳۲.

۲۶. عزّ الدین علی بن محمد ابن اثیر، اسد الغابة، ش ۲۳۳۳ ص۵۳۳.

۲۷. پیشین، ش۲۳۳۴، ص۵۳۳-۵۳۴.

۲۸.  سیرة ابن هشام ج۴ ص۳۰۴-۳۰۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری ج۲ ص۱۹۱؛ تاریخ الطبری، ج۳ ص۱۹۸، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده ۴ ص۷۱.

۲۹. الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳ ص۱۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری: ذکر خروج رسول الله ٌ الی البقیع واستغفاره لاهله والشهداء، ج۲ ص۱۸۲؛ المفید، الارشاد ج۱ ص۱۸۱.

۳۰. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر تخییر رسول الله ص، ج۲ ص۲۰۲-۲۰۴، سیرة ابن هشام، ج۴ ص۲۸۹-۲۹۰.

۳۱. الطبقات الکبری، ذکر عرض رسول الله ص القرآن علی جبرئیل و اتکافه فی السنة التی قبض فیها، ج۲ ص۱۷۴-۱۷۵؛ صحیح البخاری، کتاب۶۱: المناقب، باب۲۵: علامات النبوة فی الإسلام، ح۳۶۲۴، ص۶۹۲؛ صحیح مسلم، کتاب۴۴: فضائل الصحابة، باب۱۵: فضائل فاطمة بنت النبی ص، ح۲۴۵۰ (۹۸-۹۹)، ص۱۱۴۶-۱۱۴۷؛ الطبری ج۲ ص۲۹۱؛ المفید، الارشاد، ج۱ ص۱۸۱.

۳۲. روایت اول ودوم در طبقات ابن سعد، ج۲، ص۱۷۴.

۳۳. مفید، الارشاد، ج۱ ص۱۸۶-۱۸۷.

۳۴. صحیح البخاری، ، کتاب۶۱: المناقب، باب۲۵: علامات النبوة فی الإسلام، ح۳۶۲۵-۳۶۲۶، ص۶۹۲-۶۹۳؛ صحیح مسلم، کتاب۴۴: فضائل الصحابة، باب۱۵: فضائل فاطمة بنت النبی ص، ح۲۴۵۰ (۹۷)، ص۱۱۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر ما قال رسول الله ص لفاطمة ابنته فی مرضه، ج۲، ص۲۱۷.

۳۵. صحیح البخاری، ، کتاب۶۱: المناقب، باب۲۵: علامات النبوة فی الإسلام، ح۳۶۲۳-۳۶۲۴، ح۶۹۲؛ صحیح مسلم، کتاب۴۴: فضائل الصحابة، باب۱۵: فضائل فاطمة بنت النبی ص، ح۲۴۵۰ (۹۸-۹۹)، ص۱۱۴۶-۱۱۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر ما قال رسول الله ص لفاطمة ابنته فی مرضه، ج۲ ص۲۱۸-۲۱۷. در منبع اخیر سیدة نساء العالمین را اضافه دارد.

۳۶. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر ما قال رسول الله ص لفاطمة ابنته فی مرضه، ج۲ ص۲۱۸.

۳۷. ابن سعد، الطبقات الکبری ، ذکر السواک الذی استنّ به رسول الله فی مرضه الذی مات فیه، ج۲ ص۲۰۶-۲۰۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲ ص۳۰۵؛ صحیح البخاری، کتاب۶۴: المغازی، باب ۸۲: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۸، ص۸۴۰.

۳۸. صحیح مسلم، کتاب۲۵: الوصیة، باب۵: ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ح۱۶۳۶، ص۷۷۱؛ و مثله البخاری ح۲۷۴۱ و ۴۴۵۹.

۳۹. ابن هشام،  السیرة النبویة، ج۴ ص۳۰۶.

۴۰. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر من قال توفی رسول الله فی حجر علی بن ابی طالب، ح۱، ج۲ ص۲۳۰.

۴۱. پیشین، روایات ۲-۴.

۴۲. پیشین، ح۵، ص۲۳۰-۲۳۱.

۴۳. ابن سعد، الطبقات الکبری، ح۶، ص۲۲۹؛ صحیح البخاری، باب۶۴: المغازی، باب۸۲: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۸، ص۸۴۰.

۴۴. صحیح البخاری، کتاب۶۴: المغازی، باب۸۲: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۷، ص۸۴۰، و باب۸۴: آخر ماتکلم به النبی، ح۴۴۶۳، ص۸۴۳، و کتاب۸۰: الدعوات، باب۲۹: دعاء النبی اللهم الرفیق الاعلی، ح۶۳۴۸، ص۱۲۲۰و کتاب۸۱: الرقاق، باب۴۱: من احب لقاء الله احب الله لقائه، ح۶۵۰۹، ص۱۲۴۸؛ صحیح مسلم، کتاب۴۴: فضائل الصحابة، باب ۱۳: فی فضل عایشة، ح۲۴۴۴ (۸۷)، ص۱۱۴۲.

۴۵. ابن سعد، الطبقات الکبری، ح۳و۷، ص۲۰۳، صحیح البخاری، باب۶۴: المغازی، باب۸۲: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۶، ص۸۳۹.

۴۶. ابن سعد، الطبقات الکبری، ح۵ و۶، ص۲۰۳؛ صحیح البخاری، کتاب۶۴: المغازی، باب۸۲: مرض النبی ووفاته، حح۴۴۴۰، ص۸۴۰، و کتاب المرضی، باب ۱۹: نهی تمنی المریض الموت، ح ۵۶۷۴، ص۱۱۱۵؛ صحیح مسلم، کتاب۴۴: فضائل الصحابة، باب ۱۳: فی فضل عایشة، ح۲۴۴۴ (۸۵)، ص۱۱۴۲.

۴۷. ابن سعد، الطبقات الکبری، ذکر تخییر رسول الله، ح۱و۲ ص۲۰۲؛ صحیح البخاری، کتاب۶۴: المغازی، باب۸۲: مرض النبی ووفاته، ح۴۴۳۵، ص۸۳۹، و کتاب۶۵: التفسیر، باب۴: النساء، ح۴۵۸۶؛ صحیح مسلم، کتاب۴۴: فضائل الصحابة، باب ۱۳: فی فضل عایشة، ح۲۴۴۴ (۸۶)، ص۱۱۴۲.

۴۸. ابن سعد، الطبقات الکبری، ح۸، ص۲۰۳.

۴۹. ابن هشام السیرة النبویة ج۴ ص۳۰۶.

۵۰. تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۴۴؛ شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص۱۴۱.

۵۱. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳ ص۲۱۷؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹؛ ابن رستم طبری، المسترشد، ص۱۱۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۰.

۵۲. سیرة ابن إسحاق، ص۷۰۰-۷۰۱؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۲۸۹؛ حسن بن موسی نوبختی؛ فرق الشیعة، ص۳۱.

۵۳. مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲.

۵۴. تاریخ الیعقوبی، ج۱ ص۴۴۵.

۵۵. صحیح البخاری، کتاب۶۲: فضائل الصحابة، باب۵: قول النبی لو کنت متخذا خلیلا، ح۳۶۶۷-۳۶۶۸، ص۷۰۰؛ ج۶ ص۹۱ قسطلانی.

۵۶. صحیح البخاری، کتاب۶۲: فضائل الصحابة، باب۵: قول النبی لو کنت متخذا خلیلا، ح۳۶۶۹-۳۶۷۰، ص۷۰۱.

۵۷. ابن هشام، السرة النبویة، ج۴، ص۳۰۶؛ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۲۰۰-۲۰۳.

۵۸. صحیح البخاری، کتاب۶۲: فضائل الصحابة، باب۸۳: باب مرض النبی ووفاته، ح۴۴۵۳-۴۴۵۴، ص۸۴۲؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۰۶-۳۰۷.

۵۹. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲ ص۲۳۴.

۶۰. صحیح البخاری، کتاب۶۲: فضائل الصحابة، باب۸۳: باب مرض النبی ووفاته، ح۴۴۵۳-۴۴۵۴، ص۸۴۲؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۰۶-۳۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۳۶؛ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۲۰۰-۲۰۳.

۶۱. ابن سعد، الطبقات الکبری ج۲ ص۲۳۴.

۶۲. صحیح البخاری، کتاب۲۳: الجنائز، باب۳: الدخول علی المیت بعد الموت اذا ادرج فی کفنه، ح۱۲۴۲، ص۲۴۴-۲۴۵.

۶۳. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲ ص۲۳۳.

۶۴. الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۲۰۰-۲۰۳.

۶۵. ابن هشام، سیرة النبی، ج۴، ص۳۱۰-۳۱۱؛  تاریخ الطبری ج۳ ص۲۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲ ص۲۳۶، ترجمه ابوالقاسم پاینده ج۴ ص۷۸ با ویرایش.

۶۶. ابن هشام، سیرة النبی، ج۴، ص۳۱۲-۳۱۳، تاریخ الطبری، ج۳ ص۲۱۱، ترجمه پاینده ص۷۹ با ویرایش.

۶۷. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۴ ص۳۱۳-۳۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۰-۲۷۰؛ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳، ص۲۱۱-۲۱۵ با تلخیص.

۶۸. الکلینی، الکافی، کتاب الحجة، أبواب التاریخ، باب مولد النبی ص و وفاته، ح۳۷، ج۱ ص۴۵۱.

۶۹. المفید، الارشاد، ج۱ ص۱۸۷-۱۸۸.

۷۰. الطوسی، تهذیب الاحکام، کتاب المزار، باب۱: نسب رسول الله و تاریخ مولده و وفاته و موضع قبره، ج۶، ص۲-۳.

۷۱. نهج البلاغه خ ۱۹۷، ص۳۱۱ صبحی صالح. ترجمه نهج البلاغه از جعفر شهیدی است.

۷۲. المنقری، وقعة الصفین، ص۲۲۴.

۷۳. المفید، الامالی، المجلس ۲۷، ح۵، ص۲۳۵.

۷۴. الآمدی، غرر الحکم، حرف الواو، ش۷۳ ص۴۰۹، ترتیب و تدقیق عبدالحسن دهینی، الموسسة الفکریة للمطبوعات، بیروت، ۱۹۹۲م.

۷۵. نهج البلاغه خ ۲۳۵، ص۳۵۵.

۷۶. امالی المفید، المجلس۱۲، ح۴،  ص۱۰۲-۱۰۴.

۷۷. نهج البلاغه، خ۲۰۲، ص۳۲۰.

۷۸. الکلینی، الکافی، کتاب الحجة، أبواب التاریخ، باب مولد الزهراء، ج۳، ج۱، ص۴۵۸-۴۵۹.

۷۹. الطوسی، الامالی، المجلس الرابع، ح۲۰، حدیث مسلسل۱۶۶، ص۱۰۹-۱۱۰.

۸۰. نهج البلاغه، خطبه ۹۷، ص۱۴۳. با جزئی اختلاف در الفاظ: کتاب سلیم بن قیس الهلالی، تحقیق محمد باقر انصاری زنجانی خوئینی، منشورات دلیل ما، قم، ۱۳۸۶ش، ح۱۷، ص۷۱۵. برای شرح خطبه بنگرید به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۷ ص۵۱-۵۲.

۸۱. نهج البلاغة، خطبه ۱۵۴، ص۲۱۵-۲۱۶. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹ ص۱۰۹.

۸۲. الآمدی، غررالحکم ودرر الکلم، ترتیب و تدقیق عبدالحسین دهینی، دارالهادی، ببروت، ۱۹۹۲م) فی حرف النون، ش۱۹، ص ۳۹۶؛ العلوی الیمنی، المؤید فی الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقایق الاعجاز، ج۱ ص۱۱۴.

۸۳. شرح جمال الدین محمد خوانساری بر غرر الحکم با تحقیق میرجلال الدین حسینی ارموی محدث، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۲، ج۶، ص۱۸۹ (مسلسل۲۸۴۹).

۸۴. نهج البلاغة، خطبه ۱۷۳، ص۲۴۷-۲۴۸. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹ ص۲۱۰-۲۱۲.

۸۵. ابن شعبة الحرانی، تحف العقول، خطبته عند ما انکر علیه قوم تسویته بین الناس فی الفیء، ص۱۲۸ با اختلاف در الفاظ.

۸۶. نهج البلاغة، خطبه ۱۹۲، ص۳۰۰-۳۰۱. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳ ص۱۲۹-۱۳۹.

۸۷. پیشین، خطبه ۳، ص۴۸-۵۰. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱ص۹۵-۱۳۲.

۸۸. الصدوق (م۳۸۱)، معانی الاخبار، باب معانی خطبة امیرالمؤمنین (ع)، ح۱، ج۱ ص۳۶۰-۳۶۴؛ الصدوق (م۳۸۱)، علل الشرایع، باب ۱۲۲: العلة التی من اجلها ترک امیرالمؤمنین (ع) مجاهدة اهل الخلاف، ح۱۲، ص۱۵۰-۱۵۳، به دو طریق منتهی به ابن عباس؛ الشیخ المفید (م۴۱۳)، الارشاد ج۱ ص۲۸۷-۲۹۰، عن ابن عباس؛ الشیخ الطوسی (م۴۶۰)، الامالی، المجلس ۱۳، ح۵۴، ح مسلسل۸۰۳، ص۳۷۲-۳۷۴؛ ابن شهرآشوب (م۵۸۸)، المناقب، ج۲ ص۲۰۴-۲۰۵؛ احمد بن علی الطبرسی (قرن ۶)، الاحتجاج ج۱ ص۱۹۱-۱۹۴؛ سبط ابن الجوزی (م۶۵۴)، تذکرة الخواص، ج۱، ص۱۱۷-۱۲۰.

۸۹. الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۳ ص۴۲۸-۴۳۱.

۹۰. پیشین، ج۴ ص۲۲۸-۲۴۱.

۹۱. پیشین،ج۴، ص۴۲۷-۴۴۱.

۹۲. پیشین، طبری، ج۵، ص۱۴۶-۱۴۷.

۹۳. پیشین ص۱۴۸-۱۴۷.

۹۴. المفید، الارشاد، ج۲ ص۷.

۹۵. امام علی در خطبه شقشقیة (خ۳) نهج البلاغة نحوه خلافت چهار خلیفه نخست را با بلاغت تمام تشریح کرده است.

 

تحریر سخنرانی شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۲۹ صفر ۱۴۳۹، ۱۸ نوامبر ۲۰۱۷، مرکز اسلامی فرهنگی کالیفرنیای شمالی، اکلند

 

زمان انتشار: ۱ اسفند ۱۳۹۶ ایام رحلت فاطمه زهرا (س)

 

دریافت فایل صوتی سخنرانی

دریافت فایل صوتی پرسش و پاسخ

 

آخرین روزهای پیامبر (ص) – ۲