حكومت انتصابي (۱و۲)

مـنصبـي كـانـم ز رويـت حاجـب اسـت‌

عين معزولي است‌، نامش منصب است‌

مثنوي مولوي ۱

اشاره‌: «مباحث‌انديشه سياسي در اسلام‌» قصه پرغصه‌اي دارد. اين قصه را نه تاكنون‌جايي تعريف كرده‌ام‌، نه اكنون بناي بازگو كردنش را دارم‌. تنها به اشاره مي‌گويم ومي‌گذرم‌. قسمت اول اين مبحث تحت عنوان «نظريه‌هاي دولت در فقه شيعه‌» در قالب يكمقاله در سال ۱۳۷۳ در تهران منتشر شد. قسمت دوم اين مباحث تحت عنوان «مبادي‌تصوري نظريه ولايت انتصابي مطلقه فقيه‌» در تابستان ۷۳ به رشته تحرير در آمد، اما«توفيق انتشار» نصيبش نشد. در اوايل تابستان ۷۵ به دعوت يكي از فصلنامه‌هاي قم‌،تحرير دوم بخشي از مقاله اخير بناي «مبناي انتصاب‌» نگاشته شد، اما باز از «حق انتشار*بي‌نصيب ماند تا اين‌كه پس از دو سال در فصلنامه گفتمان (شماره‌هاي صفر و يك‌، بهار وتابستان ۱۳۷۷) منتشر شد. در شهريور ۷۷ تحرير سوم اين مباحث‌، فربه‌تر از دو تحريرپيشين بهنام «سلسله مباحث حكومت انتصابي‌» آغاز شد، كه نخستين بخش آن درهفته‌نامه «راه نو» (شماره ۲۱، ۲۱ شهريور ۱۳۷۷) به همت اكبر گنجي منتشر شد. با توقف‌راه نو و به زندان افتادن صاحب اين قلم‌، انتشار «حكومت انتصابي‌» به تأخير افتاد. اكنون‌پس از دو سال خداوند را شاكرم كه تحرير سوم «سلسله مباحث حكومت انتصابي‌» راازسر مي‌گيرم‌. از همه آنها كه در اين هفت سال با ايجاد موانع و تضييقات مختلف ناخواسته‌سبب خير شده‌، فرصت تعميق و گسترش اين مباحث را فراهم آوردند سپاسگزارم‌. كمترين‌كمك به راقم اين سطور، ارائه انتقادات و پيشنهادات خوانندگان نكته سنج است‌.

و ماتوفيقي الابالله

مقدمه‌

بسم الله الرحمن الرحيم‌، لاحول و لاقوّة الا بالله‌، عليه توكلت و اليه انيب‌، واصلّي و اسلّم علي نبي‌ّالرحمة محمد و علي آله الطاهرين‌.

از ديدگاه شيعيان اهل بيت (ع‌) انديشه سياسي در اسلام به دو دوران كاملاً متمايز تقسيم مي‌شود،دوران اول‌، دوران حضور معصوم در جامعه‌؛ دوران دوم‌، دوران غيبت معصوم از جامعه‌.

انديشه سياسي شيعه در دوران غيبت معصوم (ع‌) براساس گفتمان غالب هر عصر به چهار مرحله‌تقسيم مي‌شود:

مرحله اول‌: عصر تكوين هويت مذهبي شيعه (از اوايل قرن چهارم تا اوايل قرن دهم‌).

مرحله دوم‌:عصر سلطنت و ولايت (از اوايل قرن دهم تا آخر قرن سيزدهم‌).

مرحله سوم‌:عصرنظارت و مشروطيت (قرن چهاردهم‌). و بالاخره

مرحله چهارم‌: عصر جمهوري اسلامي (از اول قرن‌پانزدهم‌).

اگرچه «انتصاب‌» از مفاهيم اساسي مرحله دوم است‌، اما پس از استقرار جمهوري اسلامي در ايران دوباره مطرح شد و به شكل رو به تزايدي توسعه يافت‌. تا آنجا كه امروز «انتصاب‌» پس از «ولايت‌»دومين ركن حكومت اسلامي معرفي مي‌شود. بنابراين بسيار طبيعي است كه براي شناخت ماهيت‌حكومت اسلامي معاصر، پس از آشنايي با ابعاد مختلف ولايت و حكومت ولايي‌، به تأمل و تحقيق‌درباره نصب بپردازيم و از جوانب گوناگون «حكومت انتصابي‌» سخن به ميان آوريم‌.

نظريه «ولايت انتصابي مطلقه فقيه‌» (كه امروز به عنوان نظريه رسمي جامعه ما از آن ياد مي‌شود)متني بر چهار ركن است‌: ولايت‌، انتصاب‌، اطلاق و فقاهت‌. (رجوع كنيد به نمودار شماره‌ ۱) اين چهارمفهوم كليدي در واقع پاسخ به چهار سئوال اصلي برمنباي «مشروعيت الهي بلاواسطه‌» (رباني‌سالاري‌،عدم دخالت مردم در مشروعيت حكومت‌) هستند:

سئوال اول‌: شارع‌، چه نوع حكومتي به حاكم الهي تفويض كرده است‌؟ حكومت الهي چگونه‌حكومتي است‌؟ حاكم الهي با مردم چه رابطه‌اي دارد؟

سئوال دوم‌: شارع به چه نحوه‌اي حاكم الهي را به حكومت رسانيده است‌؟ حاكم الهي با شارع چه‌رابطه‌اي دارد؟

سئوال سوم‌: شارع در چه محدوده‌اي به حاكم الهي اختيار داده است‌؟ قلمرو حكومت الهي تا
كجاست‌؟

سئوال چهارم‌: شارع چه كساني را بر مردم حاكم كرده است‌؟ حاكم الهي چه شرايطي دارد؟

هر چهار سئوال با شارع آغاز مي‌شوند. اين سئوالات مستقل از يكديگرند و هيچ‌يك ما را از ديگري‌بي‌نياز نمي‌كند، در عين اين‌كه به هم مرتبطند و در هم مؤثر. برمبناي «مشروعيت الهي بلاواسطه‌» چهارنظريه در باب دولت در فقه شيعه عرضه شده است‌:

۱ ـ نظريه سلطنت مشروعه‌، يا ولايت انتصابي فقيهان در امور حسبيه‌

(شرعيات‌) و سلطنت مسلمان ذي شوكت (در عرفيات‌).

۲ ـ نظريه ولايت انتصابي عامه فقيهان‌.

۳ ـ نظريه ولايت انتصابي عامه شوراي مراجع تقليد.

۴ ـ نظريه ولايت انتصابي مطلقه فقيه‌.۲

پاسخ هر چهار نظريه به سئوال اول ـ نوع حكومت ـ ولايت و حكومت ولايي است‌. پاسخ هر چهارنظريه به سئوال دوم ـ نحوه به حكومت رسيدن حاكم الهي ـ انتصاب است‌. نظريه اول هم در ناحيه فقهاو هم در ناحيه سلاطين به انتصاب معتقد است‌.

پاسخ چهار نظريه به سئوال سوم ـ قلمرو حكومت الهي ـ متفاوت است‌، اين نظريه محدودهاختيارات حاكم الهي را به ترتيب امور حسبيه‌، امور عمومي (نظريه دوم و سوم‌) و اختيارات مطلقمي‌دانند. پاسخ هر چهار نظريه به سئوال چهارم ـ شرايط حاكم الهي ـ فقاهت است‌. در نظريه سوم علاوه‌بر آن‌، شرط مرجعيت نيز معتبر است‌. نظريه‌هاي اول و سوم علاوه به اين چهار بحث اصلي‌، مسائل‌اختصاصي خود را نيز دارا هستند.۳

با توجه به اهميت نظريه «ولايت انتصابي مطلقه فقيه‌» در زمان ما، اين نظريه را محور بحث قرار داده‌،از سه نظريه ديگر در حاشيه اين نظريه اصلي بحث خواهيم كرد. هرچند در سر مسئله اصلي يعني‌ولايت‌، انتصاب و فقاهت اين نظريات مشتركند. بحث از اركان اربعه نظريه «ولايت انتصابي مطلقه فقيه‌»را در ضمن چهار سلسله مقاله سامان داده‌ايم‌. سلسله مقالات «حكومت ولايي‌» عهده‌دار بحث از ركناول يعني ولايت بوده كه بحمدالله و المنته به پايان رسيد.۴ سلسله مباحث «حكومت مطلقه‌» به بحث‌درباره قلمرو و اختيارات حاكم الهي ـ ركن سوم ـ مي‌پردازد و بالاخره سلسله مباحث «مديريت فقهي يا
زمامداري فقيه‌» به بحث از مهمترين شرايط حاكم الهي يعني ركن چهارم خواهد پرداخت‌.

بنابراين سومين مبحث از «مباحث انديشه سياسي در اسلام‌» عهده‌دار پاسخگويي به اين سئوال‌اصلي است‌: شارع به چه نحوه‌اي حاكم الهي را به حكومت رسانيده است‌؟ حاكم الهي با شارع چه‌رابطه‌اي دارد؟ از آنجا كه پاسخ اين چهار نظريه به ويژه نظريه «ولايت انتصابي مطلقه فقيه‌» به اين سئوال‌انتصاب است‌، از اين‌رو ما اين سلسله مقالات را «حكومت انتصابي‌» نام نهاديم‌. ۵

واضع است كه انتصاب غير از ولايت است‌. ولايت نحوه رابطه حاكم الهي با مردم است‌، در حالي كه‌انتصاب نحوه رابطه حاكم الهي با شارع است‌. به عبارت ديگر ولايت رابطه با پايين را تأمين مي‌كند وانتصاب رابطه با بالا را. در ادامه اين مباحث نشان خواهيم داد كه انتصاب ولايت لازم و ملزوم‌يكديگرند. توجه به نمودار شماره ۲ تمايز مباحث «حكومت ولايي‌» را با «حكومت انتصابي‌» نشان‌مي‌دهد، اگرچه هر دو، دو جنبه يك حكومت بيشتر نيستند.

نمودار شماره ۱: اركان نظريه ولايت انتصابي مطلقه فقيه

——————————————————————————–

نمودار شماره ۲: رابطه شارع‌، حاكم الهي و مردم مبتني بر مشروعيت الهي بلاواسطه‌

بحث «حكومت انتصابي‌» از پنج بخش اصلي تشكيل مي‌شود. بخش اول عهده‌دار ارائه مبادي‌تصوري انتصاب است‌. مفهوم بنيادي انتصاب از جهات مختلف از جمله لغت‌، قرآن‌، حديث‌، كلام و فقه‌مورد بحث قرار مي‌گيرد. بخش دوم به بحث از طرق تعيين ولي منصوب از بين فقهاي عادل اختصاص‌دارد. در اين بخش از طريقه كشف و نيز طرق بديل آن‌، نحوه تعيين خبرگان و جايگاه فقهي آنان و نيزمسئوليت ولي منصوب بحث خواهيم كرد. در بخش سوم به بررسي طرق كناره‌گيري ولي منصوب‌خواهيم پرداخت‌. استعفا، كشف از فقدان شرايط از آغاز، يافت شدن فقهاي افضل از ولي مكشوف‌،سوء تدبير و توقيف ازجمله مباحث اصلي اين بخش است‌. بخش چهارم مبحث از انتصاب در گستره‌تاريخ و حقوق اساسي مي‌باشد. نحوه به قدرت رسيدن سلاطين در ايران باستان‌، مسيحيت قرون‌وسطي ازجمله مباحث تاريخي لازم براي مدرك ابعاد مختلف انتصاب است‌. در ايران معاصر ديدگاه‌ويژه حضرت امام خميني قدس سره الشريف درباره انتصاب‌، جايگاه انتصاب در قانون اساسي وبالاخره بحث از انتصاب و جمهوريت از مباحث اصلي اين بخش است‌. بخش پنجم (و آخرين بخش‌)عهده‌دار بررسي مباني تصديقي انتصاب است‌. ادامه و مراهين انتصاب و نيز مستندات نحوه تعيين ولي‌منصوب (كشف‌) و نيز دلايل نحوه تعيين خبرگان از كتاب و سنت و عقل و اجماع با مباني و ضوابطاجتهادي مورد بررسي و استنباط قرار مي‌گيرد.

در بخش‌هاي پنج‌گانه «حكومت انتصابي‌» شيوه تحليل پسيني را پيش گرفتيم‌. نگفته‌ايم درباره‌انتصاب «چه بايد گفت‌؟» يا فقيهان چه بايد بگويند. بلكه به دنبال اين بوده‌ايم كه فقيهان (به عنوان‌مبتكران نظريه ولايت انتصابي فقيه‌) چه گفته‌اند و چه تلقي از انتصاب داشته‌اند؟ به چه دلايل يا عللي به‌انتصاب قائل شده‌اند؟ مقومات‌، قيود و لوازم انتصاب در نظر فقيهان چيست‌؟ در مطالعه آراء فقيهان باروش تحليل انتقادي بحث كرده‌ايم‌. آراء فقيهان را با يكديگر مقايسه كرده‌ايم‌. بزنگاه‌ها و عقبه‌هاي بحث‌را روشن كرده‌ايم‌. بيش از آنكه به موافق و مخالف‌، قائل و منكر توجه انتصاب مي‌بايد به سئوالاتي كه دراين سلسله مباحث مطرح مي‌شود عنايت كنند و به آنها پاسخي درخور دهند. اين مباحث آن چنان كه‌تصديق خواهيم كرد بيش از آنكه تعبدي و توفيقي باشد، تعقلي است‌، و بيش از آنكه نظري باشد،مي‌بايد به نحوه عمل و واقعيت خارجي و مشكلات ناشي از آن توجه شود و از آرمانگرايي وذهنيت‌گرايي به شدت اجتناب شود. تكيه بحث ما بر منابع دست اول فقهي (و نيز كلامي‌، تفسيري‌،
روايي و رجالي‌) است و تنها به آراي عالماني استناد مي‌شود كه در عرف علوم ديني و حوزه‌هاي علميه‌معتبر شمرده مي‌شوند. علاوه بر رجوع به ميراث سلف صالح‌، به آراء فقهاي معاصر به‌ويژه حضرت امام‌خميني قدس سره و شاگردان ايشان توجه ويژه مبذول شده است‌. آراء خبرگان قانون‌ اساسي و بازنگري‌قانون‌ اساسي و نيز آنچه از خبرگان رهبري منتشر شده باشد را از نظر دور نداشته‌ايم‌. اميدواريم خواننده‌در نهايت‌، تصوير روشن و واضحي از ركن انتصاب را از اين مقالات به دست آورد.

هدف از نگارش «مباحث انديشه سياسي در اسلام‌» كه اينك سومين مبحث آن تقديم ارباب نظرمي‌شود، شفافيت‌، اتقان‌، استحكام‌، تعميق‌، تنقيح و پالايش انديشه «جمهوري اسلامي‌» است‌. انديشه‌سياسي اسلام با دامن زدن به اين‌گونه مباحث بارورتر و شكوفاتر مي‌شود. آنان كه مسائل جديد باب‌انديشه را «شبهه‌» مي‌نامند مباحث فني حقوق اساسي را توطئه مي‌پندارند و با لطايف الحيل مي‌كوشندجامعه را از مباحث‌؟؟ فقه شيعه در عرصه سياست دور نگه دارند و به جاي بها دادن به فكر و بحث ونقد و در عوض پاسخ دادن به انبوه سئوالات بي‌پاسخ‌، جامعه را به اطاعت مطلقه‌، محض و بي‌چون وچرا فرامي‌خوانند. به كدخدايي مي‌مانند كه از ترس از دست دادن مقام و موقعيت خود از رشد وگسترش روستا جلوگيري مي‌كند، فارغ از آنكه اين ده قابليت تبديل به مدينه‌اي آباد و آزاد را دارد، وشهروندان رشيد اين شهر با رعايت كامل اهداف و احكام دين خدا و با عنايت به تجربه بشري خود تواناداره و هدايت شهر خود را دارند آنان كه از خود اطمينان دارند و ادعاهاي خود را بر براهين محكماستوار كرده‌اند از رويارويي در مصاف انديشه‌ها باكي ندارند. ترس از حضور در آوردگاه انديشه برايكم‌ خردان پرمدعا كه تنها در ميان ناآشنايان و بي‌اطلاع‌ها هيبتي دارند طبيعي است‌.

راقم اين سطور ابتكار بزرگ امام خميني قدس سره الشريف كه با تأييد ميليوني مردم ايران به نام‌«جمهوري اسلامي‌» استقرار يافت‌، بهترين روش اداره يك جامعه اسلامي در اين زمان مي‌داند و معتقداست كه علف‌هاي هرزي كه حاصل رسوب و زنگار استبداد دوهزار و پانصد ساله است اين نهال نوپا رامحاصره كرده‌اند و قصه‌اي دارند كه اين عزيز را كه ميراث مبارزات يك قرن جامعه ماست به تحريف‌بكشانند. بيم آن مي‌رود كه جواناني كه با پيشينه اين انقلاب و ريشه‌هاي ستبر جمهوري اسلامي آشنانيستند، از اظهار نظر و عملكرد كساني كه راه و روش خود را عين دين معرفي كرده‌اند، از دين گريزان‌شوند. لذا طبيعي است كه زنگار از چهره منور جمهوري اسلامي بزداييم و متاع كاسته آنان كه ديكتاتوري‌
صالح را به نام دين خدا به خلق قالب مي‌كنند رسوا سازيم‌.

آنچه در اين سلسله مقالات مي‌آيد همه آن نيست كه بايد گفته شود، اندكي است كه‌، در وسع مختصراين حقير است‌. از هر صاحبنظري كه با پيشنهاد و انتقاد و تذكر خود بر گرمي اين تنور انديشه بيفزايداستقبال مي‌كنيم‌.

بخش اول‌: مبادي تصوري انتصاب
قبل از پرداختن به براهين و واله نصب‌، طرق تعيين ولي منصوب مي‌بايد تصوير منقّح و روشنس ازنصب ارائه كنيم تا معلوم شود، معتقدين به ولايت انتصابي فقيهان چه چيزي را اثبات مي‌كنند و منتقدين‌چه امري را انكار مي‌كنند. مباحث اين بخشش كوششي است براي تحرير محل نزاع در بحث انتصاب‌.در اين بخش ابتدا نصب را در لغت بررسي مي‌كنيم‌، آنگاه به بررسي نصب در قرآن كريم و سپس احاديث‌شريف خواهيم پرداخت‌. سپس نوبت به تبيين مباني كلامي نصب مي‌رسد و بعد از آن از منصب‌هاي‌مختلف در فقه پرده برخواهيم داست‌. از آنجا كه منصب نوعي رابطه بين حاكم الهي و شارع است‌، اماتنها رابطه ممكن نيست‌، براي آشنايي بيشتر با حكومت انتصابي به ده نوع ديگر از انحاء روابط بين حاكم‌و شارع اشاره مي‌كنيم‌. آنگاه نوبت به بيان تفاوت‌هاي نصب خاص و نصب عام از يكسو، انتصاب وانتساب از سوي ديگر مي‌رسد و در پايان اين بخش مشخص خواهيم كرد، چرا انتصاب از سوي شارع وانتخاب از سوي مردم قابل جمع نيستند. و انتصاب از سوي شارع با بيان شرايط شرعي چه تفاوت‌هايي‌دارد.

۱ ـ معناي لغوي نصب و انتصاب
نصب (از ماده نصَب‌، ينصب‌) به سه معنا به كار رفته است‌: ۱ ـ نصب شي به معناي رفع‌، اقامه‌، وضع‌ثابت‌، ۲ ـ نصب كلمه به معناي الحاق علامت نصب يا تلفظ آن به صورت منصوب‌، ۳ ـ نصب مشخص ازجانب امير: به منصبي گماشتن‌،۶ بي‌شك در بحث ما معناي سوم مراد است‌. منصب در چنين معنايي‌رتبه و عهده‌اي گويند كه از جانب پادشاه به كسي مرحمت مي‌شود.۷

تو صاحب منصبي از حال درويشان نينديشي‌ تو خواب آلوده‌اي بر چشم بيداران نبخشايي‌۸

انتصاب به معناي گماشتن‌، گماردن‌، نصب كردن‌، مطاوعه نصب‌، اعطاي شغل‌، تفويض منصب‌استعمال شده است‌.

منصوب يعني به كار گماشته شده‌، آنكه شغلي به وي تفويض شده است‌.

مقابل نصب عزل و بركنار كردن است‌. اما جريان موازي و بديل نصب و انتصاب‌، گزينش و انتخاب‌است‌.

انتصاب همواره از بالاي‌، از سوي عالي صورت مي‌گيرد. در اصطلاح حكومت انتصابي حكومتياست كه زمامدار آن از سوي مافوق‌، ماوراء طبيعت‌، خداوند و شارع تعيين مي‌شود. (رجوع كنيد به‌نمودار شماره ۳) بنابراين قدرت بسياري از بالا به پايين و تنازلي يا تنزيلي است‌. حال آنكه اصطلاحاً به‌حكومت از پايين به بالا، كه زمامداري از سوي مردم انتخاب مي‌شود، حكومت انتخابي گفته مي‌شود.
بنابراين در حكومت انتخابي قدرت سياسي تصعيدي است‌. (رجوع كنيد به نمودار شماره ۴)

نمودار شماره ۳: مقايسه حكومت انتصابي و حكومت انتخابي

——————————————————————————–

نمودار شماره ۴: مقايسه حكومت از بالا به پايين و از پايين به بالا

۲ ـ انتصاب در قرآن كريم‌
در قرآن كريم ماده نصب به معاني مختلفي از قبيل كوشش (فاذا فرغت فانصب‌)،۹ رنج و تعب (ذلك‌بانهم لايصيبهم ظمأ و لانصب و لامخمصة في سبيل‌الله‌)،۱۰ بت (انما الخمر و المسير و الانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه‌)،۱۱ بهره و حظ (ام لهم نصيب من الملك فاذا لايؤتون الناس‌نقيرا)۱۲ و اقامه و وضع ثابت (افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت و الي الجبال‌كيف نصبت‌)۱۳ استعمال شده است‌. تنها دو مورد اخير (نصيب از مُلك و نصب جبال‌) به بحث مانزديك است‌، اما در مورد نصب اشخاص از اين ماده حتي يك مورد هم استعمال نشده است‌.

اما در قرآن كريم‌، شش منصب الهي به چشم مي‌خورد: اول‌: منصب نبوت و رسالت‌، كه با واژه‌هايبعثت‌، اصطفاء و جعل استعمال شده است‌، دوم‌: منصب امامت كه با واژه‌هاي جعل به كار رفته است‌،سوم‌: منصب خلافت‌، كه آن نيز با كلمه جعل افاده شده است‌، چهارم‌: منصب وزارت كه آن نيز با واژه‌جعل استعمال شده است‌، پنجم‌: نصب ملوكيت كه با واژه‌هاي جعل‌، ايتاء، اصطفاء و بعثت به كار رفتهاست و ششم‌: منصب نقابت كه با واژه بعثت استعمال شده است‌. بنابراين مي‌توان گفت قرآن كريم به‌جاي نصب از واژه‌هاي جعل‌،۱۴ ايتاء، اصطفاء، ايتاء و بعثت استفاده كرده است‌. با اين مناصب قراني رابه ترتيب مورد بررسي قرار مي‌دهيم‌:

اول‌: منصب نبوت و رسالت‌. پيامبري مقامي است كه جز از سوي خداوند قابل تعيين نيست‌. آدميان‌نمي‌توانند پيامبر را برگزينند، پيامبر از جانب خداوند منصوب مي‌شود. دو صفت عصمت و علم‌لدني‌باعث مي‌شود كه تعيين پيامبر منحصر در طريق تفصيص و انتصاب باشد. به نمونه‌اي از آيات منصب‌نبوت اشاره مي‌كنيم‌:

الف‌: بعثت رسل‌: «لقد بعثنا في كل امة رسولاً ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت‌»۱۵ وبه راستي كه در ميان هر امتي پيامبري برانگيختيم ]تا بگويند [كه خداوند را بپرستيدو از طاغوت پرهيز كنيد.

«هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب‌و الحكمة‌»۱۶ اوست كه در ميان قوم بي‌كتاب پيامبري از ميان خودشان برانگيخت‌كه آيات او را بر آنان مي‌خواند و پاكيزه‌شان مي‌دارد و به آنان كتاب و حكمت‌مي‌آموزد.

ب‌: اصطفاء انبياء: «قال يا موسي اني اصفيتك علي الناس برسالاتي و بكلامي‌» ۱۷فرموده‌اي موسي من ترا به پيام‌ها و كلام خويش برمردمان برگزيدم‌.

ج‌: جعل نبوت و رسالت‌: «الله اعلم حيث يجعل رسالته‌» ۱۸ خداوند بهتر مي‌داند كه‌رسالت خويش را در كجا قرار دهد.

«و وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلاً جعلنا نبياً»۱۹ به او ]ابراهيم‌[ اسحاق و يعقوب را
بخشيديم و همه را پيامبر گردانيديم‌.

دوم‌: منصب امامت‌. مهمترين آيه امامت در قرآن كريم‌، امامت ابراهيم خليل الرحمن (ع‌) است‌:

«و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماماً، قال و من ذريتي قال لاينال عهدي‌الظالمين‌» ۲۰ «و چون ابراهيم را پروردگارش به كلماتي آزمود، و او آنها را به انجام رسانيد، فرمود من تراامام مردم مي‌گمارم‌، گفت و از ذريه من‌؟ فرمود عهد من به ستمكاران نمي‌رسد». حضرت ابراهيم (ع‌) كه‌بر سن و از پس آزمايش‌هايي دشوار، بعد از منصب نبوت به مقام امامت رسيد. اين امامت منصبي رفيع‌تراز نبوت است و به معني رياست در امور دين و دنيا نيست‌.۲۱ بلكه بالاترين منصب الهي براي آدميان‌است‌. علامه طباطبايي در تفسير اين آيه شريفه امامت قرآني را مبتني بر هفت مسئله مهم مي‌شمارد، اين‌مسائل عبارتند از:

مسئله اول‌: امامت امر به معجول است‌. ]به نصب و جعل الهي حاصل مي‌شود[

مسئله دوم‌: امام واجب است كه معصوم به عصمت الهي باشد. آيه شريفه «و جعلنا هم ائمة يهدون‌بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين‌»۲۲ نيز به همين مسئله‌دلالت مي‌كند.

مسئله سوم‌: زمين كه مردم درآنند، هرگز از امام حق خالي نيست‌.

مسئله چهارم‌: امام واجب است كه مؤيد از جانب خداوند باشد.

مسئله پنجم‌: اعمال بندگان از علم امام پنهان نيست‌.

مسئله ششم‌: امام واجب است كه به همه اختيارات مردم در امور معاش و معادشان عالم باشد.

مسئله هفتم‌: محال است كه در ميان مردم فردي فوق امام در فضايل انساني يافت شود.۲۳

سوم‌: منصب خلافت‌. خلافت از مباحث مهم قرآني است‌. خلافت چهار ركن دارد: ركن اول خليفه‌،ركن دوم مستخلَف (آنكه خليفه‌، جانشين او مي‌شود، منصوب عنه‌)، ركن سوم جاعل خليفه‌، آنكه‌خليفه را به خلافت منصوب مي‌كند، ركن چهارم‌: حوزه خلافت‌. در قرآن كريم‌، جاعل خلافت خداونداست‌. مستخلف نيز خداوند است‌، يعني خليفه جانشين خداوند است‌، حوزه خلافت زمين است‌.خليفه قرآني به سه دسته قابل تقسيم است‌: اول‌. خلافت خاصه آدم (ع‌) داود و سليمان‌، دوم‌. خلافت‌عامه مؤمنان صالح و سوم‌. خلافت عامه نوع انسان‌.

دسته اول خلافت خاصه‌. مراد از خلافت خاصه اين است كه فرد خاصي به خلافت منصوب شود.در قرآن كريم تنها از خلافت سه پيامبر بحث شده است‌:

الف‌: آدم (ع‌). «و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفه‌» ۲۴ و چون كه‌پروردگارت به ملائكه فرمود كه من گمارنده جانشيني در زمين هستم‌.

در اين كه خليفه در آيه فوق كيست دو قول است‌: قول اول‌: آدم (ع‌)، قول دوم‌: نوع‌آدم‌، بنابر قول دوم خلافت مقصور و منحصر بر شخص آدم (ع‌) نيست‌، بلكه‌
بني‌آدم نيز در اين امر خلافت با آدم ابوالبشر شريكند. قول اول مختار امين الاسلام‌جواهري است ۲۵ و قول دوم رأي علامه طباطبايي است‌.۲۶ بنابر قول اول‌، آيه ازموارد ولايت خاصه است و بنابر قول دوم آيه از موارد ولايت عامه است‌. در اين‌زمينه در ضمن تيتر آيات بعدي بيشتر سخن خواهيم گفت‌. بنابر قول اول خليفه‌خداوند بر زمين به نيابت از خداوند حاكميت بر زمين و اجراي اوامر و نواهي‌خداوند و اقامه عدل را به عهده دارد.

ب‌: داود (ع‌). «يا داود انا جعلناك خليفة في الارض‌، فاحكم بين الناس بالحق‌»۲۷ اي‌داود ما ترا جانشين در زمين گماشتيم‌، پس بين مردم به حق قضاوت كن‌.

ج‌: سليمان (ع‌). «و ورث سليمان‌ُ داودَ» ۲۸ «و سليمان از داود ارث برد». از آنجا كه‌داود در طبق آيه قبل خليفه خداوند بوده است‌، وارث سليمان از داود طبق اين آيهمطلق است‌، پس مي‌توان نتيجه گرفت كه سليمان نيز همچون داود خليفه خداونداست‌.

دسته دوم خلافت عامه مؤمنان صالح‌. دو آيه ذيل چنين مدلولي دارند:

«وعدالله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا»۲۹ خداوند به كساني از شما كه ايمان‌آورده‌اند و كارهاي شايسته كرده‌اند، وعده داده است كه آنان را در اين سرزمين جانشين گرداند، همچنان‌كه كساني را كه پيش از آنان بودند نيز جانشين گردانيد، و دينشان را كه بر آنان مي‌پسندد، براي آنان پايگاه‌دهد و بعد از بيمناكي‌شان به آنان امن و امان ببخشند».

«و نريد ان نحن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم الائمة و نجعلهم الوارثين‌»۳۰ مامي‌خواهيم كه بر كساني كه در روي زمين به زبوني كشيده شده‌اند، منت نهيم و ايشان را امامان و وارثانگردانيم‌.

اگرچه هر دو آيه وعده و در مورد آينده است‌، اما وعده خداوند تخلف‌ناپذير است و استخلاف‌مؤمنان صالح بر اين اساس حتمي است‌. البته نه در اين دو آيه و نه در ديگر آيات قرآن كريم مؤمنان صالح‌فارغ از توصيف صفات عمومي در صنف خاصي از قبيل فقها يا متكلمان يا حكما منحصر نشده‌اند.اگرچه در آيات دوم امامت و وارثت مستضعفين مورد بحث قرار گرفته و مستضعف عنواني غير از مؤمن‌صالح است‌، اما با توجه به آيه اول درمي‌يابيم كه هر مستضعفي امام و وارث نخواهد بود، تنهامستضعفان و مظلوماني كه مؤمن صالح باشند چنين صلاحيتي دارند، به بيان اصولي مي‌توان قائل به‌تخصيص آيه دوم توسط آيه اول شد. واضح است كه غير مؤمن صالح حتي اگر مظلوم و مستضعف باشدصلاحيت وراثت و امامت را نخواهد داشت‌.

دسته سوم خلافت عامه نوع انسان‌. به چند آيه در اين زمينه تمسك شده است‌:

آيه اول‌: «انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنا و اشفقن منها و حملهاالانسان انه كان ظلوماً جهولاً»۳۱ «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم‌، ولي از پذيرفتن‌آن سر باز زدند و از آن هراسيدند، و انسان آن را پذيرفت‌، كه او ]در حق خويش‌[ ستمكاري نادان بود.

استدلال به اين آيه براي اثبات خلافت عامه نوع انسان به قرار ذيل است‌:

مقدمه اول‌: امانت همان ولايت الهي شامل خلافت و حاكميت بر سرنوشت و تدبير جامعه مي‌باشد.

مقدمه دوم‌: نوع انسان صلاحيت حمل امانت الهي را دارد و غير او چنين صلاحيتي را فاقد است‌.

مقدمه سوم‌: خيانت در اين امانت الهي از سرظلم و جهل است و به نفاق و شركت مي‌انجامد، و ادايامانت از سر علم و عدل و از مؤمن سر مي‌زند.

مقدمه چهارم‌: هر انساني به عنوان حامل امانت الهي در تدبير جامعه و سرنوشت خود ذي‌حق است‌.(به صورت عام مجموعي‌، نه عام استخراقي و نه عام بدلي‌)

آيه دوم‌: «واذقال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة‌»۳۲

تمسك به آيه براي اثبات خلافت عامه نوع انساني به قرار ذيل است‌:

مقدمه اول‌: مستخلف عنه خداوند است نه نسل‌هاي گذشته و جن و ملك‌.

مقدمه دوم‌: خليفه نوع بشر است‌، نه آدم ابوالبشر (ع‌).

مقدمه سوم‌: خليفه خداوند در زمين به نيابت از خداوند حاكميت بر زمين و اجراي اوامر و نواهي‌،اقامه عدل و حق تعيين سرنوشت خود را به عهده دارد.

مقدمه چهارم‌: هر انساني به عنوان يكي از خلفاي الهي در تعيين سرنوشت و تدبير جامعه سهيم است‌.(خلافت از آن عام مجموعي است نه عام استخراقي و نه عام بدلي‌)

آيه سوم‌: «و هوالذي جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم في مااتلكم‌» ۳۳

او كسي است كه شما را جانشيناني ]الهي‌[ بر روي زمين گماشت و بعضي را بر بعضي ديگر به‌درجاتي برتري داد تا شما را در آنچه به شما بخشيده است بيازمايد.

ديگر آياتي كه همين مضمون را افاده مي‌كنند عبارتند از: «امن يجيب المضطر اذ ادعاه و يكشف‌السوء و يجعلكم خلفاء الارض‌»۳۴ «يا كيست كه دعاي درمانده را چون بخواندش‌، اجابت مي‌كند و بلا رامي‌كرده‌اند و شما را جانشينان ]الهي‌[ بر روي زمين مي‌كند.

«هوالذي جعلكم خلائف في الارض‌»۳۵ «او كسي است كه شما را جانشينان ]الهي‌[ در زمين مي‌كند.

تمسك به اين آيات براي اثبات خلافت عمومي نوع انسان به قرار ذيل است‌:

مقدمه اول‌: مستخلف عنه خداوند است نه انسان‌هاي پيشين‌.

مقدمه دوم‌: خليفه نوع انساني است نه قولي خاص از امم گذشته‌. (قضيه حقيقه نه قضيه خارجيه‌)

مقدمه سوم‌: مراد از جعل منحصراً تكويني نيست و جعل تشريعي را نيز شامل مي‌شود.

مقدمه چهارم‌: خلافت الهي شامل تدبير زمين و حق تعيين سرنوشت مي‌شود.

مقدمه پنجم‌: خلافت الهي در مورد افراد نوع انساني به نحوه عام مجموعي است نه استخراقي و بدلي‌خلافت عامه نوع انساني ـ در صورت اثبات ـ مبناي انتخاب است نه انتصاب فرد يا صنف خاصي‌. بحث‌تفصيلي از آيات سه‌گانه دسته سوم در ضمن ادله مبناي انتخاب در جاي خود مطرح خواهد شد،۳۶ هرچند في‌الجمله مشخص است كه برخي مقدمات ادله فوق تمام نيست و قابل مناقشه است‌.

چهارم‌: منصب وزارت‌. وزير از وزر (به معناي بار سنگين‌) يعني كسي كه سنگيني بار مَلِك را به دوش‌مي‌كشد، ياور معاون و دستيار سلطان در اداره جامعه است‌. قرآن كريم منصب وزارت را براي هارون به‌رسميت شناخته است‌:

«واجعل لي وزيراً من اهلي هارون اخي اشده به ازري و اشركه في امري‌»۳۷ «و از خانواده‌ام برايم‌دستياري بگمار، برادرم هارون را، و با او پشتوانه‌ام را نيرومند گردان‌، و او را در كارم شريك گردان‌».

خداوند دعاي موسي را اين‌گونه اجابت مي‌كند:

«لقد آتينا موسي الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيراً»۳۸ «و به راستي به موسي كتاب ]تورات‌[داديم و برادرش هارون را همراه او دستيار گردانيديم‌».

پنجم‌: منصب نقابت‌. نقيب يعني سالار، مهتر، و جمع آن نقباء است‌. نقيب قوم در حكم كفيل و ضامن‌آنهاست‌، از اسرار آنان با خبر است در قرآن كريم در قصه بني اسرائيل نقيب نقباء دوازده‌گانه به خداوندنسبت داده شده است‌:

«و لقد اخذ الله ميثاق بني‌اسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيباً»۳۹ «و خداوند از بني‌اسرائيل پيمان‌گرفت و از ميان آنان دوازده سالار برگماشتيم‌». در واقع اين نقباء رؤساي اسباط دوازده‌گانه در زمان‌حضرت موسي بودند.

ششم‌: منصب ملوكيت‌. ملك‌، سلطان‌، امير، شاه و رئيس جامعه است‌. قرآن كريم ملوكيت بالذات را ازآن خداوند مي‌داند: از سوي ديگر اعطاي سلطنت و اخذ آن را نيز به خود نسبت مي‌دهد. نمونه‌اي ازآيات دال بر ملوكيت خداوند عبارتند از:

«لله ملك السموات والارض و باينهما»۴۰ فرمانروايي‌، آسمان‌ها و زمين و آنچه بين آنهاست از آن‌خداوند است‌.

«قل اعوذ برب الناس و ملك الناس‌»۴۱ بگو پناه مي‌برم به پروردگار مردم‌، فرمانرواي مردم‌.

«قل اللهم مالك الملك تو؟؟ المك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذل من تشاءبيدك الخير انك علي كل شي‌¤ قدير»۴۲ «بگو خداوندا اي فرمانرواي هستي به هركس كه خواهي‌فرمانروايي بخشي و از هركس كه خواهي فرمانروايي بازستاني و تويي كه هر كس كه خواهي گرامي داري‌و هركسي را كه خواهي خوار كني‌، ]سررشته‌ [خير به دست تو است‌، تو بر هر كاري توانايي‌».

به هر حال در قرآن كريم ملوكيت فرمانروايي آل‌ابراهيم‌، يوسف و طالوت و داود و سليمان به نصب‌
الهي مورد بحث قرار گرفته است‌:

اول‌: ملوكيت آل ابراهيم‌

«فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب‌َ و الحكمة و آتينا هم مُلكاً عظيماً»۴۳ ما به خاندان ابراهيم كتاب وحكمت داده‌ايم و به آنان فرمانروايي بزرگي بخشيديم‌.

«و اذ قال موسي لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم اذ جعل فيكم انبياء و جعلكم ملوكاً و آتيكم مالميؤت احداً من العالمين‌»۴۴ و چنين بود كه موسي به قومش گفت‌: اي قوم من‌، نعمت خدا را بر خود بيادآوريد كه در ميان شما پيامبراني برانگيخت و ]بعضي از شما[ پادشاه كرد، و به شما چيزهايي بخشيد كه‌به هيچ‌كس از جهانيان نداده است‌.

از اين دو آيه نكات ذيل استفاده است‌:

۱ ـ علاوه به نبوت‌، فرمانروايي و ملوكيت و سلطنت نيز در آل ابراهيم و بني‌اسرائيل با نصب‌الهي‌حاصل شده است‌.

۲ ـ نبي و ملك لزوماً يكي نبوده‌اند. در آل ابراهيم يا بني اسرائيل دو گروه انبياء و ملوك از جانبخداوند منصوب شده‌اند. هيچ دليلي بر اين‌كه انبياء ملك بوده‌اند يا ملوك انبياء بوده‌اند، در دست‌نيست‌، هر چند جمع اين دو منصب در فرد واحد نيز بلامانع است‌.

دوم‌: ملوكيت يوسف‌

«رب قد آتيتني من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث‌»۴۵ «پروردگارا، به من بهره‌اي از فرمانروايي‌بخشيدي و به من بهره‌اي از تعبير خواب آموختي‌». اشاره حضرت يوسف به بهره‌اي از فرمانروايي ناظربه آيه ذيل است‌:

«قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليهم و كذلك مكنا ليوسف في‌الارض تيبوأ منها حيث‌يشاء نصيب برحمتنا من نشاء و لانضيع اجرالمحسنين‌»۴۶ «]يوسف‌[ گفت‌: مرا بر خزائن اين سرزمين‌بگمار، كه من نگهباني كاردانم‌. و بدينسان يوسف را در اين سرزمين تمكن بخشيديم كه در آن هر جا كه‌خواهد قرار گيرد، هر را كه خواهيم رحمت خويش بر او ارزاني داريم و پاداش نيكوكاران فرو گذاريم‌».

در دو آيه فوق احتمال اين‌كه نصب يوسف (ع‌) از سوي عزيز مصر صورت گرفته‌، و نسبت مسئله به‌خداوند ناشي از بينش عميق ديني است كه در پس اين ظواهر فاعل حقيقي علي الاطلاق خداوند است‌و ديگران وسيله‌اي بيش نيستند، اقوي است‌، اما از آنجا كه حداقلي از اين آيات رضايت خداوند را از اين‌نصب ملوكانه درمي‌يابيم‌، لذا منصب يوسف را نيز از جمله مناصب الهي قرآن ذكر كرديم‌.

سوم‌: ملوكيت طالوت‌

«الم‌تر الي الملا¤ من بني‌اسرائيل من بعد موسي اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكاً نقاتل في سبيل الله … وقال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكاً قالوا: اني يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه ولم يؤت معة من المال‌، قال ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم و الله يؤتي ملكه من‌
يشاء و الله واسع عليم‌»۴۷ آيا ]داستان‌[ بزرگان بني‌اسرائيل را پس از موسي ندانسته‌اي‌؟ آنگاه كه به‌پيامبرشان گفتند براي ما فرمانروايي بگمار تا ]به فرمان او[ در راه خدا جهاد كنيم‌ … و پيامبرشان به ايشان‌گفت‌: خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برگماشته است‌، گفتند چگونه بر ما فرمانروايي كند، حالآنكه ما از او به فرمانروايي سزاوارتريم و مال و منال چنداني نيز ندارد. گفت خداوند او را بر شما برگزيده‌است و به او دانايي و توانايي بسيار بخشيده است و خدا فرمانروائيش را به هر كس بخواهد ارزانيمي‌دارد و خدا گشايشگري داناست‌».

در آيات فوق نكات زير قابل استفاده است‌:

۱ ـ با وجود حضور پيامبر خدا در ميان مردم ـ كه قرآن او را معرفي نكرده است ـ بزرگان بني‌اسرائيل به‌دنبال ملك و سلطان هستند. به عبارت ديگر نبوت و ملوكيت يا پيامبري و فرمانروايي سياسي در انديشهآن روزگار تلازمي با هم نداشته‌، و قرآن كريم نيز ضمن گزارش اين واقعه‌، از اين تمايز مسئوليت‌ها هيچ‌نهيي نفرموده است‌، به عبارت ديگر نبوت و فرمانروايي دو منصب جداگانه است‌، كه نه تلازمي با هم‌دارند و البته نه تمانعي‌.

۲ ـ طالبان تعيين فرمانروا، بزرگان بني‌اسرائيل بودند، نه توده مردم‌. (الملا¤ من بني‌اسرائيل‌)

۳ ـ بزرگان بني‌اسرائيل خود به انتخاب ملك مبادرت نكردند، بلكه نزد پيامبرشان رفتند تا او بر ايشان‌فرمانروا (يا فرماندهي‌) را منصوب نمايد.

۴ ـ پيامبر بني‌اسرائيل خبر مي‌دهد كه طالوت از جانب خداوند به فرمانروايي منصوب شده است‌.پس در زمان و مكان واحد خداوند فردي را به پيامبري و فرد ديگري را ـ طالوت ـ به فرمانروايي وزعامت سياسي منصوب كرده است‌. (جواز تمايز نبوت و ملوكيت كه قبلاً گذشت‌)

(ان الله قد بعث لكم طالوت ملكاً ـ ان الله اصطفيه عليكم‌)

۵ ـ ملاك تعيين طالوت به عنوان فرمانروايي و فرماندهي دانايي و توانايي او ذكر شده است (زاده‌بسطة في العلم و الجسم‌) ملاك مالداري حاكم از سوي قرآن نفي شده است‌.

چهارم‌: ملوكيت داود

«و قفل داود جالوت و آتيه الملك و الحكمة و علمه مما يشاء»۴۸ داود جالوت را كشت و خداوند به‌او فرمانروايي و پيامبري ارزاني داشت و از هر آنچه خواست به او بخشيد.

«و شددنا ملكه و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب‌»۴۹ و فرمانروايي او را استوار داشتيم و به او پيامبري‌و نفوذ كلامي فيصله بخش بخشيده بوديم‌.

داود هم پيامبر است و هم ملك و هر دو منصب را نيز خداوند به او ارزاني داشته است‌، بنابراين جمع‌اين دو منصب در فرد واحد تمانعي نيز ندارد.

پنجم‌: ملوكيت سليمان‌

«قال رب اغفرلي وهب لي ملكاً لاينبغي لاحد انك انت الوهاب‌»۵۰ خداوندا مرا بيامرز و به من‌
فرمانرواي ببخش كه سزاوار هيچ‌كس پس از من نباشد كه تو بخشايش گري‌. دعاي سليمان مستجاب‌شده و فرمانروايي و ملوكيت او بزرگترين فرمانروايي و سلطنت انساني است‌، كه قرآن كريم گزارش كرده‌است‌.

در مباحث حكومت ولايي به تفصيل از منصب ولايت در قرآن كريم سخن گفتيم و ديگر تكرارنمي‌كنيم‌.

***

از بحث انتصاب در قرآن كريم نتايج ذيل به دست مي‌آيد:

۱ ـ نصب نبي و رسول صرفاً در صلاحيت خداوند و تعيين پيامبر الهي فراتر از توان و صلاحيت انساناست‌.

۲ ـ ابراهيم پس از نبوت‌، از سوي خداوند به مقام رفيع امامت منصوب شده است‌. شرط امامتعصمت است‌.

۳ ـ قرآن كريم از خلافت آدم (ع‌) و داود (ع‌) خبر داده است‌، خلافت مؤمنان صالح وعده قرآني‌است‌، هر چند مؤمنان صالح در قرآن در صنف خاصي منحصر نشده‌اند. خلافت نوع انسان نيز قابل‌بحث است‌. (اين بحث را به آينده واگذاشتيم‌)

۴ ـ منصب وزارت هارون‌، و نقابت اسباط بني‌اسرائيل نيز در قرآن آمده است‌.

۵ ـ قرآن كريم فرمانروايي و سلطنت در جهان را؟؟ بالذات از آن خداوند و كساني كه او به اين سمت‌منصوب كرده است مي‌داند.

۶ ـ قرآن كريم فرمانروايي ملوكي از آل‌ابراهيم و بني‌اسرائيل‌، يوسف (ع‌)، طالوت‌، داود و سليمان رابه رسميت شناخته است‌. و آنان را ملوك منصوب از جانب خود معرفي كرده است‌.

۷ ـ از آيه شريفه «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم‌»۵۱ منصب زعامت سياسي پيامبر اسلام (ص‌) قابل‌استفاده است‌. آن‌چنان كه از آيه شريفه «انما وليكم الله …»۵۲ منصب ولايت اميرالمؤمنين قابل استفاده‌است‌.

۸ ـ در قرآن كريم نبوت و فرمانروايي نه تلازمي دارند نه تمانعي‌. با وجود حضور پيامبر طالوت بهفرمانروايي منصوب مي‌شود، سليمان و داود هم پيامبر بوده‌اند هم ملك‌.

۹ ـ ملوكيت قابل به ارث رسيدن است‌. سليمان منصب‌هاي خود را از داود به ارث برده است‌.

۱۰ ـ غير از منصب‌هاي نبوت عامه و خاصه‌، امامت ابراهيم‌، وزارت هارون‌، نقابت اسباط‌، خلافت‌آدم و داود و مؤمنان صالح‌، ملوكيت داود و سليمان‌، و ولايت پيامبر (ص‌) و اميرالمؤمنين (ع‌) قرآن كريم‌منصب الهي ديگري به رسميت نشناخته است‌. به عبارت ديگر منصب ولايت‌فقيه در قرآن كريم مطرح‌نشده است‌.

انتصاب در احاديث معصومان (ع‌)

در روايات منقول از پيامبر (ص‌) و ائمه (ع‌) اگرچه كمتر از واژه انتصاب استفاده شده‌، اما مفاد آن درقالب كلماتي از قبيل جعل و غير آن استفاده شده است‌. روايات انتصاب به چهار دسته قابل تقسيم‌است‌:

اول‌: رواياتي كه در مقام توضيح‌، تشريح و تبيين منصب‌هاي قرآني هستند. آنچنان كه گذشت‌۵۳ درقرآن كريم هفت منصب الهي به رسميت شناخته شده است‌. اين هفت منصب كه همگي مختص انبياء واوصياء (ع‌) هستند، در روايات به تفصيل مورد بحث قرار گرفته‌اند. منصب‌هاي هفت‌گانه عبارتند از:نبوت و رسالت انبياء (ع‌) به ويژه حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله (ع‌)، امامت ابراهيم (ع‌)،خلافت آدم (ع‌)، داود (ع‌) و مؤمنان صالح‌، نقابت اسباط بني‌اسرائيل‌، وزارت هارون (ع‌)، ملوكيت‌داود (ع‌) و سليمان (ع‌) و بالاخره ولايت رسول اكرم (ص‌) و مؤمني كه در هنگام ركوع انفاق مي‌كند يعنياميرالمؤمنين (ع‌).

اين دسته از روايات را در دو جا مي‌توان سراغ گرفت‌: يكي در تفاسير روايي‌،۵۴ در ذيل آيات مرتبط بامناصب هفت‌گانه و ديگر در جوامع بزرگ روايي از قبيل بحارالانوار۵۵ در بخش‌هايي كه به تاريخ انبياء واوصياء اختصاص دارد، ما از اين روايات ـ از جهت تأثيري كه در بحث اصلي ما دارد ـ تنها به دو مورداشاره مي‌كنيم‌، يكي نمونه‌اي از روايات خلافت مؤمنان صالح‌، و ديگر نمونه‌اي از روايات ولايت‌اميرالمؤمنين (ع‌):

از ائمه (ع‌) درباره آيه شريفه «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارضكما استخلف الذين من قبلهم‌» (سوره نور، آيه ۵۵) سئوال شد، امام باقر (ع‌) فرموده‌اند مراد تنها ولات‌امر بعد از پيامبر (ص‌) هستند و ما آنها هستيم‌.۵۶ امام صادق (ع‌) مي‌فرمايند: ايشان ائمه (ع‌) هستند.۵۷

شيخ طوسي ره در كتاب الغيبة در تفسير آيه شريفه «و نريد ان نحن علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين‌» (سوره قصص‌، آيه ۵) از اميرالمؤمنين (ع‌) روايت مي‌كند: ايشانآل‌ محمد (ص‌) هستند، خداوند مهدي ايشان را بعد از جهدشان برمي‌انگيزند، پس به ايشان عزت‌بخشيده‌، دشمنانشان را ذليل مي‌كند.۵۸

ثقة‌الاسلام كليني در اصول كافي از امام صادق (ع‌) در تفسير آيه شريفه «انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا» ]مائده‌ . ۵۵[ فرموده است‌: «يعني سزاوارتر و احق به شما و امورتان از خودتان و اموالتان‌،خداوند و رسول او آنان كه ايمان آورده‌اند يعني علي (ع‌) و اولاد او (ع‌) تا روز قيامت سپس خداوندعز و جل ايشان را توصيف مي‌كند». «الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون‌» و اميرالمؤمنين‌در نماز ظهر دو ركعت را به جا آورده بود و در حال ركوع بود، بر ]دوش‌[ ايشان حله‌اي بود كه قيمتش‌هزار دينار بود و پيامبر (ص‌) آن را به وي عطا كرده بود، اين حله را نجاشي به پيامبر (ص‌) هديه كرده بود،سائلي آمد، عرض كرد: سلام بر تو اي ولي خدا، و اي كسي كه از مؤمنان به خودشان سزاوارتري‌، به هرمسكيني صدقه بده‌. ]امام (ع‌)[ حله را به سوي او انداخت و با دستش اشاره كرد كه آن را بردارد، خداوند
اين آيه را نازل كرد …»۵۹

دوم‌: رواياتي كه در نصب اهل بيت عليهم السلام به امامت و ولايت وارد شده است‌. اين رواياتغالباً از رسول اكرم (ص‌) و اميرالمؤمنين (ع‌) و هر امامي نسبت به ائمه بعدي است‌. مطابق اين روايات‌ائمه (ع‌) از جانب خداوند به نص خاص به امامت و ولايت منصوب شده‌اند و پيامبر (ص‌) اين نصب‌الهي را به مردم ابلاغ كرده است‌. معتبرترين منبع اين روايات كتاب الحجة در اصول كافي است كه‌روايات نصب هر يك از ائمه را در فصل جداگانه گردآوري كرده است‌.۶۰ روايات نصب ائمه به ولايت وامامت جداً فراوان است‌. ما از اين همه تنها به دو روايت به عنوان نمونه يكي درباره امام اول‌اميرالمؤمنين (ع‌) و ديگري درباره آخرين امام عجل‌الله تعالي فرجه اشاره مي‌كنيم‌:

ثقة‌الاسلام كليني در كافي به تفصيل واقعه مهم غديرخم را گزارش كرده در ضمن آن فرمايش‌پيامبر (ص‌) اين‌گونه آمده است‌: «اي مردم چه كسي ولي‌ّ شما و از خودتان به شما اولي است‌؟ مردم‌عرض كردند: خداوند و رسولش‌. پيامبر (ص‌) فرمود: كسي كه من مولاي او هستم‌، پس علي نيز مولاي‌اوست‌. خداوند دوست بدار آنكه او را دوست مي‌دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن مي‌دارد».۶۱

شيخ طوسي از امام باقر (ع‌) روايت مي‌كند: «ائمه بعد از حسين‌، نه نفرند، نهمين قائمشان است‌».۶۲

سوم‌: رواياتي كه به نصب‌هاي خاص پيامبر (ص‌) و اميرالمؤمنين (ع‌) و امام حسن مجتبي (ع‌) و ديگرائمه (ع‌) اشاره كرده‌اند. پيامبر (ص‌) در مدينه افرادي را به سمت‌هاي خاصي منصوب كردند. معاذبن‌جبل را به عنوان مبلغ دين به يمن فرستادند، بلال را به عنوان مؤذن معرفي كردند، جمعي از اصحاب ازجانب ايشان كتاب وحي نمودند، افرادي را به عنوان والي بر بلاد مختلف منصوب فرمودند، مثلاً عتاب‌بن اسيد به امارت مكه گماشتند. جمعي را به عنوان قاضي منصوب فرمودند، امر بازار و نظم امنيت را به‌بعضي ديگر سپردند، مناصب اعطايي پيامبر در غزوات و سرايا به تفصيل در كتب سير و تاريخ ضبط‌شده است‌. در مهمترين غزوات اميرالمؤمنين (ع‌) اميرلشكر نبي است‌. بعضي به عنوان عامل جزية وصدقات از جانب ايشان شناخته شده‌اند. ۶۳

اميرالمؤمنين (ع‌) نيز در زمان كوتاه چهار سال شش ماهه خود افرادي را به عنوان والي در بلادمختلف منصوب فرمود، ازجمله محمدبن ابي‌بكر و مالك اشتر نخعي را به استانداري مصر، عثمان بن‌حنيف و عبدالله بن عباس را به استانداري بصره‌، كميل بن زياد نخعي عامل هيت‌، شريح بن حارثقاضي كوفه‌، اشعث بن قيس عامل آذربايجان‌، معقل بن قيس رياحي فرمانده سپاه علوي در جنگ‌صفين‌،؟؟ بن عباس عامل مكه‌، مصقلة بن هبيرة اشيباني عامل اردشيرخرة از منصوبين اميرالمؤمنين (ع‌)بوده‌اند.۶۴

در آغاز فرمان تاريخي اميرالمؤمنين (ع‌) به مالك اشتر چنين آمده است‌:

«اين فرماني است از علي اميرمؤمنان به مالك اشتر پسر حارث در عهدي كه با اومي‌گذرد، هنگامي كه وي را به حكومت مصر مي‌گمارد، تا خراج آن را فراهم آورد،
با دشمنان پيكار كند، كار مردم مصر سامان دهد و شهرهاي آن را آباد كند».۶۵

چهارم‌: رواياتي كه بر انتصاب اصناف خاصي از جانب ائمه به تصدي بعضي سمت‌هاي اجتماعي‌دلالت مي‌كنند، تعداد اين روايات بسيار اندك است‌، اما تأثير آن در زندگي اجتماعي مسلمانان بسيارزياد است‌، چرا كه چه در زمان حضور و چه در عصر غيبت اين مناصب معتبر هستند. در مجموعه‌روايات تنها صنفي كه از جانب ائمه به بعضي سمت‌هاي ديني و اجتماعي منصوب شده‌اند، فقهاهستند و درباره ديگر اصناف چنين مقاماتي ثابت نشده است‌. البته در روايات از فقها غالباً به «من روي‌حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا» يا «رجلاً قد عرف حلالنا و حرامنا» يا «العماء بالله، الامناء علي حلاله وحرامه‌» يا «رواة حديثنا» تعبير مي‌شود.

براي فقها منصب قضاوت در روايات اهل بيت (ع‌) به چشم مي‌خورد:

ازجمله روايات دال بر منصب فقها به قضاوت دو روايت عمر بن حنظله و ابي خديجه است‌، درروايت اول از امام صادق (ع‌) چنين روايت شده است‌: «ينظران من كان منكم ممن قد روي حديثنا و نظرفي حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً»۶۶ «متخاصمين به‌فردي از شما شيعيان مراجعه مي‌كنند، كسي كه حديث ما را روايت مي‌كند، و در حلال و حرام ما نظرمي‌كند و احكام ما را مي‌شناسد، پس بايد به حكميت او راضي شوند، به درستي كه من او را به قضاوت‌بر شما نصب كرده‌ام‌».

در روايات دوم نيز از امام صادق (ع‌) روايت شده است‌: «اجعلوا بينكم رجلاً قد عرف حلالنا وحرامنا، فاني قد جعلته قاضياً»۶۷ «در بين خودتان مردي كه حلال و حرام ما را مي‌شناسد قرار دهيد،به‌ درستي‌ كه من او را قاضي قرار دادم‌».

دو عبارت «فاني قد جعلته عليكم حاكماً» و «فاني قد جعلته عليكم قاضياً» نص در نصب فقهاء درقضاوت است‌.

در روايات به منصب ديگري تصريح نشده است‌. فقهاء از برخي روايات منصب‌هاي ديگري براي‌فقيهان استنباط كرده‌اند كه در ضمن مباحث آينده به آن اشاره خواهيم كرد. لازم به ذكر است كه افتاء واستنباط احكام شرعي از وظايف فقهاست و اگرچه بعضي آن را به عنوان منصب فقها ذكر كرده‌اند،۶۸ امادر روايات دليلي بر اين‌كه وظيفه افتاء، منصب است به چشم نمي‌خورد، با اين همه ما در ضمن بحث‌انتصاب در فقه به اين مسئله خواهيم پرداخت‌. انتصاب فقها به ولايت بر مردم نه از حيث لفظ‌، نه ازحيث معناي مترادف در روايات ذكر نشده است‌، بلكه حاصل ابتكار و برداشت و استنباط فقهاي عظاماز برخي روايات ازجمله مقبوله و مشهوره و توقيع و مانند آن و ضميمه كردن مقدمات متعدد است‌. كه‌در ضمن بحث از مباني تصديقي انتصاب به تفصيل به سند و دلالت اين روايات خواهيم پرداخت‌.

اگر چنين مضموني صريحاً در روايات ذكر شده بود، دليلي نداشت كه جمع كثيري از فقيهان اماميه‌منكر اثبات چنين منصبي براي فقها شوند.

خلاصه بحث انتصاب در روايات‌:

۱ ـ در روايات مناصب هفت‌گانه قرآني براي انبياء و اوصياء تشريح شده‌اند.

۲ ـ در روايات بحث منصب اهل بيت (ع‌) به امامت و ولايت به تفصيل مطرح شده‌اند.

۳ ـ در برخي روايات از جمله نهج‌البلاغه به نصب خاصي بعضي افراد به تصدي بعضي اموراجتماعي از جانب رسول اكرم (ص‌) و اميرالمؤمنين (ع‌) اشاره شده است‌.

۴ ـ تنها صنفي كه از جانب ائمه (ع‌) به بعضي سمت‌هاي اجتماعي منصوب شده‌اند، فقها هستند.

۵ ـ در روايات نصب فقها به قضاوت صريحاً ذكر شده است‌.

۶ ـ ديگر منصب‌هاي فقها از جمله ولايت بر مردم در روايات صريحاً مطرح نشده است بلكه حاصل‌استنباط برخي فقهاي عظام از بعضي روايات است‌.

۴ ـ انتصاب در كلام‌
در مباحث اعتقادي درد و موضع مبناي انتصاب مطرح شده است‌، يكي در بحث نبوت همه‌مسلمانان هم‌داستانند كه پيامبر مي‌بايد از جانب خداوند متعالي نصب شود، و نص الهي تنها طريق‌تعيين پيامبري است‌، چرا كه پيامبر براي ابلاغ و تلقي وحي و تعليم معارف اسلامي مي‌بايد معصوم‌باشد، ۶۹ و از آنجا كه عصمت امري خفي و باطني است تنها خداوند بر آن آماده است‌. لذا تعيين پيامبرمعصوم تنها؟؟ الهي است‌۷۰ و پيامبري با انتخاب از سوي اهل‌حل و عقد يا انتخاب از سوي توده مردم‌تعيين نمي‌شود.

در پيامبر (ص‌) عناوين سه‌گانه ذيل قابل انتزاع است‌:

اول‌: تلقي‌، حفظ و ابلاغ وحي و تعليم معارف اسلامي‌.

دوم‌: امامت معنوي در باطن اعمال‌.

سوم‌: اداره جامعه و داوري در منازعات مردم‌.

قوام پيامبري به تحقق مقام اول است‌، از اين‌رو برخي از پيامبران فاقد دوم و سوم بوده‌اند. پيامبراسلام (ص‌) هر سه مقام را داراست و زماني كه پيامبري مبعوث شده است‌، هر سه مقام به وي اعطا شده‌است‌.

در بحث امامت شيعه معتقد است كه براي تبيين و تفصيل و ترصيع آيات و تعاليم پيامبر مردم نيازمندامام معصوم هستند و از آنجا كه عصمت از امور خفيه باطنيه است‌، جز خداوند از آن مطلع نيست‌، ازاين‌رو طريق تعيين امام نص از جانب خداوند، يا نص از جانب پيامبر (ص‌) يا نص از جانب امامي كه‌امامت او با نص الهي يا نبوي اثبات شده باشد.۷۱

در امام (ع‌) نيز مانند پيامبر سه عنوان قابل انتزاع است‌: اول امامت در بيان معارف الهي‌، دوم‌: امامت‌در باطن اعمال‌، سوم‌: امامت در اداره جامعه و داوري در منازعات مردم‌.۷۲ واضح است كه قوام امامت‌كه با ابلاغ آن دين كامل و نعمت تمام مي‌شود ـ همان مقام اول است‌، تلازم كتاب و عترت نيز در مقام اول‌
محقق مي‌شود. با نصب ائمه (ع‌) در واقع هر سه مقام براي ايشان اثبات مي‌شود.

در مقابل اهل سنت دو مقام اول و دوم (يعني امامت در بيان معارف الهي و امامت در باطن اعمال‌) راقائل نيستند و امام را منحصر در متصدي اداره جامعه و داوري در منازعات مي‌شناسند.۷۳ از آنجا كه‌اداره جامعه و قضاوت متوقف بر عصمت نيست‌، هر چند معصوم در هر دو موضوع افضل است‌، اما بهنظر اهل سنت جز پيامبر (ص‌) فردي معصوم نيست‌، ضمناً مي‌پندارند از جانب خداوند يا رسول (ص‌)فردي به امامت و خلافت منصوب نشده است‌، لذا در امر خلافت و امامت به انتخاب از سوي اهل حلو عقد يا اجماع معتقد شده‌اند. مسئله امامت را بر خلاف شيعه از فروع فقهي دانسته‌اند نه از اصول‌اعتقادي‌.

تفاوت ديدگاه‌هاي اين دو مذهب بزرگ اسلامي را در امر امامت در محورهاي ذيل مي‌توان خلاصهكرد:

۱ ـ امامت از نظر اهل سنت منحصر در حكمراني و قضاوت يعني خلافت در شأن دنيوي پيامبر (ص‌)است‌. حال آنكه امامت از نظر شيعه خلافت هر سه شأن پيامبر (ص‌) است‌، يعني امامت در بيان معارف‌الهي‌، امامت در باطن اعمال و امامت در حكمراني و قضاوت‌. لذا امامت از نظر شيعه به مراتب وسيع‌تراز امامت از نظر اهل سنت است‌.۷۴

۲ ـ به نظر شيعه شرط امامت عصمت است‌. دو شأن اول امامت بدون عصمت محقق نمي‌شود. و درشأن سوم نيز با وجود معصوم نوبت به زعامت غيرمعصوم نمي‌رسد. اما به نظر اهل سنت در امامت(يعني حكمراني و قضاوت‌) عصمت شرط نيست‌.

۳ ـ به نظر شيعه امامت‌، تنها با نصب از جانب خداوند يا رسول اكرم يا ائمه منصوب حاصل مي‌شودو از آنجا كه شرط عصمت از جانب مردم قابل شناخت نيست‌. امام نمي‌تواند از سوي مردم انتخاب‌شود. اما به نظر اهل سنت امام با انتخاب از جانب مردم تعيين مي‌شود.

۴ ـ شيعه معتقد است امامت اميرالمؤمنين (ع‌) و ائمه معصومين با نص‌ّ الهي و نبوي صورت گرفته‌است‌، اما اهل سنت مي‌پندارد از جانب خداوند و پيامبر هيچ نصي در مورد پس از ايشان صادر نشده‌است‌، يا اين‌كه نصوص صادره راجع به امامت و زمامداري نيست‌.

۵ ـ به نظر شيعه امامت (به ويژه با عنايت به شأن بيان معارف الهي و هدايت معنوي عالم‌) از اصول‌اعتقادات است‌، حال آنكه اهل سنت به واسطه تنزل امامت به شأن زمامداري و قضاوت‌، امامت وخلافت را از فروع فقهي مي‌پندارند.

با تأمل در مباحث كلامي فريقين در نبوت و امامت درمي‌يابيم كه بين اشتراط عصمت و قول به‌انتصاب تلازم برقرار است‌، به اين معني كه‌:

اولاً: هر مقامي كه عصمت شرط آن باشد، بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام به دست نمي‌آيد.

ثانياً اگر در تصدي مقامي عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نيست‌.

ثالثاً: تعيين مقامي كه در تصدي آن عصمت شرط نشده است‌، در صورتي با انتخاب از سوي مردم‌مجاز است كه نص از جانب خدا و رسول و امام منصوص در مورد هر كس وارد نشده باشد.

بنابر قاعده اول‌، نبوت از نظر تعيين و امامت از نظر شيعه مشروط به عصمت است‌، لذا بدون انتصاب‌از جانب خداوند حاصل نمي‌شد.

بنابر قاعده دوم‌، امامت از نظر اهل سنت مشروط به عصمت نيست‌، لذا مي‌پندارند انتصاب در آن‌لازم نيست‌.

بنابر قاعده سوم‌، چون اهل سنت مي‌پندارند اولاً در امامت عصمت شرط نيست‌، ثانياً نص در اين‌باره از خدا و رسول نرسيده انتخاب از سوي مردم را مجاز مي‌دانند.

براين اساس به قاعده چهارمي دست مي‌يابيم‌، به اين شرح‌:

قاعده چهارم‌: تمسك به انتخاب در تصدي يك مقام وقتي مجاز است كه اولاً در آن عصمت شرط‌نباشد، ثانياً حتي اگر مقامي مشروط به عصمت نباشد، نصي از جانب خداوند يا رسول يا امام منصوص‌،بر تعيين فرد يا صنف خاصي صادر نشده باشد.

به عبارت ديگر انتخاب متأخر از انتصاب است‌. ۷۵ وقتي نوبت به انتخاب مي‌رسد كه در رتبه متأخرآن دو امر منتفي باشد: يكي اشتراط عصمت ديگري نص خاص‌. لذا به نظر شيعه رأي اهل سنت درمسئله امامت صحيح نيست زيرا هم احراز اين منصب رفيع عصمت شرط است و هم از خدا و رسول دراين زمينه نصوص معتبري واصل شده است‌.

در كلام شيعه غير از دو منصب نبوت و امامت‌، هيچ منصب الهي ديگري به رسميت شناخته نشدهاست‌. در كتب كلامي در مبحث غيبت سخني از نصب افراد يا صنف خاصي به ولايت بر مردم يازمامداري به ميان نيامده است‌. اصولاً از ولايت فقيه در هيچ كتاب كلامي بحث نشده است‌، تا چه برسدبه اين‌كه متكلمي ولايت فقيه را از فروع اصل امامت بشمارد يا به تلازم امامت و ولايت فقيه در عصرغيبت قائل شود. ريشه‌يابي كلامي براي ولايت فقيه از مباحث دهه اخير است‌.

۵ ـ انتصاب در فقه‌
در فقه براي فقيهان مناصبي مورد بحث قرار گرفته است‌. از آنجا كه جاعل اين منصب‌ها شارع است‌،آنها را مناصب شرعي فقيه مي‌نامند. در اين كه بعضي از اين موارد وظيفه فقيه است يا منصب فقيه‌اختلاف‌نظر است‌. منصب اخص از وظيفه است‌. منصب نيازمند جعل و نصب سلطاني است‌، اما دروظيفه به چنين جعل و نصبي از سوي شارع نيازي نيست‌. فارغ از اين مسئله‌، اين مناصب شرعي‌اجماعي نيست‌، غير از قضاوت و افتاء. تمامي مناصبي كه خواهد آمد، همگي اختلافي است‌. مناصب‌شرعي فقيه اين‌گونه قابل شمارش است‌:

۱ ـ افتاء ۲ ـ قضاوت ۳ ـ ولايت بر اموال بي‌سرپرستان ۴ ـ اخذ اخماس و زكوات و اوقاف عامه وصرف آنها در معارفشان ۵ ـ اجرا حدود و تعزيرات ۶ ـ مراتبي از امر به معروف و نهي از منكر كه منجر به‌
ضرب و جرح و قتل است ۷ ـ اقامه جمعه و عيدين ۸ ـ حكم به رؤيت هلال ۹ ـ جهاد ابتدايي ۱۰ ـ نظم‌بلاد و حفظ مرزها و دفاع در مقابل دشمنان و تمامي امور مرتبط به مصالح عمومي ۱۱ ـ ولايت بر اموال‌و انفس مطلقاً حتي اگر خارج از قلمرو و امور سابق باشد.۷۶

افتاء از وظايف اجماعي فقهاست‌. در منصب قضاوت فقها نيز اتفاق‌نظر است‌. از مورد سوم تا هشتم‌از مباحث اختلافي فقهي است‌. جهاد ابتدايي در نظر اكثر قريب به اتفاق در نظر اكثر قريب به اتفاق فقهامشروط به حضور امام معصوم است‌. مورد هم همان ولايت عامه بر مردم و مورد يازدهم همان ولايتمطلقه بر مردم است‌. غير از منصب قضاوت نه مورد اول بر فرض اثبات وظيفه فقهاست نه اين‌كه فقها دراجراي اين وظايف از جانب شارع منصوب شده باشند. هرچند مي‌توان اين وظايف را وظيفه جامعهاسلامي دانست كه فقهاي منتخب مردم بر اجراي آنها از سوي مردم نظارت مي‌كنند.

دو مورد ولايت عامه و ولايت مطلقه بر مردم مورد بحث اين سلسله مقالات است‌. سئوال اين است‌كه آيا فقها از سوي شارع به ولايت عامه يا مطلقه بر مردم منصوب شده‌اند يا نه‌؟ و مراد از نصب فقيهان‌به ولايت عامه يا مطلقه بر مردم چيست‌؟

براي درك معناي دقيق نصب و مراد از حكومت انتصابي به سه مثال زير و تفاوت‌هاي آن توجه‌فرماييد:

اول‌: تصدي مديريت حوزه امور عمومي جز از سوي فقيهان جايز نيست‌. به عبارت ديگر شرط تدبيرحوزه عمومي فقاهت است‌.

دوم‌: بر فقيهان واجب است تدبير امور را در حوزه عمومي عهده‌دار شوند. به عبارت ديگر ولايت برمردم در امور عمومي وظيفه و تكليف فقيهان است‌.

سوم‌: من به عنوان شارع‌، به موجب اين حكم فقيهان را در همه زمان‌ها و مكان‌ها به ولايت بر مردم‌در حوزه امور عمومي منصوب مي‌كنم‌.

در مثال اول‌، شارع تنها «بيان شرايط‌» مديريت جامعه را كرده است‌. بيان شرايط نه ملازمه‌اي با حكم‌وظيفه دارد، نه تلازمي با نصب و انتصاب‌. اين مثال از قبيل شرايط نمازگزار در بحث نماز است‌. در مثال‌دوم يك تكليف شرعي براي فقيهان ابراز شده است‌. فقيهان موظفند به وظيفه‌اي كه از سوي شارع برايشان تعيين شده است عمل كنند. اين مثال از قبيل ديگر واجبات شرعي است‌. به عبارت ديگر حكمي‌بر موضوع خود جعل شده است‌. جعل حكم بر موضوع نيز به معناي نصب از سوي شارع نيست‌، درمثال اول و دوم اگر مردم فقيهي را به عنوان وكيل خود در اداره جامعه انتخاب كنند خلاف نكرده‌اند،يعني هم شرط فقاهت رعايت شد هم فقيهان به تكليف تدبير امور عمومي عمل كرده‌اند، در اين كه فقيه‌منتخب و وكيل مردم است نه منصوب شارع‌. اما در مثال سوم بحث از يك فرمان حكومتي يا به اصطلاح‌فقهي «جعل سلطاني‌» است در اين مثال بالاتر از «بيان شرايط‌» يا «جعل حكم بر موضوع‌» و «بيان وظيفه‌شرعي‌»، يك انشاء و تفويض مقام و گماشتن به يك سمت صورت گرفته است‌. در انتصاب غير از انشاء
عمومي همه احكام شرعي‌، يك انشاء اختصاصي نيز قابل انتزاع است (اگرچه يك انشاء بيشتر نيست‌،اما از آن دو انشاء عام و خاص قابل انتزاع است‌.) انشاء اول و عام‌، انشاء شارع به عنوان قانونگذار است‌.انشاء دوم و خاص‌، انشاء از سوي سلطان و حاكم است‌. حاصل انشاء اول‌، حكم شرعي است‌،حاصل‌انشاء دوم منصب شرعي است‌. حكم شرعي از قبيل‌: نمازجمعه واجب تخييري است‌. منصب شرعي ازقبيل نصب مالك اشتر نخعي از سوي اميرالمؤمنين به ولايت بر مصر. پس نصب فقيهان به وليت بر مردم‌فراتر از بيان شرايط شرعي حاكم است‌، چرا كه هر حائز شرايطي لزوماً به منصب ولايت و زمامداري‌منصوب نشده است‌. در «بيان شرايط‌» فرد حائز شرايط صرفاً صلاحيت و قابليت تصدي را داراست‌، نه‌فعليت و تحقق تصدي را. نصب فقيهان به ولايت بر مردم فراتر از تكليف شرعي فقيهان به عهده‌داري‌چنين وظيفه‌اي است‌. هر موظف و مكلفي منصوب نيست‌. مردم به عنوان مكلف موظفند بسياري ازاحكام شرعي را به جا آورند، اما منصوب شارع براي انجام تكاليف محسوب نمي‌شوند. در نصب‌نكته‌اي بيشتر از بيان شرايط و جعل حكم و تكليف نهفته است و آن انشاء يك سِمَت ديني به عنوان‌جعل سلطاني و فرمان حكومتي است‌.

براين اساس مي‌توان انتصاب را با نكات ذيل تبيين كرد:

۱ ـ انتصاب‌، امري فراتر از بيان شرايط حاكم از سوي شارع است‌.

۲ ـ انتصاب‌، نوعي انشاء و جعل و ايجاد كردن است‌.

۳ ـ انتصاب‌، امري فراتر از انشاء تكليف و جعل حكم شرعي بر موضوع و بيان وظيفه شرعي است‌.

۴ ـ انتصاب‌، جعل سلطاني‌، فرمان حكومتي و انشاء ملوكانه است‌، كه از مافوق براي تمشيت امورمادون شرف صدور مي‌يابد.

با اين همه انتصاب فقيهان از سوي شارع محتاج توضيح بيشتري است‌.

۶ ـ ديگر انحاء رابطه حاكم ديني و شارع‌
انتصاب نوعي رابطه بين حاكم الهي و شارع است‌، اما تنها رابطه ممكن نيست‌. بنابر مبناي مشروعيت‌الهي بلاواسطه رابطه بين حاكم الهي و شارع را به انحاء ديگري نيز مي‌توان تصور كرد. آشنايي با انواع‌مختلف رابطه حاكم الهي و شارع باعث مي‌شود ما دقيق‌تر انتصاب و مقدمات آن را بشناسيم و از خلطنصب با ديگر صور محتمله اجتناب كنيم‌.

رابطه بين حاكم الهي و شارع با حفظ شأن رفيع حاكم الهي به يازده صورت مختلف قابل تصور است‌.اين صور مختلف را براساس تقسيمات رايج فقهي مي‌توان به سه دسته تقسيم كرد:

دسته اول‌: روابطي كه نوعي عقد بين شارع و حاكم الهي محسوب مي‌شوند.

دسته دوم‌: روابطي كه نوع ايقاع از جانب شارع مقدس به حساب مي‌آيند.

دسته‌ سوم‌: روابطي كه نه عقدند و نه ايقاع‌.

اول‌: رابطه حاكم و شارع برمبناي عقد

اگر حاكم الهي را طرف عقد با شارع مقدس بدانيم‌، اين رابطه از چهار حال بيرون نيست‌، يا وديعه وامانت است‌، يا وكالت و نيابت‌، يا هبه و عطيه‌، يا وصايت‌.

صورت اول‌: ايداع و امانت‌

وديعه عقد مفيد نيابت در حفظ است‌. به عبارت ديگر وضع شي‌¤ نزد غير است تا آن را براي مالك‌حفظ كند. به صاحب شي‌¤ مودُع (وديعه گذار) و به آن غير ودعي و مستودع (وديعه‌پذير، امانت‌دار) و آن‌شي‌¤ وديعه مي‌گويند.۷۷ مي‌توان گفت‌: شارع مقدس است مرحومه را به عنوان امانت و وديعه دراختيارفقيهان عادل نهاده است تا امت را از شر وساوس شياطين حفظ كنند. بر اين اساس شارع مقدس مودع‌،فقيهان عادل مستودع و مردم وديعه‌اند. حاكم الهي ـ ولي فقيه ـ موظف است اين امانت الهي را حفظ‌نموده‌، به صاحب اصليش امام عصر (عج‌) تحويل دهد. حفظ اين امانت اهلي تنها با تصدي امور امت‌برمبناي شرع انور ميسر است‌. وديعه عقدي جايز بين شارع و حاكم الهي است‌.

نصوص ذيل مي‌تواند ازجمله مستندات فقهي اين صورت باشد:

اول‌: آيه شريفه «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكومابالعدل‌»۷۸ «خداوند امر مي‌كند كه امانت‌ها را به اهلشان بسپاريد و آنگاه كه بين مردم حكم مي‌كنيد به‌عدالت حكم كنيد». واضح است كه امانت مورد بحث آيه اعم از امانت مادي و معنوي است‌. با توجه به‌روايات ذيل آيه شريفه ۷۹ يكي از امانات معنوي زمامداري جامعه است‌. قدر؟؟ كساني كه اهليت تصدي‌اين امانت الهي را دارند، فقهاي عادي مي‌باشند.

دوم‌: موصقه سكوني منقول از رسول اكرم (ص‌): «الققهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا في الدنيا» ۸۰«فقيهان امين پيامبرانند، مادامي كه در دنيا داخل نشده‌اند». امانتداري فقها مطلق است و بي‌شك شامل‌وديعه مورد نظر مي‌شود. اگر قرار است پيامبران مردم را به كساني بسپارند، چه كساني امين‌تر از فقيهان‌؟

سوم‌: نامه‌ اميرالمؤمنين به عمربن ابي سلمه مخزومي‌: «فلقد احسنت الولاية و اديت الامانة‌»۸۱ «به‌تحقيق زمامداري را به بهترين نحو انجام دادي و امانت را ادا كردي‌» استعمال توأمان ولايت و امانت‌مؤيد مقصود است‌.

چهارم‌: نامه اميرالمؤمنين (ع‌) به اشعث بن قيص عامل آذربايجان «و ان عملك ليس لك بطمعة ولكنه في عنقك امانة‌، و انت مسترعي لمن فوقك‌» ۸۲ «كاري كه به عهده توست نانخورش تو نيست‌، بلكه‌بر گردنت امانتي است‌، كه ترا به آن كار گمارده‌، نگهباني امانت را به عهده‌ات گذارده است‌» دلالت آن برمقصود واضح است‌.

پنجم‌:روايت علل الشرايع از امام علي بن موسي الرضا (ع‌): «ولايقوم الا بان يجعل عليهم فيه‌امينا يمنهم من التعدي والدخول فيما حظر عليهم‌»۸۳ «]كار امت‌[ قائم نمي‌شود مگر اين كه بر ايشان‌اميني منصوب شود كه آنان را از تجاوز و وارد شدن در آنچه بر ايشان ممنوع است باز دارد» در لسان امام‌،حاكم الهي‌، امين ناميده شده است‌.

صورت دوم‌: وكالت و نيابت‌

وكالت عقدي جايز بين موكل و وكيل است‌. وكالت در اموري كه سر زدن آنها از موكل شرعاً جايزاست ميسر مي‌باشد. در وكالت فعل وكيل به منزله در حكم فعل موكل محسوب مي‌شود. با موت موكل‌وكالت ساقط و وكيل عزل مي‌شود. وكيل به نمايندگي و نيابت از موكل افعالي را كه موكل انجام آنها را به‌او سپرده است به عهده مي‌گيرد. وكيل وجود تنزيلي موكل است‌.۸۴ بر اين مبنا فقهاي عادل به وكالت ازسوي ائمه (ع‌) ولايت و اداره امور امت را به عهده دارند. در اين صورت موكل ائمه (ع‌)، و فقيهان عادلوكلاي ايشان (نه وكلاي مردم‌) هستند. از آنجا كه براي بقاي وكالت مي‌بايد موكل در قيد حيات باشد،مي‌توان موكل را امام زمان (عجل‌الله فرجه‌) فرض كرد، لذا امام عصر (عج‌) فقيهان عادل را به وكالت ازسوي خود متصدي امور امت نموده و فقيهان نيز اين مهم را پذيرفته‌اند. با توجه به عيبت امام (عج‌) ازصحنه اجتماع وكالت فقها از ايشان اهميت بيشتري مي‌يابد.

در مسئله ولايت فقيه‌، ميرعبدالفتاح حسين مراغي (م ۱۲۵۰ ه¨ . ق‌) براي نخستين بار احتمال توكيل‌فقها از معصوم را مطرح كرده است‌. ۸۵ فاضل دربندي (م ۱۲۸۵ ه¨ . ق‌) نيز براي اولين بار احتمال وكالت‌از جانب امام زمان (عج‌) را ذكر كرده است‌. ۸۶ هر چند تأمل در دو كتاب عناوين و خزائن بعيد مي‌نماياندكه اين دو فقيه‌، احتمال ياد شده را پذيرفته باشند. شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر

(م ۱۲۶۶ ه¨ . ق‌) در انتهاي كتاب خمس ضمن گلايه از اين كه مباحث ولايت فقيه در كلام اصحاب به‌نحو وافي تحرير نشده است‌، مي‌نويسد:

«]و مشخص نكرده‌اند كه ولايت حاكم در غير باب حسبه‌[ آيا انشاء ولايت و نصب از جانب خداوندبر لسان امام زمان (عج‌) است يا به عنوان نيابت و وكالت از او».۸۷ اين فقيه ماهر سپس در اقسام وكالت ازجانب امام (ع‌) بحث مي‌كند.

واژه ديگري كه گاه مترادف با وكالت استعمال مي‌شود «نيابت‌» است‌. مراد از نيابت اين است كه‌شارع فقيهان عادل را جانشين و نايب خود در تصدي امور امت نموده باشد. نواب خاصه امام زمان‌(عج‌) چهارنفر بوده‌اند، و نواب عامه ايشان نيز فقهاي عادل مي‌باشند. در فقه شيعه نيابت در مواردي‌مطرح شده است‌، ازجمله‌: نيابت در حج از حي عاجز از مناسك‌، و نيز نيابت ميت در نماز و روزه فوت‌شده وي‌.۸۸ با انجام عمل از سوي نيابت كه مي‌تواند تبرعي يا با اجرت باشد، عمل عبادت از منصوب‌عنه ساقط مي‌گردد. فقيهان در ابواب عبادات غالباً از واژه نيابت استفاده كرده‌اند و در ابواب ديگر بيشتر«وكالت‌» را استعمال كرده‌اند. ضمناً در بحث ولايت فقيه گاهي نيز «نايب‌» به معناي «منصوب‌» استعمال‌شده است‌.۸۹

در نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين (ع‌) كار عاملين زكات را وكالت خوانده است «و لا تأمنن عليها الا من تثق‌بدينه رافقاً بمال المسلمين حتي يوصله الي وليهم فيقسمه بينهم ولا توكل بها الا ناصحاً شفيقاً و اميناًحفيظاً غير معنف و لا مجحف و لاملغب و لامتعب‌»۹۰ «چون مال مسلمانان را با كسي روانه مي‌داري‌،
بدان بسپار كه به دينداري او اطمينان داري تا به ولي مسلمانان رساند و ا و ميان آنان پخش گرداند. بر آن‌مگمار جز خيرخواهي مهربان و درستكاري نگاهبان كه نه به آنان درشتي كند و نه زيانشان رساند، و نه‌مانده‌شان سازد و نه خسته‌شان گرداند». با تنقيع مناط مي‌توان نتيجه گرفت كه هر ستمي از جانب‌ائمه‌ (ع‌) مي‌تواند وكالت از جانب ايشان باشد، چرا كه عاملين زكات خصوصيتي ندارند.

صورت سوم‌: هبه و عطيه‌

هبه به مفهوم تمليك شي‌¤ است مجاناً و بدون عوض‌. از آن به عطيه و نحله نيز تعبير مي‌شود اما دراصطلاح هبه مي‌تواند معوضه و غيرمعوضه باشد. هبه عقدي است محتاج به ايجاب و قبولي كه دلالت‌بر رضايت كند. اركان هبه عبارتند از: واهب (هبه دهنده‌)، موهوب له (آنكه هبه را مي‌پذيرد» و هبه‌(همان هديه و عطيه‌». هبه به ويژه به ارحام و صاحبان فضيلت مستحب است‌. بر اين اساس شارع مقدس‌ولايت بر امت را به عنوان موهبتي الهي به فقهاي عادل مي‌سپارد تا بر مبناي شرع اندر كار مردم را سامانكنند. لذا شارع واهب است و فقهاي عادل موهوب له‌، و ولايت بر امت موهبت الهي و عطيه محسوب‌مي‌شود. واضح است كه اين هبه غيرمعوضه است‌. «ولايت فقيه براي مسلمين هديه‌اي است كه‌خداوند تبارك و تعالي داده است‌».۹۱

صورت چهارم‌: وصايت‌

اگر فقيهان عادل را وارث انبياء (ع‌) دانستيم‌، در اين صورت ايشان را مي‌توان «موصي‌ِ» و امت‌مرحومه را «موصي‌َ به‌» و فقيهان عادل را «موصي اليه‌» يا وصي فرض كرد، با اين اعتبار كه شارع مقدس‌تصدي امور امت مرحومه را به فقيهان عادل وصيت كرده باشد. در اين صورت فقيهان عادل قيم امورمردم از سوي شارع مقدس مي‌باشند.۹۲ واضح است كه وصي حق دارد وصايت را بپذيرد يا قبول نكند.از حيث اعتبار قبول وصي‌، وصايت را در زمره عقود درج كرديم‌.۹۳

بررسي و نقد رابطه حاكم شارع بر مبناي عقد

چهار صورت امانت و ايداع‌، وكالت و نيابت‌، هبه و عطيه و بالاخره وصايت علي‌رغم محتمل بودن‌در مقام ثبوت و ذكر برخي از اين صور از سوي بعضي فقيهان‌، به اشكالاتي عمومي و اختصاصي مبتلاهستند:

اول‌: عقد فارغ از ايجاب‌، محتاج قبول است‌. اين قبول كي و كجا از سوي فقيهان عادل ابراز شده‌است‌؟ آيا فقيهان عادل مجاز به قبولند يا موظف به پذيرش عقد هستند؟ با توجه به اين كه در نظريه‌هاي‌دولت مبتني بر مشروعيت الهي بلاواسطه ولايت حاكم الهي بر مردم و تصدي امور امت از سوي فقيهان‌يك «وظيفه‌» است‌، و كسي را حق سرباز زدن از تكليف و وظيفه نمي‌باشد. ركن «قبول‌» اين عقود بامشكل جدي مواجه است‌. نه دليلي بر وقوع قبول از سوي فقهاء در دست است‌، و نه قبول كه في حدنفسه فعلي جايز است با وظيفه غيرقابل استعفاي ولايت قابل جمع است‌.

دوم‌: هر چهار عقد از عقود جايز هستند. در عقد جايز هر يك از طرفين هر گاه اراده كرد مي‌تواند عقد
را فسخ نمايد. جواز عقد از سوي شارع مشكلي ندارد. اما جواز عقد از سوي حاكم الهي و ولي‌فقيه بااشكال جدي مواجه است‌. اين جواز با اين كه ولايت فقيه بر مردم وظيفه غيرقابل استعفا است سازگاري‌ندارد.

سوم‌: ادله ارائه شده براي عقد بودن رابطه حاكم و شارع كافي نيست‌. ادله صورت اول تنها صفت‌امانتداري را براي حاكم الهي اثبات مي‌كند و از اثبات اين كه رابطه حاكم و شارع امانت و وديعه‌اصطلاحي باشد عاجز است‌. در هيچ يك از آيات و روايات مردم به عنوان امانت مطرح نشده‌اند،زمامداري و عهده‌داري كار مردم امانت شمرده شده و بين اين دو (اين‌كه وديعه سمت و مسئوليت است‌و يا اين‌كه وديعه مردمند) تناوب بسيار است‌. روايت مستند وكالت فارغ از معناي لغوي به معناي‌اصطلاحي وكالت دلالت ندارد. بر صورت سوم و چهارم اصولاً دليلي اقامه نشده است‌. به علاوه هيچ‌فقيهي نيز به اين چهار صورت قائل نشده‌، اگر چه احتمالش را منتفي ندانسته‌اند لذا بيش از چهار احتمال‌ثبوتي ارزش ندارند.

چهارم‌: اين‌كه مردم به عنوان وديعه و امانت معرفي شوند، مبتني بر انسان‌شناسي ويژه‌اي است‌. كه بابسيار مباني انديشه اسلامي سازگاري ندارد. وديعه و امانت اصطلاحي تنها در باب اشياء صدق مي‌كندنه اشخاص‌. مردم در شئون خود و نحوه اداره آن در چارچوب شرع ذي‌حق هستند و نمي‌توان آنها راهمچون اشياء بي‌اختيار جهت حفظ از انحراف به دست كس آن هم غير معصوم سپرد. به علاوه درامانت و وديعه حفظ لازم است و تصرف مجاز نيست‌. با چنين رابطه‌اي ولايت كه بالاترين نحوه تصرف‌در امور مردم است‌، اثبات نمي‌شود لذا ولايت فقيه بر مردم هرگز نمي‌تواند از باب وديعه مصطلح در فقه‌تلقي شود.

پنجم‌: وصايت اگرچه از ابواب رايج فقهي است‌، اما در بحث ما با مشكل مواجه است‌. چرا كه نقشامامان معصوم (ع‌) در اين ميانه به فراموشي سپرده شده است‌. به ويژه با توجه به حيات آخرين حجت‌خدا (عجل الله تعالي فرجه الشريف‌) نمي‌توان وصايت از حي را مطرح نمود. شيعه وارثت و وصايت‌پيامبر (ص‌) را جز از طريقه ائمه هدي (ع‌) به رسميت نشناخته است‌، به علاوه بر وصايت و قيمومت‌فقيهان عادل هيچ دليلي هم ارائه نشده است‌.

نتيجه‌: رابطه حاكم الهي (ولي فقيه‌) و شارع مقد «عقد» نيست‌.

دوم‌: رابطه بين حاكم و شارع بر مبناي ايقاع‌

دسته دوم از صور محتمله روابط حاكم الهي و شارع مقدس روابط ارتقاعي است‌. يعني روابطي يك‌جانبه كه از سوي شارع مقدس انشاء و ايجاد مي‌گردد و نيازي به رضايت و پذيرش حاكم الهي نيست‌.روابط ايقاعي دو گونه متصور است‌:

اذن‌، تفويض‌.

صورت اول‌: اذن‌

اذن نوعي رابطه ايقاعي بين آذن و مأذون است‌. شارع مقدس به عنوان آذن‌، فقيهان عادل را مأذون درتصرف در حوزه عمومي و تصدي امور امت كرده است‌. برمبناي چنين اذني فقيهان مجاز به دخالت درامورعامه و ايفاي مديريت اجتماعي هستند. بدون صدور چنين اذني تصرف فقيهان در امور عمومي‌ممنوع و حرام بود. واضح است كه اذن‌، غير از نصب به ولايت و مأذون غير از وكيل است‌. اذن مرتبه‌نازله نصب است‌. در هر نصب به ولايت اذن در تصرف مندرج است‌، اما اذن در تصرف در امور عمومي‌مردم ملازم با نصب به ولايت نيست‌.

صورت دوم‌: تفويض‌

تفويض نوعي رابطه ايقاعي بين مفوِّض و مفوَّض اليه است‌. در تفويض‌، شارع مقدس (مفوِّض‌)تصدي امور امت را به فقيهان عادل سپرده است‌. به نحوي كه ايشان حق تصرف در امور امت را در جهت‌استيفاي مصالح آنان دارا مي‌شوند. تفويض شديدترين نوع رابطه ايقاعي است و برمبناي آن مفوض‌اليه‌زمام تمامي امور تفويض شده را به بالاترين وجه به دست دارد. در بعضي استعمالات فقهي تفويض ونصب مرادف هم استعمال شده‌اند.۹۴ كه در اينجا چنين ترادفي مراد نيست‌، بلكه تفويض مغاير با نصب‌به ولايت اراده شده است‌.

دو احتمال ايقاعي رابطه حاكم و شارع به اشكالاتي مشترك و اختصاصي مبتلا هستند:

اولاً: فاقد دليل معتبرند و به واسطه ابتلا به اين اشكال اثباتي مورد استناد هيچ فقيهي واقع نشده‌اند.

ثانياً: اگر چه در ابواب معاملات واژه تفويض در مقابل اذن و اجازه و وكالت به كار رفته و معنايي‌وسيع‌تر از همه آنها دارد، اما در بحث ولايت‌فقيه‌، غالباً به معناي نصب استعمال شده يا همان معناي‌لغوي از آن اراده شده است ۹۵ لذا بار خاص فقهي از آن به دست نمي‌آيد.

در نتيجه صدر ايقاعي يا صرف احتمالند يا فاقد بار فقهي هستند و در مجموع نمي‌توانند مستندرابطه حاكم الهي و شارع واقع شوند.

سوم‌: رابطه حاكم و شارع برمبناي حكم و نصب‌

اگر رابطه حاكم الهي و شارع مقدس عقد و ايقاع نباشد آن را سه گونه مي‌توان ترسيم كرد: وراثت‌،جعل حكم برموضوع و نصب‌.

صورت اول‌: وراثت‌

وراثت نوع حكم شرعي است براساس آن وارثين از مورث ارث مي‌برند. مراد از وراثت در بحث مااين است كه فقيهان عادل وارثان پيامبر (ص‌) در تصدي امور امت هستند. مستند اين صورت حديثي ازپيامبر (ص‌) است‌:

«العلماء ورثة الانبياء»۹۶ امام خميني در توضيح اين حديث متذكر شده است‌:

«ولايت از امور جعلي اعتباري و قابل انتقال «و توريث‌» است‌. اين‌كه علي (ع‌) در نهج‌البلاغه‌مي‌فرمايد: «اري تراثي نهبا» ۹۷ اشاره به همين واقعيت است‌. ولايت قابل انتقال است‌، آنچنان كه‌
سلطنت اهل جور به ارث مي‌رسد. وقتي چيزي براي پيامبر اثبات شد، با «وراثت‌» براي فقيه نيز اثبات‌مي‌شود، از قبيل وجوب اطاعت و مانند آن‌».۹۸

واضح است كه مراد ايشان وراثت شخص نيست‌، بلكه مراد وراثت جهتي و عنواني است‌. ولايت وامامت در قسم اخير به ارث مي‌رسند، آنچنان كه خمس‌، ملك جهت و عنوان امامت است‌، نه ملك‌شخصي امام و لذا به وارثان شخصي ايشان نمي‌رسد، بلكه به وارثان ايشان در امامت به ارث مي‌رسد.

رابطه حاكم الهي و شارع به دلايل ذيل نمي‌تواند مبتني بر توريث باشد.

اولاً: حديث شريف «العلماء ورثة الانبياء» بر توريث ولايت انبياء از جانب فقها دلالتي ندارد. لسان‌اين روايت بيان فضيلت علم و تعلم و طالبين علم است‌. ذيل روايت «ان الانبياء لم يورثوا ديناراً ولادرهماً ولكن ورثوا العلم‌، فمن اخذ منه اخذ بخط وافر» قرينه متصله قطعيه بر وراثت در علوم معارف‌است‌. با چنين قرينه محكمي نمي‌توان ديگ شئون انبياء ازجمله ولايت را براي عالمان و فقيهان اثبات‌نمود. به علاوه آنچه همه پيامبران الهي (ع‌) در آن مشترك بوده‌اند، تبليغ معارف و احكام بوده است‌، امادليلي براثبات ولايت براي همه انبياء در دست نداريم‌، به‌ويژه پيامبراني كه در عصر و منطقه واحدي به‌تبليغ احكام الهي مشغول بوده‌اند مانند بسياري از پيامبران بني‌اسرائيل‌.۹۹

ثانياً: آنچنان كه در بحث وصايت گذشت‌، در چنين وراثتي نقش امامان معصوم (ع‌) در اين بيانيه به‌فراموشي سپرده شده است‌. با عنايت به حيات آخرين حجت خدا (عجل‌الله تعالي فرجه الشريف‌)نمي‌توان وراثت از حي را مطرح نمود. شيعه وراثت از پيامبر ص‌) را جز از طريقه ائمه هدي (ع‌) به‌رسميت نمي‌شناسد.

ثالثاً: به واسطه ابتلاي وراثت به اشكالي اثباتي‌، اين رابطه بين حاكم و شارع مورد استناد هيچ فقيهي‌واقع نشده است‌، حتي امام خميني نيز در نهايت قائل به نصب فقيهان به ولايت است نه چيز ديگر.

صورت دوم‌: جعل حكم بر موضوع‌

مراد از جعل حكم بر موضوع به عنوان كاشف از بيان حكم اين است كه حكم وجوب ولايت وتصدي امور امت بر فقيهان عادل جعل شده است‌. جاعل خداوند و مجعول حكم ولايت است‌. موضوع‌اين حكم فقيهان عادل مي‌باشند. ائمه (ع‌) مخبر از اين جعل الهي هستند (نه منشي‌¤) در اين صورت‌اگرچه انشاء و جعل هست‌، اما از نصب خبري نيست‌. اين صورت مختار ميرمفتاح حسيني مراغي در«عناوين الاحكام‌» است‌. به نظر وي‌:

«تفويض امري به ديگري به سه نحوه ممكن است‌: يكي نيابت مثل توكيل‌، ديگرينصب به معني تفويض موجب ولايت و سوم به طريق بيان حكم شرعي يعني اين‌موضوع حكمش ولايت است‌. با مرگ موكل وكيل عزل مي‌گردد. اما با مرگ ناصب‌،منصوب و ولي عزل نمي‌شود. اما در قسم سوم‌، فرع‌، در بقاء و عدم‌، تابع اصلنيست و با خروج از وصف (عنواني‌) بالمره معزولي نمي‌شود، بلكه هر زمان وصف‌
بازگشت‌، حكم نيز باز مي‌گردد، مثل خمر وقتي سركه شد، حلال مي‌شود و چوندوباره خمر شد حرام مي‌گردد. زيرا حكم بر مدار اسم و عنوان موضوع است ظاهرمطلب اين است كه ولايت حاكم شرعي از قبيل بياني حكم است و جعل‌، كاشف ازآن است نه اين‌كه از قبيل توكيل يا نصب باشد».۱۰۰

مستند مراغي در اين قول همان روايات مورد استناد در اثبات نصب فقيهان به ولايت از قبيل مقبوله‌عمر بن حنظله مي‌باشد. وي معتقد است عبارت «اني جعلته عليكم حاكماً» ۱۰۱ در مقام بيان حكم‌است و جعل كاشف از آن مي‌باشد. مراغي جز اين استظهار از روايت‌، دليلي بر مدعاي خود و نقض قول‌به نصب اقامه نكرده است‌. به هر حال مهمترين و مشهورترين نحوه رابطه بين حاكم الهي (فقيه عادل‌) وشارع‌، نصب به ولايت است‌.

پاورقي‌ها

۱ ـ مثنوي مولوي‌، دفتر ششم‌، تصحيح دكتر محمد استعلامي‌، ج ۶ ص ۱۹۹، شماره ۴۴۳۷.

در طبع كلاله خاور به جاي حاجب‌، محجب ضبط شده است‌. (ص ۴۱۷، سطر ۲۹).

۲ ـ براي آشنايي اجمال با اين نظريه‌ها رجوع كنيد به «نظريه‌هاي دولت در فقه شيعه‌»، به همين قلم‌، نشر ني‌، چاپ‌چهارم ۱۳۷۸، ص ۵۷ ـ ۱۱۱.

۳ ـ اين مسائل اختصاصي عبارتند از: سلطنت مسلمان ذي‌شوكت در عرفيات‌، چگونگي رأس هرم قدرت از حيثانفراد و تعدد (ولايت شورايي‌)، تخيير يا ترتب يا تعيين شيوه ولايت شورايي‌.

۴ ـ رجوع كنيد به كتاب حكومت ولايي به همين قلم‌، نشر ني‌، چاپ سوم ۱۳۷۸.

۵ ـ اين نام را به قرينه «تأملاتي در حكومت انتخاباتي‌»، نوشته جان استوارت ميل‌، ترجمه علي رامين‌، (تهران‌، نشرني‌) برگزيده‌ام‌.

۶ ـ المنجد، نيز رجوع كنيد به الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربية‌)، اسماعيل بن حماد الجوهري‌.

۷ ـ لغت‌نامه دهخدا، به نقل از ناظم الاطباء.

۸ ـ سعدي شيرازي‌.

۹ ـ «پس چون فراغت يافتي بكوش‌» انشراح‌..

۱۰ ـ «چرا كه هيچ تشنگي و رنج و گرسنگي در راه خدا به آنان نرسد»، توبه‌. ۱۲۰. و نيز «لايمسهم فيها نصب و ما هم‌منها بمخرجين‌» حجر ۴۸.، «لايمسنا فيها نصب ولايمسنا فيها لغوب‌» فاطر۳۵.، «آتنا غدائنا لقد يقينا من سفرنا هذانصباً» كهف‌..

۱۱ ـ «اي مؤمنان شراب و قمار و بت‌ها و ازلام پليد و عمل شيطاني است‌، از آن پرهيز كنيد» مائده . ۹۰ و نيز «ما اكل‌اسبع الا ما ذكيتم و ما ذبح علي النصب‌» مائده ۳..

۱۲ ـ «يا مگر آنان را بهره‌اي از فرمانروايي است كه باز هم به اندازه ذره ناچيزي به مردم نمي‌بخشند» نساء۵۳..

۱۳ ـ «آيا در شتر نمي‌نگرند كه چگونه آفريده شده است‌؟ و نيز به آسمان كه چگونه برافراشته شده است‌؟ و نيز به‌كوه‌ها كه چگونه برقرار گرديده است‌؟» غاشيه‌. ۱۷ ـ ۱۹.

۱۴ ـ جعل غالباً به معناي جعل تكويني يعني ايجاد و آفرينش استعمال شده است‌، مثل «الذي جعل لكم الارض‌فراشاً» بقره ۲۲.، گاهي نيز به معناي قرار دادن و گردانيدن به كار رفته است‌، مثل «و جعل كلمة الذين كفروا السفلي و كلمة‌الله هي العليا» توبه ۴۰.، مراد ما در اين بحث جعل تشريعي يعني منصوب كردن و گماشتن است‌.

۱۵ ـ نحل‌. ۳۶.

۱۶ ـ جمعه ۲..

۱۷ ـ اعراف ۱۴۴.، و نيز «ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل‌ابراهيم و آل عمران علي العالمين‌» آل عمران ۳۳.، ضمناً درمورد حضرت مريم نيز از همين ماده بكار رفته است‌: «يا مريم ان الله اصطفيك‌ِ و طهرك و اصطفنك علي نساء العالمين‌»
آل عمران ۴۲..

۱۸ ـ انعام ۱۲۴..

۱۹ ـ مريم ۴۹..

۲۰ ـ بقره ۱۲۴..

۲۱ ـ «ففسره قوم با نبوة و التقدم و المطاعية مطلقاً و فسره آخرون بمعني الخلافة و الوصاية‌؟؟؟؟ في امور الذين والدنيا و كل ذلك لك يكن …» علامه طباطبايي‌، الميزان في تفسير القرآن‌، ج ۱ ص ۲۷۱، ذيل آيه ۱۲۴ بقره‌.

۲۲ ـ «و آنان را اماماني كه به فرمان ما راه مي‌نمودند، گردانيديم و به آنان نيكوكاري و برپا داشتن نماز و پرداختن‌زكات را وحي كرديم و از پرستندگان ما بردند» انبياء ۷۳..

۲۳ ـ علامه طباطبايي‌، الميزان في تفسير القرآن‌، ج ۱ ص ۲۷۴ ـ ۲۷۵.

۲۴ ـ بقره ۳۰..

۲۵ ـ امين الاسلام طبري‌، مجمع البيان في تفسير القرآن‌، ذيل آيه ۳۰ بقره‌.

۲۶ ـ علامه طباطبايي‌، الميزان في تفسير القرآن‌، ذيل آيه ۳۰ بقره‌.

۲۷ ـ ص ۲۴..

۲۸ ـ نمل ۱۶..

۲۹ ـ نور ۵۵..

۳۰ ـ قصص ۵..

۳۱ ـ احزاب ۷۲..

۳۲ ـ بقره ۳۰..

۳۳ ـ انعام ۱۶۵..

۳۴ ـ نمل ۶۲..

۳۵ ـ فاطر ۳۹..

۳۶ ـ در اين مجال رجوع كنيد به علامه طباطبايي الميزان في تفسير القرآن ذيل آيات ۷۲ احزاب و ۳۰ بقره‌.

آيت الله شهيد سيد محمدباقر صدر، الاسلام يقود الحياة‌؛ شيخنا الاستاد آيت‌الله حسينعلي منتظري‌، دراسات فيولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية‌، ج ۱ استاد آيت الله سيد كاظم حسيني حائري‌، ولاية الامر في عصر الغيبة‌ ص ۱۱۴ ـ۱۲۱ و ۱۷۵ ـ ۱۷۸.

۳۷ ـ طه ۲۹..

۳۸ ـ فرقان ۳۵..

۳۹ ـ مائده ۱۲..

۴۰ ـ مائده ۱۷..

۴۱ ـ ناس ۱. و ۲.

۴۲ ـ آل عمران ۲۰..

۴۳ ـ نساء ۵۴..

۴۴ ـ مائده ۲۰..

۴۵ ـ يوسف ۱۰۱..

۴۶ ـ يوسف ۵۵. ـ ۵۶.

۴۷ ـ بقره ۲۴۶ ـ ۲۴۷.

۴۸ ـ بقره ۲۵۱..

۴۹ ـ ص ۲۰..

۵۰ ـ ص ۳۵..

۵۱ ـ احزاب ۶..

۵۲ ـ مائده ۵۵..

۵۳ ـ بند دوم‌، انتصاب در قرآن كريم

۵۴ ـ شيخ عبدالعلي بن جمعة العروسي الحويزي‌، تفسير نورالثقلين‌؛ سيدهاشم بن سليمان الحسيني البحراني‌،البرهان في تفسير القرآن‌؛ ملامحسن فيض كاشاني‌، تفسير الصافي‌؛ علامه طباطبايي در الميزان في تفسير القرآن در ذيل‌هر دسته از آيات روايات مرتبطه را مورد بحث و تحليل عالمانه قرار داده است‌.

۵۵ ـ علامه محمد باقر مجلسي‌، بحار الانوار، كتاب النبوة‌، ج ۱۱ ـ ۱۴. و درباره روايات رسول اكرم (ص‌) ج ۱۵ ـ ۲۰.

۵۶ ـ حويزي‌، تفسير نورالثقلين‌، ج ۳ ص ۶۱۶، ۶۱۷، لقد قال الله عز و جل في كتابه لولاة الامر من بعد محمد (ص‌)خاصة … و نحن هم‌.

۵۷ ـ ثقة‌الاسلام كليني‌، الاصول من الكافي‌، كتاب الحجة‌، باب ان الائمه (ع‌) خلفاء الله في ارضه‌، حديث ۳، ج ۱ ص‌ـ ۱۹۴ قال هم الائمة (ع‌) ؛ تفسير نورالثقلين‌، ج ۳ ص ۶۱۶.

۵۸ ـ شيخ طوسي‌، كتاب الغيبة‌، حديث ۱۴۳، ص ۱۸۴.

۵۹ ـ ثقة الاسلام كليني‌، الاصول من الكافي‌، كتاب الحجة‌، باب ما نص الله عز و جل و رسوله علي الائمه واحداً احداً،حديث ۳، ج ۱ ص ۲۸۸ ـ ۲۸۹.

عن ابي عبدالله (ع‌) في قول الله عز و جل «انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا» قال‌: انما يعني اولي بكم اي احق بكمو باموركم من انفسكم و يؤتون الزكاة و هم راكعون‌» و كان اميرالمؤمنين في صلوة الظهر و قد صلي ركعتين و هو راكع وعليه حلة قيمت‌ها الف دينار، و كان النبي (ص‌) اعطا، اياها و كان النجاشي اهدا له‌، فجاد سائل فقال‌: السلام عليك يا وليالله و اولي بالمؤمنين من انفسهم‌، تصدق علي كل مسكين‌، فطرح الحلة اليه و اومي بيده اليه ان احملها، فانزل الله هذه‌آرايه‌ ….»

۶۰ ـ ثقة‌الاسلام كليني‌، الاصول من الكافي‌، كتاب الحجة‌، ج ۱ از صفحه ۱۶۸ تا ۲۸۶ روايات عمومي درباره ائمه‌
گردآوري شده است‌. از صفحه ۲۸۶ تا ۳۲۹ طي ابواب جداگانه‌اي نصوص مختص به تك تك ائمه تنظيم شده‌است‌. عناوين اين ابواب‌: باب ما نص الله عز و جل و رسوله علي الائمه عليهم السلام واحداً فواحداً، ص ۲۸۶ باب‌الاشاره و النص علي اميرالمؤمنين (ع‌) ص ۲۹۲، باب الاشاره و النص علي الحسن بن علي (ع‌) ص ۲۹۷، باب الاشارة والنص علي الحسين بن علي (ع‌) ص ۳۰۰، باب الاشارة و النص علي علي بن الحسين (ع‌) ص ۳۰۳، باب الارشارة‌و النص علي ابي جعفر (ع‌) ص ۳۰۵، باب الاشارة و النص علي ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع‌) ص ۳۰۶، باب‌الاشارة و النص علي ابي الحسن موسي (ع‌) ص ۳۰۷، باب الاشارة و النص علي ابي الحسن الرضا (ع‌) ص ۳۱۱، باب‌الاشارة و النص علي ابي جعفر الثاني (ع‌) ص ۳۲۰، باب الاشارة و النص علي ابي الحسن الثالث (ع‌) ص ۳۲۳، باب‌الاشارة و النص علي ابي محمد (ص‌) ص ۳۲۵، باب الاشارة و النص صاحب الدار (ع‌) ص ۳۲۸.

۶۱ ـ ثقة‌الاسلام كليني‌، الاصول في الكافي‌، كتاب الحجة‌، باب الاشارة و النص علي اميرالمؤمنين (ع‌)، حديث ۳، ج‌ص ۲۹۵.

«يا ايها الناس من وليكم و اولي بكم من انفكسم‌؟ فقالوا: الله و رسوله‌، فقال‌: من كنت مولاه فعلي مولاه‌، اللهم و ال‌من والاه‌، وعاد من عاداه ـ ثلاث مراّت ـ …»

براي آشنايي با ابعاد مختلف غدير خم و نصوص آن رجوع كنيد به‌: علامه عبدالحسين احمد اميني‌، الغدير في‌الكتاب والسنة و الادب‌، جلد اول‌.

۶۲ ـ شيخ طوسي‌، كتاب الغيبة‌، حديث ۱۰۴۴، ص ۱۴۰ «يكون تسعة ائمه بعد الحسين‌، تامعهم فاتمهم‌» براي‌آشنايي با نصوص دال بر امامت قائم آل محمد (عج‌) از جمله رجوع كنيد به‌: شيخ صدوق‌، كمال الدين و تمام النعمة‌،شيخ ابن ابي زينت محمد بن ابراهيم نعماني‌، كتاب الغيبة‌، ثقة الاسلام كليني‌، الاصول من الكافي‌، كتاب الحجة‌، ج ۱ ص‌ـ ۳۴۳، شيخ حر عاملي‌، اثبات الهداة‌، آيت الله لطف الله صافي گلپايگاني‌ منتخب الاثر في معرفة الحجة الثاني‌عشر، علامه مجلسي‌، بحارالانوار، ج ۵۱ ـ ۵۳ و معجم احاديث المهدي‌، ۷ جلد (مؤسسه المعارف الاسلاميه‌).

۶۳ ـ رجوع كنيد به شيخ عبدالحي الكتاني‌، نظم الحكومة النبوية المسمي التراتيب الادارية‌، جلد اول‌.

۶۴ ـ رجوع كنيد به سيد رضي‌، نهج‌البلاغه‌، بخش نامه‌ها.

۶۵ ـ نهج‌البلاغه‌، نامه ۵۳، ص ۴۲۶ «هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمؤمنين مالك بن الحارث الاشر في عهده اليه‌حين ولاه مصر، جباية فراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها».

۶۶ ـ الاصول من الكافي‌، ج ۱ ص ۶۷۱ حديث ۱۰؛ الفروع من الكافي‌، ج ۷ ص ۴۱۲، حديث ۵، تهذيب الاحكام‌،

ج ۶ ص ۲۱۸، حديث ۵۱۴ و ج ۶ ص ۳۰۱، حديث ۸۴۵.

۶۷ ـ تهذيب الاحكام‌، ج ۶ ص ۳۰۳، حديث ۵۳، الفروع من الكافي‌، ج ۷ ص ۴۱۲، حديث ۴، من لايحضره الفقيه‌،ج ۳ ص ۲، حديث ۱.

۶۸ ـ شيخ انصاري‌، المكاسب‌، ص ۱۵۳ (چاپ سنگي‌).

۶۹ ـ اگرچه در اصل لزوم عصمت پيامبر (ص‌) فريقين‌؟؟؟؟ اما در جزئيات آن اختلاف نظرهايي است‌. رجوع كنيد به‌ملاعلي قوشچي شرح تجريد العقائد، ص ۳۵۹ (چاپ سنگي‌) به نظر قوشچي به وجوب عصمت در حوزه‌اي كه‌ منافات با مقتضاي معجزه داشته باشند، قائلند اما شيعه عصمت مطلقاً را شرط نبوت مي‌شمارند.

۷۰ ـ رجوع كنيد به‌: خواجه نصيرالدين طوسي‌، تجريدالاعتقاد، المقصد الرابع في البنوة‌، علامه حلي‌، كشف المراه‌في شرح تجريد الاعتقاد، ص ۳۴۶ ـ ۳۵۰.

۷۱ ـ رجوع كنيد به خواجه نصيرالدين طوسي‌، تجريد الاعتقاد، المقصد الخامس في الامامة‌، علامه حلي‌،كشفالمراه في شرح تجريد الاعتقاد ص ۳۶۲ ـ ۳۶۷؛ علامه حلي‌، نهج الحق و كشف الصدق‌، المسألة الخامسة في الامامة‌،ص ۱۶۴ ـ ۱۷۱، فاضل مقداد، شرح الباب الحادي عشر، الفصل الثالث في الامامة‌، ص ۳۹ ـ ۴۴.

۷۲ ـ رجوع كنيد به علامه طباطبايي‌ شيعه در اسلام‌، ص ۱۰۹ ـ ۱۲۶.

۷۳ ـ رجوع كنيد به قاضي عضدالدين ايجي‌، المواقف‌، الموقف السادس‌، المرصه الرابع في الامامة‌،ميرسيد شريف جرجاني‌، شرح المواقف‌، ج ۸ ص ۳۴۴.

۷۴ ـ رجوع كنيد به استاد شهيد مرتضي مطهري‌، امامت و رهبري‌.

۷۵ ـ شيخنا الاستاد آيت الله منتظري‌، دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية‌، ج ۱.

۷۶ ـ براي آشنايي با برخي از اين مناصب رجوع كنيد به آيت الله مكارم شيرازي‌، انوار الفقاهة‌، كتاب البيع‌، ج ۱ ص ۴۶۵، ۴۴۷.

۷۷ ـ براي آشنايي با احكام وديعه رجوع كنيد به‌: امام خميني‌، تحرير الوسيله‌، كتاب الوديعة‌، ج ۱ ص ۶۰۷ ـ ۵۹۶.

۷۸ ـ سوره نساء آيه ۵۵.

۷۹ ـ رجوع كنيد به حويزي‌، تفسير نور الثقلين‌، ج ۱ ص ۴۹۷ و امين الاسلام طبرسي‌، مجمع البيان‌، ج ۳ ص ۶۳.

۸۰ ـ ثقة‌الاسلام كليني‌، الاصول من الكافي‌، كتاب فضل العلم‌، باب ۱۳، حديث ۵، ج ۱ ص ۴۶.

۸۱ ـ سيد رضي‌، نهج‌البلاغه‌، نامه ۴۲، ص ۴۱۴.

۸۲ ـ نهج‌البلاغه‌، نامه ۵، ص ۳۶۶.

۸۳ ـ شيخ صدوق‌، علل الشرايع‌، باب ۱۸۲، حديث ۹، ج ۱ ص ۹۵.

۸۴ ـ براي آشنايي بيشتر با احكام وكالت رجوع كنيد به‌: امام خميني‌، تحرير الوسيله‌، كتاب الوكالة‌، ج ۲ ص ۴۸ ـ ۳۹.

۸۵ ـ ميرعبدالفتاح حسيني مراغي‌، العناوين‌، العنوان الرابع و اسبعون في ولاية الحاكم الشرعي‌،

ج ۲ ص ۵۷۷ (قم‌، ۱۴۱۸ ق‌).

۸۶ ـ ملاآقا دربندي‌، خزائن الاحكام‌، بحث ولاية القهاء (چاپ سنگي‌، فاقد شماره صفحه‌».

۸۷ ـ شيخ محمد حسن نجفي‌، جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام‌، كتاب الخمس ج ۱۶ ص ۱۸۰.

۸۸ ـ به عنوان نمونه رجوع كنيد به امام خميني‌، تحرير الوسيلة‌، كتاب الصلوة‌، القول في الصلوة الاستيجار،

ج ۱ ص ۲۲۸، و كتاب الحج‌، القول في النيابة‌، ج ۱ ص ۳۹۱.

۸۹ ـ به عنوان نمونه رجوع كنيد به شيخ محمد حسن نجفي‌، جواهر الكلام‌، ج ۱۵ ص ۴۲۱ و ج ۲۱ ص ۳۹۹ و نيزملا آقا دربندي خزائن الاحكام‌، بحث ولايت الفقها، (بدون شماره صفحه‌).

۹۰ ـ سيد رضي‌، نهج‌البلاغه‌، نامه ۲۵، ص ۳۸۱.

۹۱ ـ امام خميني‌، صحيفه نور، ۹، ۸، ۱۳۵۸، ج ۶ ص ۱۶۱.

۹۲ ـ رجوع كنيد به امام خميني‌، ولايت فقيه‌، ص ۴۰ و ۴۱ ؛ «قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ‌فرقي ندارند»

۹۳ ـ رجوع كنيد به امام خميني‌، تحرير الوسيلة‌، كتاب الوصية‌، مسأله ۵: «لااشكال في ان الوصية العهدية لاتحتاج‌الي قبول نعم لو عين وصياً لتنفيذها لابد من قبوله لكن من وصايته لا في اصل الوصية …» ج ۲ ص ۹۳.

۹۴ ـ به عنوان نمونه نگاه كنيد به شيخ انصاري‌، كتاب المكاسب‌، ج ۲ ص ۴۵ (طبع ۳ جلدي‌، بيروت‌) اول بحث‌ولايت‌فقيه‌.

۹۵ ـ به عنوان نمونه رجوع كنيد به مراغي‌، العناوين‌، ج ۲ ص ۵۷۸.

۹۶ ـ ثقة‌الاسلام كليني‌، الاصول من الكافي

۹۷ ـ نهج البلاغه‌، خطبه ۳، ص ۴.

۹۸ ـ امام خميني‌، كتاب‌ البيع‌، ج ۲ ص ۴۸۳ و ۴۸۵ و نيز رجوع كنيد به ولايت فقيه‌، ص ۹۰ (تهران ۱۳۷۳).

۹۹ ـ رجوع كنيد به‌: حكومت ولايي‌ ص ۲۷۹.

۱۰۰ ـ مراغي‌، العناوين‌، ج ۲ ص ۵۷۸ ـ ۵۷۷.

۱۰۱ ـ كليني‌، الاصول من الكافي‌، ج ۱ ص ۶۷، باب اختلاف الحديث‌، ج ۱۰.