آيت الله العظمی منتظري و مسئله قرآن و وحی

‏پاسخ آيت الله العظمي منتظري به پرسش هايي پيرامون نظریه ” قرآن و وحی ” آقاي دكتر عبدالكريم سروش ‏

‏بسم الله الرحمن الرحيم ‏

‏ ‏با سلام و تحيت و اعتذار از تأخير جواب
‏ ‏(و انه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين ، علي قلبك لتكون من‏ ‏المنذرين ، بلسان عربي مبين ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲).
‏ ‏اين جانب قصد نداشتم در اين بحث علمي وارد شوم ، زيرا پاسخ به شبهات‏ ‏واجب كفائي است ، و بسياري از بزرگان انجام وظيفه كرده اند، ولي چون‏ ‏موضوع بحث از ناحيه افرادي از داخل و خارج مورد سؤال از اين جانب قرار‏ ‏گرفته است ، مطالبي را به نحو اختصار يادآور مي‎شوم .
‏ ‏
‏ ‏تحليل حقيقت وحي در ضمن دو نكته
‏ ‏در رابطه با مطالب مورد بحث هرچند مقصود جدي دانشمند محترم جناب‏ ‏آقاي دكتر سروش به خوبي روشن نيست ولي به طور كلي در باب وحي كه‏ ‏پايه اديان الهي است ، هرگونه بياني كه از آن برداشت نادرستي شود – گرچه‏ ‏چنان برداشتي مقصود صاحب آن بيان نباشد – براي برداشت كننده لغزشي‏ ‏را فراهم مي‎آورد كه يا به آن برداشت غلط معتقد مي‎شود و آن را مي‎پذيرد و‏ ‏يا او را به كفر و فسق و مانند آن متهم مي‎نمايد; و هر دو امري نامطلوب‏ ‏مي‎باشند. پس بدين لحاظ پيرامون وحي مطالبي را يادآور مي‎شوم كه شايد‏ ‏مراد گوينده محترم نيز همان مطالب يا اصول كلي آن باشد. و قبل از اينكه به‏ ‏آيات قرآن و احاديث در اين زمينه اشاره كنم ، يادآوري دو نكته كه در تحليل‏ ‏معنا و حقيقت وحي مؤثر است ، لازم به نظر مي‎رسد:
‏ ‏
‏ ‏مراحل سه گانه نظام هستي
‏ ‏نكته اول – همان گونه كه در حكمت و فلسفه الهي تبيين گرديده و ادله نقلي و‏ ‏ادراك و دريافت هاي دروني ما هم بر آن گواه است ، نظام هستي طبق يك‏ ‏تقسيم بندي كلي داراي سه مرحله است :
‏ ‏۱ – مرحله موجودات محسوس و طبيعي كه داراي ماده و احكام ماده‏ ‏مي‎باشند; همچون اجسام كه داراي جرم و ماده و احكامي چون شكل ، بو،‏ ‏رنگ ، اندازه و… مي‎باشند و با حواس پنجگانه ظاهري ما هم قابل ادراك و‏ ‏احساس هستند. تمام اموري كه پيرامون خود مي‎بينيم ، لمس مي‎كنيم و‏ ‏مي‎بوئيم و… از اين قبيل به شمار مي‎آيند.
‏ ‏۲ – مرحله موجودات خيالي و مثالي كه هرچند ماده ندارند ولي داراي‏ ‏احكام شبيه به احكام ماده هستند و با حس باطني مانند قوه حس مشترك ،‏ ‏خيال و متخيله ادراك مي‎شوند; همچون صورت ذهني اشياي جزئي كه از ما‏ ‏غائبند ولي صورتي از آنها در خزينه خيال ما وجود دارد و با قوه حس ‏ ‏مشترك ما ادرا ك مي‎گردند، مثل صورت شخص زيد يا بو يا مزه فلان غذائي‏ ‏كه ديروز آن را ديده يا ميل كرده ايم يا اشيائي جزئي كه در عالم خواب‏ ‏مشاهده مي‎كنيم و آنها (اصطلاحا) داراي تجرد برزخي مي‎باشند. آنچه در‏ ‏اين دو مرحله وجود دارد و ادراك مي‎شود همگي اموري جزئي هستند.
‏ ‏۳ – مرحله موجودات عقلي كه اموري كلي و محيط و عاري از ماده و احكام‏ ‏ماده اند و تنها با قوه اي باطني كه قوي تر از ديگر قواي ادراكي است – و به‏ ‏نام هايي چون عقل ، قلب ، روح ، صدر، فؤاد و… به لحاظها و اعتبارات‏ ‏گوناگون ناميده مي‎شود – قابل ادراك مي‎باشند.
‏ ‏موجودات اين سه مرحله همان گونه كه خودشان مترتب بر يكديگر و ذاتا‏ ‏داراي ترتيب عيني و خارجي هستند ادراك آنها – كه به گونه اي با آنها اتحاد و‏ ‏يگانگي دارد – نيز مترتب برهم و داراي چنان ترتيبي است ; و به اصطلاح بين‏ ‏آنها تقدم و تأخر ذاتي وجود دارد.
‏ ‏
‏ ‏تجرد علوم و معارف بشري
‏ ‏نكته دوم – چون علوم و معارف به ويژه علوم و معارفي كه مربوط به شناخت‏ ‏مبدأ و معاد و مبادي عالي نظام هستي و منازل سير معنوي انسانند، اموري‏ ‏مجرد از ماده اند، پيدايش آنها براي انسان از طريق عبور انسان از دهليز و‏ ‏سقف عالم ماده و طبيعت و ارتباط و اتصال با مراحل مافوق طبيعي ، ممكن‏ ‏است ; و اين ارتباط در حقيقت نوعي تجريد نفس از ماده و دور شدن از‏ ‏تعلقات مادي است ، كه البته خود امري تشكيكي و به حسب نحوه پيدايش‏ ‏و سبب آن شدت و ضعف مي‎يابد; و به طور كلي اين ارتباط و در نتيجه‏ ‏ادراك متعاقب آن ، به دو طريق اساسي ممكن است :
‏ ‏
‏ ‏علوم كسبي و علوم كشفي
‏ ‏الف – گاهي انسان از روي اختيار و اراده و با انديشه و تفكر و به دست آوردن‏ ‏اجزاء ذاتي يا عوارض و يا علت يا دليل چيزي به آن پي مي‎برد; و اين روشي‏ ‏است كه اكثر انسانها در تحصيل علم و ادراك دارند. البته در اين صورت‏ ‏گرچه انسان با اراده و اختيار خود مي‎انديشد و فكر مي‎كند و در ذهن خود‏ ‏اجزاء و عوارض و مقدمات را پيدا و با آنها تعريف كرده يا قياس تشكيل‏ ‏مي‎دهد ولي فكر و انديشه ، علت تامه و ايجادي براي دسترسي به مطلوب‏ ‏علمي نيست و تنها زمينه ساز و علت اعدادي براي رسيدن به مطلوب است ;‏ ‏اما پيدا شدن قهري علم و ادراك ، به سبب مبادي غيبي كاملا عاري از ماده‏ ‏است و نهايتا به حق تعالي و عالم قدس كه كلا منزه از ماده است مستند‏ ‏مي‎باشد; همان طور كه حكيم سبزواري (ره ) در منظومه منطق فرموده‏ ‏است :
‏ ‏والحق ان فاض من القدس الصور
‏ ‏و انما اعداده من الفكر
‏ ‏تحقيق چنين اقتضاء مي‎كند كه تفكر و انديشه هاي ما براي نتايج علمي نه‏ ‏سبب توليدي و علت تامه و ايجادي است چنان كه معتزليان پنداشته اند، و‏ ‏نه اينكه آنها به طور كلي بي تأثير براي پيدايش نتايج علمي بوده و تنها از باب‏ ‏جريان عادت و تعاقب اتفاقي امور و سبب نمايي آنها براي هم باشند‏ ‏چنان كه اشعريان گمان داشته اند; بلكه تأثير تفكر در حصول علم ، برزخي‏ ‏بين آن دو چيزي است كه اين دو طائفه پنداشته اند كه ما از آن برزخ ، به تأثير‏ ‏اعدادي و زمينه سازي تعبير مي‎كنيم .
‏ ‏
‏ ‏ب – و گاهي انسان از راه تفكر و انديشه و كسب و به دست آوردن اجزاء و‏ ‏عوارض و يا علت يا دليل چيزي به آن چيز پي نمي برد بلكه بي اختيار و‏ ‏بدون اراده ، ادراك و علم به آن براي انسان پديد مي‎آيد، نظير كساني كه‏ ‏داراي قوه حداسه و نيروي ادراكي قوي هستند و بدون اينكه بينديشند علت‏ ‏يا دليل چيزي خود به خود برايشان آشكار مي‎شود. اين راه از دستيابي به‏ ‏علوم و معارف را كه بدون زحمت فكر و انديشه و از مواهب و عطاياي الهي‏ ‏است نسبت به محل هائي كه قابليت دارند اصطلاحا كشف ، به معناي عام آن‏ ‏كه شامل وحي و الهام هم مي‎گردد، نام نهاده اند; و البته اسامي خاص ‏ ‏متفاوتي هم دارد كه به لحاظ درجات گوناگوني است كه اين روش و راه‏ ‏دارد.
‏ ‏
‏ ‏مبدأ غيبي افاضه علوم
‏ ‏در هر دو روش تفكر و كشف ، افاضه كننده حقيقي علوم و معارف ، مبدأي‏ ‏غيبي و غير بشري است و در واقع جوشش علوم از بيرون به درون است ;‏ ‏چنان كه صدرالمتألهين (ره ) مي‎فرمايد: “فتكليم الله عباده عبارة عن افاضة‏ ‏العلوم علي نفوسهم بوجوه متفاوتة كالوحي والالهام والتعليم بواسطة الرسل و‏ ‏المعلمين .” (الشواهد الربوبية ، مشهد۵، شاهد اول ، اشراق ۶).
‏ ‏بايد توجه داشت كه هزار نكته باريكتر از مو اينجاست . اينكه گفته مي‎شود‏ ‏در هر دو روش ، تراوش علوم از بيرون به درون است به معناي يكي بودن‏ ‏عطا كننده علم و دريافت كننده آن و اتحاد فاعل و قابل آن در يك رتبه‏ ‏نيست ; زيرا هرچند در اين عرصه فاعل و قابل به گونه اي باهم متحد‏ ‏مي‎گردند ولي اين اتحاد همان به اصطلاح اتحاد حقيقت و رقيقت ، مطلق و‏ ‏مقيد، محيط و محاط و متن و حاشيه است ، و اين دو به ملاك همين اتحاد‏ ‏احيانا بر هم حمل مي‎شوند. حمل آن دو بريكديگر حمل شايع و براساس‏ ‏اتحاد دو امر همطراز در رتبه نيست ; و گرنه لازمه اينكه در اينجا فاعل و قابل‏ ‏علم يكي بوده و همطراز باشند اين است كه فاعل علم و اعطاء كننده آن كه‏ ‏واجد علم است با قابل و دريافت كننده آن كه به خودي خود فاقد آن‏ ‏مي‎باشد يكي باشند، و اتحاد فاعل و قابل و يكي بودن آنها در يك رتبه‏ ‏مستلزم اجتماع نقيضين است .
‏ ‏
‏ ‏تفاوت جوهري راه علوم كسبي و علوم كشفي
‏ ‏در هر صورت ، فرق اساسي كه بين اين دو طريقه علمي وجود دارد اين است‏ ‏كه :
‏ ‏
‏ ‏۱ – در طريقه تفكر و انديشه ، سير و حركت در مراحل و مراتب علمي از‏ ‏پايين به بالا است ، يعني انسان طبق ترتيبي كه در نكته اول به آن اشاره شد‏ ‏ابتدا با مواجهه با محسوسات ، ادراك حسي نسبت به چيزي پيدا مي‎كند و از‏ ‏ادراك حسي آن به ادراك خيالي اش و از آن به ادراك عقلي آن راه مي‎يابد و از‏ ‏محسوس و جزئي به معقول و كلي مي‎رسد، ولي در طريقه دوم امر برعكس‏ ‏است و انسان در آغاز با عقل و قلب ، معناي غيبي موجود در عالم عقل و بالا‏ ‏را با كشف معنوي ادراك مي‎كند و در مرتبه بعد همان معنا را در مرتبه خيال‏ ‏خود با كشف صوري ، به صورتي خيالي متناسب با آن معنا مي‎يابد و مثلا در‏ ‏قالب شكل يا الفاظ و عبارات و صوتي همانند اشكال ، الفاظ و عبارات و‏ ‏اصواتي كه در عالم رؤيا ديده يا شنيده مي‎شوند در مي‎آيد و پس از آن به‏ ‏صورتي محسوس ، محقق و ادراك مي‎شوند.
‏ ‏
‏ ‏۲ – در طريقه تفكر و انديشه ، شخص متفكر و انديشمند در هنگامه تفكر و‏ ‏انديشه در حجاب خود و انديشه ئ خود غوطه ور است و از پس ابر تفكر‏ ‏ومفاهيم ذهني خود و علوم حصولي كه دارد حقيقت را جستجو مي‎كند; و از‏ ‏اين رو علوم و معارف فكري خود را به خودش و انديشه اش مستند مي‎كند و‏ ‏مي‎گويد: “من فكر مي‎كنم و مي‎انديشم و به اين نتيجه رسيده ام .” و طبعا خطا‏ ‏هم در اين راه امكان مي‎يابد; چون فكر و مفاهيم ذهني غير از حقيقتي است‏ ‏كه در پس آنها جستجو مي‎گردد. از اين رو گاه آن مفاهيم با آن حقيقت مطابق‏ ‏در مي‎آيد و گاه مخالف . ولي در طريقه كشف ، حجابي بين شخص مكاشف و‏ ‏بين حقيقت نمايان شده وجود ندارد و به اصطلاح او با علم حضوري ، عين‏ ‏حقيقت را مي‎يابد و ادراك مي‎كند. و قهرا اگر كشف حقيقتا كشف باشد نه‏ ‏تخيل و گمان كشف ، خطا و لغزش در آن امكان ندارد; زيرا در كشف ، عين‏ ‏خارجي حقيقت در معرض ديد شخص مكاشف و در حضور او قرار دارد نه‏ ‏صورت ذهني از آن ، و در حقيقت خارجي ، خطا معنا ندارد.
‏ ‏
‏ ‏۳ – در طريقه تفكر و انديشه ، اراده و اختيار انديشمند و متفكر پا درمياني‏ ‏دارد، و او با خواست خود در طلب علت يا دليل مطلب و تشكيل نظم بين‏ ‏معلومات خود براي رسيدن به مجهول علمي خود است ; ولي در طريقه‏ ‏كشف ، اختيار و اراده عاطل و باطلند و القاء علوم ، قهري و نمايان شدن عين‏ ‏حقيقت براي مكاشف بدون اختيار و اراده اوست و او را از پس پرده ، طوطي‏ ‏صفتش داشته اند و هرچه مرغ ازل به او نماياند و گفت : بگو، او مي‎گويد. به‏ ‏خاطر همين هم او يافته هاي خود را به مبدأ غيبي كه حق تعالي يا امر پنهاني ‏ ‏ديگري است مستند مي‎سازد. و چنانچه در طريقه كشف ، راه فكر و اراده و‏ ‏اختيار باز گردد و در هر مرحله اي – حتي در مرحله خيال و مثال -‏ ‏صورت بندي معناي عقلي و قالب گيري آن در الفاظ و عبارات مخصوص‏ ‏مثالي و خيالي به دست و اختيار و انديشه ورزي شخص مكاشف و صاحب‏ ‏وحي و الهام باشد، اسناد آن دريافت با آن قالب مخصوص به خداوند يا هر‏ ‏مبدأ غيبي ديگر و نتيجتا خود را هيچ كاره ديدن در اين عرصه ، تناقض آشكار‏ ‏است ; زيرا قوام راه كشف و شهود به نوعي از خود بي خود شدن و فناي از‏ ‏خود و انديشه است و حقيقت كشف شده بدون عصاي فكر و انديشه ،‏ ‏بي اختيار تنزيل و انزال و از بالا به پايين فرو فرستاده مي‎شود، اما در‏ ‏قالب ريزي و صورت بندي كردن اختياري پاي تعملات فكري در كار است . و‏ ‏بديهي است از جايي كه پاي فكر و انديشه باز گردد كشف و شهود و وحي و‏ ‏الهام رخت برمي بندد و راه خطا هم براي آن باز مي‎شود و كار به دست خود‏ ‏شخص متفكر مي‎افتد و به او مستند مي‎باشد. در اين باب برخي از اهل‏ ‏معرفت گفته اند:
‏ ‏”اذا كان الحق هو المكلم عبده في سره بارتفاع الوسائط كان الفهم يستصحب‏ ‏كلامه فيكون عين الكلام منه عين الفهم منك لا يتأخر; فان تأخر فليس هو كلام‏ ‏الله “. (فتوحات مكية ، باب ۳۶۶).
‏ ‏يعني بدون وقفه و انديشه و تأمل و تفكر هر آنچه بر پيامبر(ص ) القاء گردد‏ ‏القاء آن همان ، و فهم و درك آن هم همان ; هر دو عين يكديگرند و يك‏ ‏حقيقت هستند، هرچند اين حقيقت به لحاظ نسبتش به فاعل و حق تعالي‏ ‏نام آن “كلام الهي ” و به لحاظ نسبت آن به قابل و نفس نبوي نامش فهم و‏ ‏ادراك و مانند آن است . و اگر بين فهم و ادراك و كلام الهي جدايي افتد و پاي‏ ‏انديشه و فكر كه امري زماني است باز گردد و فهم از كلام عقب بماند و پس‏ ‏از آن باشد، ديگر آن كلام ، كلام الهي و وحي نيست بلكه كلامي بشري‏ ‏مي‎باشد.
‏ ‏بالاخره در پيدايش علوم و معارف بين دو روش تفكر و كشف ، تفاوتي بس‏ ‏عميق است كه يكي از وراي حجاب فكر و مفاهيم است كه خود هرچند‏ ‏به صدد برآمدن نوعي پرده برداري از چهره حقيقت است ولي در عين حال از‏ ‏جهتي هم پرده افكني برآن و دورادور به آتش حقيقت پي بردن و دستي بر آن‏ ‏داشتن است ; اما ديگري از راه صيقلي كردن روح و جان و زدودن پرده هاي‏ ‏مادي و بالاتر از آن از جلوي چشمان قلب است تا حقيقت آن چنان كه‏ ‏هست به علم حضوري ، خود به خود و بي اختيار و بدون تأمل و تعمل در‏ ‏آينه نفس از آسمان غيب برتمام اندام انسان مستعد از فرق عقل تا دامن‏ ‏خيال و ساق حس او بتابد; همان طور كه مولوي در دفتر اول مثنوي‏ ‏مي‎گويد:
‏ ‏ور مثالي خواهي از علم نهان
‏ ‏قصه گو از روميان و چينيان
‏ ‏چينيان گفتند: “ما نقاش تر”
‏ ‏روميان گفتند:”ما را كر و فر”
‏ ‏گفت سلطان :امتحان خواهم درين
‏ ‏كز شماها كيست در دعوي گزين
‏ ‏اهل چين و روم چون حاضر شدند
‏ ‏روميان در علم واقف تر بدند
‏ ‏چينيان گفتند: يك خانه به ما
‏ ‏خاص بسپاريد و يك آن شما
‏ ‏بود دو خانه مقابل ، در به در
‏ ‏زان يكي چيني ستد، رومي دگر
‏ ‏چينيان صد رنگ از شه خواستند
‏ ‏پس خزينه باز كرد آن ارجمند
‏ ‏هر صباحي از خزينه رنگ ها
‏ ‏چينيان را راتبه بود و عطا
‏ ‏روميان گفتند:نه نقش و نه رنگ
‏ ‏درخور آيد كار را جز دفع زنگ
‏ ‏در فرو بستند و صيقل مي‎زدند
‏ ‏همچو گردون ساده و صافي شدند
‏ ‏از دو صدرنگي به بيرنگي رهيست
‏ ‏رنگ چون ابرست و بيرنگي مهيست
‏ ‏هرچه اندر ابر ضوء بيني و تاب
‏ ‏آن زاختردان و ماه و آفتاب
‏ ‏چينيان چون از عمل فارغ شدند
‏ ‏از پي شادي دهلها مي‎زدند
‏ ‏شه در آمد ديد آنجا نقشها
‏ ‏مي‎ربود آن عقل را و فهم را
‏ ‏بعد از آن آمد به سوي روميان
‏ ‏پرده را بالا كشيدند از ميان
‏ ‏عكس آن تصوير و آن كردارها
‏ ‏زد برين صافي شده ديوارها
‏ ‏هرچه آنجا ديد اينجا به نمود
‏ ‏ديده را از ديد خانه مي‎ربود
‏ ‏
‏ ‏شعاع نامتناهي قدرت وحي كننده
‏ ‏خلاصه اين كه : همان نيرويي كه حقيقت و معناي عقلي را با كشف معنوي بر‏ ‏مرتبه عقل پيامبراكرم (ص ) فرو مي‎فرستد و هويدا مي‎كند همان آن را با‏ ‏كشف صوري تنزل و صورت داده و در عالم خيال و مثال و حس او هم فرو‏ ‏مي‎فرستد; و چنان نيست كه آن نيرو كه تا مراتب زيرين هستي هم حضور‏ ‏دارد تا فضاي عقل پيامبر(ص ) او را همراهي كرده و از آن پس او را و مضمون‏ ‏وحي بي صورت را رها كرده باشد تا به خاطر اينكه درك مضمون آن معناي‏ ‏بلند عقلي كه در خور فهم مردم نيست براي آنان قابل فهم گردد احتياج به‏ ‏صورت بخشي آن توسط پيامبر(ص ) باشد. مگر آن مبدأ غيبي كه وحي‏ ‏مي‎كند و معنا و مضمون را با كشف معنوي براي پيامبراكرم (ص ) هويدا‏ ‏مي‎كند عاجز از اين است كه آن معنا را تنزل داده و با كشف صوري آن را در‏ ‏ظرف خيال پيامبر(ص ) هم فرو آورد و آن را در آنجا به گونه اي ممثل كند كه‏ ‏در خور فهم همگان گردد؟ مگر هنر و قدرت پيامبر(ص ) در اين زمينه و در‏ ‏محدوده وحي بيشتر از مبدأ غيبي وحي است ؟ مگر آن مبدأ از تصاوير و‏ ‏دانشي كه پيامبر(ص ) دارد و فرهنگ مردمي كه وحي براي تكامل آنان تحقق‏ ‏يافته ، ناآگاه است ؟ به ويژه با فرض اينكه پيامبر، سابق بر آن امي و درس‏ ‏ناخوانده و تعليم نايافته از ادبيات عربي و غير آن باشد.
‏ ‏
‏ ‏فراتري پيامبر(ص ) از جبرئيل در قوس صعود
‏ ‏البته اين امر منافاتي هم با اين ندارد كه پيامبراكرم (ص ) به لحاظ ارتقاء و‏ ‏تكاملي كه در قوس صعود پيدا كرده است در غير از محدوده و هنگامي كه به‏ ‏او توسط ملك و جبرئيل وحي گردد مقامي فراتر از جبرئيل داشته باشد به‏ ‏حدي كه جبرئيل هم به او مي‎گويد: “رو رو من حريف تو نيم ” و “لو دنوت‏ ‏أنملة لاحترقت “. زيرا اندام وجودي پيامبر(ص ) و شخص مكاشف به لحاظ‏ ‏حالات گوناگوني كه برايش به وجود مي‎آيد قبض و بسط دارد. پس آن نيروي‏ ‏غيبي كه بر صدر و ذيل نظام آفرينش احاطه دارد مي‎تواند آن معناي عقلي را‏ ‏چنان ماهرانه در سطح فهم همگان نزول دهد كه همان متن و مرتبه تنزل يافته‏ ‏آن هم كه در دسترس مردم قرار مي‎گيرد سكوي پرش تأويل و دسترسي به‏ ‏باطن و مضمون عميق آن متن گردد و قوس صعود وحي از اين طريق براي‏ ‏كسي كه مانند اولياي بزرگ الهي هنر تأويل و عبور از آن را داشته باشند، طي‏ ‏گردد.
‏ ‏
‏ ‏نقش فاعل وحي و نقش قابل آن
‏ ‏و به طور كلي هرچند شخص مكاشف از درختي كه خود غرس نموده ميوه‏ ‏مي‎چيند – همان طور كه برخي گفته اند: “فمن شجرة نفسه جني ثمرة غرسه ” (فصوص الحكم ، فص شيء) – ولي با نظر به اطلاق حق تعالي و نامتناهي بودن‏ ‏هستي او و تقييد و متناهي بودن نفس شخص مكاشف ، محوريت و نقش‏ ‏اساسي كه هر مكاشف و مشاهد و صاحب وحي و الهام در پذيرش و‏ ‏دريافت حقيقت دارد تنها محوريت و نقش قابلي و پذيرنده است نه نقش‏ ‏فاعلي و تاءثيرگذار يا هر دو نقش در يك رتبه ، تا اينكه لازم آيد اگر مثلا‏ ‏پيامبر(ص ) را “كاملا بشر” دانستيم كتاب الهي او را هم بشري بدانيم و او در‏ ‏صورت گري معنا و رنگ آميزي آن مؤثر بوده باشد يا حالات نفساني او‏ ‏همانند خوشحالي يا بدحالي ، معنا را متناسب با خود دگرگون كند; بلكه‏ ‏برعكس ، آن معنا و صورت دريافتي در عالم عقل و خيال شخص مكاشف و‏ ‏صاحب وحي و الهام است كه او را متناسب با معنا و صورت ، مسرور يا‏ ‏غمگين مي‎نمايد. و اساسا حالات نفساني كه مشغله نفس هستند مانند‏ ‏شادماني از چيزي يا غمگين بودن از آن كه – از صفات ذات الاضافه و‏ ‏طرفيني هستند و حتما بايد چيزي مورد توجه باشد كه نفس از آن شادمان يا‏ ‏غمناك باشد و علاوه بر آن خودشان مشغله نفسي مي‎باشند – با آن فنائي كه‏ ‏در حال كشف به خصوص كشف تام و اتم نبوي بايد وجودداشته باشد‏ ‏چندان سازگاري ندارد تا در نتيجه آن حالت بتواند در رنگ دادن به حقيقت ‏ ‏دريافت شده ، نقش ايفا نمايد; هرچند ممكن است موضوع آن حقيقت ‏ ‏كشف شده ، خصوص قضيه و چيزي باشد كه قبل از حالت كشف و وحي ،‏ ‏ذهن و نفس را به خود مشغول داشته يا نسبت به آن سرور يا اندوه وجود‏ ‏داشته است .
‏ ‏و به صرف اينكه وحي امري حادث باشد نمي توان گفت كه : براساس اين‏ ‏قاعده كه “هر حادثي مسبوق به ماده و مدت است ” وحي هم بايد مسبوق به‏ ‏ماده و مدت باشد و در نتيجه مطابق با شرايط موجود مادي كه شخص‏ ‏گيرنده وحي دارد، رنگ و لعاب وحي هم همگون شده و وحي اثر مي‎پذيرد;‏ ‏زيرا وحي كننده خداي قديم و ازلي است و هرچند تحقق و خارجيت آن‏ ‏علاوه بر وحي كننده متوقف بر وجود گيرنده وحي است كه وجود او در نظام‏ ‏وجود مسبوق به ماده و مدت يعني وجود آباء و اجداد طاهرينش مي‎باشد،‏ ‏ليكن وحي كه امري الهي و مجرد است و از بالا به پائين القاء شده است‏ ‏هيچ گاه رنگ و بوي ماديت به خود نمي گيرد.
‏ ‏
‏ ‏تجرد وحي و شرايط مادي آن
‏ ‏البته وحي به لحاظ فرهنگ و زبان مردم و تابع آن ، نازل مي‎شود; ولي اين‏ ‏تبعيت يك تبعيت شكلي است نه تبعيت جوهري ، بدان گونه كه به آن اشاره‏ ‏شد; و شايد مقصود از تبعيت كه گفته شده همين باشد. و اين تبعيت مانند‏ ‏تبعيت علم نسبت به معلوم است كه در عين اينكه علم به هرچيزي مطابق با‏ ‏آن است ولي ويژگي هاي معلوم – مانند جوهر يا عرض و ثابت يا متغير بودن‏ ‏معلوم – موجب نمي گردد كه لزوما علم به آن هم مانند آن ، جوهر يا عرض و‏ ‏ثابت يا متغير، باشد. بنابراين هرچند فرهنگ و زبان خاص ، محدوديت ويژه‏ ‏شكلي را براي وحي فراهم مي‎نمايد ولي اين محدوديت به لحاظ شكلي‏ ‏بودن مانع نمي شود تا مفاد وحي و محتواي آن در تنگناي آن محدوديت‏ ‏گرفتار گردد. اگر اين چنين بود لازم مي‎آمد وحي هايي كه تحقق مي‎يابد هيچ‏ ‏افزايش علمي ، فرهنگي و هيچ تكاملي را براي امت انبياء، كه پيش از بعثت ،‏ ‏آنان در سطح پايين تر علمي و فرهنگي بودند، به وجود نياورد; در حالي كه‏ ‏اساس غائي و هدف از وحي ، ارتقاء دادن سطح دانش و فرهنگ كه عقل‏ ‏بالفعل و فعال جامعه است مي‎باشد، تجربه و واقع هم بدين گونه بوده است .‏ ‏علاوه بر اين كه اگر اين چنين مي‎بود تأويل كه عكس تنزيل و از ظاهر متن‏ ‏وحي به باطن و عمق معناي آن رسيدن است چگونه ممكن مي‎بود؟. لطف‏ ‏تعبير به “انزال ” و “تنزيل ” و “نزول ” و مشتقات آن نسبت به متن وحي ، در‏ ‏همين در تنگنا قرار نگرفتن است كه همان مفاد و محتوا “هوهو” فرو آمده‏ ‏است بدون هيچ دگرگوني در آن .
‏ ‏پس خلاصه اين كه پيامبراكرم (ص ) در فضاي وحي و داده ها و مواهب علوم‏ ‏غيبي ، قابل و متأثر و متولد و فرزند وحي است نه فاعل و مؤثر و مولد آن ; و‏ ‏اتحاد فاعل و قابل و يكي بودن آن دو در رتبه هم چنان كه گفته شد محذور‏ ‏عقلي اجتماع نقيضين را دارد، نه محذور اخلاقي مانند هوا و هوسي شدن‏ ‏وحي و كتاب نازل و شريعت آورده شده را، تا بتوان آن محذور را با عصمت‏ ‏و مانند آن برطرف نمود.
‏ ‏
‏ ‏خطاناپذيري علم حضوري و خطاپذيري علم حصولي
‏ ‏در مطالب مزبور هم هيچ فرقي بين مسائل صرفا ديني مانند صفات خداوند،‏ ‏حيات پس از مرگ و آنچه درباره مسائل اين جهان و جامعه انساني است‏ ‏وجود ندارد; زيرا در كشف و وحي ، نوعي گذر از افق عالم ماده و سيطره بر‏ ‏آن و از بالا پايين را با علم حضوري و بي حجابي ديدن و اشراف بر زمان و‏ ‏مكان داشتن است ، و در علم و ديدن حضوري ، احتمال اشتباه و خطا‏ ‏نيست ; چون اين احتمال مشروط به وجود دوئيتي است كه تنها در علم‏ ‏حصولي و مفهومي وجود دارد: يكي صورت و مفهوم ذهني و دوم حقيقت و‏ ‏واقعي كه آن صورت و مفهوم حاكي از آن است كه اگر حاكي و محكي ،‏ ‏مطابق با هم بودند آن صورت و مفهوم ، صادق و حق است ، و گرنه كاذب و‏ ‏باطل ; وچنين دوئيتي در علم حضوري وجود ندارد. در كشف امر دائر بين‏ ‏نفي و اثبات است ; يعني درباره امري يا كشف وجود دارد يا نه ، اگر وجود‏ ‏داشته باشد خطا و اشتباه در آن امكان ندارد. و كشف هايي هم كه گفته‏ ‏مي‎شود ناصحيح و باطل است به اين معناست كه درباره فلان امر كشفي‏ ‏وجود نداشته بلكه ادعا يا توهم وتخيل كشف بوده ، يا كشف ناقص و‏ ‏نيمه كاره بوده است ; و گرنه كشف به هر مقداري تحقق يابد مطابقت آن با‏ ‏واقع به آن مقدار، قهري است . و اينكه در وحي كسي كه نبوت او به اثبات‏ ‏رسيده و ادعا مي‎كند در امري اجتماعي و زميني به او وحي شده است ،‏ ‏احتمال خطا باشد، معقول به نظر نمي آيد. اگر كشف اتم نبوي كه ميزان‏ ‏سنجش صحت و بطلان ساير كشف هاست خطابردار باشد اين چه وحي و‏ ‏ميزاني است و به چه دليل كشف او در مسائل صرفا ديني مانند صفات‏ ‏خداوند كه بسيار عميق تر و دقيق تر است خطابردار نباشد؟ فرق اين دو در‏ ‏كجاست ؟ كه يكي تأمين و ضمانت عصمت از خطا داشته و ديگري نداشته‏ ‏باشد؟!
‏ ‏
‏ ‏خطاناپذيري حوزه وحي و رسالت
‏ ‏آري ; اگر پيامبري در موردي از منظر وحي و غيب سخن نگويد بلكه در‏ ‏اموري كه مربوط به حوزه رسالت و هدايت او نيست با ديد ظاهري و بشري‏ ‏چيزي بگويد، برخي گفته اند در اين صورت احتمال خطا در آن راه دارد.‏ ‏بزرگاني از دانشمندان و عرفا هم كه احتمال خطاي انبياء و معصومين (ع ) در‏ ‏امور دنيوي را پذيرفته اند نظر به همين جهت داشته اند; ولي اين ديگر نامش‏ ‏وحي يا الهام نيست و از مدار بحث ما خارج است . پيامبر و معصوم اگر‏ ‏چيزي را از راه غيب و وحي دريافت كرد، آن دانشي است كه از دانش هاي‏ ‏بشري برتر و خطاناپذير است ، و مراد از خطا، خطاي واقعي يعني عدم‏ ‏مطابقت مراد جدي با واقع است نه آنچه از ديدگاه بشري خطا محسوب‏ ‏مي‎گردد. و به اصطلاح امروز “تعارض علم و دين ” ناميده مي‎شود، كه خود‏ ‏فضاي ديگري از بحث را در طول همين مباحث دارد. و البته ما معتقديم‏ ‏كسي كه توان اين را داشته كه اتصال و ارتباط به ماوراء طبيعت پيدا نموده و‏ ‏علوم و معارف بلند ديني را دريافت كند همو مي‎تواند علوم ومعارف مربوط‏ ‏به مسائل اين جهان را هم از آن منبع دريافت كند; چون بين اين دو دسته‏ ‏علوم و معارف كه منبع آن ماوراي طبيعت است مرزي وجود ندارد كه گفته‏ ‏شود پيامبر و معصوم تنها به دسته اول كه مربوط به مسائل ديني است‏ ‏دسترسي دارد، بلكه به لحاظ اين كه كشف معنوي برتر از كشف صوري‏ ‏است و كشف علوم و معارف ديني براي مرتبه عقل پيامبر كشف معنوي‏ ‏است كه پس از آن در مرتبه خيال او به كشف صوري تنزل مي‎يابد و كشف‏ ‏علوم و معارفي كه مربوط به جزئيات امور عالم ماده است صوري مي‎باشد،‏ ‏كسي كه استعداد و توان كشف معنوي را دارد به طريق اولي استعداد و توان‏ ‏كشف صوري را هم دارد. هرچند ممكن است پيامبران به لحاظ منصب‏ ‏نبوت و رسالتي كه دارند و بايد ديد ملكوتي و آن سويي مردم را باز كنند و‏ ‏آنها را از بند جهان ماده و تعلقات آن برهانند بيان آنچه مربوط به اين جهان و‏ ‏آباداني آن است از سوي آنان مقتضي و مناسبتي نداشته باشد; زيرا خود‏ ‏مردم به لحاظ نگاه اين سويي و مادي كه خود به خود دارند و انگيزه برآوردن‏ ‏حوائج و خواهش هاي مادي كه در آنها وجوددارد، خود به خود به امور‏ ‏دنيايي خويش مي‎پردازند و همت مي‎گمارند.
‏ ‏
‏ ‏تفاوت خطاي واقعي و خطا در برداشت
‏ ‏پس با توجه به آنچه گفته شد، به نظر ما خطاي واقعي در وحي حتي نسبت‏ ‏به موارد محدودي كه مربوط به امور اين جهاني و اين سوئي است ، راه ندارد.‏ ‏اما آن بخش از آن كه “از ديدگاه بشري خطا محسوب مي‎شود”، مثل “هفت‏ ‏آسمان كه طبق نظر گروهي از مفسرين پيشين بر تئوري هاي هيئت بطلميوس‏ ‏تطبيق گرديد” در حقيقت خطاي در برداشت و فهم و تفسير غلط از آن در‏ ‏مقام كشف مراد جدي گوينده آن بوده كه پس از عصر نزول رخ داده است نه‏ ‏خطاي واقعي در وحي ، تا گفته شود يكي از “شيوه هاي گوناگون ” براي دفع‏ ‏اين اشكال و تخلص از آن اين است كه “معنا از خدا و لفظ از پيامبر شمرده‏ ‏شود.” يا راههاي ديگر كه بعضا مفسده آن از مفسده خود نسبت خطا به‏ ‏وحي كمتر نيست .
‏ ‏
‏ ‏تضمين تطابق حقيقت با صورت
‏ ‏ممكن است گفته شود: درست است كه كشف و شهود، علم حضوري به‏ ‏حقيقت مي‎باشد و طبعا خطابردار نيست ، ولي جان سخن در اينجاست كه‏ ‏به چه ضمانتي آن علم حصولي و صورت و معناي ذهني كه پس از حالت‏ ‏كشف و وحي در ذهن شخص مكاشف و وحي شده وجود دارد و حكايت‏ ‏از كشف او مي‎كند با آن حقيقت و واقعيتي كه به ادعاي او برايش كشف شده‏ ‏و با علم حضوري براي او معلوم گرديده است مطابقت دارد، و به عبارتي‏ ‏ديگر چه تضميني براي درست تبديل شدن علم حضوري او به علم‏ ‏حصوليش و مطابقت آنها با هم و عكس برداري صحيح ذهن او از حقيقت‏ ‏ديده شده و معصوم بودن وي در بيان دريافت هاي خودش وجود دارد؟
‏ ‏
‏ ‏ضمانت تطابق در مقام ثبوت يا اثبات ؟
‏ ‏آنچه درباره اين سؤال به نظر مي‎رسد اين است كه بگوييم : مراد از ضمانت‏ ‏ذكر شده ضمانت در چه مرحله اي است ؟ آيا مراد، ضمانت به لحاظ عالم‏ ‏ثبوت و نفس الامر و واقع است ، يعني درحقيقت سؤال از اين است كه علت‏ ‏و سبب مصون و معصوم بودن او از خطا چيست ، چه آن علت و سبب براي‏ ‏ما معلوم باشد چه نباشد؟ يا اينكه مراد از آن ، ضمانت به لحاظ عالم اثبات و‏ ‏علم و با نظر به آگاهي و اطلاع پيدا نمودن از عدم خطاي شخص مكاشف و‏ ‏وحي شده در حكايت خود از حقيقت كشف شده است ؟ يعني سؤال از اين‏ ‏است كه آن امري كه ما به واسطه آن مي‎فهميم كه او در اين حكايت و خبر‏ ‏اشتباه نكرده است ، چيست ؟ و به عبارتي ديگر آيا سؤال از علت آن ضمانت‏ ‏است يا از دليل آن ؟
‏ ‏اگر مراد از آن ، جستجو كردن از علت ضمانت به حسب عالم ثبوت و واقع‏ ‏است ، جواب اين است كه – همان طور كه قبلا اشاره شد – همان مبدأ غيبي كه‏ ‏با كشف معنوي و صوري از حقيقت پرده برمي دارد همان مبدأ فاعلي است‏ ‏كه مفهوم و صورتي مطابق با آن حقيقت را بر ذهن زلال مبدأ قابلي يعني‏ ‏شخص مكاشف و وحي شده القاء و ابقاء مي‎نمايد.(سنقرئك فلا تنسي )‏ (اعلي ، ۶) و در واقع آن مفهوم و صورت ذهني همان حقيقت كشف شده توسط‏ ‏مبدأ غيبي است كه به علت برطرف شدن حالت كشف و شهود و رجوع‏ ‏نمودن شخص مكاشف به حالت عادي ضعيف شده و اثر عيني و خارجي‏ ‏خود را كه در حالت كشف داشته از دست داده و به علم حصولي و مفهوم و‏ ‏صورتي ذهني تبديل شده ; و اين امري وجداني است كه شخص مكاشف به‏ ‏خودي خود آن را درمي يابد، همان گونه كه ما آنچه را در خواب مي‎بينيم و از‏ ‏آن حقيقتا لذت مي‎بريم يا اندوه مي‎كشيم پس از بيداري صورتي بي اثر از آن‏ ‏در ذهنمان باقي است و اين صورت بي اثر باقيمانده عينا همان حقيقتي‏ ‏است كه با علم حضوري در خواب كشف گرديده و در آن حال لذت بخش يا‏ ‏اندوهناك بوده است ، يا مثل اشيائي كه آنها را با چشم خود حضورا مي‎بينيم‏ ‏و با چشم برهم نهادن صورت آنها را كه در خزينه ذهن و خيالمان داريم‏ ‏ادراك مي‎نماييم . آنچه در هر دو حالت ادراك مي‎شود حقيقتا يك امر است‏ ‏منتها يكي به خاطر حضور، با اثر است و عيني ; و ديگري به خاطر غيبت ،‏ ‏بي اثر و ذهني . و از اين رو حقيقت دريافت شده با كشف ، با صورت ذهني از‏ ‏آن كه يكي هستند در كسي كه به مقام شامخ نبوت و عقل كلي رسيده است‏ ‏از دستبرد دسيسه قوه واهمه و متخيله محفوظ ومطابق با واقع است . توضيح‏ ‏بيشتر اين نكته بايد در مباحث علم و وجود ذهني در فلسفه جستجو شود.
‏ ‏و اگر مراد از آن سؤال ، جستجو كردن از دليل و نحوه راه بردن و اطلاع و‏ ‏آگاهي پيدا نمودن به عدم خطاي شخص مكاشف و وحي شده در حكايت‏ ‏از حقيقتي است كه مدعي است حضورا آن را يافته ، جواب آن اين است كه‏ ‏در خصوص شخص پيامبر و معصوم (ع ) كه مورد بحث است ، به هر دليلي كه‏ ‏عصمت او را اثبات كرديم به همان دليل ، عدم خطاي او در حكايت از‏ ‏حقيقت مكشوف و صداقت او در خبر از آن ، اثبات مي‎گردد.
‏ ‏
‏ ‏شواهدي از آيات قرآن و روايات
‏ ‏پس از تحليل اجمالي معنا و حقيقت وحي به برخي از آيات قرآن و احاديثي‏ ‏كه در اين رابطه است ، اشاره مي‎كنيم . هركس با دقت به سبك و روش قرآن‏ ‏كريم بنگرد مي‎يابد كه قرآن كريم با الفاظ و تعبيراتي كه دارد وحي و كلام خدا‏ ‏و نازل شده از ناحيه او مي‎باشد و پيامبراكرم (ص ) گيرنده وحي و مأمور به‏ ‏ابلاغ آن مي‎باشد. و با توجه به عصمت آن حضرت و امانت او كه در جاي‏ ‏خود اثبات شده است ، طبعا آن حضرت نقشي جز وساطت در ابلاغ كلام‏ ‏خدا ندارد، و چنين نيست كه الفاظ قرآن ساخته ذهن آن حضرت باشند.‏ ‏اينك برخي از آيات قرآن كريم :
‏ ‏
‏ ‏عدم اطلاق قرآن بر صرف معاني آن
‏ ‏۱ – (وانه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من ‏ ‏المنذرين ، بلسان عربي مبين ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲) مراد از ضمير “انه ” و “به “‏ ‏قرآن است و “بلسان ” هم متعلق به “نزل ” مي‎باشد، يعني قرآن قطعا نازل شده‏ ‏از ناحيه رب العالمين است و روح الامين ، جبرئيل ، قرآن را به زبان عربي‏ ‏برقلب تو نازل كرده است تا از بيم دهندگان باشي . كلمه “قرآن ” نام الفاظ‏ ‏خاصه است كه متضمن معاني مخصوصه مي‎باشند نه خصوص معاني‏ ‏آنها.
‏ ‏و به همين وزان و مؤيد و مؤكد آن است آياتي مانند: (قل نزله روح القدس‏ ‏من ربك بالحق ) (نحل ، ۱۰۲) (انا أنزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون .) (يوسف ،‏ ‏۲) و (كذلك أنزلناه حكما عربيا) (رعد، ۳۷) و (و كذلك أنزلناه قرآنا عربيا‏ ‏و صرفنا فيه من الوعيد) (طه ، ۱۱۳) و (و كذلك أوحينا اليك قرآنا عربيا)‏ ‏(شوري ، ۷) و (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون) (زخرف ، ۳) و (و لقد‏ ‏ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون، قرآنا عربيا غير ذي‏ ‏عوج لعلهم يتقون) (زمر، ۲۷ و ۲۸).
‏ ‏اين آيات دلالت دارد كه قرآن عربي كه قالب معناي وحي است از ناحيه‏ ‏پيامبراكرم (ص ) نيست ، بلكه از غيب بر آن حضرت فرستاده شده و به او‏ ‏وحي شده است .
‏ ‏
‏ ‏۲ – (فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ) (قيامت ، ۱۸).
‏ ‏در اين آيه مخاطب در “فاتبع ” پيامبراكرم (ص ) است ، به اينكه : “آنگاه كه ما آن‏ (وحي ) را بخوانديم پس تو خوانده يا خواندن آن را دنبال نما”. اين آيه‏ ‏به خوبي دلالت دارد كه وحي و قرآن بر پيامبراكرم (ص ) خوانده شده است .‏ ‏خواندن مربوط به الفاظ است نه معاني .
‏ ‏
‏ ‏عدم اطلاق تلاوت بر صرف معاني قرآن
‏ ‏۳ – (تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ) (آل عمران ، ۱۰۸ ; جاثيه ، ۶).
‏ ‏”آن آيات الهي است كه به حق و شايستگي بر تو برشمرده مي‎خوانيم .”
‏ ‏”تلاوت ” خواندن پي در پي و برشمرده است كه طبعا، امري به تفصيل‏ ‏درآمده است و از عالم عقل و عقل بسيط و اجمالي پيامبر(ص ) به فضاي‏ ‏خيالش و عالم مثال او هم درآمده و در آنجا به تفصيل تلاوت شده است .‏ ‏قريب به همين برداشت را مي‎توان از آيه ۳۰ سوره رعد نمود: (كذلك ‏ ‏أرسلناك في أمة قد خلت من قبلها أمم لتتلو عليهم الذي أوحينا اليك ).
‏ ‏
‏ ‏۴ – (و ما ينطق عن الهوي ، ان هو الا وحي يوحي ، علمه شديد القوي )‏ ‏(نجم ، ۵ -۳). اين آيات تصريح بر اين دارد كه آنچه پيامبراكرم (ص ) از سوي خدا‏ ‏در قالب الفاظ و عبارات و گفتار ابراز مي‎دارد چيزي جز وحيي كه به او القاء‏ ‏مي‎شود نيست و جبرئيل آن را تعليم نموده است ، و پيامبر(ص ) در‏ ‏صورت بخشي وحي به قالب ارائه گرديده هيچ نقشي ندارد.
‏ ‏
‏ ‏نسبت انزال قرآن به خداوند نه پيامبر(ص )
‏ ‏۵ – (و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به ومن بلغ ) (انعام ، ۱۹).
‏ ‏”همين قرآن به من وحي شده است تا با آن شما و كساني را كه به آنها رسد،‏ ‏بيم دهم .”
‏ ‏اسم اشاره نمودار اين است كه همين قرآني كه به مردم رسيده است ، اراده و‏ ‏اختيار پيامبر(ص ) و صورت گري او در آن دخيل نبوده است .
‏ ‏ ‏۶ – (يا أيها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ) (مائده ، ۶۷).
‏ ‏”اي فرستاده آنچه را به تو از پروردگارت فرو فرستاده شده است برسان .”
‏ ‏اين آيه دلالت دارد كه همان چيزي كه از طرف خداوند بر پيامبراكرم (ص )‏ ‏فرو فرستاده شده و انزال يافته است همان را او بايد به مردم برساند، نه آنچه‏ ‏را پيامبر(ص ) صورت بخشي كرده يا در خور فهم مردم آن را انزال و پايين‏ ‏آورده است .
‏ ‏‏ ‏۷ – (ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي ) (طه ، ۲).
‏ ‏۸ – (و قرآنا فرقناه لتقرأه علي الناس علي مكث ) (اسراء، ۱۰۶).
‏ ‏۹ – (فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين …) (مريم ، ۹۷).
‏ ‏۱۰ – (اقرأ باسم ربك الذي خلق ) (علق ، ۱).
‏ ‏۱۱ – (سنقرئك فلاتنسي ) (اعلي ، ۶).
‏ ‏۱۲ – (انا سنلقي عليك قولا ثقيلا) (مزمل ، ۵).
‏ ‏۱۳ – (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا) (زخرف ، ۲ و ۳).
‏ ‏اينها بخشي از آيات است كه در اين زمينه آورده شد; ولي به طور كلي آياتي‏ ‏كه در آن سخن از فرو فرستاده شدن قرآن است و با تعابيري از ماده “نزل “‏ ‏مي‎باشد دلالت دارد كه پايين آوردن قرآن به سطحي كه مردم بفهمند كار‏ ‏پيامبر(ص ) نيست ، بلكه امري غير اختياري است كه توسط مبدأ غيبي انجام‏ ‏گرفته است ; به خاطر همين ، هيچ آيه اي را نمي يابيد كه فرو فرستادن قرآن به‏ ‏سوي مردم را به پيامبر(ص ) نسبت داده و او را مولد و فاعل وحي قلمداد‏ ‏كرده باشد. و اگر الفاظ و قالب بندي كار پيامبر(ص ) باشد و مع ذلك اين آيات‏ ‏را براي مردم خوانده باشد مستلزم اين است كه – نعوذ بالله – آن حضرت‏ ‏دروغگو باشد و كار خود را به خدا نسبت داده باشد.
‏ ‏
‏ ‏دلالت آيات مصدر به “قل ” بر مدعا
‏ ‏همچنين آياتي كه با خطاب و امر “قل ” به پيامبر(ص ) فرمان داده كه آنچه را‏ ‏به دنبال امر “قل ” آمده است بگويد، دلالت دارد كه آن آيات صورت داده و‏ ‏قالب يافته از سوي پيامبر(ص ) نيست ; چرا كه معنا ندارد پيامبر(ص ) خود‏ ‏عبارت پردازي كرده باشد و در صدر آن تعبير به “قل ” بنمايد. و همچنين‏ ‏چنانچه پيامبر(ص ) براي درخور فهم كردن معناي عميق وحي براي مردم ،‏ ‏خودش به صورت بخشي آن همت گماشته باشد، ذكر حروف مقطعه در‏ ‏اوايل سوره ها كه تاكنون رأي جازمي برآن قرار نگرفته است چگونه تبيين و‏ ‏توجيه مي‎گردد؟ اگر صورت عبارات ، سخن مبدأ غيبي باشد مي‎توان آنها را‏ ‏رمزي بين پيامبر و آن مبدأ دانست ولي در غير آن صورت چطور؟
‏ ‏
‏ ‏و اما احاديث مربوطه ، دو مورد از آنها به شرح زير است :
‏ ‏۱ – حضرت امام رضا(ع ) در جواب سؤال از فرق بين رسول و نبي و امام ،‏ ‏فرمودند:
‏ ‏”ان الرسول ، الذي ينزل عليه جبرئيل فيراه ويسمع كلامه وينزل عليه‏ ‏الوحي وربما رأي في منامه نحو رؤيا ابراهيم (ع )، والنبي ربما سمع‏ ‏الكلام و ربما رأي الشخص ولم يسمع ، والامام هو الذي يسمع الكلام‏ ‏ولايري الشخص .” (اصول كافي ، ج ۱، ص ۱۷۶، كتاب الحجة ، باب الفرق بين الرسول والنبي‏ ‏والمحدث ، حديث دوم ).
‏ ‏يعني : “رسول كسي است كه جبرئيل بر او فرود مي‎آيد پس او جبرئيل را‏ ‏مي‎بيند و سخن او را هم مي‎شنود و جبرئيل بر او وحي فرو مي‎آورد و چه‏ ‏بسا مانند حضرت ابراهيم (ع ) در خواب خود مي‎بيند، و نبي گاه سخن را‏ ‏مي‎شنود و گاه شخص (ملك ) را مي‎بيند، و امام آن كسي است كه سخن را‏ ‏مي‎شنود ولي شخص (ملك ) را نمي بيند.”
‏ ‏قريب به همين مفاد است روايات اول ، سوم و چهارم از همان منبع .
‏ ‏
‏ ‏۲ – و روي انه سأل الحارث بن هشام رسول الله (ص ): كيف يأتيك الوحي ؟‏ ‏فقال : “أحيانا مثل صلصلة الجرس وهو أشده علي فيفصم عني وقد وعيت‏ ‏عنه ما قال واحيانا يتمثل لي الملك رجلا فيكلمني فاءعي ما يقول ” (صحيح‏ ‏بخاري ، بدء الوحي ، ج ۲و ۳; صحيح مسلم قريب به همان معنا، باب عرق النبي في البرد وحين يأتيه‏ ‏الوحي ، ج ۴، ص ۱۸۱۶، حديث ۸۷).
‏ ‏يعني : روايت شده كه حارث بن هشام از پيامبراكرم (ص ) سؤال كرد كه : وحي‏ ‏چگونه به سراغ شما مي‎آيد؟ پس آن حضرت فرمود: “گه گاه مانند آهنگ‏ ‏زنگ شتر، پس از آن از من جدا مي‎شود در حالي كه آنچه را وحي كننده گفته‏ ‏است از او حفظ كرده ام ; و گه گاه فرشته برايم مانند مردي تمثل كرده پس از‏ ‏آن با من سخن مي‎گويد پس آنچه را مي‎گويد ضبط و حفظ مي‎كنم .”
‏ ‏از اين روايات و نظاير آنها استفاده مي‎شود كه قالب گيري و صورت بخشي‏ ‏معنايي كه وحي مي‎شود از سوي پيامبراكرم (ص ) نيست بلكه همانند خود‏ ‏معنا از طريق مبدأ غيبي مي‎باشد. مولد و فاعل دانستن پيامبر(ص ) براي‏ ‏وحي علاوه بر اينكه محذور عقلي اجتماع نقيضين را – كه به آن اشاره شد -‏ ‏دارد محذور ديگري را در مقام پيروي و عمل و هدف از وحي دارد; زيرا آن‏ ‏فرض ، از قداست و علو رتبه وحي مي‎كاهد و تعبد به آن را ضعيف مي‎نمايد.‏ ‏چرا كه پيامبر(ص ) هرچند به مقام “قاب قوسين او ادني ” رسيده است ولي به‏ ‏مقام اطلاق حق تعالي و رتبه وجود غيرمتناهي او نرسيده و نخواهد رسيد و‏ ‏طبعا وحي مستند به او هم بر اين اساس قداست و نزاهت و علو رتبت وحي‏ ‏مستند به حق مطلق و غيرمتناهي تبارك و تعالي را نخواهد داشت ; و از‏ ‏اين رو بود كه اصحاب پيامبراكرم (ص ) در برخي موارد از او سؤال مي‎كردند‏ ‏كه آنچه شما در اين مورد مي‎گوييد سخن خدا و وحي است يا سخن خود‏ ‏شما، و اگر معلوم مي‎شد سخن خدا و وحي است بي چون و چرا‏ ‏مي‎پذيرفتند، و چنانچه بدين گونه نبود ميدان را براي اعمال نظر خودشان باز‏ ‏مي‎ديدند.
‏ ‏ان شاء الله موفق باشيد.
‏ ‏والسلام عليكم و رحمة الله .

‏‏۱۳۸۷/۱/۳۱‏‏
‏حسينعلي منتظري ‏