۱. در ابتدای سخن، به پنج دلیل، به پروفسور سید حسین نصر ادای احترام میكنم:
اول: به این سبب كه نصر مسلمانی پاكنهاد، متعبد و وارسته است؛ احترام به دینداری مؤمنانه و ایمان عارفانه وی.
دوم: به این خاطر كه وی دانشمندی فرهیخته و فاضل و یكی از متبحرترین متخصصان تاریخ فلسفه و تاریخ علوم اسلامیدر سطح بینالمللی است. احترام به مقام علمیو دانش نصر.
سوم: به این دلیل كه دكتر نصر از جمله نافذترین معرّفان و قویترین مروّجان اسلام در غرب است. او با نگارش دهها كتاب و صدها مقاله و سخنرانی علمیدر محافل معتبر آكادمیك جهان چهرهای جذّاب، رحمانی و خردپذیر از اسلام و تشیّع ارائه كرده است.
چهارم: به دلیل نقش بسزایی كه نصر در معرفی حكمت اسلامیاعم از عرفان و فلسفه و كلام در جهان داشته است. برخی از حكما و عرفای مسلمان (از جمله ملاصدرا و حكمای مكتبهای اصفهان، شیراز و تهران) برای نخستین بار به قلم وی به زبان انگلیسی در دنیا معرفی شدهاند.
پنجم: به سبب استقامت وی بر آنچه حق دانسته است. نصر هفتاد و پنج ساله بیش از نیم قرن است كه از یك باور و منش و روش دفاع میكند. این استواری نیز ستودنی است.
از این رو میتوان منصفانه ادعا كرد: پروفسور سید حسین نصر مایه مباهات ایران، اسلام و تشیع در جهان معاصر است. حسنات فراوانش بر سیئات معدودش افزونی دارد، و چه كسی است كه لغزشی نداشته باشد؟ غفر الله لنا و له.
۲. نصر مهمترین نماینده سنتگرایان در قرن حاضر است. میتوان با او موافق نبود و دیدگاههایش را نپذیرفت، اما نمیتوان او و اندیشهاش را نادیده گرفت. نقد علمیو منصفانه اندیشه نصر، حقشناسی و ادای دینی است كه وی بر گردن ما دارد. در این مجال اندك به مهمترین انتقادی كه به اندیشه و آثار دكتر نصر وارد میدانم اشاره میكنم، و امیدوارم در فرصتی دیگر توفیق شرح و بسط آن را داشته باشم.
نصر بر این باور است كه جهان سنتی با همه ابعادش منظومهای قابل دفاع بود و مدرنیته و تجدد بزرگترین بلائی بود كه دامان انسان قرون اخیر را گرفته است. او سنت را پارادیم و سرمشقی میداند كه همه شئون عالم و آدم در آن با تعلق به امر قدسی و وجود متعالی معنا مییابند. وحی پل اتصال امر نامتناهی ازلی با جهان متناهی و متغیر است.
به تعبیر موجز ویتهال پری در اندیشه سنتگرایان «سنت تداوم وحی است. در سنت (به این معنای وسیعش) هیچ امری فروگذار نشده است، از اصول و ضوابط جهانشناختی و معنوی تا علوم ریاضی و تجربی و غریبه، و از پایهریزی نظامهای اجتماعی و موازین رفتاری تا كنترل و تنظیم هنر. سنت همه چیز را به مراحل متعالی هستی و در نهایت به اصول غائی كه مسائلی كاملا ناشناخته برای بشر جدید هستند، ارجاع میدهد».
اما مدرنیته دورهای از تاریخ اروپاست كه از حدود قرن شانزدهم میلادی با نهضت اصلاح دینی آغاز میشود و به تغییراتی عمیق در كلیه ساحتهای بشری میانجامد. در سایه پیشرفتهای شگرف علمیو فناوری جدید اقتصاد كشاورزی به اقتصاد صنعتی متحول میشود. در عرصه سیاست دولت- ملت جایگزین حكومتهای سلطنتی میشوند و لیبرالیسم و سكولاریسم بر اشراف و ارباب كلیسا پیروز میشوند. در عرصه فلسفه عقلگرائی و تجربه گرائی مسلط میشود.
و نگرش تاریخی و تجربه دینی بر الهیات سایه میافكند. سنتگرایان بر این باورند كه حاصل این دوران گسستن عالم و آدم از وحی و امر قدسی، خود بسندگی عقل بشری، و نشستن انسان بر كرسی خدائی است. حكمت خالده زیر پا نهاده شد و انسان از اصل خویش دور شد.
۳. نصر در برخی از آثارش از جمله «اسلام سنتی در دنیای متجدد» مسلمانان را در مواجهه با پدیده مدرنیته به چهار گروه تقسیم میكند: تجددگرایان، موعودگرایان، بنیادگرایان و سنتگرایان.
مراد نصر از مسلمانان متجدد یا تجددگرا كسانی است كه به طور كامل غرب و مدرنیته را پذیرفتهاند «و سعی آن دارند كه اسلام یا برخی از وجوه آنرا مطابق با اندیشهها، ارزشها و هنجارهای برگرفته از نگرش مدرن با همه گوناگونیهای موجود در آن تفسیر كنند». متجددان اصلاح اندیشه دینی را بر اساس ضوابط مدرنیته در دستور كار خود دارند. به نظر میآید وقتی نصر از مسلمانان تجددگرا نام میبرد مقصودش آن دسته از متفكرانی است كه در ایران معاصر به عنوان نوگرا یا روشنفكر دینی مطرح هستند.
نصر این گروه را متأثر از مكاتب مدرنی از لیبرالیسم تا ماركسیسم میداند، كه به دو امر علاقهمندند: یكی جنبه اجتماعی اسلام و دیگری فلسفه جهان سوم. مسلمانان متجدد از دیدگاه نصر در برابر غرب احساس حقارت میكنند و به تقلید از هر آنچه مدرن و غربی است اشتیاق نشان میدهند. مسلمانان موعودگرا آنانی هستند كه زیر بار فشارهایی كه در دوران جدید بر ارزشهایشان تحمیل شده است قابل شناسائی است. به نظر وی موعود گرائی نتیجه سرخوردگی، تحقیر و یأس در وصول به آرمانهای دینی است.
دسته سوم مسلمانان بنیادگرا هستند كه افرادی قشریاند كه اسلام را در ظواهر شرعی منحصر دانسته از باطن دیانت به شدت غافلند، و در پی اجرای شریعت به هر طریق ولو از طرق خشونتآمیز هستند. البته نصر در استفاده از اصطلاح «بنیادگرا» محتاط است چون این اصطلاح به سبب كاربرد فراوان ژورنالیستی گاهی به اشتباه حتی بر اسلام سنتی نیز اطلاق میشود.
گروه چهارم مسلمانان سنتی هستند كه غالب مسلمانان را تشكیل میدهند و ادامه دهنده فرهنگ و تمدن اسلامیهستند، و علیرغم تنوع فراوانشان در مذاهب و مكاتب مختلف كلامی، فقهی، عرفانی، فلسفی و هنری در این اصل اصیل مشتركند كه دین و حقیقت دینی را درون «سنت» میجویند و خداوند و وحی برایشان محوریت دارد. نصر با نقد رویكردهای سه گانه تجددگرائی، موعودگرائی و بنیادگرائی، از اندیشه سنتی دفاعی جانانه میكند.
اگرچه سهم قابل ملاحظهای از انتقادات نصر بحق به سوی بنیادگرائی و تا حدودی موعودگرائی نشانه رفته است، اما مسئله اصلی نصر نقد تجددگرائی است. به عبارت دیگر نصر و همفكرانش با مدرنیته نزاعی آشتیناپذیر دارند.
۴. قبل از طرح نقد اصلی، پرسیدنی است كه آیا همه مسلمانان معاصر لزوما در این چهار دسته میگنجند؟ نصر صف شلوغ مسلمانان سنتی(ارتدوكس و محافظهكار) را از صف كمتعداد مسلمانان سنتگرا جدا نكرده است. سنتگرائی (traditionalism) به معنائی كه رنه گنون، آناندا كومارا سوامی، فریتهوف شوان و سید حسین نصر مطرح میكنند با سنتی بودن به معنائی كه علمای حوزههای علمیه و توده مسلمانان به آن قائل و پایبندند تفاوت دارد. به این مهم در بحثی دیگر كه منتشر هم شده است پرداختهام، تكرار نمیكنم.
بین این دو نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. برداشت نصر از مسلمانان سنتی (ارتودكس و محافظهكار) سنتگرایانه است. این برداشت مرضی مسلمانان سنتی غیر سنتگرا نیست. براستی آیا میتوان فقهیی همچون مرحوم آیتالله گلپایگانی را كه از مصادیق بارز علمای سنتی در زمانه ما بود به حكمت خالده و وحدت متعالی ادیان و تكثرگرائی دینی و محوریت تصوف در تفكر دینی قائل دانست؟ در آثار پروفسور نصر اسلام سنتی به نفع اندیشه سنتگرائی مصادره شده است. تصویر نصر از مسلمانان متجدد تا حدود زیادی غیرمنصفانه و بدور از واقعیت است.
اینكه گفتم تا حدود زیادی، از آن روست كه انطباق این تصویر بر برخی مسلمانان متجدد قابل انكار نیست. مقلدانی كه كعبه آمال خود را مدرنیته یافتهاند و میپندارند اگر از فرق سر تا نوك پا فرنگی شوند خوشبخت شدهاند. آنانكه دربست با سنت و دین و فرهنگ بومیشان به بهانه اینكه متعلق به گذشته است و تاریخ مصرفشان به سر آمده مخالفت میكنند. اینان از مسلمانی و شرقی بودن خود احساس شرمندگی میكنند. چنین افرادی به مدرنیسم به مثابه یك ایدئولوژی قائلند.
از نصر پرسیدنی است آیا واقعا همه مسلمانانی كه سنتگرا، بنیادگرا و موعودگرا نیستند، و با مدرنیته به مثابه یك فرآیند اجتماعی محقق در غرب عناد ندارند، همینگونه مقلدانه و بیمنطق درباره مدرنیته و تجدد میاندیشند؟ در بین نخبگان مسلمان كم نیستند متفكرانی كه كم و بیش برخی از دستآوردهای علمیو اجتماعی مدرنیته را تلقی به قبول كردهاند، اما نه به دلیل غربی و مدرن بودنش، یا از سر حقارت و تقلید، بلكه از آن رو كه آن دستآوردهای جدید را بر موارد مشابه در سنت ارجح یافتهاند. این پذیرش آگاهانه، منطقی و مستدل است. تصویری كه نصر سنتگرا از رقبای متجددش ارائه میكند، متأسفانه در اكثر موارد مخدوش است.
۵. اكنون نوبت به طرح دو پرسش ستبر از قاطبه سنتگرایان بویژه پرفسور نصر فرارسیده است. نقد اصلی من به اندیشه سنتگرائی در پاسخ و تشریح همین دو پرسش است. پرسش اول، پرسش از سنت است، سنت به همان معنای مورد نظر شوان و نصر، و نه به معنای دینی آن. آیا سنت به معنای مطلق قابل دفاع است؟ آیا هر امر سنتی لزوماً صحیح است؟ به عبارت دیگر آیا هر امر سنتی در خارج از ظرف زمانی- مكانیش پذیرفتنی است؟ آیا ما معیاری لازم نداریم كه سنتمان را مورد ارزیابی و نقد و اصلاح قرار دهیم؟
حضور یك امر در سنت به معنای تعلقش به فضای قدسی لزوما به معنای صحت آن امر نیست. به بیان دیگر اعتبار و صحت هر شیء در گرو صحت و اعتبار ذاتی آن است، نه اینكه انتساب آن به مبدأ قدسی ما را از ارزیابی صحت و اعتبار ذاتی آن بینیاز كند. در واقع محتویات سنت از این سه حال خارج نیستند. قسم اول: انتساب به مبدا متعالی شرط لازم است، اما كافی نیست. قسم دوم: شرط لازم و كافی، صحت و اعتبار ذاتی است و قرار داشتن در جهانهای متفاوت ممكن یا دیگر محورهای مختصات دخالتی در اعتبار و صحت آنها ندارد. قسم سوم: در تأسیسات خالص شرعی اثبات چنین انتسابی شرط لازم و كافی است.
اموری كه در ادبیات دینی از آن به «مستقلات عقلیه» و «حسن و قبح ذاتی» یاد میشود، در هر وعاء و فضائی صحیح است. از زاویه دیگر، مطالعه امور سنتی نشان میدهد كه برخی از آنها در دوران ما مردود و غیر قابل قبول است. اگرچه سلف صالح آنها را پذیرفته بود و از اجزای سنت میپنداشت، ما به این نتیجه میرسیم كه رأی ایشان امروز صحیح به نظر نمیرسد و آنان در تلقی اینگونه امور به عنوان سنت اشتباه كرده بودند. دخالت امور خارج از نفوس انسانی در فرآیند ادراك انسانی به مثابه علت فاعلی ادراك، دخالت افلاك در تدبیر عالم و آدم، بردهداری، فرودست بودن بانوان در قیاس با مردان در اكثر امور، نظامهای سیاسی استبدادی (غیر مشاركتی) نمونهای از مصادیق مطمئن سنت است. آیا نپذیرفتن این امور و مناقشه در آنها نارواست؟
۶. پرسش دوم: آیا مدرنیته و تجدد به طور مطلق مطرود است؟ آیا هر چیزی كه تعلقش بزعم مولدانش با خدا و امر متعالی و وجود قدسی، گسسته شده است؛ به صرف این گسستِ پنداری دورانداختنی میشود؟ به چه دلیل برای امور مدرن ماهیت واحدی در نظر گرفته شده است؟ مدرنیته واقعیتی اعتباری است. انتساب ماهیت واحدی به آن چه رحمانی چه شیطانی ناصواب است. تكتك اجزاء آن میباید مورد ارزیابی و سنجش قرار بگیرند.
اگر از محك ارزیابی سربلند بدر آمدند، میپذیریم و الا نه. مدرن بودن نه اماره خباثت و ناپاكی است ، نه علامت صحت و اعتبار. آنچنانكه سنت نیز چنین است. از زاویهای دیگر در بین پدیدههای مدرن اگر از خود بیگانگی و سرگشتگی انسان، تزلزل خانواده، فروكاهش ارزشهای دینی، خودبسندگی عقل آدمیدر تمامیعرصهها، بینیازی از وحی و عالم قدسی مشاهده میشود؛ اما اموری از قبیل فلسفههای مضاف، حقوق بشر و دموكراسی نیز یافت میشود.
مواجهه خردمندانه با مدرنیته اقتضا میكند كه ما به گزینشی منضبط دست بزنیم. آنچه را با ضوابط عقلی و اصول دینی ناسازگار نیافتیم برگیریم و آنچه را در تقابل با این دو ضابطه یافتیم نپذیریم. به صرف اینكه در فلسفه جدید انسان در جای خدا نشسته است نمیتوان كل آن را رد كرد.
راستی در مواجهه نخستین مسلمانان با فلسفه یونان، كندی و فارابی و ابن سینا جز این كردند؟ برخلاف متعصبانی كه فلسفه یونانی را به بهانه اینكه سؤر (آب دهان) كفار است، و دربست خود را مستغنی از آن دانستند، این حكیمان بصیر آن فلسفه را به خدمت گرفته مسائل متعددی به آن افزودند و در نهایت به شكوفائی عقلانی در جامعه خود منجر شدند. اگر یونان محیطی شركآلود بود، اگر خلود نفس و وحی در فلسفه ارسطو پذیرفتنی نبود، چه باك؟ مؤسس فلسفه اسلامیتقسیم وجود به واجب و ممكن، مفهوم واجبالوجود، و تبیین فلسفی وحی و براهین خلود نفس را بر آن افزود.
فارابی فلسفه یونان را به اتهام فضای شركآلود آن به زبالهدانی نینداخت، با بصیرت و آگاهی به گزینش دست زد، بر خلاف ابن رشد كه فلسفه ارسطو را دربست پذیرفت و متكلمانی كه دربست رد كردند. راستی مواجه سنتگرایان با مدرنیته به كدامیك از سه روش فوق شبیهتر است؟ نواندیشان و روشنفكران مسلمان در برابر مدرنیته به فارابی اقتدا كردهاند. این شیوه مواجهه فلسفی است. حال آنكه رویكرد سنتگرایان به شیوه متكلمان اشبه است.
۷. از زاویه سوم داد و ستد سنت دینی یا فرهنگ مذهبی با مدرنیته و تجدد برای هر دو جانب نافع است. مسلمانان در این داد و ستد با عنایت به دستآورد انسان مدرن در فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه دین، هرمنوتیك، علوم تجربی، كلام معاصر مسیحی و … به جنبههائی از تعالیم دینی توجه میكنند كه قبلا برایشان مغفول بوده است. به این پی میبرند كه در مواردی در فهم كلام خدا به خطا رفته بودند. و ورود برخی امور را نیز به مثابه دستاوردهای معتبر عقلی یا شهودی به منظومه معرفتی خود خوشامد میگویند. مراد از اصلاح معرفت دینی در بین متجددان مسلمان این است.
آری دین خدا یعنی آنچه در لوح محفوظ است، ناقص نیست تا نیاز به اصلاح و تكمیل داشته باشد. اما آن حقیقت متعالی كه تا حد ذهن قاصر من نزول پیدا كرده است و نامش معرفت دینی است و در حد عمل و اخلاق ناقص من تنزل یافته است و نامش كردار و اخلاق دینی است، نقدپذیر و فاقد قداست و خلوص مبدأ اولیه خود است. آیا در این معرفت و عمل و اخلاق در طول زمان خرافات، عرف و عادات محلی و علوم بشری رخنه نكرده است؟ اگر پاسخ مثبت است، اصلاح منضبط معرفت، كردار و اخلاق دینی یك فریضه فوری برای عالمان دین است. از سنتگرایان بواسطه اهتمامشان در نقد مدرنیته باید سپاسگزار بود. اما بین نقد و طرد مطلق تفاوت است.
۸. علاوه بر دو اشكال اصلی، برخی اشكالات جزئی نیز به آثار پروفسور نصر وارد میدانم. یكی اینكه اكثر آنچه از ایشان تا حال منتشر شده، بسیار كلی است. ما به بركت آزمایشگاه جمهوری اسلامی، تجربیات تلخ متعددی را از سر گذراندهایم و درِ باغ سبز كلیات چندان ما را به وجد نمیآورد. مشكلات و مصائب انسان معاصر راهكارهای مشخص واقعی ناظر به واقع میطلبد. توانمندیهای اسلامیرا با راهبردهای عملی باید نشان داد. نكته دیگر آنكه در اندیشه نصر، وجه سلبی بسیار قویتر از وجه ایجابی است. ما دائما یاد میگیریم كه چه چیزی صحیح نیست و صحبت از راه حل نمیشود.
اما آیا با این شیوه میتوان مشكلات انسان مسلمان معاصر را حل كرد؟ مسلمان معاصر شرقی در اقتصاد، سیاست و فرهنگ مشكلات بنیادی دارد. مشكل استبداد، مشكل توسعه نیافتگی، مشكل جهل و بیتدبیری و … راستی پاسخ نصر به این مشكلات همدینان و هموطنانش چیست؟ حوزه حكمت علمیو عرصه عمومیرا با متافیزیك و عرفان و سنت نمیتوان اداره كرد. تدبیر در این عرصه به امور دیگری نیاز دارد.
نكته پایانی اینكه بحثهای دكتر سیدحسین نصر برای جوامعی كه مدرنیته را از سر گذراندهاند و مشكلات آن را نیز لمس كردهاند و به دوران پستمدرن نزدیك شدهاند، قابل فهم است، اما برای جامعه امروزی ما كه هنوز با حداقلهای یك جامعه مدرن فاصله دارد، و از ابتدائیترین نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی رنج میبرد، راهكارهای آرمانگرایانه نصر چندان كارائی ندارد. در نهایت معتقدم میتوان هم مسلمان بود، به معنای آنكه به خدا و نبوت و روز جزا باور داشت و در عمل نیز مومنانه سلوك كرد، اما مدرن و متجدد هم بود، و در داد و ستد با مدرنیته بصیرانه گزینش كرد و فرزند زمانه خود بود.
من از بازگشت پروفسور سید حسین نصر به وطن و پایان غربت غربیش استقبال میكنم. این حضور هم به واقعیتر شدن اندیشه نصر یاری میرساند، هم تنور اندیشه دینی را در ایران مشتعلتر خواهد كرد. نواندیشان مسلمان به نصر خوشامد میگویند.