قلب اسلام

– در آستانه ميلاد مسيح (ع) بحث خود را از قلب مسيحيت آغاز مي کنم. به معرفي قرآن کريم، عيسي مسيح رسول الله و «کلمه الله» بود که به مادرش مريم افضل زنان جهان القا شد. او خود عبدالله بود و خود را نيز عبدالله مي خواند. او از صالحان و مقربان درگاه الهي و مويد به روح القدس بود. عيسي مسيح تولدش و کودکي اش و پايان زندگي اش معجزه بود. ديگر اعجاز او دم مسيحايي اش بود که به اذن الله شفابخش و زندگي آفرين بود. انجيل که همچون ديگر کتب آسماني کتاب نور و هدايت و موعظه براي متقين بود در عداد معجزات عيسي شمرده نشده است. مسيحيت بر محور وجود عيسي مسيح و تفاسير تازه از او تداوم مي يابد. مي توان گفت عيسي مسيح(ع) مرکز و قلب مسيحيت است.

۲- قلب مرکز بدن است. با قلب انسان زنده است. اگر قرار باشد براي اسلام به مثابه يک نظام زنده، قلبي بجوييم، اين قلب کجاست؟ موضوع سخن امروز من همين است؛ قلب اسلام. در تمامي اديان ابراهيمي، خداوند در مرتبه يي متعالي خالق و صانع عالم و آدم و دين است. او برتر از قلب، که قلب آفرين است. در پاسخ به اين پرسش مهم، دو پاسخ مقدر بيشتر به نظر نمي رسد؛ يکي محمد (ص) و ديگري قرآن. باز در اهميت طراز اول هر دو در تعاليم اسلامي هم ترديدي نيست. کتاب و سنت دو رکن رکين اسلام هستند و هر آنچه قرار است به اسلام نسبت داده شود، بايد سازگار با اين دو رکن باشد. از ديدگاه مسلمانان سعادت دنيا و آخرت در گرو پيروي از «کتاب الله» و «سنت رسول الله» است.

۳- چه بسا گفته شود هر دو قلب اسلامند. اسلامي زيستن در گرو تمسک به هر دو است و تفکيک شان نه ممکن است و نه مطلوب. پيوندشان وثيق است و فلاح در دست يازيدن به ذيل هر دو است. براين اساس به فکر دايره يي با يک مرکز نباشيد، بلکه يک بيضي با دو کانون را بجوييد. اين پاسخ به دلايلي پذيرفتني نيست؛ مهم ترين دليل اينکه، کتاب و سنت چنين پاسخي را به پرسش مقدر ما تجويز نمي کنند. ديگر آنکه بحث در تفکيک عملي و تجويز رفتاري نيست، سخن در مقام نظر و عرصه انديشه است که در آن چنين تفکيکي به معناي تبعيت قرآن و وحي از شخص محمد(ص) (و نه سنت او به معناي متعارف ديني اش) ترسيم شده است.

۴- فرضيه اين بحث اين گزاره ساده است؛ قرآن مجيد قلب اسلام است. البته اين سخن تازه يي نيست. هرکسي چه مسلمان و چه غيرمسلمان مي داند قرآن مرکز و محور اسلام است. آنچه در اين مجال به دنبال آن هستم، تاکيدي دوباره بر اين امر بديهي است. به نظر مي رسد شرايطي ايجاد شده است که چاره يي جز تجديد نسبت خود با قرآن نداشته باشيم. واضح است که فرضيه منفي بحث ما هم چنين گزاره يي است؛ شخص محمد بن عبدالله(ص) قلب اسلام است. بنا بر گزاره اول محمد(ص) و رسالتش تابع قرآن است. بنا بر گزاره دوم، قرآن و اسلام تابع شخصيت و تجربه معنوي محمد(ص) است. تفاوت علمي و اختلاف فني اين دو گزاره جداً عميق است و نتايج و لوازم بسيار متفاوتي بر آنها مترتب مي شود. تا آنجا که مي توان از اين پرسش به استراتژيک ترين مساله در انديشه اسلامي معاصر ياد کرد.

۵- گزاره اول در حد اطلاع اندک من باور اجماعي و اتفاقي مسلمانان است و متفکران مسلمان بزرگ گذشته يعني حکيمان، عارفان، متکلمان، مفسران و محدثان به رغم تفاوت مذهب و مشرب علمي شان بر خلاف آن سخن نگفته اند. گزاره دوم باور گروهي اندک از متفکران مسلمان قرن اخير به ويژه معاصر است که قائلين آن (با اختلاف در تقرير) در طول تاريخ فرهنگ اسلامي به زحمت به تعداد انگشتان دو دست مي رسد (هندي،پاکستاني، آفريقايي و اخيراً ايراني). اما در يک بحث علمي نه کثرت قائلان لزوماً اماره ظفر است، نه قلت قائلان نشانه ضعف. چه بسا اين فئه قليله در آينده کثير شوند. هاضمه قوي تفکر اسلامي به هر انديشه تازه واردي خوشامد مي گويد به اين شرط که ضوابط علمي را رعايت کند. بي شک عرصه، عرصه بحث و نقد است. متعلق نقد هم آرا و افکار است نه اشخاص و افراد. اگر بر بطلان و ضعف نظر و رايي اشارتي رود، هرگز به معناي تعريض به دين اشخاص و ايمان افراد نيست. هر که خود را مسلمان مي داند، مسلمان است و داور دين و ايمان آدميان دادار دادگر در روز بازپسين است. هر دو سوي بحث بحمدالله مسلمانند و به نيت مبارک ارتقاي انديشه اسلامي پا در اين وادي نهاده اند.

۶- در اين مجال اندک من تنها به ذکر يک نکته

روش شناختي اشاره مي کنم، به اين اميد که در آينده توفيق ادامه اين بحث مهم را داشته باشم. و آن اينکه داور اين بحث کيست؟ براساس کدام روش مي توان به اين پرسش اساسي پاسخ داد؟ به شکل مشخص آيا مي توان خارج از قرآن و سنت پيامبر تکليف اين سوال را يکسره کرد و به سود يکي از دو طرف فتوا داد؟ پاسخ من به شکل مشخص و ساده اين است که هيچ پاسخي به اين پرسش مهم بدون مراجعه به خود قرآن و سنت معتبر پيامبر تمام نيست.

۷- توضيح آنکه هر آنچه به نام اسلام مطرح است بايد از دو حال ذيل خارج نباشد؛ قرآن آن را پذيرفته باشد، يعني در قرآن به صراحت يا التزام تاييد شده باشد. وگرنه، از جانب قرآن به صراحت يا التزام نفي نشده باشد. اگر چيزي در قرآن صريحاً انکار شده باشد، قابل انتساب به اسلام نيست. علاوه بر آن اگر چيزي در قرآن و سنت معتبر رسول الله(ص) به صراحت نفي شده باشد به طريق اولي نمي تواند به عنوان اسلام تلقي شود.

۸- اسلامي بودن مساوي صحيح بودن نيست. اسلامي نبودن هم معادل نادرست بودن نيست. بسياري از امور درست و صحيحي که ما مي شناسيم نه در کتاب و سنت مطرح شده و نه انتظار طرح شدن داشته است. از کتاب هدايت و پيامبر رحمت انتظار رياضي و طبيعي و فلسفي و عرفاني داشتن خطاست. بسياري از حقايق صادق صحيح بيرون از اسلام وجود داشته و دارد و خواهد داشت. اگر چيزي در کتاب و سنت نباشد يعني به يک معني اسلامي نباشد، تنها معنايش اين است که جزء تعاليم اسلامي نيست، و قطعاً به اين معني نيست که نادرست و باطل است.

۹- اما اگر قرار باشد چيزي به اسلام نسبت داده شود، ملاک صحت و صدق آن چيزي جز تاييد آن از جانب کتاب و سنت معتبر نيست. البته قواعد عمومي از قبيل عدم امتناع عقلي نيز حاکم است، به اين معني گزاره هاي کتاب و سنت بايد عقلاً ممتنع نباشد و نيز از سازگاري دروني برخوردار باشد، به اين معني که برخي گزاره هاي آن گزاره هاي ديگرش را تکذيب نکند. خوشبختانه براين گونه قواعد عام عقلي، شواهد قرآني نيز در دست است.

۱۰- نتيجه منطقي اين سخن آن است که تکليف اسلام را نمي توان خارج از اسلام و بالاخص بدون مراجعه به کتاب و سنت تعيين کرد. حال اگر درباره مهم ترين امور اسلامي يعني خود کتاب و پيامبر(ص) و وحي سخن بگوييم، چطور؟ آيا باز بايد به کتاب و سنت مراجعه کرد و از آنها پرسيد که قرآن خود را چگونه معرفي کرده، قرآن وحي الهي را چگونه توصيف کرده، قرآن پيامبر را چگونه شناسانيده است؟ پيامبر نسبت خود را با قرآن چه سان ترسيم کرده، درباره وحي چه گفته، و خود و پيامبري اش را چگونه معرفي کرده است؟

۱۱- به نظر مي رسد چه مسلمان باشيم چه غيرمسلمان، براي شناخت واقعي قرآن، وحي و پيامبر به عنوان «شرط لازم» چاره يي جز مراجعه به خود قرآن و سنت معتبر پيامبر نداشته باشيم. اين شرط لازم، براي برخي «شرايط کافي» نيز در پي خواهد داشت. براي غيرمسلمانان و آنها که به هر دليل رسالت الهي محمد بن عبدالله(ص) را باور ندارند، يا بالاتر از آن منکر وجود خداوند هستند، و در يک کلام به قرآن و وحي و پيامبر(ص) ايمان ندارند، اسناد و شواهد و قرائن تاريخي در اين باره حرف اول را خواهد زد. به هر حال اطلاع از ديدگاه قرآن و پيامبر شرط لازم يک پژوهش منصفانه در اين باره است. اين گونه پژوهش هاي علمي و غيرعلمي البته حرف تازه يي نيست، نزديک دو قرن است که آغاز شده و بررسي و نقد آکادميک آن بر مسلمانان فرهيخته فريضه است.

۱۲- درباره آن دسته از مسلماناني که به هر دليلي درباره ماهيت قرآن و وحي و پيامبر «پرسش» دارند، آنان نيز غير از تاريخ، به فلسفه، عرفان و علوم زبان شناختي و معناشناختي براي يافتن شواهدي له يا عليه مدعيات خود درباره قرآن و وحي و پيامبر متوسل خواهند شد و خواهند کوشيد با تمسک به معارف يادشده تبييني معقول يا موجه از پديده وحي و پيامبري و قرآن ارائه دهند. طرح اين پرسش ها از ديدگاه اسلامي نه تنها مذموم نيست، بلکه با شرايطي گفت وگوي علمي در اين موارد ممدوح و پسنديده است. اما سخن درباره اصل راي تاريخ و فلسفه و عرفان و علوم زبان شناختي و معناشناختي درباره قرآن و وحي و پيامبري نيست، سخن درباره «کفايت» راي اين علوم و معارف درباره اصل و اساس اسلام و بي نيازي از مراجعه به خود قرآن و سنت پيامبردر اين زمينه است. مسلمانان اسلام خود را با ايمان به رسالت الهي محمد بن عبدالله(ص) و قرآن به عنوان کلام الله مجيد آغاز کرده اند. اين باور پايه اجزا و مولفه هايي دارد که در حکم ذاتيات آن محسوب مي شوند. اين باورهاي پايه اصول موضوعه يي هستند که تعاليم اسلامي بر مبناي آن نهاده شده اند. ايمان مومن پشتوانه اعتبار اين اصول موضوعه اند. در غيرمومنان اين آيين، واضح است که اين طريق به لحاظ منطقي مفيد فايده نخواهد بود.

۱۳- سخن اصلي درباره نياز مسلمانان پرسشگر به مراجعه به متن قرآن و سنت پيامبر درباره قرآن و وحي و پيامبري است. اسلام و قرآن را قرار نيست تا ابد برداشت هاي کهن نمايندگي کنند، اما هر برداشت تازه يي از اين امور بنيادي بايد اعتبار خود را با سازگاري و حداقل عدم ناسازگاري با آيات قرآن در اين باره اثبات کند. قرآن کريم و پيامبر به کرات درباره ابعاد قرآن، وحي و نسبت شخص پيامبر با وحي و خداوند سخن گفته اند. سنت معتبر پيامبر(ص) با آموزه هاي قرآن کريم در اين باره کاملاً هماهنگ و سازگار است. اين آيات مهم ترين اسناد ديني درباره ماهيت قرآن و وحي و پيامبري است.

۱۴- مسلمانان در ايمان به دعواي پيامبري محمدبن عبدالله(ص) جز اين قرآن و قبول صداقت او چيزي نداشته اند. مخاطبان اوليه وي مسلمان شدند چون باور کردند که او راست مي گويد و اين قرآن از سوي خداوند بر او نازل شده است. اصولاً کسي مدعي اقامه دليل عقلي بر نبوت خاصه نيست. اساساً مگر امور جزيي شخصي قابل اقامه برهان است؟ مسلماناني که توفيق هم عصري با پيامبر را فاقدند، چون کماکان اين مدعا را صادقانه يافته اند به او ايمان آورده اند و مي آورند. بنابراين ايمان مسلمانان به خدا و رسالت پيامبرشان پشتوانه اعتبار قرآن است. اکنون مومن به قرآن مجاز است براي توصيف دينش به قرآن مراجعه کند.

۱۵- اساس استدلال من در لزوم مراجعه به قرآن در آزمون انتساب هر گزاره يي به اسلام به شرح ذيل است؛

الف- مسلماني با ايمان به صداقت محمد بن عبدالله(ص) آغاز مي شود.

ب- پيام الهي محمد امين صادق(ع) قرآن است.

ج- قرآن سند اسلام است.

د- اگر چيزي با قرآن معارض يا ناسازگار باشد قابل استناد به اسلام نيست. قوت اين گزاره تا به حدي است که حتي اگر روايت منسوب به پيامبر معارض با قرآن باشد به دستور خود پيامبر بايد به سينه ديوارش کوبيده- سنت معتبر پيامبر به تصريح خود قرآن دومين منبع معتبر اسلام است.

و- قرآن خود و وحي و رسالت را با صفات مميزه مشخصي توصيف کرده است. اين صفات مميزه مشخص عيناً در سنت معتبر پيامبر مورد تاييد قرار گرفته است.

ز- اگر صفاتي به قرآن، وحي و رسالت نسبت داده شود، که با محتواي قرآن و سنت معتبر پيامبر معارض و ناسازگار باشد، به يکي از اين دو تالي فاسد منتهي مي شود؛

تالي فاسد اول؛ جهل پيامبر (بر فرض بي اطلاعي وي از اين صفات مميزه مشخص)

تالي فاسد دوم؛ عدم صداقت وي (بر فرض اطلاع و گزارش خلاف واقع وي از اين صفات مميزه مشخص)

ح- لازمه منطقي هر دو شق نفي رسالت وي است. شخصي که از مهم ترين مميزات رسالتش بي اطلاع است يا در اهم مميزات رسالتش به مخاطبانش عمداً خلاف واقع را گزارش کرده است، فاقد حداقل صلاحيت رسالت الهي است.

نتيجه منطقي اين استدلال اين است که براي مومن به رسالت وي تنها طريق توصيف قرآن و وحي و رسالت، شيوه سازگار با قرآن است، و به زبان دقيق تر آنچه در تعارض و ناسازگاري صريح با قرآن نباشد.

۱۶- مسلمانان پرسشگر براي فرار از مخمصه تعارض ديدگاهشان درباره وحي و قرآن و رسالت با آيات قرآن کريم چاره يي جز تاويل اين آيات نخواهند داشت، يعني معنايي غير از متفاهم عرفي اين آيات را به آنها نسبت مي دهند. اين کوشش حداقل تاکنون ثمربخش نبوده است، حداقل به سه دليل؛ دليل اول، تغيير معنا از متفاهم عرفي – که مبناي فهم آيات قرآناست- به هر معناي مجازي (غيرمتفاهم عرفي) نيازمند قرينه يا شاهد مطمئن لفظي يا لبي است. اولاً چنين قرائني در مقام بحث مفقود است، ثانياً تاکنون از سوي مدعيان معني اقامه نشده است، ثالثاً اصولاً مقام بر خلاف اقامه چنين شواهد و قرائني است. دليل دوم؛ بسياري از اين آيات متشابه، مجمل، و ظاهر نيستند تا با قابل حمل بر معناي مجازي خلاف متفاهم عرفي باشند، در اين ميانه آيات محکم، نص و مبين به حد وفور يافت مي شود. تاويل آيات محکم نص کاري به غايت دشوار بلکه بر اساس مباني مسلم اسلامي غيرقابل پذيرش است. ثالثاً، تعداد آياتي که در مقام تبيين صفات مميزه و مشخصات وحي و قرآن و رسالت هستند کم نيست، ده ها و صدها نيست، افزون از هزار آيه است. تاويل اين همه آيه که همگي هماهنگ باهم مجموعه سازگاري را ارائه مي کند، به معناي تغيير هندسه معرفتي تمامي قرآن و پيامبر و اسلام است. تاويل مقبول در تاريخ کلام اسلامي همواره در تعداد بسيار محدودي از آيات با تکيه بر قرائن و شواهد غالباً لفظي از آيات محکمات بوده است که برخي از آنها هنوز هم معرکه آرا است. تاويلي در اين حد از کميت و کيفيت نتيجه اش چيزي است که با اسلام برخاسته از کتاب و سنت مشترک لفظي خواهد بود نه بيشتر (تفاوت بنيادي در محتوا و تشابه در اسم).

۱۷- در حوزه صفات مميزه قرآن، وحي و رسالت، از مجموعه دو منبع اصيل اسلامي صفات ذيل براي محمد بن عبدالله(ص) به دست مي آيد؛ محمد نه تولدش، نه کودکي اش و نه وفاتش هيچ کدام معجزه نبود، حتي نامش هم بر دينش نهاده نشد. اعجازش در کتابي بود که اين امي به مکتب نرفته تلاوت مي کرد. اسلام «کتاب محور» بود.

شخص پيامبر ۲۳ سال پيام الهي را تبليغ کرد و به ملکوت اعلي پيوست، اما کتابش ماند و مي ماند. اسلام «قرآن محور» است. محمد بن عبدالله(ص) رسول خداوند و پيام آور وحي الهي و معلم قرآن است. پيامبر مفسر و مبين و مفصل کلام خداوند است. خطوط کلي تعاليم اسلامي در قرآن آمده است و بيان جزييات آن به عهده پيامبر است. سنت معتبر پيامبر(ص) پس از قرآن کريم مهم ترين رکن و منبع اسلام است. پيامبر(ص) علاوه بر اين بزرگ ترين اسوه و الگوي انساني اسلام است. او قرآن مجسم است. پيامبر خود بر محوريت قرآن در اسلام اذعان داشته، به مسلمانان تعليم داده است که همواره سخنان او را با قرآن بسنجند، و اگر چيزي به نام او بر خلاف قرآن نقل شد، نپذيرند که يقيناً او نگفته است. بنابر اين قرآن از يک سو سند رسالت پيامبر و از سوي ديگر ملاک اعتبار سخنان وي است.

۱۸- از مجموعه آيات قرآن صفات مميزه ذيل در توصيف خود و وحي و رسالت به دست مي آيد؛

قرآن خود وحي الهي است (نه تفسير آن)

محمد بن عبدالله بشري همانند ديگر آدميان بوده است که توسط خداوند به رسالت برگزيده شده است.

وحي به صورت انزال از مبداء الهي مستقيماً يا با وساطت جبرئيل به قلب پيامبر سرازير شده است.

وحي به لسان عربي مبين نازل شده است.

وحي به اراده پيامبر نازل نمي شده است. پيامبر در زمان نزول وحي نقشي نداشته است.

وحي قول بشري نيست، قولي الهي است.

دست شياطين از وحي کوتاه است.

در قرآن باطل راه ندارد.

وحي مصنوع درون پيامبر نيست. (پيامبر قابل وحي بوده نه فاعل آن).

انتساب وحي رسالي به خداوند از سنخ انتساب عمومي پديده هاي طبيعي به علت بعيده نيست. بلکه انتساب پديده يي ويژه و متفاوت با ديگر پديده هاي طبيعي به علت موجده (خداوند) است.

پيامبر مجاز به هيچ تصرفي در وحي الهي نبوده است.

پيامبر تنها با استعانت خاصه (نه عمومي) خداوند قادر به حفظ وحي بوده است.

۱۹- نتيجه بحث اثبات اين گزاره است؛ «قرآن کريم قلب و مرکز اسلام است». گزاره اسلام محمدمحور يا تبعيت قرآن از شخصيت وي از يک سو فاقد هرگونه مستند قرآني و نبوي است، از سوي ديگر اين گزاره معارض صريح آيات متعدد قرآن و بر خلاف اقرار صريح پيامبر اسلام است. انتساب اين راي به اسلام مطابق توضيحات فوق صحيح و پذيرفتني نيست، و به قلب (انقلاب محتواي) اسلام مي انجامد. به علاوه اين گزاره مدلل و وافي به مقصود هم نيست. تشريح اين مهم مجالي ديگر مي طلبد. نقد نسبت هاي داده شده به برخي حکما و عرفا در اين زمينه قدم بعدي است. قدم سوم نقد عللي است که به تمايل به نسبت بي سابقه خطا و اشتباه به قرآن منجر شده است. بار ديگر بر اين نکته تاکيد مي کنم که نقد ديني آرا هيچ تلازمي با نقد ديانت و ايمان صاحبان آنها ندارد و داوري در اين باره فعلي الهي است نه بشري. نقد عرايض اين کمترين هم مايه امتنان گوينده است. از متفکراني که با طرح پرسش هايشان باعث کوشش هاي ميمون در ارتقاي انديشه اسلامي شده اند، تشکر مي کنم.