اسلام و مدرنیته ۲ – اسلام ، سکولاریسم و آخرت گرایی

متن مصاحبه داريوش سجادی بامحسن کديور پيرامون اسلام و مدرنيته.

پخش شده در برنامه از نگاه ميهمانان ـ تلويزيون هما ـ شنبه ۳/دی/۸۴

بخش دوم

داریوش سجادی:جناب آقای کديور در جلسه نخست، جنابعالی در خصوص تعریف مدرنیته و شاخصه های مدرنیته و مبانی اشتراک و افتراق مدرنیته با اسلام نکاتی را مطرح فرمودید و سه شاخصه اصلی را برای مدرنیته تعريف کرديد، شامل:

انسان محوری، تولید صنعتی در کنار شیوه دموکراتیک حکومت. همچنين تاکید داشتيد برای رسیدن به مدرنیته پیش نیاز لازم است و اسلام تاریخی را از نظر محتوی بی تناسب با مدرنیته خوانديد.

همچنانکه اسلام با قرائت نوین و نواندیشانه را برخوردار از نقاط اشتراک با مدرنیته دانسته و مجموعاً تاکیدتان بر روی نوع قرائت نو اندیشانه از اسلام بود که بر اساس این نوع قرائت، قاری توان آن را می يابد تا با مدرنیته به مباينت هائی برسد.

اما پرسشی که از جلسه قبل می تواند مطرح شود آن است که، جنابعالی تعریفی از سکولاریزم ارائه کرديد به این مضمون که سکولاریزم فرآیند تقلیل نقش دین در زندگی انسان است. حال مايلم بپرسم که اساساً مرزهای این تقلیل کجاست؟

يا اينکه دین تا چه اندازه نقش در زندگی انسان سکولار دارد؟

ظاهراً تجربه غرب نشان می دهد سکولاریزم به زیباترین شکل ممکن دین را دل نظام اجتماعی خود دفن کرده و دين دیگر کمترین نقشی در آموزه ها و رفتارهای شخصی ندارد.

محسن کدیور:نسبت اسلام و مدرنیته یکی از مباحث جدی روزگار ماست. من جلسه پیش بر روی این نکته انگشت نهادم که اگر می خواهیم در دنیای معاصر هم دیندار بمانيم و هم مدرن باشیم، چاره ای نداریم جز آنکه در هر دو سو دست به گزینش بزنیم. به این معنا که در اسلام تاریخی قطعاً می توانیم عوامل متعددی پیدا کنیم که برای زندگی در دنیای معاصر مفيد باشد. اما اين هرگز به این معنا نیست که قرائت تاریخی از اسلام لزوماً می تواند در این دنیا به دینداران زندگی موفق و روزآمدی را ارائه کند. ما از یک سو چاره ای جز قرائت نو اندیشانه و به روز از اسلام نداریم و از سوی دیگر بین فاکتورهای مختلف مدرنیته ای که در غرب محقق شده نيز چاره ای جز گزینش نداریم.

ما نمی توانیم همه عوامل مدرنيته را بپذیریم و در عین حال هم نمی توانیم همه آن موارد را به کناری گذاشته و مهر بطلان بر پیشانی آن بزنيم.

این گزینش خردمندانه قطعاً منطق خاص خودش را می طلبد. متفکران فراوانی در سده اخیر، چه در ایران و چه در خارج از ایران دست به این گزینش زده اند. البته نمی توانیم بگوئیم کوشش همه آنها درست بوده. همچنان که خودمان نيز نمی توانیم از کوشش غافل بمانیم و چاره ای جزء نقد همین کوشش های در میانه راه نداریم.

یکی از نکاتی که در نسبت سنجی ميان اسلام و مدرنیته قطعاً مطرح می شود، مسئله سکولاریته است به اين معنا که در فرآیند مدرن شدن جامعه اسلامی آیا لازم است سکولاريسم را هم بپذیریم؟

بی شک دوستان به فرق سکولاریته و سکولاریسم توجه دارند. تفاوت اینکه ما از پدیده سکولاریته یک مکتب بسازیم یا با یک نگاه جامعه شناسانه فرآیندی را در حوزه تحولات اجتماعی به رسمیت بشناسیم. قطعاً این دو با هم مرتبط هستند. در جلسه گذشته سکولاریسم را فرآیند تقلیل نقش دین بر زندگی انسان معنی کردم. این را از این جهت مهم دانستم چون در جامعه ما به غلط سکولاريسم صرفاً نوعی تفکیک کارکرد دین در دولت معنا می شود.

البته این بخش از معنای سکولاريسم مهم است اما همه معنای آن نيست. ممکن است ما به این تفکیک کارکردی قائل باشیم ولی لزوماً به همه لوازم سکولاریسم پایبند نباشیم.

سوال کردید مرز این تقلیل تا کجاست؟ یعنی سکولاريسم تا کجا پیش می رود؟

فکر می کنم هیچ حد یقفی نداشته باشد. بی شک کسانی که دل خوشی از دین ندارند یا اینکه دین را متعلق به دوران تاریخی می دانند و به عبارتی بهتر، دوران تاریخی دين را به سر آمده، می دانند، جایگاهی هم برای آن در جهان مدرن قائل نیستند و معتقدند زمانی مدرنیته به بلوغ می رسد که دیگر هیچ جائی در جامعه برای دین باقی نماند. اما در همین جوامع فعلی چه جوامع آفریقائی و چه آسیائی و اروپائی و یا آمریکائی مشاهده می کنیم که دين هنوز زنده است. البته دين همه نقش هائی که در گذشته داشت را امروز ندارد.

می توانیم این نقش ها را به نقش های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و فرهنگی تفکيک کنيم. در جوامع جدیدغالباً نقش دین در حوزه قدرت سیاسی بسیار کاهش پیدا کرده، لذا می توانیم بگوئیم در بخشی از جوامع غربی، نقش دين به پایین ترین حد خود رسیده. در بسیاری از این جوامع می بینیم دين منبع حقوق شمرده نمی شود. يعنی وقتی می خواهند قانونی وضع کنند دغدغه آن را ندارند که این قانون نسبتی با حرمت های شرعی دین آن جامعه دارد یا ندارد.

اما در همین جوامع هم می بینیم دين هنوز در فرهنگ شان نقش ایفا می کند. اگر این نقش وجود نداشت برای مثال در همان جامعه ای که شما در آن زندگی می کنید (آمريکا) رئیس جمهور آن کشور برای کسب رای بيشتر، خودش را حداقل متظاهر به دین نشان نمی داد. معنای این سخن این است که دین در آن جامعه هنوز نقش دارد. افرادی در آن جامعه هستند که معتقدند اگر دیندار باشند و یا به آموزه های دینی توجه بیشتری پیدا کنند، سعادت بیشتری نصیب حالشان خواهد شد.

البته در بین جوامع آمریکائی و اروپائی، کارکرد دین تفاوت های زیادی وجود دارد. در جوامع اروپائی نقش کمتری برای دین نسبت به جوامع آمریکایی قائل هستند. این نقش قطعاً در جوامع آسیائی بخصوص در حوزه های فرهنگی برجسته تر است. من فکر می کنم بین ادیان مختلف باید تفاوت قائل باشیم. جامعه مسیحی در فرآیند سکولاریته حالتی متفاوت با جوامع اسلامی دارد. بهتر است در این زمینه به تحقیقات جامعه شناسان دین مراجعه کنیم. یکی از کسانی که در این حوزه حرفی برای گفتن دارد پیتربرگر جامعه شناس آمریکائی است. این جامعه شناس که در دهه ۶۰ یکی از محققین بزرگ سکولاریته بود بعد از مشاهده چند پدیده غیر مرتبط اما بسیار مهم با یکدیگر به این نتیجه رسید که ما می باید در تئوری سابق خود تجدید نظر کنیم.

آن چند پدیده که مورد توجه پیتر برگر قرار گرفت یکی انقلاب ساندنیست ها در نیکاراگوئه، دیگری پدیده انقلاب اسلامی در ایران بود. اینها همه حدود سال های ۱۹۷۸،۱۹۷۹،۱۹۸۰ اتفاق افتاد. دیگری جنبش های مذهبی در آمریکای لاتین و جنبش های مذهبی در آمریکا بود. برگر به این نتیجه رسید که اين اشتباه بود که فکر می کردیم دین به سمت مُردن پیش می رود. اگر چنین بود امروز شاهد این دین های خیزش گر نبودیم. لذا از آن زمان در تئوری خودش تجدید نظر کرد و ذکر کرد که اگر ما در سابق قائل به خصوصی سازی دین بودیم، این موارد نشان دهنده روند خلاف تصور ما می باشد.

این چهار پدیده ای که در چهار نقطه مختلف جهان اتفاق افتاده همه مؤيد حضور دین در حوزه عمومی است. هر کدام از اینها را وقتی در ادیان مختلف دنبال می کنيم (اسلام شیعی در ایران يا مسیحیت اعم از کاتولیک و پروتستان در آمریکای لاتین و آمریکای شمالی) به نتیجه های مشابه می رسیم.

با این تحقیق و تحقیقات مشابه می توانم ذکر کنم که حداقل در قرن اخیر ادعای اينکه روند مدرنیته لزوماً به سمت تقلیل نقش دین در زندگی انسان نيل داشته، به ویژه در حوزه عمومی، مورد مناقشه جدی است. به هر حال فکر می کنم به این پدیده باید نگاه دوباره ای انداخت و آنرا مورد بازخوانی قرار داد. مدرن شدن لازمه اش تقلیل نقش دین در زندگی انسان نیست بلکه منضبط کردن نقش دین در زندگی انسان است. این انضباط ابعاد مختلفی دارد که امیدوارم در سوال های بعدی بتوانم به برخی از ابعاد آن اشاره کنم.

داریوش سجادی:در تعقیب فرمایشات شما توضیحی را لازم به ذکر می دانم.

جنابعالی فرمودید که به زعم عده ای، بلوغ مدرنیته معادل با افول کامل دین تلقی شده در حالیکه روند اجتماعی نشان داد که دین هنوز در فرهنگ این جوامع نقش دارد و اشاره ای هم به گرایشات مذهبی رئیس جمهور آمریکا داشتید.

اما اینکه رئیس جمهور آمریکا را مصداقی از رویکرد به دین بخواهیم تلقی کنیم شاید تائیدی باشد بر ادعای اینجانب مبنی بر آنکه دین در آمریکا کمترین نقش را در تبیین رفتارهای شخصی و اجتماعی پیدا کرده.

می خواهم بگویم که درست است در آمریکا بعنوان مثال مردم خیلی کم دروغ می گویند بر خلاف جوامعی که مدعی و متکی بر اخلاقیات هستند، در آمریکا دروغگوئی بسیار کمرنگ است و یا ریا و تظاهر در این جوامع بسیار کم دیده می شود. اما این مسئله ای نيست که اعتبارش به دین و یا کلیسا برسد. بلکه بیشتر به واسطه آن است که نظام حکومتی مستقر در آمریکا بدلیل آنکه توانسته آن امنیت قضائی و اجتماعی و مالی و فرهنگی و شغلی لازم شهروند را تامین کند، به همين خاطر در این سیستم شهروند برای تداوم بقا و پیشرفت و ترقی خود دیگر نیازی ندارد تا دروغ بگوید و یا ریا کند.

بنابراین اگر در اين جامعه اعتباری وجود دارد اين اعتبار به حکومت می رسد که توانسته آن امنیت را تامين و تقویت کند.

يعنی در آمريکا پشتوانه افعال شهروندان، انگيزه اخلاقی نيست بلکه اقتدار حکومتی است.

به همین دلیل می بینیم به مجرد اینکه ذره ای خدشه بر اقتدار حکومت وارد شود، بلافاصله اخلاقیات نيز به فراموشی سپرده خواهد شد. به عنوان مثال در سیلی که چندی پيش در ایالت نئورلئان آمد، مشاهده کرديم وقتی اقتدار حکومت در آن ایالت از بین رفت، شهروندان در آن منطقه در روز روشن و با حضور پلیس و در منظر پليس،اقدام به سرقت های مسلحانه و يا تجاوز به زنان می کردند. چرا که ضمانت اجرای اخلاقیات در مدرنیته متکی بر قدرت و امنیت است و دین کمترین نقش را به عهده ندارد.

اتفاقاً مثالی که از گرايشات يا تظاهر به گرايشات دينی آقای بوش زدید نيز نشان دهنده تفوق پست مدرنیسم است تا مدرنیسم. آقای جورج بوش را باید برخاسته از کليسای اونجليکنی ببينيم که سرخورده از نابسامانی های جامعه دين ستيز سر برآورده، نه آن تفکر سکولاریسمی که به قول جنابعالی نقشی تقلیل دهنده دين در زندگی انسان را به عهده دارد.

محسن کدیور:نکته ای که اشاره کردید نکته قابل توجهی است. منتهی من هرگز فکر نکردم لزوماً اخلاقی که در جوامع اروپائی و یا آمریکائی شاهدش هستیم، اینها برگرفته از دین است. دراین قسمت با شما موافق هستم. این اخلاق تا حدود زیادی اخلاق اجتماعی است و نه لزوماً اخلاق برگرفته از دین. اتفاقاً در اینجا سوالی که برای مسلمانان بخصوص ایرانیانی که جوامع اروپائی و یا آمریکائی را مشاهده می کنند، پیش می آید آن است که با توجه به تاکید فراوان دین شان به مسائل اخلاقی از قبیل راستگویی، امانتداری، حق شناسی و مانند اینها چرا در جوامع دیگر این نکات مثبت بیشتر رعایت می شود در حالیکه در جوامع شرقی از جمله ایران این نکات کمتر مورد توجه قرار می گیرد. به زبان دیگر چرا جامعه مسلمانان از جمله ایران جامعه ای کمتر اخلاقی است و در حوزه هائی مانند همين راستگوئی چرا در مقابل جوامع دیگر مانند جوامع اروپائی یا آمریکائی ضعیف عمل می کند. متاسفانه شهروند ایرانی به این نتیجه دنیوی ملموس نرسیده. البته لازمه اش این نیست که بگوئیم سیستم اخلاقی دینی ناموفق بوده، بلکه تلقی ما مسلمانان از این سیستم جای یک سوال جدی دارد.

ما هرگز به مناسبات دنیوی برای سیطره مسائل اخلاقی بهاء نداده ایم. پنداشتیم که صرفاً با نوعی تلقی صواب و عقاب اخروی می توانیم در دنیا و اخلاقيات تاثیر گذار باشيم. این انتظار کاملاً نادرستی است. اعتقاد به آخرت هرگز باعث نمی شود تا ما دنبال انضباط دنیوی برای سیطره اخلاق بر جامعه نباشیم. حاصل آن همین می شود که لیست افراد و عمل شان را حواله به آخرت داده ایم و برای این دنیا سیستمی برقرار نکردیم که حداقل بین یک زندگی اخلاقی و اجتماعی و زندگی غیراخلاقی تفاوت دنیوی قائل شویم. لذا شاهد آن می شويم که پیامدهای منفی در جامعه ما نسبت به جوامع سکولار غربی بیشتر شده است. مثالی هم که در مورد رئیس جمهور آمریکا زدم، لزوماً بمعنای دینی بودن او نبود بلکه تظاهر او به دین بود. من باور ندارم که ایشان چندان به این آموزه ها معتقد باشد. قطعاً اگر چنين اعتقادی داشت، نمی توانست شهروند آمریکائی با عراقی برايش متفاوت باشد تا جائی که بيشترين ارزش را به جان یک آمریکائی بدهد، اما جان یک مسلمان فلسطینی، عراقی و یا افغانی را آنقدر بی ارزش بداند. این نشان می دهد که پشتوانه فکری این گونه افراد اخلاق يا اصولگرائی نيست بلکه عملگرائی به سياق و مذاق جامعه است.

اما در هر صورت آنچیزی که مورد استناد من است عبارت از آن است که اگر در جامعه ای تظاهر به دین خریدار نداشته باشد،هرگز رئیس جمهور آن جامعه فیلم به کلیسا رفتن خودش را نشان نمی دهد. همین دلالت می کند که اعتقادات دینی هنوز در جامعه آمریکائی باقی مانده است.

داریوش سجادی:تصادفاً خلاف نظر شما من معتقدم که رئیس جمهور آمریکا عميقاً و به شدت معتقد به مبانی دینی خود است اما اینکه فرمودید وی اگر اعتقاد راستين به دین داشت تمایزی بین فرد عراقی و آمریکائی نمی گذاشت، اتفاقاً تاکيد من هم در همین جاست.

عنايت داريد که یکی از مصاديق بارز مدرنیته در بحث اصالت انسان، فردیت کانتی است. يعنی فردیتی که در آن انسان صرف انسان بودنش ملاک ارزش و اعتبار است. اما علت تقليل يا تضعيف چنين تلقی از تفـّرد در غرب را می توان در اين نکته ديد که فرجام کنونی آن فردیت کانتی قابل انتظار در روند مدرنیته ای (که به قول شما بین انسان عراقی و انسان آمریکایی تمایز قائل می شود) جايگزينی اينديوژآليسم مطرح در مدرنیته با یک سلفیشيزم يا خودخواهی ملی گرايانه در غرب است که حداکثر حق را برای «انسان ملی» قائل است. اما مشکل آنجاست که اين برخورداری ماکزيمی انسان از حيث حقوق پشت مرزهای ملی متوقف می شود. در اين سيستم، انسان مدرن حال چه رئيس جمهور آمريکا و چه سرباز آمريکائی زندان ابوقريب باشد با تکيه بر همان سلفيشيزم که سبقه دينی هم دارد، به خود اجازه می دهد آنطرف مرز چندان ابایی از عدم رعایت حقوق بشر نداشته باشد.

محسن کدیور:این بحث اينديوژآليسم یکی از مولفه های مدرنیته و یکی از سیستم های لیبرالیسم است و حقیقتی است که وجود دارد. اما بین این فردگرائی و خودخواهی و نفس خود را به گونه ای در نظر گرفتن که عملاً به ضرر زندگی خصوصی افراد دیگر منجر نشود، این جای سوال جدی دارد.

این همان جائی است که به نظر من عنصر اخلاق خود را نشان می دهد. بحث تفـّـرد در کنار جمع گرایی مطرح است و اينکه ما مصلحت فرد يا جامعه را مُقدم بدانیم. اما اگر بپذیریم مصلحت فردی در مدرنیته مقدم است مرز این تفرد این است که من هم به عنوان یک فرد، فردیت و یا تفـّرد دیگری را به رسمیت بشناسم. در واقع تا جائی می توانم به فردیت خود متکی باشم که تفـّرد دیگری برسمیت شناخته شده. اگر بخواهيم این مرزها را رعایت کنیم چاره ای نداریم جزء اینکه زمانی که تزاحم بین مصالح شخصی من و مصالح شخصی دیگران پیش می آید، ببينيم حاکم کیست؟ يعنی ببينيم چه کسی و با کدام ملاک می تواند بين تقدم نفس من با نفس دیگری داوری کند.

اگر من در تمام این تزاحم ها صرفاً «نفس خود» یا «خود ملی» را برتری دادم در آنجا داور واقعی قدرت خارجی خواهد بود. یعنی این ملیت زمانی می تواند تفـّوق و برتری داشته باشد که مبتنی بر قدرت نظامی یا قدرت اقتصادی و یا سیاسی باشد. لذا کدام مکتب اخلاقی معقول می تواند قدرت را مورد دفاع قرار دهد؟ یکی از لوازم شوم مدرنیته همین است که چون دین به نهایت افول خودش رسيده، همين «خود» سازی های شخصی یا به زبان سنتی ما شهوت های نفسانی بر انسان سیطره پیدا کرده و عملاً توجیه های ایدئولوژیک نيز به آن داده اند و نتيجه آن شده و می شود که فردیت آمریکائی را مقدم بر فردیت عراقی یا افغانی می دانند. فکر نمی کنم این اندیشه به لحاظ نظری جای هیچ دفاعی داشته باشد. آنچه که هست صرفاً بهره های عملی است که طرفداران این نحله از آن می برند وگرنه به لحاظ تئوری و نظری اين بحثی به غایت ضعیف و غیر قابل دفاع و مردود است. فکر نمی کنم کسی امروز در حوزه های آکادمیک جرات دفاع از این آموزه را داشته باشد. حتماً این را باید به یک شیوه دیگری استحاله کنند، تا قابل دفاع شود. البته ما دریکی دو قرن قبل اشخاصی را داشتیم مانند دوگوبینو که نژاد پرستی را لباس تئوریک پوشانده و قائل به اين شد که نژاد ژرمن بر دیگر نژادها برتری و تفوق دارد.

می دانید که نازیسم و جریان هیتلر هم یکی از پایه های تئوریک خود را به کارهائی نظیر دوگوبینو برمی گرداند. امروز هم ما با نوعی با جاهلیت مدرن مواجه هستیم. منظور از جاهلیت مدرن، یعنی مدرنیته منهای اخلاق و دین است.

امروز برخی از این مسائل را ما در اسرائیل مشاهده می کنیم که کاملاً با یک بیان غیرمنطقی خواهان نوعی سیطره جغرافیایی و سیاسی در بخشی از خاک فلسطین است و یا مسئله عراق و افغانستان که هیچکدام اینها قابل دفاع نیست.

داریوش سجادی:جنابعالی ضمن صحبت هايتان اشاره ای داشتید به بحث آخرت گرایی که لزوماً منافی انضباط اجتماعی نیست. بيآد دارم در جلسه قبل بحثی داشتیم تحت عنوان تعریف انسان در دو تفکر مدرن و اسلام تاریخی.

در آنجا به این بحث اشاره شد که در تفکر غربی، انسان موجودی است مُحّق و در تفکر اسلام تاریخی، انسان موجودی است مکلف. سوالی که اینجا مطرح است آن است که با توجه به چنین مطالبه حقوقی از انسان در تفکر غربی، خاستگاه و مبانی معرفت شناختی حقوق انسان در مدرنیته ناشی از چه چیزی می تواند باشد که ما را به این تعریف برساند که انسان موجودی است محق؟

دقیقاً همین سوال در مورد اسلام تاریخی هم مطرح است که در اين تفکر بر اساس چه مبانی معرفت شناسانه ای به این می رسيم که انسان موجودی است مکلف؟

در اینجا انگشت اشاره ام متوجه همان بحث معاد و آخرت گرائی به عنوان یکی از مبانی اصولی دین است. يعنی سازگاری حق دنيوی با آخرت گرایی را چگونه می توان تبيين کرد؟

محسن کدیور:یکی از مبانی حقوق بشر یا حقوق انسان در سیستم معرفتی مدرنیته، عقلانیت ابزاری است. اینکه با لحاظ هزینه و فایده به این نتیجه برسيم که وضع این حقوق برای سامان دنیائی بهتر، لازم و مفید خواهد بود. لذا این حقوق دقیقاً نوعی مرز بندی است برای یک زندگی مسالمت آمیز که در آن آدمیان بیشترین استفاده را از همدیگر برده و کمترین ضرر را هم متوجه یکدیگر کنند. بی شک می شود برای این عقلانیت ابزاری ریشه های عمیق تری را هم در نظر گرفت. اما به طور خلاصه اگر همین نکته را درباره نظام حقوقی و مبانی معرفتی حقوق انسان در اسلام بخواهیم مطرح کنیم، همانطور که در جلسه قبل اشاره کردم در اسلام تاریخی بحث حقوق انسان ذیل بحث تکالیف انسان در مقابل خدا مطرح می شود، به عبارت دیگرشریعت به گونه ای گسترش یافته که حتی اگر در این شریعت ازحق هم بحث شود این حق به تکلیف ترجمه می شود. به این صورت که اگر حق را زیر پا گذاشتیم کدام عقاب اخروی بر ما وارد خواهد شد. لذا چنانچه ما واژه حق را در این سیستم حقوقی و فقهی حذف کنیم هیچ خللی به سیستم وارد نمی شود.

آخرت گرایی در اسلام تاریخی عملاً نه در بین علما حداقل در بین توده مردم به گونه ای تعریف شده که ما را بی نیاز از انضباط دینی برای دنیا می کند. غالباً این را به تقدیرگرایی یا امر را به قضا و قدر سپردن و یا عدم کوشش بر فعالیت دنیوی تعبیر می کنند. پنداشتن این تعبیر در بین علما کمتر یافت می شود. اما اگر ما بخواهیم اسلام را از زندگی مسلمانان حذف کنیم چه بسا به این نتیجه برسیم که به میزان وثوق به اعتقاد آخرت گرايانه، برخی افراد کم اطلاع به این نتیجه برسند که کار را به آخرت واگذاریم. ما که در آخرت به صواب این عمل می رسیم چه نیازی دارد که در دنیا بخواهیم خودمان را درگیر کنیم و امر دنیا را به سامان ببریم؟

يعنی به زعم ايشان مومن کسی است که همه شش دانگ حواس اش متوجه تدبیر آخرت باشد. آنوقت این سوال مطرح می شود کسی که همه حواس اش متوجه آخرت باشد، دنیايش چگونه خواهد بود؟ می بینیم که دنیای این دسته از مردم دنیائی است عقب افتاده، اما می پندارند که آخرت شان بسیار آباد است. نوگرائی دینی و اسلام روشنفکران بر این باور است که این تلقی از آخرت تلقی ناصوابی است. معنای اعتقاد به داور آن جهانی این نیست که کار این جهان را به کناری بنهیم و فکر کنیم خود به خود کار این جهان پیش می رود و ما صرفاً بازیگر آن جهان هستیم. خیر ما می باید همچنان که چشم به آخرت داریم در نظر داشته باشیم بازیگر این جهان نیز هستیم. به بیان دیگر مومن کسی است که برای افکار و رفتار خود دو پشتوانه قائل است. یکی پشتوانه دنیوی و این جهانی، دیگری پشتوانه آن جهانی و اخروی.

هیچ کدام دیگری را حذف نمی کند و عملکرد یکی ما را از دیگری بی نیاز نمی کند. وقتی قرار است رفتار یا عملی را انجام دهیم فارغ از بحث آخرت باید اندیشید این رفتار به لحاظ دنیوی رفتار صحیحی است یا نه؟ در اینجا باید فارغ از اینکه آخرتی در کار باشد یا نباشد، بیاندیشیم آیا زندگی مبتنی بر صداقت، زندگی سعادتمندی است یا زندگی مبتنی بر دروغ؟

به سادگی می توانیم به این نتیجه برسیم که اگر امر را بر صداقت بنا کنيم هم به نفع خودمان پیش می رود هم به نفع دیگران خواهد بود. مومن کسی است که به باور اخروی هم اعتقاد دارد. در این صورت می بینیم که برای راستگوئی دو پاداش وجود دارد یکی پاداش عمل دنیوی که به واسطه آن نفع ها و مصالح و فوایدی دنيوی بر فعل ما مترتب می شود و دیگری پاداش اخروی که برای آن عمل به واسطه آنچه که ما در دنیا انجام داده ایم، نصيب مان می شود.

من فکر می کنم وقتی دو ضمانت اجرائی برای افعال نیک در دنیا در دست داشته باشیم اين تاکید مضاعفی در اعمال اینگونه امور می باشد. با این بیان بنده مشخص می شود که فرصت گرائی با آن شیوه عوامانه ای که در زندگی ما مسلمانان است شیوه صحیحی نیست و این یکی از عواملی بوده که باعث شده دنیای مدرن نسبت به دین نظر منفی نشان دهد. یعنی به این نتیجه رسیده که برای مدرن بودن، برای پیشرفت صنعتی کردن، برای پیشرفت اقتصادی کردن باید دین را به کناری نهاد. من فکر می کنم می توان در کنار دید آخرت گرا، نگاه دنیوی هم داشت. اما نه به شیوه ای که فکر کنیم اگر صرفاً عنایت به آخرت کردیم دنیا را می باید واگذار کنیم.

داریوش سجادی:جنابعالی فرمودید که از نگاه نواندیشان دینی، مومن برای افعال خود بايد متکی به دو پشتوانه دنیوی واخروی باشد، اما به هر جهت بحث مخلوق فرض شدن انسان مدتها مورد مناقشه بین قائلین به تفکر یا نگاه اسلام تاریخی با اسلام نواندیشانه بوده.

یعنی با نگاه به اینکه انسان مخلوق است و این خالق است که آئین نامه اجرائی زندگی در حوزه های فردی واجتماعی اين مخلوق را تدوین و تببین کرده، پرسش اساسی که بین این دو گروه یعنی اسلام تاریخی و نواندیشان دینی همواره مطرح بوده و هست، عبارت از آنست که در کانتکست دین بالاخره خدای ادیان فارغ از خالق بودن، شارع نیز هست یا نه؟ اين را از آن حيث می پرسم تا بتوانيم حوزه اختیار مومن را در این بحث باز کنیم.

محسن کدیور:در واقع سوال اصلی اين است که جايگاه شريعت در اسلام تاریخی و اسلام نوگرا کجاست؟

نکته مهم این است که در مقایسه دین در غرب، می بينيم شريعت مسيحيت به تدریج در یکی دو قرن اخیر بسیار کمرنگ شده. می دانیم که یکی از تفاوتهای عهد قدیم و عهد جدید این است که در عهد قدیم بیشتر مسئله شریعت مطرح است اما امروز می توان کلیسائی بود، مسیحی بود و صرفاً در حوزه ایمان و اخلاق، نه شریعت و عمل به کلیسا متعهد بود. خدای شارع در قالب این نحله دینی جای خود را به انسان مقنن داده. لذا قانون اجتماعی، قانونی که نهادهای مدرن وضع می کند به جای شریعت دینی سلطه وسیطره پیدا کرده.

آیا همین روند در بین مسلمانان هم پیش رفتنی است؟ به عبارت دیگر آیا قوانینی که خداوند به عنوان ضوابط رفتاری آدمیان پیشنهاد کرده، متعلق به دوران خاصی بوده و در دوران جدید و مدرن، اعتبار آن به پایان رسیده؟

ما در فقه و شریعت، حوزه ای داریم به نام حوزه مناسک یا عبادات. این حوزه ای است که اقتضای بقای دینداری است. یعنی تا زمانی که آدمیان به دین وفادار هستند و ایمان خودشان را باور دارند قطعاً به این مناسک وعبادات پایبند خواهند بود. بحث در بقاء و یا عدم بقای آن نیست.

این بخش را در فقه و شریعت به بخش عبادات اطلاق می کنند.

مقابل این بخش، معاملات است. البته منظور از معاملات لزوماً خرید و فروش نیست. منظور تمام افعال غیر عبادی، غیر از مسائل مناسک وعبادات است که شامل همه آن چیزی که امروز در حقوق مورد بحث قرار می گیرد، می شود.

اعم از حقوق مدنی، حقوق کیفری، حقوق تجارت، اساسی و بین الملل. ما تمام اینها را در شریعت داریم. حال سوال این است که آیا این احکامی که در شریعت بوده همه این احکام احکام ثابت و دائمی و غیر متغیر است یا احیاناً برخی یا همه این احکام متناسب با زمان خاصی وضع شده اند؟

چه بسا امروز که آن شرایط منتفی شده آن احکام هم اعتبار خودشان را از دست داده باشند. در اینجا خوشبختانه بین علمای دین اتفاق نظر نیست که همه این احکام، احکام ثابتی هستند. این نظر هم وجود دارد که چه بسا برخی از این احکام ثابت باشند و بسیاری از آن متعلق به زمان خاصی باشند. به عنوان نمونه فرض کنید چنانچه حقوق کیفری را مورد بحث قرار دهیم آیا این حقوقی که در فقه اسلام پیش بینی شده همه ابعادش حقوق ثابتی است یا تناسبی با زمان و مکان نزول دارد. بعنوان نمونه مجازاتی که برای سارق در نظر گرفته شده آیا تناسبی با زمان حال دارد یا در همه جوامع این مجازات عیناً به یک صورت و در همه زمانها می باید اجراء شود؟

من فکر می کنم این جای بحث دارد. می توانیم در این زمینه فتح باب کنیم و برای مثال بگوئيم آیا سنگسار کردن را نمی توان گفت مجازاتی است متعلق به گذشته؟

می دانید که اين مجازات در شریعت یهود بوده و بعد وارد شریعت اسلام شده. امروزه برخی از فقها حاضر نیستند به این مسئله فتوا دهند. جای سخن دارد که ذکر کنیم چه بسا کلاً این مجازات متعلق به آن دوران خاص بوده و فقهائی که می پندارند این گونه موارد متعلق به همه زمانهاست، اشتباه کرده اند.

به هر صورت من فکر می کنم خدای ما در اسلام فقط خدای خالق نیست، خدای شارع هم هست. این شریعت در عبادات مطلبی جدی، همیشگی، دائمی و ثابت است. اما در حوزه غیر عبادات که به زبان شرعی معاملات گفته می شود ما صرفاً شاهد ارائه اصول و معیارهائی هستیم و در کنار این اصول و معیارها می توان در زمانهای مختلف احکام مختلفی را برداشت کرد.

اين به معنای آن نيست که همه آن احکام و معیارهائی که در گذشته استفاده می شده، امروز به شرعیت خود باقی مانده باشد. اکثر این موارد در پاره ای از شرایط مکانی و زمانی قرار گرفته. مرحوم آیت الله خمینی یکی از ابتکارات شان این بود که از جمله فقهای شیعه ای بودند که به این مسئله تاکید کردند که در اجتهاد باید شرایط زمانی و مکانی را در نظر گرفت. اگر این را بخواهیم تسری دهیم و بازگردانيم به گذشته، بايد توجه داشته باشيم که پیامبر در زمان خود غیر از رسالت پیامبری، رسالت اداره جامعه را هم داشتند. یعنی اداره مدینه و حجاز۱۴۰۰ سال پیش.

یقیناً تفاوت همین بود که ایشان فرمودند پیامبر هم به عنوان مدیر آن روز جامعه می بایست مقررات خاصی را برای اداره آن زمان و آن مکان خاص، تدوین و به مردم ارائه می دادند.

مشکل برخی از ما این است که آن مقررات زمانمندی که پیامبر برای اداره سرزمین خاص در یک زمان خاص ارائه فرموده بودند، آنها را به عنوان احکام دائمی دین فرض کرده و می پنداريم همه جوامع را در همه زمانها می باید با آن بخش از مقررات اداره کرد. در صورتی که چنین نیست و ما به عنوان مسلمان صرفاً بايد به آنچه که پیامبر به عنوان حکم دائمی و ثابتات الهی ارائه کرده، مقیـّد باشیم. اما مسائلی را که ایشان برای اداره سرزمین خاص به شکل مشخص و در یک زمان خاص ارائه کرده اند، اینها حکم دین محسوب نمی شوند تا فقیه مسلمان بخواهد آنرا به همه جوامع تسری دهد.

من فکر می کنم در چنين حالتی بخش مهمی از آنچه که به عنوان شریعت پنداشته شده، وجه شرعی بودن خود را از دست می دهد و اين در واقع همان حوزه منطقه الفراق است.

منطقة الفراق اصطلاحی است که مرحوم سید محمد باقر صدر از آن استفاده کرد و معتقد بود در منطقة الفراق یعنی منطقه ای که واجب و حرام شرعی به قطعيت نرسیده است و دست ما باز است که در آن منطقه به قوانین عرفی استناد بکنیم. در این صورت آن مشکلی که امروز برخی می پندارند که دیندار بودن لازمه اش پایبندی به احکامی است که دوران اعتبار آن گذشته، حل خواهد شد. ما فکر می کنیم دینداری معنایش ایمان به خدا و آخرت و ایمان به رسول و اصول ثابت و دائمی است، نه باور داشتن آن چیزی که متعلق به زمان گذشته است و تسری دادن آن امور به زمان حال.

اکثر اشکالاتی که امروز در سازگاری اسلام و مدرنیته مطرح می شود متعلق به آن بخشی از شریعت است که می توان به سادگی گفت که این بخش های مورد اشکال جزو ذات اسلام نیست. جزو احکام ثابتی که پیامبر از جانب خدا برای همه زمانها ارائه کرده باشند، نیست و از این مبنا بسیاری از مشکلات برمی خیزد.

داریوش سجادی:

جناب آقای کديور، شما پيش از اين در تعقیب بحث اسلام و مدرنیته با یک نگاه آسیب شناسانه قائل به افول دین واخلاق در مدرنیته شدید و مجموعاً به اين تفاهم رسيديم که یکی از اشکالات مدرنیته غربی آلوده شدن اخلاقيات به مرزهای ملی است یعنی اخلاقیت در مدرنیته در پشت مرزهای ملی متوقف می شود.

همچنین فرموديد، در اسلام تاریخی تقدیر گرائی وتکلیف گرائی حرف اول را می زند در حالی که اسلام نواندیش در خصوص آخرت گرائی معتقد است در هر دو جهان باید بازیگر باشیم یعنی انسان در تفکر نواندیشانه دینی باید بازیگر باشد و مومن کسی است که برای افعال خود پشتوانه های دنیوی و اخروی قائل است و فعل اخلاقی را ملاک نظم اجتماعی در کنار صواب اخروی می دانند. همچنین در پاسخ این سوال که آيا اساساً خدای خالق می تواند خدای شارع نیز باشد، فرموديد:

در نواندیشی دینی خدای شارع جای خود را به انسان مقنن می دهد و انسان با تببین قوانین، نظم اجتماعی خود را تنظیم می کند و نهایتاً به این نتیجه رسیدید که شریعت در دو عنصر زمان و مکان متصلب شده.

امیدوارم با حفظ امانت خلاصه مطالب قبلاً گفته شده شما را بازگوئی کرده باشم.

محسن کدیور:

اینکه در نگاه نواندیشانه، خدای شارع مبدل به انسان مقنن می شود. این مطلب نیاز به توضیح دارد.

در اسلام سنتی شأن خدای شارع تمام ابعاد دیگر خداوند را تحت الشعاع قرار می دهد. مجموعاً می توان گفت که نگاه فقیهانه در میان علمای دین وجهه غالب بوده. این نگاه بر نگاه عارفانه يا نگاه قرآنی يا نگاه حکمی و يا فلسفی، تفوق و برتری یافته. تا آنجائی که امروز وقتی می گوئيم دین، بلافاصله تداعی شریعت و فقه می شود و عالم دینی هم معادل با فقیه و انسان متشرع شده است.

من می خواستم به این نکته تاکید کنم که در نگاه نواندیشانه ما فقه دینی داریم که از لوازم دینداری هم هست اما مقدم بر آن ایمان دینی و اخلاق دینی است و بعد از آن وارد حوزه عبادات و مناسک دینی و در مرحله چهارم وارد مرحله احکام شرعی می شويم.

بنابراین احکام شرعی و یا احکام فقهی سه خاستگاه مقدماتی دارند که از ارکان دین هستند و توجه دینداران به آن سه باید بیش از توجه به بخش فقهی و شرعی ما باشد.

نکته دوم اینکه انسان نواندیش معاصر به این نتیجه رسیده که ما برخوردار از حوزه فراخی به نام منطقة الفراق هستيم و خداوند در عین راهنمائی ما توسط پیامبران اش و از طريق ترسيم رئوس کلی، اما بسیاری از مسائل را به عهده عقل خود انسان نهاده که با توجه به آن اصول، خودشان دنیای خودشان را سامان دهند.

لازم نیست برای دیندار بودن، نظم عصر نزول را به عنوان نظم دینی بخواهیم بر زمین و زمان خودمان مسلط بکنیم.

پیامبر زمانی که تبلیغ دین اسلام را آغاز کرد پیام ايشان مشتمل بر دو بخش بود. یک بخش متن دین بود که جهان شمول، زمان شمول و ثابت و ابدی است. به عبارتی می توانیم بگوئیم ذات اسلام در این بخش نهفته و آنچه که باید بماند تا اسلام باشد همین نکات اصلی است. بخش دومی هم در کلمات پیامبر حتی در آیات قرآن وجود دارد که اینها در واقع بخش عصری دین است. يعنی تعلق به عصر نزول دارد و مخاطب آن اعراب حجاز بودند.

بدون هیچ تعارفی در اولويت بسیاری از پيام های بخش دوم، تناسب با فرهنگ عصر نزول دارد و در درجه دوم متناسب با شرایط اقلیمی آن دوران است و در درجه سوم متناسب با شراطی زمانی آن دوره است.

بايد توجه داشته باشيم که در مواجهه با مجموعه داده های خداوند و پيامبر به انسان، بايد بين جايگاه بخش اول و بخش دوم اين داده ها تفاوت قائل شويم.

در اسلام سنتی که حق بزرگی هم به گردن ما دارند چون حاملان دین بودند، اما متاسفانه تفکیکی بین این دو مقام نشده و هر آنچه که از زبان خدا و یا رسول آمده، با این پیش فرض نگريسته شده که اینها همه زمانی، همه مکانی و جهان شمول اند.

به همين دليل وقتی می بینیم یک گزاره دینی با یک امر عقلانی سازگار نیست تحقیق نمی کنیم که آيا آن گزاره دینی متعلق به همیشه است یا متعلق به شرایط زمانی خاص است؟

کاری که نگاه نواندیشانه به دین انجام می دهد این است که بین این دو بخش از پیام دین تفکیک قائل می شود. بخش اول را کاملاً می پذیرد و با بخش دوم نگاه منتقدانه دارد. به این معنا که اصول را سعی می کند استخراج کند و آن اصول را می پذیرد اما وقتی می بیند ظرف و قشر و جزئیات يک گزاره دينی متناسب با دوران خاصی است و الان آن شرایط سپری شده، به لحاظ دین داری و مسلمان بودن خود را مقید نمی داند که متعهد به جزئیات بخش دوم باشد.

خداوند دو حجت را در اختیار بندگان قرار داده: یکی حجت ظاهری است یعنی رسوا الله (ص) و حجت دوم حجت باطنی یعنی عقل است. ما حتی حجت اول را که پیامبر و خدای پیامبر است را با عقل خود می یابیم و با قلب مان درک می کنیم. بنابراین من همواره به این نکته پایبند هستم و این را در بیانات مختلفم تصریح کرده ام که مجموعه آنچه که از سنت مبارک پیامبر به عنوان اسلام صادر شده بخشی از آن وحی الهی است که متن قرآن ماست و بخش دیگرش سنت شخص پیامبراست.

وقتی پیامبر سخن می گفته مسلمانان از او می پرسیدند که این وحی است یا سنت شما در تشریح وحی است؟ یا مطلب دیگری است.

یعنی از ايشان می پرسيدند که شما به عنوان پیامبر با ما سخن می گوئید یا به اعتبار شخصی تان از جانب خدا دارید این گزاره را برای ما بیان می کنید؟

اگر ايشان می فرمود وحی است مسلمانان سکوت می کردند و بلافاصله طاعتاً عمل می کردند. اگر می گفت این از مقام پیامبری من است یعنی من به عنوان وظیفه ای که خدا به گردنم نهاده و به تعلیم الهی من را معلم کرده دارم تشریح کتاب می کنم و مقام مبینی و مفسری دارم.

مثلاً به شما می گویند جزئیات نماز چیست، جزئیات روزه چیست، موارد دیگر که شأن ايشان به عنوان پیامبر الهی بود و مسلمانان نيز با علم به اين شأن می گفتند سمعاً و طاعتاً.

اما اگر می فرمود این که می خواهم به شما بگویم وحی نیست، از باب شأن معلمی هم که خداوند در اختیارم نهاده نيست و این تنها برداشت شخصی من به عنوان قاضی یا به عنوان زمامدار جامعه است. در این صورت مردم می گفتند با اجازه شما ما هم نظر خودمان را در میان می گذاریم. آن مقام وشاورهم فی الامر نه شامل اولی می شود (وحی) و نه شامل دومی خواهد شد (سنت نبوی).

آن دو شأن الهی است. اما موارد بعدی یعنی شأن قضاوتی پیامبر یا شأن سیاسی ايشان در مقطع زمامداری مدینه و یا مسائل شخصی شان در اینجا ديگر ايشان هم مانند بقيه تنها يک بشر هستند و شأن بشری دارند.

اينکه در قرآن به صراحت آمده که ای پيامبر به مردم بگو من انسانی مانند شما هستم و تنها به من وحی می شود. يعنی آنکه وقتی به من (پيامبر) وحی می شود مسلمانی شما و ایمان شما اقتضای اطاعت می کند. اما وقتی به شأن انسانی پيامبر می رسيم می گوید من هم مثل شما هستم. مثل شما می فهمم، مثل شما خطا می کنم، مثل شما اطلاعاتم محدود است و به مشورت شما واقعاً نیاز دارم و این بخش دوم، بخشی است که ما در حوزه قضاوت، سیاست و دنیا بیشتر مورد نظرمان است.

بخش اول اصول و ضوابط را به ما ارائه می کند. در قسمت اول و دوم یعنی وحی الهی وسنت نبوی، هر چه که در اين حوزه اثبات شود که همه زمانی همه مکانی و جهان شمول و زمان شمول است، اينها مبدل به مرامنامه مسلمانی ما می شود. اما در قسمت های بعدی، يعنی سیاست، قضاوت و مسائل شخصی، انسان متدین بر اساس ضوابط کلی که از وحی و سنت پیامبر بدست آورده برخوردار از منطقه فراغی است که لازمه تامین یک جامعه دینی بر اساس شرایط زمانی ـ مکانی دنیای مدرن است.

داریوش سجادی:

جنابعالی در جلسه قبل در پاسخ به این پرسش که آیا خدای خالق می تواند خدای شارع نیز باشد فرمودید در نگاه نو اندیشانه خدای شارع مبدل به انسان مقنن می شود.

در سخنرانی اخیری هم که در کانون توحید تهران داشتید ذیل موضوع اخلاق مومنانه فرمودید:

تبعیت از پیامبردر امور دینی است و در امور غیروحیانی و غیر دینی خداوند امر به مشورت کرده. پیش ازاین هم جناب دکتر عبدالکریم سروش در مراوده ای که با جناب آقای بهمن پور داشتند تاکید داشتند که نمی توان از است ها، بایدهای هنجاری اخذ کرد. سوالی که دارم این است که چرا نمی توان در امور غیر وحیانی تن به تبعیت از سنت داد و یا چرا نمی توان از گزاره های دینی یا اخلاقی الزامات رفتاری استخراج کرد؟

البته ربط منطقی اين دو را به عهده جنابعالی می گذارم.

محسن کدیور:

سوال خوبی است اما آن دو نکته ای که یکی بنقل از من و دیگری از برادر عزیزم جناب دکتر سروش طرح کردید، دو مسئله متفاوت است.

امکان استخراج بایدهای هنجاری از است ها مسئله ای است که در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار می گیرد.اما اجازه بدهيد به این مسئله جداگانه بپردازيم.

اما در امور دینی اتفاقاً یکی از علمای بزرگ ما مرحوم علامه طباطبائی در لابلای نوشته های خود به این مطلب اشاره کرده.

به نظر این عالم معاصر، اموری که پیامبر به عنوان تشریعات حکومتی ارائه می کرده، متن دین نیست. متن دین آن امور ثابت است. می دانیم علامه طباطبایی از جمله علمائی است که به تبع میرزای نائینی هر دو یک رویکرد به دین دارند. ما در دین احکام ثابت و احکام متغیر داریم. من این مطلب را طی مقاله منتشر شده بنام « از اسلام تاریخی به اسلام معنوی» به تفصیل بررسی کرده ام.

در آن مقاله هم راه حل این علما را تقریر کرده و هم کاستی هایش را نشان داده ام.

علامه طباطبایی یک قدم پا را از میرزای نائینی جلوتر می گذارد به اين معنا که معتقد است اصولاً گزاره های متغیر متن دین نیستند که ما مقیّد به رعایت آنها در شرایط متفاوت باشیم.

آنچه من عرض کردم این بود که ما در بخشی که در قرآن کریم است و دلالت بر احکام ثابت می کند و همچنين در بخشی که تعلق به سنت پیامبر دارد و تواترآن هم بر ما اثبات شده و اعتبارش بر پیامبر مشخص است که دیگر به تحقيق نیاز نداریم. چون یقین داریم این قرآنی که در دست ماست همان است که خداوند با پیامبرش در میان نهاده.

اما در مورد کلام پیامبر اول باید مطمئن باشیم این چیزی که به پیغمبر نسبت می دهند واقعاً کلام ایشان هست.اگر بر ما اثبات شد متواتر است یا خبر واحد معتبر است در این صورت آنوقت بر روی دلالتش می گوئیم این دو بخش می شود:

يکی متن دین که در اين حوزه دین داری ومسلمانی ما اقتضای تبعیت می کند اما حوزه عقل هم وجود دارد که بسیار هم وسیع است. تصادفاً حوزه عقل هم به شرایط زمانی ـ مکانی کاملاً مرتبط است. لذا در این امور ما می باید به عقل جمعی مراجعه کنیم و در اسلام برای عملياتی شدن عقل جمعی به فرآيند مشورت توصيه شده.

خداوند در دو آیه با صراحت مسئله قاعده وامر به مشورت را بعنوان اصیل ترین اصل جامعه به ما معرفی می کند.

بنابراین مشورت هم پشتوانه دینی دارد هم پشتوانه غیر دینی. پیامبر هم وقتی با این امور مواجه می شده به ما درس داده و مشورت می کرد. مانند مسئله جنگ احزاب. در تک تک مواردی از اين دست که آن زمان بوده ايشان با افراد مشورت می کرد. چه در مورد شیوه تدافع و چه در مورد شیوه تهاجم و مسائل دیگر.

در اسلام سنتی می گویند پیامبر برای آموزش مومنين تعلیماً چنین می کرد. اسلام نواندیش می گوید: خیر؛ پیامبر در این امور نیاز به مشورت داشت. خداوند با ما شوخی ندارد که می گوید پیامبر بشری مانند شما بوده است و اين طور هم نبوده که خداوند در هر مسئله ای به پیامبرش وحی می کرده.

اصلاً اینها که می پندارند پیامبر در هر مطلبی متکی بر وحی است با کدام سند چنین می گویند. پیامبر هرآنچه که به ايشان وحی می شده است را به مردم ابلاغ می کرده، اما ايشان در مقام های مختلفی هم به حال خود گذاشته شده که با تکيه بر عقل خود تصميم بگيرد.

در پاسخ به سوال دیگرتان هم پاسخ واضح است.

چون در دين ما، وحی ما را مقیّد به اطاعت می کند، ما در سنت به لحاظ دینی شرعاً مقیّد به اطاعت هستیم. اما در جایی که خدا تکلیفی برای ما ننهاده لزومی ندارد تاعلمای ما اموری بسازند تا مسلمانان را مقید کنند.

چیز جالبی که در مطالعه مجموعه آنچه که به نام دین تاريخی در دست ماست، این است که این مجموعه به تدریج و قرن به قرن فربه تر و گسترده تر شده و شاخ وبرگ پیدا کرده. در این شاخ و برگها، برداشت های علمای مسلمان نهایت مدخلیت را داشته. اما آنچه که مرا مسلمان می کند تبعیتم از خدا و رسول است.

اینکه فرض کنیم غزالی این را گفته و شیخ طوسی آن را گفته يا علمای دینی چه سنی و چه شیعه چه فرموده اند، آن علما برداشت خودشان را از دین گفته اند. این برداشت نه مقدس است نه غیر قابل نقد. من حق دارم با رعایت ضوابط علمی و دینی برای جاری کردن وحی الهی و سنت نبوی، برداشت خودم را از آن داشته باشم. و در این حوزه من جزء آن اصول کلی چیزی ندارم و آن اصول کلی دست مرا باز می گذارد که اجتهاد مجدد بکنم و من هم دنیای خود را به شکل آنچه که می فهمم، دینی کنم. لذا در این امور ما تبعیت مان صرفاً از قرآن می شود، اما فقه و شریعت ما به ویژه در حوزه غیر عبادی یعنی در حوزه امور اجتماعی تفاوتهای بسیاری با برداشت گذشتگان ما خواهد داشت. برای نمونه من اشاره ای به این تفاوتها می کنم. به نظر می رسد در حقوق اساسی بین تفکر جدید و تفکر گذشته تفاوت فراوانی حاصل شده باشد. عالم دیروز ما هر بار که به رابطه مردم و حکومت می نگریسته این طرف را رعيت می دیده آن طرف را اولی الامر.

اما چه بسا امروز نحوه نگرش ما چیز دیگری است. در حوزه حقوق کیفری اگر قرار است ما مجازاتها را برای عبرت گیری یا برای جبران ضرر یا برای تنبیه انجام دهیم می باید اینها را آزمون کنیم. ببینیم این شیوه مجازات به این نتایج منجر می شود یا نه؟. اگر شیوه دیگری این نتایج را بهتر می داد آیا ما مجاز نیستیم آن شیوه را به کناری بنهیم و شیوه دیگر را دنبال کنیم؟

اینها همه دست را باز می گذارد. اگر فرض کنيد زمانی شلاق کارساز بوده آیا در همه شرایط چنین است؟ یا اصل مجازات است اما شکل مجازات چندان متعین نیست. البته در بحث حدود و تعزیرات مسائلی داریم که اینهم مسئله دیگری است یا در بحث حقوق زنان هاکذا. اینها تفاوت های جدی کرده که به نظر می رسد ما می توانیم در این امور اجتهادهای تازه یا سخنان تازه ای داشته باشیم. به هر صورت پاسخ سوال اول شما این شد که ما در آنچه که وحی شده یا سنت اصلی پیغمبر است با این نکته که بیان کننده احکام ثابت پیامبر است چاره ای جز تبعیت نداریم و به این اطاعتمان هم افتخار می کنیم. اسلام ما این را اقتضا می کند. اما در بخش دیگر که بخش بسیار فراخی است درباره دنیاداری و سامان این دنیا خداوند اصول کلی را به ما داده و دست مسلمانان را باز گذاشته. اسلام سنتی بسیاری از عرفیات اصل نزول را به عنوان متن دین در حوزه دوم تسّری داده، اما اسلام نواندیش این تسّری را برمی دارد و راه های بسیار زیادی برای پیشرفت اسلام در دنیای معاصر گشوده می کند.

در مورد سوال دوم که فرمودید آیا نمی توان از گزاره های دینی یا اخلاقی الزامات رفتاری استخراج کرد؟ اتفاقاً می گویم چرا می شود، اما این الزامات رفتاری چگونه الزاماتی است؟

گزاره های دینی دو گونه هستند از لحاظ فلسفی برخی گزاره هائی هستند که به اصطلاح حکمت ما، حکمت نظری است و به زبان فلسفی معاصر سخن از «است» هاست که هیچ الزام و بایدی را بیان نمی کند و صرفاً رابطه ای را بین الف و ب برقرار می کند.

مانند گزاره:

خدا هست، آخرت موجود است. این می شود گزاره دینی نوع اول که اگر آنرا پذیرفتیم وآنرا صحیح یافتیم می باید به آن ایمان بیآوریم. نوع دوم گزاره های دینی آنهائی هستند که به آن می گوییم حکت عملی. يعنی گزاره هائی که در آن باید و نباید خفته. مانند اینگونه باش يا اینگونه نباش، راستگو باش، دروغگو نباش. عادل باش، ظالم نباش. این گزاره های نوع دوم هم دو بخش است یکی گزاره های اخلاقی است یکی گزاره های حقوقی یا به زبان دینی گزاره های دینی و فقهی. حاکم گزاره های اخلاقی وجدان است. يعنی يک پلیس درونی است نه پلیس بیرونی. اگر من دروغ بگویم و به ضرر به غیر منجر نشود کسی نمی تواند مرا مجازات کند. من هستم و وجدان و خدایم. ایمان من است و آخرتی که در محضر ربوبی قرار می گیرم و باید پاسخگوی رفتارم باشم.

چنانچه حسادت کنم، حسادت یک فعل زشت اخلاقی است. اما حسادت جرم نیست، حسادت بار فقهی ندارد، بار اخلاقی دارد. حسود نباش، بایدش اخلاقی است.

بنابراین ویژگی اصلی گزاره اخلاقی این است که بر آن مجازات دنیوی تعلق نمی گیرد. مادامی که بعد حقوقی و فقهی نیافته باشد از آن حیث که اخلاقی است صرفاً وجدان من در دنیا و ارزیابی اخروی در سرای دیگر وجود دارد، آنرا نمی توان تبدیل به قانون کرد.

نوع دوم گزاره های غیر اخلاقی و یا گزاره های حکمت عملی یا گزاره هنجاری یا گزاره های حقوقی است.

این گزاره ها هم، بکن و نکن دارد. دزدی نکن، حق همسرت را ادا کن. این گونه ازدواج کن، آنگونه طلاق بده. اینها همه گزاره های حقوقی است.

یکی از ویژگی های بارز گزاره های حقوقی و یا فقهی این است که اگر کسی آنها را زیر پا نهاد، پی گرد فقهی یا حقوقی یا قانونی دارد. به طور مثال اگر شرایط مالکیت محقق نشد در صورتیکه مالکیت آثارش مشخص نشد غصب محقق می شود و می توانند از من شکایت کنند. اگر به آن شکایت تن ندادند مجازات دارد. پس الزام گزاره فقهی و حقوقی الزامی است که از آن قانون در می آید و قانون برای ایجاد نظم نیاز به مجازات حاکم،غیر از وجدان آدمیان دارد. وقتی حاکم غیر از وجدان بود این حاکم می شود دولت و آن دولت برای برقراری نظم به مجازات دست می یابد. البته مجازات باید قانونی، عادلانه و دموکراتيک باشد. حال اگر ما جزء یک جامعه دینی بودیم، دین مان هم اسلام بود، قاعدتاً ما در متن دین مان هم گزاره های دینی نظری داریم و هم گزاره های دینی عملی.

یکی از انحراف هائی که در جوامع دینی وجود دارد این است که فکر می کنند اگر قوانین را از متن دین اخذ کنند، این باعث سلامت جامعه می شود. اين در حالی است که اگر ما در دوران صدر اسلام تا قبل از دوران مدرنیته بودیم آن فقه چندان با واقعیت جامعه تفاوتی نداشت لذا نظم فقهی برآورنده نیازهای آن دوران هم بود. اما به تدریج با تحول جامعه در دوران مدرن به نظر می رسد فاصله فراوانی در بین شیوه زیست مردم و قواعد و گزاره های حقوقی اسلامی ایجاد شده که متاسفانه کوشش فقها در پر کردن این شکاف چندان موفق نبوده.

هر چند امروزه این نظر اکثر علمای ماست اما وقتی به سطح مرجعیت می رسيم بسیاری از محدودیت ها باعث می شود تا ايشان نتوانند به این نیاز پاسخگو باشند. در نتیجه نمی شود اين مسئله را از اسلام ستنی عیناً تبدیل به قانون کرد. اگر چنین کنیم در واقع خواسته ایم نظم عرفی دوران سپری شده را بر زمانه خود مسلط کنیم. منظورم از دوران سپری شده، دوران اسلامی نیست، منظورم دوران عُرف عصر نزول است. من معتقدم اسلام پیام جاودانه دارد. اما مجتهد و عالم باید زحمت بکشد و این پیام جاودانه را از بخش عرفی و شرایط زمانی و مکانی عصر نزول جدا کند. این کوشش هنوز به نتیجه نرسیده.

امروز در خود ایران تاسیس چیزی به عنوان مجمع تشخیص مصلحت برای چیست؟

یکی از مسائل اصلی اش این است که ناکارآمدی فقه را در نظر بگيرد. ابتکار مرحوم آیت الله خمینی چه بود؟

اینکه با صدای رسا و شفاف در بین فقها اعلام کرد که اجتهاد سنتی نمی تواند دنیای مدرن را به سامان ببرد. ايشان یک فقه مصلحتی و یک فقه حکومتی را آورد. با بخش اول سخن ايشان من موافق هستم. این فقه مصطلح به هیچ وجه توان اداره جامعه را ندارد. اما من نسبت به مورد دوم انتقاد دارم. یکی از مشکلات این است که اگر کسی خواست دنیا را به زبان خودش و از دید خودش دینی کند و فکر می کرد هر چه به غلظت دین بیافزاید بهتر است و وقتی دید فقه کفایت نمی کند، اخلاق را هم چاشنی فقه کرد. خواست اخلاق را هم قانونی کند. قانونی کردن اخلاق یا به اصطلاح دیگر قانونی کردن مستحبات و مکروهات نه فقط واجبات و محرمات تبعات فساد فراوان دارد. حکام و زمامدارانی که می خواهند واجب و حرام، مستحب و مکروه و حتی اخلاق حسنه و رذیله را به متن قانون بکشند زندگی شخصی و خصوصی مردم را چنان تنگ می کنند و اختیار دینی را چنان محدود می کنند که دیگر کارکرد وجدان اخلاقی از دست می رود و کسی که می باید شخصاً و آزادانه و با اختیار دین بورزد از ترس پلیس و پاسدار و بسیجی به ظاهر خود را متمایل به دين نشان می دهد.

این شیوه نهادینه کردن ریاکاری و تظاهر دینی به جای ایمان است و من بارها تاکید کردم ريا خوره ایمان است.حکومتهای دینی از آبشخور چنين فقهی بجای آنکه مروج دين شوند مروج ريا می شوند.

اینها دشمنان ایمانند و آنچه را که ترویج می کنند ظاهرسازی دینی است. کافی است به خیابانهای خودمان برویم و ببنیم آن اداری و آن نظامی در محل کار نماز می خواند و در خارج از محل کار چندان مقید به نماز نیست. ما نیآمده ایم مردم را به ظاهر دیندار کنیم.

متاسفانه اکنون وضع به اين صورت شده که همسر همان پرسنل ادرای و نظامی مان وقتی می خواهد در یک محفل رسمی شرکت کند باحجاب کامل است اما وقتی می خواهد خارج از آن محفل باشد و می داند کسی از همکاران او را نمی بینند به گونه ای دیگری است!

ما می گوئيم اجازه دهید مردم همان که هستند باشند. از گزاره های فقهی، از گزاره های عملی و حقوقی و دینی به یک شرط می توان الزامات رفتار قانونی استخراج کرد و آن اينکه آن رفتار قانونی تناسبی با شرایط زمانی ـ مکانی داشته باشد. من معتقدم از گزاره های دینی ـ اخلاقی به هیچ وجه نباید استفاده قانونی کرد. بگذاریم اخلاق در فضای اخلاقی اش بماند و مردم آزادانه فعل اخلاقی را انتخاب کنند. اخلاق رابطه شخصی بین انسان و خداوند است و اعتبارش تا همان زمانی است که اینگونه بماند. اگر تبدیل به قانون شد به ضد خود تبدیل می شود.

داریوش سجادی:

عنایت دارید که برخی از تکالیف موجود در اسلام در مدرنیته غربی مبدل به حق شده اند، مانند حجاب یا حق آزادانه انتخاب پوشش زنان.

با توجه به اهمیت وجود و نقش زنان در دو مکتب مدرنیته و اسلام، نگاه نوانديشان دينی به اين مقوله ناظر بر کدام حوزه تفکری است؟

محسن کدیور:

یکی از ویژگی های دنیای مدرن، بازنگری به حقوق زنان است و اتفاقاً در این مسئله من شخصاً نگاه متجددانه خود را وامدار دنيای مدرن می دانم چرا که در دنیای قديم مسئله زن به محاق رفته بود.

اگر چه در عصر نزول اسلام، پيامبرقدم های بسیار بلندی را برای زنانی که فاقد هيچ حقوقی نبودند، برداشت و ايشان و حقوق شان را به رسمیت شناخت.

ما در قرآن به صراحت داريم که فرقی بین زن و مرد در آخرت نیست و هر دو اگر ایمان و عمل صالح داشته باشند به رستگاری می رسند، ملاک فضیلت است. فضیلت هم جنسیت بردار نیست. اما به تدریج در اسلام تاريخی محور اصلی اسلام، مغلوب عرفیت زمانه شد و کم کم زن به همان موجود فرودست قبلی با درصدی تفاوت بازگشت.

اما دنیای مدرن رویکرد متفاوتی را نسبت به زنان نشان داد و کوشش کرد تا حقوق از دست رفته ايشان را احیاء کند. من فکر می کنم چنانچه ما می خواهیم مسلمان بمانیم و متجدد هم باشیم، البته متجدد گزینشگر و نه مقلدانه، یکی از نکاتی را که باید به آن توجه کنیم؛ حقوق زنان است.

در مورد مسئله انتخاب پوشش وقتی گفته می شود اسلام مدافع زنان است و حتی اسلام نواندیش از تساوی زن و مرد دفاع می کند یکی از دشوارترین سوالها مسئله حجاب است. در این زمینه اگر بخواهیم وارد شويم حق مطلب این است که بین اسلام و تعالیم مدرنیته در زمینه مسئله پوشش زنان تفاوت بسیار جدی وجود دارد. لزومی هم ندارد در اینجا من برای اینکه متجدد بمانم بخواهم اسلام را زیر پا بگذارم. من معتقدم پوششی که در اسلام برای مومنان نه فقط برای زنان بلکه برای زنان و مردان قرار داده شده، یکی از ممیزه های عملی اسلام است و این اختصاصی به دوره خاصی هم نداشته. منتهی این پوشش در زنان جدی تر است آن هم به دلیل فیزیولوژیک بانوان و زیبایی خدا داد و جذابیت فیزیکی شان هست در حالی که در مورد مردان چنین نیست. البته در مردان هم ما مسئله پوشش را داریم. من از واژه حجاب استفاده نمی کنم، واژه حجاب به لحاظ دینی واژه درستی نیست، اگر چه در جامعه ما جا افتاده و کتاب مرحوم مطهری هم به نام مسئله حجاب نامگذاری شده اما خود ایشان هم توضیح داده اند که مسئله ای که ما در اسلام نسبت به آن وظیفه داریم مسئله پوشش است نه حجاب.

حجاب یک تکلیف دینی خاص است. معنای حجاب پرده است معنایش پوشش نیست و تکلیف خاص همسران پیغمبر بوده، می دانید پیامبر خودش وظایف و حقوق ویژه ای داشت.

همسران پیامبر هم به خاطر شأنی که با پیامبر داشتند؛ محدودیت های ویژه ای داشتند که یکی از اين محدودیتها آن بود که وقتی می خواستند با آنها سخنی بگویند بايد از پشت پرده با ايشان حرف می زدند.

معلوم نيست این تکلیف قابل تسری به دیگر بانوان مومن هم باشد. یعنی ما مقیّد نیستیم که چنانچه کسی خواست با زنان ما صحبت کند، اینها بروند پشت پرده با آنها صحبت کنند.

حالا شرایط در آن زمان چه بوده من وارد این مقوله نمی شوم. آن چیزی که در قرآن است و به عنوان تکلیف همه زنان و مردان مومن ذکر شده، مسئله ساتر بوده که به معنای پوشش است. اصل مسئله پوشش هم فکر می کنم ضرورتش بر همه جامعه یکسان است. آن تفاوتی که بین فرهنگ اسلام و دیگر فرهنگ ها است درحد پوشش است نه در اصل پوشش و اين هیچ ربطی به اسلام ندارد. يعنی همانطور که هیچ کسی نمی تواند قبول کند شما در محل کارتان همان لباسی را بپوشید که در مهمانی می پوشید. لباس مهمانی یک حدعرفی دارد همانطور که لباس محل کار هم حد عرفی دیگری دارد. البته حداقل ها در جوامع غربی کمتراز حداقل ها در جوامع اسلامی است. مثلاً در کشورهای غربی مکان هائی است که فرد می تواند قانوناً لخت مادرزاد در آنجا باشد ولی همین قانون ممکن است در بسیاری از ایالت های آمریکا جاری نشده و لخت مادرزاد بودن جرم محسوب شود و اين ربطی هم به دین ندارد بلکه میگویند باعث اخلال در نظم اجتماعی میشود و جلویش را می گیرند.این حد در فرهنگ اسلامی بالاتر است.

نکته دوم هم در همگانی بودن اصل پوشش در همه جوامع است و تفاوت آن تنها در حد پوشش است. در مورد محدودیت پوشش در اسلام نکته دیگری را باید عرض کنم و آن فرق امت اسلامی با جامعه اسلامی است.

يک مسلمان در کنار تکالیف محوله اش برخوردار از حقوقی هم هست. یکی از اين تکاليف وظیفه ای است که مسلمانان برای سالم سازی جسمی جامعه و خودشان دارند. می دانیم که یکی از ممیزات جامعه دینی ممنوعیت روابط جنسی خارج از ازدواج است. به نظر من این مقدمه باید پیش فرض جدی برای فهم مسئله پوشش مطرح شود:

مسلمان مجاز نیست با هر کسی که رضایت داشت رابطه جنسی برقرار کند و برای اين کار رضايتی سه جانبه لازم است يعنی رضایت طرف اول، رضایت طرف دوم و رضایت خداوند. این اقتضای مسلمانی است. همچنين مسلمان حق ندارد با همجنس خود رابطه جنسی برقرار کند ولو آنکه هر دو طرف هم راضی باشند. اين جزء گناهان کبیره است و ربطی هم به یک زمان خاص ندارد و اصلی اجماعی و قطعی است. از آن سو هر مردی با هر زنی هم نمی تواند رابطه برقرار کند. مسئله همسر داشتن یا نداشتن طرفین ملاک است و همچنانکه نبايد از محارم باشد علاوه بر آن با قیودی شرعی باید صیغه عقد ميان طرفين جاری شود. یعنی طرفين چه عقد دائمی باشد يا موقت باید شرعاً بپذیرند که زن وشوهر هستند.

در اسلام گفته می شود که شما ازدواج کنید و رابطه جنسی خارج از ازدواج نبايد داشته باشيد، برای اینکه سلامت جامعه حفظ شود و مرد و زن در حریم خانواده احساس امنیت کنند.

اسلام پوشش خاصی برای مرد و زن نهاده. پوشش بر دو قسمت است یکی پوشش نگاه و صدا و دیگری پوشش اندام بدن است. پوشش نگاه و صدا در اسلام یعنی ممنوع بودن نگاه های هیز و رها. خداوند در سوره نساء هم به مردان و هم به زنان می گويد که نگاه تان حریم داشته باشد، فیلتر داشته باشد.

شما مجاز نيستيد به هرچیزی نگاه کنيد، چرا که اين امر مقدمه افعال بعدی است. از آنطرف هم تاکيد بر خودنگهداری و حفظ ناموس می کند.

مسئله دوم پوشش بدن است.

در اسلام سه گونه پوشش داریم. یکی پوشش حداقلی است که لازمه مکان هائی چون استخر، حمام است که پوشش حداقلی است. پوشش نوع دوم پوشش در نماز است.

انسان وقتی می خواهد نماز بخواند، بايد حداقل لباس را به تن داشته باشد.

فتوای برخی از علماء دائر بر این است که خانم ها وقتی می خواهند نماز بخوانند چنانچه نامحرمی در محل نباشد می توانند بدون روسری اقامه نماز کنند.

البته فتوای اکثر علما این است که بانوان حتماً بايد روسری بر سر داشته باشند. ولی در کل مهم این است که در لباس مناسب عبادت انجام پذيرد.

مسئله سوم پوشش نسبت به نامحرم و يا پوشش خارج از خانه است.

وقتی زن و مرد می خواهند وارد خیابان یا اداره شوند، در اینجا اسلام یک حریمی قرارداده که با خاستگاهی اخلاقی تناسب با تکاليف دينی دارد. یعنی وجدان دینی مومن اقتضای رعايت آنرا می کند و آن این است که می گوید زن زینت خود را جز برای محارم اش آشکار نکند. حال سوال آنست که زینت چیست؟

در سوره احزاب اين طور ذکر شده که زنان سر و روی خود را بپوشانند. این زیبائی زن است و زن نباید این زیبائی را در اختیار هر کسی قرار دهد. این زیبائی متعلق به کسانی است که زن آنها را مناسب می بیند مانند همسر اش و برای مردان کوچه و خیابان آنها را می پوشاند. این جزء تکالیف زن و مرد مسلمان است. نکته بسیار ظریفی که اینجا مطرح می شود آنست که آیا می توان این الزام اخلاقی دینی را تبدیل به الزام فقهی و یا حقوقی کرد و حتی برای کسانی که اعتقادی به این امر ندارند آن را به عنوان یک قانون قابل مجازات درآورد؟

من در این زمینه تردید دارم و معتقدم پوشش را بايد به شکل آزادانه و اختیاری و تنها با پشتوانه ايمان برای زنان مسلمان قرار دهیم … اگر ما می خواهیم جامعه دینی داشته باشیم نمی توانیم و مفید هم نیست که حداکثر ضوابط دینی را تبدیل به قانون کنیم.

چه اشکالی دارد که ما قانونی داشته باشیم که حضور زن در مجامع عمومی را صرفاً مقيد به پوشيده بودن کند. حالا پوشش از گردن به پایین تا زانو و لباس تنگ به تن نکند اما اینکه حتماً باید روسری به سر داشته باشد در تمام دنیا یک اقتضاهائی در محيط کار و حوزه های اجتماعی وجود دارد و فکر نمی کنم در جوامع اسلامی هم اين مسئله چندان تفاوتی با کشورهای غربی داشته باشد.

همانطور که در حال حاضر در کشورهای عربی هم این عرف پذیرفته شده.

اگر فکر کنیم ايران مثل قبل از انقلاب می شود، مگر همه زنها در آن زمان بی حجاب بودند؟ آنها که به قوانین دین و احکام دین متمايل بودند، رعایت احکام را می کردند و عده ای هم رعایت نمی کردند. این را زنان مسلمان باید با آزادی اختیار کنند. در سوره احزاب نکته ای وجود دارد که می شود از آن استفاده کرد. من این را به عنوان یک پیشنهاد مطرح می کنم. وقتی خداوند به پیغمبرش می فرمایند:

ای پیامبر به زنان و دخترانت و همه بانوان مومن بگو که سرپوش های خود را به خود نزدیک کنند تا آزار نبینند (آیه ۵۹ سوره احزاب) به زبان دیگر روسری بپوشند. تحليل اين توصيه مهم است. در واقع می گوید این نوع پوشش برای شناساندن زن مسلمان است. در آن زمان بین زنان پاک و ناپاک تفاوتی از حيث ظاهر نبوده بعضی ها با این افراد وارد گفتگو شده و روابط پنهانی برقرار می کردند. آيه شريفه می گوید شما خود را ملبس به نشانی کنيد که مورد ایذاء قرار نگیرید. البته تفسیر سنتی اش این است که بین زنان آزاده و برده تفاوت بوده و مردان وقتی می دیدند زنان برده هستند خود را مجاز می دیدند تا آزارشان دهند. لذا آيه شريفه توصيه می کند که شما روسری سرتان کنید تا بدانند شما زنان آزاده هستید.

البته من این را به قرآن نسبت نمی دهم. چرا که زن برده هم با فرهنگ آن روز برخوردار از حقوق انسانی بوده و کسی حق نداشته متعرض اش شود … منتهی در اینجا می خواهد بگوید مانند زنان خیابانی که الان به عنوان یک معضل در جامعه ما مطرح شده، بگونه ای خود را نیآرائید که با زنان ويژه اشتباه گرفته شوید. از اين آيه و با چنين روايتی می توان استشمام بوی حق کرد. به بیان دیگر پوشش یک امتیاز است. این امتیاز را زن باید آزادانه اختیار کند.

من بیآد دارم در جامعه ما از سال ۱۳۵۶ تا حدود سال ۱۳۶۰ دقیقاً این جو ایجاد شده بود. کسی زنان را به نوع پوشش شان الزام نمی کرد، زنان خود انتخاب می کردند و احساس می کردند ورود در صف انقلاب لباس خاصی دارد و آن لباس دینی است. لذا آن لباس را با افتخار به تن کرد و به گذشته خود نيز پشت کرد. ما بايد چنين جوّی ایجاد کنیم. به عبارت دقیق تر احکام دینی از جمله احکام پوشش بانوان نیاز به اتوريته دارد، نه قدرت. اگر کسانی آمده اند تا با الزام قانونی، مجازات و بگیر و ببند و شلاق در جامعه این را برپا کنند، نتیجه آن را هم بیآیند مشاهده کنند. آيا موفق شدند؟

آن جّو اوايل انقلاب مجازات نداشت، بلکه جاذبه و کشش و اقناع داشت. زن باور می کرد اینگونه پوشش بهتر است. الان ما در جامعه مواجه با چادری های بی حجاب شده ايم. پديده «نیم حجاب» فقط مختص کشور ایران است. درترکیه یا بی حجاب دارد یا باحجاب و آنکه باحجاب است درست باحجاب است. در مصر،اردن و جاهای مانند اینها هم وضع همين گونه است.

رشد پوشش زنان در ترکیه سیر صعودی کاملاً محسوس دارد. اما سیر پوشش در ایران از سال ۱۳۶۰ تا به حال سیر نزولی کاملاً محسوسی را طی کرده.

امروز ظاهر زن مسلمان در هر کجای دنيا بارزترین نمود اسلام است. متاسفانه در داخل ایران سخن بنده هضم نمی شود. الان ما مواجه با اسلام زورکی و شعار یا روسری یا توسری شده ايم که این برازنده حکومت مبتنی بر زور است که نهايتاً به ترويج ریاکاری دینی می انجامد. اما آنجائی که زن با علاقه خودش آمده و این نوع شیوه زیست را در خارج خانه انتخاب کرده، بسیار شیوه موفقی بوده.

من در کشورهائی مختلفی که سفر کردم، این ممیزه ها را کاملاً احساس و مشاهده کردم. تنها کشوری که متاسفانه بخاطر سوء تدبیر حاکمان پديده حجاب يا پوشش زنان سیر نزولی در آن دیده می شود، ایران است. در مقابل چه در کشورهای عربی و چه کشورهای اروپائی و چه در کشورهای آفریقایی و آمریکائی این سیر رو به صعود داشته و بانوان به عنوان یک ضرورت اسلامی، خودآگاهانه آن را انتخاب کرده اند.

بنابراین راه حل نواندیشانه دینی قائل به تفاوت بین گناه و جرم است. تفاوت بین وجدان دینی و الزام قانونی.

نوانديشی دينی معتقد است پوشش زنان از سنخ مسائل اخلاقی است که باید وجدان دینی آنرا الزام کند، نه حاکم بیرونی. اما بدون هیچ تعارفی نمی توان جامعه را بدون حد قانونی در این زمینه رها کرد و آن حد قانونی هم نزدیک ترین حد متعارف دنیای معاصر به حق پوشش اسلامی است.

به نظر می رسد این قانون باید کمتر از آن حد الزام متناسب با فرهنگ جوامع مختلف و در زمانها و مکان های متفاوت باشد.

ما نباید از اين بترسیم که اگر چنین قانونی گذاشتیم از فردا همه زنان متفاوت می شوند. البته بخاطر این اجبارهای تزویری، ممکن است یکی دو سال عکس العمل داشته باشیم اما من يقين دارم خود جامعه به این سمت می رود که اکثریت بانوان مسلمان همچون ديگر جوامع این شیوه را انتخاب می کنند.

اساساً زن یا دختری که آزادانه پوشش اسلامی را پذیرفته، بسیار قابل احترام تر است تا بانوئی که بخاطر ترس از قانون چنین می کند. من برای مورد دومی ارزش دینی قائل نیستم، صوابی هم ندارد. آنچه که ما باید بدنبال آن باشیم، دیندار کردن جامعه با اختیار و آزادی است.

داریوش سجادی:

مایلم اینجا یک قدم از شما فراتر بروم. جنابعالی فرمودید که حجاب اساساً در تفکر اسلامی موضوعیت ندارد و آنچه که هست مسئله پوشش است. تصور می کنم حجاب در تحلیل نهایی به معنای عدم جلوه گری زنان نزد چشم های نامحرم است. حجابی که شما تعریف کردید عمدتاً محدود به مسئله ظاهر بانوان می شود. اما حتی با استاندارد حجاب پذیرفته شده در جمهوری اسلامی هم می توان خانمی را در نظر گرفت که ولو با رعايت همان حجاب اما با صدای خود جلوه گری کنند، کما اینکه با کمترین حداقل های حجاب هم می توان این توقع را داشت که بانوانی تن به جلوه گری ندهند. منظورم این است که می توان تعریف حجاب را خیلی مضيق يا موسع کرد. به همین دلیل هم می بينيم با تعريف مضيق حکومتی از حجاب طی سال های بعد از انقلاب نتيجه آن پاک آئينی آمرانه آن شده که زنان و جوانان به واسطه ذات طبيعی جلوگرانه شان و محروم ماندشان از مکان های مناسب و مشروع برای ارضای اين ذات ژنتيکی، پیاده روهای خیابان های تهران را مبدل به مزون های مد برای ارضای کمبودهای خود کرده اند.

محسن کدیور:

ببينيد؛ حد پوشش در اسلام، سالم سازی جامعه است و من به آن کاملاً معتقدم. يعنی معتقدم ضوابط اسلامی در زمینه پوشش بانوان بسیار مترقی و قابل دفاع است مشروط بر آنکه آن را با عرفیات عصر نزول مخلوط نکنيم.

البته آن عرفیات برای دوران خودش کاملاً قابل احترام بوده، ولی امروز این عرفیات می تواند تغییر کند. همچنين در پاسخ به شما بايد بگويم که ما در اسلام در کنار پوشش اندامی، پوشش صوتی و پوشش بصری هم داریم. پوشش صوتی يعنی زن حق ندارد با صدای عشوه گرانه سخن بگوید. اين حق زنان و مردان است که با صدای خاصی با هم سخن می گویند، اما در محیط کار و یا محیط عمومی نحوه صحبت کردن یک زن و مرد باوقار و متین متفاوت است با نحوه صحبت کردن یک زن و مرد شهوتران. همچنانکه همين حکم بر نگاه ايشان هم جاری است. اینها به جای خود محفوظ. اما اینها باعث نمی شود که ما حداقل پوشش را فراموش کنیم.

عرض کردم دو نوع حداقل پوشش اندامی داریم.

یکی حداقل الزامی دینی است که بواسطه آنکه به اختیار است به هیچ وجه حق قانونگذاری در این حوزه را نداریم. یکی هم حق و حد قانونی است که آن حد قانونی هم حتماً کمتر از حد شرعی است و می تواند توسط مجالس مقننه صورت بگیرد.

يعنی همان چيزی که امروز دارد به جامعه ما تحمیل می شود.

اما من متاسفم که امروز بايد اين لطيفه تلخ را اينجا بگويم که بقول معروف ما انقلاب کرديم تا ارتش را اسلامی کنيم، اما اسلام را ارتشی کرديم.

تلخ است ولی واقعیت دارد. سروران و حکام محترم آمده بودند همه را باحجاب کنند اما الان این حجاب نیم بند در اکثر خانوده های مذهبی هم سرایت کرده و آنها هم از پوشش کاملی برخوردار نیستند. من قائل به اين هستم که چه پوشش کاملی که با اختیار وآزادی انتخاب شده و چه آن پوشش قانونی، بايد در خدمت سالم سازی جامعه باشد. مهم آن است که حد آن الزام يا قانون را بايد در نظر گرفت و آن حد بايد کاملاً واقع بینانه انتخاب شود و اگر چنین آزادی باشد این بالاترین تبلیغ برای گرایش مردم به سمت دین است.