تکرار نقدهای اکبرگنجی از آراء کدیور

پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹)

۴- تحدی قرآن در زمینه‌ی حقوق بشر و نظام سیاسی

آدمیان با اتکای به عقل خود قادر به حل مسائل و رفع مشکلات زندگی‌شان نیستند. خداوند با فرستادن انبیاء، برنامه‌ی زندگی خوب را در اختیار انسان‌ها گذارده است.

مطابق «اسلام دو»، که فقها و مفسران مسلمان برساخته‌اند، آدمیان به دلیل محدویت‌های عقلی- علمی و ترجیح منافع شخصی و گروهی، توانایی تشخیص مصالح خود را ندارند و با قوانین برساخته‌ی خود، دنیا و آخرت خویش را تباه می‌کنند.

وضع قانون، وظیفه‌ی انسان‌های جاهل، خودخواه و سودجو نیست. تنها شخص مجاز به قانون‌گذاری، خدای قادری است که مالک همه چیز (از جمله انسان‌ها) است. او عالم مطلقی است که هیچ چیزی از او پنهان نیست. او خیرخواه مطلق است که سعادت و خیر آدمیان را بهتر از خود آنها تشخیص می‌دهد.

خداوند، قوانین جهان‌شمول و دائمی زندگی آدمیان را از طریق جبرییل به پیامبر گرامی اسلام تحویل داده و پیامبر قوانینی را که خدا وضع کرده‌است، بدون ذره‌ای دخالت در آنها، حفظ کرده و به اطلاع مردم رسانده است. حلال محمد، حلال خداست که تا ابد حلال است، و حرام محمد نیز، حرام خداست که تا ابد حرام است.

هیچ‌کس حتی پیامبر گرامی اسلام، حق نسخ یا تغییر احکام الله را ندارد. علامه طباطبایی در این خصوص نوشته است:

«قوانین کلیه‏اى که در اسلام وضع شده و مطابق فطرت بشر و مقتضاى سعادت او هم وضع شده، در هیچ عصرى مختلف و دستخوش تحول نمى‏شود و صرف پیدایش ماشین به جاى الاغ و یا وسیله‏اى دیگر به جاى وسایل قدیمى، باعث تحول آن قوانین کلیه نمى‏گردد… کتاب و سنت مشتمل بر احکام الهی است. احکام الهی دائمی و به مقتضای فطرت بشر است و نسخ راهی به آن ندارد. در عصر حاضر، حاکم اسلامی … باید طبق سیره‌ی رسول الله حکومت نماید… و باید احکام الهی را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید۱.»

این مدعا، پشتوانه‌ی دیگری هم داشت. مفسران اجماع داشتند که کمترین معنای تحدی قرآن، تحدی درخصوص قوانینی (فقه) است که از سوی خداوند نازل شده است. لذا تردیدی در این زمینه وجود نداشت که قوانین برساخته شده از سوی خداوند، برترین قوانینی است که هیچ‌گاه انسان‌ها نمی‌توانند چیزی در سطح آنها بیافرینند.

اختلاف فقها و مفسران درخصوص مسأله‌ی دیگری بود. مسأله این بود که مطابق نظر بسیاری از فقهای شیعه، اجرای حدود با امام معصوم است و در عصر غیبت امام زمان، اجرای حدود تعطیل است.

آقای خمینی در کتاب ولایت فقیه، و برخی دیگر از فقها چنین استدلال کرده‌اند که خداوند قوانین را برای اجرا فرستاده است، اگر غیبت امام زمان، ده‌ها هزار سال طول بکشد، آیا «احکام الله» باید تعطیل شود؟

به این ترتیب، با ردیف کردن چند روایت انگشت‌شمار نظیر «العلماء ورثه الانبیاء»، «العلماء امنا»، «الفقهاء حصون الاسلام کحصن سورالمدینه لها»، «منزله الفقیه فی هذا الوقت کمنزله الانبیاء فی بنی‌اسراییل»، «الفقهاء امناء الرسل» و «واماالحوادث الواقعه…: اما رخدادهایی که به وقوع می‌پیوندند، شما موظفید که آنها را به روایت کنندگان احادیث ما عرضه کنید، زیرا که آنان حجت‌های مایند بر شما و ما حجت خدا بر آنانیم»؛ نتیجه گرفتند که در عصر غیبت زعامت سیاسی و اجرای «احکام الله» با فقها است.

پس باید توجه داشت که فقها و مفسران در برتری «احکام الله» بر همه‌ی برساخته‌های انسانی اختلافی نداشتند، اختلاف در اجرای احکام در عصر غیبت بود.

قائلان به «اجرای احکام الله در عصر غیبت به وسیله‌ی فقها»، این پرسش را مطرح کردند:

آیا فقیه جز از طریق بسط ید و در اختیار گرفتن قدرت و حکومت، راهی برای اجرای احکام الله در اختیار دارد؟

پس حکومت در عصر غیبت با فقهاست که نایب بر حق امام زمان‌اند. آقای خمینی می‌گفت، فقه برنامه‌ی زندگی از تولد تا مرگ است. سعادت دنیا و آخرت، در گرو پیاده کردن فقه است. با اجرای احکام فقهی، عدالت علی‌گونه در جامعه، محقق می‌شد.

آقای خمینی نظریه «ولایت مطلقه‌ی فقیه» را برساخت که مطابق آن ولی فقیه برای حفظ حکومت، که برتر از کلیه احکام اولیه اسلام است، مجاز است که تمام احکام اولیه اسلام را تعطیل کند.

پس از این مدعای آقای خمینی، آیت‌الله آذری قمی در سرمقاله‌ی روزنامه رسالت نوشت: ولی فقیه نه تنها صاحب اختیار بلامعارض در تصرف در اموال و نفوس مردم و خود مختار در تصرف در احکام و شرایع الهی است، بلکه اراده‌ی او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز موثر است و اگر بخواهد می‌تواند حکم تعطیل توحید را هم صادر کند۲.

آیت‌الله جوادی آملی هم ولایت فقیه را از حوزه فقه خارج کرد و در عداد اصول دین چون توحید و نبوت و معاد به شمار آورد۳.

بحث حاضر ناظر به نظریه‌ی خلاف عقل و نقل ولایت فقیه نیست، بحث بر سر برتری احکام فقهی قرآن است که بنا بر مدعای قائلان «کلام الله بودن قرآن»، بوسیله‌ی «خدای متشخص انسان‌وار سلطانی اعتبارساز» وضع شده است.

تصور بر این بود که هیچ قانون بشرساخته‌ای هم‌طراز قوانین برساخته شده از سوی خداوند نیست. تحدی قرآن در این زمینه پیروز شده است.

اگر زندگی مسلمین رو به فلاکت و انحطاط رفته، «علی‌رغم» قرآن بوده است، نه «به دلیل» اسلام. اگر مسلمین پایبند به احکام الله بودند، از همه‌ی جوامع و امت‌ها پیشرفته‌تر بودند.

طباطبایی همین بحث را در المیزان به طور مبسوط طرح کرده‌است. او در ذیل آیه‌ی ۲۰۰ سوره آل عمران به تفصیل نظام‌های سلطنتی و دموکراتیک را نقد و رد کرده و گفته است که قوانین اجتماعی اسلام، که نازل شده از سوی خداوند هستند، برتر از دموکراسی و حقوق بشر و آزادی برساخته‌ی غربیان هستند.

طباطبایی می‌نویسد خداوند در آیه لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الذى اوحینا الیک، و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى، ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه، «خبر داده است از اینکه رفع اختلاف از بین مردم و ایجاد اتحادشان در کلمه، تنها و تنها از راه دعوت به اقامه دین و اتحادشان در دین واحد، تحقق مى‏یابد، پس تنها دین است که ضامن اجتماع صالح آنان است… دعوت به اجتماع دعوتى مستقل و صریح بوده که تنها از ناحیه مقام نبوت شروع شده، و آغازگر آن انبیاء (علیهم‏السلام‏) بوده‏اند و آن را در قالب دین به بشر پیشنهاد کرده‏اند به شهادت اینکه هم قرآن بدان تصریح نموده و هم تاریخ آن را تصدیق کرده‌است۴.»

طباطبایی سپس می‌نویسد که هیچ امر کوچک یا بزرگی در زندگی آدمیان وجود ندارد که قرآن برای آن حکمی معین نکرده باشد. اسلام، اجتماعی‌ترین دین از میان ادیان بزرگ جهان است.

طباطبایی می‌گوید نظام اجتماعی اسلام، «عالى‏ترین نظام و نظر اسلام در پدید آوردن جامعه‏اى صالح، پیشرفته‏ترین و متقن‏ترین و اساسىترین نظریه‏ها [است] و حتى از نظریه جوامع پیشرفته‌ی عصر حاضر نیز متقن‏تر» است۵.

پیامبر گرامی اسلام کار خود را با یکی دو نفر آغاز کرد و با اینکه بیش از ۱۳ سال حکومت در قسمت غربی عربستان نداشت، در کمتر از نیم قرن اسلام بر شرق و غرب عالم «سیطره یافت و تحولی جوهری و ریشه دار در تاریخ بشریت پدید آورد.»

شعار اسلام، پیروی از حق است، اما شعار دنیای غرب، پیروی از نظر اکثریت و خواست آنان است. اکثریت گرایی جوامع غربی، به آزادی‌ای منتهی شده که لوازم غیرقابل قبول بسیاری دارد:

«لازمه این آزادى این است که مردم در چنین جامعه‏اى به آنچه موافق طبع‌شان باشد عادت کنند نظیر شهوات رذیله و خشم‌هاى غیرمجاز و نتیجه این اعتیاد هم این است که کم کم هر یک از خوب و بد جاى خود را به دیگرى بدهد یعنى بسیارى از بدی‌ها که دین خدا آن را زشت مى‏داند در نظر مردم خوب و بسیارى از خوبی‌هاى واقعى در نظر آنان زشت شود و مردم در به بازى گرفتن فضائل اخلاقى و معارف عالى عقیدتى آزاد باشند و اگر کسى به ایشان اعتراض کند در پاسخ، آزادى قانونى را به رخ بکشند.

لازمه سخن مذکور این است که تحولى در طرز فکر نیز پیدا شود یعنى فکر هم از مجراى عقلى خارج شده و در مجراى احساس و عاطفه بیفتد و در نتیجه‌ی بسیارى از کارهایى که از نظر عقل فسق و فجور است، از نظر میل‌ها و احساسات، تقوا و جوانمردى و خوش اخلاقى و خوشرویى شمرده شود، نظیر بسیارى از روابطى که بین جوانان اروپا و بین مردان و زنان آنجا بر قرار است که زنان شوهردار با مردان اجنبى، و دختران باکره با جوانان، و زنان بى‏شوهر با سگ‌ها، و مردان با اولاد خویش و اقوام‌شان و نیز روابطى که مردان اروپا با محارم خود یعنى خواهر و مادر دارند و نیز نظیر صحنه‏هایى که اروپاییان در شب‌‏نشینى‏ها و مجالس رقص برپا مىکنند، و فجایع دیگرى که زبان هر انسان مؤدب به آداب دینى، از ذکر آن شرم مى‏دارد۶.»

طباطبایی می‌گوید به همین دلایل، قرآن پیروی از خواست اکثریت را رد کرده ‌است. پیروی از خواست اکثریت به فساد منتهی می‌شود. طباطبایی آیات زیر را شاهد مدعای خود می‌داند:

هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق: و الله یقضى بالحق، و تواصوا بالحق: لقد جئناکم بالحق و لکن اکثرکم للحق کارهون، بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون، و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض، و من فیهن بل اتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون، فما ذا بعد الحق الا الضلال فانى.

به گفته‌ی طباطبایی قرآن با نظام دموکراتیک مخالف است. دموکراسی، حکومت خواست اکثریت است، اما آیه بل جاء هم بالحق و اکثرهم للحق کارهون، بهترین دلیل است بر اینکه خواست اکثریت حق نیست. برای اینکه اگر خواست اکثریت حق بود، اکثریت نباید از حق کراهت داشته باشند و به معارضه‌ی با آن برخیزند.

طباطبایی که قوانین و فرامین قرآن را برتر از برساخته‌های بشری می‌داند، در رد و نفی دموکراسی و آزادی و حقوق بشر کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نمی‌دهد. به این ترتیب، او ایمان و تعهد خویش به تحدی قرآن را به نمایش می‌گذارد.

نظام‌های دموکراتیک غربی، فساد، فحشا، عیاشی، نابرابری و لذت پرستی را برای مردم به ارمغان آورده‌اند. هزاران پلیس هم قادر به وادار کردن مردم جوامع غربی به رعایت اخلاق نیستند، اما:

«اسلام اخلاق کریمه را که جزیى از طریقه جاریه او است براساس توحید پىریزى نموده است، توحیدى که اعتقاد به توحید هم از شؤون آن است و لازمه این توحید و آن معاد این است که انسان هر زمان و هر جا که باشد روحا ملتزم به احسان و دورى از بدی‌ها باشد، چه اینکه تک‌تک موارد را تشخیص بدهد که خوبى است یا بدى است و یا نداند، و چه اینکه ستایش‌گرى، او را بر این اخلاق پسندیده ستایش بکند و یا نکند، و نیز چه اینکه کسى با او باشد که بر آن وادار و یا از آن بازش بدارد یا نه، براى اینکه چنین کسى خدا را با خود و داناى به احوال خود و حفیظ و قائم بر هر نفس مى‏داند و معتقد است که خداى تعالى عمل هر انسانى را مى‏بیند و نیز معتقد است که در ماوراى این عالم روزى است که در آن روز هر انسانى آنچه را که کرده حاضر مى‏بیند، چه خیر و چه شر، و در آن روز هر کسى بدانچه کرده جزا داده مى‏شود۷.»

منطق جوامع غربی، منطق احساس است اما منطق اسلام، منطق تعقل است. منطق تعقل، یعنی پیروی از خواست خداوند:

«عمل، چه فعل باشد و چه ترک، تنها براى خاطر خدا انجام مى‏شود، یک مسلمان اگر فعلى را انجام مى‏دهد براى این انجام مى‏دهد که خدا خواسته است و او تسلیم امر خدا است. و یک فعل دیگر را اگر انجام نمى‏دهد باز به خاطر خدا است، چون خدایش انجام آن را باطل دانسته و او پیرو حق است و گرد باطل نمى‏گردد، چون معتقد است که خداى تعالى اعمالش را مى‏نویسد و به آن علیم و دانا است، خواب و چرت هم ندارد که هنگام خوابش عمل باطل را انجام دهیم و کسى غیر از او هم نیست که از عذاب به او پناه ببریم و خدا نه تنها به اعمال ما آگاه است بلکه در همه آسمان و زمین چیزى بر او پوشیده نیست و او بدانچه ما مى‏کنیم با خبر است۸.»

به این ترتیب، آزادی که یکی از اجزای مهم نظام‌های دموکراتیک است، در قرآن جایی ندارد: «در اسلام جایى و مجالى براى حریت به معناى امروزیش نیست۹.»

اسلام، مردم را از غیرخدا آزاد کرده ‌است، اما تمدن غرب، آدمیان را بنده‌ی هوی و هوس و جاه طلبی و بی‌بند و باری کرده ‌است. درست است که احکام قرآن محدودیت‌آور است، اما همان احکام محدودیت آور، «تمرین آزاد شدن از قیود ننگین حیوانیت است.»

طباطبایی به شدت از نوگرایان مسلمان که به دنبال سازگار کردن قرآن با آزادی هستند انتقاد می‌کند. به گفته‌ی او این تفسیرها از قرآن، تفسیر معتبر قرآن نیست. وی می‌نویسد:

«یکى از عجایب این است که بعضى از اهل بحث و مفسرین با زور و زحمت خواسته‏اند اثبات کنند که در اسلام عقیده آزاد است، و استدلال کرده‏اند به آیه شریفه: لا اکراه فى الدین و آیاتى دیگر نظیر آن. در حالى که ما در سابق در ذیل تفسیر همین آیه گفتیم که آیه چه مى‏خواهد بفرماید، آنچه در اینجا اضافه مىکنیم این است که شما خواننده توجه فرمودید که گفتیم توحید اساس تمامى نوامیس و احکام اسلامى است و با این حال چطور ممکن است که اسلام آزادى در عقیده را تشریع کرده باشد؟ و اگر آیه بالا بخواهد چنین چیزى را تشریع کند آیا تناقض صریح نخواهد بود؟ قطعا تناقض است.

آزادى در عقیده در اسلام مثل این مى‏ماند که دنیاى متمدن امروز قوانین تشریع بکند و آنگاه در آخر این یک قانون را هم اضافه کند که مردم در عمل به این قوانین آزادند، اگر خواستند عمل بکنند و اگر نخواستند نکنند. و به عبارتى دیگر عقیده که عبارت است از درک تصدیقى، اگر در ذهن انسان پیدا شود، این حاصل شدنش عمل اختیارى انسان نیست تا بشود فلان شخص را از فلان عقیده منع و یا در آن عقیده دیگر آزاد گذاشت بلکه آنچه در مورد عقاید مىشود تحت تکلیف درآید لوازم عملى آن است، یعنى بعضى از کارها را که با مقتضاى فلان عقیده منافات دارد منع و بعضى دیگر را که مطابق مقتضاى آن عقیده است تجویز کرد، مثلا شخصى را وادار کرد به اینکه مردم را به سوى فلان عقیده دعوت کند و با آوردن دلیل‏هاى محکم قانع‌شان کند که باید آن عقیده را بپذیرند و یا آن عقیده دیگر را نپذیرند و یا وادار کرد آن عقیده را با ذکر ادله‏اش به صورت کتابى بنویسد و منتشر کند.

و فلان عقیده‏اى که مردم داشتند باطل و فاسد سازد، اعمالى هم که طبق عقیده خود مى‏کنند باطل و نادرست جلوه دهد. پس آنچه بکن و نکن بر مى‏دارد، لوازم عملى به عقاید است، نه خود عقاید و معلوم است که وقتى لوازم عملى نامبرده با مواد قانون دایر در اجتماع مخالفت داشت، و یا با اصلى که قانون متکى بر آن است ناسازگارى داشت، حتما قانون از چنان عملى جلوگیرى خواهد کرد.

پس آیه شریفه لا اکراه فى الدین، تنها در این مقام است که بفهماند، اعتقاد اکراه‏ بردار نیست. نه مى‏تواند منظور این باشد که اسلام کسى را مجبور به اعتقاد به معارف خود نکرده، و نه مى‏تواند این باشد که مردم در اعتقاد آزادند. و اسلام در تشریع خود جز بر دین توحید تکیه نکرده، دین توحیدى که اصول سه‏گانه‏اش توحید صانع، و نبوت انبیاء و روز رستاخیز است، و همین اصل است که مسلمانان و یهود و نصارا و مجوس و بالاخره اهل کتاب بر آن اتحاد و اجتماع دارند، پس حریت هم تنها در این سه اصل است و نمى‏تواند در غیر آن باشد، زیرا گفتیم آزادى در غیر این اصول یعنى ویران کردن اصل دین۱۰.»

طباطبایی به صراحت تمام می‌نویسد که احکام اجتماعی اسلام در عصر جدید هم کاراست و سعادت آدمیان را تأمین می‌کند. این قوانین و احکام، دچار تغییر و تحول نمی‌شوند و نسخ‌پذیر هم نیستند. خداوند این احکام را مطابق با فطرت آدمیان وضع کرده‌است. احکام اجتماعی قرآن، احکام خداوند است. این احکام، دائمی و نسخ ناپذیرند۱۱. به این ترتیب نظام اسلامی، نظام دموکراسی نیست:

«چون با دموکراسى فرق‌هاى بسیار روشن دارد که به هیچ‌وجه نمى‏گذارد آن را نظیر دموکراسى بدانیم، و یا با آن مشتبه کنیم. یکى از بزرگترین تفاوت‌ها که میان رژیم اسلام و رژیم دموکراسى هست این است که در حکومت‌هاى دموکراسى از آنجا که اساس کار بهره‏ گیرى مادى است، قهرا روح استخدام غیر، و بهره‏ کشى از دیگران در کالبدش دمیده شده و این همان استکبار بشرى است که همه چیز را تحت اراده انسان حاکم و عمل او قرار مى‏دهد، حتى انسان‌هاى دیگر را و به او اجازه مى‏دهد از هر راهى که خواست انسان‌هاى دیگر را تیول خود کند و بدون هیچ قید و شرطى بر تمامى خواسته‏ها و آرزوهایى که از سایر انسان‌ها دارد مسلط باشد، و این به عینه همان دیکتاتورى شاهى است که در اعصار گذشته وجود داشت، چیزى که هست اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مى‏‌گفتند و امروز دموکراسی‌اش مى‏خوانند، بلکه استبداد و ظلم دموکراسى بسیار بیشتر است، آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود ولى امروز مسماى زشت‏تر از آن در اسمى و لباسى زیبا جلوه کرده، یعنى استبداد با لباس دموکراسى۱۲.»

دومین تفاوت نظام قرآنی با نظام دموکراسی به شرح زیر است:

«یکى دیگر از تفاوت‌ها که بین رژیم‏هاى به اصطلاح دموکراسى و بین رژیم حکومت اسلامى هست این است که تا آنجا که تاریخ نشان داده و خود ما به چشم مى‏بینیم، هیچ‌یک از این رژیم‏هاى غیر اسلامى خالى از اختلاف فاحش طبقاتى نیست، جامعه این رژیم‌ها را، دو طبقه تشکیل مى‏دهد، یکى طبقه مرفه و ثروتمند و صاحب جاه و مقام و طبقه دیگر فقیر و بینوا و دور از مقام و جاه و این اختلاف طبقاتى بالاخره منجر به فساد مى‏گردد، براى اینکه فساد لازمه اختلاف طبقاتى است.

اما در رژیم حکومتى و اجتماعى اسلام افراد اجتماع همه نظیر هم مىباشند، چنین نیست که بعضى بر بعضى دیگر برترى داشته باشند، و یا بخواهند برترى و تفاخر نمایند… با این حساب در رژیم اجتماعى اسلام بین حاکم و محکوم، امیر و مامور، رئیس و مرئوس، حر و برده، مرد و زن، غنى و فقیر، صغیر و کبیر و … ؛ هیچ فرقى نیست، یعنى از نظر جریان قانون دینى، در حق‌شان برابرند و همچنین از جهت نبود تفاضل و فاصله طبقاتى در شؤون اجتماعى در یک سطح و در یک افق‌اند۱۳.»

حاکم اسلامی، «باید احکام الهی را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید۱۴.»

البته این سخنان فقط در حد ادعا درست است. جوامع مسلمان همیشه گرفتار اختلاف طبقاتی بوده و هستند. احکام فقهی اقتصادی قرآن هم قادر به از بین بردن شکاف طبقاتی نیستند.از سوی دیگر، نمی‌توان اثبات کرد که جوامع دموکراتیک بیش از جوامع غیر دموکراتیک، دارای شکاف طبقاتی هستند.

طباطبایی با توجه به این مقدمات می‌گوید:

«آزادى به ما اجازه نمى‏دهد که نظریه شخصى خود را و یا شبهه‏اى را که داریم قبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا و به پیشوایان هدایت، در بین مردم منتشر کنیم براى اینکه انتشار دادنش در چنین زمانى، در حقیقت دعوت به باطل و ایجاد اختلاف بین مردم است، آن هم اختلافى که کار جامعه را به فساد مى‏کشاند۱۵.»

طباطبایی که به تحدی قرآن و برتری احکام اجتماعی نازل شده از سوی خداوند باور دارد، هیچ یک از احکام فقهی قرآن را قربانی برساخته‌های انسان مدرن نمی‌کند.

به این ترتیب، دین‌شناسی او از این جهت ناسازگار نیست. او نمی‌تواند بپذیرد که فرامین و احکام قرآن، نازل شده از سوی خدای متشخص قادر مطلق، عالم مطلق و خیر محض‌اند، اما برتر از برساخته‌ها و یافته‌های آدمیان نیستند. او نمی‌تواند تحدی قرآن را درست بداند، و در عین حال بگوید برساخته‌های آدمیان برتر از قوانین وضع شده از سوی خداوند هستند.

در همین چارچوب به پرسش مهمی باید پاسخ گفت: آیا قرآن تحمیل دین به دیگران (نامسلمان‌ها) به زور را مجاز می‌داند یا نامجاز؟

آیات مکی به گونه‌ای است که نواندیشان دینی با استناد به آنها این کار را نامجاز به شمار می‌آورند، اما آیات مدنی به این عمل راه می‌دهند، لذا مفسران و فقها با استناد به این آیات، نظر قرآن درخصوص تحمیل دین و مسلمان کردن به زور را مثبت به شمار می‌آورند.

جهاد ابتدایی جنگ یک جانبه به منظور نشر عقیده و هم عقیده کردن نامسلمان‌ها با مسلمان‌ها است. طباطبایی در تفسیر آیات مربوط به جهاد ابتدایی در سوره بقره بحث مبسوطی در این زمینه طرح کرده‌است. آیت‌الله جوادی آملی در کتاب تفسیر قرآن خود (تسنیم) عیناً نظر طباطبایی را طرح و از آن دفاع کرده‌است.

علامه‌ طباطبایی‌ در توجیه‌ جهاد ابتدایی‌ می‌نویسد:

«قرآن‌ می‌گوید اسلام‌ اساسش‌ بر حکم‌ فطرت‌ بشر است‌، فطرتی‌ که‌ هیچ‌ انسانی‌ در احکام‌ آن‌ تردید نمی‌کند، و کمال‌ انسان‌ در زندگیش‌ را همان‌ می‌دانند که‌ فطرت‌ بدان‌ حکم‌ کرده‌ باشد، و به‌ سویش‌ بخواند و این‌ فطرت‌ حکم‌ می‌کند به‌ اینکه‌ تنها اساس‌ و پایه‌ای‌ که‌ باید قوانین‌ فردی‌ و اجتماعی‌ بشر بر آن‌ اساس‌ تضمین‌ شود، توحید است‌ و دفاع‌ از چنین‌ اساس‌ و ریشه‌ و انتشار آن‌ در میان‌ جامعه و نگهبانی‌ آن‌ از نابودی‌ و فساد، حق‌ مشروع‌ بشر است‌ و بشر باید حق‌ خود را استیفا کند، حال‌ به‌ هر وسیله‌ای‌ که‌ ممکن‌ باشد.

البته‌ از آنجایی‌ که‌ ممکن‌ است‌ در استیفای‌ این‌ حق‌ خود دچار تندروی‌ها و یا کندروی‌ها شود، خود قرآن‌ راه‌ اعتدال‌ و میانه‌ روی‌ را ارائه‌ داده‌، نخست‌ استیفاء این‌ حق‌ را با صرف‌ دعوت‌ آغاز کرده‌ و دستور داده‌ تا در راه‌ خدا اذیت‌های‌ کفار را تحمل‌ کنند و در مرحله‌ دوم‌ از جان‌ و ناموس‌ مسلمین‌ و از بیضه‌ی اسلام‌ دفاع‌ نموده‌، متجاوزین‌ را سر جای‌ خود بنشانند، و در مرحله‌ سوم‌ اعلان‌ جنگ‌ دهند، و قتال‌ ابتدایی‌ را آغاز کنند، که‌ هر چند به‌ ظاهر قتالی‌ است‌ ابتدایی‌، لیکن‌ در حقیقت‌ دفاع‌ از حق‌ انسانیت‌ و کلمه‌ توحید و یکتاپرستی‌ است‌ و اسلام‌ هرگز قبل‌ از دعوت‌ به‌ زبان‌ خوش‌ و اتمام‌ حجت،‌ جنگ‌ را آغاز نکرده‌است‌…

اما اینکه‌ گفته‌اند لازمه‌ توسل‌ به‌ جنگ‌ و زور این‌ است‌ که‌ بعد از غلبه‌ی اسلام‌ بر کفر پاره‌ای‌ از افراد از ترس‌ مسلمان‌ شوند، در جواب‌ می‌گوییم‌: این‌ اشکال‌ وارد نیست‌ برای‌ اینکه‌ اگر احیاء انسانیت‌ و رساندن‌ انسان‌ها به‌ حیات‌ انسانی‌شان‌ موقوف‌ شد بر اینکه‌ این‌ حق‌ مشروع‌ را که‌ همه‌ انسان‌های‌ سلیم‌الفطره‌ خواهان‌ آن‌ هستند بر چند نفری‌ که‌ سلامت‌ فطرت‌ خود را از دست‌ داده‌اند تحمیل‌ کنیم‌، تحمیل‌ می‌کنیم و هیچ‌ عیبی‌ و اشکالی‌ هم‌ ندارد…

و مساله‌ تحمیل‌ قانون‌ به‌ اقلیت‌هایی‌ که‌ زیر بار قانون‌ نمی‌روند، طریقه‌ای‌ است‌ که‌ در میان‌ همه‌ ملت‌ها و دولت‌ها دایر است‌، نخست‌ افراد متمرد و متخلف‌ از قانون‌ را دعوت‌ به‌ رعایت‌ قانون‌ می‌کنند، آنگاه‌ اگر زیر بار نرفتند، به‌ هر وسیله‌ای‌ که‌ ممکن‌ باشد قانون‌ را بر آنان‌ تحمیل‌ می‌کنند، هر چند جنگ‌ و کشتار باشد بالاخره‌ همه‌ باید به‌ قانون‌ عمل‌ کنند، حال‌ یا بطوع‌ و رغبت‌ خود، و یا به‌ اکراه‌.

علاوه‌ بر اینکه‌ مساله‌ اکراه‌ و اجبار نسبت‌ به‌ قوانین‌ دینی‌ در بیش‌ از یک‌ نسل‌ اتفاق‌ نمی‌افتد، چون‌ اصولاً همیشه‌ کره‌ زمین‌ محل‌ زندگی‌ یک‌ نسل‌ است‌، و این‌ یک‌ نسل‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌ افرادی‌ سرکش‌ و یاغی‌ داشته‌ باشد و تعلیم‌ و تربیت‌ دینی‌ نسل‌های‌ آتیه‌ و بعدی‌ را اصلاح‌ می‌کند، و او را با دین‌ فطری‌ بار می‌آورد و قهراً همه‌ افراد بطوع‌ و رغبت‌ خود به‌ سوی‌ دین‌ توحید رو می‌آورند، و خلاصه‌ در نسل‌های‌ بعد دیگر اکراهی اتفاق‌ نمی‌افتد۱۶.»

طباطبایی می‌گوید قرآن مسلمان کردن نامسلمان‌ها به زور و جنگ را مجاز و واجب می‌داند. در نسل اول این کار با زور و تحمیل صورت می‌گیرد، اما فرزندان این نسل که در خانواده‌ی مسلمان به دنیا می‌آیند، به طور طبیعی مسلمان زاده خواهند شد و دیگر زوری در کار نخواهد بود.

علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی ششم سوره توبه می‌نویسد، اسلام به غیرمسلمان‌ها امان می‌دهد تا «اصول معارف الهی» را بشنوند، آنگاه میان پذیرش اسلام یا مرگ یکی را انتخاب کنند:

«پس وقتی مشرکی پناه می‌خواهد تا از نزدیک دعوت دینی را بررسی نموده و اگر آن را حق دید و حقانیت‌اش برای‌اش روشن شد پیروی کند، واجب است او را پناه دهند تا کلام خدا را بشنود و در نتیجه پرده جهل از روی دلش کنار رفته و حجت خدا برایش تمام شود، و اگر با نزدیک شدن و شنیدن باز هم گمراهی و استکبار خود را ادامه داد و اصرار ورزید، البته جزو همان کسانی خواهد شد که در پناه نیامده و امان نیافته‏اند، و خلاصه امانی که به آنها داده شده بود باطل گشته و باید به هر وسیله که ممکن باشد زمین را از لوث وجودش پاک کرد …

قهراً مدت امان گرفتن مقید به مقدار بررسی مزبور است… اما بعد از آنکه کلام خدا را شنیدند، و تا آنجا که ضلالت از هدایت برای‌شان متمایز شود، بررسی نمودند، دیگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پیدا کند… شخص امان یافته تنها این مقدار فرصت دارد… تا بتواند از مرگ و زندگی یکی را به اراده خود اختیار کند۱۷.»

طباطبایی تفسیرش از آیه این است که، قرآن امان دادن به غیرمسلمان‌ها را مشروط و متوقف بر مسلمان شدن دیگری کرده‌است. او می‌گوید:

«این آیه پناه دادن به پناه ‏خواهان را وقتی واجب کرده که مقصود از پناهنده شدن، مسلمان شدن و یا چیزی باشد که نفع‌اش عاید اسلام گردد، اما اگر چنین غرضی در کار نباشد، آیه‌ی شریفه به هیچ‌وجه دلالت ندارد که به چنین کسی باید پناه داد و این شخص مشمول آیات سابق است که دستور تشدید را داده است۱۸.»

مطایق تفسیر طباطبایی این حکم، جزو محکمات قرآن است که به هیچ‌وجه نسخ نخواهد شد:

«این آیه از آیات محکمه است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست، زیرا این معنا از ضروریات مذاق دین و ظواهر کتاب و سنت است… بنابراین، بر اسلام و مسلمانان است که به هر کس از ایشان که امان بخواهد تا معارف دین را شنیده و از اصول دعوت دینی سر درآورد، امان دهند تا اگر حقیقت بر وی روشن شد پیرو دین شود، و مادام که اسلام ، اسلام است، این اصل قابل بطلان و تغییر نیست، آیه محکمی است که تا قیامت قابل نسخ نمی‏باشد۱۹.»

پس مطابق تفسیر طباطبایی از این آیه، قرآن غیر مسلمان‌ها را در تمامی زمان‌ها در برابر انتخاب مرگ یا پذیرش اسلام قرار داده است. طباطبایی این حکم را نشانه‌ی:

«نهایت درجه رعایت اصول فضیلت و حفظ مراسم کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت» می‌داند۲۰.

پس قرار دادن غیرمسلمان در دو راهی پذیرش اسلام یا مرگ (حکم قرآن)، برترین فرمان ممکن است و این حکم، اوج رعایت فضیلت و کرامت و رحمت و شرافت انسانیت است.

طباطبایی در ذیل آیات ۲۹ الی ۳۵ سوره توبه نوشته است:

«این آیات مسلمین را امر می‏کند به اینکه با اهل کتاب که از طوایفی بودند که ممکن بود جزیه بدهند و بمانند و ماندنشان آنقدر مفسده نداشت کارزار کنند، و در انحراف‌شان از حق در مرحله اعتقاد و عمل، اموری را ذکر می‏کند۲۱.»

طباطبایی می‌گوید روشن است که اهل کتاب (یهودیان، مجوس و…) به خدا و آخرت و نبوت اعتقاد دارند. اما در این اعتقادات، مثل مسلمان‌ها فکر نمی‌کنند، بلکه افکارشان نادرست است و به پیامبری پیامبر اسلام هم باور ندارند. اهل کتاب چون به پیامبری پیامبر اسلام:

«ایمان نیاورده‌اند، کفار حقیقی هستند… علاوه بر اینکه اعتقادشان به خدا و روز جزا هم اعتقادی صحیح نیست، و مساله مبدأ و معاد را بر وفق حق تقریر نمی‌کنند، مثلا در مساله مبدأ که باید او را از هر شرکی بری و منزه بدانند مسیح و عزیر را فرزند او می‏دانند، و در نداشتن توحید با مشرکین فرقی ندارند، چون آنها نیز قائل به تعدد الهه هستند، یک اله را پدر الهی دیگر و یک اله را پسر الهی دیگر می‏دانند و همچنین در مساله معاد که یهودیان قائل به کرامتند و مسیحیان قائل به تفدیه۲۲.» طباطبایی می‌گوید چون یهودیان و مسیحیان احکام عملی اسلام را رعایت نمی‌کنند، یعنی به دستورات اسلام عمل نمی‌کنند، از این جهت هم مشمول این آیات شده‌اند.

طباطبایی می‌نویسد اگر کسی گمان کند دستور به جنگ با اهل کتاب برای دریافت جزیه از آنان بوده، اشتباه کرده‌است:

«اگر انسان در مقاصد عامه اسلامی تدبر کند شکی برایش باقی نمی‏ماند در اینکه قتال با اهل کتاب و واداشتن ایشان به دادن جزیه برای این نبوده که مسلمین و اولیاء ایشان را از ثروت اهل کتاب برخوردار سازد، و وسایل شهوت‏رانی و افسار گسیختگی را برای آنان فراهم نماید و آنان را در فسق و فجور به حد پادشاهان و رؤسا و اقویای امم برساند.

بلکه غرض دین ، در این قانون این بوده که حق و شیوه عدالت و کلمه تقوی را غالب، و باطل و ظلم و فسق را زیر دست قرار دهد، تا در نتیجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام کند و تا هوی و هوس در تربیت صالح و مصلح دینی راه نیابد و با آن مزاحمت نکند، و در نتیجه یک عده پیرو دین و تربیت دینی و عده‏ای دیگر پیرو تربیت فاسد هوی و هوس نگردند و نظام بشری دچار اضطراب و تزلزل نشود، و در عین حال اکراه هم در کار نیاید، یعنی اگر فردی و یا اجتماعی نخواستند زیر بار تربیت اسلامی بروند و از آن خوش‌شان نیامد مجبور نباشند و در آنچه اختیار می‌کنند و می‏پسندند آزاد باشند، اما بشرط اینکه اولا توحید را دارا باشند و به یکی از سه کیش یهودیت، نصرانیت و مجوسیت معتقد باشند و در ثانی تظاهر به مزاحمت با قوانین و حکومت اسلام ننمایند.

و این منتها درجه عدالت و انصاف است که دین حق در باره سایر ادیان مراعات نموده. و گرفتن جزیه را نیز برای حفظ ذمه و پیمان ایشان و اداره بنحو احسن خود آنان است، و هیچ حکومتی چه حق و چه باطل از گرفتن جزیه گریزی ندارد، و نمی‌تواند جزیه نگیرد. از همین جا معلوم می‏شود که منظور از محرمات در آیه شریفه، محرمات اسلامیی است که خدا نخواسته است در اجتماع اسلامی شایع شود، همچنان که منظور از دین حق همان دینی است که خدا خواسته است اجتماعات بشری پیرو آن باشند۲۳.»

طباطبایی مجازات قرآنی قصاص را هم عادلانه به شمار آورده است. وی در تفسیر آیات ۱۷۸ و ۱۷۹ سوره بقره می‌نویسد:

«معنای این جمله این است که عفو هر چند تخفیفی و رحمتی است نسبت به قاتل، و رحمت خود یکی از فضائل انسانی است، و لکن مصلحت عموم تنها با قصاص تامین می‌شود، قصاص است که حیات را ضمانت می‌کند نه عفو کردن و دیه گرفتن و نه هیچ چیز دیگر، و این حکم هر انسان دارای عقل است… شارع یک حیات و زندگی‌ای برای مردم در نظر گرفته که خود مردم از آن غافلند، و اگر قصاص را جاری کنند مالک آن حیات می‌شوند، پس باید که این حکم را جاری بکنند و آن حیات کذایی را صاحب شوند… اسلام عادلانه‏ترین راه را پیشنهاد کرد، نه آن را بکلی لغو نمود و نه بدون حد و مرزی اثبات کرد، بلکه قصاص را اثبات کرد۲۴.»

وی سپس این بحث را طرح می‌کند که انسان‌های مدرن این مجازات را خلاف تمدن، انسانیت و عقلانیت به شمار آورده‌اند، برای اینکه قصاص و اعدام را ناشی از انتقام گیری می‌دانند و با کشتن دیگری، مسأله جبران نمی‌شود و جرم جنایت هم کاهش نمی یابد. طباطبایی می‌گوید:

«قرآن کریم با یک آیه به تمامی آنها جواب داده، و آن آیه‌ی: من قتل نفسا بغیر نفس، او فساد فی الارض، فکانما قتل الناس جمیعا، و من احیاها فکانما أحیا الناس جمیعا، هر کس انسانی را که نه مرتکب قتل شده و نه فسادی در زمین کرده به قتل برساند، مثل این است که همه مردم را کشته، و کسی که یکی را احیاء کند، مثل این است که همه را احیاء کرده باشد۲۵.»

طباطبایی می‌نویسد، غربیان که مجازات اعدام را جایز نمی‌دانند، وقتی استقلال کشورشان به خطر می‌افتد وارد جنگ می‌شوند، سلاح‌های کشتار جمعی می‌سازند و با استفاده‌ی از آنها میلیون‌ها نفر را به قتل می‌رسانند. حال چرا اینان با اعدام یک تن مخالفت می‌کنند؟

از نظر طباطبایی در مواضع غربیان ناسازگاری منطقی وجود دارد. برای اینکه آنان در جنگ‌های پیشگیرانه هزاران تن را نابود می‌کنند، اما اعدام یک قاتل را مجاز نمی‌دانند. طباطبایی به نکته‌ی مهم دیگری هم اشاره می‌کند. می‌گوید غربیان ارزش چندانی برای دین قائل نیستند، اما از نظر قرآن تنها میزان ارزش انسان، ایمان او به خداوند است. به این ترتیب، اگر کسی فرد مومن و موحدی را بکشد، از نظر قرآن گویی همه مردم را به قتل رسانده است:

«قرآن کریم و قانون اسلام در تمامی دنیا چیزی که بهای انسان شود و میزانی که با آن میزان بتوان انسان را سنجید، سراغ نمی‌دهد مگر یک چیز، آنهم ایمان به خدا و دین توحید است و بر این حساب وزن اجتماع انسانی و وزن یک انسان موحد نزد او برابر است و چون چنین است حکم اجتماع و فرد نزد او یکسان می‏باشد، پس اگر کسی مؤمن موحدی را بکشد، در اسلام با کسی که همه مردم را بکشد یکسان است، بخاطر اینکه هر دو به حریم حقیقت تجاوز نموده، هتک حرمت آن کرده‏اند.

همچنان که قاتل یک نفر با قاتل همه مردم از نظر طبیعت وجود یکسان است. و اما ملل متمدن دنیا که به حکم قصاص اعتراض کرده‏اند، همان‌طور که در جواب‌های ما متوجه شدید، نه برای این است که این حکم نقصی دارد، بلکه برای این است که آنها احترامی و شرافتی برای دین قائل نیستند و اگر برای دین حداقل شرافتی و یا وزنی معادل شرافت و وزن اجتماع مدنی قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن هر آینه در مساله قصاص همین حکم را می‌کردند۲۶.»

طباطبایی به هیچ‌وجه از فرمان خدا (حکم قصاص) نمی‌گذرد. او این حکم را عادلانه و عقلانی می‌داند و آن را در پای برساخته‌های انسان مدرن- یعنی رد مجازات اعدام در اروپا یا این برساخته که اعدام هیچ تأثیری در کاهش جرم ندارد- قربانی نمی‌کند.

طباطبایی در مجازات زنا هم همین خط مشی را برگزیده است. وی در تفسیر آیات اولیه‌ی سوره نور می‌نویسد مرد و زن زناکار:

«باید به هر یک از آن دو صد تازیانه بزنند و صد تازیانه حد زنا است به نص این آیه شریفه، چیزی که هست در چند صورت تخصیص خورده، اول اینکه زناکاران محصن باشند، یعنی مرد زناکار دارای همسر باشد و زن زناکار هم شوهر داشته باشد، یا یکی از این دو محصن باشد که در این صورت هر کس که محصن است باید سنگسار شود، دوم اینکه برده نباشند که اگر برده باشند حد زنای آنان نصف حد زنای آزاد می‌باشد. بعضی از مفسرین گفته‏اند: اگر زن زناکار را جلوتر از مرد زناکار ذکر کرده، برای این بوده که این عمل از زنان شنیع‏تر و زشت‏تر است و نیز برای این بوده که شهوت در زنان قوی‌تر و بیشتر است. و خطاب در آیه متوجه به عموم مسلمین است، در نتیجه زدن تازیانه کار کسی است که متولی امور مسلمانان است، که یا پیغمبر است و یا امام و یا نایب امام۲۷.»

طباطبایی درخصوص این حکم می‌گوید: «این آیه، آیه‌ای است محکم و باقی بر احکام خود که نسخ نشده و احتیاج به تأویل هم ندارد۲۸.»

طباطبایی در ذیل این آیات درخصوص نسخ این حکم بحث و آن را رد کرده‌است. در مقاله‌های پیشین تأکید کردیم که در قرآن معیاری برای تمیز محکم از متشابه وجود ندارد و بر پیشانی هیچ آیه‌ای ننوشته‌اند که از محکمات است یا از متشابهات؟

گفتیم که محکم و متشابه امر تفسیری است. طباطبایی احکام اجتماعی و مجازات‌های قرآنی را از محکمات می‌داند، اما نواندیشان دینی معاصر، آنها را از متشابهات به شمار می‌آورند.

۵- دموکراسی و حقوق بشر

گفتمان مسلط بر فضای فکری پیش از انقلاب، بهای چندانی به دموکراسی و حقوق بشر نمی‌داد. اینها برساخته‌های بورژوازی و لیبرالیسم و امپریالیسم بودند. آن گفتمان ضد امپریالیستی و ضد مدرنیته و ضد لیبرالیسم و بازگشت به خویشتنی، بر رژیم «استبدادی و سکولار و نوکر آمریکا»، پیروز شد.

آقای خمینی به علل و دلایل مختلف، رهبر انقلاب ۵۷ شد. آقای خمینی در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های پاریس، تأسیس جمهوری‌ای شبیه جمهوری فرانسه را به مردم و جهانیان وعده می‌داد. اما با پیروزی انقلاب، تأسیس نظام ولایت فقیه در دستور کار قرار گرفت. پس از انقلاب، سرکوب و استبداد به همه‌ی عرصه‌ها تحمیل شد. نظام ولایت فقیه مدعی اجرای احکام الله، الگوهای خاصی را به جامعه تحمیل می‌کرد.

رفته رفته، طی دو دهه گفتمان دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و فمینیسم، بر فضای روشنفکری ایران مسلط شد. درواقع شاهد تغییر سرمشق (paradigm shift) در فضای عمومی هستیم.

اگر در گذشته علم تجربی خود را بر آیات قرآن مسلط کرد، اینک نوبت حقوق بشر و دموکراسی و فمینیسم و بود که ثابت کنند برتر از آیات قرآن هستند. اگر پیش از انقلاب می‌شد دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و فمینیسم را کوبید و غربی و آمریکایی خواند، اینک کار از کار گذشته بود و کسانی که خود را نواندیشان دینی می‌نامیدند، قرائت‌ها و روایت‌های جدیدی از قرآن و سنت معتبر برساختند که به دنبال سازگار کردن قرآن و سنت معتبر با یافته‌های انسانی بود.

پیش فرض، پیش انگاشت و پیش داوری برون دینی آنها این بود که دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و فمینیسم و… درست و حق‌اند و هرچه با اینها تعارض داشته باشد، نادرست و ناحق است. تحدی قرآن نادیده گرفته شد. دیگر سخنی از این نبود که کلام وحیانی (قرآن) در تمامی زمینه‌ها برتر از برساخته‌های بشری است. باید راهکارهایی درست می‌شد که مسلط شدن این برساخته‌ها بر قرآن را توجیه کند.

در اینجا به نظرات برخی از قائلان به کلام الله بودن قرآن استناد خواهیم کرد که یافته‌های بشری را برتر از احکام قرآن و سنت معتبر نبوی به شمار آورده‌اند.

۱-۵- تعارض اسلام یک با دموکراسی و حقوق بشر

محسن کدیور یکی از قائلان به کلام الله بودن قرآن است. به گفته‌ی او، تنها خدای متشخص انسان‌وار، خدای قرآن و اسلام است. تمام قرآن، محتوا و الفاظش، سخنان خدای متشخص انسان‌وار است. پیامبر فقط و فقط، این پیام را دریافت کرده و عیناً به اطلاع مردم رسانده است. هر کس چیزی جز این بگوید، اسلام را قلب کرده ‌است. محسن کدیور همچون علامه طباطبایی، بر این باور است که اسلام یک (قرآن و سنت معتبر نبوی) با حقوق بشر و دموکراسی تعارض دارد. وی می‌نویسد:

«مستند برخی از این احکام معارض حقوق بشر آیات قرآن کریم است… منصفانه اگر بخواهیم قضاوت کنیم و به ظواهر این‌گونه آیات وفادار بمانیم چاره‌ای جز قبول عدم تساوی حقوقی مسلمان و غیرمسلمان، عدم تساوی حقوقی زن و مرد در بسیاری موارد، عدم تساوی برده و آزاد و مجازات‌های خشن نخواهیم داشت… مستند اکثر قریب به اتفاق احکام شرعی معارض حقوق بشر روایات منقول از پیامبر یا ائمه است.

بسیاری از این روایات صحیح یا موثق و در مجموع مطابق ضوابط معتبر و بدون اشکال است. دلالت این‌گونه روایات صریح در مقصود است و ظهور در احکامی دارد که امروز خلاف حقوق بشر تلقی می‌شود… اندیشه‌های ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره‌هایی صریح در تعارض با اندیشه حقوق بشر و نص و در تبعیض حقوقی انسان‌ها به لحاظ دین، مذهب، جنسیت، حریت و رقیت و فقیه و عوام بودن و صریح در نفی آزادی مذهب و مجازات‌های خشن و موهن.

این‌گونه گزاره‌ها را در برخی آیات مدنی، قسمتی از سیره‌ی پیامبر(ص) در مدینه و برخی از راویات ائمه(ع) در قالب دلالت‌های صریح آمده است… بحث تعارض اندیشه‌ی حقوق بشر با اسلام سنتی عمیق‌تر از آن است که در بادی نظر تصور می‌شود. تعارض محدود به آرای عالمان دین و فقیهان شریعت نیست بلکه سخن از تعارض متن دین یعنی برخی آیات و بسیاری روایات با اندیشه‌ی حقوق بشر است۲۹.»

پس اسلام یک (قرآن و سنت معتبر نبوی)، نه تنها با حقوق بشر و دموکراسی تعارض دارد، بلکه متضمن مجازات‌های خشن و موهن است. برابری، بنیاد مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. اسلام یک، حداقل چهار نوع نابرابری را پذیرفته و بر آن تأکید می‌کند.

به خوبی دیده می‌شود که در فهم و تفسیر نظر کتاب و سنت (اسلام یک) در قلمرو حقوق بشر و نظام سیاسی، محسن کدیور با علامه طباطبایی هم نظر است. وی این نظر را در مقاله‌ی دیگری هم تکرار کرده‌است. می‌نویسد:

«مسلمان معاصر در متن دین یعنی در کتاب و سنت دو اندیشه را درکنار هم مشاهده می‌کنند: اول اندیشه سازگار با حقوق بشر شامل دو نوع گزاره، یکی گزاره‌هایی که تعارضی با اندیشه حقوق بشر ندارند و دیگر گزاره‌هایی که صریحا دلالت بر حقوق ذاتی انسان از آن حیث که انسان است دارند.

دوم اندیشه ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره‌هایی صریح در تعارض با اندیشه حقوق بشر و نص در تبعیض حقوقی انسان‌ها به لحاظ دین، مذهب، ‌جنسیت، حریت و رقیت و فقیه و عوام‌بودن و صریح در نفی آزادی مذهب و مجازات‌های خشن و موهن۳۰.»

به این ترتیب، اسلام یک با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد، احکام و فرامین‌اش تبعیض آمیز است و دارای مجازات‌های خشن و موهن است. تبعیض اسلام یک نسبت به زنان، بارزتر از دیگر حوزه‌ها است:

«سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر می‌گیرد) با مواد ۱، ۲،۷ و ۱۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی سیاسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلامیه جهانی رفع تبعیض از زن (۱۹۷۵)، و بسیاری از مواد کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان (۱۹۷۹) در تعارض آشکار است۳۱.»

۲-۵- ارزیابی اسلام یک

طباطبایی و دیگر مفسرانی که قرآن را کلام الله به شمار می‌آورند، قرآن را متنی عقلانی و عادلانه تلقی می‌کنند. مگر می‌شود سخنی، سخن خدای عالم مطلق و خیر محض باشد و در عین حال، غیرعقلانی و ناعادلانه باشد؟

اما محسن کدیور بر این باور است که در قرآن، یعنی کلام الله، فرامین غیرعقلانی و ناعادلانه وجود دارد، این فرامین باید منسوخ فرض شوند. وی می‌گوید:

«گفته‌ام اگر گزاره خردستیزی یافتیم – در قرآن یا سنت معتبر پیامبر – باید مطمئن باشیم که اگر امروز آن گزاره خردستیز است، در حالی که در گذشته چنین نبوده است، باید بگوییم امروز این حکم از شمول خود افتاده است، به این معنا که این حکم متعلق به دیروز و لذا موقت بوده است و همین خردستیزی کنونی آن نشانه‌ای بر موقت بودن آن است. به عبارتی خردستیزی کنونی آن نشانه‌ای بر منسوخ بودن آن حکم در این دوران خواهد بود۳۲.»

به این ترتیب، اسلام یک، دارای احکام و فرامین غیرعقلانی، ناعادلانه، تبعیض آمیز، خشن و موهن است که باید همه‌ی آنها را منسوخ به شمار آورد.

۳-۵- پذیرش وجود اندیشه‌های برتر از قرآن و شکست تحدی

با چه معیاری می‌توان و باید درخصوص فرامین و احکام دین داوری کرد؟ مدرنیته کلید حلال مسائل است که با آن می‌توان همه‌ی درها را گشود. می‌نویسد:

«گزاره‌های دینی با چه معیارهایی ‌باید سنجیده شوند تا اگر سربلند از این سنجش، بیرون آمدند، به عنوان معرفت دینی بمانند و اگر جز این بود، به موزه‌ی تاریخ سپرده ‌شوند؟…

لازمه‌ی دینی بودن گزاره‌های دینی این است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخی گزاره‌های دینی، امور متغیر و زمان‌مند بود‌ه‌اند که امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان دینی نسخ شده است… [پیش از این] سه معیار ذکر کرده‌ام. معیار اوّل، عقلانیت است… اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانیت متعارف امروزی، عقلایی محسوب نشود، دینی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دینی بوده باشد… این عقلایی بودن یا نبودن را ما از مدرنیته می‌توانیم بیاموزیم. مسلمانان به مدد مدرنیته در حوزه‌ی حقوق اساسی، در بحث مشروعیت حکومت‌ها و در بحث حقوق دولت و ملّت می‌توانند مطالبی برای اداره بهتر جامعه‌شان بیاموزند۳۳.»

۴-۵- برتری احکام و فرامین اسلام یک در زمان نزول

محسن کدیور بر این باور است که احکام و فرامین اسلام یک ( احکام الله)، در زمان نزول، عقلانی و عادلانه بوده و از تمامی احکام زمان خود برتر بوده‌اند. وی می‌گوید:

«همه‌ی احکام دین در صدر اسلام و در عصر نزول عادلانه، عقلایی (قابل گفتگوی خردمندانه) و برتر از راه‌حل‌های رقیب بوده‌اند۳۴.»

این مدعا در تمامی نوشته‌های چند سال اخیر ایشان تکرار شده است. اما در متون یاد شده، هیچ بررسی‌ای در این خصوص صورت نگرفته است. یعنی هیچ‌گاه به طور مستند شواهد برتری احکام و فرامین قرآن در زمان نزول ارائه نگردیده است.

به عنوان مثال، باید به طور مستند نشان داد که احکام و مجازات‌هایی چون قصاص (چشم در برابر چشم، و…)، ارتداد، محاربه (قطع دست و پا به طور معکوس)، قطع دست دزد، حکم زنای محصنه، و… در زمان نزول از احکام و مجازات‌های رایج در یونان و جهان غرب برتر بوده‌اند؟

یعنی در آن مناطق مجازات‌هایی «خشن»تر و «موهن»تر (تعابیر محسن کدیور) از مجازات‌های اسلام جاری بوده است.

در یونان و جهان مسیحی شراب خواری مجازات نداشت. اعراب پیش از اسلام هم قومی شراب خوار بودند. مجازات اسلام برای شراب خواری به چه معنا برتر از مجازات دیگران بوده است؟ آنان که شراب خوردن را جرم و گناه تلقی نمی‌کردند.

در یونان پیش از اسلام و مسیحیت، همجنس گرایی رایج بود و مجازات هم نداشت، برتری مجازات اسلام در این زمینه (مجازات لواط) چه معنایی دارد؟

مجازات قصاص از دین یهود گرفته شده است. این مجازات به چه معنا برتر از راه‌حل یهودیان تلقی می‌شود؟

به این ترتیب، این مدعا که راه‌حل‌های فقهی قرآن برای مسائل اجتماعی، در زمان نزول، برتر از راه‌حل‌های دیگران بوده است، فاقد دلیل و شواهد مثبت مدعاست.

نابرابری‌های تبعض آمیز مندرج در قرآن و سنت معتبر نبوی، به چه معنا برتر از راه‌حل‌های دیگران بوده‌اند؟

۵-۵- قبول برتری برساخته‌های انسان مدرن بر کلام الله

محسن کدیور نشان می‌دهد که یافته‌های انسان مدرن، برتر از راه‌حل‌های خداوند هستند. او ابتدا می‌گوید:

«هر آنچه امروز به عنوان تعالیم اسلامی معرفی شود نیز می‌باید همان سه ضابطه را دارا باشد، یعنی به فهم انسان امروز عادلانه، عقلایی (قابل گفت‌وگوی خردمندانه) و برتر از راه‌حل‌های رقیب باشد. هر حکمی که از برآوردن این ضوابط سه گانه عاجز باشد، نشان از موقت بودن، نسخ شدن و به پایان آمدن زمان اعتبار دینی‌اش دارد۳۵.»

پس محل نزاع بر سر داشتن «راه‌حل‌های برتر» است. هر یک از راه‌حل‌های اسلام یک (کلام الله)، اگر برتر از راه‌حل‌های انسان مدرن نباشند، منسوخ هستند و باید آنها را کنار نهاد:

«هر وقت بخواهیم چیزی را بفهمیم، اگر مطمئن باشیم غیرعادلانه است یا غیرعقلایی است یا اینکه راه‌حل‌هایی بهتر از راه‌حلی که ما مدعی‌اش هستیم وجود دارد، در آن صورت اگر باز به حرف خود دال بر دینی بودن آن امر قائل باشیم، در عقل ما تردید می‌کنند۳۶.»

از نظر کدیور تمامی باورهای دینی (قرآن و سنت معتبر نبوی) مشمول این معیار می‌شوند. یعنی تمامی باورها و فرامین دین که با راه‌حل‌های برتر انسان مدرن تعارض دارند، باید منسوخ به شمار آیند و در موزه‌ی تاریخ بایگانی شوند. پس اندیشه برتر، اندیشه‌ی مدرن است، نه باورهای قرآن که کلام الله هستند. کدیور می‌گوید:

«گزاره‌های دینی با چه معیارهایی ‌باید سنجیده شوند تا اگر سربلند از این سنجش بیرون آمدند، به عنوان معرفت دینی بمانند و اگر جز این بود، به موزه‌ی تاریخ سپرده ‌شوند؟… لازمه‌ی دینی بودن گزاره‌های دینی این است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخی گزاره‌های دینی، امور متغیر و زمان‌مند بود‌ه‌اند که امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان دینی نسخ شده است… [پیش از این] سه معیار ذکر کرده‌ام.

معیار اوّل، عقلانیت است… اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانیت متعارف امروزی عقلایی محسوب نشود، دینی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دینی بوده باشد… این عقلایی بودن یا نبودن را ما از مدرنیته می‌توانیم بیاموزیم. مسلمانان به مدد مدرنیته در حوزه‌ی حقوق اساسی، در بحث مشروعیت حکومت‌ها و در بحث حقوق دولت و ملّت می‌توانند مطالبی برای اداره بهتر جامعه‌شان بیاموزند…

ملاک دوم عدالت است، با همه ابهام‌هایی که دارد. چیزی که در عرف امروز عادلانه محسوب می‌شود، پذیرفتنی است؛ اگر چیزی عادلانه دانسته نمی‌شود، نمی‌تواند امروز دینی باشد…

معیار سوم، رجحان و برتری راه‌حل دین در قیاس با راه‌حل‌های رقیب است. من تا زمانی می‌توانم دین‌دار بمانم که بتوانم در رقابت با اندیشه‌های رقیب بگویم: راه‌حل من، با معیار امروز راه‌حل برتری است… .این ملاک، خود قرینه‌ای بر منسوخ بودن برخی احکام است… بنابراین سه معیار عقلایی بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به راه‌حل‌های رقیب، سه معیار یا ضابطه‌ی بر گرفته از اندیشه مدرن، برای پالایش معرفت و عمل دینی هستند۳۷.»

در اینجا به صراحت گفته شده که دین‌داری به معنای آن است که راه‌حل‌های دین باید برتر از همه‌ی راه‌حل‌ها باشد. اما وقتی راه‌حل‌های دین با راه‌حل‌های مدرنیته مقایسه می‌گردد، روشن می‌شود که راه‌حل‌های مدرنیته برتر از راه‌حل‌های دین است. پس تحدی شکست خورده و چاره‌ای جز پذیرش راه‌حل‌های مدرنیته و منسوخ اعلام کردن راه‌حل‌های دین وجود ندارد.

در نوشته‌های دیگر، به صراحت تأکید شده است که اندیشه‌های انسان مدرن، برتر از اسلام یک هستند:

«در سه محور چالش تعالیم سنتی ادیان با حقوق بشر مساله با تقدم اندیشه حقوق بشر بر قرائت سنتی ادیان حل شده است. آن سه محور عبارتند از برابری حقوقی انسان‌ها، آزادی‌های دینی ومذهبی وقابل نقد وگفت‌وگو بودن گزاره‌های دینی. جهان‌شمولی مواد حقوق بشر و گذشت چند دهه از تصویب اولیه نخستین اعلامیه آن، گسترش حقوق بشر وتوسعه قلمرو آن وافزایش مواد آن یا تفسیر موسع مواد پیشین که در عمل به توسعه محدوده حقوق بشر منجر می‌شود۳۸.»

در تمامی این زمینه‌ها، مدرنیته برتر از قرآن است، لذا چاره‌ای جز پذیرش مدرنیته و منسوخ اعلام کردن اسلام در این زمینه‌ها وجود ندارد. به این شکل تحدی قرآن پاسخ دریافت می‌دارد. یعنی گفته می‌شود چون راه‌حل‌های انسان مدرن برتر از راه‌حل‌های خداوند است، پس احکام الله باید منسوخ به شمار آمده و به بایگانی موزه تاریخ سپرده شوند:

«سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر می‌گیرد) با مواد ۱، ۲،۷ و ۱۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی سیاسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلامیه جهانی رفع تبعیض از زن (۱۹۷۵)، و بسیاری از مواد کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان (۱۹۷۹) در تعارض آشکار است… اندیشه حقوق بشر در اکثر قریب به اتفاق موارد تعارض، بر موضع اسلام تاریخی رجحان دارد…

راه‌حل‌های اسلام تاریخی برای رفع تعارض احکام شرعی حوزه زنان با حقوق بشر، جزیی، نارسا و ناکافی است. … بویژه در اموری که مستندشان نص قرآن یا سنت معتبر است، فاقد کارایی‌اند و توان خروج از بن بست را ندارند… اسلام نواندیش در عین پای‌بندی به پیام جاودانه وحی الهی، اندیشه حقوق بشر در حوزه زنان را به دلیل عادلانه بودنش می‌پذیرد و احکام معارض با آن در متن دین را احکامی می‌داند که اگرچه در عصر نزول عقلائی، عادلانه و برتر از راه‌حل‌های رقیب بوده‌اند، اما امروز به دلیل از دست دادن این سه ضابطه، تکلیف فعلی محسوب نشده، در زمره احکام منسوخ به حساب می‌آیند۳۹.»

فرامین و احکام قرآن و سنت معتبر نبوی:

«تا زمانی معتبر است که… با معیارهای عقلانیت، عدالت، اخلاقی بودن و برتری بر راه‌حل‌های رقیب اعتبار خود را تداوم بخشد. بدیهی است که در صورت از دست دادن این شرایط در آینده، این تلقی نیز به تاریخ خواهد پیوست و در موزه اندیشه اسلامی مطالعه خواهد شد… هر خواسته جدیدی زمانی در هاضمه قوی معرفت دینی پذیرفته می‌شود که حائز ضوابط پیش گفته عقلایی و اخلاقی و عادلانه و راجح بودن بر راه‌حل‌های رقیب باشد. حقوق بشر به واسطه ابتنا بر حقوق طبیعی و ذاتی آدمیان امری مطلوب است… حقوق بشر پدیده‌یی مدرن است… حقوق بشر را می‌پذیریم از آن رو که عقلایی، عادلانه و اخلاقی است۴۰.»

تمام سخن بر سر برتری یافته‌های انسانی است. در مقایسه‌ی فرآورده‌های وحیانی (کلام الله) با یافته‌های انسانی، یافته‌های انسانی برتر از کلام وحیانی هستند. پس فرامین و احکام خدای متشخص انسان‌وار را منسوخ و در موزه تاریخ بایگانی خواهیم کرد. آیا بیان این سخنان، معنایی جز پذیرش شکست تحدی قرآن دارد؟

چگونه امکان دارد کسی قرآن را کلام خدای عالم مطلق و خیر محض بداند و در عین حال معتقد باشد که راه‌حل‌های انسان مدرن، برتر از راه‌حل‌های خداوند است؟

آرش نراقی هم قرآن را کلام الله به شمار می‌آورد. وی در احکام شریعت از نظریه شاه ولی‌الله دهلوی دفاع می‌کند. به نظر نراقی:

«کاملاً می‌توان فرض کرد که کلام وحیانی کلام خداوند است نه نبی، اما خداوند خود احکام شریعت را برای انسان‌هایی خاص در زمانی خاص وضع کرده ‌است. برای مثال ممکن است کسانی معتقد باشند که خداوند جامعه عرب را در روزگار پیامبر اسلام صرفاً به عنوان یک نمونه برگزید و از طریق ایشان به آدمیان آموخت که چگونه می‌توان با کمترین تغییر در نظام معیشت قوم (ازجمله در نظام حقوقی ایشان)، جهت جامعه را از جاهلی به الهی گرداند.

بنابراین مطابق این تلقی، احکام شریعت مربوط به همان دوره و جامعه است و تسری شکلی آن به دوره‌ها و جوامع دیگر ناموجه است مگر آنکه دلیلی برای آن وجود داشته باشد. یعنی مطابق این تصویر، احکام شریعت،… تاریخی است بدون آنکه کلام وحیانی کلام نبی تلقی شود۴۱.»

نراقی در مسائل اجتماعی و سیاسی و حقوقی کاملاً مدرن است. او از حقوق همجنس گرایان دفاع و همجنس خواهی را منافی با احکام قرآن نمی‌یابد۴۲.

آرای وی درخصوص سقط جنین۴۳ و رقص هم دگراندیشانه است. نراقی خوردن گوشت گوسفند و گاو و گوساله و مرغ را غیراخلاقی می‌داند، و این نظر را هم با آیات قرآن سازگار تلقی می‌کند۴۴.

او مدافع فمینیسم است و معتقد است که اعتقاد به فمینیسم هم با دین‌داری تعارض ندارد. درواقع آرش نراقی هم کلیه دستاوردهای مدرنیته (حقوق بشر، دموکراسی، فمینیسم، کثرت گرایی، حقوق اقلیت‌های جنسی و دینی، و…) را پذیرفته و احکام اجتماعی قرآن را کنار نهاده است.

نتیجه

در سال‌های اول انقلاب اسلامی ایران، فقه و فقها چنان جایگاهی پیدا کردند که همگان از «اسلام فقاهتی» سخن می‌راندند. اسلام فقاهتی در حال پیاده شدن بود و پیامدهای آشکار و پنهان خود را نمایان می‌کرد.

مهندس مهدی بازرگان یکی از نواندیشان دینی قائل به کلام الله بودن قرآن بود. او در آخرین نوشته‌ی دین‌شناسانه‌ی خود، دین را فقط برای خداپرستی و آخرت گرایی معرفی کرد.

این «تغییر سرمشق»، نشان می‌دهد که تحدی قرآن در دوران جدید چه سرنوشتی پیدا کرده‌است. احکام فقهی غیرعبادی قرآن و سنت معتبر نبوی، برای مسلمین کنونی غیرقابل دفاع شده‌اند، چه رسد به اینکه بخواهند برتری آنها را نسبت به برساخته‌های انسانی اثبات کنند.

اگر قرآن و سنت معتبر نبوی فقط و فقط برای ارتباط با خداوند در دنیا و آخرت باشند، عقب‌نشینی بزرگی در مدعیات مسلمین صورت گرفته است. در این صورت، تحدی قرآن اگر بخواهد معنا داشته باشد، معنای آن این است که رقبا بتوانند راه‌های مشابه یا بهتری برای ارتباط با خدا معرفی کنند. اگر چنین باشد، آیا می‌توان نشان داد که راه‌های اسلام یک برای ارتباط با خدا، برترین راه‌های ممکن برای ارتباط با خدا و تجربه‌ی دینی است؟

آیا احکام عبادی قرآن و سنت معتبر نبوی، نتیجه‌بخش‌تر از سیر و سلوک عارفان است؟

به تعبیر دیگر، کدام سنت امکان «تجربه‌ی دینی» را بیشتر مهیا می‌سازد: دین یا عرفان؟

فقیهان با بسط ید، در اختیار گرفتن دولت و پیاده کردن احکام فقهی، بیشترین نقش را در تثبیت این نظر داشتند که احکام فقهی، ناعادلانه، غیرعقلانی، ناکارآمد و غیراخلاقی‌اند. اجتماعی‌ترین بخش اسلام، احکام فقهی قرآن و سنت معتبر نبوی است. اگر احکام فقهی اسلام یک، ناعادلانه، غیرعقلانی، موهن و خشن باشند که باید منسوخ به شمار آیند و به موزه‌ی تاریخ فرستاده شوند، اسلام، ابعاد اجتماعی‌اش را از دست خواهد داد.

کسانی به دنبال آن بودند که با استناد به تحدی، کلام الله بودن قرآن را اثبات کنند. اما اینان بجای اثبات پیروزی قرآن در ارائه‌ی راه‌حل مسائل و مشکلات اجتماعی، احکام قرآن را منسوخ کرده و کنار نهاده‌اند.

دهه‌ی اول انقلاب ایران شاهد تحول دیگری هم بود. آقای خمینی و دیگر فقها، ایران و مردم‌اش را خرج فقه و فقاهت می‌کردند. مهندس مهدی بازرگان در همان دهه بر تمایز مهمی انگشت نهاد. او گفت: آقای خمینی ایران را برای اسلام می‌خواهد، اما من اسلام را برای ایران می‌خواهم.

هر دوی سوی این نزاع، قرآن را کلام الله به شمار می‌آوردند. نزاع بر سر خادم و مخدوم بود. آقای خمینی می‌خواست ایران و مردمش در خدمت اسلام باشند. اما بازرگان می‌خواست اسلام در خدمت مردم ایران باشد.

«اسلام فقاهتی» فقها، در آزمون تاریخی شکست خورد و فقها شأن و منزلت پیشین خود را از دست دادند. سر پا بودن فقه و فقها، محصول دلارهای نفتی و قدرت (سپاه و بسیج ونیروی انتظامی و وزارت اطلاعات) است. زنان و دختران ایران به خیابان‌ها ریخته‌اند و به زندان می‌روند تا سهم خود را از فقه و فقها بستانند.

فقه و فقاهتی که تبعیض‌های ناروا را بر آنها تحمیل کرده، در حال عقب‌نشینی گام به گام است. اقلیت‌های دینی، بهاییان و دراویش، همگی دست‌های خود را گشوده‌اند تا سهم و حق خود را از فقه و فقها بستانند.

در این نزاع‌ها و چالش‌ها، رفته رفته این نظریه دارد تثبیت می‌شود که حقوق امری دینی نیست، حق مانند علم تجربی، معرفتی مستقل از دین است. فقه و فقیهان و دیانت نیستند که باید تعیین کنند چه کسی دارای چه حق و حقوقی است، انسان‌ها به صرف انسان بودن صاحب حق‌اند. شهروندان به صرف شهروند بودن صاحب حقوق شهروندی هستند.

فقه بجای آنکه آدمیان را برابر و صاحب حق به شمار آورد، انواع و اقسام تبعیض‌ها و نابرابری‌ها را بر آنها تحمیل کرده‌است.

به نظام ولایت فقیه بنگرید که اجرای «حدود الله» چه بر سر آنان آورده است. قرآن تصریح کرده ‌است که حدود الهی باید در حضور مومنین اجرا شود. فقیهان حاکم بر ایران، چند سالی در میادین شهر به این دستور قرآنی عمل کردند، اما اینک با عدول از این حکم قرآنی، حدود را مخفیانه اجرا می‌کنند. آنان بجای آنکه با افتخار بگویند در حال اجرای احکام و فرامین خداوند هستند، خود را شرمنده احساس می‌کنند که بگویند زانیان را سنگسار می‌کنند، دست دزدان را قطع می‌کنند، دست و پای محارب را قطع می‌کنند، شراب خواران را تازیانه می‌زنند، حجاب شرعی را به زور بر تن زنان کرده‌اند.

آیا نمی‌توان احتمال داد که همه‌ی ما مسأله را بد فهمیده‌ایم؟ یعنی، احکام فقهی قرآن، سخنان و فرامین خداوند نیستند، آنها احکام جاری در میان اعراب جاهلی بودند که پیامبر گرامی اسلام آنها را تصویب و تأیید کرد.

به این معنا، آنها حتی محصول «تجربه‌ی دینی» هم نباید به شمار آیند، چه رسد به اینکه ادعا شود که کلام الله هستند. مگر می‌شود احکامی موهن و خشن باشند، مفاسدشان بیش از مصالح شان باشد، غیراخلاقی و ناعادلانه و غیرعقلانی باشند، در عین حال سخن خداوند باشند؟

آرش نراقی نوشته است که می‌توان قرآن را کلام الله به شمار آورد و در عین حال از نظر شاه ولی‌الله دهلوی درخصوص احکام فقهی قرآن دفاع کرد. شاه ولی‌الله دهلوی اکثر احکام عبادی و غیرعبادی اسلام همان احکام جاری در جامعه اعراب است:

«راسخان در علم می‌دانند که شرع اسلام درباب نکاح و طلاق و معاملات و زینت و لباس و قضاء و حدود و قسمت غنائم چیزی نیاورد که اعراب ندانند یا در قبولش تردید کنند. بلی گاهی تصحیح خطاها رخ می‌داد مثل ربا که در میان‌شان رواج یافته بود و از آن نهی شدند… دیه قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. دید که با ده شتر دست از آدمکشی بر نمی‌دارند آن را به صد شتر رساند و پیامبرهم آن را نگاه داشت و عوض نکرد.

اولین قسامه را ابوطالب برگزار کرد. از هر غارت یک چهارم به رییس قوم می‌رسید پیامبر آن را یک پنجم کرد. قباد و انوشیروان پسرش مالیات و عشریه می‌گرفتند شرع هم چیزی نزدیک آن را آورد. بنی‌اسراییل زانیان را سنگسار می‌کردند و دست دزد را می‌بریدند و قاتل را می کشتند، قرآن هم همان را آورد و امثال اینها بسیار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد ماند. بلکه اگر تو زیرک باشی و به جوانب احکام محیط باشی خواهی دانست که انبیأ علیه السلام در آیین و آداب عبادات هم چیزی نیاوردند که خودش یا مثلش در میان قوم‌شان نباشد. البته تحریفات جاهلی را از آن زدودند و اوقات و ارکان مبهم و امور مهجور مانده را ضبط و ترویج کردند۴۵.»

به این ترتیب، احکام فقهی قرآن را خداوند وضع نکرده‌است، بلکه اعراب جاهلی آنها را برساخته‌اند و پیامبر هم همان‌ها را تأیید کرده‌است. برساخته‌های اعراب جاهلی، کلام وحیانی یا محصول تجربه‌ی ادراکی خداوند نیستند، آنها قوانین جاری در میان اعراب بوده‌اند.

«قرآن محمدی» مدعی بود که اگر به شبهات وثاقت تاریخی متن پاسخ گفته شود، اثبات می‌شود که قرآن سخنان پیامبر گرامی اسلام است. آرش نراقی به درستی تأکید کرد که اگر به تمامی شبهات وثاقت تاریخی متن پاسخ گفته شود، فقط و فقط اثبات می‌شود که قرآن بر زبان پیامبر جاری شده است. این نکته بسیار مهم است. برای اینکه بهاءالدین خرمشاهی و دیگران نشان داده‌اند که برخی از آیات قرآن، شعرهای امرء القیس بوده است و آیه تبارک الله احسن الخالقین را عمر برساخته است۴۶.

پیامبر گرامی اسلام واقعاً و حقیقتاً تجربه‌ای را از سرگذرانده‌اند، که «تجربه‌ی وحیانی» خوانده می‌شود. این مدعا که تجربه‌ی وحیانی به معنای آن است که: «تمام الفاظ و محتوای قرآن موجود سخنان خداوند هستند»، یک مدل برای فهم معنای «تجربه‌ی وحیانی» است.

مدل دیگری وجود دارد که بر مبنای آن، پیامبر دارای تجربه‌ی وحیانی بوده است، اما برای اینکه تجربه‌ی حضوری خود را در اختیار دیگران بگذارند، آن را تعبیر و به علم حصولی تبدیل کرده‌اند. ضمن آنکه احکام فقهی، محصول تجربه‌ی وحیانی نیستند، بلکه محصول جامعه‌ی عربی قبل از اسلام هستند. شواهد و قرائن این مدل را بهتر و بیشتر تأیید می‌کنند.

پاورقی‌ها:

۱- طباطبایی، المیزان، جلد ۴، صص ۱۹۱- ۱۹۰.

۲- احمد آذری قمی، انتخاب خبرگان و ولایت فقیه، روزنامه رسالت، ۱۹ تیر ۱۳۶۸.

۳- عبدالله جوادی آملی، «نقش امام خمینی در تجدید بنای امامت»، کیهان اندیشه، شماره ۲۴، خرداد – تیر ۱۳۶۸.

۴- طباطبایی، المیزان، جلد ۴، صص ۱۴۸- ۱۴۷.

علی شریعتی، مرتضی مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی، صادق لاریجانی، محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی و…، تفسیر المیزان را مهم‌ترین تفسیر قرآن معرفی کرده‌اند. آنها و دیگران، با عبارات گوناگون این اثر را مهم‌ترین اثر فهم و تفسیر قرآن به شمار آورده‌اند. مانند گذشته به آرای المیزان استناد خواهیم کرد تا مقبول طرفین باشد. باید اعتراف کرد، که در بزرگ کردن علامه طباطبایی و اهمیت مقام علمی او، هیچ‌کس به پای علی شریعتی نمی‌رسد. بهاءالدین خرمشاهی هم در دو نوشته به خوبی از تفسیر المیزان دفاع کرده‌است. به عنوان نمونه، محسن کدیور می‌گوید: «کار بازرگان در حوزه تاریخ قرآن در کتاب سیر تحول قرآن، همسنگ کار سترگ علامه طباطبايی در المیزان در حوزه تفسیر قرآن کریم است» (محسن کدیور، ابتکارات یک نواندیش).

صادق لاریجانی، عضو فقهای شورای نگهبان هم نوشته است:

«اندیشه بلند حضرت علامه قدس سره، در این حرکت فکری لطائف قرآنی بسیاری از خود بجای گذاشته که هر یک بنوبه ی خود افکار ناب دیگری را می‌طلبد. تفسیر قرآن با قرآن هم اصلی ایشان است. این شیوه تفسیری گاه معانی بدیع و جالبی برای آیات قرآنی می‌یابد، معانیی که در عین بلندی، از حدود ظواهر آن تجاوز نمی‌کند. و درواقع مشکل اصلی در تفسیر نیز همین است که معانی تفسیری من عندی نبوده و از بطن قرآن جوشیده باشد. و همین اعضال و اشکال است که تفسیر بزرگ المیزان و نیز این رسائل مختصر را از ارزش خاصی برخوردار می‌سازد. بسیاری از مفسرین مباحث دقیق عقلی یا معارف تجربی را به قرآن نسبت می‌دهند در حالی که از ظواهر آن بسیار بدور است و بنابراین هیچ حجیتی در انتساب آن به قرآن ندارند» (علامه طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه صادق لاریجانی، انتشارات الزهرا، مقدمه مترجم).

همه‌ی مدافعان المیزان، بر این نکته انگشت نهاده‌اند که مهم‌ترین ویژگی المیزان این است که المیزان، تفسیر قرآن به قرآن است. بنابراین، آنچه در تفسیر المیزان آمده است، نسبت به دیگر تفسیرها، به نظر قرآن نزدیک‌تر است.

۵- پیشین، ص ۱۵۴.

۶- پیشین، صص ۱۶۱- ۱۶۰.

۷- پیشین، ص ۱۷۷.

۸- پیشین، ص ۱۸۰.

۹- پیشین، ص ۱۸۳.

۱۰- پیشین، صص ۱۸۵- ۱۸۴.

۱۱- پیشین، صص ۱۹۱- ۱۹۰.

۱۲- پیشین، ص ۱۹۴.

۱۳- پیشین، ص ۱۹۵.

۱۴- پیشین، ص ۱۹۶.

۱۵- پیشین، ص ۲۰۷.

۱۶- طباطبایی، المیزان، جلد ۲، صص ۱۰۰- ۹۹.

۱۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، صص ۲۰۸- ۲۰۷.

۱۸- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۲۰۸.

۱۹- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۲۰۷.

۲۰- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۲۰۶.

۲۱- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۳۱۵.

۲۲- پیشین، ص ۳۱۷.

۲۳- پیشین، ص ۳۱۹.

۲۴- طباطبایی، المیزان، جلد ۱، ص ۶۵۷ و ۶۵۸ و ۶۶۰.

۲۵- پیشین، ص ۶۶۱.

۲۶- پیشین، صص ۶۶۳- ۶۶۲.

۲۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۵، ۱۱۳.

۲۸- پیشین، ص ۱۱۴.

۲۹- محسن کدیور، حقوق بشر و روشنفکری دینی، ماهنامه آفتاب، شماره ۲۸، صص ۱۱۵- ۱۰۶.

۳۰- محسن کدیور، «بازشناسی حق عقل شرط لازم سازگاری دین و حقوق بشر»، رجوع شود به سایت وی.

۳۱- محسن کدیور، «حقوق زنان در اسلام معاصر»، رجوع شود به سایت وی.

۳۲- محسن کدیور، گفت‌وگوی صریح درباره روشنفکری دینی، سایت کدیور.

۳۳- محسن کدیور، «داد و ستد اسلام و مدرنیته»، رجوع شود به سایت محسن کدیور.

۳۴- محسن کدیور، اسلام و دموکراسی، سازگاری یا ناسازگاری، سایت کدیور.

۳۵- پیشین.

۳۶- محسن کدیور، گفت‌وگوی صریح درباره روشنفکری دینی، سایت کدیور.

۳۷- محسن کدیور، «داد و ستد اسلام و مدرنیته»، رجوع شود به سایت محسن کدیور.

۳۸- محسن کدیور، «حقوق بشر لائیتسه و دین» رجوع شود به سایت کدیور.

۳۹- محسن کدیور، «حقوق زنان در اسلام معاصر»، رجوع شود به سایت وی.

۴۰- محسن کدیور، «روشنفکری دینی طریق است، نه موضوع»، سایت کدیور.

۴۱- آرش نراقی در دو مقاله زیر به نقد آرای سروش و شبستری درخصوص کلام نبی بودن قرآن پرداخته و از قرآن به عنوان کلام خدا دفاع کرده‌است:

آرش نراقی، پرسش از تجربه‌های وحیانی، مدرسه، شماره اول، بهار ۱۳۸۴، صص ۲۹- ۲۳.

آرش نراقی، ماهیت کلام وحیانی در اندیشه مجتهد شبستری، مدرسه، شماره ششم، تیر ۱۳۸۶، صص ۶۷- ۶۳.

به گمان نراقی، غیبت خدا از جهان و حضور نداشتن وی در زندگی افراد باعث شده است تا نواندیشانی چون سروش و شبستری و ملکیان، از «خدای متشخص انسان‌وار» به «خدای غیرمتشخص» عبور کنند. نراقی در مقاله‌ي «اختفای خدا: ملاحظاتی درباره الهیات غیبت» (رجوع شود به سایت وی) به دنبال آن است تا نشان دهد از غیبت خدا در جهان نمی‌توان عدم وجود خدای متشخص انسان‌وار را نتیجه گرفت. به نظر نراقی می‌توان با پذیرش تمامی مسائل و مشکلات، همچنان در این سیستم باقی ماند و سیستم را اصلاح کرد، نه آنکه با تعویض نظام، از خدای متشخص انسان‌وار به خدای فراشخصی عبور کرد.

۴۲- آرش نراقی، درباره‌ی اقلیت‌های جنسی، ۲۵ نوامبر ۲۰۰۴، سایت نراقی.

همچنین رجوع شود به سخنرانی وی در دانشگاه کالیفرنیا تحت عنوان:

اسلام و مسأله اقلیت‌های جنسی، سایت نراقی.

۴۳- آرش نراقی، درباره سقط جنین، ۱۸ اکتبر ۲۰۰۴، رجوع شود به سایت نراقی.

۴۴- آرش نراقی، فضیلت گیاه خواری، ژانویه ۲۰۰۸، سایت نراقی.

۴۵- شاه ولی‌الله دهلوی، حجه الله بالغه، ج ۱، ص ۱۰۵.

۴۶- قرآن شناس معاصر، آقای بهاءالدین خرمشاهی نوشته است:

«امرء القیس یکی از شعرای بزرگ عصر جاهلیت و صاحب یکی از معلقات سبع [= هفت قصیده‌ی بسیار هنرمندانه‌ی آویخته در کعبه، در عصر پیش از نزول قرآن] گفته بوده است:

دنت الساعه وانشق القمر

عن غزال صاد قلبی و نفر

و قرآن کریم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر (قمر، ۱)»

( بهاءالدین خرمشاهی، فرصت سبز حیات، نشر قطره، چاپ اول ۱۳۷۹، ص ۸۶).

امرء القیس سی سال پیش از تولد پیامبر گرامی اسلام فوت کرد. در اشعار او آیه‌های ۹۶ انبیا، ۱ ضحی، ۵۹ صافات، ۱ و ۲۹ و ۳۱ و ۴۶ قمر وجود دارد. جناب خرمشاهی نوشته‌اند:

«عمربن خطاب گفته بود است: تبارک الله احسن الخالقین، و وحی الهی عیناً بر همین سیاق نازل می‌شود. اینها و ده‌ها نمونه دیگر… در مهم‌ترین اثر در زمینه‌ی علوم قرآنی، یعنی همان الاتقان فی علوم القرآن سیوطی آمده است. سیوطی یعنی حافظ جلال الدین عبدالرحمن سیوطی (۸۴۹- ۹۱۱ ق) اصلاً ایرانی است. نیاکانش ایرانی بوده‌اند و خودش زاده در اسیوط مصر است و به همین لحاظ به سیوطی شهرت دارد. او یکی از درست اعتقادترین و مقبول‌ترین و پرکارترین محققان و علمای اسلام در قرن دهم هجری است و پایگاه علمی‌اش تا به حدی است که او را مجدد رأس ماته[= احیأگر علوم و سنن و اندیشه‌ی اسلامی در آغاز قرن دهم هجری] شمرده‌اند»۲۶.

(بهاءالدین خرمشاهی، فرصت سبز حیات، نشر قطره، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۸۷).