نقد دیدگاه روشنفکران دینی در باره دکتر علی شریعتی

چگونه نقدي بر شريعتي رواست؟

چگونه نقدي بر شريعتي رواست؟ تقي رحماني

چگونه نقدي بر شريعتي رواست، كه درمان درد ما هم باشد؛ اين نوشتار‎*‎‏ شامل سه بخش است. بخش نخست ‏درباره نقد روشنفكران ديني بر شريعتي است كه اين بخش آسيب شناسي اين نوع نقد را بيان مي كند. بخش دوم ‏نگاهي به ديدگاه كلان شريعتي و مقايسه آن با ديدگاه ماركس و هايدگر است و بخش سوم نقد نگارنده بر شريعتي ‏است.‏

‎‎نقد روشنگران ديني بر شريعتي‎‎

چه خوب است نقد منصفانه باشد. نقد بيرحمانه بوي خشونت مي دهد اما نقد كردن در جامعه ما بسيار سخت است. ‏انديشمندان اين سرزمين فضاي نقد را با درشتي و تندي مي‌بندند و به نادرستي نقد خود را برنمي تابند.‏

به عنوان نمونه نگارنده به تفكيك در جريان روشنفكري مذهبي و ديني پرداخت. از سوي برخي از بزرگواران در ‏نقد اين تفكيك برخوردهايي با اينجانب شد كه منصفانه نبود. بنده در نقد خود درمورد اين جريان واژگان بيرون آمده ‏از دل بنيادگرايي دهه ۱۳۶۰ را به كار بردم. كه با اعتراضات گوناگون و سنگين از سوي اين جريان مواجه شدم.‏

در سخنراني دانشگاه علم و صنعت ۲۵ خرداد ۱۳۸۶ به جاي واژه بنيادگرايي واژه جريان خط امام دهه ۱۳۶۰ را ‏بكار بردم و باز تصريح كردم كه جريان روشنفكري ديني جريان مباركي است- و با توفيق خداوند ان شاءالله موفق ‏كه شود- اما اين جريان در مقايسه با روشنفكران مذهبي خاستگاه به مسير تاريخي و حتي اهداف متفاوتي دارد و ‏حتي همواره تأكيد كرده ام اين جريان داراي انديشمندان و متفكراني است كه با وجود تفاوت ديدگاه با ايشان، داراي ‏صلاحيت و توان فكري هستند. با اين چند جمله مي خواهم نشان دادم كه تلاش كردم نقدي منصفانه به ديگران ‏داشته باشم. اما بعد متوجه شدم كه بسياري از افراد اين جريان از نقد و بررسي انديشه و عملكرد خود در دهه ‏‏۱۳۶۰ راضي نيستند و آن را برنمي تابند.‏

اما روشنفكران ديني در نقد شريعتي چقدر انصاف نگه مي‌دارند؟

مجموعه اين جريان بخصوص دكتر سروش به شكل بارزي نقدي نه ميزان دقيق منصفانه به شريعتي وارد آورد كه ‏محور آن بر ايدئولوژي انديشي شريعتي استوار بود. در سال ۱۳۶۹ سروش- شايد متأثر از كتاب فرانسوي نقد ‏ايدئولوژي شايگان بود- و با توجه به مُد زمانه ايشان هر ايدئولوژي را شايسته اعدام دانست تا بتواند ذهن ايراني را ‏از قيد و بند ايدئولوژي راحت كند و شريعتي مصداق ايدئولوژي انديشي معرفي شد. با اين وصف متهمي براي ‏اعمال همه نادرستي هاي دهه شصت پيدا شده بود تا بتوان همه رفتارها بر گردنش گذاشت. اگرچه دكتر سروش ‏در خرداد ۱۳۷۶ در لندن، از ايدتولوژي محبت شريعتي هم سخن گفت. اما در شهريور ماه سال ۱۳۷۹ در ‏روزنامه ايران باز شريعتي را ايدئولوژي انديش خواند در سال ۱۳۸۴ در جواب به آقاي بهمني، شريعتي را شجاع ‏و دلير، امانه عميق دانست. با اين وصف اين نوع برخورد دليرانه با شريعتي را مي توان با آخرين برخورد ايشان ‏با جريان انقلاب فرهنگي و ستاد انقلابي فرهنگي، در تيرماه ۱۳۸۶ مقايسه كرد كه ايشان پذيرفتن حكم مسئوليت ‏در ستاد انقلاب فرهنگي را به دليل محبوبيت مردمي رهبر انقلاب مي داند اما توضيح نمي دهد كه هم در اين حكم ‏به ستاد و هم پيام نوروزي سال ۱۳۵۹ رهبر انقلاب اشاره شده بود. دانشگاهها بايد از اساتيد و نيروهاي وابسته به ‏شرق و غرب پاكسازي شود.‏

به عبارتي دكتر سروش به دليل محبوبيت رهبر انقلاب حكم ايشان را در مورد تصفيه دانشگاه از اعمال شرق و ‏غرب پذيرفته اند.‏

اگربه مصداق ضرب المثل يك سوزن به خود و يك جوال دوز به مردمي بخواهيم اين نقد سروش به يك متفكري ‏است كه يك سال قبل از انقلاب مرحوم شده و رهبر انقلاب در سال ۱۳۵۶ حتي در پيام تسليت دانشجويان از به ‏كار بردن واژه مرحوم براي شريعتي پرهيز كرده در همان پيام دانشجويان را از انحراف فكري پرهيز مي دهد و ‏دكتر يزدي را خطاب خود قرار مي دهد.‏

بايد پرسيد چگونه است رهبر انقلاب- با هر دليلي- در مورد شريعتي موضع مثبت ندارد اما به دكتر سروش جوان ‏انسان اعتماد دارد كه وي را عضو ستاد انقلاب فرهنگي مي كند يا مي‌توان از دكتر سروش پرسيد كه در سال ‏‏۱۳۶۰ شما براي دفاع از مكتب اسلام در كنار آقاي مصباح يزدي نشستيد تا ايدتولوژي شيطاني نقد كنيد، اما آيا ‏آقاي مصباح يزدي حاضر بود در كنار شريعتي با ماركسيستها مناظره كند.‏

به هر حال شريعتي مبلغ تز اسلام منهاي روحانيت شده بود. ‏ ‏ اگر اين ديدگاه شريعتي عجولانه و قابل نقد است. ‏همچنين انقلاب قبل از آگاهي را فاجعه مي دانست.‏

ايدئولوژي انديشي شريعتي هر چه بود با مكتبي بودن مرحوم مطهري بسيار متفاوت بود. دكتر سروش در نقد ‏شريعتي دلير است. اما اين متفكر ارجمند در نقد بر خود اين چنين دلير نيست حتي هنوز حاضر نيست فرمان رهبر ‏انقلاب به ستاد انقلاب فرهنگي را دوباره مرور كند تا بسياري از ابهامات بر طرف شود. در حاليكه شمس ال احمد ‏يكي از اعضاي ستاد به صراحت مي گويد كه يكي از وظايف اين ستاد تصفيه دانشگاهها بود.‏

در همين زمره مي توان از روشنفكران ديني ديگر مثال زد كه درشريعتي روايتي استبداد مي‌يابند، امافراموش ‏مي‌كنند كه شريعتي متفكري ايده ساز بود كه قرائتهاي گوناگون از آن مي شود. ‏

اما كدام قرائت به شريعتي نزديكتر بود مسئله مورد تأملي است.‏

‏ به تصريح آقاي علوي تبار در مصاحبه با روزنامه اعتماد نزديكترين قرائت به شريعتي از سوي آرمان ‏مستعصفين مطرح مي شد كه چهره هاي شاخص جريان روشنفكري ديني امروز اين جريان را خطرناك ارزيابي ‏مي كردند. باز به تصريح علومي تبار جريان روشنفكري ديني امروز آن روز به سوي مرحوم مطهري رفت، ‏دكتر سروش در رساي استاد مطهري ويژه نامه‌اي دو جلدي قطوري را تدارك ديد. كه امروز شايد حاضر نباشد كه ‏حتي يكي از آن مقالات را در مجموعه زير نظر خود به چاپ برساند.‏

آقاي مهاجراني در سال ۱۳۶۱ در روزنامه اطلاعات شريعتي را ميوه كال زمانه خود خواند و بررسي انحراف ‏شريعتي را با آراي مطهري خواستار شد. مرحوم مطهري كه در كتاب ريشه هاي انقلاب اسلامي، خواستار ‏رهبري روحانيت بر انقلاب براي جلوگيري از انحراف روشنفكران شده بود.‏

همچنين آقاي محسن كديور كه همه رسالت و انديشه شريعتي را در امت و امامت وي خلاصه مي كند و شريعتي ‏را محبوب دوره نوجواني و آقايان مطهري، طباطبائي، خميني و منتظري را محبوب دوران جواني خود مي داند و ‏در دوران جواني شريعتي را هم با قرائت آقايان مطهري و طباطبائي و خميني و منتظري درك مي كند!‏

‏ در همين راستا دانشجوي رشته فني- مهندسي به حوزه علميه مي‌رود اما بايد پرسيد ايشان كه در جواني به ‏مطهري رسيده است، در دهه ۱۳۶۰ در قبال دگر انديشان و دموكراسي و عدالت چه موضع و عملكردي داشته ‏است؟ آيا تاكنون اين عملكرد را نقد كرده است؟

در دهه ۱۳۶۰ شعارهاي دفتر تحكيم كه اين جريان سمبل آن است عبارت بودند از: مرگ بر امريكا، مرگ بر ‏شوروي، مرگ بر التقاط و مرگ بر ليبرال، مرگ بر منافق و… در كجاي انديشه شريعتي مرگ بر التقاط و ‏ماركسيسم وجود دارد؟ همه مي‌دانند كه بحث التقاط را مرحوم مطهري باب كرد و بعدسازمان مجاهدين انقلاب ‏اسلامي آن را تبديل به يك مسئله براي حذف جريانات غير مكتبي كرد.‏

‏ به عبارتي مرحوم مطهري ديگران را صاحب ايدئولوژي و اسلام را مكتب مي دانست و همه ايدئولوژي را ‏نادرست و اسلام را تنها مكتب راستين قلمداد مي كرد. در همين زمره مي توان در مورد آقاي گنجي مثال آورد ‏ايشان مبلغ آرا و آثار مرحوم مطهري و تقليد از رهبر انقلاب بوده است. فردي با حرارات آقاي اكبر گنجي را مي ‏توان تصور كرد كه در هر جايي باشد رفتارش چگونه است؟ ‏

‏ در ضمن آقاي گنجي يكبار در پاسخ مقاله خبرنگار روزنامه انتخاب اعلام كرد دهه ۱۳۶۰ را نقد نمي كند گفت ‏نمي خواهد زير پاي خود را خالي نمايد. به عبارتي ايشان هنوز به نقد خاص از گذشته خود اقدام نكرده است در ‏عوض متهم رديف اول براي همه گناهان را پيش كشيد كه آن شريعتي مرحوم شده در ۱۳۵۶ مي‌باشد؛ آقاي گنجي ‏روحيه راه‌اندازي جنگ صليبي مخالفان خود دارد در نتيجه نقدش به نفي مي‌انجامد البته در مورد جريان ‏روشنفكري ديني يا جريان طرفدار مرحوم مطهري در ۱۳۶۰ سخن بسياري مي توان گفت و از انديشه و اعمالشان ‏مثال‌ها فراوان آورد.‏

‏ تا اينجاي نوشتار مشخص شد جريان روشنفكري ديني از شريعتي متأثر نبوده بلكه مطهري را در جايگاهي بالاتر ‏از شريعتي قرار مي داده است. -در دهه شصت- آراي شريعتي را از طريق ديگران تعديل يا اصلاح مي كرده ‏مجاهدين خلق نيز شريعتي را با قرائت مسعود رجوي و ميراث سازمان تعديل و تبيين مي كردند، جنبش مسلمانان ‏مبارز شريعتي را با ديدگاه دكتر پيمان تعديل و تبيين مي نمودند. در اين ميان جمعي نيز شريعتي را اصل مبنا مي ‏گرفتند كه اين جريانها عبارت بودند از كانون ابلاغ انديشه شريعتي، آرمان مستعصفين، موحدين انقلابي، پيشتازان ‏و گروه توحيدي حديد.‏

مجموعه اين جريانات آنان قدرتمند نبودند كه جريان اصلي زمانه خود باشند و به گفته آقاي علوي تبار اين جريان ‏گرايش در سال ۱۳۶۰ در كشمكش سه جريان سياسي فكري دهه ۱۳۶۰ نقش چنداني نداشت.‏

به عبارتي آراي شريعتي در هر جريان، ديگر نقش مهمي در رفتارها، باورهايشان نداشت؛ آنان ققط از ادبيات ‏شريعتي استفاده مي‌کردند! در ميان خط اماميها آراي مرحوم مطهري و تقليد از رهبر انقلاب نقوذ داشت و در ميان ‏مجاهدين خلق شريعتي روشنفکري بود که در نهايت طرفداران آن بايد در نظم سازماني مجاهدين قوام مي‌يافتند و ‏خود را با بينش مجاهدين توحيدي مي‌کردند. بينش شريعتي به عبارتي در سالهاي ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۹ از صحنه اصلي ‏ديدگاههاي مطرح در جامعه خارج شد و نتيجه اين حذف به باور نگارنده زمينه ساز خشونت بيشتر در جامعه شد.‏

در اين ميان گروههايي که آراي شريعتي را اصل مي‌گرفتند، همه اين جريانات در نقد مشي مسلحانه، عدم حمايت ‏سازمانهاي روشنفکري در کشمکش بني صدر و حزب جمهوري و ضرورت کار آگاهي بخش با مردم و با ‏يکديگر مشترک بودند.‏

همه اين جريانات اين مواضع را از آراي شريعتي برگرفته بودند.‏

اين جريانات مخالف اصل ولايت فقيه و حق ويژه روحانيت بودند. اين ديدگاه را با ديدگاه دکتر سروش در مصاحبه ‏با نشريه سروش جوان در سال ۱۳۶۱ مقايسه کنيد که مصداق عيني رابطه امت با امامت است. در سراسر آن ‏مصاحبه دکتر سروش نامي از شريعتي نمي‌آورد. اما در عمل رابطه امت و امامي با رهبر انقلاب برقرار مي‌کند، ‏به عبارتي رابطه امت و امامتي دکتر سروش نيازي به نظريه شريعتي ندارد. حال همين مصاحبه را بگذاريد در ‏کنار مصاحبه ايشان با روزنامه همشهري که مي‌گويد من از زماني که کتاب ولايت فقيه رهبر انقلاب را در ‏سال‌هاي قبل از انقلاب خوانده با اين کتاب و نظريه مسئله داشته ام. در حاليکه ما مي‌دانيم که شريعتي از رهبر ‏انقلاب به عنوان مرجع شجاع ياد کرده اما در سال ۱۳۵۵ ايشان، حتي آيت الله طالقاني و… ديگران را صاحبان ‏آراء انديشه، تفکر نمي‌داند. تاريخ سي ساله بيژن جزني را البته به ياد آوريم وي در آن کتاب شانس روحانيت و ‏آقاي خميني را در نهضت و تحولات ايران در برخورداري از اقبال عمومي بالا مي‌داند. همه مي‌دانيم زمان ‏نگارش اين کتاب به سالهايي باز مي‌گردد که شريعتي هنوز کار خود را شروع نکرده بود.‏

پي نوشت:‏

‏۱- شريعتي علي، م، آ، ۱، حسينيه ارشاد، تهران، بي تا، ص ۸ و ۱۴۱‏

‏*اين مطلب سال گذشته به رشته نگارش درآمد. اما با توجه به جو و فضايي که در آن زمان به وجودآمد، از انتشار ‏آن انصراف حاصل گرديد.‏

—————-

بخش دوم

براي اينکه برخي از مسائل روشن شود بخش دوم مقاله چگونه نقدي بر شريعتي ‏رواست را با چند تذکر مهم ادامه مي‌دهم.‏

‏۱- نقد منصفانه از نقد بي رحمانه بهتر است.‏

‏۲- آدمي در نقد خود بايد همانند نقد ديگران دلير و صريح باشد.‏

‏۳- روشنفکران ديني در نقد خود صراحت ندارند اما در نقد شريعتي از جاده ‏انصاف خارج مي‌شوند.‏

‏۴- از آرا و رفتار اين انديشمندان در سالهاي گذشته به نمونه هايي در فرازهاي ‏قبل اشاره گرديد تا نشان دهم که جمله اين جمع در آن سالها پيرو شريعتي نبوده، ‏بلکه پيرو مرحوم مطهري و ديگران انديشمندان بوده اند. ‏

شريعتي بعد از مرگ خود، معلم انقلاب، در پاراديم عدالت سوسياليستي شد. اما ‏معلم انقلاب اسلامي مرحوم مطهري گشت و اين منطق انقلاب است که دو جريان ‏با گرايشات مختلف با يکديگر مواجه و حذف مي‌شوند.‏

اما شريعتي در جريان بعد از پيروزي جرياني قوي و منحصر به انديشه خود در ‏صحنه نداشت، همچنان که در انقلاب جريانات ملي ليبرال، چپ با گرايشهاي ‏گوناگون شرکت داشتند ولي آيا اين جريانات در حاکميت بعد از انقلاب جايي ‏داشتند؟

‏۵- مسئله مهمتر فرق ميان انقلاب و حاکميت‌هاي بعد از انقلاب مي‌باشد. انقلاب ‏يک تحميل است نه انتخاب و نتيجه مشارکت اقشار مردم و جريانهاي مختلف، اما ‏حاکميت‌ بعد از انقلاب مي‌تواند يکي از گرايشات درون انقلاب باشد. گرايش حاکم ‏در حاکميت بعد از ۱۳۶۰ شريعتي را التقاطي مي‌دانست که مصداق بارز آن آراي ‏مرحوم مطهري و مصباح يزدي و شيخ محمد يزدي و حتي مرحوم علامه ‏طباطبايي درباره شريعتي است و همچنين نظرات نرمتري که آقايان بهشتي، ‏هاشمي رفسنجاني و… در مورد برخي اشکالات در آراي شريعتي داشتند. گروه ‏اول شريعتي را منحرف و مرحوم مطهري از فتنه شريعتي نام مي‌برد. گروه دوم ‏شريعتي را داراي اشکالات فراوان مي‌دانستند که بايد بوسيله روحانيت اصلاح ‏شود. اين دو گروه در حاکميت غالب شدند و به مرور زمان روحانيت و روحانيون ‏نام گرفتند. جريانات ديگر زير مجموعه اين دو جريان بودند و اين ماجرا تا پايان ‏جنگ ادامه يافت و با بر آمدن جريان روشنفکري ديني از درون بخشي از حاکميت ‏و تولد جريانات سياسي درون حاکميت شرايط سالهاي ۱۳۶۰ تغيير کرد. جالب آن ‏بود که همه از مخملباف تا سروش و ديگران با بالانس کردن شريعتي به مطهري ‏دوران نوگرايي خود را شروع کردند. به عبارتي سر فصل نوگرايي اين جريان يا ‏رجوع به آثار شريعتي آغاز مي‌شود.‏

جريان غالب حاکميت در دهه ۱۳۶۰ مارکسيست ستيز بود و مارکسيست را رقيب ‏نمي‌دانست، با ليبراليسم دشمني مي‌کردو حاکميت روحانيت را باورمي داشت. دکتر ‏سروش تصريح مي‌کند که حکم رهبر انقلاب را براي عضويت در ستاد انقلاب ‏فرهنگي پذيرفته و سالها در آن عضويت داشته است. آقاي علوي تبار اشاره دارد ‏بعد از کودتاي ۱۳۵۴ در درون مجاهدين، عده اي به سوي آثار مطهري رفتند، ‏مشخص است که اين عده همان انديشمندان و انديشه ورزان فعال اند كه بعدها ‏جريان روشنفكران ديني نام گرفتند. پس شريعتي و آثارش نمي‌توانست دستمايه اين ‏جريان براي رفتار و عملکردشان باشد.‏

‏۶- ارزش نقد همزمان بر هر آرا و عملکرد بسيار والاست. مرحوم بازرگان که ‏داراي نقد همزمان به شريعتي بود، چنين باور نداشت که شريعتي را رهبر فکري ‏حاکميت بعد از انقلاب بداند. وي در کتاب انقلاب در دو حرکت بخشي از ‏روحانيون و آراي مارکسيتي را موجب انحرافات انقلاب مي‌داند. جالب اين است ‏که جريان روشنفکري ديني که در سال ۱۳۷۲ در نشريه کيان ـ ويژه بازرگان ـ ‏وي را تجليل کرد و در دهه ۱۳۶۰ بازرگان را التقاطي راست ناميد که ليبرال و ‏به امريکا نزديک است.‏

بخش وسيعي از جريان روشنفکر ديني دهه ۱۳۶۰ را دوره دولت سازي مي‌داند، ‏از نظر آنها مواضع رستگاري طلبانه و با موضع دولت سازي متفاوت مي‌باشد. ‏جالب اين است که اين دو جريان که در آراي خود کانتي مشرب‌اند در تحليل دهه ‏‏۱۳۶۰ هگلي مشرب مي‌شوند، زيرا رخدادهاي دهه‌ي شصت را دعواي قدرت ‏مي‌دانند که در آن دعوا حلوا خيرات نمي‌کنند وايشان درمقوله قدرت ديكر كانتي ‏نيستند، بلكه هگلي مي شوند!‏

‏۷- يک روحاني و مرجع بزرگ شيعه -آقاي منتظري- مي‌پذيرد که قانون اساسي ‏اول به اصل تمرکز و قوا توجه نداشته و حال معترف است که بايد اختيار فقيه در ‏امر حکومت نظارت مؤثر در امور شرعي باشد.‏

اما بعد از سالها هنوز روشنفکران ديني هر بار که به نقد خود مي‌رسند يا آن را ‏مطرح نمي‌کنند يا اينکه به شکل عجيبي خواستار توبه ملي مي‌شوند، آنان (علوي ‏تبار و سروش) خواستار بررسي حوادث دهه ۱۳۶۰ البته بدون قيد فاعل اعمال ‏انجام شده اند يعني اينکه در مورد حوادث به وقوع افتاده در آن دوره که همه بدان ‏مبتلا شدند تحليل شود اما روي سهم آنان در اين رويدادها تحليلي ارائه نشود. جالب ‏اين است که در اين مقوله دکتر سروش کانتي مشرب در اينجا هگلي مشرب ‏مي‌شود. همين تحليل را آقاي جلايي پور در مورد حوادث کردستان و نقش خود در ‏اين حوادث طرح مي‌کند و ايشان نيز دربررسي آن دوره به جاي کانت با هگل ‏همراه مي‌شود. صد البته همه بايد خود را نقد کنند، اما در اين شيوه حاکم و ‏محکوم، زنداني و زندانبان تصفيه شده و تصفيه کننده با هم برابر مي‌شوند. آيا اين ‏نوع نقد عدالت کور نيست؟ هر فرد و جريان بايد خود را نقد کند هر چند ميزان، ‏نقش، دخالت و عملکرد جريانات با هم بسيار متفاوت است. البته نقد انتقام جويانه ‏هم نيست و نبايد باشد، در پرتو اين نگاه توبه ملي است که ناگهان يکي فرياد ‏مي‌زند که بخشيدم اما فراموش نکردم. در حاليکه اين فرد بايد بخشيده شود نه ‏ببخشد!فراموش نکنيد که اين جمله گفته زنداني به‌نام ماندلا بوده نه گفته زندانبان يا ‏عامل حذف مخالفان. ‏

حتي در دموکراتيک ترين کشورهاي اروپايي اصلي ميان انديشمندان، نويسندگان ‏حاکم شده که انجمن جهاني قلم به آن وفادار است. آن اصل اين مي‌باشد که ‏انديشمندان و نويسندگاني که با حاکميتهاي غير دموکراتيک همکاري داوطلبانه ‏کرده اند، مي‌بايد از رفتار خود ابراز تأسف کنند در اين صورت آنان به عضويت ‏انجمن جهاني قلم پذيرفته مي‌شوند. در حاليکه گرايش غالب در جريان روشنفکري ‏ديني در نقد گذشته خود، خواستار دقت در اعمال جريانات و افراد نيست، بلکه در ‏نقد دهه ۱۳۶۰ از اعمال بر آمده بدون فاعل مشخص سخن مي‌گويد. ‏

حال آنکه هر کس خود را نقد کرد، مقبول تر مي‌افتد و سبک بال مي‌شود و نيز نقد ‏نفي نيست، نقد خود مي‌تواند سبکبالي بياورد، همچنان که مجتهد شبستري با وجود ‏مخالفت با اصل ولايت فقيه در سال ۱۳۵۸ و مواضع دموکرات، از برخي از ‏رفتارها انتقاد دارد و به راحتي در شرح زندگي خود آن را بيان مي‌کند همين امر ‏مجتهد را با تمام ديدگاههاي قابل نقدش در نزد مخاطب مقبول و محبوب تر مي‌کند.‏