محسن کدیور در مصاحبه با لوموند: مردم ایران استبداد دینی را نمی خواهند

محسن کدیور در حال حاضر استاد مدعو دانشگاه دوک ( واقع در ایالت کارولینای شمالی ایالات متحده آمریکا) است. این روحانی و فیلسوف سرشناس، نخستین روشنفکر دینی ایرانی بود که در سال ۱۹۹۹ به زندان انداخته شد و به خاطر انتقاد از رهبر جمهوری اسلامی علی خامنه ای و مخالفت با تندروی در صدور احکام اعدام [قتلهای زنجیره ای] در نظامی که خود را “ام القرای اسلام” می خواند، هجده ماه در زندان اوین تهران به سربرد. کدیور در مصاحبه با لوموند که از طریق تلفن صورت گرفت دیدگاه های خود در مورد بحران کنونی ایران را بیان می کند، بحرانی که در پی اعتراض مردم به انتخاب مجدد احمدی نژاد شکل گرفت و علیرغم سرکوب خاموش نمی شود.

اکنون دیگر کار از یک اعتراض ساده به نتیجه انتخابات در ایران گذشته است. می توانید به ما بگوئید واقعاً چه اتفاقی افتاده؟

ما با یک کودتای واقعی ازجانب مسئولین فعلی مواجه هستیم. در انتخابات ریاست جمهوری خردادماه نتیجه انتخابات را به کمک رهبر، آقای خامنه ای و شورای نگهبان ناظر بر انتخابات و پاسداران انقلاب که کنترل کشور را در دست دارد تغییر دادند. شخص آقای خامنه ای به طور غیرقانونی از وظایف رهبری به سود قدرت شخصی خود تخطی کرده است و ضمن قراردادن افراد وابسته به خود در همه جا از قانون اساسی یک تفسیر شخصی ارائه می دهد. در فصل سوم قانون اساسی حقوق شهروندان تعریف شده است امّا در ایران تنها چیزی که به جا مانده سانسور و بازداشت است.

به سراغ نهادی که “شورای نگهبان” نامیده می شود، برویم. قانون اساسی ایران نقش شورای نگهبان را “نظارت” بر انتخابات یعنی مراقبت بر حسن جریان آن تعریف کرده است امّا آقای خامنه ای چه کرده؟ از این اصل قانون اساسی یک تفسیر افراطی و من درآوردی ارائه داده (نظارت استصوابی) که بر اساس آن شورای نگهبان، که اعضایش منصوب خود اوهستند، در وهله اوّل نامزدها را بر اساس معیارهای مورد نظر خامنه ای “گرینش” می کنند. این مسئله باعث شد که، به عنوان مثال، در آخرین انتخابات مجلس در سال ۲۰۰۸ وقتی رأی گیری آغاز شد عملاً هیچ نامزد اصلاح طلبی در صحنه رقابت باقی نمانده بود. از نظر من این مجلس یک” مجلس انتصابی” است نه یک مجلس انتخابی به معنای واقعی. در مورد جمهوری اسلامی هم همینطور. این حکومت دیگر نه جمهوری است نه اسلامی. فقط اسمی از آن روی کاغذ مانده، واقعاً نمی توان با این سیستم به شکل فعلی آن ادامه داد.

آیا رهبر برای رسیدن به یک غایت مذهبی است که می کوشد جمهوری اسلامی را به یک نظام استبدادی تبدیل کند؟

در مبارزه ای که اکنون در ایران جریان دارد دو اسلام رودررو قرار گرفته اند. یکی” اسلام سبز” به عنوان دین مدارا و معتقد به آزادی که ارزش های اسلامی را با دموکراسی کاملاً سازگار می داند. این همان اسلامی است که آیت الله العظمی منتظری که به تازگی درقم درگذشت منادی آن بود و امروز کسانی نظیر محمد خاتمی رئیس جمهور اصلاح طلب سابق و میرحسین موسوی نمایندگانش به شمار می روند.

دیگری اسلامی است که من آن را ” اسلام سیاه” می نامم. این، اسلام آقای خامنه ای و مصباح یزدی مرادِ تند رو و بنیاد گرای احمدی نژاد است. به اعتقاد آن ها باید این”اسلام سیاه” را به تمام جهان صادر کرد تا همه به آن بپیوندند و در این راه توسل به هر شیوه ای از جمله کاربرد زور را، در صورت لزوم، مجاز می دانند.

آقای خامنه ای پیش از آنکه در سال ۱۹۸۹ رهبر شود حتی آیت الله هم نبود چه برسد به آنکه آیت الله العظمی باشد. عنوان آیت اللهی او یک عنوان سیاسی است. شخص امام خمینی او را حجت الاسلام می خواند که یک عنوان رده سوم در سلسله مراتب روحانی است و آیت الله منتظری که خودش بالاترین مقام روحانی یعنی مرجعیت را داشت و یکی از مؤلفین قانون اساسی بود صلاحیت آقای خامنه ای را برای ایفای وظیفه رهبری رد می کرد.

آیا رهبری واقعاً در دست آقای خامنه ای است؟

ما هم این سئوال برایمان مطرح است. آقای خامنه ای برای پنهان کردن عدم اعتبار و صلاحیت “مذهبی” خود اجازه داده که سپاهیان پاسدار انقلاب و نیروهای امنیتی احاطه اش کنند. ایشان از وقتی رهبر شد به کل تغییر کرد. پیش از رهبر شدن آقای خامنه ای لحظاتی پیش می آمد که می شد او را یک اصلاح طلب تعریف کرد امّا از وقتی هشتاد درصد قدرت در دستانش متمرکز شده تصورش اینست که این قدرت از جانب خداوند به او داده شده بنابراین نباید پاسخگوی هیچکس جز خدا باشد.

راه حل پیشنهادی شما چیست؟

پیشنهاد من برگزاری یک همه پرسی است که [حداقل] سه راه را در مقابل مردم قرار دهد:

اول،جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه [جمهوری اسلامی به روایت پیش نویس قانون اساسی]؛

دوم، جمهوری بدون پسوند اسلامی [جمهوری لائیک]؛

سوم، جمهوری اسلامی با ولایت فقیه [جمهوری اسلامی واقعا موجود].

فکر می کنم که فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب و بنیاد گرایان راه سوم را انتخاب کنند، بسیاری از جوانان به راه دوم رأی دهند، و نیمی از مردم راه اول را ترجیح دهند.

تصور من اینست که مردم خواستار سرنگونی نظام [=انقلاب] نیستند، امّا دیکتاتوری به نام مذهب[استبداد دینی] را هم نمی خواهند.

منبع: لوموند ۵ ژانویه ۲۰۱۰