لحظات قدر انقلاب را قدر بشناسيم

لحظات  قدر انقلاب  را قدر بشناسيم [۱]

لحظات  قدر را چگونه  خرج  مي كنند لحظاتي  هست  كه  تنها گذشت  ساده  زمان  نيست . لحظاتي هست  كه  با لحظه لحظه  هميشه  فرقها دارد. اين  لحظات  به  اندازه  سالها كه  نه ، قرنها گنجايش  دارند و از آن  سو سالها و قرنها بايد ناكام  بگذرد تا انسان  جستجوگر «لحظه قدر» را با «تقدير امر» بارور سازد. و تو مي داني  كه  لحظه  قدر «خير من  الف  شهر»[۲]. لحظه  قدر حاصل  زمان  دراز تلاش  و مجاهدت  و رنج  نسلهاست . يك  پيروزي  است  از بطن  شكست ها. در اين  لحظات  قدسي  ملائك  و روح   اين نيروهاي  در كار هستي   به  اذن  رب  به دعاي  نياز انسان  جستجوگر به  ياريش  مي شتابد تا كه  «امر» را تقدير كند. در مسير تكاملي  هستي  زماني  مي رسد كه  انسان  به  «رشد» دست  مي يابد. بالغ  مي شود، به  مرز خواستن  مي رسد، به  لحظه  «قدر» و آنگاه «قرآن » اين  وحي  مكتوب ، كتاب  هستي  به  او نازل  مي شود تا هدايت  شود و راه  يابد. قدر  زمان  نزول قانون  است .اين  زمان بالغ، خاك  باروري  را ماند كه  با تابش  خورشيد و ريزش  باران  گياه  را به  روئيدن مي خواند. لحظه  قدر «رحم » آماده اي  است  كه  با تقدير، برنامه  و قانون  نطفه فلاح » در آن  بسته مي شود تا در مطلع  «فجر» انسان  «قسط» را بپا كند. لحظه  قدر زماني  است  با استعداد و عظيم  باروري  «كار»، كار انسان  جستجوگر، زماني  است  كه خود «بذر» مي جويد تبلور تاريخ  است  لحظه  قدر، كه  خود تاريخ  است  در يك لحظه .و تلاش  انسان  از پي  ساختن  جامعه اي  آرماني  برمبناي  ارزشهاي متعالي  هستي  آنگاه  كه  انقلاب را سامان  مي دهد پس  از شكستن  سدها و برداشتن  موانع  ضد تكاملي  زمان  را به تصرف  خود درمي آورد. همه  سالهايي  كه  اختناق  عقيم  كرده  بود و استبداد مجال  باليدن  نداده  بود، اينك  در يك لحظه  جاري  مي شود. لحظه اي  به  درازاي  تاريخ  رنج  انسان ، به  ژرفاي  درد بزرگ  ستم  و سلطه ، چه لحظه  عظيمي است  لحظه  قدر، اولين  لحظه  پس  از انقلاب .زماني  است  كه  انسان  دربند، اينك  بند گسسته  و مي خواهد خود تقدير خويشتن  را در دست  گيرد و در برخورد با جامعه  از اسارت  رسته  اما با شرك  و كفر و ظلم  و فسق  پايمال  شده ، در پرتو قرآن كتاب  قانون  هستي   مي خواهد آنچه  را بخاطرش  مبارزه  كرده بسازد. چه  باشكوه  لحظه اي  است، لحظه  قدر كه  بدست  تواناي  خلق  آفريده  مي شود. همان  زماني  كه  خدا در كتابش  به  آن  افتخار سوگند مي دهد: «والعصر»[۳]

اكنون  كه  انقلاب  پيروز گشته ، لحظه  قدر آغاز مي شود. وظيفه  بزرگ  نسل  انقلاب  كه  اندازه نيروهاي خداداده  خويش  را شناخته  از اينرو كه  به  خلق  اين  لحظه  توانا گشته ، اينك  پركردن  اين  ظرف فراخ  از محتوايي  درخور انقلاب  است . با آغاز كار انسان  خدا نيز با سلام  خود او را تا رسيدن سپيده سحر پيروزي  ياري  مي كند. «سلام  هي  حتي  مطلع الفجر»[۴] چشمها نگران  است  كه  نسل  انقلاب چگونه  امر خويش  را تقدير مي كند. استعداد لحظات  قدر آنچنان  است  كه  قدرت  رويش ، باليدن  و پرورش  هر نهال  نوپاي  تكاملي  دور از انتظار نيست . هر كاري  با ضريبي  بسيار، بازده  دارد. نيرويي است  فراوان  اگر بكارش  گيرند.

اما چه  كم  هستند آنان  كه  اين  لحظات  را «قدر» شناسند و چه  كمتر آناني  كه  توانايي  باروري  چنين لحظاتي  را داشته  باشند، كه  قدر لحظه  تقدير و برنامه ريزي  است ، پياده كردن  قرآن  است  در عمل .نزول  قرآن  است  در جامعه ، بي برنامه ها و تقدير ناشناخته ها، كه  بي  هيچ  طرح  و تصوري  از كتاب قانونشان   قرآن  به لحظه  قدر قدم  مي گذارند آنان  همان  خاسرينند. «ان  الانسان  لفي  خسر»[۵] زيانكار آن  انساني  است  كه  لحظات در تاريخيش  را نشناسد و يا نتواند و نداند چگونه  از آن  استفاده كند. در عمر كوتاه  هر انسان  شايد يكبار اتفاق  افتد، زندگي  در لحظه  قدر، چنين  لحظه  آماده اي  كه  به هر كار تو شتاب  مي دهد و عمق . آنكه  چنين  لحظه اي  را از دست  مي دهد زندگي  را از دست  داده .در ميان  خيل  عظيم  زيانكاران ، قليل  انسانهايي  هم  يافت  مي شوند كه  با تسبيح  در جريان  هميشه جاري  هستي ، با معرفت  به  پديده ها و روابطشان ، اين  آيه ها و سنن  الهي  در لحظات  قدر، نهال  نوپاي تئوريهاي  مكتب  را نشا مي كنند تا خلق  از آن  ميوه  شيرين  عدل  و قسط و آزادي  و حق  بچيند. آنان خدا را و امر خدا را سخت  «باور» دارند و در جريان  عمل  بر اين  «باور» جهت گيري  مي كنند. «الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات »[۶] آنان  مي دانند كه  رهنمودهاي  كتاب  را بايد در دل  لحظات  قدر در جامعه كاشت  با طرح  و برنامه ريزي  دقيق  مكتبي  سرنوشت  را تقدير كرد.

«عاقبهالذين  من  قبلهم »[۷] را شناخته اند «سيروا في الارض »[۸] را مرعي  داشته اند و خدا را با تعقل مي پرستند و در راه  بندگي  خداي  خود خلق  را به  سروري  مي خوانند به  حق  دعوت  مي كنند و نيك مي دانند كه  ظرف  لحظات  تقديرساز را جز با حق  نمي توان  لبريز ساخت  «تواصوا بالحق ».[۹]

پياده كردن  حق  در جامعه  استقامت  و پايمردي  مي خواهد، به  صبرخواندن  و مبارزماندن  «تواصوا بالصبر»[۱۰] انساني  كه  از كوره  انقلاب  سربلند آمده ، در لحظات  قدر با تمسك  به  كتاب  وحي  سرنوشت خويشتن  را تقدير كرده  و كار خلق  را با برنامه  پيش  برد تا جامعه اي  براساس  قسط بنا كند، اينك

مشمول  رحمت  خداست  و اوست  از رستگاران : «اولئك  سيرحمهم الله»[۱۱] و «اولئك  هم المفلحون »[۱۲]

در مقابل  اين  رستگاران  بسيارند آناني  كه  وسعت  بينششان  بس  محدود و شعاع خواسته هايشان بس  حقير است ، از اينرو عظمت  لحظات  قدر را درك  نمي كنند. و يا از آنجا كه  تلقي شان  از مكتب برداشتي  سطحي  و تنگ  و خودمدارانه  است  از تقدير امر عاجز مي مانند. از آنجا كه  شتاب  و توان  اين  لحظات  بسيار است  و به  لحاظ درك  كوتاه  آنان  از مكتب  و جامعه  و زمان مشكلات  بسياري  توليد مي شود كه  وسعتي  به اندازه  خود لحظات  قدر دارند. از آنجا كه  وقتي  شعاع ديد اسير حقارت  بود لاجرم  «من » و خواسته هاي  كوچكش  مطرح  مي شدند. بسيارند كساني  كه  به  بزرگي لحظات  قدر پي  مي برند اما استعدادها و امكانات  اين  لحظات تقديرساز را در استخدام  نيازهاي  شخصي و مركب  رسيدن  خود به  جاه  و جلال  و مال  و منال  و نام  و نان  مي سازند. شتاب  اين  لحظات  آنان  را به  سوي هدف  پست  خود مي برد; هرچند آنان  را با همان  شتاب  نيز روانه  اسفل السافلين  مي كند. اما افسوس  كه آنان  با خود و خواسته هاي  حقير خودمدارانه شان  لحظات  قدر را با هيچ  و پوچ  معاوضه  مي كنند. آيات خدا را به  بهاي  اندك  مي فروشند لحظات  قدر مي گذرند و هيچ  تغييري  حاصل  نشده  است .

لحظه  قدر لحظه  باروري  زمان  است  از كار انسان . پتانسيل  عظيمي  است  كه  براي  بروز، راه مي خواهد و وسيله . سيل  پرخروشي  است  كه  براي  به  جريان افتادن  بستر مي خواهد و براي  روشنايي سد و براي آبياري  نهر و آنكه  يا عطش  خاك  و انسان  را نشناسد، يا براي  استفاده  از اين  سيل زندگي ساز نقشه  و برنامه ريزي  نداشته  باشد نه تنها چيزي  بدست  نمي آورد كه  همه چيز را از دست مي دهد و سوگوارانه  هستند كساني  كه  طمع  به  بندكشيدن  سيل  را در سراچه  حقيرشان  دارند و مي پندارند مي توانند اين  آب  حيات  را به  حوض  خانه شان  محصور كنند. چه  خيال  خامي . و اين قدرناشناسان  لازم  نيست  كه  به  قطب هاي  شرك  و كفر و ظلم  و فسق  و فجور وابسته  باشند، لازم نيست  با شياطين  منافق  سروسري  داشته  باشند، كه  ندارند و نداشته اند، گناهشان  همين  بس  كه  نعمت خدا را نشناخته اند، يا شناخته  اما قانون  هستي  را نشناخته اند لاجرم  نعمت  را به  بند پوسيده  «خود» اسير مي كنند. لحظات  قدر را بجاي  حق  از باطل  آكنده  مي كنند، با فقدان  برنامه ريزي  و عدم  شناخت صحيح  مكتب  قادر به  تقدير امر نمي شوند، افسوس  كه  لحظات  مقدر بدون  عنايت  مي گذرند. كسي  قدر شناسد كه  بخاطر بدست آوردن  چنين  حقي  رنج  كشيده  و كار كرده  باشد. «ليس  للانسان الا ما سعي »[۱۳] و آنان  براي  خلق  اين  لحظات  مقدر كاري  نكرده اند تا ارزشش  را بشناسند اينست  كه  بي هيچ  فكري  از دستش  مي دهند، قدرش  را نمي شناسند. قدرناشناسان  از وسعت  انقلاب  مي ترسند، از تحول  بنياد ژرفناها و مناسبات  و نهادها واهمه دارند زيرا خودشان  به  همين  نهادهاي  پوسيده  چسبيده اند و از آنجا كه  در واقعيات  ريشه  ندارند، نمي دانند با تغيير بنيادي  جامعه  آنان  نيز محكوم  به  رفتن  هستند، اينست  كه  به  حفظ وضع  پيشين  پاي مي فشارند.

خود را چوپان  و مردم  را گوسفند مي پندارند. طاغوتچه  كوچكي  كه  چون  پرده  برافتد تاج فرعوني  بر سرش  بيني ، قدرناشناسان  خدانشناخته  دم  از خدا مي زنند، از رسول  و امام  مي گويند. ممكن  است  حتي  نيم قرن  در ركاب  پيامبر و امام  شمشير زده  باشند اما اين  همه  براي  پاداش  امارت بصره  يا كوفه  بوده  باشد. و در اين  راه  آنچنان  خوش خدمت  كرده  باشند كه  از رسول  «طلحهالخير» لقب  گيرند. اما در برابر ولي  حق ، در همان  لحظه  فراموش نشدني  و ماندني  بر علي  خروج  مي كنند. و خلق  به  شك  مي افتد، راستي  طلحهالخير راست  است  يا علي  بر حق  و واي  اگر طلحه  در همان  زمان كه  طلحهالخير مي شود روانه  جمل  گردد تا در زير سايه  چهارپاي  عايشه  عليه  اسلام  بر علي  شمشير كشد. و اين  طلحه  كسي  در خدماتش  شك  ندارد اما در لحظه  قدر، در كوره  بلا از خدا به  خود مي گرايد.

كم  نيستند آنان  كه  در لحظه  قدر، فقط اشتباه  مي كنند و همين  اشتباه  تمام  اعمالشان  را محك مي زند. مگر پسر ابي  قحافه  نبود كه  اول  مسلمان  خارج  از خانواده  پيامبر، پدرزن  پيامبر، محمل هجرت  پيامبر بود گونه  در لحظه  قدر پس  از مرگ  پيامبر، جسد پيامبر بر زمين  در سقيفه  بر تخت خلافت  مي نشيند.

آري ، قدرناشناسان  همه جا هستند و از همه جا بيشتر در ركاب  رسول  و امام ، به  كسوت  اسلام «دين نمايان  بوزينه صفتي  كه  عقول  و مقدرات  مردم  را به  بازي  مي گيرند».[۱۴]

و عظمت  فاجعه  آنگاه  است  كه  اين گونه  قدرناشناسان  و بي برنامه ها حتي  امام  را نيز به  انحصار خود مي كشند. امام  اين  تنها بازمانده  انقلاب  مردم ، راستي  اگر همين  امام  را هم  از مردم  بگيرند از انقلاب  چه  مي ماند يا چه  مانده  است. امام  را از مردم گرفتن  با مجراهاي  ويژه  اطلاعاتي ، با انعكاس  يك جانبه  واقعيات ، با تحريف كوته نظرانه  حقايق  ميسر است . امام  پشتوانه  عظيم  انقلاب  است . اگر در هر مسئله  كوچكي  از اعتبار نام  بخواهيم  مايه  بگذاريم ، اگر براي  تثبيت  مقام  و موقعيتمان  براي  تاييد هركس  و ناكس  بخواهيم، امام  اين  تنها سرمايه  بازمانده  مردم  را خرج  كنيم ، چه  قدر ناشناسيم .

لحظات  قدر، امام  لحظات  است ، لحظات  كار بكر و پيشتاز است  و قدرناشناسي  و فرصت طلبي آنگاه  است  كه  زير نام  امام ، او را در دايره  حقير بينش  تنگشان  محصور كنند. امام  را قدر شناسيم  و از چنگال  انحصار اين  قدرناشناسان  رهايش  كنيم . وحدت  خلق  و انسجام انقلاب  و جريان  مكتب  به  محور وجود او بسته  شده ، و فردا در اين  ولايت  بي مرد، خدايا زنگار از رخ  رهبري  بزدائيم ، رهبري  را به  توجيه  حكومت  اين  بي  «قدر»ها خرج  نكنيم ، خلق، انقلاب ، مكتب  وطن  در اين  لحظات  جز او سرمايه اي  ندارند، از مردم  دريغش  نكنيم  آفتاب  مال  همه است . به تصحيح  رهبري  قدم  برداريم ، به  تعقل  پيروي  كنيم ، تا به  تعميم  امامت  دست  يابيم .امام  را هر لحظه  با اصول  مكتب  بسنجيم ، مطلق  نكنيم  او را، شرك  است  مطلق كردن  بنده  خدا. كوركورانه  پيروي كردن  از امام  نه  طريقه  مسلماني  است ، تعبد ناآگاهانه  كار ذهنهاي  تنبل  و بيكاره است ، اين  يعني  زشت ترين  نوع تضعيف  رهبري .روزي  خواهد رسيد كه  مردم  خواهند دانست  امام  را چگونه  مي خواهند از آنان  دريغ  كنند و يا با بي برنامه ايها و مكتب ناشناسيهايشان  چگونه  لحظات  قدر انقلاب  را به هدر داده اند و يا ندانسته چگونه  امر خلق  را تقدير كنند و با جهل  خود و انحصاري كردن  كار مجال  باليدن  به  نيروي  انقلاب ندادند آن  روز كه  مردم  بدانند و بشناسند دير نيست . قدرناشناسان  خروج  نسل  انقلابي  را انتظار كشند. روزي  كه  خلق  خود تقدير امور خويش  را به عهده  گيرد. آن  روز روز خداست  «ايام  الله».


[۱] شيراز،; ۵۸/۷/۲۲ هفته نامه سروش ، سال اول ، شماره  ۲۶، تهران ، آبان  ۱۳۵۸.
[۲] قرآن كريم ، سوره قدر، آيه ۳
[۳] قرآن كريم ، سوره العصر، آيه ۱
[۴] قرآن كريم ، سوره القدر، آيه ۵
[۵] قرآن كريم ، سوره العصر، آيه ۲.
[۶] قرآن كريم ، سوره العصر، آيه ۳
[۷] قرآن كريم ، سوره يوسف ، آيه ۱۰۹
[۸] قرآن كريم ، سوره الانعام ، آيه ۱۱
[۹] قرآن كريم ، سوره العصر، آيه ۳
[۱۰] قرآن كريم ، سوره العصر، آيه ۳.
[۱۱] قرآن كريم ، سوره التوبه، آيه ۷۱
[۱۲] قرآن كريم ، سوره البقره، آيه ۵
[۱۳] قرآن كريم ، سوره النجم ، آيه ۳۹
[۱۴] آيت الله طالقاني ، پرتوي از قرآن