اشاره: خرداد ۱۳۷۸ چهارمین ماه حبس من در زندان اوین بود. در ابتدای این ماه همایش جهانی حکیم ملاصدرا در تهران برگزار شد. ملاصدرا فیلسوف مورد علاقه و فلسفهاش گرایش دکتری (فلسفه و کلام اسلامی با گرایش حکمت متعالیه) و موضوع تدریس من بود. بهتازگی تصحیح نهایی جلد اول و دوم مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی و اکثر تصحیحات جلد سوم خصوصا نگارش مقدمه آن را در زندان (در کنار نگارش دفاعیه برای محاکمه در دادگاه غیرقانونی) به پایان برده بودم. آن ایام ملاصدرا، خصوصا رساله سه أصل و مجموعه اشعارش أنیس و همدم من بود. در مقدمه جلد سوم مجموعه مصنفات (ص۴۹-۵۲) در حد مقدور وصف حال کردهام. این مقاله محصول آن دوران است. روزنامه صبح امروز متن کامل این مقاله را در خرداد ۱۳۷۸ منتشر کرد. کلمه به کلمه این مقاله امروز هم وصف حال نویسندهی آن است. این مقاله را به مناسبت روزبزرگداشت ملاصدرای شیرازی (اول خرداد) بازنشر میکنم.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
ملّاصدرا، حكيم دگرانديش
صدرالدين محمد بن ابراهيم قوامي شيرازي معروف به صدرالمتألهين و ملاصدرا (۹۷۹ـ۱۰۵۰ه.ق.) يكي از حكماي تراز اوّل جهان اسلام، يكي از مفاخر عالم تشيع و از بزرگترين دانشمندان ايران است. ملاصدرا مؤسس يكي از سه مكتب اصلي فلسفه اسلامي يعني حكمت متعاليه ميباشد. روش فلسفي ابتكاري وي نزديك دو قرن است كه مقتدرانه به روش غالب حوزههاي عقلي اسلامي تبديل شده است. صدرالمتألهين مسائل تازهاي را در فلسفه مطرح كرد، برخي مسائل كهن را از بنياد متحول كرد. براهين جديدي براي بعضي مسائل ديرپاي فلسفي ارائه كرد، و در مجموع بنياد تازهاي در انديشه فلسفي اسلامي درانداخت. خدمات علمي صدرالمتألهين تنها به فلسفه نظري و مابعدالطبيعه منحصر نميشود، او در تفسير قرآن كريم، شرح احاديث در روايات ائمه (ع) و منطق ديدگاههاي تازهاي مطرح كرده است. در مجموع ميتوان گفت ملاصدرا در انديشه ديني به قول مطلق يك نقطه عطف است.
درباره آراء ابتكاري و انديشه فلسفي صدرالمتألهين در جاي ديگر به تفصيل سخن گفتهام [۱]، در اين مجال برآنم كه از زاويهاي ديگر به منش و روش و انديشه حكيم پرآوازه شيراز بپردازم. زاويهاي كه كمتر مورد عنايت قرار گرفته است. ملاصدرا وصله ناهمرنگ زمانه خود بوده است، به تعبير امروزي، صدرالمتألهين دگرانديش، دگرباش و به بيان ديگر يك متفكر ناراضي بوده است. به همين سبب وي به کنج عزلت پناه ميبرد، جفا ميبيند، تكفير ميشود و از جوامع علمي مطرود ميگردد.
دانشمندان ميزان الحراره زمانه خود هستند. ميزان سلامت هر جامعه، حكومت و عصري با شيوه برخورد آنها با نخبگان علمي و فرهيختگان رقم ميخورد. حكومتي كه بر دهان مصلحان مشفق و عالمان ديني لجام مينهد و زمام روزگار را به دست سفلگان و بيخردان ميسپارد به بيماري خود شهادت داده است. براي ارزيابي علمي هر حكومت و جامعه و زمانهاي ميبايد به زندانها، تبعيدگاهها، مطرودان و تكفيرشدگان آن جامعه نگريست. گزارش عالمان ناراضي و دانشمندان مصلح از وضعيت فرهنگي سياسي اجتماعي زمانهشان صادقترين روايت و قابل اعتمادترين سند تاريخي است.
ملاصدرا از زمرة عالماني است كه در آثار متعدّد خود به توصيف زمانهاش پرداخته است. بيشك گزارش صدرالمتألهين با گزارش درباره صفوي يا شيخالاسلامها، صدرها، ملاباشيها،عالمان متمايل به دربار و شريعتمداراني كه نبض حوزههاي علميه آن عصر را به دست داشتند تفاوت بنيادي دارد. ملاصدرا حداقل در سه اثر خود به نقد حال و انتقاد از وضعيت زمانه و شكايت از جفايي كه بر او رفته، پرداخته است: اوّل مقدّمة سوزناك اسفار، دوّم، رساله سه اصل تنها كتاب فارسي صدرالمتألهين و بالاخره سوّم، مجموعه اشعار بجا ماندهاش.
صدرالمتألهين دگرانديش است، زيرا انديشه فلسفي او با ديگر حكيمان مشائي و اشراقي تفاوت داشته، او به طور كلّي شيوه جديدي در حكمت اسلامي آغاز كرد، حكمت متعاليه، انتقادات جدي ملاصدرا از فلسفه مشاء و آراء ابنسينا و فلسفة اشراق و آراء سهروردي شروع ميشود، هر چند او از هر دو مدرسه مشايي و اشراقي نكات و مسائلي را وام گرفته است. اگر چه حكمت متعاليه با عرفان نظري قرابت فراوان دارد، امّا اين باعث نميشود كه ملاصدرا جهله صوفيه را مورد انتقاد شديد قرار ندهد. كتاب “كسر اصنام جاهلية” نقد عالمانه صدرالمتألهين بر عارفنمايان است، با اينكه ملاصدرا همچون خواجه نصيرالدین طوسی به مباني كلامي شيعه رنگ فلسفي داده است، اما از شيوههاي جدلي و ديدگاههاي سطحي متكلمان به ويژه اشاعره و معتزله به شدت انتقاد كرده است. برخي فقيهان كه با احكام بهظاهرشريعتمدارانه گذران معيشت ميكنند و دين را وسيله دنيا كردهاند، از تيغ ملامت و اعتراض اين حكيم آزاده در امان نماندهاند. در کنار نقد اصناف چهارگانه، صدرالمتألهين سلاطين و ارباب زور را نيز مورد اعتراض قرار داده است.
انديشه نظري و سلوك عملي ملاصدرا در نزد توده مردم و عوام نيز در آن زمان مطلوب نبوده است، چرا كه چشم توده عوام يا به دست ارباب قدرت بوده يا به دهان ارباب فتوي، و از اين رو منش و روش ملاصدرا را برنميتابيدهاند. بنابراين طبيعي است كه اين حكيم قلندر در حوزه عقلي آن روز يعني حوزه اصفهان منزلتي نداشته باشد، در ديار خود شيراز نيز با مشكل مواجه باشد و مجبور شود به يكي از روستاهاي دورافتاده قم – کهک – كنج عزلت گزيند. اين بيمهري زمانه تا صد و پنجاه سال بعد نيز ادامه مييابد. بنابراين ميتوان ملاصدرا را حكيم دگرانديش و دگرباش ناميد.
ملاصدرا در مقدمة دائرةالمعارف بزرگ حكمت متعاليه يعني اسفار نوشته است:
“ميديدم زمانه از روي دشمني، دل به تربيت نادانان و فرومايگان بسته، و آتش جهالت و گمراهي از سوء حال و دنائت رجال سر بركشيده است. من گرفتار مردمي گشتهام كه فهم و دانش از افق وجودشان غروب كرده است، و ديدگانشان از نگرش به انوار حكمت و رازهاي آن ـ مانند شبکوران ـ از تابش انوار معرفت و آثار آن، نابينا و كور است. آنان، تفكر در امور رباني و انديشيدن در آيات سبحاني را بدعت شمارند، و مخالفت با مردم عادي و فرمايگان را گمراهي و مكر پندارند. آنان نسبت به كتب حديث همانند حنبلياناند [یعنی متحجّراند و نسبت به معارف جمود دارند] که واجب و ممكن، و قديم و حادث نزدشان متشابه و همانند است، چون نظرشان از اجسام و قيود آن فراتر نرفته و فكرشان از اين كالبدهاي تاريك و ظلمتزا گامي بيرون ننهاده است.
لذا به واسطه دشمني با علم و عرفان و رها كردن راه حكمت و يقين و برهان، از علوم مقدس الهي و اسرار شريف ربّاني كه انبياء و اولياء، آنها را به رمز و كنايه، و حكماء و عرفا به ايماء و اشاره بيان داشتهاند، محروم ماندند.
در اين حال جهل و ناداني رایت برافراشته و نشانههاي خویش را آشكار ساخته، و جاهلان دانش و برتریِ آن را از بين برده، و عرفان و اهل آن را خوار شمرده، و از حكمت روي برگردانيده، و از روي ستيز و انكار آن را از اهلش بازميدارند، لذا طبايع را از حكما رمانده، و دانشمندان و عارفان و برگزيدگان امت را مردود شمرده و خوار ميدارند، از اين روي هر كس كه در مرداب جهل و كودني بيشتر فرو رفته و از نور علم معقول و منقول عاريتر است، به اوج اقبال و قبول پيوسته، و در نظر دنياداران، داناتر و شايستهتر است.
بسا عالِمی که با کوبیدنِ درِ آرزو، بهدرون راهی نیافت / و جاهلی پیش از کوبیدنِ در، ره به درون یافت
چرا چنين نباشند؟ در حاليكه پيشوايان ايشان گروهي هستند به دور از فضل و درستي، كه شانههايشان از لباس عقل و راستي خالي، و سينههايشان از زينت آداب و علم تهي است، وجهات خير و نيكي در چهرهاشان ناپيداست.
و چون حالي را براينگونه مشاهده كردم: شهر را از كسي كه ارزش اسرار را بداند، و قدر دانشِ آزادگان را بشناسد، خالي ديدم؛ و دريافتم كه علم و أسرار آن از بين رفته، و حقيقت و انوارش به خاموشي گرائيده، روش و راستين تباه ونابود گشته، و آراء باطل و دروغين منتشر و پخش شده، آب حيوان در زمين فرو رفته، و تجارتِ اهلِ آن به کسادي و چهرههايشان -پس از شادابي ـ به پژمردگي گرائيده، و سرمايههايشان موجب زيان شده است، روي از فرزندان زمان گردائيده و پهلو از معاشرت آنان خالي نمودم.
در اين حال، به واسطه دشمن زمان و عدم ياري دوران، مرا خاموشي فطنت و خشكي طبيعت به پناهگاهي استوار كشاند، تا آنكه در يكي از نواحي شهرها [قريه كهك قم] منزوي گشته، با گمنامي و شكسته بالي به گوشهاي خزيده و از تمامي آرزوها بريدم. آنگاه با خاطري شكسته همت را صرف كردم تا واجب را بجا آورم، و آنچه را که پيش از اين درآن زيادهروي كرده بودم، تلافي و جبران نمايم.
در این صورت نه درسي گفتم و نه كتابي تأليف نمودم، زيرا تصرف در علوم و صنايع [نظري]، و بيان مباحث و دفع مشكلات، و روشن كردن مقصود و رفع دشواريها نياز به تصفيه انديشه و زدودن خيال ـ از آنچه كه موجب افسردگي و نابساماني و آشفتگي، و پايداري بر اوضاع و احوال، همراهِ با آسايش خاطر دارد.
از كجا براي انسان با اين رنجها و سختيها كه از اهل زمان ميكشد و ميبيند، و از آنچه كه در اين دوره مردم بر آن سرشته شده، و بدان خو كردهاند، مشاهده مينمايد: از كمي انصاف و بسياري ستم، و فروشمردن بزرگان و بزرگ شمردن فرومايگان، و ظهور نادان بدكار و عامي ناشناس به صورت و لباس عالِم دانشمند، و غير اينها از زشتيها و مفاسدي كه منتشر است، مجال سخن گفتن و پاسخ پرسش دادن ميماند، تا چه رسد به بيان و حل مشكلات؟ چنانكه بعضي برادرانم سرودهاند:
از سخن پر دُر مكن همچون صدف هر گوش را / قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را
در جواب هر سؤالي، حاجت گفتار نيست / چشم بينا عذر ميخواهد لب خاموش را
در آن هنگام حالم همانگونه بود كه مولي و سرور و معتمدم – نخستین امام و اولین وصی و نیای امامان شهید و ولیّ، بخشنده بهشت و دوزخ که مراعت تقیه و مراعات بدکاران را کرده و از آبشخور خلافت دوری داشت و کمیاور بود، آنکه دنیا را طلاق داده و جهان دیگر را بر این جهان برگزیده بود، و مولا و سرورِ آنکه رسول الهی مولا و سرور اوست، برادر و پسرعموی او، و همسهمش در کم و زیاد – فرمود: “در كار خود انديشه ميكردم كه آيا بدون دوست [و ياور] حمله كنم، يا آنكه بر تاريكي كورياي كه پيران، فرتوت و نوجوانان، پير شده و مؤمن، در آن تا نميرد در رنج است، صبر كنم؟”
پس برای بار دوم عنان هدایت را بهسوی او برگردانیده و اقتدا به سیرت و روش او کردم که: “ديدم صبر كردن بر خردمندي نزديكتر است، لذا پايداري نمودم در حالي كه خار در چشم و استخوان راه گلويم را گرفته بود.” [نهجالبلاغه، خطبة شقشقيه].
فكر و كار خود را از آميزش مردم بازگرفتم و از رفاقت و دوستي با آنان مأيوس و نااميد شوم، لذا دشمنی روزگار و فرزندان زمانه، برايم هموار شد و از انكار و قبول آنان رهايي يافتم، و بزرگ شمردن و اهانت نمودن آنان برايم يكسان گرديد.”[۲]
صدرالمتألهين در مجموعه اشعارش مضامين سوزناك مقدمه اسفار را به نظم درآورده است:[۳]
اي صبا گر بگذري سوي بتان يك به يك از ما سلامي ميرسان
گر به ميخانه گذر افتد ترا خدمت ما عرضه ميكن جابجا
بعد تسليم و زمين بوسي بسي گر ز تو پرسند حال بيكسي
عرضه كن عجز و نياز و افتقار از ضعيفي، بيدلي، زاري، نزار
از وطن تا دور گشته بيدلي يك دمش آرم نِئي در منزلي
اندر اين غربت كَسَش مَحرم نبود هيچکس با هيچكس همدم نبود
اندر اين غربت بسي محنت كشيد روي عيش و خوشدلي هرگز نديد
نه زكس يك لحظه با وي الفتي نه ز دودي از دلش كس كلفتي
ناله پنهان دارد از نامَحرمان آن نتوان كشيدن يك زمان
دائم آهنگ مخالف ميزند زين نوا عشاق را دل بشكند
سوختم از سوز دل يكبارگي چاره نبود اندرين بيچارگي
محنت و غم بر دلم آهنگ كرد از همه سو كار بر من تنگ كرد
ملاصدرا در دنبال در تندترين اعتراض خود به جفايي كه سفلگان زمان در حق او روا داشتهاند ميسرايد:
دفتر فرزانگي را گاو خورد خانه عقل و خرد را آب برد
ز اشك چشم ديده دريایي شده بعد از اين كارم به رسوايي شده
آتش اندر سينه پنهان تا به كي؟ گريه اندر زير مژگان تا به كي؟
آتش جان را به پيراهن چكار آب دريا را به پرويزن چكار؟
اوج ناله اين فيلسوف را در ابيات زير ميتوان دنبال كرد:
اين چنين محروم در عالم مباد بردن كس اين چنين ماتم مباد
كار كس هرگز چنين درهم نشد كس چنين در دلم غم محكم نشد
در سيه روزي كسي چون من مباد همچو من اندر جهان يك تن مباد
دل نگاري اشكباري بندهاي بيقراري بيدلي افكندهاي
از وطن گم گشتهاي محنت كشي خاكساري خستهاي مجنون وشي
نه به باليني سري بيغم نهاد نه به بستر ديدهاي بيغم نهاد
بس ستمها كز خسان بر وي رسيد بس جفاها كز كسان ديد و شنيد
در جهان از هر خسي خاري كشيد از نگونساران چِها ديد و شنيد
بس جواهر كز سخن بر باد رفت بس سخن كز خامشي از ياد رفت
چون نسازد پردههاي غمگسار چون نگريد از غمِ دل زارِ زار؟
ناله و فريادم از حد در گذشت يك كس از حال درون واقف نگشت
فضايي كه صدرالمتألهين در آن نفس ميكشيد سرد و سنگين و خردستيز بوده در چنين فضايي استعدادها پژمرده ميشود و مولّدان فرهنگ خاموشي برميگزينند و علم و حكمت و هنر از خلاقيت و بالندگي فروميايستند. ملاصدرا در توصيف اين عقده فرو خفته ميسرايد:
باشد اسرار درونم بيشمار ليـــــــك كم بينم درون حق گذار
دختران فكر بكر خويش را عقد بندم با دل حق آشنا
ليك بيرون ناورم شمع و چراغ اندر اين باد مخالف در دماغ
اندرين دمهاي سرد ناكسان ناورم بيرون چراغ عقل و جان
كِي توان افروخت شمع اهل دل با چنين دمهاي سرد دل كسل
دردها دارم عيان، كو مرهمي؟ رازها دارم نهان، كو محرمي؟
مرهمِ اين سينهی مجروح كو؟ محرمِ رازِ دلِ اين روح كو؟
گر خريداري بُدي در خورد جان ميگشودم من متاعِ اين جهان؟
همدمي گر ميشنيدي رازِ من ميشكفتم همچو گل اندر چمن
داد از اين كاسد قماشيها بس داد از اين حق ناشناسيها بسي
بر حكيمان ابلهان محنت فزا بر سليمان ديو و دد فرمان روا
صدرالمتألهين در رسالة سه اصل راز مخالفت اهل ظاهر را با عالمان بصير هويدا كردن اسرار دانسته اعلام ميكند:
“و همین علت است که منشأ عداوت تو و همسرانت با فقیران و گوشهنشینان شده است، زیرا که تو و ایشان میخواهید که از راه شید و ریا و تشبّه به علما، كسب جاه و عزت و تحصيل مال و ثروت كنيد، و عوام را به زور حيله و تلبيس صيد خود ميسازيد، و اسباب تمتع دنيا را از راه صورت صلاح و تقوي فراهم آوريد. و اگر از كسي استشعار آن نموديد كه به حسب باطن آگاه و مطلع است بر مكر و غدر و نقص و جهالت و كيد و بطالت امثال شما، ميخواهيد كه بنيادش در روي زمان زمين نباشد، كه مبادا چيزي از وي سر زند از فعل و قول و عمل كه منافي مسلك هواپرستي و غرور باشد، و اگر خود احياناً در مقام نصيحت درآید یا شیوه جاهلان و منافقان را مذمت نماید، یا کلمهای از روی حقیقت بر زبان آورد که مضاد طبیعت اهل شید و مكر باشد، فيالحال دود کبر و نخوت از مهواي ديگدان غضب و شهوت غليان پذيرفته، به مصعد دماغ مرتفع گردد، و درون گنبد دماغ را چنان تيره و سياه سازد كه جاي هيچ انديشه صحيح در آن نماند، و چنان گرد و غبار حقد و حسد صفحه آينه ادراك را فراگيرد كه گنجايش صورت نصيحت نماند، و چراغ عقل كه به اندك سببي از غايت كم نوري مخفي ميگردد، از باد نخوت دماغ فروميميرد.
شمع دلشان نشانده پيوست آن باد كه در دماغشان هست
فيالحال در مقام خصومت و جدال یا مكر و احتيال درآمده، به چندين وجه ردّ سخنانش نمايند و قدرش را در نظرها بشكنند.”[۴]
يكي از قويترين اشعاري كه ملاصدرا در وصف رياكاراني كه از دين استفاده ابزاري ميكنند و با حربه تكفير و نسبت الحاد حريف را از ميدان به در ميكنند ابيات ذيل است:
اين گروهي كه نو رســــيدستند عشوه جاه و زر خريدســــــتند
سر باغ و دل زمين دارند كِي سرِ شرع و عقل و دين دارند
همه در علم ســـــــــــامری دارند از برون موسی ازدرون مــــارند
از ره شرع و شرط برگشته تشنه خون يكديگر گشته
پس روان كرده از هوا قِرقِر كين فلان ملحد آن فلان كافر
همه زشــــــــــتانِ آيـــــــنه دشمن همه خفاش چشمه روشن
نيست اينجا چو مر خرد را برگ مرگ بِهْ با چنين حريفان، مرگ”[۵]
عزيز من، اگر علم همين است كه تو ميداني و علم شريعت و حديث نامش نهادهاي، و آنچه تو نداني و نتواني دانست صحيح نباشد، پس قامت علم عجب كوتاه، عرضه دل تاريك و سياه، و فسحت ميدان معرفت و مجال دانش بهغايت تنگ، و پاي خرد سخت سست و لنگ خواهد بود. كمال بر خود وقف مكن كه “فوق مكر ذي علم عليم” برخوان، و از اين حجابها و كدورتها و كجيها كه در مثال آينه مكدّر است بدرآ، و پاك شو، لتعلم كم خبایا في الزوايا”.[۶]
امروز نزديك چهار قرن از عصر صدرايي ميگذرد، امّا آسيب و آفتي كه ملاصدرا از آن ميناليد هنوز به قوّت خود باقي است. آري امروز نيز بايد با صدرالمتألهين نجوا كرد:
دفتر فــــــــــــــرزانگي را گاو خورد خانه عقل و خــــــــــــــــــــــــــرد را آب برد
بر حــــــكيمان ابلــــــــهان محنت فزا بر سليمان ديـــــــــــــــــــــــو و دد فرمانروا
زندان اوین، اردیبهشت ۱۳۷۸
یادداشتها:
۱ـ دفتر عقل، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۷، ص۵۵-۸۸.
۲ـ اسفار، ج۱، ص۶-۷. محمد خواجوي در لوامع العارفين مقدمة اسفار را به فارسي ترجمه كرده است، انتشارات مولي، تهران، ۱۳۶۲. (همو جلد اول اسفار را چند سال بعد منتشر کرده است:ترجمه اسفار اربعه، سفر اول، جلد اول،انتشارات مولي، تهران،۱۳۷۸، ص۸-۱۰)
۳ـ مجموعه اشعار ملاصدرا، مقدمه و تصحيح محمد خواجوي، انتشارات مولي، تهران، ۱۳۷۶.
۴ـ رساله سه اصل، تصحيح محمد خواجوي، انتشارات مولی، ۱۳۷۵، ص۶۲.