اغلب قریب به اتفاق علما، مراجع و فقهای سنتی به لحاظ شناسنامه معاصرند اما به لحاظ فکری متعلق به این زمانه نیستند، نه مشکلات عصر خود را درک می کنند نه برای آنها راه حلی دارند. پَرِ مدرنیته برخی طلاب جوان حوزه های علمیه را گرفته است و حضورشان در شبکه اجتماعی باعث شده حداقل به زمانه خود نزدیک شوند. شکاف بین علمای سنتی و طلاب مذکور بسیار جدی است. ارتداد خفی برگرفته از تعبیر شرک خفی مذکور در برخی روایات است که البته با ارتداد جلی و لوازم فقهی آن در تفکر سنتی متفاوت است. به هر حال افزایش افراد بی اعتقاد یا بی اعتنا به موازین دینی در کشور از جمله در حوزه های علمیه – بدون اینکه آماری از آن در دست داشته باشیم -غیرقابل انکار است.
این پدیده اگر چه کم و بیش در تمام جوامع بدون اختصاص به دین و مذهب خاصی در دوران مدرن در حال وقوع است، اما مطمئنا جمهوری اسلامی در تشدید آن در ایران نقش تعیین کننده ای داشته است. قرائت رسمی از اسلام به روایت جمهوری اسلامی نارسائیهای ساختاری دارد. این نارسائیها حداقل به پنج محور اساسی برمیگردد: ۱)عدم باور به جدایی نهاد دین از دولت؛ ۲) باور به چهار تبعیض جنسیتی، تبعیض دینی، تبعیض مذهبی، تبعیض بین فقیه و توده مردم ؛ ۳) تلقی قانونی از شریعت و باور به احکام شرعی به مثابه قانون جامعه اسلامی؛ ۴) باور به ضرورت استبداد دینی با عنوان «ولایت مطلقه فقیه»؛ ۵) جهالت، عدم دانش کافی و به رسیت نشناختن علوم انسانی و اجتماعی.
اگرچه بسیار از علما و مراجع سنتی به ولایت مطلقه فقیه اعتقادی ندارند، اما در چهار محور دیگر با قرائت رسمی تفاوتی ندارند. بنابراین تفکر سنتی چه در حاکمیت، چه خارج از آن توان پاسخگویی به مشکلات را ندارد. البته جامعه دینداران منتظر علما و مراجع سنتی نمانده اند. تربیت شدگان حوزه های علمیه خود در حال تحول هستند. ایران از هر حیث جامعه ای در حال گذار است.
***
“ارتداد خفی” و طلبههای بیلیاردباز، پیانیست و آتئیست
مریم انصاری، دویچه وله فارسی، ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
چهار دهه پس از حکومتی شدن اسلام در ایران، حوزه علمیه دچار بحرانی جدی شده و طلبههایی را پرورانده است که تحت تاثیر “سهگانه جادویی” مدرنیته، جهانیشدن و علوم انسانی، هنجارهای اعتقادی حوزه علمیه را پس میزنند.
حوزه علمیه قم از اولین مراکز آموزشی در ایران بود که استفاده از کامپیوتر در آن رایج شد. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی در سال ۱۳۶۸ تاسیس شد؛ تلاشی برای مجهز کردن حوزههای علمیه به تکنولوژی دنیای مدرن.
سلاحی که جمهوری اسلامی تصور میکرد با آن دروازههای جهان قرن بیستم را بر توپخانه اسلام شیعی میگشاید، پس از سه دهه ظاهرا دین را مغلوب جهانی شدن کرده است.
«گسترهی “ارتداد خفی” در میان طلبهها چنان است که مثلا در مورد مسالهی خدا، برخی خودشان را آتئیست و برخی ندانمگرا مینامند. در مورد نبوت، برخی پیامبر را یک عارف معمولی و دین وی را حاصل تجارب عارفانهی ایشان میدانند. در مورد مناسک، نماز و روزه را یا انجام نمیدهند یا التزام کاملی بدان ندارند. در مورد مسالهی امامت و… نیز تفاوتهای آشکاری با نرمهای رایج و رسمی دارند.»
این بخشی از نوشتهای است با عنوان «انعکاس خبر طلبه پیانیست» که جواد شریفی، طلبه حوزه علمیه مشهد، نوشته و در کانال «دین و جامعه» منتشر شده است. او به مشاهدات و تجربیات ده ساله خود و مصاحبههای مکررش با بسیاری از طلبهها استناد کرده و از تغییری کیفی در حوزه علمیه خبر میدهد.
این طلبه از “ارتداد خفی” و “تشکیکهای جدی” در ذهن و ضمیر بسیاری از طلبهها میگوید که دامن حوزه علمیه را گرفته است. او از یک “سهگانه جادویی” نوشته که مانند “قبسی از آتش” دامن حوزه علمیه را گرفته است؛ مدرنیته، جهانی شدن و علوم انسانی. این سه عامل باعث شده است «نرمهای اعتقادی که از سوی حوزه علمیه به طلبهها تحمیل میشوند دیگر به اندازه کافی قانع کننده» نباشند. جواد شریفی از پس زدن این اعتقادات از سوی بسیاری طلبهها نوشته است که توان نشان دادن بیاعتقادی خود را ندارند.
نسل چهارم بعد از انقلاب اسلامی در ایران، نسبت به نسلهای قبل رابطهای کاملا متفاوت با جهان میگیرد. حوزه علمیه نیز جزیرهایبسته و جدا از جامعه نیست. آیا حوزه در حال پوست انداختن است؟
محسن کدیور، پژوهشگر دینی و از منتقدان قرائت اسلام به شیوه جمهوری اسلامی
محسن کدیور، پژوهشگر دینی ساکن آمریکا معتقد است که برای تعیین دامنه طلبههایی که دچار “ارتداد خفی” شدهاند، نیاز به یک کار آماری و میدانی است. اما آن چه روشن است، تاثیر شبکههای اجتماعی و علوم انسانی بر آنهاست. او به دویچهوله فارسی میگوید:
«طلاب جوان در شبکههای اجتماعی فعال هستند و اطلاع اجمالی از علوم انسانی پیدا کردهاند. آنها به میزان حضورشان در شبکههای اجتماعی و به میزان اطلاعشان از علوم انسانی، از هر دو، یعنی هم مدرنیته و هم جهانیشدن متاثر شدهاند. نگاه این بخش از طلاب نگاه به علوم اسلامی به شکل سابق نیست. اما این که مدرسین حوزه، بخصوص آنهایی که سنتی هستند، اصلا در شبکهها حضور دارند یا نه و آیا از علوم انسانی اطلاع حتی اجمالی و اندک دارند، پاسخ من مثبت نیست. بنابراین ما شاهد یک شکافی بین طلاب و دانشجویان علوم دینی در حوزه علمیه در این سو و مدرسین و مراجع از آن سو هستیم.»
“طلبههای ناطلبه“
شکافی که محسن کدیور از آن میگوید در نوشته جواد شریفی با مثالهای زندهای بیان شده است. او از “تغییرات بنیادی در ساحت فکری” طلاب گفته که نرمهای رفتاری آنها را تغییر داده است. از اشاعه پدیدهای به نام «عطش یونیک» بودن انسان مدرن در حوزه علمیه که «طلبههای ناطلبه» را پدید آورده است. طلبههایی که دوست دارند بنوازند، فوتبال و بیلیارد بازی کنند یا استندآپ اجرا کنند و برای آن که مورد سرزنش همصنفان خود و قشر سنتی جامعه قرار نگیرند، آن را در عبای دین میپیچند:
«مثلا میگویند یک روحانی بیلیارد باز سبب میشود جماعتی از اولیا اللهِ بیلیارد باز بوجود بیاید و مثلا بر سر بیلیارد قماربازی نکنند. آن روحانی که در شمایل بوقچی در ورزشگاه ظاهر میشود علاقهی خود به حضور در ورزشگاه را ممکن است این گونه توجیه کند که حضورش سبب جذب دلهای افراد به روحانیت و یا اخلاقیتر شدن فضای ورزشگاه میشود.»
به عبارت دیگر میدان دادن به علایق فردی این گونه مستدل میشود که «محبوبیت و مرجعیت اجتماعی روحانیت که به برکت اسلام سیاسی و حضور پررنگ و البته ناموفقشان در ادارهی کشور از بین رفته است با این گونه کارها بیشتر میشود».
فراریان از اسلام؟
ولی پیامد این شکاف چیست؟ آیا میشود این طور نتیجه گرفت که اولین کشوری که اسلام در قرن بیستم بر آن حاکم شد، بیشترین فراریان از این دین را در قرن بیست و یکم به دنیا تحویل میدهد؟
محسن کدیور با این نتیجهگیری چندان موافق نیست و تعبیر دیگری از این فرار دارد. او معتقد است که در ایران نه اسلام که قرائتی خاص از آن به قدرت رسیده است؛ «قرائتی که ممکن است با خوانش و قرائت اکثر مسلمانان ایران سازگار نباشد. اگر این را بپذیریم، من معتقدم که در ایران یک اقلیتی به قدرت رسید که تفکرش حتی در بین علمای حوزه علمیه و مراجع تقلید هم در اکثریت نبوده و نیست؛ یعنی نظریه ولایت مطلقه فقیه.
اما این که آیا ما شاهد فراریان از اسلام با این قرائت رسمی خواهیم بود، پاسخ من مثبت است. یعنی همین اعتراضهایی که ما در دیماه داشتیم و اعتراض دختران خیابان انقلاب و مانند آن، میشود ذکر کرد که اینها یک “نه” بزرگ به قرائت رسمی از اسلام است. من فکر میکنم مردم ایران دین خود را از جمهوری اسلامی نگرفتهاند که حالا با انحراف و فاسد شدن حکومت بخواهند دین خود را کنار بگذارند.»
محسن کدیور میگوید که ما شاهد یک شکافی بین طلاب و دانشجویان علوم دینی در حوزه علمیه در این سو و مدرسین و مراجع از آن سو هستیم.
به باور کدیورغیر از «استبداد دینی که تحت عنوان ولایت مطلقه فقیه بر ایران حاکم است» و او آن را «امالفساد جمهوری اسلامی» میداند، تبعیض جنسیتی، تبعیض دینی، تبعیض مذهبی و تبعیض بین فقها و توده مردم بر تفکر رسمی حوزههای علمیه نهادینه و ساختاری است.
او میگوید: «حتی اگر ولایت مطلقه فقیه هم نباشد، ما علما و فقهایی داریم که به ولایت فقیه قائل نیستند، اما به تساوی حقوقی زن و مرد، تساوی حقوقی مسلمان و نامسلمان و شیعه و سنی و فقیه و توده مردم هم قائل نیستند. تا اینها تجدید نظر نکنند، ما نمیتوانیم شاهد یک جامعه سالم باشیم.
“خدا به چه اموری توجه داشته“
عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی نزدیک به اصلاحطلبان، اخیرا گفتوگویی داشته با محمدرضا نائینی، از اساتید حوزه علمیه قم و سپس نامهای به او نوشته و آن را با اجازه او منتشر کرده است. او در نامه خود به آقای نائینی از تسلط شکلگرایی در حکومت دینی انتقاد کرده که دست جمهوری اسلامی را در قرن بیست و یکم در “حنا” میگذارد.
به باور عبدی «شکلگرایی در فقه و فقاهت و ناتوانی در به روز شدن آن یکی از مهمترین نقاط ضعف حوزه و روحانیت است، که نقطه قوت آنان را که فقه باشد به نقطه ضعف و پاشنه آشیل آن تبدیل کرده است».
او از دخالت روحانیت از موضع قدرت و سیاست در علوم اجتماعی و انسانی انتقاد کرده و یک مثال زده است:
«چند هفته پیش دختر یکی از دوستانم که سال اول پزشکی است تعریف میکرد که یک روحانی که درس معارف میداد برای اینکه نشان دهد چقدر مطلع است یا خدا به چه اموری توجه داشته!! و چه خلقت پیچیدهای داشته است، در سر کلاس معارف توضیح میداد که کودک از ترکیب دو اسپرم زن و مرد! بوجود آمده، و دانشجویان میخندیدند و متوجه نمیشد که چرا میخندند. از این نمونهها از بالاترین سطوح تا پایینترینها را میتوان ذکر کرد که جایگاه و کارکرد روحانیون را دچار مشکل جدی کرده است. انتشار این موارد در فضای مجازی موجب وهن شده است.»
اما این فقط اظهارنظر در علومی مثل پزشکی یا دخالت در اموری که ربطی به روحانیون ندارد نیست که کارکرد روحانیت را “دچار مشکل جدی” کرده است.
محسن کدیور به نبود دانش کافی در مورد علوم اجتماعی و انسانی اشاره میکند و میگوید آنها نه تنها با این علوم آشنایی «نداشتند و ندارند»، بلکه «نیاز جامعهها به علوم انسانی و اجتماعی را هم به رسمیت نشناختهاند. یعنی فکر میکنند با همان علوم سنتی میتوانند هم به سوالات اعتقادی و فقهی و اخلاقی مردم پاسخ دهند و هم جامعه را اداره کنند. در حالی که اگر کسی در زمان ما از این علوم بهرهای نبرده باشد، نمیتواند پاسخ قانعکنندهای در بسیاری از حوزهها، حتی در مباحث دینی به دینداران معاصر و بخصوص تحصیلکرده بدهد.»
باخت روحانیت در دیانت و سیاست؟
عباس عبدی در نامهاش به نائینی نوشته که مهمترین مشکلی که روحانیت در ایران پس از انقلاب با آن مواجه شده، ترکیب نهاد قدرت و دین است، «زیرا این ترکیب موجب قدسی شدن سیاست نمیشود، بلکه عرفی شدن و تقدسزدایی از نهاد دین را تسهیل میکند. این کار سیاست را دینی نمیکند، دین را سیاسی میکند».
او معتقد است که روحانیت با دخالت در سیاست کارکرد سنتی خود را در جامعه از دست داد و «حتی نتوانست در سیاست براساس عرف موجود کارآمدی مناسبی را نشان دهد، در نتیجه هر دو وجه ماجرا را باخته است و هیچکدام از دو نقش را نمیتواند بازی کند».
محسن کدیور به شعار «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما» اشاره میکند که پس از انقلاب بر بر بزرگراهها نقش بست و وارد کتابهای درسی شد.
کدیور میگوید: «بسیاری از فقهای شیعه و علمای دینی ایران به این شکل ورود دین به حکومت را باور نداشتند و با تجربه جمهوری اسلامی هم در این نظر راسختر شدند. یعنی حتی اگر به لحاظ فلسفی، جامعهشناختی و علوم سیاسی هم به این نتیجه نرسیده باشند، اما وقتی دینگریزی را در میان مردم و جوانان به واسطه حکومت دینی و استبداد دینی مشاهده میکنند، آبه این نتیجه میرسند که بهترین راه برای حمایت از دینداری مردم این است که حکومت در امر دین و مساجد و حوزههای علمیه دخالت نکند. این هم به نفع دین است و هم به نفع حکومت و اداره جامعه. من فکر میکنم رشد فراوانی در این زمینه داشتهایم.»
عبدی به نائینی میگوید که «طرفدار جدایی دین از سیاست نیست»، بلکه «مخالف امتزاج» آنها و «تقلیل دادن آنها به یکدیگر» است.
محسن کدیور اما معتقد است که نظریه رسمی جمهوری اسلامی یعنی ولایت فقیه، «با جدایی دین از دولت تضاد آشتیناپذیر دارد» و تنها زیر فشار اجتماعی ممکن است حذف شود.