مسئله تعقل در حكمت متعاليه ملاصدرا

چكيده:مراد از مسئله تعقل “فرايند ادراك كليات درانسان” است، كه از زاويه اي وجودشناختي نحوه تحقق ادراك عقلي در انسان را مورد بحث قرار مي دهد، و با مسئله عقلانيت يعني “سازگاري ،پرسشگري و توجيه(تقاضاي دليل يا قرينه صدق)” كه از زاويه اي معرفت شناختي محصول اين فرايند را مطالعه مي كند، كاملا متفاوت است.

مسئله تعقل از ديرباز يكي از مسائل مورد بحث فيلسوفان دوران اسلامي بوده است.در فلسفه مشاء شرق اسلامي، ابن سينا تعقل را علم حصولي دانسته است. صور معقوله (پس از تجريد و تقشير در امور مادي) با اتصال نفس ناطقه با عقل فعال در نفس منطبع مي شوند. در واقع عقل دهم استعداد نفس ناطقه براي قبول صور كليه را به فعليت مي رساند. در فلسفه اشراقي، سهروردي پاي علم حضوري را به ادراك مي گشايد.به نظر وي چنين ادراكي با مشاهده انوار قواهر ارباب اصنام (مثل افلاطونيه/عقول عرضيه) حاصل مي شود.محمد بن ابراهيم قوام شيرازي مشهور به ملاصدرا (۱۰۵۰-۹۷۹) موسس حكمت متعاليه در مسئله تعقل كوشيده است با تكميل نظر حكيمان پيشين طرحي نو دراندازد. او در اين مسئله تا حدودي از ابن سينا فاصله گرفته، به رأي سهروردي و رويكرد عارفان نزديك شده است. با توجه به مباني ابتكاري ملاصدرا از قبيل اصالت و تشكيك وجود، حركت جوهري، قاعده بسيط الحقيقه، قاعده تشأن و تجلي “مسئله تعقل” در حكمت متعاليه از ابعاد و عمقي برخوردار مي شود كه در فلسفه هاي پيشين مجال آن نبوده است.

ملاصدرا در ادراك غيرخيالي يعني ادراك حسي و خيالي گامي بلند برداشته است،يعني اولا برخلاف ابن سينا قائل به تجرد صور ادراكي شده است(تجرد مثالي)، و ثانيا نفس را در اين زمينه فعال و خالق شناخته، قيام صور ادراكي به نفس را قيام صدوري (و نه قيام حلولي) دانسته است. صدرا خود، مسئله تعقل را امري دشوار وپيچيده توصيف كرده كه كمتر كسي به درك و حل آن موفق شده است. تفحص در آثار متعدد ملاصدرا نشان از دشواري استخراج رأي مختار وي در باب تعقل دارد،چرا كه وي حتي در يك كتاب (اسفار) حداقل سه گونه سخن گفته است. آيا اين تفاوتها ابتدائي است و در نهايت ملاصدرا يك رأي در مسئله تعقل بيشتر ندارد و بيانات مختلف وي در حقيقت ابعاد و مراحل تعقلند؟ در اين صورت رأي نهائي وي چيست و بيانات متفاوت وي چگونه با اين رأي قابل جمع است؟ يا اينكه او در باب تعقل اقوال متفاوتي در مقاطع مختلف ابراز داشته كه برخي از آنها درانسان متعارف قابل جمع نيستند و مي بايد يكي از اين اقوال را در نهايت با توجه به مباني وي برگزيد؟ در اين صورت كدام قول ملاصدرا با مباني حكمت متعاليه سازگارتر است؟حكيمان متعاليه و شارحان ملاصدرا در اين زمينه همداستان نيستند. برخي همانند حكيم سبزواري و بعضي اساتيد معاصر ديدگاه اول را پذيرفته اند، و گروهي همانند علامه طباطبائي به ديدگاه دوم متمايلند.

نظريه يا قول اول: اضافه اشراقي و مشاهده از دور.اين قول يا نظريه از جانب خود ملاصدرا دو گونه متفاوت تقرير شده است. تقرير اول:مشاهده مثل نوريه از دور. نفس به واسطه تعلقش به بدن مادي در اين دنيا از مشاهده تام و تلقي كامل عقول عرضي(مثل افلاطوني) ناتوان است، لذا آنها را مشاهده ضعيف و ملاحظه ناقص مي كند و به واسطه اين ضعف ادراكي آنها را مبهم و كلي مي يابد. نفس ناطقه در مرتبه تعقل “مظهر” صور معقوله است،نه مصدر آنها، چرا كه وجود اين صور اقوي از وجود نفس است و نفس توان ابداع و انشاء آنها را ندارد.به هر حال نفس با اضافه اشراقي و شهودي صور معقول را ادراك مي كند. تقرير دوم: مشاهده صور معقوله در عقل فعال. عقل فعال با اشراق به نفس در مرتبه عقل بالفعل،آنرا به خود منعطف ساخته ،نفس به قدراستعداد خود صور معقول درعقل فعال را مشاهده مي كند.

نظريه يا قول دوم: افاضه و رشح صور عقليه و اتحاد با عقل فعال. در تعقل همانند ديگر مراتب ادراك نفس با صورت معلوم متحد مي شود(اتحاد عالم و معلوم) و از سوي ديگر نفس در حركت جوهري خود با عقل فعال نيز متحد مي شود.بنابر قاعده بسيط الحقيقه عقل در عين بساطت خزانه همه صور معقول است.با اتحاد نفس با عقل فعال به ميزان استعداد نفس ،صور معقوله به آن ترشح يا افاضه مي شود.

نظريه يا قول سوم: فناء في الله. سالك پس از وصول و اندكاك و فناءفي الله بجاي مشاهده صور عقليه قائم به ذات(مثل نوريه) يا صور عقليه قائم به غير(عقل فعال) از دور، ويا افاضه و رشح صور معقوله از عقل فعال و اتحاد نفس با آن، حقيقت هر شي را در موطن همان شي نظاره مي كند و با فناء و بقاء به حق و مستغرق شدن در مشاهده ذات الهي خلاق صور و مبدء و مصدر آنها مي شود.

بر اساس ديدگاه اول نفس در نخستين مرحله از نشئات سه گانه خود در بحث تعقل، صور عقليه را از دور مشاهده مي كند، در مرتبه دوم نفس با حقائق عقليه متحد مي شود، و در مرتبه سوم با فناء في الله خلاق و مصدر صور مي شود.

ديدگاه دوم به نظريه افاضه متمايل است.

پذيرش هر يك از دو ديدگاه مبتني بر پذيرش نظريه مثل افلاطوني يا نظريه عقل فعال و نقش وجود شناختي و معرفت شناختي آنها است.بعلاوه تبيين “كليت” به عنوان مهمترين نكته ادراك عقلي درهر سه قول يا نظريه محتاج تأمل است.اما ازآن مهمتر بحث از خطاپذيري ادراك عقلي است.بنابر هريك از اقوال يا نظريات سه گانه آيا جائي براي خطا باقي مي ماند؟