آسیب شناسی روشنفکری دینی

متن سخنرانی ایراد شده در سمینار دین و مدرنیته ۲ – آسیب شناسی روشنفکری دینی ۱۵ شهریور ۱۳۸۶ حسینیه ارشاد

آنچه در ادامه از نظر خوانندگان گرامي مي‌گذرد، بخش نخست از صورت مکتوب سخنراني استاد مصطفي ملكيان در همايش “دين و مدرنيته۲” است. ملكيان در آغاز سخنان خود با نقد مفهوم “روشنفكري ديني”، آن را تناقض‌آميز معرفي مي‌كند و از هفت پيش‌فرض نامنقّحي ياد مي‌كند كه «تا تمامش اثبات نشود، پروژة روشنفكري ديني از لحاظ نظري موفق نيست.»:

بسم‌الله‌الرحمن الرحيم. عرض سلام و ادب مي‌كنم به محضر همه بانوان و آقايان و اميدوارم در فرصتي كه در اختيارم هست، عليرغم كثرت مطالبي كه در نظر دارم عرض كنم، كمبود وقت مرا شتاب‌زده نكند، و سخنانم نيم‌جويده و نامفهوم به گوش عزيزان نرسد.

من چون از صبح در اينجا[(حسينة ارشاد)] بوده‌ام و همه سخنراني‌ها را از اول تا آخر شنيده‌ام، مداوم وسوسه مي‌شوم كه به جاي ارائة سخنراني اصلي‌ام، به اشكالات و نقدهايي كه از ناحية سروران و سخنرانان محترم بيان شد، جواب بگويم. هنوز خارخاري در دلم هست كه بسياري از مطالبي كه گفته شد، لااقل به زعم بنده حق نبود. ولي از سوي ديگر مي‌بينم كه اولاً جواب دادن به اشكالات و نقدها، مجموعة سخنراني بنده را پريشان مي‌كند و ثانياً مي‌بينم كه خود موضوع سخنراني‌من، چه بسا بتواند به بعضي از انتقادات جواب بگويد؛ بنابراين، باز هم به محور اصلي سخنراني خودم وفادار مي‌مانم؛ اما مي‌كوشم كه در طي سخنانم به بعضي از چيزهايي كه در اين مجموعه سخنراني‌ها شنيدم، جواب بگويم.

قبل از اينكه در مورد «آسيب‌شناسي روشنفكري ديني» نكاتي را عرض بكنم، از يك نكته كه قبلاً چند بار گفته يا نوشته‌ام درمي‌گذرم،‌و به آن سخن، چه سخن حقّي باشد و چه سخن باطلي، فعلاً نمي‌پردازم و آن اينكه من اعتقاد مؤكّد دارم كه روشنفكري ديني‌، مفهومي پارادوكسيكال و تناقض‌آميز است و نمي‌شود هم روشنفكر بود و هم ديني.

در جاهاي مختلف عرض كرده‌ام كه چرا جمع بين «روشنفكري» و «ديني بودن» امكان‌پذير نيست. البته روشنفكر مي‌تواند مسلمان باشد، روشنفكر مي‌تواند متدين به هر دين و مذهبي باشد. اين محال نيست. همة روشنفكران به اصطلاح ديني كشور ما، متدين و مسلمانند. اين مهم نيست. مهم اين است كه چيزي به نام «روشنفكري ديني» تحقق داشته باشد؛ كه از سويي روشنفكر باشد و كاملاً به موازين عقلانيت التزام بورزد و از سوي ديگر تعبد بورزد به سخن كس يا كساني و متون مقدس ديني. از اين نكته درمي‌گذرم، چه سخن من درست باشد چه نادرست،‌به هر حال، امروز در اين سخنراني از آن صرف‌نظر مي‌كنم.

وقتي دربارة «آسيب‌شناسي روشنفكري ديني» سخن مي‌گويم، ـ در حالي كه «روشنفكري ديني» را پارادوكسيكال دانستم، ـ طبعاً مراد، آسيب‌شناسي روشنفكراني است كه در كشور ما نامشان «روشنفكر ديني» است. هميشه به گفتة فيلسوفان زبان، بايد «روشنفكري ديني» يا «روشنفكران ديني» را در اينجا در داخل علامت نقل قول گذاشت كه معنايش «به اصطلاح روشنفكران ديني» است، كساني كه مصطلح‌اند كه روشنفكر ديني‌اند.

دربارة آسيب‌شناسي روشنفكري ديني سه نكته را بايد عرض كنم.

۱. بعضي از نقدهايي كه به روشنفكران ديني وارد است، چه بسا به روشنفكران غيرديني هم وارد باشد. وقتي گفته مي‌شود كه اين نقد به روشنفكري ديني وارد است، مراد اين نيست كه روشنفكران غير ديني مبرا و پاك و پيراسته از اين وجه نقد هستند.

۲. وجوه نقد روشنفكري ديني، قابل احصاء نيست. نقدهاي فراواني بر روشنفكري ديني مي‌توان وارد كرد. بنابراين هر كسي كه در اين همايش از صبح تا حالا در بارة نقد روشنفكري ديني سخن گفته است، لابد مهمتر‌ين‌ها را از نظر خودش گفته است. طبعاً‌بنده هم از اين امر مستثني نيستم.

۳. روشنفكري ديني، يعني همان چيزي كه در كشور ما مصطلح به «روشنفكري ديني» است، منشأ خدمات فراواني بوده است و بركات انكارناپذيري براي جامعه ما داشته است. ممكن است البته اين بركات آهسته آهسته به جامعه‌هاي ديگر اسلامي هم سرايت بكند، ولي به هر حال، جريان روشنفكري ديني عليرغم چيزهايي كه گفتند و شنيديم، يك جريان روشنفكري قوي در كشورهاي اسلامي است . من گاهي جسارت كرده‌ام و گفته‌ام كه روشنفكران ديني كشور ما در قياس با روشنفكران ديني كشورهاي انگليسي زبان ـ مثل كشورهاي اندونزي، مالزي، پاكستان ـ‌و روشنفكران كشورهاي اسلامي ترك‌زبان (تركيه) و روشنفكران كشورهاي عربي‌زبان، فلسفي‌تر مي‌انديشند. برخي از سخنرانان در اين جلسه، ‌اين فلسفي‌تر انديشيدن را البته هنر نمي‌دانستند، ولي به هر حال چه عيب باشد چه هنر،‌فلسفي‌تر است؛‌و هر چه فلسفي‌تر است به گمان من عميق‌تر است. بنابراين اين تفاوت وجود دارد. هر چه كه در نقد روشنفكري ديني گفته مي‌شود، هرگز به معناي نفي بركات اين پديده نيست و من گمان مي‌كنم كه يك علت عمدة مخالفت‌هايي كه با جريان روشنفكري ديني، به خصوص در كشور ما مي‌شود، به جهت اين است كه نافذ و اثر گذار است و مخاطبان خاص خودش را پيدا كرده است و اين مخاطبان، كم يا بيش به آنچه كه از روشنفكران‌ديني مي‌شنوند، التزام مي‌ورزند.

يك نكته‌اي هم در باب خودم عرض كنم. چون بنده هم در مطبوعات تحت عنوان روشنفكري ديني تلقي شده‌ام، عليرغم هر چيز ديگري كه در باب روشنفكري ديني، دين يا عقلانيت گفته‌ام. ولي به هر حال، چون من مشمول اين عنوانم، طبعاً اين مطالبي كه عرض مي‌كنم شامل حال خودم هم مي‌شود. مي‌خواهم بگويم كه من از موضع شخص بيروني نگاه نمي‌كنم كه بگويند منِ ملكيان به ديگران انتقاد مي‌كنم. اين انتقادات چه بسا به من، بيش از هر شخص ديگري وارد باشد.

آسيب‌هاي روشنفكري ديني

اولين آسيب:‌روشنفكري ديني جديت ندارد. مرادم از جديت چيست؟ يعني انسان خودش را هم مشمول قوانين حاكم بر ديگران بداند. هر كس خودش را مشمول قوانين حاكم بر ديگران ببيند به او «جدي» مي‌گويند. آدم‌هاي جدي كساني هستند كه مي‌دانند قوانيني كه بر همه حاكم است، بر خودشان هم حاكم است. من اگر به كسي توهين بكنم و برنجد، نبايد بگويم كه چرا مي‌رنجي؟ چون بايد بدانم كه يكي از چيزهايي كه همه را مي‌رنجاند، توهين است. جدّيت به اين معناست كه: من هم مثل بقيه‌هستم.

با اين معنا از جديت، مي‌خواهم مرادم را در باب روشنفكري ديني به اين صورت بگويم كه همانطور كه ما گاهي به روشنفكران غيرديني اشكال مي‌كنيم كه آقا! مبناي فكري شما منقّح نشده است؛ پيش‌فرض‌هايي داريد كه در جايي اثبات نكرده‌ايد؛ سخناني مي‌گوييد مبتني بر مباني‌اي كه ابتنايش بر آن مباني محل بحث نيست، اما اينكه آيا آن مباني قوام و استحكام دارد، محل شكّ و شبهه است. وقتي ما به هر متكلّم، الهي‌داني و فيلسوف و دانشمندي مي‌توانيم اين را بگوييم، خب اگر خودمان را جدي بدانيم، بايد بدانيم كه ديگران هم وقتي به ما به عنوان روشنفكر ديني نگاه مي‌كنند و مباني نامنقح مي‌بينند. يعني مي‌بينند كه ما خيلي چيزها را مفروض گرفته‌ايم و داريم بر سر يك اموري با مخالفان‌مان يا با جرگة دوستان خودمان در مجمع روشنفكري ديني سخن مي‌گوييم [كه مباني‌اش منقح نشده است]. اين مطالب كم اهميت نيست. من در واقع در ميان اين مطالبي كه ما همه پيش‌فرض گرفته‌ايم و معلوم نيست كه اين پيش‌فرض‌ها در كجا منقح شده است، من از ميان اين مباني هفت مورد را انتخاب كرده‌ام كه تأكيد مي‌كنم كه ما بايد بپردازيم به اين‌ها و به هيچ صورت هم نمي‌شود از اين‌ها طفره رفت.

هفت پيش‌فرض نامنقح روشنفكري ديني

پيش‌فرض اول اين است كه ما پذيرفته‌ايم كه مشكل مردم ايران و مشكل احيانا جامعة مسلمان جهان، مشكل جمع دين و مدرنيته است. خب اين يك پيش‌فرض است. و پيش‌فرض خيلي موجهي به نظر مي‌آيد. ولي با اين همه به سود اين پيش‌فرض استدلالي نشده است. وقتي شما مي‌گوييد كه مشكل جامعه ما جمع اسلام و مدرنيته يا دين و مدرنيته است، معنايش اين است كه ما قبول داريم كه همه‌مان مي‌خواهيم كه هم متدين باشيم، آن هم مدرن، آن‌وقت مي‌خواهيم ببنيم كه چگونه هم متدين باشيم و هم مدرن. آيا همه قبول دارند كه ما بايد متدين باشيم و هم مدرن و دارند از ما روشنفكران ديني مي‌پرسند كه راهش چي هست.

خب يك كسي مي‌گويد كه نه آقا ما مي‌خواهيم متدين باشيم، اما اصلاً نمي‌خواهيم مدرن باشيم. (كه اتفاقاً سخنران قبل از من [دكتر سيد حسين نصر]رأيش همين بود، يعني ما مدرنيته نمي‌خواهيم، دين مي‌خواهيم. يك عده هم از آن طرف ممكن است بگويند ما مدرنيته مي‌خواهيم و دين نمي‌خواهيم. شما از كجا فكر مي‌كنيد كه همه ما به دنبال جمع بين مدرنيته و دين هستيم كه دنبال راه‌حل اين هستيد كه چگونه مي‌شود دين را با مدرنيته جمع كرد.

اين يك پيش‌فرضي است كه ما داريم و در باب آن مناقشه‌ها مي‌شود كرد.

به تعبيري ديگري مي‌شود گفت ـ البته به نظر قاصر بنده ـ مشكل ما مشكل درد و رنج است. حالا چه ايراني و چه غيرايراني، فرق نمي‌كند. مشكل ما مشكل درد و رنج انسان‌هاست. ما مي‌خواهيم در زندگي كه انسان‌دارد، كم‌تر رنج ببرد، اگر لابد بايد رنج ببرد، و وجوه تراژيك زندگي ما اين است كه بايد با رنج‌زندگي بكنيم؛ لااقل رنج‌هاي اجتناب‌پذير را نداشته باشيم، فقط ما باشيم با درد‌هاي اجتناب‌ناپذير. ما بمانيم و دردهايي مثل تنهايي و مرگ. نه اينكه هر درد و رنجي را داشته باشيم.

حالا بايد از اين مشكل كه درد و رنج انسان است، برسيم به اين كه راه رفع درد و رنج، جمع دين و مدرنيته است. [بين اين دو ]‌فرسنگ‌ها فاصله است. شما چرا به جاي اينكه از اين [موضع] شروع بكنيد، رفتيد و مي‌گوييد كه مشكل ما جمع دين و مدرنيته است. كجاست آن حلقه‌هاي مياني كه نشان بدهد كه راه‌هاي كاستن از درد و رنج بشر (كه همة پيامبران براي همين آمده بودند و همة عالمان اخلاق ما را به اين سو دعوت مي‌كنند،) جمع بين دين و مدرنيته است.

پيش‌فرض دوم امكان روشنفكري ديني است. اين هم محل بحث است. آيا روشنفكري دين ممكن است. اين چيزي است كه قبلاً هم عرض كردم كه به نظر من ممكن نيست. آن كساني كه مي‌گويند ممكن است، بايد راه‌امكانش را نشان بدهند. اين كه دائم تكرار كنند كه فلاني مي‌گويد كه ممكن نيست، اما ما مي‌گوييم كه ممكن است، چيزي را نشان نمي‌دهد. بايد نشان بدهيم كه روشنفكري را [مي‌توان]با ديني جمع كرد. نه روشنفكري را با دين‌داري و سلوك‌شخصي متدينانه. نه. پروژه‌اي به نام روشنفكري ديني.

پيش‌فرض سوم: حالا فرض كنيم كه روشنفكري ديني امكان داشته باشد، مطلوبيتش چيست. به چه دليل مطلوب است؟

پيش‌فرض چهارم: روشنفكري ديني، مبتني بر وحي است. بالاخره نهايتا از وحي استمداد مي‌كند. از كجا حجّيت معرفت‌شناختي وحي را اثبات كرده است. دوستان توجه كنند كه من نمي‌گويم كه وحي حجيت ندارد. من نمي گويم كه وحي حجيت معرفت‌شناختي ندارد، مي‌گويم كه روشنفكران ديني چه دليلي ارائه كرده‌اند بر اين كه “وحي”، “حجيت معرفت‌شناختي” دارد و يكي از منابع شناخت است و عالم واقع را چنان كه هست به ما نشان مي‌دهد.

پيش‌فرض پنجم: فرض مي‌كنيم كه “حجيت معرفت‌شناختي وحي” اثبات شد، اما از كجا مي‌گوييد اين متني كه در اختيار ماست “وحي” است. چه بسا دستگاه ادراكي چشم من، حجيت معرفت‌شناختي‌اش اثبات شده است، ولي از كجا مي‌گوييد كه من فلان رأي را كه مي‌گويم، بر اساس حجيت چشم‌ام مي‌گويم. متون وحياني، بايد وثاقت تاريخي‌اش اثبات بشود، بايد نشان داده شود كه كتاب مقدس واقعا سخن عيسي است، واقعا سخن موسي است و به همين ترتيب در مورد هر متن مقدس ديگري.

پيش‌فرض ششم: نكتة بعدي اين است كه ما با چه روشي متون وحياني را تفسير مي‌كنيم. اين روش را مشخص كنيم و وثاقت هرمنوتيكي آن روش را هم نشان بدهيم.

از يك متن مقدس اشاعره هم تفسيري داشتند، اما از آن جبر بيرون مي‌آمد، معتزله هم از اين متن مقدس اختيار را بيرون مي‌كشيدند. اشاعره حسن و قبح الهي و شرعي را بيرون مي‌كشيدند،‌و معتزله حسن و قبح ذاتي و عقلي را بيرون مي‌كشيدند. همه اين‌ها را از متن مقدس و قرآن بيرون مي‌كشيدند. از كجا مي‌فهميم كه در استفاده از متون مقدس ما به صواب مي‌رويم. هر كسي از متن مقدس چيزي بيرون مي‌كشد. متدهاي تفسيري كجا اثبات شده است به لحاظ هرمنوتيكي.

پيش‌فرض هفتم: مطلب بعدي اين است كه وقتي روشنفكري ديني نشان داد كه بين دين و مدرنيته سازگاري وجود دارد، آن وقت بايد بگويد كه در ميان اديان، چرا اسلام؟ باز دوستان توجه بكنند كه من پيش‌فرض‌ها را عرض مي‌كنم. من مسلمانم، اما مي‌گويم از ديد يك انسان بيروني به جريان روشنفكري ديني كه نگاه مي‌كنم، مي‌گويم خب معلوم شد كه مي‌شود دين را با مدرنيته جمع كرد و مطلوب هم هست، اما چرا اسلام. چرا مسيحيت را جمع نكنيم،‌چرا آيين هندو را جمع نكنيم.

اين هفت پيش‌فرض، پيش‌فرض‌هايي است كه تا تمامش اثبات نشود، پروژة روشنفكري ديني از لحاظ نظري موفق نيست.

برمي‌گردم به اشكالي كه دو تا از سخنرانان به آن اشاره كردند: آقاي دكتر جلايي پور و خانم دكتر شريعتي وقتي از منظر جامعه‌شناختي به مسئلة روشنفكري ديني مي‌پرداختند، يك اشكالي به روشنفكري ديني وارد كردند و گفتند كه چرا مباحث انتزاعي دور از زندگي و فلسفي طرح مي‌شود.

من در مقالة “وجوه تراژیک زندگی روشنفکری” عرض كرده‌ام كه روشنفكر، آكادميك نيست. مي‌شود يك روشنفكر در عين اينكه روشنفكر است، استاد دانشگاه و آكادميسين هم باشد، هيچ مشكلي ندارد، ‌كما اين‌كه غالب روشنفكران ديني همين گونه هستند؛‌اما در عين حال روشنفكري يك كاركرد دارد و آكادميسيني هم يك كاركرد ديگر. يك فيزيك‌دان مي‌تواند رياضي‌دان هم باشد، اما فيزيك، غير از رياضي است. درست است كه مباحث انتزاعي كار آكادميسين‌هاست و كار روشنفكر ديني همان‌طور كه گفته‌ام، تقرير حقيقت و تقليل مرارت انسان‌هاست.

از همين موضع ممكن است بگويند كه چرا روشنفكران ديني كار آكادمسين‌ها را انجام مي دهند، و به مباحث انتزاعي و فلسفي مي‌پردازند، اين‌ها بيايند در متن جامعه و به مشكلات ملموس و محسوس بپردازند.

من كاملاً اين اشكال را فهم مي‌كنم و آن را وارد هم مي‌بينم. اما همين جامعه‌شناسان دين، از يك چيز نبايد غافل باشند؛ يك كسي كه با مشكلات محسوس و ملموس جامعه سر و كار دارد،‌واقعاً هم دوست دارد كه به همان مشكلات محسوس و ملموس بپردازد؛ ولي از دو جنبه، چاره ندارد كه بعضي وقت‌ها مباحث آكادميك را هم طرح بكند؛

يكي اينكه وقتي رد بسياري از مسائل محسوس و ملموس را دنبال مي‌كنيم، مي‌بينم كه رفعش، متوقف بر امر ديگري است و آن امر هم رفعش متوقف بر امر ديگري است و بالمآل مي‌بينيم كه چاره‌اي نداريم كه بپردازيم به مباحثي كه في‌بادي‌النظر، بسيار انتزاعي و دور از واقعيت‌هاي زندگي عملي به نظر مي‌رسيد.

اما نكتة دوم ـ كه به نظر من بسيار مهم است، ـ اين است كه اگر يك روشنفكر، چه بناحق و چه به حق، تشخيص دارد كه بخشي از نابساماني‌هاي اجتماعي جامعة مسلمين، ناشي از برداشتي است كه از دين شده است و اين برداشت را روحانيون در طول تاريخ به مردم القاء كرده‌اند؛ خب طبعاً لازم مي‌آيد كه سطوت روحانيت، آن ابهت و احتشام تئوريك و نظري روحانيت را فروبشكند.

من باز تأكيد مي‌كنم كه من كاري ندارم كه اين تشخيص درست است يا نادرست، ولي اگر كسي تشخيص داد كه آنچه موجب فقر و فلاكت و ادبار جامعة اسلامي شده است، يك بخشي‌اش مال برداشت‌هاي نادرستي است كه از ناحية اسلام شده است و اين برداشت‌هاي نادرست از ناحية روحانيت القاء شده است، اگر به اين استنباط رسيد، بايد اين سطوت و ابهت و احتشام و اقتدار و آتوريته‌اي كه روحانيت در نزد مردم دارند را فروبشكند، حالا براي اين‌كار، چه‌كار بايد كرد. بايد مباني نظري روحانيت را مورد تشكيك قرار داد و گفت كه اين حرف‌ها را از كجا آورده‌ايد. (من بارها تأكيد كرده‌ام و باز هم تأكيد مي‌كنم ـ از بس كه جوّ، جوّ سالمي نيست ـ من نمي‌گويم كه تشخيص درست است يا نادرست است.) مي‌گويم وقتي آن روشنفكر سراغ حجيت معرفت‌شناختي وحي و وثاقت متون وحياني مي‌رود، يك مقدارش هم مال اين است كه بگويد: آقا اين احتشام را از كجا آورده‌ايد. شما چرا اين قدرت را پيدا كرده‌ايد كه سخنان بي‌چون و چرا بگوييد و كسي هم نتواند در مقابلش تشكيك بكند.

اساساً وقتي كه آدم از كسي سخن باطلي شنيد، گاهي وقت‌ها ممكن است در مقابل سخن حقّ‌او هم بايستد. اين واكنش ناسالمي است ولي به هر حال اين‌گونه است.

بنابراين در مقابل فرمايشات آن دو استاد بزرگ جامعه‌شناس دين، مي‌خواهم بگويم كه بله، من حق را به شما مي‌دهم؛ خودم هم سال‌ها قبل نوشته‌ام كه ما بايد با مردم سر و كار داشته باشيم. اگر اين مباحث را طرح مي‌كنيم، گاهي راه‌مع‌‌الواسطه ارتباط با مردم و كاستن از درد و رنج‌هاي مردم است. چون مي‌دانيم بخشي از درد و رنج‌هاي مردم، نه از دين،‌بلكه از برداشت نادرست از دين است و اين برداشت نادرست بايد به صورتي از ميان برود.

اين آسيب و آفت اول روشنفكري ديني است كه اين پيش‌فرض‌هاي هفت‌گانه‌اي كه گفتم كه اهم پيش‌فرض‌هاست، بايد منقح بشود و تا منقح نشود، سخنانش به نظرم به شوخي بيشتر شبيه است تا سخناني كه مي‌شود از آن‌ها دفاع عقلاني كرد.

۲. سیاست زدگی

مطلب دوم كه بعضي از دوستان و سروان عرض كردند، و من مي‌خواهم تأكيد بيشتري بر آن بكنم، سياست‌زدگي است كه مي‌گفتند كه روشنفكري ديني نبايد به آن مبتلا بشود؛ حرف حقي هم هست، نبايد سياست‌زده شد. اما سياست‌زدگي را بايد دقيقاً معنا كرد. اينكه يك روشنفكر نبايد سياست‌زده بشود، البته به اين معنا نيست كه فعاليت سياسي نبايد بكند. مي‌تواند هم روشنفكر باشد و هم فعاليت سياسي بكند. همان‌طور كه مي‌تواند هم روشنفكر باشد و هم آكادميسين. اما سياست‌زده نبايد بشود و تا واشكافيم كه اين سياست‌زدگي نبايد باشد، آن وقت مي‌بينيم كه تمام اين عيوب روشنفكري ديني از اين به بعد، در عين نفي سياست‌زدگي، از درون همين سياست‌زدگي مبتلا‌به روشنفكري ديني برمي‌خيزد.

سياست‌زدگي يعني چه؟ اگر كسي بگويد كه يگانه‌مشكل جامعه،‌يا علت‌العلل مشكلات جامعه،‌يا بزرگترين مشكل جامعه، رژيم سياسي حاكم بر آن جامعه است،‌ما به اين سياست‌زده مي‌گوييم. سياست‌زده كسي است كه فكر مي‌كند ام‌الفساد، رژيم سياسي حاكم بر جامعه است. وقتي روشنفكر ديني نبايد سياست‌زده باشد، نبايد به اين قائل باشد.

اگر كسي بگويد كه بزرگترين مشكل ما چيست. من مي‌گويم فرهنگ ماست. فرهنگ مردم مشكل دارد كه بازتابش در عالم سياست به اين صورت خود را نشان مي‌دهد. بنابراين، سياست‌زده نيستيم و اصالت را به سياست نمي‌دهيم، اصالت را به فرهنگ مي‌دهيم. خب اگر اصالت را به فرهنگ داديم،‌اولين اثرش اين است كه ما نبايد نمايندگان فرهنگ مردم بشويم، ما داوران و ناقدان فرهنگ مردم بايد باشيم. روشنفكري ديني اگر نمايندگي فرهنگ مردم را بر عهده بگيرد، كارش زار است.

همه مشكلات به تعبير قرآن از مردم است. « ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(سورة روم، آية ۴۱)، «إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ » (سؤره رعد، آية ۱۱) اين ديدگاه قرآني است. ديدگاه قرآني مي‌گويد كه تمام مفاسد از ما مردم است، اگر تمام مفاسد از ما مردم است، روشنفكري ديني به جهت شفقتي كه به حال مردم دارد، بايد اوّل ناقد مردم باشد. بايد بگويد كه مردم! همه چيز از خودتان است. رژيم سياسي هم از خودتان است، هيچ كس از روز اوّل، ظالم نيست، جائر نيست، مستبد نيست. ما خودمان به دست خودمان، جائر، مستبد و ظالم مي‌پروريم. و اگر اين‌طور باشد، ما براي چه بايد نمايندة مردم باشيم. ما بايد شفيق مردم باشيم،‌بايد دنبال كاستن از درد و رنج‌هاي مردم باشيم. ولي چون قرآن به ما گفته است و چون تفكر عقلاني به ما مي‌گويد كه تمام درد و رنج‌هاي مردم از خودشان است، پس ما بايد ناقد مردم باشيم، نقدشان بكنيم و بگوييم كه شما در ناحية باورها، در ناحية احساسا‌ت و عواطف، در ناحية اراده‌ها‌، ‌در ناحية گفتار و در ناحية كردارتان مشكل داريد.

جامعه‌اي متشكل از انسان‌هايي اين‌چنين، همه چيزش به فساد كشيده مي‌شود. سياستش، اقتصادش، تعليم‌و تربيتش، خانواده‌اش، روابط‌بين‌المللش و همه چيزش فاسد مي‌شود.

من بارها و بارها گفته‌ام، ما عوامل ماوراء الطبيعي را نفي كرديم و گفتيم كه اين‌ها در زندگي ما نقش ندارند، اما آمديم عاملي به نام جامعه و نهادها درست كرديم و گفتيم كه اين‌ها مشكل است. نهاد سياست و جامعه، چيزي جز انسان‌هايي كه اين را مي‌سازند، نيست. ما بايد ناقد مردم باشيم و نبايد بگوييم كه ما نمايندگي مردم را مي‌كنيم. نمايندگان مردم اتفاقا كساني هستند، كه همنواترند با مردم، نه ما كه مي‌خواهيم وضع مردم را اصلاح كنيم. كسي كه مي‌خواهد كسي را اصلاح كند، نمي‌تواند نماينده‌اش باشد.

شفقت در حق انسان‌ها اقتضاء مي‌كند كه هرگز نمايندگي انسان‌ها را نپذيريم. بلكه بگوييم كه انسان‌ها! عيب از خود شما است، به خويش‌آييد و ببنيد كه مشكلتان چي هست. آنوقت روشنفكر مي‌شود كسي كه مشكلات مردم را بيان مي‌كند و تذكر مي‌دهد. به اين معنا، يك روشنفكرديني هيچ وقت نمي‌تواند مجيز مردم را بگويد و ناز و نوازش مردم را بكند.

انسان به كسي كه نسبت به او شفقت مي‌كند، ناز و نوازش نمي‌كند. ما وقتي نسبت به فرزندمان شفقت‌مي‌ورزيم، ديگر ناز و نوازشش نمي‌كنيم، مي‌گوييم بابا چرا اين كار را كردي، چرا آن كار را نكردي. شما وقتي كارنامة بچة همسايه را مي‌بينيد، اگر رفوزه هم باشد، به او اخم نمي‌كنيد، اما به بچة خودتان اخم مي‌كنيد. چون شفقت‌تان نسبت به بچة خودتان بيشتر است.

ما نبايد مجيز مردم را بگوييم. ما بايد به عنوان روشنفكر بگوييم كه چرا اين باورها را داريد، چرا اين احساسات و عواطف را داريد. باورهايتان نادرست است. احساسات و عواطتان نادرست است. اراده‌هايتان نادرست‌است، گفتارتان نادرست است. كردارتان نادرست است.

بنابراين روشنفكري ديني اگر مي‌خواهد كه سياست‌زده نباشد، به جاي اينكه نوك حملة خودش را معطوف به «معلولي» به نام سياست بکند،‌بايد به «علت» توجه بكند و بداند كه اين معلول را خود ما درست كرده‌ايم. نه به معناي اينكه با رژيم سياسي بسازد. به معناي اينكه مي‌خواهد علت را از بين ببرد، تا معلول خودش فروبريزد، وگرنه رژيم سياسي هم ساقط شود، اين مردم باز خودشان رژيم بعدي را به شكل رژيم قبلي درمي‌آورند و مانند بختك روي خودشان مي‌اندازند.

روشنفكران ديني بايد به اين نكته توجه كنند و اين البته خوشآيند مردم نيست، ولي به مصلحت مردم است. روشنفكر ناقد مردم است. مي‌گويد: مردم! چرا اين‌گونه زندگي مي‌كنيد.

مردم دوست دارند بگويد كه ما عيبي نداريم، رژيم سياسي است كه ما را به اين بدبختي‌ها كشانده است. وقتي روشنفكر مي‌گويد كه اتفاقاً تمام عيب از خودتان هست، اين خوشايند مردم نيست،‌اما الحق و الانصاف به مصلحت مردم است. ما نبايد به خاطر محبوب شدن در پيش مردم، خوشايند مردم را رعايت بكنيم و مصالح مردم را به پاي خوشايند‌شان قرباني بكنيم. ما بايد بگوييم كه مردم! همة مشكلات از خودتان هست، خوشتان بيايد از خودتان است، بدتان هم بيايد از خودتان است.

ما داوران مردم هستيم. البته نه داوري بوالهوسانه و تحكم‌آميز و از موضع بالا و موضع كساني كه از بالا به مردم هجمه مي‌آورند. بلكه بايد با استدل نشان بدهيم كه مردم! همة مشكلات من از درون من برمي‌خيزد و مشكلات تو هم از درون تو برمي‌خيزد. اگر اين طور شد، آن‌وقت يكي از كارهايي كه روشنفكر ديني بايد انجام بدهد، اين است كه ديگر نبايد اينقدر همنوايي بكند با هر چيزي كه ديني است.

چون يك بخشي از چيزهايي كه ديني است، اتفاقاً مشكل‌زاست و اين‌كه برخي گفته‌اند ما تأكيد مي‌كنيم بر دين، به‌خاطر اين‌كه مردم ما متدين هستند، اين درست نيست. ممكن است كه بعضي از آنچه كه اين وضع را پيش‌آورده‌است، ناشي از تلقي نادرست همين مردم از دين‌شان باشد.

اگر كسي بگويد كه من مي‌خواهم همنوايي با مردم بكنم و چون مردم متدين‌اند، من هم متدينم‌، مردم مسلمان‌اند من هم مسلمانم، مردم شيعه‌اند من هم شيعه‌ام، مردم اثني‌عشري‌هستند من هم اثني‌عشري‌ام. اين چه فرقي مي‌كند با « إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ»(زخرف /۲۳) ما چيزي را به جهت شيوع و شياعش نمي‌پذيريم.

۳. خادم نه مخدوم مردم

اگراينگونه شد، آن‌وقت مطلب سوّم پيش مي‌آيد و آن اينكه ما بايد نشان بدهيم كه خادم مردم هستيم، نه مخدوم مردم. ما نبايد خطاي بعضي از روحانيون را مرتكب شويم؛ (من هيچ وقت راجع به كل جامعه روحانيت چيزي نگفته‌ام، راجع به كل پزشكان هم سخن نمي‌‌گويم راجع به كل مهندسان هم همين‌طور.) اينكه يك رويّة‌شايعي در ميان روحانيت وجود داشته كه فكر مي‌كردند كه مردم خادم اين‌ها هستند،‌هر جا كه رفتند، بايد قدر ببينيد و بر صدر بنشينند و لو اينكه به تعبير علي‌ابن‌ابيطالب، «لا اشاركهم في مكاره الدهر»، در سختي‌هاي زمانه به كمك مردم نشتابند و اصلاً برايشان تفاوت نكند كه مردم در تنگنا زندگي مي‌كنند، يا در گشايش. اين خطاست. ما نبايد اين‌جور باشيم.

ما بايد نشان بدهيم كه در خدمت مردم هستيم و به نظر من، ما روشنفكران ديني در اين جهت بايد از دكتر شريعتي تبعيت كنيم. الحق و الانصاف، دكتر شريعتي كسي بود كه با تمام وجودش مي‌گفت كه من در خدمت مردم هستم؛ من نيامده‌ام كه يك دكان جديدي به نام روشنفكري ديني باز كنم، من وقتم را مي‌گذارم براي دانشجويان، براي مردم، براي نسل جوان. شريعتي اگر مي‌خواست آكادميسين باشد، از بسياري از ما آكادميك‌تر بود، اما كسي است كه همه چيز را رها مي‌كند تا به دغدغه يكايك مخاطبان خودش برسد.

روشنفكري نبايد تبديل به دفتر و دستكي بشود كه روحانيت قرن‌ها داشته است. مگر مردم دو تا روحانيت مي‌خواهند.

اين را بايد بدانيم كه اين تكبر و تبختری كه ما در رفتارمان با مردم نشان مي‌دهيم،‌بيش از هر چيزي رماننده است، بيش از آن چه كه دشمنان با روشنفكري مي‌كنند، مردم را از ما دور مي‌كند. هر كه ببيند كه شما واقعاً دوستش داريد و تا آنجا كه در توان‌تان هست، برايش كار مي‌كنيد، به شما جذب مي‌شود؛ ولو مباحث نظري شما را هم فهم نكند؛ ولو به تعقيب مباحث نظري شما احساس نياز هم نكند.

ما بايد به درد و رنج مردم توجه كنيم. بايد آدم‌هايي باشيم بدون هيچ شأن وشؤوني. بايد هر چيزي را كه ما را از مردم جدا مي‌كند، كنار بگذاريم، و لو اگر به دست گرفتن يك كيف سامسونيت موقع سوار شدن در تاكسي باشد،‌كه باعث شود كسي فكر كند من مهم‌ام و خودش را كنار بكشد. اين جفا است در حق آدم‌هايي كه دنبال كسي مي‌گردند،‌كه با او درددل بكند.

ما باید هر چيزي را كه ما را از مردم جدا بكند، ولو دفتر كار من در دانشگاه باشد، ولو شؤون ديگري باشد، كنار بگذاريم و اين را بايد نشان بدهيم. روشنفكري ديني از اين جهت به نظر من از روشنفكري ماركسيستي ـ سوسياليستي قبل از انقلاب خيلي عقب‌تر است.

روشنفكران سوسياليست قبل از انقلاب بسيار توده‌اي‌‌تر زندگي‌مي‌كردند، بسيار خلقي‌تر‌زندگي‌مي‌كردند، بسيار متواضعانه‌تر زندگي‌مي‌كردند، از روحانيان آن زمان و از بسياري روشنفكران ديني اين زمان.

۴. ضعف اخلاقي

ضعف اخلاقي البته چيزي نيست كه تنها مبتلا‌به روشنفكران ديني باشد. همه دارند اما به نظرم از ما قبيح‌تر است كه ضعف اخلاقي نشان بدهيم.

شش مورد از ضعف‌هاي اخلاقي را نوشته‌ام، اما وقت من درحال اتمام هست و نمي‌خواهم وقت شما را بگيرم. ولي سه ‌نكته را عرض مي‌كنم.

نكته اول: رفتار متقابل روشنفكران ديني در افكار و نفوس خيلي بازتاب پيدا مي‌كند. فقط دو روشنفكر ديني موازين اخلاقي را در مواجهه با يكديگر رعايت نمي‌كنند، مخاطبشان در ذهن و ضمير خود مي‌گويد: كساني كه عمري در اسلام كار كردند و عمري در روشنفكري كار كردند و عقلاني بايد باشند و متدين و عقلاني بايد باشند، وقتي با هم برخورد مي‌كنند مثل دو تا بچه نه ساله و ده ساله با هم برخورد مي‌كنند. ديگر چه انتظاري دارد. اين است كه ما بايد موازين اخلاقي را در سخن‌مان، تعابيرمان، ساختار تعابيرمان، واژه‌هايي كه به كار مي‌بريم، رعايت كنيم. ما البته معصوم نمي‌شويم، شكي نيست. اما در عين حال بايد در اين جهت بكوشيم. ما بايد برخوردمان با مخالفان‌مان سالم و اخلاقي باشد.

نكتة دوم: روشنفكران ديني بايد بدانند كه با آكادميسين‌ها از اين جهت فرق مي‌كنند كه آكادميسين، وقتي حق‌آكادميسيني‌اش را خوب ادا كرده است كه وقتي سر كلاس مي‌رود، به آن جمع اندكي كه درس مي‌دهد، خوب درس بدهد، مسلط بر درس باشد، رفتار عادلانه‌داشته باشد. ولي در ميان روشنفكران، شأن آكادميك، اتفاقاً ناقض غرض است. ما بايد به تعبير گابريل مارسل ـ فيلسوف اگزيستانسياليست‌ـ در دسترس باشيم.

گابريل مارسل مهمترين ويژگي يك انسان اخلاقي را در مقابل انسان‌هايي كه از آن‌ها تعبير مي‌كرد به انسان‌هاي مادي اخلاقي، در دسترس بودن مي‌دانست. اين نكتة پراهميتي است كه باز وقتي من اين «در دسترس بودن» را نشان نمي‌دهم، نشان مي‌دهم كه در اين موضع، ضعف اخلاقي دارم.

نكتة سوم: مواجهة‌روشنفكران ديني با روشنفكران غير ديني بايد يك مواجهة‌هم‌پايه باشد، ما بايد از روشنفكران غيرديني خيلي‌چيزها ياد بگيريم. ما اصلاً نبايد بين روشنفكري ديني و غيرديني خط و حائلي ايجاد بكنيم. هر روشنفكر ديني مي‌تواند از هر روشنفكر غيرديني چيزي ياد بگيرد. همان‌طور كه هر روشنفكري غيرديني مي‌تواند از هر روشنفكر ديني چيز ياد بگيرد. اين خط حائل ايجاد كردن بين روشنفكري ديني و غيرديني ـ كه در زمان ما فكر مي‌كنم بيشتر تقصير روشنفكران ديني باشند، ـ ناشي از رعونت اخلاقي و نوعي كبر و عجب اخلاقي است كه ما داريم.

دو نكته را هم در آخر عرض مي‌كنم و وقت شما را زياد نمي‌گيرم.

نكتة اول: در سخنراني‌هاي امروز تذكر مي‌دادند و مي‌گفتند كه چرا سنت شفاهي ما اين‌‌قدر بيشتر از سنت كتبي است و چرا ما اين‌قدر حرف مي‌زنيم و بعد صحبت‌مان را از نوار پياده مي‌كنيم. من اصلاً بحثي در اين باب ندارم كه آيا فرهنگ كتبي رجحان دارد بر فرهنگ شفاهي يا برعكس. من اصلا كاري به اين ندارم. اما اين كساني كه اين سخنان را مي‌گويند غافل‌اند از اينكه سنت عميق ديني و معنوي ما سنت شفاهي است. سقراط چرا دست به قلم نبرد. مي‌گفت وقتي دست به قلم مي‌برم، مي‌بينم دو چيز من را از انسان‌ها جدا مي‌كند. همه بزرگان دين و مذهب به جاي اينكه كتاب بنويسند، با مردم سخن مي‌گفتند. بنابراين اولاً من كاملا مخالفم با اين كه گفته شود كه ما بايد فقط كتاب بنويسم. اگر استاد دانشگاه هستي، آنجا شأن شما اين است كه كتاب بنويسد. اما به عنوان روشنفكر اتفاقاً بايد با مردم سخن بگوييد.

بزرگان دين ما و همة بزرگان اديان جهاني، همه‌شان سخن مي‌گفتند. بودا سخن گفت؛ كنفسيوس سخن گفت؛ علي‌ابن‌ابيطالب سخن گفت؛ اگر علي‌ابن‌ابيطالب دست به قلم مي‌برد، يك روزه مي‌توانست كتابي بنويسد كه به مراتب از كتاب‌هايي كه من و شما براي نوشتنش يك عمر جان مي‌كنيم، عميق‌تر. اما علي‌ابن‌ابيطالب حرف مي‌زند. در حرف زدن تأثيري هست، كه در هيچ سخن كتبي نيست.

اين اولاً يك خطا؛ اما من روي اين اصرار ندارم. ممكن است كسي استدلال‌هايي بياورد كه سنت كتبي بهتر است. اما سخن دوم‌ام اين است كه آقا! ما چرا مسأله را به شبه مسأله نقب بزنيم. ببنيد، ما از يك انسان چه چيز بايد بخواهيم. بايد بخواهيم كه سخنش حق باشد.

حق بودن و باطل بودن محل بحث است،‌نه كتبي بودن و شفاهي بودن. اگر كسي همه سخنانش شفاهي باشد و حق باشد،‌بهتر است يا پانصد جلد كتاب بنويسد و باطل باشد؟ ما چرا بايد برويم به سمت شبهه‌‌مسأله‌ها.

حواسمان باشد كه شأن پيدا كردن و پي‌پير نوشتن ما را در اين خطا نياندازد كه فراموش كنيم كه ما روشنفكر هستيم، استاد دانشگاه نيستيم. ما بايد با مردم حرف بزنيم.

بله يك چيزي وجود دارد. چون در كشور استبداد‌زدة ما، هميشه «نوشته» مدرك بوده و «حرف»، بادِ هوا بوده است، ديده‌ايد كه وقتي مي‌رويد با كسي مصاحبه كنيد، مي‌گويد كه مصاحبه مي‌كنم اما اين ضبط را خاموش كنيد. چرا؟ چون مي‌داند كه وقتي ضبط شد، سند به دست طرف مقابل مي‌دهد. اما آيا از يك روشنفكر انتظار نمي‌رود كه خود را در برابر وجدان جهان، جوابگو بداند و در كتبي و شفاهي به يكسان باشد.

مي‌دانيد چرا فرهنگ شفاهي ما سطحي‌تر است،‌چون فكر مي‌كنيم كه بادِ هواست. اما كسي كه خودش را در منظر و مرآي خدا مي‌داند، در منظر و مرآي جان جهان مي‌داند، او برايش فرق نمي‌كند كه سند و مدرك از او به دست بيايد يا نه. مي‌گويد كه در هر حال، سخنانم بايد عميق و صادق باشد. پس اين را بپروريم كه سخنان فرد عقلاني، عميق، صادق و مشكل‌گشايانه باشد. به هر صورت كه مي‌خواهد باشد، كتبي باشد يا شفاهي باشد. مسأله اين حق و باطل بودن است.

نكتة ديگر: ما در جريان روشنفكري ديني، ‌به تعبيري يك مشكل داريم كه بايد يك مقدار عذرخواه كارهايي كه مي‌كنيم، باشيم. ببينيد، به هر حال حكومت ما حكومت ديني است. هر حكومتي هر چه قدر هم كه صادق باشد، بالاخره با رقبايش در مقايسه با كساني كه با او رقيب نيستند، رفتاري تندتر دارد. در كشور ما، روشنفكري ديني، رقيب اوّل حكومت به حساب مي‌آيد. بنابراين، رفتاري كه با روشنفكري ديني مي‌شود، خصمانه‌تر و بي‌انصافانه‌تر است. روشنفكران لائيك از اين لحاظ كمتر آزار مي‌بينند،؛ نه اينكه نمي‌بينند،‌بلكه كمتر مي‌بينند. وقتي كه بر آدم فشار مي‌آيد، انسان يك پتانسيل خاصي دارد. من بارها گفته‌ام اگر شما پلي را ديديد كه هفتصد‌تريلي رويش ايستاده‌اند و اين پل تكان نخورده است، نمي‌توانيد بگوييد كه چون حالا هفتصد تريلي روي پل ايستاده، و پل تكان نخورده است، اگر يك ژيان هم بگذاريم حتما تكان نمي‌خورد. ممكن است وقتي اين ژيان را اضافه مي‌كنيد، پل فرو بريزد. چون حد نهايي آن پل، همان هفتصد تريلي بوده است و ديگر يك ژيان هم اضافه كنيد، ممكن است پل فرو بريزد.

هر انساني پتانسيلي دارد، يك روشنفكر ديني كه دائماً مورد هجمه است و احساس امنيت نمي‌كند، از همه جا رانده و مانده شده است، تحت فشار است، اين هم انسان است. البته هر چه اخلاقي‌تر و خودساخته‌تر باشد، اين‌ها را كمتر روي رفتارش تأثير مي‌گذارد. اين است كه چه بسا اينكه روشنفكران غيرديني پاك و پاكيزه‌تر رفتار مي‌كنند، يك مقدارش را هم به حساب اين بگذاريد كه آنها اين‌قدر مورد هجمه قرار نمي‌دهند.

خدايا چنان كن سرانجام كار

تو خوشنود باشي و ما رستگار