نمایندۀ اسلامِ حقیقت[۱]
شب عاشورا است. السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علی الحسین وعلی علیبنالحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین. سلام بر حسین، سلام بر حسینبنعلی، سلام بر حسینعلی منتظری.
در شب هفتم عالم ربانی، مرجع عالیقدر، آیتالله منتظری در شب عاشورا گردهم آمدهایم. در شرایطی با شما سخن میگویم که در خانهای که منتظری دومین معمار آن بود، امکان برگزاری مجلس ترحیم برای صاحبخانه نیست. خانه را اشغال کردهاند. دو دهه است که خانۀ ما ایران، اشغال شده است. حداقل در سال اخیر همۀ ایرانیان درک کردهاند که خانهشان را غصب کردهاند و علیه غاصب و متقلّب به خیابانها ریختند و فریاد زدند و تظاهرات کردند و سرکوب شدند. بحثم در ضمن هشت محور ارائه خواهد شد.
یکم. امام حسین معلم بزرگ آزادگی
مجلس حسینیمان را بهیاد امام حسین آغاز میکنیم و آنگاه در ادامه به حسینعلی میپردازیم. یکی از تکاندهندهترین و نافذترین عباراتی که دربارۀ قیام سیدالشهدا(ع) در زیارات ما بهکار رفته است، عبارتی است که در زیارت اربعین استفاده شده است: «قد بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة» یعنی شهادت میدهم که حسین خون گلوی خودش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانی و حیرت گمراهی نجات دهد. درواقع، قیام حسین قیامی آزادیبخش است. حسین قیام کرد تا مردم را با معارف راستین اسلام آشنا کند.
اگر حسین قیام نمیکرد، نمایندۀ اسلام، امیرالمؤمنین! یزیدبنمعاویه بود. خلیفۀ رسولالله یزید بود و «اسلام اموی» بهجای «اسلام نبوی» بر کرسی نشسته بود و نسلهای مسلمان پس از پیامبر، یکبهیک میشنیدند تاریخی را که معاویه نوشته بود و یزید ادامه داده بود. حسین قیام کرد تا به همگان بیاموزد که اسلام، آن نیست که از بلندگوهای خلافت پخش میشود. اسلام آن نیست که از منبر مسجد دمشق منتشر میشود، اسلام چیز دیگری است.
اسلام را از پسرِ دخترِ پیامبر بیاموزید: من حسینم، پسر فاطمه (دختر رسولالله)، فرزند علی مرتضی. میخواهید بگویم که جدّم رسولالله چه گفت؟ خود از جدّم رسولالله شنیدم که فرمود: «افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر». بالاترین جهادها سخن عدالتخواهانه در حضور سلطان ستمگر است. این چهرۀ واقعی و چهرۀ اصیل نبوی است و نه آنچه که شما از دستگاه خلافت میشنوید.
من از رسول خدا شنیدم که فرمود: «من رأی سلطاناً جائراً، مستحلاً لحرم الله، ناکثاً بعهده، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بقول و لا فعل، فعلی الله ان یدخله مدخله» آنکسی که دید سلطان ستمگری را که آنچه را که خدا حرام کرده، حلال میکند، عهد الهی را نقض میکند و در بین بندگانش با گناه و تجاوز (به حقوق مردم) معامله میکند، اگر چنین سلطانی را یافتید و او را با قول و فعل تغییر ندادید، بر خداوند است که شما را به جایگاهتان (جهنم) وارد کند.
این شیوه، شیوۀ حسینی است و لذا امام حسین در طول تاریخ همواره یادش، مشوّق عدالتخواهی است. راهش مروّج آزادیبخشی است: «ان لم یکن لکم دین و لاتخافون المعاد فکونوا احراً فی دنیاکم». اگر دین ندارید، اگر از آخرت نمیترسید، لااقل در دنیای خود آزاده باشید. حسین آزاده بود. آزادگی با آزادی تفاوت دارد. آزاده کسی است که در درجۀ اول، از نفس امّارۀ خود رهیده باشد. بندۀ نفسش نباشد و نفسش را به زنجیر کشیده باشد و درنتیجه آمادۀ مقابله با سلاطین جائرِ بیرونی باشد. از جهاد اکبر موفق آمده باشد تا بتواند به جهاد اصغر نائل آید. آنچنان که رسولالله فرموده بود. برایناساس میباید همواره بهیاد داشته باشیم که قیام حسینی قیام نجاتبخش همۀ ملتهای مسلمان است.
آن چیزی که ما امروز در ایران مشاهده میکنیم، فیالواقع تداوم راه حسینی است. برادران و خواهران ما در شهرهای مختلف ایران، امروز تاسوعا را بهشیوهای که حسین میپسندید برگزار کردند، اما گاز اشکآور استشمام کردند. شلیک تیر هوایی شنیدند و سرکوب شدند. چرا؟ چون یاحسین میگفتند و فردا نیز در ایران عاشورا برقرار است و یاحسینگویان، عزاداران حسینی دربرابر یزید زمانه، اعتراض مسالمتآمیز و شرعی و اخلاقی خود را نشان خواهند داد.
دوم. منتظری مدافع رحمت و عدالت و حرّیت
در این فرصت کوتاه که توفیق حضور مجازی در خدمت شما یافتهام، بنا دارم نکاتی را در زمینۀ یکی از خدمتگزاران سیدالشهدا و زندهکنندگان نام امام حسین در زمان خود با شما درمیان بگذارم. کسی که در زندگی همچون پدر، بر گردنم حق دارد. نهتنها بر من، که بر این ملت، حقّ حیات معنوی دارد. او کسی نیست جز آیتالله منتظری.
همه شنیدهایم که سه دهه، حکومت روحانیت در ایران، مردم را نسبت به دین، تشیّع و روحانیت بیزار کرده است. در مجلس عزای یک روحانی واقعی نشستهایم و اینگونه ملت ایران نسبت به او ابراز علاقه، ادب و قدرشناسی میکند. ملت ایران با نفس عالمان دین یا کسانی که در کسوت روحانیت هستند سرِ ستیز ندارد. اگر سرِ ستیز داشت، اینگونه برای منتظری عشق نمیورزید. ملت ایران بهدقت میتواند بین عالم ربّانی و روحانی ریاکار، تفکیک کند. بین عالم عامل و عالم بیعمل تفاوت بگذارد.
بسیار بودهاند مراجع تقلیدی که از دنیا رفتند و جز برخی از اهالی قم و جمعی از مقلّدانشان در تشییعجنازۀ آنها شرکت نکردند و تأثیر فراوانی در جامعۀ خود نداشتند. بر آنها هم رحمت خداوند ارزانی باد. در همین ده سال گذشته تحقیق کنید. اما وقتی مرجع تقلیدی، عالم عاملی، عالم ربّانی مانند منتظری از دنیا رفت، بیش از همۀ مراجع تقلید قم که تشییعجنازۀ آنها را به چشم دیده و به یاد دارد، از اقصینقاط ایران، تشییعکننده به قم آمد. با تنوع آرا و عقاید. همه آمدند تا نسبت به این عالم بزرگ، قدردانی خود را اعلام بکنند.
فیالواقع مردم با روحانی مستبد، بد هستند. مردم با ریاکاران و وعّاظالسلاطین مخالف هستند. آنها که نام اسلام را به زبان میآورند اما مزوّرانه عمل میکنند. آنها که نام علی را به زبان میآورند و به راه معاویه میروند. سینۀ حسینی میزنند ولی کار یزیدی میکنند، مردم از چنین افرادی بیزار هستند و با کسی هم تعارف ندارند. در خیابانها هم علیه چنین افرادی شعار میدهند و ابراز نفرت میکنند؛ اما نسبت به کسانی که پیرو واقعی حسین هستند، رهرو واقعی علی هستند، نسبت به آنها نهتنها مشکلی ندارند؛ بلکه آنها را بسیار دوست میدارند.
منتظری خلاصۀ این مثلث اسلامی است: او عصارۀ رحمت نبوی، عدالت علوی و آزادگی حسینی است. اسلامی که او شناخته بود، جانمایهاش رحمت بود: «و ما أرسلناک الا رحمةً للعالمین». او معتقد بود کتاب خدا کتاب رحمت است. پیامبرش، رحمت للعالمین است، خدایش رحمان و رحیم است. مگر ممکن است اسلامی که از این خدا و از این کتاب و از این پیامبر صادر میشود، اسلام قساوت و خشونت و سرکوبگری باشد!؟ آنچیزی که ما امروز در ایران مشاهده میکنیم به اسم اسلام است، اما پوستین وارونه است. نام اسلام را به زبان میآورند، اما حقایق اسلامی را به زیر پا مینهند.
منتظری کوشش فراوان کرد که به جوانان ایرانی بیاموزد که اسلام این نیست. هر عیب که هست از مسلمانی حاکمان است و اسلامِ حقیقی، چیز دیگری است. اسلام آن است که پیامبر معرفی کرده است. اسلام را باید در نهجالبلاغه جست. اسلام را باید در دعاهای صحیفۀ سجادیه یافت. اسلام در دعای عرفۀ امام حسین نهفته است. اسلام در شیوۀ خلافت معاویه و یزید نیست. اسلام را در حکومت مدنی پیامبر و روش علوی باید جست. این عصارۀ اندیشۀ استاد منتظری است.
سوم. منتظری سرآمد علم، تقوا و جهاد
منتظری در سه شاخص آدمیت سرآمد دوران خود بود. آن چیزی که در اسلام فضیلت است: علم و تقوا و جهاد است. خداوند به قلم سوگند خورده است. «ن والقلم ومایسطرون». فرموده است: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون» هرگز عالم با جاهل مساوی نیست. «یرْفَعِ اللَّـهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» خداوند آنها را که دانش داده است بالا برده است. منتظری سرآمد عالمان زمان خود بود، اعلم فقیهان و اسلامشناسان عصر ما.
در حوزۀ تقوا نیز خداوند فرموده است: «انّ أکرمکم عندالله أتقیکم» کریمترین شما نزد پروردگارتان، متّقیترین شما هستند. و منتظری در عصر ما سرآمدِ تقوا، خداترسی و پرهیزگاری است. در اطلاعیههای ماه آخر زندگیاش تذکر میداد که مرگ در پیش است، همه بدانیم که او را ملاقات میکنیم. باور کنیم که «إنا لله وإنا إلیه راجعون»، از خدا هسیم و بهسوی خدا میرویم. اگر همین جمله را کسی باور کند، رضوان خدا را غنیمت برده است. و منتظری باور کرده بود، به ملاقات دوست میرود.
سومین فضیلت در اسلام، جهاد است: «فضّل الله المجاهدین علی القاعدین أجراً عظیماً» خداوند مجاهدان را بر قاعدان و خانهنشستهها برتری بخشیده است. منتظری مجاهدِ فی سبیلالله بود، جهاد و کوشش او در راه خدا برای بهدستآوردن نام و نان و جاه و مقام نبود. قبل از انقلاب از زندانی به زندان دیگر و از تبعیدی به تبعیدی دیگر میرفت.
بسیاری از نوشتههایی که امروز مشاهده میکنیم، توسط کسانی نوشته شده است که منتظری را در زندان دیده بودند یا با پشتوانۀ فتوا و احکام منتظری از زندان آزاد شده بودند و او حقّ حیات برایشان داشت و یا کسانی بودند که در شهرهای حاشیۀ ایران که غالباً برادران اهل سنّت در آنها زندگی میکنند و سالها منتظری را به آن شهرها تبعید کرده بودند و آنها از نزدیک با زندگی این عالمِ زاهد آشنا شده بودند، امروز در رسای او بسیار نوشتند.
چهارم. منتظری نمایندۀ اسلامِ حقیقت
بعد از انقلاب هم منتظری درس بزرگی به ما داد، او نمایندۀ «اسلامِ حقیقت» بود، درمقابلِ «اسلامِ مصلحت». عالمانی بودند و آنها هم خدمت کردند؛ اما در فلسفۀ سیاسی به این نتیجه رسیدند که تحصیل قدرت، البته بهنام اسلام برایشان مهمترین مسئله است و لذا فتوا دادند که حفظ نظام از اوجبِ واجبات است. واجبتر از نماز، واجبتر از روزه، واجبتر از حج، واجبتر از احکام معاملات فقه. برای همین اگر مصلحتِ نظام اقتضاء کند، میتوان مضاربه و مزارعه و مساقات و دیگر عقود را باطل کرد. اگر مصلحتِ حکومت اقتضاء کند، میتوان حج را هم موقّتاً تعطیل کرد. با همین راهحلّ ظاهراً میتوان موقّتاً روزه هم نگرفت، موقّتاً نماز هم نخواند.
تصوّر چنین امری، این برای منِ مسلمان مشکل بود و هست. «الَّذِینَ إِن مَّکنَّاهُمْ فِیالْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکرِ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ».[۲] قرار بود غایتِ استقرار حکومت از منظر قرآن، اقامۀ نماز و برقراری عبادات دینی باشد. مگر نه اینکه در فقه میخوانیم که مسلمان در هیچ شرایطی نمازش نباید ترک بشود. جالب است بدانید که در فقه رایج نمازِ خوف و نماز غرقی؛ یعنی در جنگ و در زمان غرقشدن هم از انسان ساقط نمیشود. حال، حکومت اسلامی اگر مصلحتش اقتضا کند، میتواند نماز را ترک کند؟ کاری به این ندارم که در این شرایط کسی به فکر نماز هست یا نه؟ اما مهم این است که در این دین، نماز این مقدار ارزش داشت. حال، کسی بیاید و بگوید حفظ نظام از نماز هم واجبتراست؛ یعنی نظام باید خیلی مقدّس باشد و خیلی باید مهم باشد که بتوان از نماز هم فاکتور گرفت و نظام را از نماز هم بالاتر گرفت.
اما برای منتظری، چیزی بالاتر از نظام بود و نظام بالاتر از همهچیز نبود. بالاتر از نظام، جان انسانها بود. بالاتر از نظام، عدالت بود. بالاتر از نظام، حقیقت بود. بالاتر از نظام، شرافت و کرامتِ انسانی بود. لذا بهسادگی و بهوضوح و با شفّافیت نوشت که: «من حفظ نظام را واجب نفسی نمیدانم». بهعبارتی، آنرا هدف نمیدانم. نظام وسیلهای بیش نیست. نظام طریق است. راه است برای رسیدن به یک مطلب مهمتر و بالاتر. اگر نظام طریقیت خود را حفظ کرد، دراینصورت آن را باید حفظ کرد؛ اما اگر نظام، دیگر طریق و راه بهسوی آن هدف نباشد، دراینصورت این ره که تو میروی به ترکستان است. راه را رها کن. میباید به طریقی رفت که ما را به هدف برساند. جمهوری اسلامی را تأسیس کردیم که در آن احکام اسلام و بالاتر از آن عدالت برپا شود.
پنجم. منتظری در برابر انحراف اساسی جمهوری اسلامی
در اوان تأسیس جمهوری اسلامی، سخنان مرحوم آیتالله خمینی را بهدقت گوش میکردم و میخواندم. آن حرفها برای من جذّابیت فراوان داشت. قرار بود در زندانهای ما دیگر زندانی سیاسی نباشد. قرار بود که در مملکت ما حتی مارکسیستها هم آزاد باشند و هیچکس بهخاطر اعتقاداتش طرد نشود. قرار بود همۀ مردم در مقابل قانون، مساوی باشند. قرار بود که هیچکس حقّ ویژهای نداشته باشد و هزار قرار مشابه دیگر.
چند سال پیش در مدرسۀ فرزندم، در دهۀ فجر بهعنوان یکی از اولیای دانشآموزان دعوت شده بودم. از من در حضور فرزندانمان پرسیدند باز هم اگر همان شرایط بود، شما چه میکردید؟ اگر برمیگشتیم به سی سال قبل، شما باز هم انقلاب میکردید؟ من برای بچهها استدلال کردم؛ بچهها! ما آنزمان استقلال میخواستیم، حالا هم میخواهیم. آنزمان آزادی میخواستیم، حالا هم میخواهیم. آنزمان عدالت میخواستیم، حالا هم میخواهیم. آنزمان اسلامِ رحمانی میخواستیم حالا هم میخواهیم. از جنس همانها که منتظری میگفت، حالا هم میخواهیم. اگر آن شرایط را دوباره درک میکردم، همان حرفها را میزدم.
اما آن بنایی که بعد از انقلاب اسلامی برپا شد، با آنچه که ما میخواستیم تفاوتهایی داشت. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، از زمان بالا گرفتن اعلامیههای مرحوم آیتالله خمینی در سال ۱۳۵۶ تا نیمۀ اول سال ۱۳۵۸، اصلاً اسم ولایت فقیه در کار نبود. قرار نبود که کسی حقّ ویژهای داشته باشد. ما آقای خمینی را دوست داشتیم. راستش را به شما بگویم، منِ جوان، آنروز بسیاری را میدیدم که میگفتند: عکس امام را خودمان در ماه دیدهایم. خوب قاعدتاً هر کسی، صورتهایی را که در خیال خود دارد در آسمان میدید. آنقدر خمینی را دوست داشتیم که چه بسی ما هم او را در آسمانِ خیالمان دیدیم. اما آن مسائلی که بعد اتفاق افتاد، آن نبود که باید باشد.
منتظری هم خمینی را خیلی دوست میداشت. مثل یک شاگرد نسبت به استادش، مثل یک فرزند پدرش را. تا آخر عشقش را حفظ کرد؛ اما عشق به استاد هرگز باعث نشد که او حقیقت را نبیند. لذا مانند ارسطو که دربارۀ استادش افلاطون گفته بود که من افلاطون را دوست میدارم، اما حقیقت را بیش از افلاطون دوست میدارم، منتظری هم خمینی را همچون استاد دوست میداشت اما حقیقت، چیزی بالاتر از استاد بود. لذا منتظری حقیقت را بر همهچیز مقدّم کرد.
آن چیزی که بعد از انقلاب اتفاق افتاد، بهتدریج که پیش میرفت، شکل و صورت دیگری مییافت. آزادی که قرار شده بود؛ چند ماه بیشتر نگذشته بود که آن آزادی بهتدریج ازدست رفت. عدالت بار عام نیافت و اسلامِ رحمانی، جایش را به اسلامی خشن و زُمخت و سرکوبگر داد.
منتظری احساس میکرد که این آن نیست که او ترسیم کرده است، سال ۶۴ بود که او را مجلس خبرگان، بهعنوان جانشین رهبر آینده انتخاب کرد. او سه سال قائممقام رهبر بود و در این سه سال هر آنچه که میتوانست برای اصلاح جمهوری اسلامی کوشید. کوشش فراوانی کرد. خودش درد زندان کشیده بود. سالها انفرادی بود. شکنجه دیده بود. شکنجۀ فرزند دیده بود. لذا بیش از همه متوجه زندانها بود، تا شد سال ۶۷.
برای شما قصه میگویم؛ اما این قصه، عین واقعیت است و آنچیزی است که در ایران اتفاق افتاده است. نمیدانم که چگونه به آیتالله خمینی خبر داده بودند، غلط خبر داده بودند و یا او نادرست شنیده بود. هر چه بود اتفاق ناگواری افتاد.
یکی از سازمانهای تروریستی در آن زمان رفته بود و با دشمنِ ملت ایران، صدامحسین عراقی، همدست شده بود و بعد از آنکه صدام قطعنامه را پذیرفت، آنها به ایران حمله کردند. خوب، واضح است که میباید از کشورخود دفاع میکردیم. عملیات مرصاد پیش آمد و جلوی ورود آن سازمان تروریستی گرفته شد. تعداد زیادی کشته شدند و تعداد زیادی از مدافعین ایران شهید شدند و برخی هم دستگر شدند. ملت عصبانی شده بود، اما عصبانیت ملت و صاحبمنصبان، باعث نمیشود که عدالت زیر پا گذاشته شود «وَلَا یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّاتَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَیٰ وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ خَبِیرٌ بِمَاتَعْمَلُونَ».[۳]
آن دستگیر شدهها را که در میدان جنگ گرفته بودند، قرار بود که مجازات کنند. اما کسانی که همفکر آنان بودند و در زندان بودند و قبل از این واقعه، محاکمه شده بودند و محکومیت را یا گذرانده بودند و باید آزاد میشدند و یا در حال گذراندن بودند، نمیدانم این فکر نادرست به ذهن چهکسی خطور کرد که میباید از آنها هم بپرسیم که کارِ همسازمانیهای خود را قبول دارید؟ آیا هنوز برسر موضع خود هستید؟ احیاناً اگر بگویند ما برسر موضع هستیم و به آن سازمان وابسته هستیم و هنوز به افکار سابق خود اعتقاد داریم، پس اینها محارب هستند و باید اعدام شوند. در کدام دادگاه با کدام هیئت منصفه با کدام وکیل مدافع؟ هیچکدامِ اینها رعایت نشده بود.
خبر به گوش آیتالله منتظری رسید. احساس کرد که ارکانِ شرع، نقض شده. عرش خدا میلرزد. قرار است بیگناهانی اعدام شوند. نامه نوشت. ظاهراً نامۀ ایشان بهدست آیتالله خمینی نرسیده بود و یا دیر رسیده بود و بالاخره آنچنان که در خاطرات خود نوشته است، نزدیک به سه تا چهار هزار نفر از زندانیان در آن سال اعدام شدند. این تعداد زندانی اگر اعدام شوند، چهمیزان دادگاه لازم دارد، چهمیزان باید قاضی، پرونده را مطالعه کند؟ بهنظر میرسد آئین دادرسی اجرا نشده بود و آیتالله منتظری نگران بود که این اعدامشدهها بیگناه باشند. او اعتراض کرد، اما اعتراض او بهجایی نرسید. مرحوم آیتالله خمینی احساس کرد که این قائممقام، ساز دیگری میزند؛ اختلافنظرها اوج گرفت.
آنزمان من از این مسائل اطلاعی نداشتم. این مسائل خیلی دیر به بیرون درز کرد. درحال تحصیل در قم بودم. اولین زمانی که تفاوتِ منظر خمینی و منتظری را درک کردم، بهیاد دارم که مدیر فعلی انتشارات کویر (ناشر کتابهای اخیرم و «کویرِ» او هم به نام کویرِ «دکتر شریعتی» نام نهاده شده است) مصاحبهای کرد با چند نفر از سران جمهوری اسلامی در آنزمان. مرحوم آیتالله منتظری قائممقام رهبری، و آقایان میرحسین موسوی نخستوزیرِ وقت، هاشمیرفسنجانی رئیس وقت مجلس، موسوی اردبیلی رئیس وقت دیوان عالی کشور و اگر اشتباه نکنم رئیسجمهور وقت (مقام رهبری فعلی) و این مجموعه مصاحبهها در بهمن سال ۱۳۶۷ منتشر شد، مصاحبهکننده، بعد از چند روز از انتشار کتابش به زندان انداخته شد. آن مصاحبهها را من خواندم. مصاحبۀ آیتالله منتظری در بهمن ۱۳۶۷ یکی از مهمترین برگهای تاریخِ انقلاب اسلامی بود. بگردید و این مصاحبه را پیدا کنید. بدانید که ما چرا به منتظری عشق میورزیم. منتظری در آن مصاحبه، درحالیکه قائممقام رهبری بود، عملکرد نُه سالۀ جمهوری اسلامی را نقد کرد و گفت که ما قرارمان این بود که دستگاه شاهنشاهی را از میان برداریم، شیوههای شاهنشاهی را از بین ببریم. قرار بود که با مردم رو راست باشیم. دفاع از کشور لازم بود اما قرار نبود که شعارهایی بدهیم که نتوانیم آنها را عمل کنیم. او دربارۀ ادامۀ جنگ بعد از خرمشهر بهصراحت انتقاد کرده بود. او دربارۀ بسیاری از شیوههای تندی که پیش گرفته شده بود، به صراحت انتقادِ خود را بیان کرد.
این مصاحبه که پخش شد و مصاحبهگر که به زندان رفت، چند ماهی بیشتر طول نکشید، نامههایی بین رهبر و قائممقامش ردّ و بدل شد و منتظری در میان دو راه قرار گرفت، یا این شیوهای که تاکنون بر مملکت حاکم بوده است را میپذیری و دَم نمیزنی، یا کنار میروی. و منتظری به این نتیجه رسید که دینش و آخرتش اقتضاء میکند که مقام را ببوسد و به کناری بنهد و بزرگوارانه به دنیا پشتپا زد. دنیا او را طلبید، اما او دنیا را نطلبید.
در خطبۀ همّام (نهجالبلاغه، خطبۀ ۱۸۶) از صفات متّقین از زبان امیرالمؤمنین یکی این است که: «أَرَادَتْهُمُ الْدُّنْیا فَلَمْیرِیدُوهَا» دنیا آنها را اراده میکند اما آنها دنیا را نمیخواهند. دنیا منتظری را خواست، حاضر شد و خودش را در اختیارش نهاد، اما همانند امیرالمؤمنین فرمود: «یا دنیا غُرّی غیری» ای دنیا! غیر از مرا اراده کن، غیر از مرا فریب بده، من فریب تو را نمیخورم و منتظری فریب دنیا را نخورد.
به او گفتند: حضرت آیتالله، چند ماه دندان روی جگر میگذاشتید و مملکت را تحویل میگرفتید و آن وقت خودتان کشور را آنگونه که صلاح میدانستید اداره میکردید. ایشان پاسخ داده بودند که: جواب خدا را چه میدادم؟ آخرت را چه میکردم؟ جواب بچههای مردم را چه میدادم؟ من میدانستم. کسی نگفت. کسی فریاد نکرد. اما من نمیتوانستم و فریاد کردم. و امروز آنکه گفت آری و آنکه گفت نه، آنکه گفت آری به قدرت و به دنیا و آنکه به قدرت نه گفت و آنکه از حقوق مردم دفاع کرد و در این ابتلاء دنیوی او پیروز شد و دیگران شکست خوردند.
ششم. انتقادهای منتظری از انحرافات بنیادی مقام رهبری
خطا کرد جناب رهبری، که در پیام تسلیت پر نیشاش فرمود: در اوخر عمر ایشان ابتلائاتی سنگین پیش آمد، امتحانهای خطیر و بزرگ پیش آمد، برخی خطا کردند، امیدوارم رنجهای دنیوی کفارۀ آن خطاها باشد. شاگرد کوچک منتظری، به آن رهبر معظم عرض میکند: آنکه خطا کرد منتظری نبود. دفاع از حقوق مردم خطا نبود. دفاع از کرامت و جان انسانها خطا نبود. دفاع از احکام مسلّم شرع، خطا نبود. آنکه خطا کرد منتظری نبود، دیگران بودند که خطا کردند. اینکه میگویم حسینعلی، شجاعتِ حسینی داشت، شجاعت این است که قدرت اینگونه برایت حاضر باشد و تو آنرا نپذیری. منتظری بزرگ بود.
منتظری بعد از عزلش از قائممقامی و فیالواقع از رهبری، میتوانست کینهای به دل بگیرد و رها کند و با همهچیز مخالفت کند؛ اما تا آخرین لحظۀ عمرش، همچون مادری مهربان، این فرزندِ منحرفشده را کوشید تربیت کند. آخرین اطلاعیههایی را که از او بهدست داریم، همواره حاکمان جمهوری اسلامی را نصیحت میکند که دست از لجاجت بردارید. هنوز راه بازگشت هست. صدای مردمتان را بشنوید. با آنها مهربان باشید. زندانیان را آزاد کنید. روزنامهها را آزاد بگذارید. انتقاد بشنوید. مگر اسم علی نمیبرید؟ امام علی به ما درس داده است، اگر مردم اجازۀ انتقاد از شما را نداشته باشند، شما شاه میشوید، ما علیه شاهان انقلاب کردیم. قرار نیست مردم علیه ما انقلاب کنند. اگر از من و شمای روحانی بدشان میآید، اجازه بدهید زیبایی اسلام را درک بکنند. خودتان را به اسلام تحمیل نکنید. اسلام زیبا است، اسلام دین سهلۀ سمحه است، یعنی آسان و اهل مدارا است. چرا شما اهل قساوت هستید؟ پیامبر ما غلیظالقلب نبود، لین بود و نرم رفتار میکرد و چرا شما قسیالقلب با مردم مواجه میشوید؟
وقتی که مردم عالمان دین را میبینند، باید بهیاد خدا بیفتند؛ اما شما بهگونهای رفتار میکنید که وقتی شما را میبینند، بهجای آنکه بهیاد خدا بیفتند، بهیاد شیطان میافتند. عالم دینی، حاکم اسلامی باید بهگونهای باشد که مردم وقتی او را مینگرند، به یاد امام علی بیفتند، رهبر جامعۀ دینی باید بهگونهای باشد که عدالت علیگونه داشته باشد. میباید سعۀصدر حسنی داشته باشد؛ اما انصافاً وقتی سیمای شما را به کرّات از تلویزیون ایران به مردم تحمیل میکنند، مردم چهچیز را مشاهده میکنند؟
آنزمان گذشت که مردم تصویر رهبر خود را در ماه میدیدند. حالا شما را در جای دیگر میبینند و بهگونهای دیگر ترسیم میکنند. گوش بخوابانید، صدای مردم را از خیابانها میشنوید. گوش کنید! میگویند «مرگ بر دیکتاتور»، میگویند «ما اهل کوفه نیستیم، پشت یزید بایستیم»، منظورشان کیست؟ پیامبر میگفت: «لاتجتمع امّتی علی الخطا» امتم بر خطا اتفاق نمیکند. حواستان جمع باشد. اکثر این مردم چیزی میگویند، چیزی میخواهند. همان فقهی که منتظری به ما یاد داد، در کتاب صَلاتش، در بحث نماز جماعت، آورده است که اگر مردم در مسجدی از امامجماعت بدشان آمد، برای آن امامجماعت کراهت دارد در آن مسجد نماز بخوانند. این درسِ بزرگی به ما میآموزد. اکثر فقیهان از این احادیث، کراهت فهمیدهاند. اما در مدرسۀ این فقیهِ بصیر، به قاعدهای استناد میشود از مرحوم ابنفهد حلی، فقیه قرن هشتم، شش قرن قبل، وقتی وی به این بحث رسیده بود، این سؤال را از او کرده بودند که اگر مردم در جایی حاکمشان را دوست نداشته باشند و او را نخواهند، آیا او میتواند در امور آن منطقه تصرف کند و به حکومتِ خود ادامه بدهد؟ مرحوم ابنفهد پاسخ داده بود که «لایجوز التأمّر علی جماعة بغیر رضاهم» جایز نیست امارت و حکمرانیکردن بر جامعهای، بدون رضایت آنها.
یعنی به زبان امروزی، دموکراسی لازم است. یعنی اگر پشتوانۀ مردمی نداشته باشی، بدون رودربایستی باید غزل خداحافظی را بخوانی. مردم تو را نمیخواهند. پائین بیا. بالارفتن از قدرت را که بلد هستی، پائین آمدن را یاد نگرفتهای؟! مگر قرار است حتماً حضرت عزرائیل بیاید و ما را از شرّ حکّام جائر نجات بدهد؟ معنای دموکراسی این است که چندصباحی تشریف آوردید، بسیار خوب! حالا نوبت دیگران است. قرار نیست که تا آخر عمرِ حکام، مردم آنها را تحمل کنند. یک ذرّه آب جایی بماند، چند روز که گذشت اگر در جریان نباشد میگندد.
در قانون اساسی وقتی مینوشتند، پیشبینی کردهاند که اگر رئیسجمهور بیشتر از هشت سال حکومت کند، دیکتاتوری میشود. عجیب است! اگر کسی که بیست درصدِ قدرت در دست او است بیش از هشت سال (دو دوره) ریاست بکند، امکان دیکتاتوری او هست، اما رهبری که بیش از هفتاد درصد قدرت، قانوناً در دست او است، بیش از بیست سال قدرت را بهدست داشته باشد، دیکتاتوری نمیشود؟ این با عقل چهکسی جور درمیآید؟
هفتم. منتظری و مسئلۀ ولایت مطلقۀ فقیه
خدمت استاد رفته بودم، عرض کردم که شما چگونه در قانون اساسی، ولایت فقیه را نوشتید؟ فرمود: ما تحتتأثیر شخصیت مرحوم آیتالله خمینی بودیم. او مظهر همۀ فضائل بود. گفتم آیا احتمال نمیدادید که دیکتاتوری پیش بیاید؟ گفت: والله نه! آنقدر دوستش داشتیم که هرگز چنین احتمالی نمیدادیم. عرض میکردم که ظاهراً باید قانون را بهگونهای نوشت که امکان استبداد و امکان خطا و امکان ظلم در آن نباشد، فارغ از اشخاص. خدمت ایشان عرض شد در زمان حیات خود، آنچه که بهخطا پیش آمده، خودتان بهنحوی که صلاح میدانید، تدارک کنید. ایشان چیزی نمیگفت و با بزرگواری سر به زیر میانداخت. اما اطمینان دارم که سالها فکر کرد. بهخصوص زمانی که در حصر خانگی بود.
پنج سال و چند ماه در خانهاش زندانی بود و از خانه بیرون نیامده بود. زمانی درِ خانه را باز کردند که پزشکان از او قطع امید کرده بودند و میگفتند که میمیرد و روی دست شما میماند. حکومت، آنروز منّت گذاشت و او را آزاد کرد که زمانی که از دنیا میرود، در حصر نباشد؛ تا نگویند که منتظری در زندان کشته شد. اما تا هوای آزادی به پیرمرد خورد، او هفت سال دیگر هم از خدا عمر گرفت تا فرصت جبران خطایی که در تدوین قانون اساسی کرده بود را پیدا کند و آنگونه پاک و زیبا برود که یک ملت در سوگ او بگرید و او را اینگونه باشکوه مشایعت کند.
تجربۀ منتظری، تجربۀ ملت ایران است. او خطای ورودِ ولایت فقیه در قانون اساسی را جبران کرد و گفت من از مردم عذر میخواهم. خطا تنها از جانب او نبود، ما همه اشتباه کرده بودیم. همۀ ما در این خطا سهیم و شریک بودیم؛ اما منتظری، گناه را بهگردن گرفت و گفت آنچیزی که ما میخواستیم، این نبود. ما میخواستیم اسلام، عدالت و آزادی پیاده شود. در عمل اشتباه کردیم. ولایت فقیه قرارش این بودکه نظارت کند. استاد بهتدریج دیدگاهش از «ولایت فقیه» به «نظارت فقیه» ارتقاء پیدا کرد. مرادش از نظارت، نظارتِ قانونی بود و نه دخالت در همۀ امور. ایشان دراینزمینه رسالهای مفصّل نوشت و تفاوت نظارت و دخالت را تبیین کرد. شاگرد، در این نظارت البته با استادش همداستان نبود.
ولی باز هم بهنظرش رسید که این نیز پاسخ نمیگوید. پذیرفت که حکومت، امری عُقلایی است و میباید بهشیوۀ عُقلایی جامعه را اداره کرد و صرفاً اگر جامعه دیندار است، میباید ضوابط و موازین دینی در آن جامعه رعایت شود. او به ما نشان داد که در تحوّلات فکریاش صادق بوده است، مردم هم صادقانه پذیرفتند.
دیدگاه فقهی- سیاسی آیتالله منتظری با دیدگاه فقهی- سیاسی استادش مرحوم آیتالله خمینی در چند محور تفاوت داشت:
محور اول در نصب فقیه به ولایت بر مردم از جانب خدا یا رسول یا امام. مرحوم آیتالله خمینی فقیه را منصوب خداوند میدانست. آیتالله منتظری قائل بود که فقیه را باید مردم انتخاب کنند. نتیجۀ انتخاب این میشود که فقیه نمیتواند ولایت شرعی بر مردم داشته باشد؛ بلکه او باید وکالت (نوعی عقد با مردم) از جانب مردم داشته باشد. «وکیلِ مردم» با «ولیّ بر مردم» خیلی تفاوت دارد؛ اگرچه که از واژۀ ولایت فقیه استفاده میکرد، اما در کتاب «دراسات فی ولایةالفقیه» بهصراحت توضیح میدهد که منظور ایشان، وکالت فقیه از جانب مردم است، یک عقد لازم است بین مردم و حاکم.
محور دوم در اطلاق یا تقیید ولایت یا وکالت فقیه است. مرحوم آیتالله خمینی به ولایت مطلقۀ فقیه قائل بود. فراتر از احکام اولیه و ثانویۀ شرعی و ظاهراً فراتر از قانونِ اساسی بشرساز. آیتالله منتظری منکر ولایت مطلقه بود و ولایت و وکالت را مقیده میدانست. مقید به شرط ضمنعقدی بهنام قانون اساسی که در این قانون اساسی، همۀ جزئیات لازم، ذکر شده است و اگر هر یک از طرفین از این شرط تخطّی کردند، از حقوق، ساقط میشود. مثلاً اگر حاکم از وظایف خود تخطّی کرد، دیگر حاکم نیست و عزل میشود.
منتظری دراینمورد پیرو مرحوم آخوند خراسانی محسوب میشود. به نظر خراسانی، ولایت مطلقه تنها از آنِ ذاتِ ربوبی است. حتی پیامبر و ائمه هم ولایتشان مقید است، چهبرسد به فقیه. واضح است که فقیه، ولایت مطلقه ندارد. لذا او به بازنگری قانون اساسی رأی منفی داد. البته ایشان قائل بود که فقیهِ اعلم میباید ناظر قانونی بر جامعه باشد و اگر خطایی دید، تذکر بدهد. شاگرد، در مقالهای در زمان حیات استاد، این دیدگاهِ ایشان را هم نقد کرد. در آخرین نظری که دربارۀ حکومت از دیدگاه اسلام که یک هفته قبل از وفات ایشان مکتوب و منتشر شد، در ضمن سؤال و جوابی، ایشان از واژۀ ولایت فقیه هم دیگر استفاده نکردند و اصولاً به لزوم زعامتِ فقیه اشاره نکردند؛ بهجای آن به استقلال قوا؛ عُقلاییبودن شیوۀ ادارۀ جامعه؛ اینکه حاکم میباید با نظر کارشناسان، جامعه را اداره کند اشاره کرد. آیا در نظر نهایی ایشان، ولایت فقیه حذف شده بود؟ به ضرس قاطع نمیتوان گفت؛ اما یقیناً دیدگاه ایشان نسبت به سابق، تعدیل شده است.
منتظری چهرۀ شاخص در حمایت از حقوق بشر در ایران بود. او اولین فقیه شیعه بود که رسالهای مستقل دربارۀ حقوق انسان نوشت و حقوق انسان ازآنحیث که انسان است بهجای حقوق مکلّفان و مؤمنان را مورد بحث قرار داد. او اولین فقیهی بود که باصراحت فتوا داد که هستند کسانی که ما عقیدۀ آنها را باطل میدانیم؛ یعنی بهاییها، اما باطلبودن عقیده، باعث نمیشود که ما آنها را از حقوق شهروندی محروم کنیم. آنها هم حقّ آموزش دارند. آنها هم حقّ حیات دارند. آنها هم مثل بقیۀ مردم میتوانند از کلیۀ حقوق شهروندی برخوردار باشند. او به حقوق بشر عمیقاً باور داشت.
ایشان اگرچه با افکار مدرن ازقبیل دموکراسی، آشنایی تفصیلی نداشت، اما «رضایت عامّهای» که در نهجالبلاغه[۴] آمده است را آنگونه تفسیر میکرد که چندان فرقی با دموکراسی (که ما از جان لاک و جفرسون و مونتسکیو شنیدهایم) ندارد. او جانمایۀ دموکراسی را درک کرده بود. فهمیده بود که بدون رضایت مردم، حکومتکردن ناروا است. لذا هم به دموکراسی اعتقاد داشت و هم به حقوق بشر. البته از زاویۀ سنّتی به همۀ این امور نگاه میکرد.
اما سنّتِ او بهدلنشستنی است. مثل دینداری پدربزرگهای ما است که در آن، اخلاص و صفایی نهفته است که به یک دنیا میارزد. مردم هم عاشق صداقت هستند و از دروغ متنفرند. منتظری مثل بلور بود، صاف و ساده، پاک و بیریا. وقتی سخنی میگفت از دلش برخاسته بود، لذا بر دل ما مینشست.
هشتم. منتظری و روشنفکران: انتقاد توأم با احترام
بهیاد دارم که ده ماه قبل، دیماه ۱۳۸۷ اطلاعیهای داد. در آن، سه گروه را مورد خطاب قرار داده بود. حکومت، حوزههای علمیه و روشنفکران و نواندیشان. برای اولینبار بود که واژۀ نواندیش را بهکار میبرد. کاملاً مشخص بود که دلش از برخی مطالبی که در اینترنت (یا احیاناً در برخی جراید) خوانده بود، بهدرد آمده بود. دوستان! مرجع تقلید ما اینترنت میدید. ایمیل هم داشت. به ایمیلهایش هم خود، جواب میداد. وقت میگذاشت. میگفت کسی که این ایمیل را فرستاده سؤالی دارد، اگر من بتوانم او را قانع کنم به یک دنیا میارزد.
وقتی کسانی به ایشان میگفتند: حضرت آیتاللهالعظمی! حیف شما نیست که به ایمیل هر کسوناکسی جواب میدهید؟ او میگفت اینها به من احترام کردهاند که برای من ایمیل زدهاند، سلام کردهاند، سلام آنها شرعاً جواب دارد، سؤال کردهاند، حال سؤال را چه روی کاغذ بنویسند و چه ایمیل کنند، من به آنها پاسخ میدهم. همۀ شما شاهد باشید که هرکس به او نامه نوشت و ایمیل زد بهفاصلۀ یکی دو هفته جواب گرفت. فقیه بصیر ما روزنامه میخواند. به رادیو هم گوش میکرد. رادیوهای مختلف هم گوش میکرد. او از دنیای خود مطّلع بود.
او میدانست که اقتصاد را باید به اقتصاددان بسپارد، لذا نگفت که اقتصاد مال چهارپایان است. او میدانست که سیاست را باید به سیاستمداران و کارشناسانِ این دانش بسپارد. او میدانست که امور حقوقی را به حقوقدانان باید واگذارد. او برای فقها هم جایی داشت و میگفت شما میباید در حوزۀ شناخت اجتهادی دانشهای اسلامی کار کنید. باید تفقه کنید. به فقه، عمیقاً احترام میگذاشت. فقه برای او علم شریفی بود. نسبت به کسانی که مدعی هستند که اسلام را میشود منهای فقهاهت با اخلاق تعریف کرد، انتقاد داشت. معتقد بود که ما هم به اخلاق احتیاج داریم و هم به فقه احتیاج داریم و هم به اعتقادات. هیچکدام جای دیگری را نمیگیرد. در این بیانیۀ مهم، به حاکمان متذکر میشود که اگر همواره شما با قساوت با مردم برخورد کنید، شبهات علیه اسلام رشد میکند و دیگر هیچچیز را از شما نخواهند پذیرفت و درنتیجه اگر شما هدفتان اسلام بوده است، مردم از اسلام خواهند گریخت. با مردم روراست باشید. مردم را آزاد بگذارید. محیطی آزاد درست کنید. با آزادی باعث میشود که هم ایمان مردم تقویت شود و هم اگر انتقادی در کار شما است به شما تذکر بدهند و با نصیحت متقابل مردم و حکومت، جامعه بهتر پیش میرود.
به حوزههای علمیه تذکر داد که فرزند زمان خودتان باشید. حدیث امام صادق(ع) را یاد آنها میآورد: «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس». کسی که عالم به زمان خود باشد شبهات به او هجوم نخواهند آورد. بهگونهای نباشید که گویی در چند قرن قبل، زندگی میکنید. کتابهای خود را بهگونهای ننویسید که انگار فقط به درد پدربزرگهای ما میخورد. بچههای ما الآن بهگونۀ دیگری زندگی میکنند. اگر کسی انتقادی کرد از او دعوت کنید که بیاید شبهات یا آراء متفاوتش را در حوزههای علمیه برای شما بیان کند. با او به شیوۀ «جدال أحسن» پاسخ گویید. کوشش کنید پاسخ منطقی به منتقدین بدهید. کسی را تکفیر نکنید. منتظری با تکفیر و تفسیق بهشدّت مخالف بود. به دانشمندان رشتههای مختلف احترام بگذارید.
برای همین همواره میگفت: اگر شبههای پیش آمده، علیالأغلب بهخاطر حکومت استبداد دینی در ایران است. اگر اینگونه استبداد نمیورزیدید، نگاه روشنفکران و نواندیشان با مسائل دینی بسیار مهربانتر از این بودند که الآن هستند. دیگر کسی بهسراغ معنویتِ غیردینی نمیرفت و نمیپنداشت معنویتِ غیردینی میتواند کارکرد بهتری از اسلام داشته باشد. دیگر کسی در وحی بودن قرآن تردید نمیکرد و نمیگفت که مصحف، تفسیرِ شخصِ محمّدبنعبدالله، از وحی الهی است یا برخاسته از شخصیت او در مواجهه با تجربۀ ربوبی است. چرا؟ چون در قرآن اشکالاتی یافتهاند که با این نظریۀ سنّتی که قرآن وحی الهی است، باعث میشود که در ساحت ربوبی خطا راه یافته باشد. منتظری میگفت این شبهات قبلاً هم بوده است و سخن تازهای نیست. بهعلاوه، این شبهات پاسخ دارد. به ایشان باید پاسخ علمی داد نه اینکه با فشار و تکبّر، طردشان کرد.
و بعد از اینکه با حکومت و حوزههای علمیه اتمام حجّت کرد آنگاه بهسراغ روشنفکران و نواندیشان رفته به آنها هم پدرانه نصیحت کرد که میدانم با شما نامهربانی کردهاند. میدانم که اصحاب قدرت شما را رنجاندهاند؛ اما شما از اسلام نرنجید و با اسلام مهربان باشید. مسلّمات دین را جدیتر بگیرید و دربارۀ آنها بیشتر مطالعه کنید و هر شبههای به ذهنتان رسید آنرا در رسانهها مطرح نکنید و کوشش کنید مسئولانهتر با این مسائل برخورد کنید. وظیفۀ روشنفکر مسلمان، تولید و تقویت شبهه نیست؛ کوشش برای حلّ و پاسخ به شبهات است.
خودش با همۀ مشغلهای که داشت قلم بهدست گرفت و دربارۀ برخی شبهات جدید دربارۀ وحی، رساله نوشت. «سفیر حقّ و صفیر وحی» در توضیح و تبیین وحی از زبان خودش تا نشان بدهد مدّعیاتی ازقبیل «وحی، تجربۀ نبوی است»، «در قرآن خطا یافت میشود»، «الفاظ قرآن ساختۀ رسول خدا است و معانی آن از درون او جوشیده است»، «وحی قرائت نبوی از جهان است»، با موازین عرفان، حکمت و قرآن به چه میزان سازگار است. به نظر وی، حکیمان و عارفان مسلمان در فرآیند وحی، پیامبر را علّت قابلی وحی، یعنی گیرندۀ وحی دانستهاند نه فرستنده و مولّد وحی. از منظر او، مدّعیات یاد شده با ظواهر قرآنکریم و سنّت نبوی سازگار نیست. برایناساس آیتالله منتظری بهدقت مرزبان بصیر آفاق تفکر اسلامی بود. اهل بحث و نقد و گفتوگوی محترمانۀ علمی بود. چه با روشنفکران و دگراندیشان، چه با حاکمان و ارباب قدرت. آنچه را که حق میدانست، در ابعاد فلسفی، کلامی، فقهی، اجتماعی و سیاسی، میگفت و مینوشت.
خداوند به همۀ ما توفیق ادامۀ راه آن بزرگمرد ایران، اسلام و تشیّع را عنایت بفرماید. متبرّک باد نام او، پر رهرو باد راه او.
والسلام
[۱]. بزرگداشت آیتاللهالعظمی منتظری، شب عاشورا، ویدئوکنفرانس، مرکز فرهنگی اسلامی شمال کالیفرنیا، اکلند، ۵ دی ۱۳۸۸، ۹ محرّمالحرام ۱۴۳۱، ۲۶ دسامبر ۲۰۰۹.
[۲]. حج، ۴۱.
[۳]. مائده، ۸.
[۴]. عهدنامۀ مالک اشتر، نامۀ ۵۳.