تلألؤ چراغ دین

 

سوگنامه فقیه پاکباز
بخش دوم- گفتار دوم

 

 

تلألؤ چراغ دین *

 

مِنَ‌المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَهُ وَمِنهُم مَن ینتَظِر وَما بَدَّلوُا تَبدِیلاً.[۱] از میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادند، بعضی پیمان خود را به آخر بردند و برخی از آن‏ها در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عقیدۀ خود ندادند.

در شب عاشورا به مجلس بزرگداشت کسی آمده‌ایم که در خانۀ خودش، امکان برگزاری مراسم ترحیم برایش نیست و این طنز روزگار است. حسین‌علی منتظری که هم حسین بود و هم علی و هم منتظر فرج و ظهور، خانه‏ای ساخت، اما در خانۀ خود «ایران» با همۀ بزرگی‌اش امروز دوست‌داران و فرزندانش اجازۀ برگزاری مراسم ترحیم او را ندارند. بگذارید مصیبت آخر جلسه را اول بخوانم. فرزندش احمد منتظری می‏گفت:

وقتی از مراسم تدفین پیکر پاک این عالم ربانی فارغ شدیم و از صحن حضرت معصومه روانۀ مسجد اعظم شدیم، صاحب عزا را راه ندادند و علیه مرجع تازه‌درگذشته شعار می‏دادند.

این است ادب قدرت درمقابل کسی که برای ایران، اسلام، تشیّع و انسانیت زجرها و زحمت‏ها کشید و با عزّت از دنیا رفت. چه باک؟ وقتی امام حسن‌بن‌علی(ع) را در مجلس تشییع‌جنازه‌اش دشنام می‏دادند و به تابوت سبط اکبر سنگ پرتاب کردند، بگذارید در تاریخ بنویسند که در شب ترحیم دومین معمار جمهوری اسلامی، مأموران بدنام حکومتی به بیتش حمله کردند و با سنگ، شیشه‏های دفتر او را شکستند و فرزندان و نوه‌هایش تا صبح لرزیدند.

در مجلس عزای یکی از مراجع تقلید شیعه آمده‌ایم. رسم ما ایرانیان است که قدرشناس باشیم، به‌خصوص آن‏ها که برای ما زحمت کشیده‏اند، آن‏ها که اهل علم و تقوا و جهاد بودند.

در این مجال، به پنج مطلب اشاره خواهم کرد. ابتدا در فضیلت علم، تقوا و جهادِ استاد سخن خواهم گفت. در مرتبۀ دوم اندیشه‌ورزی حکیمانه و متألّهانۀ معظم‌له را تحلیل خواهم کرد. در سومین بخش، فقه آزادی‌بخش و اسلامِ سیاسی تشریح خواهد شد. بخش چهارم، بحث به نظریۀ بدیع ایشان در زمینۀ حقوق بشر اختصاص دارد و بالاخره در پنجمین و آخرین بخش، به رهبری معنوی جنبش سبز خواهم پرداخت.

یک. عالم متّقی مجاهد

در مکتب اسلام ارزش آدمیان بر سه محور ارزیابی می‏شود:

اول، دانش و علم. «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات»[۲] خداوند از میان شما مؤمنان و آنان را که دانش داده است، درجاتی برکشیده است. خداوند به قلم و آنچه نوشته می‏شود سوگند خورده است «ن والقلم ومایسطرون»[۳] و مُرکّب دوات دانشمندان بر خون شهیدان برتری دارد.

دوم، تقوا و پرهیزکاری و خداترسی، «إن أکرم عندالله أتقیکم»[۴] ارجمندترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.

سوم، جهاد و ازجان‌گذشتگی در راه خدا، «فضّل الله المجاهدین علی‌القاعدین اجراً عظیماً»[۵] خداوند مجاهدان را بر خانه‌نشینان به پاداشِ فراوانی، برتری بخشیده است.

حسین‌علی منتظری نجف‏آبادی تجسّم این سه ارزش اسلامی و قرآنی بود. تجسّم علم، مجسّمۀ تقوا و عصارۀ جهاد بود.

محضر منتظری جلسۀ بحث آزاد و نقّادی علمی

منتظری در حوزۀ معارف اسلامی از عالمان شاخص زمانۀ ماست. در میان عالمان حوزه، مدت‏ها کوشیدم تا توانستم استادی را پیدا کنم، که شاگردی او ارزش صرف وقت داشته باشد. افرادی تذکر می‌دادند: چرا برای منتظری نامه می‏نویسی و از وی استفتاء می‏کنی؟ خودت بنویس. گفتم ما در مکتبی درس خوانده‌ایم که تا بزرگ و ولی‌نعمتمان زنده است، کهتران سخن نگویند، بگذار سخن حقّ از دهان استاد درآید، که من هرچه در فقه دارم از محضر او دارم. اگر بر زبانِ شاگرد سخنی راست درآید، از استادش است. مجلسِ درس افراد فراوانی رفتم، کسانی که خود را «آیت‏الله فی الأرضین» می‏خواندند، اما هیچ‌کدام به دلم ننشست. وقتی به درِ خانۀ او رفتم، خانه‏ای که درش همیشه برای همگان باز بود و حاجب و دربان نداشت، ساده و عمیق تدریس می‌کرد. رحل اقامت در محضر او افکندم، نه یک سال و نه دو سال، افزون از ده سال، من پدر روحانی، کسی که زندگی معنویم را به او مدیونم را از دست دادم.

تا همین اواخر وقتی به محضرش می‏رفتم، ماه‏ها مطالعه می‏کردم، نکته‏ای می‏یافتم برای بهره‌گیری به محضر استاد می‏شتافتم، با ایشان بحث می‏کردم و معظم‌له اجازۀ بحث می‏داد، می‏گفتم من به اینجا رسیده‌ام، خلاف نظر شما. ایشان با صبوری گوش می‏کردند، اشکال را پاسخ می‏گفتند. گاه شاگرد نمی‏پذیرفت و دوباره اشکال می‏کرد. گاهی ساعتی به‌طول می‏انجامید. وقتی تابستان‏ها در روستای خاوه بود، هفتاد کیلومتری قم که دمایش از قم کمتر است، از تهران می‏رفتم تا محضر پرفیضش را ازدست ندهم. ساعت‏ها می‏نشستم گاه با احمد قابل که اکنون در اوین است، تا حدی که حال ایشان مساعدت می‏کرد، بحث و نقد علمی می‏کردیم. او جسارت نقد و شجاعت بحثِ آزادِ البته با ضابطه را به شاگردانش می‏آموخت. بارها گفته بود زرارةبن‌اعین مهم‌ترین شاگرد امام صادق(ع) هم که خدمت امام می‏رسید، با امام صادق بحث می‏کرد و اهل سؤال بود، به‌سادگی چیزی نمی‏پذیرفتند. می‏فرمود ادب علمی همین است. باید قانع شوی و نه اینکه صرفاً قداست و عظمت کسی حتی به عظمت امام صادق(ع) ترا بگیرد. محضر منتظری، محضر بحث آزاد و نقّادی علمی بود.

منتظری بزرگتر از آن است که تاکنون در رسانه‏ها آمده است. ابعاد سیاسی او بر بسیاری از ابعاد علمی‌اش سایه افکنده است. از میان اساتید متعدّدش پنج نفر بیشتر بر او تأثیر داشتند؛ مرحوم آیت‏الله بروجردی در فقه، مرحوم علامه طباطبایی در فلسفه، مرحوم آیت‏الله خمینی در اصول و حکمت و مرحوم میرزا علی آقا شیرازی در نهج‌البلاغه و پدرش حاج‌علی منتظری در اخلاص و صفا و سادگی.

همۀ درس‏ها را با هم‌شاگردی فاضلش آیت‏الله شهید مرتضی مطهری بحث می‏کرد. باهم پیش این اساتید درس می‏خواندند. برخی از این اساتید را این دو هم‌شاگردی کشف کردند. آقاروح‌الله موسوی‌خمینی که درس خارج اصول خصوصی‌اش با حسین‌علی منتظری و مرتضی مطهری آغاز شد.

وقتی که علی مطهری، پسر شهید مطهری در زمان حصر پنج ساله، با مجوز از مقاماتِ ولایت جائر، پیش مرحوم استاد رفت، جمله‏ای گفت که همانند روضۀ اباعبدالله(ع) جگر ما را سوزانده است. می‏گوید وقتی وارد شدم آیت‏الله منتظری با همان لحن باصفایش گفت: «علی دیدی با من چه کردند!؟» اگر بدانید که منتظری برای این انقلاب و برای ایران چه کرده بود، آن وقت می‏دانستی که وقتی می‏گوید، دیدی با من چه کردند، معنایش چیست.

منتظری عصارۀ تقوا بود، بالا‌تر از علم. در یکی از این پیام‏های اواخر عمرش نوشته بود: اگر بدانیم که حتماً می‏میریم، اگر معنای «إنا لله وانا إلیه راجعون» را درک کرده بودیم، اوضاع دگرگون بود. خلاصۀ زندگی سعادتمندانه همین یک جمله بیشتر نیست. بدانیم نزد داوری می‏رویم که همۀ اعمال ما را شاهد بوده است. او باور کرده بود که نزد خدا می‏رود. در تمام زندگی‌اش واقعاً خود را آمادۀ دیدار دوست کرده بود.

دو. اندیشه‌ورزی متألّهانه و حکیمانه

در این وقت کوتاه، بنای اشاره به مطالب احساسی ندارم. بسیاری در رثای منتظری نوشته‏اند، که از آن‏ها چند جلد یادنامه می‏توان ترتیب داد. مجموعه‏ای متنوع، رنگین‌کمانی به تنوّع جنبش سبز ایران، در عظمت منتظری نوشته‏اند. از مسلمان متشرّع تا سکولارهای آزاده، همه در سوگ منتظری قلم به‌دست گرفتند و جفای حکومتِ جور را تا حدّی جبران کردند. کسانی در تمجید از آزادگی او نوشته‌اند؛ که اگر منتظری نمی‏بود آن‏ها امروز زنده نمی‏بودند و آن‏ها زندگی خود را مرهون آزادگی و حق‌طلبی منتظری بودند.

اندیشۀ منتظری، ابعاد مختلفی داشت. به‌نظرم او صاحب یک مکتب سیاسی و یک مکتب شرعی خاص است. هرکسی بخشی از ابعاد وجودی او را برجسته کرده است. او خود برخی از این ابعاد را مهم‌تر می‏دانست و می‌خواست دیگران هم او را این‌گونه بشناسند.

در کشور ما نام اسلام فراوان برده می‏شود. جمهوری اسلامی هم عنوان نظامی است که بر ایران حکومت می‏کند. در و دیوار آن هم صدای قرآن و اذان و نوحه به گوش می‏رسد. دنیا ایران را به‌نام اسلام می‏شناسد، اما کدام اسلام؟

نقد فکر، احترام به متفکر

منتظری تفسیر متفاوتی از اسلام رسمی ارائه کرد. آن اسلامی که در ایران حکومت می‏کند، عملکرد چندان مثبتی نداشته است. برداشتی بسیار خشن، ارتجاعی و توأم با خرافات و قساوت‌گونه از اسلام عرضه کرده است. این برداشت را دیگران برداشت بنیادگرایانه خوانده‌اند، با تفاسیر خاصّ خود. هرچه هست ما اسلاممان را این‌گونه نمی‏شناختیم و نمی‌شناسیم. ما پیامبرمان را، امیرالمؤمنین‌مان را، سیدالشّهدایمان را، این‌گونه که حاکمان ایران، در دنیا اسلام و تشیّع را معرفی کرده‏اند نمی‏شناسیم. کسی دیگر لازم بود بگوید که اسلام این نیست. جمهوری اسلامی که ما بنیاد گذاشتیم، قصدمان این نبود که چنین چیزی از آن به‌درآید!

برخی تند رفتند و به اینجا رسیدند که ما دیگر از اسلام خسته شده‌ایم و مشکل از این است که اسلام وارد عرصۀ عمومی و سیاست شده، اسلام سیاسی شده، اسلام دولت تشکیل داده و مسلمانان حکومت تشکیل دادند و همۀ اشکالات ناشی از اسلامی‌شدنِ حکومت است. اگر سکولار می‏بودیم، اگر نهاد دین از دولت جدا می‏بود، هیچ‌گاه این اشکالات و فجایع اتفاق نمی‏افتاد و اسّ و اساسِ مشکلات، از دینی‌شدن حکومت است و لذا راه‌حلّ این است که اسلام را به عرصۀ عبادت، به زندگی شخصی و خصوصی برگردانیم. دراین‌صورت هم آزادی دینی محفوظ می‏ماند و هم احترامِ اسلام رعایت می‏شود و هم آزادی و حقوق مردم حفظ خواهد شد. چرا؟

چون هرگاه که به حوزه‏های علمیه نگریسته بودند، کسانی را یافته بودند که دهه‏ها، اگر نگویم سده‌ها، از زمانۀ خود عقب بودند، هنوز مسائلی را بیان می‏کردند که مربوط به دوران اجدادشان بود و هیچ‌گاه در زمانۀ خود زندگی نمی‏کردند. انگار چند قرن تأخیرِ فاز داشتند. کتاب‌هایشان، رساله‌هایشان، مسائل زمانۀ دیگری را نشانه رفته بود. وقتی که صحبت می‏کردند، گویی در زمانۀ ما نفس نمی‏کشند؛ مسائل و مشکلات و شبهات دورۀ ما را درک نکرده‏اند. لذا دوستان جوانی که این افراد را نمایندگان حوزه و دین می‏دیدند، حق داشتند بگویند: دوران دین‌داری به‌سر رسیده است، می‏خواهی دیندار باشی، بسیار خوب در زندگی شخصی و خصوصی، در رابطۀ شخصی‌ات با خدا دین داشته باش، اما عرصۀ عمومی می‏باید پاکیزه از هر نوع دین‌ورزی باشد.

در این زمانه حتی برخی روشنفکران مسلمان هم در تأمّلات صادقانۀ خود، به نتایجی رسیده‌اند که این نتایج با نتیجه‏ای که منتظری رسیده بود، متفاوت است. آن‏ها راه حل‏ها و درمان‌هایی بدون لحاظ ارزش‌های اسلامی را برای دردهای کشورِ خود تجویز کردند. برخی به‌سراغ معنویت رفتند. معتقد بودند که می‏باید فرا‌تر از آن‌چیزی که این دین و یا آن دین آورده (عصارۀ آن‏ها را که همان معنویت باشد) گرفت و با این معجون شفابخش، دردهای جامعه را درمان کرد. ازسوی‌دیگر فشار مسائل علمی دوران مدرن از یک‌سو و ظلمی که حکومت به‌نام اسلام بر مردم روا داشته، زمینۀ درنوردیدن از تعالیم اسلامی را فراهم کرده بود. برخی متفکران به این نتیجه رسیدند که قرآن‌کریم تجربۀ شخص پیامبر اسلام است و الفاظ آن تفسیر خاصّ او است؛ قرآن‌کریم نه وحی مُنزَل الهی به لفظ و معنا است بلکه ساخته و پرداختۀ ذهن پاک نبی مکرّم است.

نصیحت به حوزه‌ها، حکومت و روشنفکران

براین‌اساس کشور ما علاوه‌بر مشکلات متعدّد سیاسی، با برداشت‌های متفاوت از مسائل اصلی دینی نیز مواجه بود. در این عرصه، آیت‏الله منتظری شخصاً وارد می‏شود و در یازدهم دی‌ماه سال ۱۳۸۷، پیامی خطاب به حکومت در درجۀ اول، خطاب به حوزه‏های علمیه و فقیهان و روحانیون در درجۀ دوم و خطاب به روشنفکران و نواندیشان و قلم‌به‌دستانِ مسلمان در درجۀ سوم می‏نویسد و پدرانه هر سه را نصیحت می‏کند.

ابتدا حکومت و ارباب قدرت را نصیحت می‏کند که شما تصویری از اسلام ارائه کرده‌اید که بسیاری را نسبت به دین و ایمان، بدبین کرده‌اید. از دین استفاده ابزاری کردید، فضایی را فراهم کرده‌اید که اسلامِ ریاکارانه، جلوی دینداری مؤمنانه و خالصانه را گرفته است.

خطاب به اهل حوزه تذکّر می‏دهد که می‏باید علاوه‌بر فقه و اصول، به اعتقادات و کلام و تفسیر، عنایت بیشتری بورزید. شبهات و مسائلی که در زمانۀ ما است، می‏باید توسط شما پاسخ داده شود. منتقدان را به حوزۀ علمیه دعوت کنید، سخنان آنان را بشنوید و با جدالِ احسن به مدّعیات آن‏ها پاسخ دهید. از تکفیر و تفسیق و نسبتِ ارتداد و الحاد بپرهیزید. مسئلۀ علمی، پاسخ علمی می‏طلبد و با تکفیر و تفسیق، نمی‏توان مسائل علمی را حل کرد.

پدرانه، خطاب به روشنفکران و نواندیشان تذکر می‏دهد که اگر شبهه‏ای به نظرتان می‏رسد، آن شبهه را در رسانه‏های جمعی بیان نکنید. در ابعاد مختلفِ آن مسائل، بیشتر بیندیشید. شأن یک روشنفکر مسلمان، تولید شبهه و اشکال نیست. منفعلانه با آنچه که دیگران گفته‌اند برخورد نکنید. بکوشید به این مسائل، عالمانه و متعهّدانه پاسخ دهید.

خودِ او قلم به‌دست گرفت و با التفات فراوان، رسالۀ پرارزش «سفیر حق و صفیر وحی» را در پاسخ به برخی اشکالات یکی از دانشمندان فرزانۀ معاصر، در حوزۀ وحی الهی به‌رشتۀ تحریر درآورد و در آن رساله اثبات کرد که وجود پیامبر(ص) بیش از علّت قابلی برای وحی نمی‏تواند باشد (پذیرنده و گیرندۀ وحی) و هیچ عارف و حکیم مسلمانی درطول تاریخ اسلام، نپذیرفته است که پیامبر علت فاعلی وحی بوده باشد و چنین نسبتی به عرفان و فلسفۀ اسلامی، کاملاً به‌دور از صحّت است. علّت فاعلی وحی و موجد و سازندۀ آن، در ذهن و ضمیر پیامبر خداوند است. به‌علاوه اینکه وحی از درون پیامبر جوشیده و ترجمان تجربۀ نبوی است یا تفسیر وی از جهان است برخلاف ظواهر قرآن‌کریم و سنّت معتبر نبوی است.

اما با چنان ادبی سخن گفت که حتی مستشکل را «دام‌عزّه» خطاب می‏کرد، عزتتان مستدام. چنین کنند بزرگان. این شیوۀ برخورد عالمانه با مسائلی است که در زمان او اتفاق افتاد. نقد فکر، در عین احترام به متفکر. بعد از نگارش این رسالۀ پرمغز، معظم‌له را به‌جای فقیه عالی‌قدر، حکیم متألّه و فقیه عالی‌قدر خطاب می‏کردم؛ چرا که به‌نظرم رسید که افکار و تعالیم حکیمان و عارفان در وجود او تبلور یافته است و همچنانی که بادقت مسائل سیاسی را دنبال می‏کرد، اما به‌حقّ، ناظر و نگهبان بصیر اندیشۀ دینی بود. انتظار می‏رود که سخن او را دراین‌زمینه، پیروان و علاقه‏مندانش با دقت بیشتری دنبال کنند.

منتظری تنها در عرصۀ سیاست خلاصه نمی‏شود. دروس نهج‌البلاغۀ او، یکی از زیبا‌ترین و عمیق‌ترین و درعین‌حال ساده‌ترین دروس نهج‌البلاغۀ دوران ماست.

سه. فقه آزادی‌بخش و اسلام سیاسی

فقیه بصیری بود که به فقه افتخار داد. وقتی گفته شد «چراغ دین گاهی دود می‏زند»، منتظری‏ای لازم بود تا نشان بدهد که چراغ دین، این‌گونه تلألؤیی هم دارد. وقتی در برخی استنتاج‏ها به اینجا می‏رسند که برای فقه و شریعت در عرصۀ اسلام جایی قائل نباشند و می‌پندارند که اخلاق می‏تواند جای فقه را بگیرد، امثال منتظری لازم است که بگوید: اعتقادات جای خود و اخلاق تاجِ سرِ ما؛ اما بالاخره مسلمانی، فقاهت و شریعت نیز لازم دارد. نظر اعتقادی و منش اخلاقی، عمل شرعی نیز می‏طلبد. اگر برخی فقهای ما کم کار کرده‌اند و یا دید بسته‏ای دارند، اشکال به اصل فقه نیست. اشکال به این فقیهان متعلّق به دورانِ سپری‌شده است.

راه برون‌رفت از مشکلات، حذف‌کردن فقه از صورت‌مسئلۀ دین نیست. راهش متحوّل‌کردن فقه است. اجتهاد بصیر لازم است. بدون تعارف و مجامله بگویم اسلام منهای فقاهت را منتظری قبول نداشت. اما ایشان قائل بود که این اجتهادِ مصطلح، راه به جایی نمی‏برد و می‏باید در این اجتهاد، تحوّلات بیشتری ایجاد کرد و او خود در چنین مسیری راه پیمود.

ویژگی دیگر منتظری، فقیه‌بودن او است. فقه علم دقیق و موشکافانۀ دین است و منتظری، هم حکیمی اخلاقی بود و هم فقیهی متبحّر. فقاهت او هرگز جا را برای کلام، فلسفه، عرفان و به‌ویژه کارِ کارشناسی، تنگ نکرد. او فقیهی بود که علم اقتصاد را به‌رسمیت شناخت و نگفت: «اقتصاد مال چهارپایان است». کارشناسی اقتصادی را می‏پذیرفت، کارشناسی سیاسی را باور داشت و به نظر آن‏ها اهتمام و توجه می‏کرد. فکر نمی‏کرد با کلید فقاهت می‏توان همۀ قفل‏ها را باز کرد. او به‌شدّت با زیاده‌روی در منزلتِ علم فقه در جامعه، مخالف بود. اما وقتی مسلمان در حوزۀ فروع عملی وارد شود، چاره‏ای نیست که بپرسد: دین دراین‌زمینه چه می‏گوید؟ دین در حوزۀ عمل یعنی: فقه و شریعت اسلامی. اگر فقه اشکالی دارد، باید درصدد رفع آن اشکال باشیم؛ نه‌اینکه اسلام منهای فقاهت را مطرح کنیم.

بنابراین فقهِ منتظری، فقهِ استبدادستیز بود. ما، هم فقه قدرت مآب داریم و هم فقه آزادی‌بخش داریم و این شیوۀ فقاهت در دوران ما، وامدار منتظری است. سلسلۀ جلیلۀ فقیهانِ آزادی‌بخش در دوران معاصر ما، در سدۀ اخیر با مرحوم آخوند خراسانی آغاز شد، فقیهی که فتوا به مشروطیتِ قدرت داد و متذکّر شد که هرکسی که به قدرت مطلقۀ انسانی قائل باشد مشرک است، چون قدرت مطلقه، فقط از آنِ ذاتِ ربوبی است؛ حتی رسول مکرّم اسلام هم قدرت مطلقه نداشت؛ حتی ائمۀ هدی هم قدرت مطلقه نداشتند، تا چه برسد به فقیه. این شیوۀ فقاهت، ادامه‌دادنی است.

فقهی که مرحوم آیت‏الله نائینی ادامه داد که اگر اهل کتاب مالیات می‏دهند، در انتخاباتِ مجلس، حقّ رأی هم دارند و درمقابل شبهات فقیهانِ قدرت‌مآبی مانند شیخ فضل‌الله نوری که این مشروطه‌خواهی مبتنی به رأی اکثریت را مردود می‏دانست، نائینی در تنبیه الامة پاسخ داد که علی مرتضی در امور اجتماعی، جز به رأی اطرافیانش عمل می‏کرد؟ در صفین مولا علی چه کرد؟ مگر حسن مجتبی، زمانی که در عرصۀ قدرت قرار گرفت، جز این عمل کرد؟ و آنگاه نائینی استدلال عقلی می‏کند و می‌گوید: عقلِ ده نفر، از عقل یک نفر بیشتر می‏رسد؛ این را هر خردمندی می‏پذیرد و ما که نیامده‌ایم در مقابل حکم خدا، به رأی اکثریت رجوع کنیم، آمده‌ایم در منطقة الفراغ (جایی که خدا برای ما مباح کرده است) که در آن عرصه به رأی اکثریت مراجعه کنیم. پایۀ دموکراسی را نائینی نهاد و در زمان ما مرحوم آیت‏الله منتظری از نسل آخوند خراسانی و میرزای نائینی و محمّد اسماعیل محلاتی بود.

نظریۀ ولایت فقیه و تطوّرات آن

منتظری تطوّر فکری داشت و این نشان‌دهندۀ قوّت او است. از استادش آیت‏الله بروجردی نقل می‏کرد و می‌گفت: مرد آن است که «کل یومٍ هو فی شأن!»، هر روز سخن تازه داشته باشد؛ هر زمان در آراء گذشتۀ خود تجدیدنظر کرده باشد و شجاعت تجدیدنظر هم داشته باشد؛ آنکه بگوید: مرغ یک پا دارد و سی سال چیزی را گفته‌ام و اگر از آن برگردم اشکال دارد، چنین کسی عالم نیست، جاهل است.

منتظری ابتدا به شیوۀ اساتید خود، قائل به انتصاب فقیه از جانب ائمه بود. در حاشیۀ تقریراتش در سال ۱۳۷۰ قمری از درس مرحوم بروجردی «البدر الزاهر فی صلوة الجمعة والمسافر»، نزدیک به شصت سال قبل و بعد به‌تدریج بیشتر آموخت. این دیگاه ابتدایی ایشان به نظریۀ ولایت فقیه قبل از پیروزی انقلاب و در دوران تحصیل و تدریس است.

دومین مرحلۀ تطوّر نظری ایشان با تأسیس جمهوری اسلامی متبلور می‏شود. نخستین فقیهی بود که در جمهوری اسلامی، قانون‌نویسی را آغاز کرد. قانون اساسی عصارۀ کار منتظری و دیگر فقیهان هم‌دورۀ او است. در آن نکات مثبت فراوانی یافت می‏شود. بحث حقوق ملت در این قانون، یکی از درخشان‌ترین فصولی است که هنوز نیز قابل افتخار است. البته در آن اصل ولایت فقیه هم یافت می‏شود و دراین‌زمینه سهم مرحوم آیت‏الله منتظری هم به‌هرحال کم نبود و به‌یاد دارم که چندین‌بار به محضر ایشان عرض کردم: استاد آنچه که به‌نام شما شروع شده، خودتان علاج فرمایید. بزرگوارانه گوش می‏کرد و چیزی نمی‏گفت. سر به زیر می‏انداخت و ظاهراً مترصّد فرصتی بود که انحراف پیش‌آمده را اصلاح کند. شهادت می‏دهم که او در چند سال آخر عمر شریفش بهترین کاری که در حد مقدور می‏توانست بکند، در این وادی انجام داد و رفت.

تفاوت منظر با آیت‏الله خمینی در مسئلۀ ولایت فقیه

نظریه آیت‌الله منتظری از حوالی سال ۱۳۶۴ «ولایت انتخابی مقیّده فقیه» بوده است لذا با استادش مرحوم آیت‏الله خمینی در دو محور، اختلاف بنیادی داشت. اولا، قائل به انتصاب نبود، برعکس قائل به انتخاب بود. معتقد نبود که فقیهی از جانب امام زمان یا امام صادق یا پیامبر و یا خدا، به حکومت یا حکمروایی بر مردم نصب شده باشد. معتقد بود که رهبر را مردم می‏باید انتخاب کنند. بنابراین فقه سیاسی او یک فقه انتخاباتی و به یک معنی «دموکراتیک» بود. به رأی مردم در حوزۀ عمومی اعتبار می‏داد و مبنایش عهدنامۀ مالک اشتر بود و می‌گفت «رضی‌العامة» رضایت عمومی را امام علی(ع) بی‌جهت به‌کار نبرده است. رضایت عمومی، عدالت و تدبیر، سه پایۀ یک حکومت سالم درنظر او است.

اختلاف دوم ایشان با مرحوم آیت‏الله خمینی در قلمرو ولایت و محدودۀ اختیارات رهبری بود. منتظری هرگز به «ولایت مطلقه» باور نداشت و در سال ۶۸ هم به بازنگری قانون اساسی، رأی منفی داد و معتقد بود که ولایت مطلقه از فقه شیعه درنمی‏آید و درمقابل «ولایت مطلقه» به «ولایت مقیده» قائل بود. مراد از تقید، تقید به قانون اساسی و تقید به ضوابط دینی است. تقید به قانون اساسی به‌عنوان شرط ضمن‌عقدِ لازم، برای حکومت، الزامی است. در کتاب چهار جلدی خود هم نوشته است که حکومت عقدِ لازمی است بین حاکم و شهروندان و این عقد، در یک شرط ضمن‌عقد به‌نام قانون اساسی تدوین می‏شود و در این شرطِ ضمن‌عقد، همۀ جزئیات رعایت می‏شود و حاکم، مقید به رعایت این شرط ضمن‌عقد، یعنی قانون اساسی است و اگر تخلّف کرد، معزول است. تقید به شریعت و مقیدبودن کلیۀ سیاست‏ها به ضوابط تعطیل ناپذیر دینی و اخلاقی.

منتظری معتقد بود که حکومت نوعی وکالت از جانب مردم است و نه ولایت بر مردم. البته به‌معنای عقدی لازم بین مردم و حاکم. کسی بر مردم ولایت ندارد، حاکم وکیل و نمایندۀ مردم است. واژۀ ولایت را اگرچه به‌کار می‏برد اما ولایت به‌معنای والی عرفی نه ولایت شرعی بر صغار. لذا ذکر می‏کرد که ما مردم را قاصر و غایب نمی‏دانیم تا برای آن‏ها قیم نصب کنیم. اگر کسی به وکالت قائل باشد، وکیل با شرایطی، توسط موکّل قابل عزل است. موکّل می‏تواند عمل وکیل را ارزیابی و نقد کند و نه برعکس. لذا این دو فلسفه کاملاً متفاوت است، ولایت بر مردم، یا وکالت از جانب مردم. کسی که به انتخاب قائل است، نمی‏تواند به وکالت وَلو در چارچوب عقدی لازم قائل نباشد.

منتظری قائل بود که مردم وکیل انتخاب می‏کنند. وکیل‌الرعایا، وکیل‌الملّه و این وکیل درمقابل مردم، علاوه‌براینکه مقابل خداوند پاسخ‌گو است، مسئول است، مقام مسئول است. مقام «لا یسئل عما یفعل» نیست مانند ذات ربوبی. مسئول است که به مردم پاسخ بدهد و لذا از نهج‌البلاغه این‌گونه استنباط می‏کرد که مقامات باید خود را دربرابر ملت پاسخ‌گو بدانند. می‏گفت هر نامه‏ای که به من می‏رسد باید بخوانم، شخصاً می‏خواند و پاسخ می‏داد، اگر چه که دیر می‏شد اما می‏گفت این‏ها برای من نوشته‌اند و من باید پاسخ بدهم، حتی اگر کسی به او توهین کرده بود و دشنام داده بود. این دو فرق اساسی، یعنی قائل به مقیدبودن حکومت و نه مطلق‌بودنِ آن و انتخابی‌بودنِ حکومت و وکالتی‌دانستن حکومت و نه ولائی‌دانستنِ آن، باعث شد که او سیمای دیگری از حکومت اسلامی در ذهن داشته باشد.

اگرچه تا به آخر، به نظارت فقیه اعلم بر جامعه قائل بود، معتقد بود که فقیه اعلم، یعنی کسی که علمش بیش از دیگران است، صلاحیت دارد که بر حوزۀ تقنین و قانون‌گذاری، بر جامعه نظارت کند و اگر خطایی دید، تذکر دهد. او به‌هیچ‌وجه به این قائل نبود که این فقیه «حقّ وِتو» دارد و یک نفر به‌جای همه تصمیم بگیرد. او معتقد بود که مردم آن‌قدر دیندار هستند که اگر اعلم فقیهانشان چیزی بگوید، آن‏ها یا تجدیدنظر می‏کنند و یا به نزد او می‏روند و توضیح می‏دهند و بالاخره راه‌حلّ وسطی قابل دستیابی خواهد بود؛ آنچنان که مرحوم آخوند خراسانی هم معتقد بود و مرحوم نائینی هکذا. حضور چند مجتهد در میان نمایندگان مردم در مجلس شورا کفایت می‏کند.

به نظر ایشان لازم نیست که حتماً ما قدرت فائقه‏ای بالای سر پارلمان بگذاریم تا آن‏ها جلوی هر قانونی بگویند که این قانون صحیح است و یا صحیح نیست. اگر نمایندگان مردم را رشید بدانیم، مطمئن خواهیم بود که زمانی که عالمان بصیری چون منتظری ذکر کردند که این قانون اشکال شرعی دارد آن‏ها تجدیدنظر خواهند کرد. این یک نحوه نگاه به دین و فقه است و آن هم نحوۀ دیگری. ما در سدۀ معاصر در ایران، همواره دو تفسیر فقهی داشته‌ایم، یک تفسیر شیوۀ شیخ فضل‌الله نوری بوده است و یک تفسیر هم شیوۀ نائینی و خراسانی و امروز منتظری و می‌باید این شیوه را ادامه داد.

نظارت عالیۀ فقیه، نظر نهایی استاد

سومین مرحلۀ تطوّر فقهی ایشان، انتقال از رویکرد دخالت روزمرۀ فقیه در ریز و کلان امور جامعه به رویکرد «نظارت عالیۀ فقیه» است. این نظریۀ دو دهۀ اخیر ایشان بود. آخرین نظر فقهی ایشان، که یک هفته قبل از وفاتش نوشته بود در پاسخ به این سؤال که نظر شما دربارۀ ولایت فقیه، درمورد حکومت چیست؟ و جالب است که در این پاسخ ایشان هیچ استفاده‏ای از واژۀ ولایت فقیه نکرده است و نوشته است: حکومت مطلوب ازنظر من این است که در آن قوای سه‌گانه از هم مستقل باشند و حاکمان، نمایندۀ واقعی مردم باشند و براساس عدالت و تدبیر، جامعه را اداره کنند و به‌عبارت‌دیگر یعنی منتظری نظر نهایی‌اش، بیش از نظارت فقیه نمی‏تواند باشد.

این هم که می‏گویم نظارت فقیه، بااینکه در این پاسخ نهایی، کلمۀ نظارت فقیه را هم به‌کار نبرده است، اما ارجاع داده‌اند به سخنان یکی دو سال اخیرشان که در آن عصاره‌اش همین نظارت فقیه بیشتر نیست. یعنی فقیه صرفاً ناظر باشد، در ذیل قانون اساسی باشد، به شرط اینکه همۀ اصول دیگر قانون اساسی را رعایت کند. این نظر آیت‏الله منتظری است، اگر بخواهیم صادقانه نظر او را گزارش کنیم.

نظریه‌پرداز اسلام سیاسی

بنابراین وقتی گفته می‏شود منتظری از بزرگترین نظریه‌پردازان اسلام شیعی سیاسی در زمانۀ ما بود، اسلام سیاسی معادل اسلام خشونت نیست، اسلام سیاسی معادل استبداد دینی نیست، این در ادبیات انگلیسی غالباً واژۀ اسلام سیاسی به شکل منفی به‌کار می‏رود. ظاهراً اسلامِ خوب، اسلامی است که به سیاست کاری نداشته باشد. اسلامِ خوب، اسلامی است که به ظلم و استبداد کاری نداشته باشد. اما اسلامی که منتظری می‏شناخت علاوه‌براینکه به عبادت، به تقوا و اخلاق عنایت ویژه داشت، در عرصۀ سیاسی هم خود را مسئول می‏دید. اسلام مسیحیت نیست که بخواهیم بیندیشیم که با جداکردن دین از سیاست همۀ مشکلات حل می‏شود. مهم، نحوۀ حضور دین در سیاست است و مهم‌تر، عدم امتیاز حقوقی دینداران در عرصۀ سیاسی است.

آن چیزی که منتظری می‏اندیشید این بود که قرآنِ ما، آیات متعدّد ناظر به حوزۀ سیاسی دارد. سیرۀ مسلّم نبوی یازده سال انتهای زمان پیامبر حکومت در مدینه داشته است و سیاست‌ورزی جزء سیرۀ نبوی بوده است. امام علی بخش اعظمی از تعالیمش سیاسی بوده است؛ لذا مسلمانی، با اکتفا به مفاتیح‌الجنان خواندن و عمل کردن، حاصل نمی‏شود. نمی‏توان به بخش عظیمی از معارف اسلامی در حوزۀ اجتماعی بی‌اعتنا بود. راه‌حلّ این است که این بخشِ سیاسی را درست قرائت کنیم و درست بفهمیم و به زبان امروزی «دموکراتیک» قرائت کنیم و حقوق مردم را به‌رسمیت بشناسیم.

اسلامِ سیاسی، دو گونه قرائت شده است. یکی قرائت استبدادی از اسلام سیاسی که نمونۀ آن رژیم فعلی جمهوری اسلامی است و دیگری اسلام دموکراتیک که نماینده‌اش مرحوم آیت‏الله منتظری بود. او نمایندۀ اسلام سیاسی بود؛ اگرچه امروز بسیاری از سکولارهای محترم هم از آیت‏الله منتظری تقدیر می‏کنند، حق هم دارند، برای اینکه منتظری فصل مشترک ایرانیان آزادی‌خواه است، متنوع در افکار، اعتقادات، ادیان و عقاید.

حفظ نظام وسیله نه هدف

منتظری نظریه‌پرداز بزرگ اسلام سیاسی بود، اما اسلام سیاسی او با اسلام سیاسی مرحوم آیت‏الله خمینی تفاوت زیادی داشت. مشترکات آن‏ها اینکه هر دو معتقد بودند که قدرت اگر در دست افراد مؤمن باشد، می‏تواند به‌نفع اجرای ارزش‏ها و احکام دین باشد؛ اما اختلاف جدّی آن‏ها در این نکته بود که مرحوم آیت‏الله خمینی معتقد بود که مصلحت نظام از همه‌چیز بالاتر است و «حفظ نظام اوجب واجبات است»، اگر مصلحت نظام اقتضا کند حتی می‏تواند احکامی مانند نماز و روزه و حج و مزارعه و مضاربه و مساقات را هم تعطیل کنند؛ یعنی قدرتِ سیاسی بالاتر از احکام شرعی است؛ قدرت سیاسی بالاتر از قانون است. اما منتظری این نکته را به‌دقت نقد کرد و ذکر کرد که «حفظ نظام واجب طریقی است و نه واجب نفسی»، به زبان ساده‌تر، مقدمه است برای امری بالاتر و آن امر، عدالت است؛ لذا اگر امری عادلانه نباشد، آن نظام ارزش نخواهد داشت. نظام جمهوری اسلامی تأسیس شده تا عدالت را در ایران برقرار کند، تأسیس نشده تا آن‌را امر مقدسی بدانند و خودِ آن، وبال گردن مردم شود.

لذا باصراحت ذکر کرد که قائل به ولایت مطلقه نیست. معتقد نبود که برای حفظ نظام هر کاری را می‏توان انجام داد و برای همین بود که در سال ۶۷ مقابل استاد خود ایستاد و ذکر کرد که اگر قرار است که نظام با خون بی‌گناهان حفظ شود، من پشت‌پا به این قدرت زدم و پشت‌پا زد و رفت. بسیار دشوار است که انسان سه چهار ماه مانده، تا قدرت ادارۀ یک کشور را به‌عنوان رهبر به‌دست بگیرد، اما برای حفظ آرمان‌هایش ایستادگی کند و حقیقت را فدای مصلحت نکند.

چهار. مرجع مدافع حقوق بشر

اسلام سیاسی که منتظری به آن قائل بود اسلام نهج‌البلاغه است. منتظری عصارۀ این سه واژه است: رحمت نبوی، عدالت علوی، شجاعت حسینی. این سه مورد را با هم ممزوج کنیم، در زمانۀ ما نامش می‏شود: «حسین‌علی منتظری». رحمت نبوی، برای اینکه دریافته بود که عصارۀ این دین از وجود مقدّس رحمت للعالمین ناشی شده است. در تمام بیاناتش، اعلامیه‌هایش، یک ذرّه در آن کینه‌جویی نمی‏یابید. همواره ذکر می‏کرد، من که رفتنی هستم، شما این حکومت را دریابید. این‌گونه با مردم رفتار نکنید. با مردم به‌گونه‏ای رفتار نکنید که مردم نسبت به خدا و پیامبر و اسلام و تشیّع بیزار شوند. عدالت، محور اصلی افکار منتظری بود. با مبنای عدالت به مسئلۀ حقوق بشر رسید.

شجاعتی بی‌نظیر داشت. وقتی به حقّ می‏رسید، هیچ چیز جلوی او را نمی‏گرفت. اینکه برای استاد خود نامه بنویسد و اعتراض کند، این کاری که انجام شده است، اینکه زندانی بعد از محاکمه و در زمان سپری‌کردن مجازات، اعدام شود خلاف شرع و اخلاق و قانون است و عملاً عزل را به‌جان می‌خرد.

حفظ جان انسان‌ها، دفاع از ارزش‌های دینی و اخلاقی، برای او ارزش بیشتری داشت. در پیام تسلیت‌شان می‏نویسند که: در این ابتلای دنیوی، ایشان خطا کرد و این رنج‌هایی که کشید، کفارۀ آن خطا‏ها است. خدمت ارباب قدرت عرض می‏کنم: آن‌که خطا کرد منتظری نبود.

یک میلیون تشییع‌کننده آمده بودند، بااین‌همه تهدیدها، محدودیت‌ها، بیست سال توهین شنیدن، همانند مولا علی در زمان معاویه، همۀ منبرهای رسمی علیه منتظری دشنام می‌گفتند. یک قلم از آن روزنامۀ وقیح میدان توپخانه، بیست سال به این فقیه عالی‌قدر توهین کرد. اما مردم قدرشناس ما، دهن‌کجی کردند به همۀ این توهین‌ها، تشییع‌جنازه‏ای کردند که در تاریخِ قم، بی‌سابقه بود. ده‏ها مرجع از دنیا رفته‌اند رحمت خدا بر همۀ آن‌ها، تشییع‌جنازۀ هیچ‌کدام به شکوه و معنی‌داری و جمعیت تشییع‌جنازۀ منتظری نبود. آن‏ها که در سال ۱۳۶۷ رنجنامه نوشتند، امروز در تشییع ایشان بیش از دیگران متأثر بودند. چرا؟ زیرا بیست سال دیر فهمیده بودند که منتظری چه گفت و از چه ارزش‌هایی دفاع کرد. آن‌قدر بزرگوار بود که وقتی به نویسندگان همان نامه‏های «شصت و هفتی» لطمه‏ای وارد شد، او خود، پیش‌قدم شد و برای آن‏ها نامۀ دلجویی نوشت. چه درس بزرگی است به من و تو؟! ذره‏ای کینه در دل این پیرمرد نبود؛ اما آن‏ها که بر صندلی ولایت عظمایی نشسته‏اند، می‏توانند بدون کینه سخن بگویند؟ می‏توانند بفهمند که چه‌کسی در این ابتلاء بزرگ شکست خورد و چه‌کسی پیروز شد؟

حقوق انسان ازآن‌حیث که انسان است

منتظری بزرگ بود، به‌خاطر فقاهتش، به‌خاطر اخلاقش، به‌خاطر تقوایش، به‌خاطر دفاع از حقوق انسان‌ها. منتظری با ضوابط دینی به حقوق بشر رسید. اولین فقیهی است که به‌نام حقوق انسان رساله نوشت. رساله‏ای کم‌حجم، اما پرمحتوا. با مبانی دینی‌اش اثبات کرد که انسان ازآن‌حیث که انسان است «حقّ» دارد و نه ازآن‌حیث که مسلمان است و نه ازآن‌حیث که مؤمن است. لذا با کمال قدرت به‌عنوان زعیم حوزۀ علمیۀ قم از حقوق کسانی که عقاید آن‏ها را باطل می‏دانست، دفاع کرد وگفت بهائی‏ها از حقوق شهروندی برخوردارند. کسی حقّ تجاوز به حقوق آن‏ها را ندارد. باطل‌بودنِ عقیده حرفی است، اما برخورداری از حقّ شهروندی حرف دیگری است. برخورداری از حقّ شهروندی منوط به داشتن عقیدۀ صحیح نیست. هر شهروندی از این حقوق برخوردار است. به قول برخی از اساتید، این یک فقیه شهروند است، او مفهوم شهروندی را در هاضمۀ خود پذیرفته است و به آن فتوا داد.

او از «حقّ حیات» دفاع کرده است. در دشوارترین شرایط. لذا دربارۀ اثبات ارتداد، سخت‌ترین محدودیت‏ها را قائل شد. آن‌قدر محدود که به سختی بتوان پیدا کرد کسی که باعنوان ارتداد قابل اعدام باشد. او به شبهۀ علمی بها می‏دهد و می‌گوید: شبهه را باید پاسخ داد و نه اینکه قائل به آن را حذف یا اعدام کرد. این تفکّر، تفکّری است که از بنیاد آزادی‌خواهانه است. این تفکّر از بنیاد عدالت‌طلبانه، حق‌طلبانه و آزادی‌خواهانه است. می‏توان فقیه بود و حق‌طلب بود. می‏توان مسلمان بود و عدالت‌خواه بود و برای آزادی‌خواهی، عدالت‌خواهی و حق‌طلبی، لازم نیست که دینت را زیر پا بگذاری. این پیام منتظری بود و این پیام بسیار زیبایی است.

پنج. رهبر معنوی جنبش سبز

منتظری یک عنوان هم در این سالِ آخر یدک می‏کشید: «رهبر معنوی جنبش سبز». کسی را که ارباب قدرتِ رسمی، از رهبری عزل کرده‏اند، مردم خود او را به‌طور طبیعی انتخاب کردند و همۀ رهبران سیاسی جنبش سبز برای او نامه نوشتند و از او استمداد کردند. اگر معنای این را درک کنید، متوجه خواهید شد که منتظری به چه مقام رضایت‌بخشی در میان تودۀ ایرانیان دست یافته بود. راه‌حلّی که منتظری برای برون‌رفت از مشکلات ایران داشت را در یک جمله می‏توانم خلاصه کنم: «پاک‌سازی جمهوری اسلامی از ولایت جائر بااستفاده از ظرفیت‌های قانون اساسی». منتظری شعار جمهوری ایرانی را برنمی‌تافت. منتظری قائل نبود که ما برای دفاع از حقوق ایرانیان می‏باید دیگر مظلومان مسلمان را نفی کنیم. منتظری به اصلاح جمهوری اسلامی می‏اندیشید. او اشکال اساسی حکومت ایران را «استبداد دینی» می‏دانست.

می‌توان به شکل انتزاعی مسائل مختلفی در ذهن بافت و از واقعیت‌های اجتماعی داخل ایران غافل شد. این واقعیت‌های اجتماعی می‏باید به‌گونه‏ای درک شود که امکان برون‌رفت از این مشکلات را فراهم آورد. شعارهای تند دادن و طرح مسائلی که تا ده‏ها سال آینده، امکان عمل در ایران ندارد، دردی را دوا نمی‏کند. می‏توان در فضای مجازی به‌دور از واقعیت‌های داخل، بسیار نوشت؛ اما میزان تأثیر آن در ایران چقدر است؟ کشوری که هنوز نیمی از آن سنّتی می‏اندیشد، هنوز همین مراجع تقلید با همۀ افت‌وخیزشان در آن جایگاهی دارند و بزرگی مانند منتظری را همگان قبول دارند، لذا به نصیحت او گوش فرا دهیم.

معتدلانه پیش برویم. استقامت داشته باشیم. راه‌حلّ او برای این مسائل این بود که می‏باید ما امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کنیم با کمترین هزینه و بیشترین فایده فکر کنیم چه راه‌حلّی برای کشورمان بهتر است. به نظر مرحوم آیت‏الله منتظری، مطابق اصول قانون اساسی و ضوابط شرعی، رهبر جمهوری اسلامی شرایطی ازقبیل فقاهت، تدبیر، عدالت و رضایت عامّه را می‏باید داشته باشد. این شرایط همگی در سالیان اخیر و به‌ویژه در ماه‏های اخیر سلب شده است. وقتی که این شرایطِ ضمن‌عقد نقض شده باشد، نیازی به عزل رهبر نیست، رهبری که از عدالت و پشتیبانی عمومی افتاده، خودبه‌خود معزول است. این فتوای زعیم حوزۀ علمیۀ قم در زمان ما بوده است. نوشت و رفت. این ما هستیم که می‏باید این فتاوا را عملی و محقّق کنیم.

نتیجه

عرایضم را خلاصه کنم. اولاً، آیت‏الله منتظری تجسّم سه ارزش برتر اسلامی «علم، تقوی و جهاد» است. ثانیاً، نگهبان رشید اندیشۀ اسلامی دربرابر شبهات و اشکالات بود و به‌مثابۀ حکیمی متألّه از حریم وحی الهی دفاع کرد و حوزه‏های عقب‌تر از زمان را به مسلّح شدن به دانش روز و نقد علمی، حکومت اندیشه‌ستیز را به رعایت حقّ آزادی اندیشه و قلم و روشنفکران و نواندیشان و قلم‌به‌دستان مسلمان را به انصاف علمی و کوشش برای حلّ شبهات نه تلاش برای اشاعۀ آن‏ها هم‌زمان نصیحت کرد.

ثالثاً، منتظری نظریه‌پرداز اسلام سیاسی در زمان ما بود. در اسلام سیاسی او، رحمت حرف اول را می‏زد. رضایت عامّه، بالاترین نقش را داشت و هدف «عدالت» بود. فقه او را می‏توان به فقه آزادی‌بخش دربرابر فقه استبدادی رسمی، تعبیر کرد. او تلألؤ چراغ دین در عصر ما بود. دیدگاهش دربارۀ ولایت فقیه، سه مرحله از تطوّر را پشت‌سر گذاشته است: ولایت انتصابی فقیه؛ ولایت انتخابی مقیدۀ فقیه اعلم و بالاخره نظارت عالیۀ فقیه اعلم. این عصارۀ تفکر فقه سیاسی منتظری بود. به حوزه‏های علمیه، بیش از همه تنبّه داد. به علما تذکر می‏داد که می‏باید از حقّ دفاع کنند، همانند خطبۀ سیدالشهدا در منی، آن خطبۀ امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، خلاصۀ آن، نامۀ بسیار رفیعی است که منتظری چند ماه قبل برای عالمان حوزه‏های علمیه نوشت، اما کو گوش شنوا؟

در چهارمین بخش، به جایگاه رفیع ایشان در زمینۀ حقوق بشر و حقوق انسان ازآن‌حیث که انسان است و حقوق شهروندی همۀ مردم فارغ از دین و عقیده‌شان اشاره شد. و بالاخره بحث را با رهبری معنوی جنبش سبز به پایان بردیم. منتظری مظلومانه از قدرتِ رسمی عزل شد، اما درنهایت با انتخاب آزادانه و آگاهانۀ ایرانیان در اوج عزّت، به‌عنوان رهبر معنوی جنبش اعتراضی ملت ایران دار فانی را وداع گفت.

روحش شاد، راهش پررهرو، و نامش متبرّک باد. عاش سعیداً و مات سعیداً. رحمت و رضوان خدا نصیب او باد.

والسلام

* . مجلس شب هفت آیت‌‏الله منتظری، مرکز نور و دانش، نیوجرسی، شب عاشورا ۱۴۳۱، ۵ دی ۱۳۸۸، ۲۶ دسامبر ۲۰۰۹.

[۱]. احزاب، ۲۳.

[۲]. احزاب، ۳۳.

[۳]. قلم، ۱.

[۴]. حجرات، ۱۳.

[۵]. نساء، ۹۵.