جمعه ۶ دی ۱۳۹۲
رجانیوز
امام راجع به غروی نوشت: خداوند مسلمین را از شر این عناصر فاسده حفظ فرماید/ تفکرات غروی؛ رساله عملیه جنایات باند سیدمهدی هاشمی
محمدامین فرج اللهی – گروه تاریخ رجانیوز: مدتی پس از دستگیری نویسنده مقاله موهن روزنامه بهار، خبری مبنی بر جمع آوری طوماری در حمایت از علی اصغر غروی و آزادی او منتشر شد. در پی انتشار این خبر، مردم نایین با پرپایی تجمع و امضای طومارهای مختلف انزجار خود را از این اقدام و برائت خود را نویسنده ی مقاله مزبور اعلام کردند.
این اقدام مردم نایین با استقبال مراجع معظم تقلید از جمله حضرات آیات مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، سبحانی و علوی گرگانی روبرو شد. آیت الله مکارم شیرازی با اشاره به اینکه «قلم هم بهترین خدمتها و هم بدترین خیانتها را به بشریت انجام میدهد» تاکید کرد: باید جلوی طغیان قلم برخی نویسندگان گرفته شود.روزنامه بهار که به ساحت مقدس حضرت علی(ع) اهانت کرد، به کل شیعه نیز اهانت کرده و شیعیان را انسانهای جاهل نامید، معنای حرف آنها این است که همه فقها، علمای شیعه و اصحاب ائمه(ع) هم در جهالت بودند.
ایشان خطاب به روحانیون و معتمدین شهرستان نائین خاطرنشان کرد: صدای خود را به گوش مسئولین برسانید و طومار اعتراضآمیزی را برای تکتک مراجع عظام، جامعه مدرسین و دفتر مقام معظم رهبری ارسال کنید؛ چرا که اثر بیشتری خواهد داشت و امیدواریم خدای متعال شر اینها را از سر مسلمانان کم کند.
این مرجع تقلید همچنین با ابراز تاسف از تلقی برخی انسانهای نادان از معنای وحدت، خاطرنشان کرد: معنای وحدت شیعه و سنی این نیست که یک طرف تسلیم دیگری شود و از عقاید خود دست بردارد، درحالی که نویسنده مقاله روزنامه بهار ادعا میکند شیعه باید تسلیم شود و از عقاید خود برای ایجاد وحدت دست بردارد.
پس از انتشار سخنان آیت الله مکارم شیرازی، به بهانه ی حمایت از علی اصغر غروی موجی از حملات از جانب برخی به اصطلاح روشنفکران متوجه ایشان شد.
حسن یوسفی اشکوری که پس از اقامت در خارج از کشور لباس روحانیت را از تن خارج کرده در بخشی از نامه توهین آمیز خود به ایشان می نویسد: ” اصولا مگر کسی از بیم تکفیر کسانی چون آقای مکارم جرأت می کند سخنی جدی در دفاع از آزادی بیان و عقیده بگوید؟ ایشان احتمال نمی دهند که عالم و آدم هم مقاله غروی را خوانده اند و هم حرفهای غیر قانونی و ضد آزادی مسئولان «دولت تدبیر و امید» را شنیده اند؟
اما راستی جناب مکارم با این خشونت طلبی و فراخوان سرکوبگرانه دنبال چیست و به کدام هدف می خواهند برسد؟ دفاع از دین؟ حمایت از امامت و تشیع و امامت و ولایت؟”
محسن کدیور نیز در بخشی از مطلب مفصلی که در اینباره نوشته چنین می نویسد: فتاوای آیت الله مکارم شیرازی و دیگر فقیهان و مراجع همفکر ایشان سیمایی به غایت عقب افتاده، متحجر و استبدادی از تشیع را به نمایش می گذارد. مذهبی که تنها با بستن دهان منتقدان خود می تواند ادامهی حیات دهد.
احمد منتظری فرزند آیت الله منتظری نیز طی نامه ای به آیت الله مکارم شیرازی می نویسد: اینجانب همانند خیل عظیم شیعیان به ولایت و حکومت بلافصل امیرالمؤمنین علی(ع) بعد از پیغمبر اکرم(ص) اعتقاد دارم، ولی اگر کسی نظری غیر از این داشت آیا باید بازداشت و محاکمه شود؟ محاکمه به کدامین گناه؟ آیا به گونهای دیگر فهمیدن و آن را مطرح کردن و تقاضای جواب از دیگران نمودن جرم است؟!
همسر علی اصغر غروی نیز در بخش هایی از نامه خود به این مرجع تقلید چنین می نویسد:
دکتر سید علی اصغر غروی فرزند خلف مرحوم آیت الله سید محمد جواد غروی است که یک قرن مجاهدت او در فهم و تبیین کلام الله مجید و معرفی حقیقت مکتب قرآنی اهل بیت (ع) و بازگرداندن آیات الهی و شیوه زیست آن ائمه اطهار به متن زندگی مردمان و نفس سوزاندن وی برای تحقق وحدت مسلمانان، بر اکثر علماء و فقهاء گرانقدر این مرز و بوم پوشیده نبوده است. آیت الله غروی آنگونه زندگی خود را وقف دین الهی مینمود که در اوج مخالفتها و هجمه سنگین تهمتها، مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب در برابر روحانیون مخالف و معترض او چنین شهادت می دهد.
او همچنین در می نویسد: آیت الله غروی به جهت تأکید بر وجوب عینی نماز جمعه و اقامۀ مستمر آن، «سنّی» خوانده می شد.
اما آنچه این نوشتار در پی آن است، تشریح سوابق فکری و عملی سیدمحمدجواد غروی(پدر نویسنده مقاله موهن) و طیف وابسته به آن طی سالیان گذشته است.
سیدمحمدجواد غروی را بیشتر بشناسیم
سيد محمد جواد موسوی غروي، متولد سال ۱۲۸۵ هجري شمسي در اطراف اصفهان است. او با تحصیل در حوزه علمیه اصفهان موفق می شود در بیست و چند سالگی به اجتهاد نائل گردد. ویژگی اصلی تفکرات سیدمحمدجواد غروی تاکید بر “عقل گرایی افراطی در دین” است. او معتقد بود که “هرآنچه توسط خداوند براي بندگان تشريع ميگردد، جهت دستيابي به منافع يا پيشگيري از مفاسدي است که بشر به استقلال عقل میتواند آنها را درک کند. اينکه فلان کار قبيح است، چون خدا آن را نهي کرده، و فلان کار مستحسن است، چون خدا به انجامش امر کرده، در مقام فهم حقیقت انسان و عبادت، و رابطۀ آنها با اصل نظام عالم، و معرفت الله و معرفت النفس، استدلالي باطل و نپذيرفتني است”. هچنین به نظر او انجام دادن عملي که انسان، نتيجهاش را نميداند يا منتظر نتيجۀ خاصي پس از انجامش نيست، لغو و بيهوده است.
غروی در استنباط مسائل شرعي و احكام فقهی فقط سه ركن «كتاب، سنت و عقل». را را قبول کرده و «اجماع» علما را رد می کند.
به طور کلی باید گفت که او با رد سنت های حاکم بر فقه، آن ها را بدعت هایی می داند که به مرور زمان بوجود امده و باعث رسیدن به نتایج فقهی و فکری غلطی شده اند که رنگ و بوی دینی دارند ولی درواقع خلاف دین هستند.
به عنوان نمونه بخشی از نظریات او به شرح زیر است:
*مقلد ميتواند در هر حكمي از يك مجتهد، مستقلاً تبعيت نمايد نه اينكه در تمامي مسائل، از يك فقيه تقليد کند.
*حکومت يك امر الهی نیست، بلکه یک امر دنیایی است كه مردم بر اساس همفكري و مشورت و ايجاد همرأيي به تشكيل آن مبادرت ميكنند. بنا براين وصايت پيامبر در غدير خم و معرفي مولي اميرالمومنين (ع) براي جانشيني او در امور دنيوي و حكومتي نبود
* طهارت ظاهري خمر (شراب) و خبث باطني آن.
گرفتن خمس توسط علما و صرف آن در راه تبلیغ دین را جایز نمی داند و معتقد است فرد می تواند خودش آن را در رهش به مصرف برساند.
*سنگسار كردن زاني و زانيه را از احكام مجعولی ميداند كه بنیاسرائیل خود بر دين موسي افزودهاند.
*درباره حکم صریح قرآن درباره قطع دست سارق استدلال ميكند كه چون آيه در معناي «يد» مجمل است، غرض، صدور حكم بريدن دست نبوده و معتقد است «يد» در آيه به معناي قدرت بكار رفته، زيرا آنكه ميدزدد با تكيه بر مقام و منصب و قدرتي است كه توان و ابزار و امكان دزديدن را برايش فراهم ميآورد.
*راجع به تقیه نيز نظر او خلاف علماء است و آن را براي امام، در مقام بيان حكم، خلاف قرآن ميداند
در نهایت، تفکرات غروی به انکار بخشی از مسلمات و مقدسات شیعی و حتی اسلامی و اطلاق خرافه به آنها منجر می شود. از جمله انکار شفاعت اهل بیت، اطلاق گورپرستی و مرده پرستی به زیارت قبور اهل بیت، انکار وجود شيطان، جن و ابليس و تفاسیر نمادین از آنها، انکار عوالم غیبی ، زیرسوال بردن عزاداری برای اهل بیت خصوصا امام حسین(ع) و … .
پذیرفتن این تفکرات یک نتیجه داشت و آن هم این که “روحانیت سنتی” دشمن اصلی تشیع و اسلام ناب است. و هربلایی به سر دین و مذهب آمده مقصر اصلی علما و فقها و روحانیون هستند.
تفکرات وهابی مآبانه غروی، رساله عملیه باند جنایتکار سیدمهدی هاشمی در قهدریجان
پس از مدتی تفکرات به ظاهر متفاوت سیدمحمدجواد غروی در نایین مورد توجه قرار می گیرد و جمعی از هواداران او اقدام به تاسیس جمعیتی به نام “اتحادیه مسلمین نایین” می کنند. اقدامات این گروه با اعتراض مردم و روحانیون مواجه می شود و حتی جلسات مناظراتی برقرار می شود که با عدم حضور و استقبال هواداران غروی روبرو می شود. در نتیجه این اعتراضات، هواداران غروی به اصفهان می روند.
مدتی بعد یعنی در سالهای میانی دهه چهل، تفکرات او مورد اقبال برخی جوانان آن روز قهدریجان(از توابع اصفهان) نیز قرار گرفته و آنها را به هواداران پرو پاقرص او تبدیل میکند. این جوانان کسی نیستند جز سیدمهدی هاشمی و دوستانش.
سیدمهدی و دوستانش خلا فکری خود را با تفکرات به ظاهر نو و تفاسیر به اصطلاح ضدمتحجرانه سیدمحمدجواد غروی پر کرده و او را به عنوان مرجع فکری خود می پذیرند.
سیدمهدی هاشمی در بخشی از اعترافات خود در اینباره می گوید:
“یک سری دوستانی که داشتیم که آنها مریدان آقای غروی بودند. بعد ما هم کشیده شدیم به جلسات ایشان و در آن جلسات احساس کردیم که حرفهای جدیدی می شنویم از اسلام و قرآن و اینها که با منطق مبارزاتی هم انطباق داشت…ناچار شدیم که هفته ای یکبار برویم خدمت آقای غروی و از ایشان کسب فیض کنیم.بعدهم منبرهایی ایشان در سطح شهر داشت اکثرش را شرکت می کردیم.
بعد هم چون که این نظریات آن زمان ایشان در معرض رقابت و کشمکش بود در حوزه علمیه، و علما در مقابلش قیام کرده بودند.معمولا آنها هم که قیام کرده بودند یک تیپهای غیر مبارز بودندو مجموعه این عوامل و انگیزه ها باعث شد که ما هم آن ایام آن سالها به دفاع از این نظریات بپردازیم…ماهم به همان دلایلی که عرض کردم جذب این عقاید شده بودیم و همین هم در شکلگیری شخصیت اولیه فرهنگی و فکری ما خیلی موثر بود که اولا ما را در برخورد با قرآن و روایات از مرزهای تعبدی که شناخته شده در اندیشه اسلامی خارج کرد. حالت تعقلی محض که به آن داد و ما مثلا خودمان را محق می دانستیم که از یک آیه ای بنشینیم به طور مجرد و یکطرفه یک برداشتی بکنیم.چیزی که در مجموع سخنرانیها و درسهای آقای غروی هم مطرح بود.
و همچنین در برخوردهای سیدقطب و محمدقطب و سایر شخصیتها هم یک هنچین حالت تعقلی محض در شناخت آیات و وایات مطرح بود…و اینها یکسری تبعات منفی هم داشت که طبیعتا انسان یک حالت فاصله گرفتن از علما و روحانیونی که مخالف این نظریه بودند در خودش حس می کرد و همین مخالفتها تدریجا زاویه باز کرد و این زاویه هی بزرگ شد و بزرگ شد که در طول زمان، آن وقت که مبارزات در داخل کشور اوج گرفت یک زمانی ب اینجا رسیدیم که خب دیگر این روحانیت سنتی اصفهان که یا ساکتند یا مخالف مبارزه هستند، در مقابلشان به طور جدی موضعگیری بکنیم و حتی مثلا به حد قتل برسد.قتل مرحوم شمس آبادی که اینها تبعات و پیامدهای تدریجی این منشا تفکر بود.(بن بست، ج۱، ص ۴۷-۴۶)
سیدمهدی و دوستانش برای گسترش تفکر مطلوب خود، سیدمحمدجواد غروی را به قهدریجان دعوت می کنند و او چندین سال به مناسبت های مختلف در آنجا سخنرانی می کند و در نتیجه ی تبلیغات سیدمهدی و دوستانش هوادارانی در آنجا پیدا می کند. این هواداران که سیدمهدی هاشمی هدایت و لیدری آنها را به عهده دارد” هدفی” نام می گیرند.
این گروه که خشونت را نیز چاشنی کار خود می کنند دست به اقدامات خودسرانه ای از جمله حمله به حسینیه محل برای تعطیلی آن به خاطر برپایی مجلس عزاداری امام حسین(ع) که آن را مصداقی از خرافات می دانستند نیز می کنند.
مهدی هاشمی پس از بیان علل مخالفت خود با عزاداری به خاطر اینکه آن را از سنن صفویه می دانستند می گوید:”همینکه اصلا در مجالس و منابر مثلا یک بخش عظیم از وقت منبری صرف خواندن مصیبت می شد تا مردم گریه کنند و اینها. این را هم ما یک مقدار همچنین مسخره می کردیم این حالت را در عمل. مثلا خود من که منبر می رفتم اصلا مصیبت نمی خواندم.”بن بست، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۴)
در نتیجه این اتفاقات، شیخ قنبرعلی صفرزاده(روحانی قهدریجان و نماینده آیت الله شمس آبادی که بعدها توسط باند سیدمهدی هاشمی به خاطر همین اختلافات به شهادت می رسد) نزد برخی علماء اصفهان از جمله آیت الله شمس آبادی، حاج آقا جواد و مصطفی ابطحی و حاج آقامحمد بهشتی رفته و این قضیه را مطرح می کند. نتیجه ای که حاصل می شود این است که قرار می شود هرچندوقت یکبار یک روحانی از طرف ایشان به قهدریجان فرستاده شود تا عقاید انحرافی این گروه را برای مردم تشریح و رد کند.
چندین نفر به توصیه آیت الله شمس آبادی به قهدریجان رفته و منبر می روند. شخص آیت الله شمس آبادی نیز چندین بار به قهدریجان می روند. حضور آیت الله شمس آبادی در قهدریجان باعث ریزش شدید بدنه ی مردمی حامی طیف غروی میشود . پس از حضور آیت الله شمس آبادی در قهدریجان سیدمحمد جواد غروی دیگر به آنجا نمی رود.
این در حالی بود که پیش از آن با گسترش تفکرات غروی در منطقه، در سال ۴۹ استفتائی از امام خمینی و آیت الله خوئی راجع به تفکرات غروی صورت می گیرد که هردومرجع او را مصداق مضل و گمراه می دانند. امام خمینی در جواب می نویسند:
“با صحت مطالب فوق، چنین شخصی منحرف از مذهب اهل بیت است و لازم است مومنین از او احتراز کنند
و حضور در جماعت و منبر این شخص حرام و در معرض گمراهی است. خداوند مسلمین را از شر این عناصر فاسده حفط فرماید. والسلام علی من اتبع الهدی”
آیت الله خوئی نیز چنین می نویسند:
“شخص مزبور از مصادیق واضحه ضال و مضل است و ترویج چنین شخصی به حضور منبرش یا غیر آن فضلا از اقتدا به او جایز نیست و بر مومنین لازم است که از ترویج عقاید فاسده او جلوگیری کنند. والله العالم” (بن بست، ج۱، ص ۳۹)
بنابراین مشاهده می شود که آنچه توسط همسر آقای غروی ” مجاهدت او در فهم و تبیین کلام الله مجید و معرفی حقیقت مکتب قرآنی اهل بیت (ع) و بازگرداندن آیات الهی و شیوه زیست آن ائمه اطهار به متن زندگی مردمان و نفس سوزاندن وی برای تحقق وحدت مسلمانان” عنوان می شود، توسط دوتن از مراجع آن زمان مصداق “عقاید فاسده” معرفی می شود. و اتفاقا آنچه باعث سنی و وهابی خواندن پدرشوهر ایشان می شود نه آنطورکه ایشان می گوید ” تأکید بر وجوب عینی نماز جمعه و اقامۀ مستمر آن” ، بلکه “انکار مسلمات دین و مذهب مثل انکار شفاعت، وجود موجوداتی مثل اجنه و فرشتگان و شیطان، اطلاق گورپرستی به زیارت مراقد مطهر ائمه، مخالفت با خمس و زکات و بدعت شمردن تقلید از مراجع” است.
به نام اسلام مبارز، به کام ساواک
در نتیجه ی اعتراضات مردم و علما به عملکرد و تفکرات غروی، او در سال ۵۰ به طور رسمی از منبررفتن و به زعم خودش وعظ گفتن خداحافظی می کند.
پس از عدم قطع سفرهای به اصطلاح تبلیغی سیدمحمدجواد غروی به قهدریجان، از سال ۵۰ به بعد سیدمهدی هاشمی خود مسئولیت تشکیل جلسات تبلیغی و ارشادی را بر عهده گرفته و منبر می رود.
سیدمهدی که روحیه جوانی و جسارتش راه را برای تندروی او هموارتر می کند، به بیان دیدگاه های منحرف غروی و تفسیر آنها می پرداخت. به عنوان نمونه او دربیان اقدامات آنزمان خود می گوید: “ما اصلا دعا را از همان درصد تاثیری هم که در شرع مقدس اسلام برایش تعیین شده، از آن هم می انداختیم و میگفتیم مطرح نیست و بعد می گفتیم که دعا یک وسیله ای بوده که از قدیم الایام یک افراد عاجز و ناتوان یا افرادی که نمی خواستند با حکومت درگیر شوند این دعا را اختراع کردند. و مثلا می گفتیم مفاتیح الجنان خیلی از دعاهایش جعلی است، اختراعی است. و بعد هم در مقام تعقل می گفتیم مثلا می گویند فلان دعا خواندنش ثواب هزار حج و عمره دارد، می گفتیم که این با عقل سازگار نیست که مثلا خواندن دوکلمه دعا با هزار حج و عمره تطابق داشته باشد…مجموع این دریافتها را به این صورت دریافت میکردیم که بله، دعا طرحش در شرایط مبارزه با رژیم و مفاسد، یک طرح انحرافی است و نبایدمطرح شود و خود ما هم دعا نمی خواندیم.”(بن بست، ج۱، ص ۱۴۲)
هدفی ها در جمع خصوصی خود ، برای تنبیه افرادی را که بر اساس استنباط خود از احکام مصداق مفسد می دیدند نقشه می ریختند و آنها را پیاده می کردند. قتل مرحوم آیت الله شمس آبادی و صفرزاده مشتی از خروارها جنایتی است که این گروه طی آن سالها انجام داده است. ضرب و شتم افراد مخالف خود در منطقه وخانواده شان ، کشتن چند نفر به بهانه ی مفسد بودن، تخریب مزارع مخالفین و… از اقدامات این گروه بود.
یکی از اعضای این گروه در تحقیقات اولیه پس دستگیری به جرم قتل مرحوم شمس آبادی در توصیف این جلسات می گوید:
“جلسات آنها دونوع بود: یکی جلسات عمومی و دیگری جلسات خصوصی. در جلسات عمومی از هر گروهی می آمدند و ظاهرش نماز و منبر و مسجد بود و چیزی نبود. و اما جلسات خصوصی را دو گروه تشکیل می داد. یکی گروهی که اسدالله شفیع زاده و محمد حسین جعفرزاده و محمداسماعیل ابراهیمی تشکیل می دادند. و دیگر گروهی که از مصطفی حمزه زاده و امیرحمزه زاده و عباسعلی رحیمی و اسماعیل ابراهیمی(این شخص در هردو گروه بود) و غلامحسین مرادی و امیرحسین مرادی تشکیل می شد.
گروه اولی که سه نفر بودند، بیرونی بودند. یعنی آقایانِ بیرون را بلا به سرشان بیاورند، یعنی در بیرون قهدریجان فعالیت داشتند. اما گروه هفت نفری دوم در داخل قهدریجان خرابکاری می کردند. مثلا موتورهای چاه را خراب می کردند، وسائل ان را می بردند، کرت های پیاز را با داس از بین می بردند، تخم سمی روی پیازها می پاشیدند که محصولش غیرقابل برداشت شود. ساختمان و ماشین آتش میزدند.
اداره جلسات با سیدمهدی هاشمی بود و هروقت او نبود احمد شفیع زاده اداره می کرد. در جلسات عمومی صحبت از نماز و شکیات و این چیزها بود، ولی در جلسات خصوصی صحبت از خراب کردن و آتش زدن و ادم کشی و از این حرفها بود…سیدمهدی هاشمی دستور می داد که مثلا فلان کار را بکنید، فلان شخص را بکشید و به هردو دسته دستور می داد” (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کدبازیابی ۲۰۶۵۵۰۳۵)
مشاهده می شود که در این ایام و سالهای پس از آن، گروه هدفی ها به رهبری سیدمهدی هاشمی هیچ گونه مشی مبارزاتی علیه رژیم شاه را در پیش نمی گیرد و اساسا دغدغه ای جز تبلیغ تفکر خود و تلاش برای پیاده کردن خشن آن در منطقه و مبارزه با علما و روحانیون منطقه ندارند. این عملکرد آنها آگاهانه یا ناآگاهانه- که الیبته اسناد و قرائنی بر اگاهانه بودنش دلالت دارد- خدمتی به رژیم شاهنشاهی تلقی می شود چرا که با پررنگ کردن اختلافات درونی، مردم و علما را از مبارزه با رژیم دور نگه می دارد.
خوب است آقای اشکوری و دوستان به اصطلاح روشنفکرشان که دغدغه ” خشونت طلبی و فراخوان سرکوبگرانه به بهانه دفاع از دین؟” را دارند و از “چوب تکفیر و تفسیق” سخن می گویند پیش از آنکه دست به قلم برده و به آیت الله مکارم هتاکی کنند، به حافظه خود و دوستانشان مراجعه می کردند . نکته قابل توجه این است که امثال آقای اشکوری که ظاهرا علاقه به واکاوی اتفاقات تاریخی دارد چرا یکطرفه به تاریخ می نگرد و این اقدامات تروریستی را که سی سال پیش از تروریستهای تکفیری امروز به پیشواز کشتار مردم رفته است را نمی بیند؟
یکی از مسائلی که باعث بدبینی شدید هدفی ها به روحانیون بود، مساله خمس و مصرف آن در جهت تبلیغ دین بود که سیدمحمدجواد غروی این مساله را خلاف اسلام می دانست. این مساله و مبارزه شیخ قنبرعلی صفرزاده در قهدریجان به پشتیبانی آیت الله شمس آبادی و ریزش بدنه هدفی ها درنتیجه سفر ایشان به قهدریجان یاعث شده بود که آنها از این دو روحانی کینه عجیبی به دل بگیرند. به نحوی که تا زمان شهادت آیت الله شمس آبادی، برای ایشان نامه های متعددی که حاوی توهین و فحاشی و تهدید به قتل بود ارسال می شد. فرزند شیخ قنبرعلی صفرزاده نیز چندبار مورد ضرب و شتم هدفی ها قرار گرفت.
ماجرای شهید جاوید/ وقتی پازل ساواک تکمیل می شود
در سالهای ابتدایی دهه پنجاه شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی بر مبنای تفکرات غروی کتابی به نام “شهید جاوید” نوشته و در آن به طور تلویحی “علم امام معصوم” را انکار می کند و مدعی می شود امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت به سمت کربلا رفته اند و از شهادت خود مطلع نبوده اند. نظری که پیش از این هم به طور تلویحی توسط شخص غروی مطرح شده بود.
در پی چاپ و انتشار این کتاب در سطح کشور، موجی از موافقت ها و مخالفت ها به سمت آن سرازیر می شود.آیت الله منتظری و آیت الله مشکینی بر آن تاییدیه می نویسند(لازم به ذکر است آیت الله مشکینی مدتی بعد تاییدیه خود را پس میگیرند) و علمایی مانند آیت الله صافی گلپایگانی، علامه طباطبایی، آیت الله فاضل لنکرانی و… در مخالفت با آن موضع می گیرند.
کشمکش ها و اختلافاتی که به بهانه این کتاب بین روحانیون ایجاد و تشدید می شود تا مدت ها گریبانگیر علما و روحانیون و طلبه ها می شود. این اتفاق یک نتیجه بیشتر ندارد و آن هم، انحراف افکار و اعمال جریان اسلامی از مبارزه با شاه و مشغول شدن به اختلافات درونی و چنددستگی است.
امام خمینی در یکی از سخنرانی های خود در سال ۵۸ یا اشاره به این مساله میگویند: ” ما دیدیم كه دو سال، سه سال ـ حالا هم تتمهاش هست ـ كتاب شهید جاوید؛[۲]چه بساطی درست كردند برای كتاب شهید جاوید! با هم اختلافات؛ اهل منبر و اهل محراب و اهل بازار و اهل كذا. یكی از آن طرف كشید و یكی از آن طرف كشید؛ و یك ماه مبارك، یك ماه محرّم، و سایر ایام خودشان را صرف كردند و قوا را هدر بردند، و «اعلیحضرت» با كمال آرامش اموال این ملت را خورد و سلطۀ خودش را تحكیم كرد بر آنها! آقایان هم، همه متحفِّظند[۳]كه كجای كتاب شهید جاوید چی چی نوشته، كجایش چی چی نوشته، مقصودش این است، مقصودش آن است! دعوا كردند سر این مطلب و اختلافات؛ و منبرهایی كه باید صرف این بشود كه این سدی كه سد برای اسلام، برای پیشرفت اسلام، برای پیشرفت مملكت است بشكنند، این سد محمدرضا شاهی را بشكنند، همۀ قوا صرف كتاب شهید جاوید شد و اختلافات سر كتاب شهید جاوید! هدر دادند قوای خودشان را چند سال. الآن هم دنبالهاش هست. بعد از آن دوباره یك چیز دیگری را آوردند. مرحوم «شمسآبادی»[۴]ـ خدا رحمتش كند ـ رفتند مثلاً یا كشتندش یا كشته شد. یك بساطی هم آنطور بود. یك سال هم مردم را معطل این كردند كه آن آقای شمسآبادی را كی كشته، كی نكشته. دعوا سر یك همچو مسئلهای كردند؛ و این بینقشه نیست. شما خیال نكنید كه همین طوری واقع شده، یك كسی را كشته و یك كسی هم چه كرده. خیر، این یك نقشهای است كه روی این نقشه حساب شده. آن وقتی كه شما میخواهید اجتماع با هم پیدا كنید و آنها میترسند كه مبادا در این اجتماعات چه بشود، یك همچو مطلبی را پیش میآورند؛ یك قدری كهنه میشود یك چیز دیگر پیش میآورند. «علی شریعتی»؛ چقدر قوای ما را، قوای اسلامی را تحلیل بردند و همه را به هم متوجه كردند و همۀ قدرتها را كوبیدند برای اختلاف بین این اهل منبر. داد و قال و اهل محراب چه و دانشگاهی چه و دانشكدهای چه. الآن هم این اختلافات هست. همین اختلافات اسباب این شده كه دشمنهای اصیل شما با دل راحت بخوابند و بگویند الحمدللّه خودشان به جان خودشان افتادهاند و دارند توی سر خودشان میزنند!” (۹/۸/۵۷،نوفل لوشاتو)
همچنین امام در همان ایام در نامه ای خطاب به فرزندشان سید احمد خمینی می نویسند:” شما در اختلافات بین طلاب و اهل منبر راجع به کتاب و هر چیز دیگر وارد نشوید؛ ان شاءاللّه تعالی خداوند اصلاح میفرماید.”(صحیفه امام، ج۳، ص۱۸)
در این بین هدفی ها به حمایت حداکثری از این کتاب می پردازند و همه را با دوگانه ی مخالفین و موافقین شهید جاوید تقسیم بندی می کنند. شدت حمایت های آنان از این کتاب به حدی است که پس از آن در بین مردم به “شهیدجاویدی ها” معروف می شوند.
اقدام دیگری که توسط آنها صورت می گیرد ایجاد یک دوگانه جعلی است که موافقین شهید جاوید را انقلابی و حامی نهضت و مخالفین آن را مرتجع و مخالف نهضت مبارزه می داند. این در حالی است که خود این گروه هیچ گونه سابقه مبارزه علیه رژیم شاه را ندارند و تا پیش از این، با پررنگ کردن دشمنی با روحانیت باعث تضعیف جریان مبارزه با رژیم بوده اند. از سویی دیگر اختلاف علما بر سر محتوای کتاب که یک مساله عقیدتی است بروز می کند و اساسا ربطی به موافق یا مخالف بودن با نهضت مبارزه با رژیم ندارد.
همچنین مخالفت و موافقت با شهید جاوید تبدیل به عاملی برای تسویه حساب هدفی ها با مردم منطقه تبدیل می شود. یکی از اهالی قهدریجان در اینباره می گوید: “۶ماه با انها بودم. و آقای حاج حسن مرادی در مورد کتاب شهیدجاوید استفتاء کرد و روحانیون نظر دادند که کتاب خوبی نیست وخواندن آن رامنع کردند. و طرفداران شهید جاوید وقتی این عمل را دیدند گفتند خون حاج حسن مرادی مباح است. ولذا من از آنان جدا شدم.” (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۳۲۴۹۰۰۹۷)
آدرس های غلطی که به قتل آیت الله شمس آبادی منتهی می شود
اگر بخواهیم با نگاه حاکم بر هدفی ها شرایط آن زمان را تحلیل کنیم، یکی از مهمترین کسانی که هم نماد روحانیت سنتی فقهی، هم پیشانی مبارزه با تفکرات انحرافی غروی و هم مخالف کتاب شهید جاوید است، کسی نیست جز آیت الله شمس آبادی!
این درحالی است که بر خلاف ادعاهای سیدمهدی هاشمی در دوران بازداشت در سال ۶۵، ایشان نه تنها حامی رژیم شاه و مخالف نهضت امام نبود بلکه پای چندین اعلامیه ای که در حمایت از مبارزه و مخالفت با رژیم شاه بوده را نیز امضا کرده بود. و اساسا هیچ یک از متهمان و مجریان قتل ایشان نیز، در بازجویی های خود حرفی از مبارزه با رژیم نمی زنند بلکه با تمسک به تفکرات و برداشت های غروی از جمله قضیه خمس او را شایسته کشته شدن می دانند.
در هرصورت قتل آیت الله شمس آبادی تصویب! می شود و محمدحسین جعفرزاده و اسدالله شفیع زاده از مریدان و یاران سیدمهدی هاشمی مسئولیت آن را اجرا می کنند و در اولین روزهای فروردین ۵۵ در حالی که تنها دو روز از بازگشت آیت الله شمس آبادی از مکه می گذرد، ایشان را سوار ماشین خود کرده و خفه می کنند و جنازه ایشان را در جاده های اطراف رها می کنند.
محمداسماعیل ابراهیمی در اینباره می گوید: “۴ماه قبل از کشته شدن آقای شمس آبادی در جلسه ای در منزل شفیع زاده یا در باغ هاشمی بود که تصمیم بر کشتن شمس آبادی گرفته شد که آقای هاشمی و جعفرزاده و شفیع زاده و من در جلسه بودیم. دستور قتل از طرف هاشمی داده شد.”(بن بست، ج۳، ص ۷۰)
پس از دستگیری عوامل قتل و بیش از بیست نفر از “شهیدجاویدی ها” اتفاقات زیادی از جمله ارتباط گیری سیدمهدی با ساواک و تلاش برای انتقال پرونده از دادگستری به ساواک _بر خلاف روند همه مبارزین که می کوشیدند پرونده از زیردست ساواک خارج شده و در دادگستری پیگیری شود_که این نوشتار مجال مطرح کردن آنها را نمی یابد. اما با مراجعه به پرونده ی قتل آیت الله شمس آبادی مشخص می شود که تفکرات منحرف سیدمحمدجواد غروی راجع به روحانیت و فقهای سنتی مهمترین عامل قتل ایشان است.
محمدحسین جعفرزاده که پس از انقلاب نیز از یاران مهدیهاشمی در واحد نهضت های آزادیبخش می شود در بخشی از اعترافاتش می گوید: “من هم که در زندگی خیلی محرومیت کشیده و با زجر درس خوانده بودم وشاهد وضع زندگی خیلی روحانیون بودم که هم خودشان و هم فرزندانشان در ناز و نعمت زندگی می کنند و خمس و زکات مسلمین را به جای اینکه خرج رفاه حال تمام جامعه و فرهنگ جامعه کنند، خرج خودشان می کردند به آنها بدبین بودم و خیلی نسبت به آنها عقده داشتم”(مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد بازیابی ۳۲۵۶۰۰۲۶)
او همچنین در بخشی از دفاعیه خود در دادگاه می گوید: “این استحقاق خمس مطمئنا به پاس فداکاریها و جانبازیهای کسانی پایه گرفته که در راه سربلند نمودن مکتب توحید و ولایت از زندگی و کسب درآمد محروم میماندند؛ از قبیل حجر بن عدی و غیره. فلسفه خمس این نبود که اسلام در بین توده های مسلمان یک طبقه مصرف کننده بی خاصیت اجتماعی و فکری بوجود آورد.”(پن بست، ج۱، ص ۴۸-۴۷)
اسدالله شفیع زاده نیز در بخشی از اعترافات خود در اینباره چنین می نویسد: “عده ای غیر مستقیم ما را تحریک کردند. ما گول خوردیم! اختلافی که آقای غروی با آقای شمس آبادی و بقیه روحانیون داشته. حالا اختلاف چی بوده ما نمی دانیم و ما نسبت به غروی خوشبین بودیم و پیرو او بودیم و غیر مستقیم می گفتند که اگر آقای شمس آبادی و امثال آنها در جامعه نباشند و از بین بروند جامعه صورت بهتری به خود می گیرد.”(مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۳۲۵۶۰۰۵۱)
جالب آنکه آیت الله منتظری دودهه پس از انقلاب در خاطرات خود می نویسد: “بچه های انقلابی تند خواسته بودند او را گوشمال دهند و بترسانند ولی برخلاف میلشان به قتل رسیده بود”(خاطرات آیت الله منتظری، ص ۶۰۳)
ای کاش آیت الله منتظری که اعتمادی به دادگاه ها و بازجویی های جمهوری اسلامی ندارد، نگاهی به پرونده قتل آیت الله شمس آبادی قبل از انقلاب می کردند تا مثل غالب اوقات، مطالب و منویات مورد نظر باند حاکم بر بیتشان را تکرار نکنند.
ماجرای تفکرات منحرف سیدمحمدجواد غروی و تاثیرات فاجعه بارش سر دراز دارد. اما خوب است در پایان، به آغاز این نوشتار برگردیم و منصفانه قضاوت کنیم به راستی چه کسی مصداق این جمله محسن کدیور است که ” سیمایی به غایت عقب افتاده، متحجر و استبدادی از تشیع را به نمایش می گذارد.؟ مذهبی که تنها با بستن دهان منتقدان خود می تواند ادامهی حیات دهد.” نمی دانیم آقای کدیور که علاقه به پژوهش در بحث های فقهی و کلامی دارد، تا به حال از سیدمحمدجواد غروی و هوادارانش چیزی نشنیده و یا شنیده و عامدانه خود را به تغافل زده و برای حمایت از او و افکار فاجعه بارش دست به قلم برده است؟
و همچنین نمی دانیم فرزند آیت الله منتظری پیش ازآنکه بنویسد: ” اگر کسی نظری غیر از این داشت آیا باید بازداشت و محاکمه شود؟ محاکمه به کدامین گناه؟ آیا به گونهای دیگر فهمیدن و آن را مطرح کردن و تقاضای جواب از دیگران نمودن جرم است؟!” تا به حال به این سوال فکر کرده که چرا سیدمهدی هاشمی و همفکرانش _که تا آخرین لحظات عمر مورد حمایت آیت الله منتظری و فرزندانش بوده اند_ به کدامین گناه آیت الله شمس آبادی و شیخ قنبرعلی صفرزاده را به شهادت رسانده اند و خون مسلمین را به جرم مخالفت با آنان مباح می شمرده اند؟