ضرورتهای نخستین مرحله جنبش سبز

محسن کدیور شنبه ۹ آبان ۸۸ ( آخر اکتبر ۲۰۰۹) در جمع اساتید، دانشجویان و هموطنان ایرانی در دانشگاه نورث وسترن شیکاگوی تحت عنوان “ضرورتهای نخستین مرحله نخستین جنبش سبز” سخن گفت. او در این سخنرانی در ضمن تشریح هفت نکته کلیدی، بحث خود را با تجلیل از سخنان شجاعانه محمود وحیدنیا در انتقاد از رهبر جمهوری اسلامی در حضور وی آغاز کرد و از مراجع ساکت تقلید و اساتید منفعل دانشگاهها خواست که از این کاوه جوان درس عزت بیاموزند. وی گفت که از این به بعد هیچ جلسه ای برای آیت الله خامنه ای امن نخواهد بود و جوانی سبز برخواهد خاست و با صراحت زبان به انتقاد خواهد گشود.

کدیور دومین نکته خود را به شکافتن راز فساد جمهوری اسلامی اختصاص داد. او این کانون سرطانی را “استبداد دینی” دانست و از کسانی که راز فساد را “حضور دین در عرضه عمومی یا سیاست یا دولت” ارزیابی می کنند انتقاد کرد. اگر جنبش سبز نبرد سکولارها علیه حکومت دینی ارزیابی شود، چگونه متنفذترین رهبر معنوی این جنبش یک مرجع تقلید است؟

این اسلام شناس منتقد جمهوری اسلامی درسومین بخش سخن خود گفت:”در مقابل تفریطهای رژیم به دام افراط نیفتیم”. کدیور با اشاره به عبرت از برخی تندرویها در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت و اصلاحات که مآلا به استحکام استبداد انجامید از برخی شعارهای راه پیمائی های اخیر انتقاد کرد. به نظر وی مطالبات ملت مظلوم ایران از هر چیزی مهمتر است، اما ما حق نداریم از چارچوب اخلاق و اعتدال خارج شویم.

کدیور سپس به تشریح سه اصل مهم “ملاحظه مقدورات، مرحله بندی مطالبات و برنامه ریزی دقیق مطالبات هر مرحله” پرداخت. به نظر این استاد دانشگاه “تکیه بر پیاده کرده اصول بر زمین مانده قانون اساسی جمهوری اسلامی” هدفی حداقلی، ممکن و متناسب با مقدورات ماست، در عین اینکه مخالفت ما با اصل ضد دموکراتیک ولایت مطلقه فقیه بجای خود محفوظ است. به نظر وی بحث از نوع حکومت به رفراندم و نظر قاطبه ایرانیان بستگی دارد و به هر حال مربوط به مرحله نخستین نیست.

دیدگاه های جنبش سبز درباره سیاست خارجی آخرین بحث کدیور را به خود اختصاص داد. وی با صراحت هر گونه حمله نظامی و تحریم اقتصادی را به ضرر قطعی ملت ایران ارزیابی کرد. به نظر وی دموکراسی و حقوق بشر در ردیف اول مطالبات ملت ایران است و مباحث مرتبط با انرژی هسته ای علیرغم اهمیت زائدالوصفش برای غرب و دیکتاتورهای ایران، از چنین اهمیتی برای ملت ایران برخوردار نیست. او هر نوع مصالحه ای بین دولت غاصب احمدی نژاد و دول غربی که به قیمت نادیده گرفته شدن مطالبات اصلی ملت ایران بیانجامد را از منظر جنبش سبز بی اعتبار دانست.

سم‌الله الرّحمن الرّحیم

خدمت خانم‌ها و آقایان، اساتید، دانشجویان و هموطنان عزیز ایرانی در دانشگاه نورث وسترن شیکاگو سلام عرض می‌کنم و از برگزارکنندگان جلسه تشکر می کنم. مخاطب اصلی سخن در این جلسه مطابق ضرورتی که ما الان در ایران با آن مواجه هستیم، هموطنان داخل ایران هستند. لذا مخاطبینی حقیقی و مخاطبینی مجازی داریم. اجازه بدهید بیشتر براساس نیازهای مخاطب مجازی‌ام صحبت کنم. اگر برخی از سخنان من برای هموطنان حاضر مناسب به نظر نمی‌رسد، فرض من این است که این سخنرانی به اشکال مختلف مجازی برای هموطنان داخل ایران منتشر می‌شود (در یوتیوب، فیس‌بوک و رادیوهای اینترنتی…)، گویی که داریم با هموطنان‌مان در داخل ایران سخن می‌گوییم.

مباحثی که در این جلسه می‌خواهم با شما در میان بگذارم نکاتی است که حداقل در یک ماه اخیر – یعنی در فاصله‌ی سخنرانی قبلی تا این سخنرانی – پیش آمده و نوعی گفتگو با دوستان عزیز ایرانی است به‌خاطر مسایل بسیار مهمی که الآن فراروی ما قرار گرفته است. این لحظاتی که ما در آن به‌سر می‌بریم می‌توان گفت در تاریخ سی‌ساله‌ی اخیر ایران بی‌سابقه بوده است. ما در یک موقعیت ساخته شدن مجدد ایران قرار گرفته‌ایم. این موقعیت بعد از وقوع انقلاب اسلامی دومین موقعیت مهم در تاریخ معاصر ایران است و حتی از موقعیتی که دوره‌‌ی اصلاحات در ایران ایجاد کرد مهم‌تر است. در این جلسه مجموعا به هفت نکته اشاره خواهم کرد که همگی حول محور “ضرورتهای مرحله نخستین جنبش سبز” تنظیم شده است.

دادخواهی کاوه جوان در حسینیه سلطان جائر

نکته اول: واقعه‌ای که سه روز پیش در ایران رخ داد از ابعاد مختلف قابل توجه است. یک دانشجوی نخبه‌ی دانشگاه شریف به‌نام محمود وحیدنیا در جلسه‌ای که توسط رهبر جمهوری اسلامی به‌شکلی بسیار متعارف – متعارف در این رژیم- ترتیب داده شده بود، تا صرفا یک شوی تلویزیونی برای عادی جلوه دادن مسایل اخیر در ایران به ‌نمایش دربیاید، با سخنان شجاعانه‌ی خود همه‌ی کشور را تحت‌الشعاع قرار داد. می‌شود گفت اگر در دهه‌ی اول جمهوری‌اسلامی مرحوم آیت‌الله خمینی ذکر کرد که رهبر ما آن نوجوانی است که خود را به زیر تانک می‌اندازد – یعنی محمدحسین فهمیده- ، می‌توانم بگویم الان در اوایل دهه‌ی چهارم جمهوری‌اسلامی رهبر ما امثال محمود وحیدنیا دانشجوی دارای مدال طلای المپیاد ریاضی جهانی است که با شجاعت تمام صدای ملت خودش را در برابر یک سلطان ستمگر به جهانیان اعلام می‌کند. و در شرایطی این سخنان را به‌زبان می‌آورد که چون مقابل دوربین‌های تلویزیونی بوده و خبرنگاران حضور داشته‌اند به‌هیچ‌وجه امکان سانسورش نبوده است. و مجبور می‌شوند سخنانش را بشنوند و در سایت مقام رهبری هم بخشی از سخنانش – و نه همه‌ی آن- منعکس شود. و برای اولین بار در تاریخ جمهوری‌اسلامی در روزنامه‌ی کیهان یعنی روزنامه‌ی متعلق به رهبری مجبور ‌می‌شوند این گفته‌ را بیاورند که «چرا اجازه نمی‌دهید از رهبر انتقاد شود؟ مگر شما خود را جایزالخطا نمی‌دانید؟ اگر این‌گونه با خشونت با مردم خود برخورد کرده‌اید حتما منتظر باشید که وقایعی تلخ‌تر از این اتفاق بیفتد» (نقل به مضمون) و از رویه‌ی صدا و سیما انتقاد کند، از رفتار نیروهای انتظامی و سپاهی با مردم انتقاد کند و خواستار تغییر این رویه شود.

فکر می‌کنم این واقعه فارغ از همه‌ی وقایع یک درس دارد، این جوان بیست ساله که معلوم نیست بعد از این سخنرانی چه به روزش آمده، مبهم است که آزاد است یا دستگیر شده یا هر اتفاق دیگری برایش افتاده – اما نامش در تاریخ ایران به‌نیکی باقی خواهد ماند، در برابر حاکم ایستاده و این‌گونه رشیدانه سخن گفته است. و در سرزمین کاوه‌ی آهنگر باید مقابل ضحاک این‌گونه سخن گفت. به فرموده پیامبر (ص): “افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر” (بالاترین جهاد دادخواهی نزد پیشوای ستمگر است). امروز هر کدام از ما باید مانند محمود وحیدنیا وظیفه‌ی خود را ایفا کنیم. من این جوان را مقایسه می‌کردم با برخی از مراجع تقلید ساکت در حوزه‌ی علمیه، با برخی از اساتید محترم علوم‌انسانی، علوم دقیقه و بقیه‌ی اساتید دانشگاه در ایران. کسانی که جوایز کتاب سال جمهوری‌اسلامی و مانند اینها را دریافت می‌کنند. به‌نظر می‌رسد دانش و فهم اجتماعی هیچ‌کدام از آن‌ها به‌اندازه‌ی این جوان نبوده است. می‌خواهم بگویم همه‌ی این علما، اعم از اساتید دینی، حوزه و دانشگاه، باید از چنین جوانی درس بگیرند. او فی‌الواقع زبان سرخ ملت ایران است که به سبزی سخن گفت. آن را گفت که می‌بایست بگوید. اگر این‌گونه سخنان در هرجمعی که قرار است رهبری شرکت کند (که ما می‌دانیم سخنرانان این جمع‌ها از پیش تعیین شده است؛ اینکه چه کسی بلند شود و چه بگوید) تکرار شود، (در جمع شاعران، هنرمندان، کارگردانان، اساتید، پزشکان و…) کسی بلند شود و این نظم را بشکند، و بگوید هیچ‌کدام از این سخنانی که گفته شد سخنان ملت ایران نیست و این افراد نماینده‌ی ملت ایران نیستند، بگذارید یک‌نفر هم به‌صورت طبیعی با شما سخن بگوید و حقیقت آنچه در جامعه می‌گذرد را با شما در میان بگذارد. اگر اینگونه پیش می‌رفتیم وضع و روز ما امروز بهتر بود. نمی‌شود در کنج خانه نشست و انتقاد کرد.

امروز اگر کسی می‌خواد نهضت سبز به پیش برود و ایران آباد شود، می‌باید انتقادهایش را از حوزه‌ی خصوصی و تاکسی و اتوبوس، به مجامع عمومی و رسمی بکشاند. و با کمال ادب و در چارچوب قانون انتقادهای خود را بیان کند. من بسیاری از اساتید و همکاران خود را می‌شناسم که در خفا فراوان انتقاد می‌کنند، هرکدام از شما هم فراوان چنین افرادی را می‌شناسید که در محافل خصوصی از ما هم تندتر انتقاد می‌کنند اما وقتی در یک جمع عمومی قرار می‌گیرند که تلویزیون هست، رادیو هست، صحبت‌هایشان ضبط می‌شود، فکر می‌کنند اگر انتقادی کنند، جایگاه‌شان به‌خطر می‌افتد، یا شغل‌شان را از دست می‌دهند. چنین افرادی نه‌تنها به‌ وظیفه‌ی اخلاقی خود عمل نمی‌کنند بلکه به وظیفه‌ی ملی و دینی خودشان هم عمل نکرده‌اند. می‌باید بسیاری از مراجع ساکت تقلید از محمود وحیدنیا درس شجاعت و ایران‌دوستی و عمل به وظایف دینی بگیرند. بسیاری از اساتید دانشگاه باید از این دانشجوی خودشان درس عزّت بیاموزند. فی‌الواقع باید یاد او را گرامی بداریم که فصل تازه‌ای را در تاریخ کشور ما گشود. و بی‌بها نیست بگوییم کسانی که جنبش سبز را به پیش می‌برند همگی از جنس محمود وحیدنیا هستند.

این‌گونه است که در خیابان‌های تهران حماسه آفریده می‌شود. کسانی که الفبای سیاست را آموخته‌اند و کارکشته‌ی این عرصه هستند امروز در گوشه‌ی زندان‌ها هستند و تأثیر چندانی در پیش‌برد جنبش ندارند. ولی آنچه که ما را دلگرم می‌کند این است که نبود آن افراد خللی در جنبش ما ایجاد نکرده است. این جنبش همچو محمود وحیدنیاهایی را تربیت کرده و او یک نفر نیست. یقین بدانید هر جلسه‌ی دیگری که آیت‌الله خامنه‌ای برگزار کند امثال این جوان بلند خواهند شد و سخن خواهند گفت. دیگر هیچ جلسه‌ای برای آیت‌الله خامنه‌ای امن نیست. هرجا بخواهد سخن بگوید، به‌شکل طبیعی یک جوان دستش را بلند می‌کند و می‌گوید «من هم حرف دارم!» این اولین بار است در جمهوری اسلامی که کسی می‌گوید ما هم اجازه‌ی سخن گفتن می‌خواهیم، ما حرفی متفاوت با حرف شما داریم، مگر شما بت هستید؟ شما کجا به یاد دارید که این سخن گفته شده باشد؟

برخی از زندانیان سیاسی ما جرم‌شان صرفا این است که برای رهبر جمهوری‌اسلامی نامه‌ی سرگشاده نوشته‌اند و از او انتقاد کرده‌اند. برخی از آن‌ها که امروز در بیمارستان اوین بستری هستند نامه‌ی سربسته‌ی انتقادی برای آیت‌الله خامنه‌ای نوشته‌اند. و امروز، پیش از برگزاری همه‌ی آن تظاهرات دارند قصاص آن نامه های انتقادی را پس می‌دهند، که چرا نامه نوشتید؟ چرا انتقاد کردید؟ حالا بیایید ببینید این صرفاً بهزاد نبوی نیست که برای رهبری نامه نوشته است، این صرفاً احمد زیدآبادی نیست که برای رهبری نامه نوشته است. بلکه آن جوان دانشجوست، این جوانان دانشجو هستند که در اول جوانی‌شان با اینکه می‌دانند که اگر کلمه‌ای بگویند نه آینده‌ای در جمهوری اسلامی خواهند داشت و نه حتی امنیتی! اما این احساس وظیفه را می‌کنند که الان این انتقاد باید بر زبانشان جاری شود، و جاری می‌شود.

یک سرباز، یک نظامی عمری حقوق می‌گیرد تا اگر روزی بیگانه‌ای به کشور حمله کرد از کشورش دفاع کند. اگر در آن زمان آن سرهنگ، آن نظامی از صحنه‌ی جنگ فرار کند، زندگی خود را زیر سوال برده است. امروز سخن ما با بسیاری از اساتید و علما همین است. یک عمر پای سفره‌ی این ملت نشسته‌اید و نمک خورده‌اید؛ امروز انتظار داریم تویی که نویسنده‌ای، تویی که علم دین می‌دانی، تویی که علوم‌انسانی می‌دانی ساکت ننشینی. اگر ساکت نشستی ملت ترا نخواهد بخشید، خدا ترا نخواهد بخشید، تاریخ هم ترا نخواهد بخشید. حالا فرض کنید امروز همه‌ی اساتید فلسفه –که رشته‌ی من هم هست- دور هم جمع شوند و بگویند این‌سینا چه گفت، سهروردی چه گفت، فارابی چه گفت؟ مهم این است که بگوییم اگر فارابی و ابن‌سینا و ملاصدرا و سهروردی امروز می‌بودند چه می‌گفتند؟ آن روز ملاصدرا به‌خاطر اینکه زیر بار زور سلطان ظالم صفوی نرود از اصفهان ده سال خود را تبعید کرد به کهک قم. امروز چه؟ آیا شما حاضرید یک کلمه بگویید که مطابق آن آرمان‌شهری که فارابی تصویر کرده این شیوه‌ی حکمرانی غلط است؟ لذا اگر استاد دانشگاهی سکوت کرد، مرجع تقلید و فقیهی سکوت کرد، این سکوت توسط ملت ایران پذیرفته نیست. این پیام پیام بسیار ساده ای است، همه‌ می‌ فهمند، پس فکر نکنیم که بگوییم ایشان فقیه دین‌اند، ایشان استاد مهندسی است، ایشان استاد پزشکی است. بسیار خوب؛ شمای پزشک که به محضر رهبری دعوت می‌شوید، شمای شاعر، شمای کارگردان آیا کلمه‌ای درباره‌ی آنچه که بر این ملت می‌رود سخن گفتید یا نگفتید؟ آن‌ها که سکوت کردند یقیناً در پیشگاه این ملت بخشیده نخواهند شد.

نکته کانونی فساد جمهوری اسلامی استبداد دینی است نه اصل دین

نکته دوم: این جنبش وارد مراحل تازه‌ای شده است. می‌توانیم بگوییم دموکراسی به‌سبک ایرانی. اصلاً هم قرار نیست ما آن‌گونه دموکرات شویم که آمریکایی‌ها،‌ فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها یا کسان دیگر شده‌اند. ملت ایران اراده کرده است تا به‌سبک ایرانی دموکراسی را به خانه‌ی خود بیاورد. سبکِ ایرانی ِ دموکراسی –مراد من دموکراسی ایرانی یا اسلامی و امثال آن افزودن یا کاستن چیزی بر دموکراسی نیست- یک روش تازه برای برقرار کردن و بومی‌کردن مناسبات دموکراتیک در ایران است.

تفسیرهایی که در این دو سه‌ماهه از جنبش سبز به‌ویژه توسط برخی هموطنان غالبا خارج‌نشین شده و می‌شود، به‌نظر می‌رسد بسیار با واقعیت‌های جنبش سبز تفاوت داشته است. می‌خواهم به بخشی از این تفاوت‌ها اشاره کنم. از این‌رو که اگر ما در تفسیر این واقعه خطا کنیم، باعث می‌شود زحمت‌های آن عزیزانی که این دشواری‌ها را در ایران تحمل می‌کنند، به‌واسطه‌ی سوء‌تفاهم‌های ما بر باد برود. و آن‌وقت پس از چندده‌سال ما خود را نبخشیم، نبخشیم که چرا در زمان واقعه آن را درست نفهمیدیم؛ به‌گونه ی واژگونه فهمیدیم. بسیاری از این تفسیرهایی که منتشر می‌شود، من سخنان چندسال قبل نویسندگان آن‌ها را خوانده‌ام و به‌یاد دارم، و این سخنان ِ امروز با سخنان چندسال پیش آن‌ها هیچ تفاوتی نکرده است. یعنی انگار نه انگار جنبش سبزی در ایران اتفاق افتاده است. یعنی اگر جنبش سبزی اتفاق نمی‌افتاد این عزیزان همان‌گونه می‌نوشتند که امروز می‌نویسند. منظور این است که اگر مولوی می‌گفت هرکسی از ظنّ خود شد یار من، امروز هم می توان گفت “هر کسی از ظنّ خود شد یار سبز”.

آن کسی که با گمان‌های خود این جنبش را تفسیر می‌کند، اصلا کاری ندارد که چه در ایران اتفاق افتاده است و دارد می‌افتد. می‌گوید این‌گونه باید باشد که من می‌بینم. افرادی آمدند پنج‌سال پیش، سه‌سال پیش نسخه‌ای برای ایران نوشتند، این نسخه عمل نکرد. بیمار رودل کرد! بعد از این اتفاقاتی که افتاده عین همان نسخه دارند تکرار می کنند. وقتی این‌شکل از نسخه‌نویسی را پیش می‌بریم انگار ما در رؤیاهای خود منجمد شده‌ایم. انگار نه انگار که قرار است ما واقعه‌ی بیرون از ذهن خود را تحلیل کنیم. قرار نیست ما ذهنیت خود را بر عینیت تحمیل کنیم. این نکته‌ی بسیار مهمی است؛ قرار است ما ذهنیت خود را نزدیک به عینیت کنیم نه برعکس! اما چنین شده است. برخی از این تحلیل‌ها امروز با کمک تکنولوژی به‌راحتی قابل‌تحریف شده است. کافی است شعاری متفاوت با شعار اکثریت مردم جایی داده شود، توسط یک تلفن همراه این شعار ضبط شود، و چون مطابق میل شخص من نوعی است به‌عنوان شعار اصلی این جنبش معرفی شود. درصورتی که گویندگان این شعار افراد معدودی بوده‌اند. اگر قرار است هرچه را من می‌پسندم آن را بزرگ‌نمایی بکنم و هرچه را نمی‌پسندم کوچک بیانگارم حاصلش این می‌شود که واقعیت در کشور ما جائی ندارد. متأسفانه این مسأله توسط تفسیرهای نادرست برخی در حال وقوع است.

برای تفسیر جنبش سبز چاره‌ای نداریم جز اینکه چند عامل کلیدی را درنظر بگیریم و اگر به این عوامل توجه نشود دستاوردها به‌سادگی به‌باد می‌روند. در نظر داشته باشیم با رژیمی مواجه هستیم که بیشتر بودجه‌ی خود را صرف تسلیحات ضدشورش‌گری، امنیتی و انتظامی کرده است. و امروز می‌توانیم بگوییم بسیار بیشتر از چندسال آخر رژیم پیش از انقلاب نسبت به مقابله با شورش‌های شهری تواناست. تجربه‌ی رژیم شاه را هم به‌کمال پس ِ پشتِ خود دارد. می‌داند رژیم شاه کجا اشتباه کرد و درنتیجه سقوط کرد. و الان می‌خواهد آن اشتباهات را تکرار نکند. به‌علاوه از تجربه‌ی رژیم‌های سرکوب‌گری چون روسیه و چین هم برای مقابله با شورش‌های مردمی استفاده می‌کند. در لوازم تکنولوژیک هم از امثال چین و روسیه سود می‌جوید. آن‌وقت در این میانه من و شما هم بخواهیم با هم دعوا کنیم که ذهنیت من صحیح است یا ذهنیت شما، حال آنکه آنچه صحنه‌ی عمل را تعیین می‌کند آن‌ جوان‌هایی هستند که در خیابان‌های تهران زجر می‌کشند، نه ذهنیت من و شما که بیرون از گود نشسته‌ایم و ذهنیت‌های ایده‌آلیستی‌مان را به زور می خواهیم به این عینیت تحمیل می‌کنیم. به‌نظر می‌رسد ما در این جریان بیش از آنکه متوجه عینیت‌ها باشیم نکاتی را از ذهنیت‌ها و اید‌ئولوژی‌های سابق‌مان وارد عرصه کرده‌ایم.

دعوای امروز ایران، دعوای این مرحله، دعوای دین و بی‌دینی نیست. کسانی می‌خواهند میان دعوا نرخ تعیین کنند که این نظام فاسد شده‌ است پس دین‌داری غلط است. و این عصاره‌ی بسیاری از مطالبی است که در همین چندماهه منتشر شده‌اند. اینکه ما بیاییم ذکر بکنیم که الاهیات اسلامی برابر با “الاهیات شکنجه” است، و اسلام حقیقی در سلول‌های اوین قابل‌دسترسی است، و “تجربه‌ی دینی” توسط بازپرس‌های جمهوری اسلامی القا می‌شود. اگر بخواهیم این‌گونه از تلقی را در جامعه تسری بدهیم، معنایش چه می‌شود؟ می‌شود اینکه بگوییم آهای مسلمان‌ها! اشکال اصلی در دین‌داری شماست و راه رهایی در رها کردن دین است. خد و پیامبر را به کناری بنهید، رستگار می‌شوید! پیامبر می فرمود “قولوا لا اله ‌الّا الله تفلحوا”، این یکی می‌گوید خدا را به کنار بنهید، دین را رها کنید تا رستگار شوید.

راستی آیا مسئله‌ی کشور ما این است که عده‌ای دارند می‌جنگند، گرفتار شده‌اند، شکنجه می‌شوند، و راه رهایی‌شان رهایی از قید و بندهای دینی است؟ انگار ما فراموش کرده‌ایم؛ آیا در ایرانِ پیش از انقلاب استبداد سکولار برقرار نبود؟ همه‌ی اشکالات فقط از اسلام بود که بر صحنه آمد؟ آیا صدام حسین مصداق اسلام بود که این‌شکل خشن استبداد را در همسایگی ایران برقرار کرد؟ آیا سکولاریسم در همه‌ی دنیا برابر دموکراسی بوده است؟ و دین‌داری در طول تاریخ برابر استبداد بوده است؟ کجا ما این دو فرضیه را اثبات کرده‌ایم؟ آیا همه‌ی رژیم‌های فاشیست رژیم‌های دینی بوده‌اند؟ آیا استالین از ادیان ابراهیمی دفاع کرد؟ آیا هیتلر حاکمی دین‌دار بود؟ آیا موسولینی از این زاویه برخاست؟ حالا چه در خاورمیانه بگردیم چه در جای دیگر، این شعرها را بر چه مبنائی سروده اید؟ کجا این فرمول‌ها را اثبات کرده‌ایم؟

همچنانی که ما می‌توانیم سکولار باشیم در عین حال دموکرات هم باشیم، می‌توانیم سکولار باشیم و در عین حال دیکتاتور هم باشیم. ما می‌توانیم دین‌دار باشیم و استبداد و دیکتاتوری بورزیم، می‌توانیم مؤمن باشیم اما به دموکراسی و حقوق‌بشر هم احترام بگذاریم. نه تلازمی بین سکولاریسم و دموکراسی است، نه لزومی بین دین‌داری و استبداد است. آن‌ها که چنین تلازم بی دلیلی را ادعا می کنند، شیپور را از سر گشادش می‌نوازند. الان در ایران دعوای بین دین‌داری و بی‌دینی نیست. مسئله‌ی اصلی ایران مسئله‌ی استبداد است، نشانی غلط ندهید. این مدعیان بی بصیرت بهترین طعمه را برای استبداد دینی در ایران فراهم می‌کنند و کرده‌اند. و هر زمان که به مطبوعات رژیم توجه کنید می‌بینید بهترین طعمه برایشان همین گونه ادعاهای گزاف است. می‌خواهند بگویند جنبش سبز جنبش بی‌دینان علیه دین‌داران است. نماد دین‌داری جمهوری اسلامی است و نماد بی‌دینی معترضان به جمهوری اسلامی؛ نمونه‌اش، سندش هم این‌گونه تحلیل‌هاست، تحلیل‌های غیرواقعی.

این چگونه نبرد بین دین‌داری و بی‌دینی است که مهم‌ترین معترضینش مراجع تقلیدند. امروز در ایران مقتدرترین و معترض‌ترین منتقد جمهوری اسلامی چه کسی است؟ مارکسیست‌ها؟ لائیک‌ها؟ یا فقیه عالی‌قدری مانند آیت‌الله العظمی منتظری؟ اگر ما می‌بینیم طرفین دین‌دارند، دعوا به‌قول زنده یاد دکتر علی شریعتی جنگ “مذهب علیه مذهب” است. دو تفسیر متفاوت از دین علیه هم در حال مبارزه‌اند. یک تفسیر بر تخت قدرت نشسته است و به استبداد جامه‌‌ی تقدس دینی پوشانده است و می‌گوید اسلام همین است و جز این نیست، تلقی دیگر می‌گوید خیر اینکه تو می‌گویی اسلام نیست. جمهوری‌اسلامی نه جمهوری است نه اسلامی؛ این سخن تاریخی امضای یک مرجع تقلید حوزه‌ی علمیه‌ی قم را بنام حسینعلی منتظری با خود دارد. او در آنجا این‌گونه سنجیده مبارزه می‌کند، بنده نوعی هم اینجا بنشینم و بگویم این نبرد یک جنبش سکولار و لائیک علیه یک حکومت دینی است!

اشکال جمهوری‌اسلامی سوء‌استفاده از دین است، اشکال جمهوری‌اسلامی استبداد دینی بودن آن است. این اشکالات ناشی از دینی بودنش نیست، ناشی از سرشت استبدادی آن است. این اشکالات مشابه اشکالاتی است که ما قبل از انقلاب داشتیم. سن من و بسیاری از شما اقتضا می‌کند، اکثر اشکالاتی که ماامروز با جمهوری‌اسلامی داریم با رژیم شاهنشاهی ایران هم داشتیم. همان زمان ما گفتیم آزادی در ایران نیست. عدالت در ایران نیست. به دین پشت‌ِ پا می‌زند. آن روز استقلال را هم اضافه می‌کردیم، امروز می‌گوییم آزادی نیست، عدالت نیست، شما دارید به‌نام دین سوء‌ استفاده می‌کنید.

در مقابل تفریطهای رژیم در دام افراط نیفتیم

نکته سوم: دعوا سر این نیست که این حکومت یک حکومت دینی است و تنها راه برون‌رفت روی کار آمدن یک حکومت ایرانی است. هر حکومتی که در ایران برقرار شود ایرانی است، نیازی به ذکرش نیست. هر حکومتی در هرجای دنیا به‌نام آن سرزمین خوانده می‌شود، نوع حکومت که با نام ملیت خوانده نمی‌شود. حواس‌مان جمع باشد.

برخی از شعارهایی که ما می شنویم، که افرادی نادانسته می‌دهند، این‌ها در تاریخ ایران سابقه دارد. در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت، بسیاری از توده‌ای‌های دوآتشه کاری کردند که نتیجه‌ی آن نهضت بسیار ارزشمند شش‌دانگ در خدمت ارتشبد زاهدی، شعبان بی‌مخ و محمدرضا پهلوی قرار گرفت. برگردید ببینید چه شعارهایی آنجا می‌دادند. آن شعارها صرفاً برای این بود که حساسیت دینی مراجع را تحریک کنند تا با مصدق مخالفت کنند، از مصدق یک چهره‌ی غیردینی ارایه کنند، در نتیجه با دامن زدن به این حساسیت‌ها در جامعه انشقاق ایجاد کنند، که کردند. میان مصدق و کاشانی افتراق ایجاد شد و محمدرضا پهلوی دوباره بر اریکه‌ی قدرت نشست. از تاریخ عبرت بگیرید.

امروز اگر می‌خواهیم درست پیش برویم می‌باید به‌گونه‌ای شعار بدهیم، به‌گونه‌ای مسایل را تحلیل کنیم که به دامی که برخی چپ‌روی‌های کودکانه برای ما ایجاد کرده‌اند، نیفتیم. هر سخنی به ذهن‌مان رسید گفتنی نیست، اول این شعارها را باید مزمزه کنیم سپس بر زبان برانیم. چه بسا در زمان مصدق برخی از آن شعارها توسط دشمنان مصدق ساخته می‌شد و بر زبان برخی از جوانانی که اطلاعی از این مسایل نداشتند رانده می‌شد. امروز می‌باید ببینیم این شعار به‌نفع چه کسی تمام می‌شود.

در ایران اکثر مردم نسبت به سرنوشت فلسطین حساسند، درعین‌حال به‌شدت از استفاده‌ی ابزاری از مسئله‌ی فلسطین بیزارند. حالا بنده بیایم به‌گونه‌ای شعار بدهم که ضداخلاق باشد. ما قرار بوده است که دربرابر هیچ مظلومی در دنیا کوتاه نیاییم، اما اولین مظلوم مظلومِ خانگی است. اولین مظلوم خود ملت ایران است. بسیار خوب، اگر می‌خواهیم بگوییم آقای رئیس‌جمهور تقلبی! شما قبل از اینکه رئیس‌جمهور فلسطین اشغالی‌ یا لبنان باشید، رئیس‌جمهورِ اسلامی ایران هستید، لطفاً به‌جای ده‌بار اسم فلسطین و لبنان را بردن یک‌بار هم اسم ایران را بیاورید، این حرف حسابی‌ست. اما اگر بگوییم هیچ‌ لازم نیست درباره‌ی لبنان بگویی، هیچ‌چیز لازم نیست درباره‌ی غزه بگویی، فقط ایران، خوب می‌توان همین سخن را به‌گونه‌ای بیان کرد که حساسیت‌برانگیز نباشد، می‌توان گفت «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران». اما چرا بگوییم چیزی را که نفی اخلاق اسلامی، نفی عرق ملی‌مان باشد؟ اجازه بدهید بگویم برخی تندروی‌های کودکانه در کشور ما در حال اتفاق افتادن است.

برخی شعارهای افراطی در حال شکل گرفتن است، در برابر برخی اقدامات تفریطی. مولا علی (ع) در نهج‌البلاغه یک جمله‌ی بسیار بسیار مهم دارد؛ می‌گوید: «لا ترى الجاهل إلا مُفرِطاً أو مُفَرِّطاً». جاهل، فرد نادان یا افراط می‌کند یا تفریط. یا زیاده‌روی می‌کند یا کم می‌گذارد. الان مشکلی که ما داریم این است که حکومت ما افراط می‌کند از زاویه‌ای. اگر قرار باشد ما هم به همان شیوه‌ی حکومت عمل کنیم، یعنی همان بکنیم که او می‌خواهد، ما هم افراطی‌گری کنیم، با او چه فرقی داریم؟ حکومت ما از مسئله‌ی فلسطین سوء استفاده افراطی می‌کند، قرار نیست ما هم سوء استفاده تفریطی کنیم از این مسئله در جهت مقابل. ما خیلی راحت می‌گوییم بله مسئله‌ی فلسطین برای من ایرانی هم مهم است، اما اولویت با مسایل ایران است. این می‌شود شکل معقول و بین‌المللی ماجرا. اگر من در هر مجمع بین‌المللی قرار بگیرم از حقوق مردم مظلوم فلسطین دفاع خواهم کرد اما در وهله‌ی اول حق با مردم مظلوم ایران است، چراکه من ایرانی هستم. در مرتبه‌ی ثانوی به مسئله‌ی دیگر مظلومان جهان هم فکر می‌کنم. اما اگر قرار شد در میان این مظلومیت‌ها

من مسئله‌‌ی فلسطین را صرفاً ابزاری قرار دهم برای فراموش کردن مسایل داخلی ایران، این سخن پذیرفته نیست.

پس نکته‌ی سوم از افراط و تفریط بپرهیزیم. رژیم ایران افراطی با مسایل برخورد می‌کند. در اغلب مبارزه‌های سیاسی، مبارزان سیاسی تحث‌تأثیر رژیم قرار می‌گیرند و آن‌ها هم در مقابل افراط به تفریط می‌افتند. خیلی دشوار است که انسان انصاف و عدالت و اعتدال را در این‌گونه مسایل رعایت کند.

ملاحظه مقدورات و مرحله بندی مطالبات

نکته‌ی چهارم، غیر از افراط و تفریط ما می‌باید نکات دیگری را هم مد نظر داشته باشیم و آن مقدورات جنبش سبز و ملت ایران است. قرار نیست که ما هر چیز درستی را بلافاصله بر زبان بیاوریم و یکباره بخواهیم. در هر مطالبه‌ی اجتماعی می‌باید درنظر بگیریم که مردم چه ظرفیتی دارند، کشور چه محدودیت‌هایی دارد. آیا این مطالبه در این شرایط ابراز کردنش صحیح است یا نه؟ هر مطالبه‌ای در هر زمانی صحیح نیست. نمی‌توان در خلاء زیست و گفت که این مطالبه مطلقاً درست هست یا نیست. ابراز برخی مطالبات در برخی شرایط صحیح نیست. مثل دارو می‌ماند، هر دارویی به‌درد هر بدنی نمی‌خورد. پزشک حاذق می‌طلبد که بگوید دوز این دارو برای بدن این بیمار مناسب هست یا نیست. همان دارو در یک بیمار اثر می‌کند و در دیگری باعث تشدید بیماری می‌شود. مسایل اجتماعی هم دقیقاً همین‌گونه‌اند. برخی از این شعارها و مطالبات گرچه که فی‌نفسه درستند اما پیش از موعد بیان کردن‌شان، تلف کردنشان است، ازدست‌دادن‌شان است‌. کمی صبوری باید بکنیم. اینجا جامعه‌شناسی لازم است، کار میدانی لازم است. بدانیم که ظرفیت دانشجویان ما چقدر است، ظرفیت زنان ما، کارمندان ما، کارگران ما چقدر است. در جامعه‌ای که تورم واقعی بیش از ۳۰٪ است، تو هر تصمیمی که می‌خواهی بگیری باید تضمین کنی آیا این مردم می‌توانند معاش خود را تأمین کنند یا نه، وگرنه نشستن و دستورالعمل‌های بی‌پشتوانه صادر کردن که کاری ندارد. یک شبه می‌شود صد دستورالعمل صادر کرد که هیچ‌کدامش هم به هیچ دردی نخورد.

بنابراین نکته‌ی چهارم، توجه به مقدورات داخلی است. این مقدورات را بیش از همه کسانی لمس می‌کنند که داخل کشورند و با شرایط ایران آشنا هستند. خلاصه پایمان را به اندازه گلیممان بلند کنیم.

نکته‌ی پنجم؛ بعد از پرهیز از افراط و تفریط و توجه به مقدورات، مسئله‌ی مرحله‌بندی مطالبات است. اگر می‌خواهیم این بیمار بهبود پیدا کند، این بهبودی زمان می‌طلبد، سیر مرحله‌به‌مرحله می‌طلبد. در یک مرحله ممکن است این قرص و شربت مفید باشد، در مرحله‌ی دیگری آب‌درمانی بطلبد، در مرحله‌ی دیگری فیزیوتراپی بخواهد؛ هر مرحله‌ای شرایط ویژه‌‌ی خود را دارد. حالا اگر من آمدم و همه‌ی حرف‌های آخر را همان اول ذکر کردم، این شیوه بیمار بیچاره را می‌کشد! بسیاری از چیزهایی که ما مطالبه می‌کنیم اگر در جای خود مطرح نشوند، به‌جای اینکه اثرمثبتی بگذارند، ضداثر خواهند بود. دوستان جوان می‌باید توجه کنند تغییرات فرهنگی و اجتماعی یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد. کار کارستانی در ایران شروع شده، اما این کارِ کارستان می‌باید دقیقاً مرحله‌بندی شود.

جنبش سبز الان در حدود چهارماهگی خود است. یک بچه‌ی چهارماهه چه اقتضاهایی دارد؟ ما برای چهارماهه‌ی دومش چه برنامه‌ای داریم؟ در برخی از نسخه‌هایی که پیچیده می‌شود اصلاً به این توجه نمی‌کنند که هنوز در مرحله‌ی اول هستیم. در مرحله‌ی اول چه باید بکنیم؟ بله بنده هم موافق هستم، بخش رهبری قانون اساسی جمهوری اسلامی – بخش ولایت فقیه – یک بحث کاملاً ضددموکراتیک، منافی حقوق بشر و برخلاف ارزش‌های عادلانه‌ی اسلامی است. اما اگر قرار باشد من این مسئله را در مرحله‌ی اول مطرح کنم، اولین سوأل این خواهد بود: چه کسی زنگوله را به گردن گربه می‌بندد؟ وقتی در خود این قانون نوشته شده است که تغییر قانون اساسی به‌شکل قانونی تنها با تصویب مقام رهبری ممکن است. باید سه‌چهارم مجلس شورای اسلامی‌ای رأی بدهند که همه‌ی آنها توسط شورای نگهبان منصوب رهبری مهره‌چینی شده‌اند، یعنی بن‌بست!

در عین حال می‌بینیم که فصل سوم همین قانون اساسی هم کاملاً زمین مانده است. گفته شده تفتیش عقاید ممنوع است، اما دارد انجام می‌گیرد، تظاهرات به‌شکل مسالمت‌آمیز مجاز است، اما ممنوع شده است. محاکمات سیاسی باید علنی و با حضور هیأت‌منصفه باشد، برخلافش عمل می‌شود. همه‌ی زندانیان باید از حق داشتن وکیل اختیاری برخوردار باشند، حال آنکه برخوردار نیستند، آیین دادرسی باید رعایت شود، که نمی‌شود. اقرار تحت فشار باطل است، خلافش عمل می‌شود. حالا اگر در این مرحله کسی بگوید من می‌خواهم اصول معطّل‌مانده‌ی قانون اساسی را اجرا کنم، داد و هوار برمی‌دارند که تو می‌خواهی به اصل ولایت فقیه عمل کنی؟! این اصل ضد دموکراسی است، ضد حقوق بشر است. این‌چنین رفتارهایی می‌شوند بخشی از همان صبور نبودن، مقدرات را درنظر نگرفتن، و میوه را قبل از رسیدن چیدن.

مرحله‌ی اول جنبش سبز پیاده کردن و اجرای اصول معطّل‌مانده‌ی قانون اساسی است. هرگز گفته نشده که این قانون باید طابق النعل‌بالنعل اجرا شود، می‌گوییم در این مرحله ما به آن اصولی که معطل مانده و حاکمان به آن عمل نمی‌کنند، اصرار بورزیم. تفاوت ببینید کجاست تا به کجا؟ منظور گوینده‌ی سخن این نیست که قانون اساسی برابر است با اصل ولایت‌فقیه، و هروقت از قانون اساسی حرف می‌زنیم یعنی ولایت فقیه، بلکه می‌خواهد بگوید قانون اساسی فصل سوم آن هم هست، بیایید به فصل سوم عمل کنید. اگر ما همین فصل سوم را بگیریم، همین اصل ۲۷ قانون اساسی را بگیریم، می‌شود تظاهرات مسالمت‌آمیز. در این‌صورت ما می‌توانیم قدرت مردم را به رخ حکومت بکشیم. وقتی حکومت فهمید که از طرف اکثریت مردم ایران حمایت نمی‌شود، به‌گونه‌ی دیگری برخورد خواهد کرد.

شعار اصول جامانده‌ی قانون اساسی شعاری منطبق بر مقدورات فعلی ملت ایران است. بنده خودم شاید از اولین کسانی بودم که در ایران بر ولایت فقیه نقد فنی و دینی نوشته ام. اما در شرایط فعلی معتقدم که این نکته، یعنی اصول معطل‌مانده‌ی قانون اساسی یک شعار منطبق بر مقدورات است. این به معنای آن نیست که چیز دیگری نخواهیم، آن چیزهای دیگر در مرحله‌های بعد مطرح خواهند شد. قرار نیست ما همه‌ی مطالبات‌مان را در همان مرحله‌ی اول ارایه کنیم. ذکر کردم اگر همه‌ی مطالبات یکجا مطرح شوند این بیمار از دست خواهد رفت. باید مانند یک مهندس حاذق برنامه‌ریزی کرد و مرحله‌به‌مرحله پیش رفت. لذا برخی از تندروی‌ها، وقت‌نشناسی‌ها و مقدورات ملت را نشناختن یقیناً به ضرر جنبش تمام خواهد شد.

ضرورت برنامه ریزی و تحلیل انتقادی کارنامه سیاسی خودمان

نکته‌ی ششم ضرورت برنامه‌ریزی است. بعد از مرحله‌بندی کردن ما باید برنامه‌ای متناسب با این مقدورات داشته باشیم. برنامه‌ای عملی. اگر من و تو برنامه‌ای نداریم اجازه بدهیم کسانی که در این شرایط دستی بالا زده‌اند و بالاخره با رأی میلیون‌ها نفر از مردم ایران هم پشتیبانی شده‌اند، برنامه‌ی خودشان را پیش ببرند. برخی نه خودشان برنامه‌ای دارند نه اجازه می‌دهند برنامه‌ی دیگران اجرا شود. اگر برنامه‌ی شما قابل اجرا بود، باید در این سی‌سال اجرا می‌شد. برخی هموطنان علیرغم ادعاهای فراوان توانایی بسیج کردن پنجاه‌نفر را در هم در خیابان‌های تهران نداشته اند. حالا کسی پیدا شده که توانسته سه‌میلیون نفر را در خیابان‌های تهران بسیج کند، مردانگی اقتضا می‌کند که حمایتش کنیم تا بتواند کار را به پیش ببرد. نه اینکه بیاییم بگوییم نه، حرف تو غلط است، ذهنیت من درست است. این ذهنیت تو کجا امتحان خود را پس داده است؟

اگر قرار است بگوییم آینده‌ی جمهوری اسلامی چه باشد؛ جمهوری دموکراتیک باشد، جمهوری لائیک باشد، جمهوری لائیک از نوع آتاتورکی باشد، هرچه می‌خواهد باشد این را باید مردم ایران تعیین کنند، نه من و نه تو و نه هیچ‌کس دیگر. رفراندوم آن را تعیین خواهد کرد. الان موقع همچو دعواهایی نیست. الان هنوز نتوانسته‌ای در خیابان‌های تهران آزادانه پیش بروی، حالا بیاییم دعوا بکنیم که انتهای کار چه خواهد بود؟! بسیار خوب. هروقت که انشا‌الله جنبش به پیروزی رسید، رفراندوم برگزار می‌شود، چندین گزینه هم خواهد بود. همه‌ی گزینه‌هایی که الان مطرح می‌شود ذکر خواهد شد و به رأی عمومی گذاشته خواهد شد. همه هم تبلیغات خود را خواهند کرد. و آن‌وقت معلوم خواهد شد که جمهوری‌اسلامی منهای ولایت‌فقیه، جمهوری منهای اسلامی یا هر شکل دیگری کدامیک مورد نظر مردم ایران خواهد بود. همه‌ی این‌ها قابل احترام است اما جای طرح‌شان الان نیست. جای طرح این سخنان مرحله‌ی دوم و سوم است نه مرحله‌ی اول که هنوز نه به دار است نه به دور! هنوز کاری انجام نشده که داریم سر میراث دعوا می‌کنیم.

این دعواها در زمان مصدق هم اتفاق افتاد. این شعارهای تندروانه در ابتدای اصلاحات هم داده شد. آن شعارهای رادیکال حاصلش صرفاً ترسانیدن جناح سنت‌گرای جامعه بود. اگر برگردیم تحلیل‌های دیروز دوستان را بررسی کنیم، می توانیم ببینیم آیا آن تحلیل‌ها صحیح بود یا نه. متأسفانه بسیاری از این تحلیل‌های افراطی را دوستانی مطرح می‌کنند که خودشان در انتخابات ۸۸ رأی نداده‌اند. تویی که رأی نداده‌ای و فکر می‌کردی با رأی ندادن پیشرفتی در حرکت حاصل می‌شود الان حق مطالبه‌ی رأیت را نداری. رأیی نداده‌ای که بخواهی آن را مطالبه کنی. آن‌ها که رأی دادند باید مسئله را دنبال کنند. تویی که در زمان اصلاحات آمدی و تضاد اصلی را تضاد با هاشمی‌رفسنجانی فرض کردی، تحلیلت غلط از آب درآمد. امروز باید برگردیم و ببینیم این تحلیل‌هایی که صورت گرفته چه‌مقدار از واقعیت پشت سرشان بوده است.

بسیاری از تحلیل‌گران اعم از روحانی، غیرروحانی، روشن‌فکرلائیک، روشنفکر دینی، احزاب، انجمنها .. در صحنه‌ی ایران متأسفانه خطا کرده‌اند. ما پرونده‌ی درخشانی نداریم. به‌قول برخی از عوام کُلُّنا ملّاقلی! یعنی همه‌مان اشتباه کرده‌ایم. اما جرأت این را داشته باشیم که بگوییم هر کدام از ما در چه مقطعی اشتباه کرده‌ایم. به سهم خودم در مصاحبه اخیرم به برخی خطاهای فاحش سه دهه گذشته اشاره کردم. ما امروز شخص مصون از خطا نداریم که بگوییم ایشان در طول حیات سیاسی‌اش هیچ اشتباهی نکرده، حالا پشت سر او قرار بگیریم. دست روی هرکه بگذاری در مقطعی خطای در تحلیل داشته. کسی کمی کمتر، کسی کمی بیشتر. اما همه‌مان جایزالخطا بوده‌ایم، بالاتر واجب‌الخطا بوده‌ایم. یعنی همه‌مان اشتباه کرده‌ایم. قرار نیست خطای کسی را به رخش بکشیم اما می‌خواهیم بگوییم عزیزم، تو همان کسی هستی که اکثر تحلیلهایت غلط از آب در آمد! حالا بیشتر دقت کن، توجه داشته باش آن خطاها ممکن است امروز نیز اتفاق بیفتد.

حاصل عرض من این است که در شعارها افراط و تفریط نداشته باشیم. مطالبات را مناسب با مقدورات بیان کنیم. مرحله‌بندی کنیم، برنامه‌ریزی کنیم و به عقل جمعی و به تجربه کار جمعی بهای بیشتری بدهیم .

سیاست خارجی جنبش سبز

اما نکته‌ی هفتم و آخر عرایضم درباره سیاست خارجی جنبش سبز است. به‌نظر می‌رسد رهبران جنبش سبز در ایران باید از آن بیشتر سخن بگویند. حالا اگر به‌هرشکلی در این زمینه محدودیتی دارند، می باید کمک کنیم و این نقیصه را جبران کنیم. من هم در این زمینه حرف خودم را می‌زنم، ادعا هم نمی‌کنم که از سوی کسی حرف می‌زنم. من سخنگوی هیچکس جز خودم نیستم. این عرایض هم می‌باید جایی بیان شود. جنبش سبز در حوزه‌ی سیاست خارجی چگونه می‌اندیشد؟ رهبران جنبش سبز درباره‌ی مسایل داخل کشور بسیار سخن گفته‌اند. خدا اجرشان بدهد. بیانیه‌های متعدد منتشر کرده‌اند علیرغم همه‌ی مشکلاتی که در ایران هست، و این کار بسیار ارزنده‌ای است. اما حوزه‌ی سیاست خارجی به هردلیل حساسیت اول این دوستان نبوده و درباره‌‌ی آن کم‌تر سخن گفته شده است.

درباره‌ی بکارگیری انرژی هسته‌ای در حوزه‌ی نظامی چگونه می‌اندیشید؟ در مورد مذاکره با آمریکا چه می‌خواهند بکنند؟ درمورد مسئله‌ی فلسطین نظرشان چیست؟ در سیاست خارجی چه روشی را پیش خواهید گرفت؟ اعتمادسازی بین‌المللی را چگونه می‌خواهید پیش ببرید؟ نظرتان به‌شکل صریح درمورد تحریم اقتصادی و حمله‌ی نظامی به ایران چیست؟ امروز بالاخره دنیا از ما می‌پرسد و انتظار دارد جواب بشنود.

جنبش سبز – آن‌گونه که من می‌فهمم و آن را به هیچ‌کسی هم نسبت نمی‌دهم – از هیچ‌گونه فشار و حمله‌ای که برای ملت ایران مشکلی ایجاد کند دفاع نمی‌کند. می خواهد به نفع جنبش تمام بشود یا نشود. این جنبش قرار است در خدمت ملت ایران باشد. حال اگر دولت ایران به‌خاطر تحریم برایش محدودیت‌هایی ایجاد شد، چندین برابرْ دشواری‌هایی برای ملت ایجاد خواهد شد. برای پدر و مادر و خواهر و برادر من و تو ایجاد می‌شود. ما قرار است ایرانی آبادتر برای آن‌ها بسازیم نه ایرانی با محدودیت‌های بیشتر. لذا با صراحت اعلام می‌کنم در حد اطلاع من هیچ‌کدام از رهبران جنبش سبز از حمله‌ی نظامی نه‌تنها دفاع نمی‌کنند بلکه به‌شدت با آن مخالفند. علاوه بر آن هیچ‌کدام از رهبران جنبش سبز از تحریم اقتصادی ایران هم حمایت نمی‌کنند. چرا؟ به‌خاطر اینکه دود این مسئله بیشتر از اینکه به چشم حکومت ایران برود به چشم ملت ایران می‌رود. لذا به عنوان یک سبز ایرانی با صراحت می گویم نه تحریم اقتصادی نه حمله‌ی نظامی.

اما اگر قرار است رژیم امریکا با رژیم ایران وارد مذاکره شود، هرچند ما رئیس‌جمهور فعلی را رئیس‌جمهور قانونی ایران نمی‌شناسیم، اما از خودمان بپرسیم مگر در خاورمیانه دیگران بهتر از این هستند؟ همه‌شان لنگه‌ی همند. اگر این تقلبی بر سر کار آمده است آیا حسنی مبارک قانونی بر سر کار است؟ و قس علیه باب فعلل و تفعلل! (بر همین منوال دیگران را هم قیاس کن) هرجا بروید آسمان همین رنگ است. ایران با همه‌ی مشکلاتش هنوز دموکرات‌ترین کشور خاورمیانه است. حداقل مجلسی دارد، عربستان سعودی همین مجلس شورای ظاهری را هم ندارد (مجلس مشورتی دارد)، عمان اصلاً مجلس ندارد. در میان پنجاه‌و‌شش کشوری که اکثریت‌شان مسلمان هستند نرخ دموکراسی در پایین‌ترین سطح قرار دارد. اگر همه‌ی آن‌ها از همین سیاق هستند، داشتن انتظار اینکه با یک رئیس جمهور قانونی سخن گفته شود شاید انتظار دور از واقعی است.

اگر برای غیرایرانیان، برای امریکایی‌ها، برای طرفداران اسرائیل مسئله‌ی انرژی هسته‌ای ایران مسئله‌ی اصلی است، برای ایرانیان این مسئله در پایین‌ترین اولویت قرار دارد. برای ایرانیان مسئله‌ی حقوق‌بشر و دموکراسی مسئله‌ی اصلی است. لذا هر مذاکره‌ای که قرار است با نماینده‌ی ایران صورت گیرد اگر صرفاً بر مسئله‌ی انرژی هسته‌ای متمرکز شود، این مطلب به‌نفع ملت ایران نخواهد بود. ایرانیان انتظار دارند نسبت به دموکراسی و حقوق‌بشر در ایران همگان همان حساسیتی را داشته باشند که آنها نسبت به این مسایل دارند. بسیار نغمه‌ها شنیده می‌شود که این مسئله (حقوق بشر و دموکراسی) مسئله‌ی داخلی است. بسیار خوب، اگر این مسئله مسئله‌ی داخلی است پس بر سر آن مانور داده نشود.

من هیچ‌وقت به دیگران – خارجی ها – امید نبسته ام. معتقدم دیگران صرفاً به منافع ملی خودشان می‌اندیشند. آمریکایی‌ها آنچه برایشان مهم است منافع ملت امریکاست. هرگز از آنان انتظار نمی‌رود منافع ملت ایران را در نظر داشته باشند. اگر نفت بشکه‌ای چند سنت ارزان‌تر به‌ آن‌ها فروخته شود، تضمینی به آن‌ها داده شود که انرژی هسته‌ای ایران تا چند ده سال آینده علیه اسرائیل به کار گرفته نخواهد شد، می‌توانند تا اطلاع ثانوی نسبت به حقوق‌بشر و دموکراسی در ایران اغماض کنند و آن را ندیده بگیرند. می‌گویید نه؟ منتظر روزهای آینده باشید. این جنبش سبز صرفاً به اراده‌ی ایرانیان می‌اندیشد. هیچ چشم امیدی نه به امریکایی نه به اروپایی، و نه به هیچ دولت دیگری ندارد.

در تاریخ ایران هم ما هیچ‌گاه از خارجی‌ها خیری ندیده‌ایم که فکر کنیم آن‌ها دل‌شان بیش از ما برای کشورمان می‌سوزد. هرچه کرده اید خودتان کرده اید، دیگران فقط مسئله‌شان ایجاد امنیت برای اسرائیل است. اسرائیل انرژی هسته‌ای در خدمت تسلیحات نظامی دارد، ایران نباید داشته باشد. این حرفِ آن‌هاست. می خواهند تضمینی ایجاد شود که همچو چیزی علیه آن‌ها به‌کار گرفته نشود. درمورد دموکراسی و حقوق بشر، اگر حرف حسابی بود دستِ‌کم اعلامیه‌ای علیه امثال عربستان سعودی و مصر صادر می‌شد. این‌همه اعلامیه توسط سازمان ملل، امریکا و دیگران برای ایران صادر شده، آیا یک‌دهم این میزان برای عربستان صادر شده است؟ آیا کلمه‌ای شنیده‌اید که از حقوق زنان در عربستان که حتی حق رانندگی هم ندارند، سخن بگویند؟ یک سیاست یک بام و دو هوا (double standard) کامل در جهان برقرار است. حقوق بشر ابزاری است که علیه منتقدان سیاست خارجی امریکا در زمان لازم به‌کار گرفته می‌شود.

ما سبزهای ایرانی هیچ انتظاری از هیچ دولت خارجی نداریم. تنها چیزی که می‌خواهیم این است که بدانند دموکراسی و حقوق‌بشر مطالبه‌ی اصلی و اولین در کشور ماست. هر حاکم ایرانی که بیاید و فارغ از این مسئله بر سر انرژی هسته‌ای امتیاز بدهد، به منافع ملی ایران خیانت کرده است. بیانیه‌ی شماره‌ی چهارده مهندس موسوی هم همین تذکر را به دولت محمود احمدی‌نژاد داده است. حاصل این‌همه هارت‌و پورت این بود که غنی‌سازی را به کشور دیگری بسپارید و آن‌ها اگر عنایت بفرمایند آن را به تو بدهند! خوب اینکه این‌همه هارت‌وپورت نداشت! اینکه فتح‌المبین نبود. بدون این‌همه حساسیت بین‌المللی هم می‌توانستی به این نتیجه برسی.

من هیچ آینده‌ی امیدبخشی در مذاکرات ایران و غرب اعم از امریکا و اروپا، نمی‌بینم. این دولت ایران چون فاقد پشتوانه‌ی ملی است برای بقا چاره‌ای جز امتیاز دادن در صحنه‌ی خارجی نخواهد داشت. و امروز جنبش سبز در مقابل امتیازی که از کیسه‌ی ملت داده می‌شود، باید حساسیت نشان دهد. بایستد و بگوید منافع ملی ما توسط دولت احمدی‌نژاد رعایت نمی‌شود. بنابراین عرض بنده در حوزه‌ی سیاست خارجی این است، ما به‌دنبال حساسیت‌زدایی در صحنه‌ی بین‌المللی هستیم. از هیچ تحریم اقتصادی و حمله‌ی نظامی به کشورمان دفاع نمی‌کنیم. و ضمناً معتقدیم هر تصمیمی که می‌خواهد درمورد ایران گرفته شود، همگان (چه طرف ایرانی، چه طرف خارجی) باید بدانند که مطالبه‌ی اول ملت ایران دموکراسی و حقوق‌بشر است. اگر برای دیگران – هر دو طرف – مسایل دیگری مهم است، دست‌ِ‌کم به این مطالبه‌ی اول ملت ایران هم توجه داشته باشند.

سخن من به درازا کشید. بی‌شک مطالب گفتنی دیگری هم هست. رئوس مطالبی را که لازم می‌دانستم خدمت شما عزیزان ارایه کردم. بقیه‌ی وقت را به پرسش و پاسخ خواهیم پرداخت. از حوصله شما تشکر می کنم. والسلام