اصلاح اندیشه اسلامی به روش اجتهاد ساختاری
۱
نخستین عامل منشاء پویایی درونی اسلام برای چندین قرن اجتهاد بود که بخوبی نیازها را مرتفع می کرد. مطابق با این روش، علمای اسلام – غالبا فقها – به منظور تعیین وظائف عملی مومنان (شریعت) به قرآن و سنت پیامبر رجوع می کردند. احکام شریعت تعریف شده توسط فقها برای مومنان کافی و بسنده بود. آنها از عمل به این احکام رضایتمند بودند و چرخه زندگی مسلمین بدون مشکل جدی می چرخید. در رویارویی با مسائل مستحدثه، فقها سعی بلیغ بکار می بردند تا این مسائل را با رجوع به روش سنتی اجتهاد حل و فصل نمایند. در این راه اگر در قرآن یا سنت پیامبر پاسخ را به وضوح نمی یافتند به روشهایی مانند اجماع و روشهای رایج در هر مذهب از قبیل قیاس (و اخواتش مانند استحسان و استصلاح و …) و عقل برای یافتن احکام شرعی متوسل می شدند.
از نیمه دوم قرن ۱۳ (شمسی)، احکام شریعت منتج از فهمِ فقها، دیگر پاسخگوی برخی مسائل مطروحه در زندگی مدرن نبود. به مرور دامنهی ناسازگاری بین اسلام و مدرنیته رو به گسترش نهاد. این ناسازگاری تنها محدود به مسائل اندک و یا دامنهی کوچکی از احکام شریعت نبود. در دهه ی آخر قرن چهاردهم (شمسی)، پهنه ی ناسازگاری تقریبا تمام احکام غیر عبادی و برخی مناسک و احکام عبادی شریعت را در بر گرفت. این گستره نه تنها حوزه شریعت و احکام عملی را شامل می شد بلکه همچنین علوم نظری اسلامی از جمله علم کلام، تفسیر قرآن و علم حدیث را هم در بر می گرفت.
تشخیص دادن این کاستی و ضعف درک علمای سنتی، مختص تعداد محدودی از نخبگان و خواص نیست، اکثریت مسلمانان تحصیلکرده به این نتیجه رسیده اند. به همان نسبت که جوامع مسلمان با پدیدهای به نام مدرنیته مواجه شده اند، ناسازگاری بین اسلام و مدرنیته عمیقتر و وسیع تر شده است. البته ذکر این نکته ضروری است که این مشکلات تنها مختص جوامع مسلمان نیست، و یهودیان، مسیحیان و پیروان دیگر سنن هم مشکلات و تجارب کمابیش مشابهی با مدرنیته داشته اند.
۲
در مواجهه مسلمانان با این مقوله سه رویکرد به چشم می خورد. رویکرد اول مشکل را در ذات دین از جمله اسلام می بیند. از این منظر اسلام مانعی در مقابل مدرنیته، توسعه و پیشرفت محسوب می شود. لذا حذف دین از زندگی تنها راه حل مسئله است: زندگی کن، گویی خدایی نیست، یا فرض کن اصلا او مرده است! ماحصل این نگاه، سکولاریسم ذهنی یا فلسفی می باشد که در آن خوشبختی در اثر پشت سرنهادن اسلام و احکام منقضی شده آن حاصل می شود. در واقع، روزگارِ مفاهیمی مانند ادیان، خدا، متن مقدس، و وحی سپری شده و اکنون زمان خرد و خودبسندگی انسان فرارسیده است.
رویکرد دوم، از سوی دیگر، مدرنیته را بدلیل انحراف از دینداری متهم می کند و راهکار را در بازگشت به صدر اسلام، آموزه های ناب پیامبر و فهم لفظی قرآن می جوید. مدرنیته مسبب از بین رفتن معنویت انسان بوده و نقصانی در اسلام، شریعت و یا فهم علما نبوده است. مشکل در مدرنیته شیطانی است! این رویکرد را می توان بنیادگرایی نامید که حاوی برداشت هایی متنوع از رویکرد سنتی می باشد.
سومین رویکرد در حقیقت مابین دو رویکرد افراطی مذکور قرار می گیرد. هدف این رویکرد، یافتن راهکاری برای سازگاری اسلام و مدرنیته و تحکیم بنای اسلام مدرن در اثر اصلاح تدریجی اندیشه اسلامی می باشد. این طریقه به وجود معضل جدی اذعان دارد اما آن را در دین، خدا یا وحی نمی بیند. مشکل ذات اسلام نیست. در حقیقت مشکل اساسی بکارگیری فهم علمای گذشته در عصر مدرن است. محصولات اجتهاد علمای قرون گذشته دیگر پاسخگوی نیازهای مسلمین در دوران مدرن نیست و آنچه باید تغییر کند در واقع فهم از اسلام است نه خود اسلام. فهم علمای بزرگی چون غزالی و شیخ مفید از اسلام متعلق به زمان و شرائط خاص آنهاست نه زمان و موقعیت ما. اگرچه بسیاری از متخصصان مسلمان از جمله متکلمان، فقها، مفسران قرآن، محدثان و شارحان حدیث، حکما و عرفا در طول چهارده قرن گذشته سبب غنای آموزه های اسلامی شده اند و تلاششان قابل احترام و تقدیر است، اما این مجوزی برای دنبال روی کورکورانه از آنان یا تکرار دستاوردهایشان بدون هرگونه بازنگری یا استفاده از چارچوبهای علمی ایشان بدون اصلاحات لازم نمی شود.
۳
رویکرد اصلاح طلبانه دو مؤلفه اساسی دارد. مولفه نخست بکار گیری روش اجتهاد سنتی در پاسخ به مسائل مدرن را دربرمی گیرد. از آنجایی که معضلات دنیای مدرن بسی ستبر تر از روش های سنتی هستند در نتیجه بسیاری از آنها حل نشده باقی می مانند یا پاسخ هایی رضایت بخش دریافت نمی کنند. از دیگر سو، مولفه دوم، بر ناکافی بودن اجتهاد سنتی تکیه دارد. طیف وسیعی از نقطه نظرات مسلمانان ترقی خواه و پیشرو از جمال الدین اسدآبادی، محمد اقبال لاهوری تا گذشته نزدیک و زمان حال از فضل الرحمن، محمد ارکون، نصر حامد ابوزید، عابد الجابری، عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری در این مجموعه قرار می گیرند. هر یک از آنها از دیدگاه خاص خود در راستای اصلاح اندیشه اسلامی کوشیده اند. هرچند انتقاداتی به کار هر یک از آنها وارد است، اما منکر اهمیت تلاش آنها در امر اصلاح فکر اسلامی نمی توان شد. من به همه آنها احترام می گذارم و قدردان خدمات آنها هستم. با نظر به تجربیات آنها و همچنین با علم به تجارب متألهان مسیحی و یهودی نگارنده این سطور به روش جامعی که می توان آن را «احیای اجتهاد» یا «اجتهاد در مبانی و اصول» نامید راهنمایی کرد. محمد اقبال لاهوری در کتاب “احیای فکر دینی در اسلام” در سال ۱۳۰۹ شمسی برای اولین بار از اصطلاح اجتهاد ساختاری استفاده کرده است. هر چند توافق ضمنی در میان متفکران مسلمان در در ضرورت اجتهاد ساختاری وجود دارد، اما هر یک از آنها رهیافتی متفاوت در پیش گرفته است. در طول هشتاد سال گذشته از اجتهاد ساختاری توصیفات و نسخه پیچیهای کلی متعددی در دست داریم، اما اکنون زمان آن فرارسیده تا آن را عملا بکار گیریم، و محصولات این روش فهم اسلام را نشان دهیم. در این نوشتار کوشیده ام رویکرد خود را نسبت به اجتهاد ساختاری شرح دهم.
۴
مراد از اجتهاد ساختاری بازبینی در اصول و مبانی اندیشه اسلامی می باشد. این نوع اصلاح باید بیش و پیش از اصلاح شریعت آغاز شود زیرا شریعت خود متفرع بر اصول و مبانی است که مقدم بر آن می باشند. دامنهی اجتهاد تنها محدود به شریعت، فقه و دستورات عملی اسلام نمی شود، بلکه عرصهی نظری تعالیم سنتی اسلام شامل الهیات (علم کلام)، اخلاق و تفسیرقرآن و گردآوری و تفسیر حدیث را نیز در بر می گیرد. اجتهاد سنتی بر مبنای دانشی بنام “اصول فقه” بنا شده که می توان آن را به مثابه “روش شناسی فقه ” در نظر گرفت. به هر روی، این دانش منحصر به فقه نیست و شامل روش شناسی همه متون اسلامی از جمله قرآن و حدیث می شود.
بر مبنای یکی از بهترین طبقه بندی های اصول فقه که توسط محمدرضا مظفر فقیه برجسته عراقی قرن چهاردهم (شمسی) صورت گرفته، اصول فقه شامل چهار بخش می شود. اولین و مهمترین آن، فلسفه تحلیل زبانی یا «مباحث الفاظ» را در بر می گیرد. دومین بخش شامل به ملازمات عقلیه اعم از عقل مستقل و غیرمستقل اختصاص دارد. سومین بخش مباحث «حجت» از ارزیابی، اعتبار، میزان اتکا و قلمرو اقتدار هریک از منابع فقه اسلامی یعنی قرآن، سنت پیامبر، اجماع، عقل، قیاس (و اخوات آن) و عرف بحث می کند. چگونگی تثبیت منابع در زمان ناسازگاری، تعارض و تفاوت با عنوان «تعادل و تراجیح» ضمیمه این بخش محسوب می شود. از آنجایی که منابعِ متن محور مشحون از ناسازگاریست، پرسش از روش معیار در زمان تعارض اهمیت می یابد. چهارمین بخش اصلی اصول فقه اصول عملیه در غیاب چهار منبع شریعت ( کتاب، سنت، اجماع و عقل یا قیاس) است و عبارت از برائت، احتیاط، تخییر و استصحاب می باشد. در حقیقت بحث «اجتهاد و تقلید» به مثابهی نتیجه اصول فقه خاتمه این علم است.
این چهار بخشِ اصلیِ اصول فقه، اساس و بنیاد اجتهاد سنتی، تفسیر سنتی قرآن و حدیث و الهیات سنتی میباشند. هر اصلاحی بدون بازنگری ساختاری در تقریبا تمامی بخشهای این روششناسی سنتی ناموفق خواهد بود.
۵
اصول فقه به بازنگری و تجدید نظر عمیق نیاز دارد نه اصلاح سطحی. باید مد نظر قرار داد که این اصول هر چند حاوی نکات بسیار ذی قیمت و ارزشمندی است اما در عین حال نیاز به اجتهادِ مستمر و موثر در درون خود دارد. در این مسیر می توان از فلسفه زبان، هرمنوتیک، نگرش تاریخی و تفکر انتقادی الهام گرفت. در اسلام سنتی نقش علما در فهم متون اغلب نادیده گرفته شده است. این یکی از مهم ترین نواقص اجتهاد سنتی می باشد. در حقیقت این همان چیزی است که ما باید از فیلسوفان مدرن مانند شلایرماخر، اتّو، هایدگر، گادامر و اریک هرش بیاموزیم. نتایج حاصل از این آموزه های جدید ما را به این نقطهی درخشان می رساند که از یک متن می توان چندین معنی حقیقی سراغ گرفت و معنی معیار از متن وجود ندارد. که این همان کثرت گرایی درون دینی است که باید از آن استقبال کرد. در عین حال باید به این نکته عطف نظر داشت که هیچ متنی را نمی توان خارج از زمینه تاریخی آن درک کرد.
روش مهم دیگری که علمای سنتی مسلمان آن را نادیده گرفته اند نگرش تاریخی است. آموزه های اسلام مانند همه ادیان دیگر، طی فرآیند طولانیِ چالش ها، تحولات، وهمچنین تاثیر قدرت های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بتدریج شکل گرفته است. مطالعه تبارشناسانه آموزه های اسلامی که شامل تبارشناسیِ جزمیات، معتقدات، ارزش ها، هنجارها و احکام اسلامی می شود بر هر عالم مسلمان ضروری است.
در این مسیر یکی از حیاتی ترین الزامات اجتهاد ساختاری، «تفکر انتقادی» می باشد که می توان آن را به این صورت تعریف کرد: ” یک فرآیند عقلی منظم فعالانه و با مهارت از مفهوم سازی، بکارگیری، تحلیل، ترکیب یا ارزیابی داده های بدست آمده یا تولید شده از طریق مشاهده، تجربه، واکنش و خردورزی یا ارتباطات به عنوان راهنمای باور و کنش”. نبود این روش را باید یکی دیگر از کاستیهای های بزرگ اجتهاد سنتی تلقی نمود.
۶
بازسازی اصول فقه یعنی «اجتهاد در اصول» تنها نیمی از مسیر اجتهاد ساختاری می باشد. نیمی دیگر را اجتهاد در مبانی همچون مبانیِ معرفت شناختی، جهانشناختی، وجودشناختی، انسان شناختی، جامعه شناختی، روانشناختی، کلامی، و اخلاقی اسلام تشکیل می دهد. درک و شناخت قرون وسطایی این مبادی نیاز به بازنگری و اصلاح دارد. جهانشناختی علمای مسلمان سنتی بر اساس آرا بطلمیوس بنا شده بود در حالیکه مبنای جهان شناسی علما در دوران جدید پسا نیوتنی است. معرفت شناسی ارسطویی بر علمای سنتی قرنهاست سیطره دارد، در حالی که اساس معرفت شناسی علمای مسلمان در دوران جدید نو کانتی است. بر همین نهج با وجود اینکه وجود شناسیِ اکثریت علمای مسلمان سنتی بر اساس تباین وجود بوده، اساس وجود شناسی علمای مسلمان در دوران جدید بر تشکیک و وحدت وجود بناشده بود که توسط ملاصدرا پایه ریزی شده است.
افزون بر این، در انسان شناسی و مردم شناسی علمای مسلمان سنتی برابری جنسیتی پذیرفتنی نبود و عدالت بر استحقاق طبیعی بنا شده بود در حالیکه علمای مسلمان در دوران جدید معتقد به عدالتِ مساواتی و برابری جنسیتی هستند. از سوی دیگر بر اساس اجتهاد سنتی، دین ملاک تفاوت حقوق طبقات مختلف انسانی می شود، اما در اجتهاد ساختاری انسان ها بر اساس نفس انسان بودن از حقوق برابر برخوردارند و این موضوع هیچ ربطی به ایمان، اعتقاد یا دین و مذهب آنها ندارد. پرواضح است که این دو نوع نگرش، دو نوع فقه و شریعت متفاوت را تولید می کنند.
آنچه که در الهیات سوال کلیدی محسوب می شود و بر روی تمام آموزه های دینی تاثیر می گذارد پرسش درباره خداوند است. خدا کیست؟ فرمانروای دلبخواه یا زمامدار عادلی که لازم است عدالت بورزد؟ اگرچه اکثریت مسلمانان دنباله رو مکتب اشعری (ماتریدی و حنبلی) و اقلیتی متشکل از شیعه و معتزلهی منقرض شده معتقد به خدای عادل هستند، اما برونداد این اصل اساسی در عرصه های متفاوت آموزه های اسلامی مانند اخلاق، فقه، تفسیر کتاب و سنت آشکار نبوده است. فلسفهی معاد ربط وثیقی به پاسخ به این سوال کلیدی دارد. اگرچه عقل به عنوان یکی از منابع چهارگانه شریعت مورد قبول فقه شیعه واقع شده، اما فقها آنچنان که باید از تمام ظرفیت های آن استفاده نکرده اند.
سید محمد باقر صدر، فقیه برجسته عراقی که توسط صدام حسین در سال ۱۳۵۸ اعدام شد صراحتاً در مقدمه رساله توضیح المسائل “الفتاوی الواضحه” خود می نویسد: «من با وجود اینکه به عقل اعتقاد دارم اما از آن استفاده نکردم زیرا با وجود منابع لفظی (آیات و روایات) مکفی، نیازی به آن اصلا احساس نکردم.»
فلسفه نبوت چه بوده است؟ انتظار ما از دین و وحی چیست؟ آیا هدف نهایی نبوت وضع قوانین دینی و احکام شرعی بوده است؟ این همان چیزیست که علمای سنتی مسلمان اعم از فیلسوفان، متکلمان و فقیهان ادعا کرده اند. در نتیجهی این بینش، اولا فقه در بین علوم اسلامی به بالاترین مرتبه و مخدوم تمام علوم اسلامی دست یافت. ثانیا شریعت مجموعه ای از احکام اسلامی فرض گردید و ماحصل اینها چیزی جز تغییر اسلام به دینی قانون محور نبود. در حقیقت این یک خطای بسیارمهم در فهم اسلام است. از نقطه نظر اجتهاد ساختاری، شریعت مجموعه ای از ارزش های اخلاقی است. تفاوت این دو رویکرد بسیار گسترده و عمیق است. ارزش ها غالبا ثابت و لایتغیرند، در حالی که قوانین بر حسب زمان، مکان و موقعیت دستخوش تغییر هستند. دلیلی بر اینکه قوانین وضع شده در محیط حجاز در قرن اول هجری بتواند متناسب با نیازهای دوران مدرن باشد وجود ندارد. آنچه از آن قوانینِ جداافتاده از زمینه و زمانهی خود باقی می ماند جز قشر و پوسته نیست، و آنچه از دست رفته است روح و مغز آنها می باشد.
۷
قوانین اسلامی در عصر نزول چهار خصیصه داشتند. آنها بر حسب ذهنیت آن دوران عقلائی، عادلانه، اخلاقی و دارای کارائی بیشتر بودند. این در حالیست که مطابق با تلقی دوران مدرن اکثر احکام غیر عبادیِ شریعت، تقریبا تمامی یا برخی این خصایص را بر اساس ذهنیت دوران جدید دارا نیستند. قالب و صورت قوانین در غیاب این چهار خصیصه چیز با ارزشی نیست تا حفظ شود. باید بپذیریم که زمان و نتایج حاصل از اجتهاد سنتی به سر آمده است . فرآورده های آن نیازهای دوران مدرن را برآورده نمی کند. در مقابل، در مدرسه اجتهاد ساختاری، قوانینی که چهار مشخصه ی فوق الذکر را دارا نیستند یعنی مطابق ذهنیت امروز عقلائی، عادلانه، اخلاقی و دارای کارائی بیشتر نسبت به قوانین رقیب نیستند، به عنوان قوانین منسوخ تلقی می شوند. این دیدگاه در راستای کوچکسازی دامنهی دین و گستردن عمق آن حرکت می کند.
قرآن خود را کتاب هدایت معرفی کرده، نه کتاب قانون. و وجود آیات اندک در خصوص قوانین کیفری یا حقوق زنان به معنی قوانین ثابت و دائمی نیست. در حقیقت کتاب خدا و سنت پیامبر دو هدف را دنبال می کردند: ارائهی خطوط اساسی برای یک زندگی سعادتمند، و تنظیم زندگی دینی در زمان استقرار اولیه اسلام. مورد اول هدفی ثابت و دائمی است، اما مورد دوم فارغ از اینکه در قرآن و سنت آمده باشد یا نه، یک امر موقتی است. علمای مسلمان سنتی این نکته کلیدی را نادیده انگاشته و تمامی محتوای کتاب و سنت را دائمی و ابدی پنداشته اند و بواسطه همین سوء فهم، باعث دشواری های زیادی برای مسلمانان شدند. از دیگر سو، هدف اجتهاد ساختاری تمایز قائل شدن بین این دو نوع احکام اسلامی است، آموزه ها و اصول ثابت را حفظ و مابقی را به موزه تاریخ اسلام رهسپار می کند. اکثر قریب به اتفاق مشکلات اسلام از احکام موقتی که تخته بند زمان و مکان و شرائط خاص خود بودند سرچشمه می گیرد. آنها بخش جدانشدنی و غیر قابل تغییر اسلام نبودند. اینکه این احکام موقت دائمی پنداشته شوند سوء فهم عمیقی است.
در نهایت، تلقی نگارنده از اجتهاد ساختاری، «اجتهاد در اصول و مبانی» است. بر این باورم که این امر، گام ضروری در احیا و اصلاح اندیشه اسلامی در عین حفظِ روحِ اسلام است.
Mohsen Kadivar, “Ijtihad in Usul al-Fiqh: Reforming Islamic Thought through Structural Ijtihad,” Iran Name, University of Toronto, Canada, 30:3 (Fall 2015), pp. XX-XXVII
مقاله منتشر شده در فصلنامه ایران نامه، دانشگاه تورنتو، کانادا، سال ۳۰، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۴، صفحه ۲۷-۲۰.
مترجم از انگلیسی به فارسی: حمیدرضا یزدانی
دانشجوی سال آخر مقطع دکتری مهندسی هوافضا دانشگاه صنعتی شریف
مهر ۱۳۹۵