إنّا لله وإنّا إلیه راجعون
آقای سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (۱۳۰۴-۱۳۹۵) روز قبل در سن ۹۱ سالگی دار فانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت. فقیهی معتدل و میانه رو که در تمام عمرش چه در گفتار و چه در کردار از افراط و تفریط پرهیز داشت. مرجعی خوش مشرب و آینده نگر و در مقایسه با متوسط حوزه های علمیه عالمی بصیر، روشنفکر و دنیادیده بود.
۱
از سال ۱۳۷۲ با آقای موسوی اردبیلی از نزدیک آشنا شدم. ایشان مرا برای تاسیس و مدیریت گروه فلسفه دانشگاه علوم انسانی مفید – که خود ریاست عالیه آن را برعهده داشت – به همکاری دعوت کرد. پذیرفتم و تا زمانی که در قم بودم (تابستان ۱۳۷۶) انجام وظیفه کردم. رابطه من و آقای اردبیلی در این چهار سال بسیار عمیق شد. هر ماه در چندین جلسه غالبا خصوصی از تجارب علمی و عملی خود می گفت و من یافته های خود را با ایشان در میان می گذاشتم. فارسی او به لهجه شیرین آذری شنیدنی بود. با اینکه هرگز رسما شاگرد ایشان نبودم زمانی که قصد مهاجرت از قم به تهران را داشتم گواهی اجتهاد برایم نوشت (۱۴ شهریور ۱۳۷۶)، عین آنچه استاد منتظری نوشته بود. بعدا دانستم او را به این دلیل تحت فشار قرار داده اند: در مراجعهی سید ابوالفضل میرمحمدی از اعضای جامعه مدرسین به آقای موسوی اردبیلی ایشان پاسخ می دهد:«من فقط به یک نفر اجازه دادهام و آن هم به خاطر این بود که چند مورد بحثی که به او دادهام و از عهدهاش بر آمده است.» (صورت مذاکرات و مصوبات جلسات جامعه مدرسین، ۱ اردیبهشت ۱۳۷۷، کتاب جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، جلد دوم: فعالیتها ۱۳۵۷–۱۳۸۴، ص ۶۱۰)
بعد از اعتراض به قتلهای زنجیره ای و بازداشتم توسط دادگاه غیرقانونی ویژه روحانیت در اسفند ۱۳۷۷ آقایان موسوی اردبیلی و صانعی دو مرجع تقلیدی بودند که علنا از این زندانی دفاع کردند. من در آن زمان از دنیای خارج بی اطلاع بودم. در جو سنگینی که حاکمیت علیه نخستین بازداشتی معترض به قتلهای زنجیره ای ایجاد کرده بود این دفاع بسیار ارزشمند بود. اتهام اصلی من نسبت دادن آمریت قتلها به رأس نظام بود. آقای موسوی اردبیلی گفته بود: «نه اتهام به کدیور اتهام است، و نه مجازاتی که برای این اتهام در نظر گرفته شده، چرا که این کاری است ناپخته و تاسف بار. هرچه مسئولین از این کارهای ناموجه کمتر بکنند صلاح نظام و انقلاب را در نظر گرفته اند.» (روزنامه سلام، ۱۲ اسفند ۱۳۷۷)
بعد از إتمام دوران زندان تا زمان اقامتم در تهران روابط با ایشان گرمتر از سابق ادامه یافت. هر زمان که به قم می رفتم غیر از تشرف خدمت استاد منتظری (که در زمان حصر غیرقانونی ایشان از طریق آیفون منزل احمد آقا منتظری صورت می گرفت) به دیدار ایشان و آقای صانعی می شتافتم. این دیدارها سالی چند بار صورت می گرفت. علاوه بر اینها ادامه تدریس در دانشگاه مفید به عنوان استاد مدعو و هدایت پایان نامه دانشجویان آن دانشگاه وجه دیگر ارتباط با ایشان بود.
حضور فعال در همایشهای بین المللی اسلام و حقوق بشر که از ابتکارات این دانشگاه بود و نوعی جوشکنی در فضای بسته قم و روحانیت بلکه کشور بود دیگر همکاری با آقای اردبیلی بود. در سال اول با ارائه مقاله «آزادی عقیده و مذهب در اسلام و اسناد حقوق بشر» در نخستین روز همایش که با حضور ایشان و ریاست محترم جمهوری آقای سید محمد خاتمی برگزار می شد مقاله را به حسن یوسفی اشکوری تقدیم کردم که آن زمان در زندان بود و به اتهام ارتداد در شرف حکم اعدام بود. در دومین سال مقاله «مسئله برده داری در اسلام معاصر» را قرائت کردم که حتی هنوز هم در حوزه علمیه قم غیرقابل تحمل است. بالاخره یکی دو سال بعد با انتشار خلاصه «مقاله بازشناسی حق عقل، شرط لازم سازگاری دین و حقوق بشر» در کتابچه خلاصه مقالات همایش چند ساعت قبل از سخنرانی خبر دادند که سخنرانی مرا در قم ممنوع کرده اند و ایشان پدرانه برای حفظ جانم خواستند که از سفر به قم اجتناب کنم. نامه مورخ ۲۹ شهریور ۱۳۸۶ جامعه مدرسین حوزه قم به آقای موسوی اردبیلی در این زمینه بهترین سند تفاوت شگرف دو نوع تفکر در حوزه شیعی معاصر است.
۲
این نکات را مستند به جزئیات نوشتم تا همگان بدانند که آقای موسوی اردبیلی که من از نزدیک شناختم در حد حوزه های علمیه روشنفکر، مدافع آزادی بیان و تضارب آراء بود. مجموعه نُه جلدی آثار او در فقه کیفری (فقه القضاء، فقه الحدود والتعزیرات، فقه الدیات، فقه القصاص و فقه الشهادات) بعد از ده سال تجربه مدیریت قضائی و یک ربع قرن تدریس آن مواد به رشته تحریر در آمده و در مقایسه با کارهای مشابه فقهی مزایا و امتیازاتی دارد. برخی از آراء وی را در کتاب «مجازات ارتداد و آزادی مذهب: نقد مجازات ارتداد و سبّالنبی با موازین فقه استدلالی» (۱۳۹۳) تحلیل کرده ام، خصوصا در بحث مهم «هیچکس بهصرف عنوان ارتداد به امر پیامبر و ائمه به قتل محکوم نشده است.» موسوی اردبیلی در خارج فقه و اصول شاگرد آقایان سید حسین بروجردی و سید محمد محقق داماد و در فلسفه شاگرد آقای سید محمد حسین طباطبایی بود. قبل از آن هم چند سال در حوزه علمیه نجف از دروس آقایان سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم موسوی خویی، سیدعبدالهادی شیرازی، سید هادی میلانی، شیخ محمد آل یاسین و شیخ صدرا بادکوبی استفاده کرده بود.
در شناخت آقای موسوی اردبیلی باید به حداقل سه جنبه توجه داشت: حوزوی، دانشگاهی و سیاسی.
الف. در جنبه اول ایشان مرجع تقلید بود. رساله عملیه و حاشیه اش بر العروة الوثقی را در سال ۱۳۸۰ منتشر کرد. در زمان حصر استاد منتظری در آبان ۱۳۷۶ اکثر شاگردان ایشان به درس آقای اردبیلی رفتند. جامعه مدرسین که بعد از انقلاب خصوصا از سال ۱۳۶۸ به زائده حکومت در حوزه تبدیل شده آقای موسوی اردبیلی را هرگز در عداد مراجع جایزالتقلید معرفی نکرد، در حالی که مرجعیت فرد فاقد اجتهاد مطلق را با کوپن سیاسی امضا کرد، و این مایه وهن جامعه مذکور است. قبل از انقلاب سه مسجد تاسیس شده توسط آقای اردبیلی بعلاوه کانون توحید از مراکز نواندیشی دینی و مبارزه با استبداد و تحجر بوده اند.
ب. از جنبه دوم آقای اردبیلی به تعامل واقعی حوزه و دانشگاه (و نه اربابی حوزه و رعیتی دانشگاه با عنوان فریبنده وحدت حوزه و دانشگاه) باور داشت. تاسیس دانشگاه علوم انسانی (دارالعلم) مفید در پنج رشته اقتصاد، حقوق، فلسفه، علوم سیاسی و علوم قرآنی یک واقعه مهم در فضای آکادمیک ایران خصوصا قم است. تربیت یافتگان این دانشگاه در زمره زبده ترین متخصصان ایرانی رشته های یادشده هستند. این دانشگاه ایرانی در محافل دانشگاهی جهان مرکز علمی شناخته شده ای برای علوم اسلامی است. تاسیس دبیرستانهای مفید از دیگر اقدامات فرهنگی باارزش این عالم آینده نگر است. تربیت یافتگان این مدارس چه از حیث علمی و چه از حیث ایمانی سرمایه های ملی ما هستند.
ج. اما از جنبه سوم یعنی سیاسی آقای موسوی اردبیلی باور داشت که این جنبه ضعیف ترین جنبه زندگی او بوده است. این را در مباحثات متعددی با راقم این سطور درمیان گذاشت. ایشان از اسفند ۱۳۵۸ دادستان کل کشور و از تیر ۱۳۶۰ تا پایان حیات آقای خمینی رئیس دیوان عالی کشور بوده، علاوه بر این یکی از پنج عضو اولیه شورای انقلاب اسلامی، نماینده مردم تهران در شورای بررسی نهایی قانون اساسی، نماینده مردم تهران در دوره نخستین مجلس خبرگان، عضو منصوب رهبری در شورای بازنگری قانون اساسی و امام جمعه موقت تهران تا اوایل زمستان ۱۳۷۲ بوده است. یعنی در دهه اول یکی از «ارکان نظام جمهوری اسلامی» بوده و در خوب و بد آن خصوصا دستگاه قضا شریک است. اما در زندگینامه رسمی خود در پایگاه اطلاع رسانیش ترجیح داده کمترین اشاره ای به این فعالیتهای سیاسی نکند! معنای آن نگاه انتقادی خصوصا به نتایج جمهوری اسلامی است. او بزرگترین منتقد فعالیتهای سیاسی خود بود. سیاست را خوب می فهمید، و از مقتضیات بیرحمانه اهل سیاست کاملا مطلع بود. مسلما موافق وضع موجود نبود، هرچند اهل اعتراض علنی از سنخ استاد منتظری هم نبود.
۳
در آخرین خطبهاش در نماز جمعه تهران در ۳ دی ۱۳۷۲ با ظرافت انتصاب مرجع توسط مرجع سابق را خلاف رویّۀ سنتی شیعه دانست و تصریح کرد که هیچیک از مراجعِ درگذشتۀ پس از انقلاب ازجمله آقای خمینی کسی را برای پس از خود تعیین نکردهاند. بعد از وفات آقای سید محمد رضا موسوی گلپایگانی (۸ آذر ۱۳۷۲) و خیز رهبری برای مرجعیت این بیانات بسیار معنی دار بود. (تفصیل مطلب را در کتاب «ابتذال مرجعیت شیعه» آورده ام) وی در خطبه دوم همان نماز جمعه گفت:
«من در اینجا میخواهم یک مطلب تلخی را بیان کنم … من به دلیل کهولت سن باید حرفهایم را هرچند برای عدهای ناخوشایند باشد بزنم، زیرا معلوم نیست از عمر من چیزی باقی مانده باشد و دوباره فرصتی برای بیان این حرفها بهدست آورم. عزیزان من! ما انقلاب کردیم. این انقلاب برکتها و پیامدهای مثبت فراوانی داشته است. اما من معتقدم که ما در برخی موارد ندانسته بد عمل میکنیم و به انقلاب آسیب میزنیم. یکی از اشتباهات ما که موجب خدشهدارشدن و آسیبدیدن انقلاب میشود، این است که گمان میکنیم هر کس ستایشگر باشد، دوست است و هر کس منتقد باشد، دشمن است. والله چنین نیست، بسیارند ستایشگرانی که به آنچه میگویند اعتقاد ندارند و قلبشان، سخنانشان را تکذیب میکند و بسیارند افرادی که از روی دلسوزی داد میزنند و انتقاد میکنند. این درست نیست که هر کس بگوید بالای چشم انقلاب ابروست، به او گفته شود که تو ضد انقلاب هستی، تو ضد ولایت فقیه هستی و اصلا انقلاب و ایران و امام را قبول نداری! اینگونه با منتقدین برخورد نکنیم. اینگونه برخوردها نادرست و خیانت به انقلاب است. بگذارید اگر دوستان انقلاب حرفی انتقادی دارند آن را بیان کنند. ممکن است یک مطلبی را بگوید که غلط باشد، اما زبان غلطگو را که نمیبُرند، بلکه با زبان آرام و با استدلال با او صحبت میکنند تا متوجه اشتباهش شود…. باید مقداری به خودمان بیائیم. دوستانمان را نرنجانیم. از دیگران انتظار نداشته باشیم که هر چه ما میگوئیم همان را تکرار کنند و کاملاً پیرو ما باشند. چنین چیزی ممکن نیست. خداوند میفرماید: و قد خلقکم اطوارا [شما را به گونههای مختلف بیافرید، نوح ۱۴] خداوند خود قیافۀ من و تو را مخالف یکدیگر آفریده است. همچنانکه قیافههایمان با یکدیگر تفاوت میکند، فکرهایمان هم با یکدیگر تفاوت دارد. پس چرا به دنبال تحمیل عقیدۀ خود به دیگران باشیم؟ والله تحمیل عقیدۀ خود به دیگران نه به صلاح انقلاب است نه عملی موفقیتآمیز است … ممکن است افرادی از سخنان من سوءبرداشت کنند و خیال کنند که من قصد دارم بهطور غیرمستقیم و در پرده حرفهایی بزنم. اما حرف من این است که ما باید دوست را از دشمن تشخیص دهیم. باید از معیارهای غلط استفاده نکنیم. انتقاد کردن دلیل بر دوستی یا دشمنی نیست.» (همپای انقلاب: خطبه های جمعه آیت الله العظمی موسوی اردبیلی، دانشگاه مفید، ۱۳۸۵، ص ۷۳۸ – ۷۳۷).
آقای اردبیلی در تاریخ ۱۰ خرداد ۱۳۹۱ در سخنان مهمی در پایان درس خارج فقه خود صریحا از ملت ایران عذرخواهی کرد:
«اگر بنده کاری کردهام که نباید میکردم یا ترک فعلی کردهام که باید انجام میدادم، از همه عذر میخواهم، از همه حلالیت میطلبم. من از طرف خودم حرف میزنم، به دیگران کاری ندارم. من از کارهای کرده و نکرده خودم نگرانم. اگر همه ما درست عمل کرده بودیم وضع این نبود. ولی گمان میکنم همه ما، همه مسئولین، از سابق تاکنون، باید از مردم عذرخواهی کنیم. ضرورت این کار البته برای مسئولینی که در لباس روحانیتند بیشتر است.» (فرارو، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت اله العظمی موسوی اردبیلی)
این در حکم وصیت سیاسی آقای اردبیلی است.
۴
او واقعا نگران بود و عمیقا به آخرت باور داشت. بعد از سکته اوایل زمستان ۱۳۷۲ خود ایشان برایم نقل کرد که حیات برزخی را مشاهده کرده است و باور نمی کرده بتواند به دنیا بازگردد. از آن زمان کاملا از سیاست جمهوری اسلامی فاصله گرفت و خود را وقف فعالیتهای حوزوی و دانشگاهی کرد. او با سکوت معنی دارش در حد خود به وضع موجود اعتراض کرد، حداقل دیگر با حاکمیت همراهی نکرد. در دو جریان إصلاحات و جنبش سبز از اعتراض برحق مردم دفاع کرد. برای دفاع از حقوق زندانیان بیگناه جنبش سبز در بهمن ۱۳۸۸ با ویلچر به دیدار رهبر رفت: «من سران معترضین شما را می شناسم و شهادت می دهم قصدشان اصلاح امور کشور بر اساس قانون اساسی است. برای حل سریع بحران همه زندانیان وقایع اخیر را بدون قید و شرط آزاد کنید.» (جرس، ۱۹ بهمن ۱۳۸۸) هرچند به تقاضایش وقعی گذاشته نشد. او محصوران آزاده مهدی کروبی، میرحسین موسوی و زهرا رهنورد را بیگناه می دانست.
ای کاش موسوی اردبیلی نقدهایش به دوران مسئولیت خود را نوشته باشد. افسوس که تا زنده بود لب به سخن نگشود و اسرار تاریخ معاصر ایران را با خود به گور برد. او در نهایت به همان نتیجه ای رسید که استاد منتظری رسیده بود، البته به شیوه خاص خودش. ارکان جمهوری اسلامی یک به یک از محصول کار خود تبری می جویند، «فاعتبروا یا اولی الابصار».
درگذشت این عالم ربانی را به بیت محترم موسوی اردبیلی، خصوصا فرزندان، شاگردان، مقلدان و علاقه مندان آن مرجع فقید تسلیت عرض می کنم. برای آن تازه درگذشته رحمت، مغفرت و رضوان و برای بازماندگان صبر و اجر مسئلت دارم.
محسن کدیور
۴ آذر ۱۳۹۵