شرح گلشن راز
شیخ محمود شبستری
جلسه چهارم
شرح ابیات شماره ۱۱۱ تا ۱۲۹شامل پاسخ به پرسش دوم با موضوع فکر در طریقه عرفانی است. شبستری در این ابیات از تفکر ذات حق به عنوان تفکر منهی و تفکر در اسماء و افعال الهی به عنوان تفکرمطلوب یاد کرده است. نقد تفکر فلسفی در کنار مقایسه آن با فکر عرفانی در این بخش نیز ادامه دارد.
سوال دوم
[۱۱۱] کدامین فکرْ ما را شرطِ راه است؟ / چرا گَه طاعت است و گه گناه است؟
سؤال اول از حقیقت فکر بود. سؤال دوم از فکر خاص اهل طریقت است. فکر لازم در طریقت و قرب به حق چیست؟ چرا فکر در این طریق گاهی طاعت و گاهی گناه محسوب می شود؟ به اولی تشویق و از دومی نهی شده ایم؟
جواب
[۱۱۲] در آلا فکر کردنْ شرط راه است / ولی در ذاتِ حقّْ محضِ گناه است
آلاء: جمع إِلْی یا أَلْی، بمعنی نعمتها، نیکوئی ها. «فبأیّ آلاء ربّکما تکذّبان؟» (الرحمن) مجازا به معنی آثار. اقتباس از این حدیث نبوی: «تفکروا فی آلاء الله ولاتفکروا فی الله» (به نعمتهایش بیندیشید، به ذاتش فکر نکنید).
این بیت تفصیل مصرع دوم بیت قبل است: فکر طاعت و فکر گناه. تفکر در أسماء و صفات و أفعال الهی که منشأ جمیع نعمتهای ظاهر و باطن است. تفکر در ذات خداوند موجب ضلالت و حیرت و در نتیجه گناه است. مراد از گناه نهی مولوی نیست، نهی ارشادی است یعنی ارشاد به بُعد از خداوند.
[۱۱۳] بوَد در ذاتِ حقّْ اندیشهْ باطل / محالِ محض دانْ تحصیلِ حاصل
فکر در ذات خداوند امر باطلی است. آن را محال مطلق و تحصیل حاصل بدان. این بیت سه نکته دارد: بطلان فکر در ذات خداوند، امتناع مطلق آن، تحصیل حاصل بودن آن. باطل است زیرا خداوند هستی مطلق است، فکر هرگز به کنه ذات نرسد، أصول طریق تقرب و وصال به حضرت حق فکر در ذات نیست. این امر ممتنع مطلق است، چرا که اصولا بینهایت توسط موجود محدود قابل ادراک نیست. تحصیل حاصل است زیرا در عالم ذر به ادراک فکری إقرار کرده ایم و نهایت ادراک رسیدن به همان مقام است که داشته ایم، یعنی از علم فطری به علم فطری می رسیم. وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ (اعراف ۱۷۲) «و (به خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آری». لاتتفکروا فی ذات الله. یتفکرون فی خلق السموات والأرض یا قل انظرو فی ملکوت السموات والأرض.
[۱۱۴] چو آیات است، روشن گشته از ذات / نگردد ذاتِ او روشن زِ آیات
آیات: نشانه ها، یعنی أفعال، صفات و أسماء. وجود خداوند (ذات) روشن تر از همه هستی هاست، او به خودی خود روشن است و ماسوی به او روشن می شوند. هویدایی آیات هم به نور ذات است، همچنان که دیدن شعاع خورشید معنایش دیدن ذات خورشید نیست، که ذات خورشید از فرط نور نادیدنی است. نور ضعیف را با نور شدید می شناسند نه برعکس. آیات خداوند با ذات او روشن می شود، ذات او از طریق آیاتش روشن شدنی نیست. خلاصه نپندارید که از طریق أفعال و أسماء و صفات ذات دست یافتنی است. حاشا و کلا!
[۱۱۵] همه عالم به نور اوست پیدا / کجا او گردد از عالم هویدا؟
تمام عالم ممکنات به تجلی نور ذات حق ظاهر شده اند. چگونه چیزی در این عالم بتواند سبب ظهور او شود؟! او بذاته ظاهر است و غیر به او ظاهر است، اینکه با غیر او را بیابید از سر بدر کنید. حکایت با شمع در روز روشن به دنبال خورشید گشتن است.
[۱۱۶] نگنجد نورِ ذات اندر مظاهِر/ که سُبْحاتِ جلالش هست قاهر
سُبُحات: جمع سُبحه، به معنی انوار الهی، جلال و عظمت خداوند. ماسوی الله مظاهر نور او هستند، ذات در آنها تجلی کرده، آنها مجلی و مظهر اویند. وجود امکانی چیزی بیش از آیه و مظهر نیست. نور ذات در مظاهر نمی گنجد، چرا که ذات بینهایت و به صفت وحدت و اطلاق است، و مظهر در عالم تعین و کثرت. وحدت اطلاقی در مظاهر متعین متکثر نمی گنجد. سبحات جلال یعنی انوار عظمت و کبریایی حق بر جهان قاهر است، و غیرتش نقش غیر بر صفحه هستی نگذاشته تا کسی را برسد که ادعای ادراک او کند.
[۱۱۷] رها کن عقل را، با حقّ همی باش / که تابِ خور ندارد چشم خفّاش
خور: خورشید. نور ذات موجب فناء مظاهر است. چشم عقل از ادراک مشاهده جمال مطلق ذات عاجز است. عقل ابزاری و فلسفی را رها کن. با چشم دل بیاد حق باش، چشم خفاش توان نور خورشید را ندارد. چشم عقل را به خفاش و ذات حق را به خورشسد تشبیه کرده است.
[۱۱۸] در آن موضع که نور حقّ دلیل است / چه جای گفت و گوی جبرئیل است
جبرئیل صورت ممثل عقل و مظهر علم است و در مقام فنا راه ندارد. در مقام فناء فی الله علم و عقل و ادراک و شعور و سایر صفات محو می شوند. در مقامی که نور تجلی الهی دلیل راه سالک می شود و او را به مقام محو اثنینیت و وحدت می رساند و سالک واصل بی وسیله و آلت نور حق را مشاهده می کند، یعنی مقام انسان کامل بالاتر از مقام فرشته و گقتو گوی عقلی است.
[۱۱۹] فرشته گرچه دارد قربِ درگاه / نگنجد در مقامِ «لی مع الله»
مقام فرشته یعمی عقول، نفوس، أرواح و قوا از جهت بساطت و تجرد مقام قرب است، اما مقام انسان کامل مرتبه فناء فی الله است و حصول جمعیت جمیع أسماء الهیه و حقایق کونیه اکمل و اقرب از مقام فرشته است. اشاره به حدیث نبوی:«لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملَک مقرّب ولانبیّ مرسَل» (مرا با خدا خود وقتی است که در آن فرشته مقرب و پیامبر مرسل نمی گنجد) مراد از نبی مرسل مقام نبوت خود محمد بن عبدالله است. یعنی مقام ولایت و فناء فی الله محمدی از مقام نبوت و رسالت او بالاتر است. مقام نبوت و رسالت تعین است و در مقام فناء فی الله تعینی نیست.
[۱۲۰] چو نور او مَلَک را پر بسوزد / خِرَد را جمله پا و سر بسوزد
چون نور تجلی ذات مقتضی اضمحلال مطلق مظاهر و کثراتست به حکم آیه فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا (اعراف ۱۴۳) «ما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد.» ملائک را بسوزاند، ناظر بر سخن جبرئیل در شب معراج: «لو دنوتُ انملةً لاحترقتُ» (اگر به قدر بند انگشتی جلوتر آمده بودم می سوختم)، عقل در این مقام بی سلاح است.
[۱۲۱] بوَد نور خِرَد در ذات أنور/ به سان چشمِ سر در چشمهٔ خَور
در تجلی نور ذات که مستجمع جمیع انوار أسماء و صفات است، نور خِرد انسانی همانند چشم ظاهر با خورشید است. چشم سر توان دیدن خورشید ندارد از فرط شدت نور. بر همین منوال عقل و فکر نیز به ذات دسترسی ندارد.
[۱۲۲] چو مُبْصَر در نظر نزدیک گردد / بصر زِ ادْراک او تاریک گردد
غایت قرب موجب عدم رؤیت است. همچاناکه برای دیدن اشیاء فاصله ای لازم است، و زیاده از حد نزدیک شدن بیننده به امر مرئی، چشم ظاهر از از ادراک بصری آن ناتوان می شود. در چشم باطن نیز زمانی که سالک از مراتب تجلی صفات و أسماء عبور کرد، و مستعد قبول تجلی ذات شد، آن نور تجلی به رنگ سیاه متمثل می گردد، و دیده بصیرت او تاریک می شود. البته در آن مقام اثنینیتی نیست، همه اوست!
[۱۲۳] سیاهی گر بدانی نورِ ذات است / به تاریکی درون، آبِ حیات است
از غایت نزدیکی تاریکی در دیده می آید و ادراک نمی ماند. سیاهی و تاریکی که در آن مرتبه سالک مشاهده می کند نور ذات مطلقست. در درون آن تاریکیِ نور ذات که مقتضی فناء است، آب حیات بقاء بالله که موجب حیات سرمدی است پنهان است.
[۱۲۴] سیه جز قابضِ نورِ بصر نیست / نظر بگذار، کین جای نظر نیست
در مقام فناء مدرِک در مدرَک ادراک راه ندارد، و از غایت اتحاد معنوی و قرب، نور بصر نمی ماند. نور سیاه اگه از از غایت افراطِ قرب است، قبض نور بصر می کند، و بصیرت منتفی می شود. آنچه مرئی است نور مخلوط به ظلمت است نه ظلمت محض و نه نور محض. در مقام فناء فی الله که ناظر و منظور مضمحل شده اند و مقام وحدت حقیق اطلاقی است جای نظر نیست.
[۱۲۵] چه نسبت خاک را با عالمِ پاک / که ادراک است عجز از درکِ ادراک
مراد از خاک ممکنات هستند. مراد از عالم پاک ذات حق و وجود منزه از لوث کثرت. ممکن فقیر نسبتی با غنی مطلق ندارد، تا توان ادراک ذات حق و مشاهده جمال ذات داشته باشد. لذا گفته اند:«العجز عن درک الادراک ادراک» (ناتوانی از درک پس از جستن و تفحص خود ادراک است) یعنی از مقام جهل مرکب به مقام جهل بسیط نائل شده ایم. می دانیم که نمی دانیم. ممکن (معدوم در مقام ذات) درمی یابد که مدرَک حقیقی غیرمتناهی است، مقام حیرت.
[۱۲۶] سیه رویی ز ممکن در دو عالَم / جدا هرگز نشد، والله اعلم
سیه روئی یعنی ظلمت و عدم در دو عالم صورت و معنی و ظاهر و باطن از ممکن الوجود جدایی ناپذیر است، چه انفکاک شیء از خودش محال است. ما عندکم ینفد وماعندالله باق (نحل ۹۶) «آنچه نزد شماست فناشدنی است و آنچه نزد خداوند است باقی است.» کل شیء هالک الا وجهه (قصص ۸۸) «همه چیز جز ذات او فنی می شود»
[۱۲۷] سواد الوجهِ فی الدارَیْنِ درویش/ سوادِ أعظمْ آمد بی کم و بیش
در اصطلاح عرفان فقر عبارت از فناء فی الله و اتحاد قطره با دریاست. اشاره به حدیث نبوی: «الفقر سوادالوجه فی الدارین» (فقر در هر دو عالم سیاه رویی است). سالک حقیقتا به عدم ذاتی و فقر حقیقی خود راجع می شود. «اذا تمّ الفقر فهو الله» (وقتی به تمام مرتبه فقر رسید به خدا رسیده است.) این سواد الوجه سواد اعظم است. سواد اعظم آن است که که هرچه خواهند در او بیابند. این مرتبه به اجمال تمامی مراتب وجودات تفصیلی را حائز است. این کم و بیش تمام واقعیت است. پس سالک تا به فنای کلیه (سواد الوجه) نرسد به بقای بالله (سواد اعظم) نخواهد رسید که نیستی از خود عین هستی به حق است. این مقام جز به انسان کامل نرسد.
[۱۲۸] چه میگویم که هست این سِرِّ باریک / شبِ روشن میان روزِ تاریک
آنچه گفته شد نکته ظریف و سرّی باریک است، مراد از شب روشن نور سیاه است که روشن به نور ذات می باشد. تشبیه به «شب» از جهت سیاهی و عدم ادراک است. «روشن» به اعتبار ظهور و تجلی ذاتو بیرون آمدن از حجاب کثرت. روز تاریک مراد تجلی أسماء و صفات و افعال است که بر سالک به چشم دل روشند پس روز است، اما تاریکی یعنی حجاب ذات بودن. «ان لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمة» (خدا را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است). از زاویه دیگر مراد از شب روشن «ذات احدیت» است از حیث بی تعینی و بی رنگی، و روز تاریک «تعینات و کثرات امکانی» که در حد ذات ظلمت و عدمند.
[۱۲۹] در این مشهد که انوار تجلّیَ است / سخن دارم، ولی نا گفتن أَوْلَی است
مشهد محل شهود است و تجلی روشن شدن دل از انوار غیبی است. هرگاه دل سالک مصفا شد انوار الهی در او می تابد و حق بی صورت در دیده وی جلوه گری می کند. من در این زمینه یک سینه سخن دارم ولی به دلایلی لب فرو می بندم. یکی اینکه برخی از این مقامات به زبان درنمی آید، دیگر اینکه قاصران را باعث سوء فهم شود.
محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل
۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱ نوامبر ۲۰۱۶