تهمت و پدیده موسی موسوی

 

تهمت در حکومت اسلامی

ریشه یابی احکام مهدورالعِرض در فقه و روایات شیعه

قسمت سوم (ویرایش دوم)

 

خلاصه قسمت‌های اول و دوم: دروس حکومت اسلامی (۱۲ جلسه، ۱ تا ۱۹ بهمن ۱۳۴۸)  با اذن بلکه برنامه ریزی آقای خمینی توسط اعضای دفترش ضبط شد تا امکان تکثیر و توزیع داشته باشد. نیمه دوم زمستان ۱۳۴۸ نوارهای صوتی دروس دوازده‌گانه ولایت فقیه از طریق حجاج و نیز مسافران عتبات به ایران رسیده است. فایل صوتی یازده جلسه از درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در خرداد تا مرداد ۱۳۸۹ از رادیو معارف صدای جمهوری اسلامی ایران پخش شده است. فتوای جواز بلکه وجوب تهمت به آخوندهای درباری از رادیو پخش شد، اما جواز کتک زدن آنها و برداشتن عمامه‌شان بدون کمترین توضیحی سانسور شده بود.

کلیه مراحل آماده سازی کتاب حکومت اسلامی: ولایت فقیه با دستور، سرمایه گذاری و نظارت شخص آقای خمینی صورت گرفته است. دستیار اجرایی مصطفی خمینی و مجریان حدود بیست نفر از روحانیون مبارز نجف که بین آنها تقسیم کار صورت گرفته بود. متن درسها توسط چند نفر از شاگردان آقای خمینی به دستور ایشان ویرایش شده و بعد از ویرایش توسط خود ایشان اصلاح و بعد از تایید نهایی چاپ شده است. انتساب ویرایش نجف به آقای خمینی قطعی است. در ویرایش کتاب نه تنها حالت گفتاری به نوشتاری تبدیل شده و عبارات تکراری حذف شده بلکه عبارات توضیحی در حد یک یک پنجم فایل صوتی به متن افزوده شده است. حمید روحانی خود را مسئول «گردآوری، نگارش، تنظیم، تدوین و تیترگذاری» کتاب چاپ نجف معرفی کرده است. ادعایی که از جانب دیگر دست اندرکاران کتاب تأیید یا تکذیب نشده است. ناشر کتاب مطبعة الآداب بوده است. ترتیب چاپ نجف ترتیب دروس دوازده‌گانه است. چاپ اول در قالب شش کتابچه (هر یک متن ویراسته دو درس) و چاپ دوم متن کامل هر دوازده درس بوده است. چاپ اول کتابچه‌ها در بهمن و چاپ دوم کتاب در نیمه دوم اسفند ۴۸ صورت گرفته است. دو چاپ هیچ فرق محتوایی ندارند. آقای خمینی در أواخر درس هفتم مورخ ۱۱ بهمن ۱۳۴۸ درباره شیوه مواجهه با آخوندهای درباری و جواز بلکه وجوب تهمت به ایشان بحث کرده است. مطابق ویرایش نجف: «در این روایت‏‎ ‎‏است که از این اشخاص بر دین بترسید؛ اینها دین شما را از بین می برند. اینها را باید رسوا‏‎ ‎‏کرد، لکه دار و متهم ساخت، تهمت که از گناهان کبیره است، به این نوع آخوندها لازم است زده شود، تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط‏‎ ‎‏نشوند، امام زمان را ساقط می کنند؛ اسلام را ساقط می کنند.‏» ویرایش نجف از فایل صوتی در فتوای تهمت غلیظ تر است! چرا که حکم شرعی تهمت از «دائر بین جواز و وجوب» تبدیل به «حکم وجوب» شده است! نخستین چاپ نجف در زمستان ۱۳۴۸ به دست مرتضی مطهری رسیده است. وی در سخنرانی فروردین ۱۳۵۴ به حق، ساقط کردن افراد متهم به دشمنی با اسلام (از جمله اهل بدعت) را با نسبت دادن أمور خلاف واقع از قبیل کذب، بهتان و تهمت مطلقا محکوم کرده است. در حقیقت او با ظرافت اشتباه استادش را تصحیح کرده بود.

قسمت اول: تهمت در حکومت اسلامی

قسمت دوم: تهمت در حکومت اسلامی چاپ نجف

قسمت چهارم: نخستین مجری فتوای تهمت: مورخ رسمی تاریخ انقلاب

***

متن کامل درسهای دوازده‌گانه حکومت اسلامی چاپ نجف در اوایل سال ۱۳۴۹ از بخش فارسی رادیو بغداد به درخواست مصطفی خمینی و موافقت ضمنی آقای خمینی توسط موسی موسوی اصفهانی قرائت شده است. وی نوه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و متاسفانه به گفته محمود دعایی مجری برنامه نهضت روحانیت ایران در رادیو بغداد «فردی بدنام»، به باور مصطفی خمینی «نابغه ای شیطان صفت»، و بنابر یافته های این تحقیق مطابق موازین آقای خمینی بین سالهای ۱۳۳۱ تا ۱۳۴۳ روحانی درباری در رژیم شاه و از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ روحانی درباری رژیم بعث عراق بوده است. وی از ۱۳۵۹ تا آخر عمر به سخنرانی و نگارش کتاب علیه آقای خمینی و جمهوری اسلامی اشتغال داشت و در دهه آخر عمرش حتی به تشیع هم پشت کرد و بر علیه آن ردیه نوشت. این‌که یک «روحانی درباری» با چنین سوابق و لواحقی فتوای جواز یا وجوب تهمت به روحانیون درباری را قرائت کند و راهنمای عمل انقلابیون داخل کشور قرار گیرد، از زهرخندهای تاریخ است.

سومین قسمت سلسله مباحث «تهمت در حکومت اسلامی: ریشه یابی احکام مهدورالعِرض در فقه و روایات شیعه» دو بخش دیگر به ترتیب زیر را مورد بحث قرار داده است: قرائت در رادیو فارسی عراق و پلی کپی در تهران، و پدیده موسی موسوی. این تحقیق مستند به اسناد و مدارک متعدد حاوی ابعادی از جمهوری اسلامی است که برای نخستین بار منتشر می شود و با روایت رسمی تفاوت فراوانی دارد. نویسنده از انتقادات و پیشنهادات صاحب‌نظران استقبال می کند.

 

بخش سوم. قرائت در رادیو فارسی عراق و پلی کپی در تهران

 

آیا درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه آقای خمینی با صدای خود ایشان قبل از پیروزی انقلاب هرگز از رادیویی پخش شد؟ آیا متن پیاده شده این درسها هرگز از رادیویی قرائت شد؟ اگر قرائت شده در چه تاریخی و کدام متن این دروس قرائت شده است؟ پخش رایویی این دروس در مقایسه با شبکه توزیع نوارها، کتابچه‌ها و کتاب چاپ نجف چه نقشی در اطلاع رسانی عمومی داشته است؟ فتوای تهمت چگونه و در چه تاریخی و با چه تیراژ نسبی قرائت، تکثیر و توزیع شده است؟ پس از پخش رادیویی چه اقداماتی در توزیع و تکثیر این درسها رخ داده و چه کسانی سرشاخه این اقدامات بوده اند؟

در این بخش ناگزیر اطلاعات فراوانی در مورد خود درسها تشریح شده – اطلاعاتی که به طور مدون برای نخستین بار عرضه می شود – تا نوبت به بحث فتوای تهمت برسد. این بخش در پاسخ به پرسشهای فوق تنظیم شده و شامل پنج بحث به شرح زیر است: صدای روحانیت مبارز از رادیو عراق، قرائت درسهای ویرایش نجف در رادیو عراق، ضبط و پیاده کردن درسهای رادیو در تهران، تایپ و تکثیر درسها در تهران، و توزیع درسها در تهران.

درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه آقای خمینی به سه صورت از نجف پخش شد: اول فایل صوتی، دوم کتابچه و کتاب درسها منتشره در نجف، و سوم قرائت همان ویرایش از صدای فارسی رادیو عراق، ضبط و تایپ درسها و پلی کپی آنها در تهران. شواهد و قرائن موجود  نشان می دهد که توزیع دو صورت نخست در ایران بسیار محدود بوده است. علت اصلی آن هم خفقان شدید أواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه و قدرت بالای ساواک در تعقیب و مجازات واردکنندگان و پخش کنندگان می تواند باشد. توان شبکه دستی توزیع در آن ایام بسیار محدود بوده است. کنترل مرزها و تفتیش وسایل مسافران حج و عتبات کار سختی نبوده است. البته نوارها، کتابجه‌ها و کتاب حکومت اسلامی وارد ایران شد، اما تعداد نسخه‌های آن بسیار محدود بود. طبیعی است که پخش درسها از بخش فارسی پرشنونده رادیو بغداد در آن زمان و سپس ضبط، پیاده کردن، تایپ، تکثیر و توزیع آن توسط شبکه انقلابیون تهران دامنه ای بسیار گسترده تر از دو صورت نخست داشته است.

مستندات توزیع فایل صوتی (نوار ضبط صوت) و کتابچه‌ها و کتاب درسها در دو بخش قبل عرضه شد. (۱) در این بخش به صورت سوم یعنی پخش از رادیو عراق می پردازم. تحقیقات نویسنده نشان می دهد که فایل صوتی درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه آقای خمینی با صدای خود ایشان تا سال ۱۳۸۹ هرگز از هیچ رادیویی پخش نشده است. اما متن کتبی درسها به طور کامل طی چندین جلسه متوالی از بخش فارسی رادیو عراق  در فروردین ۱۳۴۹ قرائت شده است. متن قرائت شده متن ویراسته درسها چاپ نجف بوده است. قرائت کننده درسها بر خلاف انتظار محمود دعائی مجری برنامه‌های «صدای روحانیت مبارز ایران» و «صدای روحانیت مبارز» از رادیو فارسی عراق نبوده، بلکه یکی دیگر از مجریان بخش فارسی رادیو عراق با پیگیری مؤکد مصطفی خمینی بوده است.

این درسها توسط برخی انقلابیون پیرو آقای خمینی در ایران ضبط شد. یکی از آنها شهید محمدرضا سعیدی در تهران بود. سعیدی متن نوارها را پیاده کرد. متن پیاده شده نوارها از طریق اکبر هاشمی رفسنجانی در اختیار عبدالمجید معادیخواه قرار می‌گیرد. معادیخواه متن پیاده شده درسها را تایپ و پلی کپی می کند. یکی از کسانی که در تکثیر و توزیع درسهای پلی کپی شده نقش داشته اسدالله لاجوردی بوده است. درسهای پلی کپی شده با تیراژی چند صدبرابر کتابچه‌ها و کتاب چاپ نجف در تهران تکثیر و در دیگر شهرها از جمله قم و مشهد توزیع می شود. در این بخش مستندات این قضیه ارائه می‌شود.

بحث اول. صدای روحانیت مبارز از رادیو عراق

این بحثی مقدماتی برای آشنائی با بخش فارسی رادیو عراق در محورهای ذیل است: نسبت این بخش با اداره استخبارات رژیم بعثی عراق، دو برنامه محمود دعائی در این رادیو، نسبت این برنامه رادیوئی با آقای خمینی و خصوصا با مصطفی خمینی، پخش سخنرانی‌ها و آراء آقای خمینی از جمله درسهای حکومت اسلامی از این رادیو. اطلاع این بحث عمدتا برگرفته از کتاب خاطرات محمود دعائی است. (۲)

با بر سر کار آمدن حزب بعث در عراق با کودتای احمد حسن البکر در تیر ۱۳۴۷ مناسبات رژیم شاهنشاهی ایران با رژیم بعثی عراق به شدت تیره شد و تبلیغات رادیویی هر یک از دو رژیم از خاک یکی علیه رژیم دیگر به اوج خود رسید. تهران امکانات فراوانی در اختیار کردهای عراق از جمله ملا مصطفی بارزانی گذاشت و بغداد هم به مرکز مخالفان رژیم ایران تبدیل شد. آقای خمینی که سه سال قبل از کودتای بعثی وارد عراق شده بود با فصل تازه منازعات ایران و عراق صاحب یک برنامه ردیویی شد. به مدت حدود هفت سال محمود دعائی (متولد ۱۳۲۰) تحت نظارت کامل مصطفی خمینی برنامه روزانه‌ای در معرفی آراء روحانیت مبارز در رادیو فارسی عراق اجرا می کرد. مدت این برنامه در چهار سال نخست روزانه حدود بیست دقیقه بود و با عنوان «برنامه نهضت روحانیت در ایران» پخش می شد.

این برنامه یکی از برنامه‌هایی بود که وزارت استخبارات رژیم بعثی عراق به مخالفان رژیم شاهنشاهی ایران اختصاص داده بود. بخش فارسی رادیو بغداد توسط مأموری امنیتی به نام عبدالامیر قاسم اداره می شد و مدت آن روزانه دو ساعت بود، که علاوه بر پیروان آقای خمینی، موسی موسوی اصفهانی (برنامه جمهوری‌خواهان ایران)، تیمور بختیار (مؤسس ساواک که بعدا با شاه اختلاف پیدا کرد و از مخالفان سرسخت وی شد، برنامه جبهه آزادی‌بخش ایران)، حزب توده (علی‌نقی منزوی پسر بزرگ شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب الذریعة)، جبهه ملی دوم و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا (حسن ماسالی)، و جدائی‌طلبان آذربایجان (حزب دموکرات و بقایای پیشه وری: محمود پناهیان) سهمی داده شده بود و همه این گروه‌ها پشت سر هم در آن دو ساعت برنامه خودشان را اجرا می کردند. زمان پخش این برنامه ها شب بود. تمامی این برنامه‌ها یک نوبت هم در روز بعد بازپخش می شد.

تیمور بختیار (۳) که به شدت مورد توجه رژیم بعث قرار داشت، کوشید که همه مخالفین رژیم شاهنشاهی در عراق را زیر چتر جبهه آزادیبخش خود درآورد و این گروههای متفاوت به عنوان شعبه‌ای از جبهه وی از رادیو عراق برنامه اجرا کنند. این امر توسط برخی از این گروهها از جمله روحانیون پیرو آقای خمینی پذیرفته نشد و حدود یک ماه این برنامه رادیویی تعطیل بود (ظاهرا نیمه دوم بهار ۱۳۴۹). با توجه به استقبال شنوندگان ایرانی از بخشهای متنوع بخش فارسی رادیو بغداد این برنامه گسترش پیدا کرد و موج مستقلی به پیروان آقای خمینی اختصاص یافت که روزانه به مدت چهل دقیقه با عنوان «صدای روحانیت مبارز ایران» بار دیگر با اجرای محمود دعائی پخش می شد. این توسعه علاوه بر گروه‌های قبلی گروههای جدید از قبیل چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق و مائوئیست‌ها را هم در برگرفت. به هر یک موج مستقل رادیویی داده شد، از قبیل رادیو مجاهد و رادیو سروش که برنامه تئوریک مبارزاتی پخش می کرد. دوران پخش برنامه جدید از طول موج مستقل در رادیو بغداد دو تا سه سال بود (حوالی سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴).

با انعقاد قرارداد الجزایر بین محمدرضا شاه پهلوی و صدام حسین تکریتی به میانجی‌گری هواری بومدین رئیس جمهوری الجزایر در اسفند ۱۳۵۳ طرفین متعهد شدند که به مخالفان رژیم دیگر در خاک خود امکانات  تبلیغاتی رادیویی و غیر آن ندهند.  با اجرای این قرارداد مدتی بعد بخش فارسی رادیو بغداد تعطیل شد. در طول فعالیت هفت ساله دعائی در رادیو بغداد روحانیون مبارز نجف و نیز گروهی از روحانیون مبارز قم در تهیه مطالب به دعایی کمک می کردند، که مهمترینشان شهید محمد منتظری بود. هر دو برنامه (نهضت روحانیت در ایران و صدای روحانیت مبارز ایران) مورد رضایت آقای خمینی بود.

محورهای این دو برنامه عبارت بود از گزارشها و اخبار مبارزات داخل و خارج کشور، تاریخ مبارزات از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، نقل اعلامیه‌ها، بیانیه‌ها، و سخنرانی‌های مبارزاتی، زندگی‌نامه مبارزان شهید، و بالاخره «درسهای حکومت اسلامی یا ولایت فقیه و سخنرانیهای امام [خمینی] علی الخصوص ‏‎‎‏سخنرانیهای ایشان علیه تاجگذاری و جشنهای ۲۵۰۰ ساله». (۴) به روایت علی اکبر محتشمی پور: «در رادیوی فارسی بغداد که جریانات چپ و کمونیست ایران و مجاهدین و فدائیان و …. برنامه اجرا می کردند، حاضر نبودند یک کلمه راجع به بحثهای امام [خمینی] صحبت کنند، فقط آقای [محمود] دعائی بود که در برنامه‌هایش مباحث حکومت اسلامی را مطرح می نمود. »(۵)

بنابراین در بهمن ۱۳۴۸ (زمان تدریس درسهای حکومت اسلامی) تا حدود سال ۱۳۵۱ محمود دعایی در بخش فارسی رادیو بغداد مجری «برنامه نهضت روحانیت در ایران» بوده است. اما علیرغم پخش سخنرانی های قم و نجف آقای خمینی  با صدای خود ایشان از این برنامه (یا بعدا در برنامه صدای روحانیت مبارز ایران) درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه هرگز با صدای آقای خمینی از هیچیک از برنامه های فارسی رادیو عراق امکان پخش نیافت، با اینکه مصطفی خمینی سعی فراوان در پخش آنها کرد، اما موفق نشد. ثانیا با اینکه در هر دو برنامه محمود دعایی قطعاتی از این درسها قرائت شد، اما هرگز متن کامل آنها اجازه پخش پیدا نکرد.

ظاهرا حکومت بعثی عراق که سکولار بود و میانه ای با حکومت اسلامی نداشت اجازه پخش این مباحث در برنامه برنامه نهضت روحانیت در ایران را نداد. مطالب این برنامه قبل از قرائت توسط مدیر بخش فارسی رادیو عراق کنترل می شد و دعایی علیرغم کوشش فراوان موفق به قرائت متن کامل این درسها نشد. اما مصطفی خمینی توانست ممیزی رادیو بغداد را دور بزند و متن ویراسته درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه پدرش (همان متن چاپ نجف) را از یکی دیگر از برنامه های بخش فارسی رادیو بغداد که توسط مامور رژیم بعثی کنترل نمی شد پخش کند. در بحث‌های بعدی جزئیات این امر تشریح شده است.

 

بحث دوم. قرائت درسهای ویرایش نجف در رادیو عراق

درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه چاپ نجف خصوصا درس هفتم حاوی شیوه برخورد با روحانیون درباری و فتوای جواز تهمت به آنها از بخش فارسی رادیو بغداد قرائت شده است. در این بحث به سه گزارش ساواک در پرونده اکبر هاشمی رفسنجانی و از همه مهمتر به دو گزارش محمود دعائی شاهد مستقیم قضیه اشاره می کنم.

الف. گزارش مورخ ۳ اردیبهشت ۱۳۴۹ ساواک از جلسه هفتگی روحانیون پیرو آقای خمینی در تهران: «جلسه ای با شرکت دکتر [محمد جواد] باهنر، [حسن] لاهوتی [اشکوری]، حسین کاشانی، محمد رضا مهدوی [کنی]، فضل الله مهدی زاده محلاتی، علی اصغر مراورید، اسماعیل اعتمادزاده، جعفر شجونی و [اکبر] هاشمی [رفسنجانی] در منزل [جعفر] شجونی … تشکیل گردید. [فضل الله] محلاتی اظهار داشت که رادیو بغداد … گفتار آقای خمینی را پخش کرده است. آقای خمینی دستور داده اند کسانی که در لباس اهل علم به دربار می روند و جلّ جلاله می گویند باید از این لباس طرد شوند. کجا هستند جوانان غیور و فعال؟ محلاتی ادامه داد: منظور حاج آقا خمینی این است که عکس المل نشان داده شود. حالا باید برای این عمل فکر کرد. سپس [محمدرضا] مهدوی [کنی] گفت: این زنگ را چه کسی به گردن گربه بیندازد؟! و قرار شد جلسات بعد در این مورد تصمیم بگیرند. [فضل الله] محلاتی گفت: کسی که جلّ جلاله گفته شیخ بهاءالدین مهدوی امام جماعت مسجد سپهسالار است که خیلی پلید و زن‌باز است، کثافت‌کاری زیادی دارد….» (۶)

عبارت منقول در این گزارش عینا مفاد صفحات ۱۸-۱۹ کتابچه چهارم حاوی درسهای هفتم و هشتم چاپ چاپخانه آداب نجف در بهمن ۱۳۴۸ است. (۷) عبارات اهل علمی که جلّ جلاله می گویند در فایل صوتی نبوده و در ویرایش نجف به متن درسها افزوده شده است. بنابراین تردیدی نیست که متن حکومت اسلامی چاپ نجف در رادیو بغداد قرائت شده است و نُه روحانی انقلابی پیرو آقای خمینی آن را از رادیو عراق شنیده و درباره آن بحث کرده اند. نکته جالب اینکه روحانی درباری که در حضور محمد رضا شاه پهلوی عبارت جلّ جلاله که مختص ذات ربوبی است را در مورد شاه به کار برده معرفی شده است: بهاء الدین مهدوی امام جماعت مسجد سپهسالار. (۸)

با توجه به اینکه جلسه روحانیون یادشده هفتگی بوده است با فرض اینکه درس مذکور بلافاصله بعد از پخش از رادیو عراق در جلسه مذکور مورد بحث قرار گرفته، تاریخ پخش قطعه مورد نظر از رادیو بغداد هفته آخر فروردین ۱۳۴۹ بوده است. به عبارت دیگر تاریخ پخش این دوازده درس فروردین و احیانا اوایل اردیبهشت ۱۳۴۹ بوده است.

ب. قسمتی از نامه اکبر هاشمی رفسنجانی به آقای خمینی که أواخر مهر ۱۳۵۰ به دست ساواک افتاده است: «آخرین سخنرانی آن جناب که از طریق رادیو بغداد و نوارها و نشریه ها به اطلاع اکثریت مردم می رسد بسیار بجا و فوق العاده مفید و موثر بود اگرچه بعضی روحانی نماها را ناراحت کرده و احیانا ممکن است عکس العمل نشان دهند ولی مجموعا حاوی حقایق و واقعیتهایی بود که فاش کردن آنها از طریق یک مرجع بزرگ و اتهام ناپذیر برای مبری نمودن اسلام از آلودگی ها حقا لازم و بطور اصولی خیلی مفید است. خدواند به شما عمر بیشتر و توفیقات عالی عالی در راه نشان دادن راه و روش اسلام صحیح عنایت فرماید.» (۹)

این نامه بسیار مهم که بخش دیگری از آن در بحث بعدی نقل می شود به صندوق پستی صادق قطب زاده در پاریس ارسال شده تا از آنجا به نجف فرستاده شود. ساواک صندوق پستی مذکور را زیر نظر داشته و به جای وصول به مقصد نامه به دست مأموران امنیتی شاه افتاده است. تاریخ دقیق نامه مشخص نیست، ظاهرا نیمه اول سال ۱۳۵۰ باید باشد. هاشمی رفسنجانی در این نامه به پخش گسترده قطعه مورد نظر بیانات آقای خمینی در مورد روحانی نماها (همان روحانیون درباری!) از درس هفتم حکومت اسلامی از سه طریق رادیو بغداد، نوار صوتی و نشریات اشاره کرده است. در مورد نشریات با توجه به شواهدی که خواهد آمد مرادش همان پلی کپی در تهران است و درباره نقش خود وی در آن در بحثهای بعدی مستنداتی ارائه خواهد شد. هاشمی از اینکه استادش به نقد این بلیّه پرداخته ابراز رضایت می کند.  این نامه حاکی از تاثیر فراوان این حکم آقای خمینی علیه روحانیون درباری در جامعه آن روز ایران است.

پ. متن بازجویی اکبر هاشمی رفسنجانی مورخ ۱۴ مهر ۱۳۵۰: «بازجو: هرگونه اطلاع خود را از انتشار اعلامیه های [آقای] خمینی که اخیرا پخش شده شرح دهید. هاشمی: هیچگونه اطلاعی از آن جز اینکه متن صحبت ایشان ([آقای] خمینی) را از رادیو بغداد شنیده ام ندارم. بازجو: اخیرا جزوه ای تحت عنوان امام خمینی منتشر گردیده چه اطلاعی از چگونگی آن دارید؟ هاشمی: ابدا اطلاعی ندارم.» (۱۰)

مراد از اعلامیه های آقای خمینی در این بازجویی همین درسهای حکومت اسلامی چاپ نجف است که با عنوان درسهای امام خمینی تکثیر و توزیع می شده است. هاشمی اقرار کرده که متن این درسها را از رادیو بغداد شنیده است. اما اطلاع بلکه نقش بارز خود در تکثیر این دروس را کتمان کرده است. ساواک نیز مدرکی بر اطلاع یا نقش هاشمی در تکثیر این دروس در دست نداشته تا پاپیچ او شود.

ت. محمود دعایی عضو فعال دفتر آقای خمینی در نجف، در مصاحبه زمستان ۱۳۸۴ خود اطلاعات منحصربفردی به شرح زیر درباره نحوه پخش دروس حکومت اسلامی از رادیو عراق را منتشر کرده است: «امام [خمینی] از یک فرصت خیلی مغتنم و در اوج مخالفتهای دو رژیم [شاهنشاهی ایران و بعثی عراق] استفاده کردند و مباحث ولایت فقیه را در نجف عنوان کردند. از قبل دوستان مطلع بودند که قرار است امام این مبحث [ولایت فقیه] را مطرح کنند، لذا ضبط صوتی تهیه شد و نوارها پیاده شد. … دوستان علاقه مند به سرعت این مباحث را پیاده، ترجمه و منتشر کردند. منتها این سرعت عمل دوستان مشکلاتی را ایجاد کرد. از طرفی طیف سنتی نجف اجازه نمی داد که این مباحث شکل بگیرد. آنها حتی به عنوان یاران و حامیان امام جزوه های چاپ شده را برای توزیع در اختیار می گرفتند و بدین ترتیب از دسترس خارج می کردند، و هم بعثیها. آن موقع فعالیتهای تبلیغاتی دو رژیم شدیدا علیه هم بود. رادیو فارسی عراق یک برنامه خیلی قوی داشت [برنامه نهضت روحانیت در ایران با اجرای محمود دعائی]، اما بعثی‌ها اجازه ندادند این مباحث در آن برنامه پخش بشود. مرحوم حاج آقا مصطفی [خمینی] برای پخش این مباحث از رادیو از نفوذ کسی استفاده کرد که متاسفانه آن شخص خوش نام نبود. سید موسی [موسوی] اصفهانی نوه مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، شخص بدنامی بود، او شخصا رفت در رادیو فارسی بغداد و شروع به خواندن این مباحث از روی متن [چاپ شده در نجف] کرد. او رفیق صمیمی شخص صدام [حسین] بود، …. به هر حال این جزوه‌ها را در رادیو می خواند و چون آدم بدنامی بود، تاثیر خوبی نداشت.» (۱۱)

درباره سرعت فراوان پیاده کردن و ویرایش درسها و انتشار به صورت کتابچه بعد از بررسی و تایید آقای خمینی در چاپخانه آداب نجف در بهمن ۱۳۴۹ در بخش قبلی به تفصیل و همراه با مستدات آن بحث شد. دعائی تصریح می کند که مأموران امنیتی بخش فارسی رادیو بغداد اجازه پخش این مباحث را در برنامه وی «برنامه نهضت روحانیت در ایران» ندادند چه به صورت پخش درسها با صدای آقای خمینی و چه قرائت متن ویراسته درسها چاپ نجف با صدای دعائی. اما مصطفی خمینی مایل بوده به هر قیمتی این درسهای مهم از رادیو بغداد پخش شود.، چرا که باید این درسها ادر ایران به گوش قاطبه مردم می رسید.

وی از نفوذ یکی از دوستان خود به نام موسی موسوی اصفهانی نوه مرجع فقید آقا سید ابوالحسن اصفهانی استفاده می کند. موسی موسوی به علت روابط بسیار نزدیکش با مقامات بعثی‌ آزاد بوده آنچه می خواهد بدون ممیزی از رادیو بغداد پخش کند. بنابراین کتابچه‌های دروس دوازده‌گانه حکومت اسلامی چاپ نجف توسط مصطفی خمینی در اختیار موسی موسوی قرار می گیرد و او به درخواست مصطفی خمینی آنها را به تدریج از برنامه خودش که برنامه مجزایی از برنامه دعائی در همان دو ساعت شبانه بخش فارسی رادیو بغداد بوده قرائت می کند. موسی موسوی اصفهانی بین سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ برنامه ای باعنوان «جمهوری خواهان ایران چه می خواهند و چه می گویند؟» در بخش فارسی رادیو بغداد اجرا می کرده است. (۱۲)

به نظر دعائی قرائت این دروس توسط موسی موسوی که دوست صمیمی صدام حسین و فرد بدنامی بوده کار درستی نبوده و به همین دلیل تاثیر خوبی هم نداشته است. در اینکه وی فرد نامناسبی برای قرائت درسهای حکومت اسلامی آقای خمینی بوده آن‌چنان‌که در بخش بعدی خواهد آمد نظر دعائی صائب بوده است. اما بنا به شواهد متعددی که خواهد آمد موسی موسوی از دوستان مصطفی خمینی بوده و مکررا از نفوذ وی برای رفع مشکلات روحانیون مبارز استفاده می شده است. اگر آقای خمینی مخالف بود مطمئنا مصطفی خمینی خلاف نظر پدرش اقدام نمی کرد. قرائت این دروس در رادیو بغداد چرخه اصلی تکثیر این دروس را در ایران به جریان انداخت. به شرحی که خواهد آمد اکبر هاشمی رفسنجانی هم به اعتماد و اتکای مصطفی خمینی به موسی موسوی به شدت معترض بوده، اما ظاهرا این نظر در بین روحانیون مبارز نجف در اکثریت نبوده است.

ث. با توجه به ابهامات و پرسشهایی که در مقایسه دو خاطره محمود دعائی به نظر رسید از او خواستار توضیح بیشتر شدم. این هم توضیحات مکتوب وی در پاسخ پرسشهای  نویسنده: «مطالب مطرح شده در درس خارج فقه مرحوم امام [خمینی] پیرامون ولایت فقیه هیچگاه با صدای حضرت امام (یعنی نوار درس معظم له) از رادیو فارسی عراق و نیز صدای روحانیت مبارز ایران پخش نشده است. علت آن هم مخالفت مسئولین عراقی با طرح چنین مباحثی در جامعه عراق بود و پس از چاپ مجموعه این مباحث تحت عنوان ولایت فقیه یا حکومت اسلامی که در بیروت به چاپ رسیده بود از توزیع آن در عراق به شدت ممانعت کردند و اگر نسخه هایی در اختیار برخی علاقه مندان قرار می گرفت قاچاق بود و دارنده آن به شدت مجازات می شد. از آنجا که مرحوم حاج آقا مصطفی [خمینی] شدیدا مایل به پخش این مباحث از طریق رادیوی فارسی بغداد بودند توسط موسی [موسوی] اصفهانی که قویا با صدام حسین رابطه صمیمانه داشت از روی متن فارسی پیاده شده (که ویراستاری نشده مباحث مطرح شده در درس بود) قرائت شد. البته حقیر در مباحث تحلیلی خود پیرامون اندیشه ها و آراء مرحوم امام از آن جمله نظریه و دکترین حکومتی ایشان که مخالف سلطنت و خواستار حکومت اسلامی بودند مطالبی تهیه می کردم و در پخش صدای روحانیت مبارز ایران قرائت می کردم. برخی سخنرانی های حضرت امام که در ایران ایراد فرموده بودند و یا به مناسبتهایی مثلا علیه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله در عراق ایراد فرموده بودند[هم] از صدای روحانیت انعکاس می یافت. موسی [موسوی] اصفهانی به دلیل ارتباط مستقیم با صدام حسین و سفارش او درباره وی در ارائه هر مطلبی علیه ایران در رادیو عراق آزاد بود، اما دیگران قبل از ارائه مطالبشان می بایست از فیلتر نظارت بگذرند.» (۱۳)

در توضیحات دعائی یک نکته جای مناقشه دارد و آن اینکه متن حکومت اسلامی چاپ نجف «ویراستاری نشده مباحث مطرح شده در درس بود.» او این نکته را در مصاحبه سال ۱۳۸۴ خود نیز بیان کرده است. با مقایسه دقیقی که بین فایل صوتی و متن چاپ نجف در بخش دوم تحقیق انجام شد مسلم گشت که چاپ نجف با نظارت، اصلاح و تایید نهایی آقای خمینی ویرایش شده، ویرایش هم سنگین بوده، همه مطالب تکراری حذف شده، لحن گفتاری حتی  المقدور به نوشتاری تغییر داده شده و مطالب فراوانی به متن کتاب افزوده شده است.

نکته آخر اینکه در حد اطلاع نویسنده، موسی موسوی اصفهانی در هیچیک از کتب و مصاحبه های خود به این واقعه مهم یعنی قرائت درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه آقای خمینی از بخش فارسی رادیو بغداد به درخواست مصطفی خمینی مطلقا اشاره ای نکرده است! البته وجه آن معلوم است. وی از سال ۱۳۵۹ از جمله مخالفان سرسخت آقای خمینی می شود – که خواهد آمد – لذا اشاره به قرائت این درسها توسط او به ضررش تمام می شده و مصلحت نبوده افشا کند! (۱۴)

در هر حال فتوای جواز یا وجوب تهمت به علمای سوء در ضمن قرائت کتابچه های چاپ نجف از رادیو بغداد با صدای موسی موسوی اصفهانی برای نخستین بار در فروردین ۱۳۴۹ پخش رادیویی شده است. آیا این کار می توانسته بدون اطلاع و یا مخالفت آقای خمینی صورت گرفته باشد؟!

بحث سوم. ضبط و پیاده کردن درسها در تهران

الف. شهید محمدرضا سعیدی حداقل یکی از نوارهای دروس حکومت اسلامی با صدای آقای خمینی را در اختیار داشته و حتی پیاده کرده بود. به گزارش ساواک: سید محمد رضا سعیدی نوار سخنرانی [آقای] خمینی را اخیرا به ایران آورده شده به یکی از دوستان خود داده بود که روز دوشنبه مورخه ۲۷/۱۱/۴۸ در جلسه درس عربی که در منزل محمد علی موحدی کرمانی تشکیل گردیده بود مورد استفاده افراد حاضر قرار گیرد، ولی چون وقت کافی نبود قرار شد جلسه ای برای استماع خمینی از نوار مذکور در منزل شیخ حسین کاشانی تشکیل شود. لذا از ساعت ۱۳ الی ۱۶ چهارشنبه مورخ ۲۹/۱۱/۴۸ محمد امامی کاشانی، شیخ علی اصغر مروارید، شیخ جعفر جوادی شجونی، [حسن] لاهوتی [اشکوری]، نجم الدین اعتمادزاده و شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی در منزل کاشانی اجتماع و نوار مذکور را استماع نمودند… ملاحظات: یک حلقه کپیه نوار مذکور و نُه برگ مطالبی که از آن پیاده شده به پیوست ایفاد می گردد. (۱۵) او ظاهرا بنا داشته بقیه نوارها را پیدا و پیاده کند که متن پیاده شده ویراسته آنها از صدای فارسی رادیو عراق قرائت می شود. سعیدی که متوجه می شود درسها زیر نظر آقای خمینی در نجف ویرایش شده و دیگر نیازی به ویرایش آنها نیست، به ارزش درسهای پخش شده از رادیو بغداد پی برده، کلیه درسها را ضبط کرده بلافاصله اقدام به پیاده کردن آنها می کند. (۱۶)

ب. به روایت عبدالمجید معادیخواه: «شنیدیم که رهبری جنبش ۱۲ درس فقه خود را به بحث حکومت اسلامی با عنوان ولایت فقیه اختصاص داده است. … درسهای ولایت فقیه از بخش فارسی رادیو عراق پخش شد…. خبر پخش آن درسها را از دوستان شنیدم. بی درنگ در دیداری با [اکبر] هاشمی رفسنجانی ضرورت تکثیر آن درسها را در میان گذاشتم. … ابوالفتح توکلی ۳۰۰ تومان در مسجد هدایت در یکی از شبهای دهه آخر صفر در سال ۴۸ [۱۳۴۹] در اختیارم گذاشت. … از [اکبر] هاشمی رفسنجانی شنیدم که شهید [محمدرضا] سعیدی بحثهای ولایت فقیه را ضبط کرده است و به قلم نیز آورده است. .. تلفنی با شهید سعیدی ساکن خیابان غیاثی در جنوب تهران تماس گرفتم. در جستجوی راهی برای نشر بحثهای ولایت فقیه بود…. محمود مقدم که در کار تعمیر و فروش دوچرخه بود و به شهید سعیدی ارادت داشت و در شمار نمازگزاران مسجد همت تجریش بود [متن پیاده شده درسها را از شهید سعیدی گرفته به من داد] (۱۷)

سالگرد رحلت پیامبر (ص) (۲۸ صفر ۱۳۹۰ق) مصادف  با  ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۹ بوده است. اگر محمدرضا سعیدی درسهای حکومت اسلامی را بلافاصله بعد از پخش از بخش فارسی رادیو بغداد پیاده کرده باشد و روزانه هم موفق به پیاده کردن یک درس بوده باشد، متن کامل پیاده شده درسها در هفته اول اردیبهشت ۱۳۴۹ آماده بوده است، بنابراین کاملا محتمل است که این متن أواخر دهه اول اردیبهشت ۴۹ در اختیار عبدالمجید معادیخواه قرار گرفته باشد. معادیخواه خود درسها را از رایو عراق نشنیده بود، اما خبرش به گوشش رسیده بود. از طریق هاشمی رفسنجانی  مطلع می شود که سعید نه تنها درسهای پخش شده از رادیو بغداد را ضبط کرده بلکه به طور کامل پیاده کرده است. از طریق یک دوست مشترک به متن پیاده شده درسها دسترسی پیدا می کند. سعیدی یک ماه بعد دستگیر می شود.

ج. محمد رضا سعیدی در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۹ در مسجد امام موسی بن جعفر (ع) تهران سخنرانی آتشینی داشت و بعد هم نامه ای به عربی نوشت و برای روحانیون بیرون ایران فرستاد. سعیدی که در نشر مباحث ولایت فقیه هم در آن سال نقش زیادی داشت [در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۴۹] دستگیر و زندانی شد. (۱۸) اما دلیل دستگیری سعیدی نقش او در نشر مباحث ولایت فقیه نبود. أصلا ساواک در این زمینه چیزی نمی دانست. علت آن چیز دیگری بود: «مسئله سرمایه گذاری آمریکا در ایران همان موضوعی است که علت دستگیری شهید آیت الله [سید محمد رضا] سعیدی (۱۳۰۸-۱۳۴۹) شد. ایشان هم در همان رابطه و نامه ای که به علمای قم و مراجع نوشته بود دستگیر گردید و زیر شکنجه های قزل قلعه [در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۴۹] شهید شد.» (۱۹) سعیدی در زندان و زیر شکنجه کلمه ای درباره درسهای ولایت فقیه، هاشمی رفسنجانی و معادیخواه بر زبان نرانده بود. عاش سعیدا ومات سعیدا.

د. یکی از شنوندگان درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه از بخش فارسی رادیو بغداد درمشهد علی خامنه ای (دومین رهبر جمهوری اسلامی) بوده است. بر أساس متن بازجویی های مورخ  ۹ مهر ۱۳۴۹ساواک از وی: «چند ماه قبل مطالب یکی از نوارهای ایشان [آیت الله خمینی] را یک شب از برنامه فارسی رادیو عراق شنیده ام، ولی از خود نوار مستقیما چیزی نشنیده ام… اجمالا مقداری قرائت قرآن، مقداری مطالبی که گوینده ادعا می کرد از نوارهای درسهای آیت الله خمینی اتخاذ شده و بیشتر از همه مطالب پیرامون مارکسیسم و سوسیالیسم و غیره. البته بیشتر این مطالب چون با موسیقی و مارش و غیره قطع می شد اینجانب کمتر مطلبی را بطور کامل شنیده ام.» (۲۰) در کیفرخواست هشت صفحه ای خامنه ای از جمله آمده: «معترف است که بعضا رادیو عراق را گرفته و اخبار آن را استماع و در مطالب رادیو عراق نقل قولی از سخنرانی خمینی و مطالبی در مورد مارکسیسم و سوسیالیسم تبلیغ می شوده و او هم گوش می کرده.» (۲۱) البته وی به این دلیل زندانی نشد. بر اساس متن بازجویی فوق پیروان اقای خمینی در ایران از جمله مشهد متن پیاده شده درسهای حکومت اسلامی پخش شده از بخش فارسی رادیو بغداد را پیگیری می کرده اند.

بحث چهارم. تایپ و تکثیر درسها در تهران

الف. اکبر هاشمی رفسنجانی نقش محوری در تکثیر جزوهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در ایران داشته است: «در پی طرح بحث ولایت فقیه در نجف، نخستین گامی که برای تکثیر جزوه های آن [در تهران] برداشته شد، با اطلاع و حمایت بی دریغ او [هاشمی رفسنجانی] بود. با این همه واکنش او در جلسه دوستان صمیمی چنان بود که گویی کمترین اطلاعی در این زمینه ندارد.» (۲۲)

ب. رکن اصلی تایپ و تکثیر جزوه های حکومت اسلامی در تهران عبدالمجد معادیخواه بوده است:  «از آن روز که آن نسخه [متن پیاده شده درسها توسط محمد رضا سعیدی] را از حاج محمود [مقدم] دوچرخه پز! گرفتم تا روزی که ۶ بخش از ۱۲ بخش ولایت فقیه آماده پخش شد، دهها روز فاصله بود. هر روز دو صفحه را تایپ و تکثیر می کردم… گاه همسر باردارم نیز به یاریم می شتافت و ساعتی را در نبود من به تکثیر صفحه ای می گذراند. هر روز که تکثیر صفحه دو رویه کامل می شد آن را به محل دیگری می بردم. حوالی عاشورا … با کمک ابراهیم استاد آقا دستگاه پلی کپی را به خانه اسدالله لاجوردی فرستادم. او دو یا سه روز بیشتر نتوانست پذیرای دستگاه باشد. لاجوردی در جریان مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل [۱ اردیبهشت ۱۳۴۹] در طراحی  تظاهرات با مواد اتش زا به دفتر آژانس ال عال شرکت داشت. به اتفاق [اکبر] هاشمی رفسنجانی دستگاه پلی کپی را به جای دیگری منتقل کردیم. نخستین جزوه درسهای ولایت فقیه برای پخش آماده شد. آن را بیست ریال نرخ گذاری کرده بودم… درواپسین مرحله آماده سازی آن جزوه گروهی در پیوند با [اسدالله] لاجوردی بازداشت شده بودند. او برای بازداشت و زندان آماده بود. در آن شرایط هر دوازه جزوه ای را در جعبه ای مقوایی قرار می داد و در مغازه اش پخش می کرد. .. خبر بازداشت [مورخ ۲۳/۲/۱۳۴۹] او را شنیدم.» (۲۳)

معادیخواه کار تایپ و تکثیر درسهای حکومت اسلامی را با سرعت بسیار انجام داده است. اگر به طور متوسط روزی دو صفحه تایپ و تکثیر شده باشد و متن این دروس را حدود ۲۰۰ صفحه فرض کنیم، تایپ و تکثیر ۱۲ درس بیش از سه ماه و تایپ و تکثیر شش درس بیش از یک ماه و نیم وقت می گرفته که با عبارت «دهها روز» معادیخواه سازگار است، اما اینکه اسدالله لاجوردی که در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۹ دستگیر شده توزیع کننده جزوات دوازده‌گانه یا حتی شش درس اول این دروس هم بوده باشد ممکن به نظر نمی رسد.

امر محتمل این است که مثلا دو درس نخست پخش شده از رادیو (۴۲ صفحه) توسط لاجردی توزیع می شده و وی هر دوازده جزوه مشابه را در یک جعبه می گذاشته نه دوازده جزوه از دروس ۱ تا ۱۲. به علاوه عاشورای آن سال مطابق ۲۷ اسفند ۱۳۴۸ است که با زمان برگزاری مسابقه فوتبال (۱ اردیبهشت ۱۳۴۹) بیش از یک ماه فاصله دارد و دو سه روز مهمانی دستگاه پلی کپی در خانه لاجوردی درست به نظر نمی رسد و ظاهرا باید مدت بیشتری بوده باشد. در هر حال بخشی از اطلاعات فوق دقیق نیست. امیدوارم عبدالمجید معادیخواه اطلاعات مفید این بخش از تاریخ معاصر جمهوری اسلامی را تکمیل و تصحیح کند. در هر حال می توان مطمئن بود که متن کامل هر دوازده جزوه پلی کپی شده درسهای ولایت فقیه در نیمه دوم تابستان ۱۳۴۹ تایپ، تکثیر و توزیع شده بود. جزوه های  پلی کپی شده در تهران به لحاظ محتوایی هیچ فرقی با کتاب چاپ شده در نجف ندارد. تفاوت صرفا شکلی است. (۲۴)

ج. عبدالمجید معادیخواه در ادامه افزوده است: «مناقشه ای در خاطره جلال الدین فارسی: سخن از یکی از اولین ها در تاریخ انقلاب اسلامی است. … نباید از نخستین گامی که در برای نشر و توزیع آن درسها در ایران برداشته شده است ساده بگذریم. اگر در بازی سرنوشت چنان افتخاری را نصیب برده ام نمی توانم به بهانه پرهیز از شائبه خودستایی از اهمیت تاریخی آن اقدام بکاهم… جلال الدین فارسی در خاطره های خود با نام زوایای تاریک نخستین انتشار درسهای ولایت فقیه را بخشی از کارنامه جمعیت های مؤتلفه اسلامی قلمداد کرده است. … [جلال الدین] فارسی در ایران نبوده است و آنچه را شنیده است جز روایتی از دیگران نیست.» (۲۵)

د. جلال الدین فارسی تا ۱۵ مرداد ۱۳۴۹ در ایران بوده است، اسدالله لاجوردی هم در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۹ دستگیر شده است. لذا اشکال در ایران نبودن و شنیدن از دیگران در این مقطع زمانی به وی وارد نیست. اما قبل از هر قضاوتی باید بررسی کرد که جلال الدین فارسی چه ادعایی کرده است؟ وی حداقل سه بار به این قضیه پرداخته است:

یک. «درسها قبلا یک بار در نجف چاپ شده بود، در ایران هم خودمان به صورت تک درس یا چند درس با هم به طور مخفی پلی کپی و منتشر کرده بودیم، و برادر سید اسدالله لاجوردی در چاپ و نشر آن درسها در ایران [در سال] ۱۳۴۹ همتی به خرج داده بود.» (۲۶)

دو. «قبلا آن درسها را جدا جدا من با مرحوم شهید اسدالله لاجوردی پخش می کردیم.» (۲۷)

سه. «[حکومت اسلامی ابتدا] به صورت جزوه ای پلی کپی شده در نجف و ایران منتشر شد. شهید اسدالله لاجوردی و بنده در انتشار آن کوشش کردیم. و از طریق ما به شهید مطهری رسید و به دیگران.» (۲۸)

أولا درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه دوبار در نجف چاپ شده بود نه یک بار، یک بار در شش کتابچه و بار دوم در یک کتاب. ثانیا تعدادی از نسخه‌های دو چاپ نجف به ایران رسیده بود. اما مدارک موجود تنها نشان از یک بار تایپ و پلی کپی بیشتر نمی دهد و آن هم مشخصا توسط افراد زیر صورت گرفته است: ضبط و پیاده کردن درسهای پخش شده از رادیو بغداد توسط محمد رضا سعیدی، تایپ و پلی کپی توسط عبدالحمید معادیخواه، حلقه وصل سعیدی و معادیخواه و کمک در تکثیر: اکبر هاشمی رفسنجانی، پلی کپی و توزیع: اسدالله لاجوردی. به غیر از چهار نفر هیچ مدرکی بر دخالت کس دیگری در این شبکه ارائه نشده است.

در نقل اول جلال الدین فارسی اینکه «درسها به صورت تک درس یا چند درس با هم به طور مخفی پلی کپی و منتشر» می شده و اینکه اسدالله لاجوردی در این امر فی الجمله مشارکت داشته درست است، اما نقش لاجوردی در پلی کپی این درسها محدود بوده، ثانیا نقش اصلی وی در توزیع این دروس بوده تا قبل از دستگیری، ثالثا جلال الدین فارسی نقشی اولیه ای در پلی کپی این درسها مطلقا نداشته و نهایتا نقش ثانوی توزیع در ذیل لاجوردی یا دیگران به عهده او بوده است. رابعا وی نقش سرشاخه های اصلی پای کپی دروس در تهران یعنی سعیدی، معادیخواه و هاشمی رفسنجانی را نادیده گرفته و افتخار آن را متوجه خود کرده است. بنابراین اشکال معادیخواه کاملا وارد است.

نقل دوم کمی معتدل تر است و فارسی توزیع جزوات را به اتفاق لاجوردی به خود نسبت داده است. این نسبت می تواند صحت داشته باشد. اما نقل سوم وی مخدوش است أولا حکومت اسلامی در نجف هرگز پلی کپی نشد، بلکه دو بار چاپ شد در چاپخانه آداب. ثانیا در پلی کپی این درسها در ایران نقش لاجوردی در پلی کپی بوده محدود بوده و جلال الدین فارسی هیچ نقشی در پلی کپی این دروس نداشته است. ثالثا اینکه وی با لاجوردی در توزیع این دروس پلی کپی شده و رساندن به مطهری و دیگران نقش داشته محتمل است. رابعا وی در این نقل همانند نقل اول نقش سرشاخه های پلی گپی تهران یعنی سعیدی، معادیخواه و هاشمی رفسنجانی را نادیده گرفته و به خود و لاجوردی نسبت داده است. در نهایت اشکال عبدالمجید معادیخواه به جلال الدین فارسی وارد است.

بحث پنجم. توزیع درسها

در این بحث چهار مدرک درباره توزیع پلی کپی درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه نقل و تحلیل می شود:

الف. «در روز مسابقه [فوتبال ایران و اسرائیل] طبق برنامه قبلی اعلامیه حمایت از مردم فلسطین بین مردم پخش شد و شرکت هواپیمایی اِل‌عال هم با مواد آتش‌زا مورد حمله قرار گرفت، اما طولی نکشید که ساواک با گزارش یکی از اعضای نفوذی خود در دانشکده اقتصاد توانست اعضای گروه را شناسایی و دستگیر کند. لشکری در بازجویی های ساواک  اظهار کرد که برای چاپ و تکثیر اعلامیه با [اسدالله] لاجوردی تماس گرفته و او استفاده از شیشه های آتش‌زا را برای حمله به اِل‌عال توصیه نموده همچنین پنج عدد جزوه پلی کپی شده ولایت فقیه اثر حضرت امام خمینی را از لاجوردی تحویل گرفته است. بنابراین در تاریخ ۲۳/۲/۱۳۴۹ منزل لاجوردی بازرسی و خودش نیز بازداشت شد…. اتهام لاجوردی این بار بسیار سنگین بود. او به اتهام تکثیر اعلامیه های مختلف علیه رژیم و تکثیر و توزیع جزوه ولایت فقیه امام خمینی بازداشت شد.» (۲۹)

مراد از مسابقه، مسابقه فوتبال تاج ایران [استقلال فعلی] و هاپوئل اسرائیل در استادیوم امجدیه تهران در چارچوب جام قهرمانی باشگاههای آسیا در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۳۴۹ (۲۱ آوریل ۱۹۷۰) بوده است. برای نخستین بار اتهام یکی از انقلابیون  پلی کپی و توزیع درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه آقای خمینی بوده است. البته این اتهام اصلی لاجوردی نبود. اتهام اصلی وی تشویق به استفاده از شیشه های آتش‌زا علیه موسسات اسرائیلی و تکثیر و توزیع اعلامیه های آقای خمینی  بود. در هر حال لاجوردی با این دو اتهام زندانی شد.

ب. «یک روز پس از عاشورای ۱۳۴۹ دستگاه پلی کپی به منزل لاجوردی منتقل شد … لاجوردی و حجت الإسلام [عبدالمجید] معادیخواه در توزیع جزوه ولایت فقیه امام نیز با هم همکاری داشتند. به گفته معادیخواه لاجوردی که برای بازداشت و زندان آماده بود هر دوازده جزوه را در جعبه مقوایی قرار می داد و در مغازه اش پخش می کرد. پس از دستگیری لاجوردی محور اصلی در بازجویی ها کشف مرکزی بود که اعلامیه «گامی دیگر در تشدید غارتگری»، تراکتهای ضداسرائیلی، و شماری از جزوه های ولایت فقیه امام آنجا تکثیر شده بود و لاجوردی با هوشیاری شیخ حسن نصیری [شخصیت موهوم] را جایگزین [عبدالمجید] معادیخواه و استاد [مرتضی] مطهری را معرف او معرفی کرد.» (۳۰)

عاشورای آن سال مصادف با ۲۷ اسفند ۱۳۴۸بوده است و لاجوردی  عاشورای سال ۱۳۴۹ را زیر شکنجه در زندان سرمی کرده است. همکاری لاجوردی با معادیخواه در پلی کپی و توزیع دروس حکومت اسلامی محرز است. با دستگیری لاجوردی فشار بر وی برای کشف منبع اصلی تکثیر و توزیع اعلامیه های ضدرژیم از جمله اعلامیه‌های آقای خمینی و درسهای حکومت اسلامی آغاز شد. اسدالله لاجوردی مردانه مقاومت کرد و هیچیک از شبکه توزیع درسهای ولایت فقیه و مشخصا عبدالمجید معادیخواه و اکبر هاشمی رفسنجانی را که می شناخت معرفی نکرد. برای رد گم کردن یک روحانی فرضی و موهوم به نام شیخ حسن نصیری را به جای معادیخواه به ساواک معرفی کرد که شخصیتی غیرسیاسی به نام استاد مطهری او را به وی معرفی کرده است. مطهری احضار شد و متوجه پیام ظریف لاجوردی شد و در بازجویی ساواک چیزی به خاطر نیاورد و معادیخواه محفوظ ماند و جزوات پلی کپی شده درسها با موفقیت در کشور توزیع شد.

ج. گزارش مورخ ۲۸ خرداد ۱۳۴۹ ساواک خراسان: «در این اثنا جزوه ای بنام «درسهایی از مرجع معظم جامعه شیعه پیرامون مسئله ولایت فقیه» میان طلاب توزیع شد که به احتمال زیاد توسط طلبه هایی که از قم آمده بودند به مشهد رسیده بود.» این جزوه ۴۲ صفحه ای به دست ساواک افتاد… دستگاه امنیتی در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که جزوه ولایت فقیه توسط شیخ عبدالحسین حائری از قم به مشهد آورده شده و از طریق طلبه‌هایی چون شیخ جواد حافظی اقدام به تکثیر و توزیع ان شده است. (۳۱) «دستگاه امنیتی نمی دانست که این جزوه توسط آقای [سید علی] خامنه ای در اختیار شیخ جواد حافظی گذاشته شده است. حافظی از هم‌فکران آقای [سید علی] خامنه ای در مشهد به شمار می رفت.» (۳۲)

جزوه ۴۲ صفحه ای «درسهایی از مرجع معظم جامعه شیعه پیرامون مسئله ولایت فقیه» پلی کپی تکثیر شده درسهاست، که از تهران به قم و اواخر خرداد ۱۳۴۹ از قم به مشهد رسیده است،  و به احتمال قوی دو یا سه درس اول این سلسله دروس است. تعداد صفحات کتابچه نخست چاپ نجف ۳۵ صفحه بوده است. یکی از توزیع کنندگان این درسها در مشهد علی خامنه ای بوده است.

د. گزارش مورخ ۲۴/۱۱/۵۰ ساواک تهران: نورالدین علوی طالقانی: «عبدالعلی اسلامی امام جماعت و مسئول کتابخانه مسجدالجواد شخصی را نزد من فرستاده و هشت نسخه از کتاب ولایت فقیه خمینی را خواسته، که من دادم ولی سه نسخه آن ها به صورت پلی کپی بود.» (۳۳) در بهمن ۱۳۵۰ دو نسخه از کتاب حکومت اسلامی: ولایت فقیه در شبکه توزیع زیرزمینی تهران وجود داشته است: کتاب چاپ بیروت (و احتمالا چاپ نجف) و پلی کپی های دروس تکثیر شده در تهران  که تاریخچه آن گذشت.

نتیجه بخش سوم

الف. در بهمن ۱۳۴۸ (زمان تدریس درسهای حکومت اسلامی) تا حدود سال ۱۳۵۱ محمود دعایی در بخش فارسی رادیو بغداد مجری «برنامه نهضت روحانیت در ایران» بوده است. اما علیرغم پخش سخنرانی های قم و نجف آقای خمینی  با صدای خود ایشان از این برنامه (یا بعدا در «برنامه صدای روحانیت مبارز ایران») درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه هرگز با صدای آقای خمینی از هیچیک از برنامه های فارسی رادیو عراق امکان پخش نیافت، با اینکه مصطفی خمینی سعی فراوان در پخش آنها کرد، اما موفق نشد. با اینکه در هر دو برنامه محمود دعایی قطعاتی از این درسها قرائت شد، اما هرگز متن کامل آنها اجازه پخش پیدا نکرد. مطالب این دو برنامه قبل از قرائت توسط مدیر بخش فارسی رادیو عراق کنترل می شد. اما مصطفی خمینی توانست ممیزی رادیو بغداد را دور بزند و متن ویراسته درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه پدرش (همان متن چاپ نجف) را از یکی دیگر از برنامه های بخش فارسی رادیو بغداد که توسط ماموران رژیم بعثی کنترل نمی شد پخش کند.

ب. مطابق گزارشهای ساواک متن قرائت شده از بخش فارسی رادیو بغداد عینا درس‌های حکومت اسلامی چاپ نجف است، از جمله ذیل درس هفتم درباره نحوه مواجهه با روحانیون درباری که هفته آخر فروردین ۱۳۴۹ پخش شده است. روحانی درباری که در حضور محمد رضا شاه پهلوی عبارت جلّ جلاله که مختص ذات ربوبی است را در مورد شاه به کار برده بهاء الدین مهدوی امام جماعت مسجد سپهسالار بوده است. اکبر هاشمی رفسنجانی (با اتکا به درسهای قرائت شده از رادیو بغداد و نوارها و متن کتبی آنها) در نامه ای به آقای خمینی که أواخر مهر ۱۳۵۰ به دست ساواک افتاده از دستور آقای خمینی درباره روحانی‌نماها ابراز رضایت کرده است. محمود دعائی در مصاحبه سال ۱۳۸۴ خود فاش کرده بعثی‌ها اجازه پخش درسهای حکومت اسلامی در برنامه رادیویی وی نداند، اما مصطفی خمینی از نفوذ موسی موسوی اصفهانی نوه مرجع فقید آقا سید ابوالحسن اصفهانی استفاده کرد و نامبرده این دروس را از روی متن در برنامه خودش از بخش فارسی رادیو بغداد خواند. برنامه موسوی اصفهانی به علت ارتباط مستقیم با صدام حسین و سفارش او درباره وی در ارائه هر مطلبی علیه ایران در رادیو عراق آزاد بود. فتوای جواز یا وجوب تهمت به علمای سوء در ضمن قرائت کتابچه های چاپ نجف از رادیو بغداد با صدای موسی موسوی اصفهانی برای نخستین بار در فروردین ۱۳۴۹ پخش رادیویی شده است.

ج. شهید محمدرضا سعیدی درسهای حکومت اسلامی چاپ نجف پخش شده از بخش فارسی رادیو بغداد را ضبط  بلافاصله پیاده کرده است. این خبر توسط اکبر هاشمی رفسنجانی در اختیار عبدالمجید معادیخواه قرار می گیرد. (احتمالا هفته اول اردیبهشت ۱۳۴۹) معادیخواه به سرعت شروع به تایپ و پلی کپی درسها می کند، روزی دو صفحه تایپ و تکثیر می شود. به دلیل مشکلات امنیتی به کمک هاشمی رفسنجانی دستگاه تکثیر چند روزی به خانه اسدالله لاجوردی برده می شود. لاجوردی قبل از دستگیری در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۹ در توزیع جزوات پلی کپی شده نقش فعالی داشت.  می توان مطمئن بود که متن کامل هر دوازده جزوه پلی کپی شده درسهای ولایت فقیه تا نیمه دوم تابستان ۱۳۴۹ تایپ، تکثیر و توزیع شده بود. جزوه های  پلی کپی شده در تهران به لحاظ محتوایی هیچ فرقی با کتاب چاپ شده در نجف ندارد. تفاوت صرفا شکلی بوده است. جلال الدین فارسی در تکثیر و توزیع جزوات پلی کپی شده در تهران نقشی نداشته و دستیار لاجوردی در توزیع این جزوات بوده است. یکی از اتهامات لاجوردی در زمان دستگیری تکثیر و توزیع اعلامیه های ضد رژیم از جمله دروس حکومت اسلامی آقای خمینی بوده است. او شکنجه ها را تحمل کرده اما هیچیک از دست اندرکاران تایپ، تکثیر و توزیع درس‌های حکومت اسلامی را معرفی نمی‌کند. در بهمن ۱۳۵۰ همچنان پلی کپی ها در کنار کتاب ولایت فقیه چاپی در شبکه توزیع زیرزمینی تهران دست به دست می شده است.

 

 

بخش چهارم. پدیده موسی موسوی

 

اینکه چرا محمود دعائی این درس‌های حکومت اسلامی را از بخش فارسی رادیو بغداد قرائت نکرده و این مهم به پدیده ای به نام موسی موسوی اصفهانی سپرده شده یکی از محورهای اصلی بحث در این بخش است. موسوی اصفهانی فارغ از نسب شاخص، گذشته پرفراز و فرودی داشته، خصوصا تطبیق روحانی درباری بر خود وی قابل تأمل است. اعتماد مصطفی خمینی به وی (علیرغم تنبه چند نفر از پیروان آقای خمینی درباره سوابق او) و حداقل سکوت رضایتمندانه آقای خمینی به این واگذاری پرسش برانگیز است. عاقبت این فرد چه به لحاظ مذهبی و چه به لحاظ سیاسی ابعاد تأمل را بسیار گسترده تر می کند. به همین دلیل بحث درباره ابعاد مختلف شخصیت موسی موسوی ضروری است. این معرفی نسبتا جامع اما مختصر برای نخستین بار صورت می گیرد.

این بخش به معرفی موسی موسوی اصفهانی قرائت کننده درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در بخش فارسی رادیو بغداد در فروردین ۱۳۴۹ اختصاص دارد، و شامل ده مطلب به شرح زیر است: روابط بسیار حسنه با شاه، اعلام جمهوریت در ایران از رادیو قاهره! دوست مورد اعتماد مصطفی خمینی، ترور نافرجام از سوی ساواک، قرائت درسهای حکومت اسلامی از رادیو بغداد، گره‌گشایی مشکلات روحانیون مبارز نجف، همکاری در شماره‌های نخست ماهنامه نهضت روحانیت، شفاعت برای دفن مصطفی خمینی در حرم علوی؟ رد صلاحیت در نخستین انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، لجبازی و عناد با انقلاب و مذهب.

آقا سید ابوالحسن اصفهانی

 

بحث اول. روابط بسیار حسنه با شاه

موسی موسوی آیت الله زاده اصفهانی (متولد ۱۳۰۹ش نجف، فرزند حسن) نوه آقا سید ابوالحسن اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش) مرجع اعلای تشیع قبل از آقای بروجردی و صاحب کتاب وسیلة النجاة است که آقای خمینی در دوران تبعید در بورسای ترکیه بر آن تعلیقه زد و با اندراج تعلیقات در متن با عنوان تحریرالوسیلة در دو جلد منتشر شد. زمانی که موسی در شکم مادر بود پدرش حسن در صف نماز پدربزرگش توسط یکی از طلاب فقیر به ناحق به قتل رسید. آقا سید ابوالحسن قاتل پسرش را کریمانه مورد عفو قرار داد. موسی در حوزه نجف تحصیل کرد، به کسوت روحانیت درآمد و موفق به اخذ اجازه روایت (و اجتهاد متجزی) از آقا محمد حسین آل کاشف الغطاء شد. (۳۴) با آقای خمینی رفت و آمد خانوادگی داشت. (۳۵) او نیز همانند آقای خمینی نظر مساعدی نسبت به محمد مصدق نداشت: «مصدق عوام فریب بود!» (۳۶)

تحصیلات دانشگاهی وی از زبان خودش: «۱۹۵۳ [۱۳۳۲] به تهران رفتم. ۱۹۵۵ [۱۳۳۴] دانشگاه تهران به من دکترای معادل حقوق اسلامی داد. ۱۹۵۶ از دانشکاه ادبیات سوربن مافوق لیسانس در ادبیات و زبان فرانسه گرفتم. در سال ۱۹۵۹ دکتری فلسفه موضوع تز مقارنه بین صدرالدین شیرازی و دکارت از فرانسه. همان سال به تهران برگشتم و اقتصاد اسلامی در دانشگاه تهران تدریس می کردم. سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳-۶۴ [۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳] دوبار به مدت سه سال به نمایندگی مجلس از لنجان اصفهان انتخاب شدم. یک بارش استعفا کردیم به دستور شاه! یک بارش منحل شد. لنجان منطقه ای بود که جدم سید ابوالحسن آنجا متولد شده است. در ۱۹۶۴ و در حکومت [اسدالله] علم مخالفت با شاه به یک مرحله جدی رسید.» (۳۷)

البته او تا وقتی در ایران بود با شخص شاه و دربار کمترین مشکلی نداشت، بلکه برعکس با ایشان روابط بسیار حسنه ای هم داشت. «هر سال در اعیاد مذهبی چهار یا پنج بار در ملاقات روحانیون با شاه شرکت می کرد.» (۳۸) «از ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۴ [۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲] به عنوان روحانیون عالیقدر با شاه ملاقات خصوصی می کردم. ماشین می فرستاد برایمان!» (۳۹) در ۱۶ خرداد ۱۳۴۲ که آقای خمینی زندان بود با شاه ملاقات کرد و کوشید راه حلی میان شاه و روحانیت پیدا کند. معتقد بود باید تقصیرها را گردن علَم انداخت و از روحانیت عذرخواهی کرد. شاه گفت: اگر علَم را بفرستم نوبت خودم می رسد! (۴۰) به ادعای وی: «در حقیقت این ملاقات یکی از عللی بود که منجر به جدائی دائمی بین من و شاه و سپس ترک گفتن ایران شد.» (۴۱) «تصمیم گرفتم برای مبارزه از مملکت خارج شوم.» (۴۲)

مدارک موجود ادعای وی را تایید نمی کند. او بعد از ملاقات خصوصی آخر با شاه بیش از یک سال بدون کمترین مشکلی در ایران بود و بیش از پنج بار هم همراه با دیگر روحانیون وابسته خدمت اعلیحضرت همایونی شرفیاب شد! به روایت محمود دعایی خروج وی از ایران یقینا دلیل غیرسیاسی داشته است: «به دلیل اختلافات مالی با رژیم ایران به عراق آمده بود، نه به دلیل اختلاف عقیدتی و ایدئولوژیکی. گفته می شد او اختلاسهایی کرده و به همین دلیل تحت تعقیب است.» (۴۳)

اما ابوالحسن بنی صدر بر این باور است که «آقا موسی [موسوی اصفهانی]، هم به دلیل سیاسی و هم به دلیل مالی از ایران به قاهره رفته بود. دلیل مالی او قرض بالا آوردن و چک دادن و چک محل نداشتن بود، و دلیل سیاسی آن این بود که رﮊیم شاه با وکیل کردن او موافقت کرد اما مجلس منحل شد و دیگر موافقت نکرد و محل درآمدی هم  نداشت. پس از ایران به عراق و از آنجا به قاهره رفت.» (۴۴) در مطلب بعدی سند دیگری در این زمینه ارائه شده است.

بنابراین دلیل سیاسی خروج وی از ایران هم امری شخصی بوده و متاثر از دلیل اقتصادی، و نه مبارزه سیاسی برای یک رسیدن به یک آرمان ملی یا دینی. روایت بنی صدر جامع‌تر به نظر می رسد. موسوی اصفهانی نمایندگی مجلس را به طریقی برای کسب تبدیل کرده بود، در این کاسبی تخلفات عدیده قانونی مرتکب شده بود، شاکی خصوصی داشت. این فساد آشکار اقتصادی به معلق شدن وکالتش منجر شد. عدم تایید وکالتش از سوی درباره راه کسب و کار وی (کارچاق کنی) را مسدود کرد. این مقدمات مخالفت سیاسی وی با شاه شد.

نتیجه: موسی موسوی فردی جاه طلب بوده که از انتساب به پدربزرگش نهایت سوء استفاده را کرده، نماینده مجلس شده، و ارتباط بسیار حسنه ای با مقامات لشکری و کشوری و شخص شاه داشته، سالانه حداقل پنج ملاقات عمومی به اتفاق دیگر روحانیون و گاهی ملاقات خصوصی هم با شاه داشته است. او نه تنها کشتار مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را محکوم نکرد بلکه کوشید با انداختن تقصیر بر گردن اسدالله علم شاه را تبرئه کند. او حتی بعد از کشتار ۱۵ خرداد تشرف علنی به محضر اعلیحضرت همایونی را ترک نکرد. نمی توان او را با تعبیر آقای خمینی روحانی درباری ننامید. فساد اقتصادی آشکار و ناشیانه وی منجر به رد صلاحیتش از سوی دربار برای نمایندگی مجدد مجلس شد. این رد صلاحیت به مسدود شدن کسب و کار اقتصادی وی انجامید و در نتیجه موسوی اصفهانی مخالف سیاسی شاه شد.

بحث دوم. اعلام جمهوریت در ایران از رادیو قاهره!

موسی موسوی به روایت خودش: «سال ۱۹۵۳ [۱۳۳۲] نماینده آقای [ابوالقاسم] کاشانی در کنفرانس اسلامی در قدس بودم و با وزیر جنگ مصر آنجا رفیق شدم و از طریق او در سال ۱۹۶۴ [۱۳۴۳] با [جمال عبدال]ناصر تماس گرفتم. خواسته هایم درباره رادیو ایران آزاد و غیر آن را نتوانست برآورده کند اما سه چهار نطق تند از رادیو علیه شاه در قاهره کردم. برای اولین بار در آن سال ۱۹۶۴ که در قاهره بودم حزب جمهوری اسلامی را من اعلام کردم!» (۴۵)

گزارش ۲۷ مهر و اول آبان ۱۳۵۰ ساواک: «مدرک دیگری که از [صادق] قطب زاده به دست آمده نامه ای است که از طرف [اکبر] هاشمی رفسنجانی یکی از روحانیون طرفدار [آقای] خمینی از تهران برای آیت الله خمینی فرستاده شده است. در این نامه … مصطفی خمینی فرزند آیت الله خمینی با مردی بنام سید موسی [موسوی] اصفهانی زاده روحانی متواری به عراق که اکنون با دولت بعثی عراق همکاری دارد در پاره ای مسائل مهم اعتماد و همکاری دارد، ولی به دلایل مذکور در نامه نباید به او اعتماد کرد، چه بسا ریشه اصلی کشف و دستگیری گروههای وابسته به کشورهای عربی به خصوص عراق و شاید فلسطین این شخص باشد.» اکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۷۶ اینگونه توضیح داده است: «در هنگام دستگیری ۱۴/۷/۱۳۵۰ این اسناد در اختیار ساواک نبود و احتمالا مرا برای جلوگیری از فعالیت علیه جشنهای [۲۵۰۰ ساله] شاهنشاهی بازداشت کرده بودند، بازجویی اولیه نیز دلیل دیگری است برای این استنتاج. اما با کشف این اسناد مرا از زندان قزل قلعه به زندان اوین که آن روزها خیلی وحشتناک بود منتقل کردند و در آنجا بازجویی ها سخت شد.» (۴۶)

اما قطعه مورد نظر از نامه هاشمی رفسنجانی به آقای خمینی: «مطلب مهمی که از مدتی پیش در صدد تذکر آن بوده ام این است که طبق اطلاعات موثق واصله آیت الله زاده حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا مصطفی [خمینی] در پاره ای مسائل مهم به آقای سید موسی [موسوی] اصفهانی اعتماد و همکاری دارد (مطلب قطعی است). این شخص با سابق خود و قرائنی دیگر به هیچ وجه نمی تواند مورد  اعتماد باشد.  تصادفا در آخرین روزهای اقامتش در ایران در آبادان من با او برخورد کردم. ماه رمضان بود. در آن شهر در هتل عظیم آبادان مهمان دکتر [منوچهر] اقبال (شرکت نفت) بود. در چند مهمانی افطاری با هم بودیم. می گفت برای دیدن خانمی از بستگانم می خواهم قاچاقی به بصره بروم، و بالاخره هم رفت و محرم همان سال از رادیو قاهره، علیه دربار ایران سخنرانی کرد و سپس در پاریس توقیف و پس از مدتی قبل از رفتن شما به عراق آمد. قابل توجه اینکه در آن روزها در آبادان به آسانی گذرنامه صادر می کردند و مهمان دکتر اقبال در ظرف چند ساعت می توانست گذرنامه بگیرد. ولی او نگرفت. چرا؟ شاید برای اینکه در کشورهای عربی بگوید فراری هستم،  البته حدس است. پس از رفتن او روزنامه های ایران نوشتند که او با گرفتن مبلغی در حدود چهارصد هزار تومان از بانکها و اشخاص متواری شده شده. ما می دانیم که شخص مورد توجه دکتر اقبال که در روزهای آخر اقامت میهمان اوست برای این مبالغ لنگ نمی ماند. او با واسطه گری اصلاح کار زمین خواران و پولداران صادر و وارد کننده می توانست میلیونها بدست آورد. خلاصه ما هرچه فکر و تفحص کردیم دلیل درستی برای بریدن از دربار و انتخاب دربدری و سرگردانی برای آن آقا پیدا نکردیم. وجدان، هدف، و اسلام و … اگر در او آن اندازه قوی باشد، که بتواند دلیل چنین چیز مهمی باشد خوب است، ولی برای ما روشن نیست. به هر حال با این مقدمات، در چنین موضوعات و مسائل مهم احتیاط و تحفظ لازم است. چه بسا ریشه اصلی کشف و دستگیری گروههای وابسته به کشورهای عربی و بخصوص عراق و شاید فلسطین این شخص باشد. دستگاه هم هرچند صباحی یک بار چیزی از طغیان و یاغی‌گری او نقل می کند، و حتی «اعلام جمهوریت ایران» را. خلاصه اگر صلاح می دانید آقازاده را امر فرمائید که اعتماد نکنند؛ البته استفاده از او بدون دادن راز و سرّ و بدون آشنا کردن او با دوستان و افراد دیگر اشکالی ندارد. به شرط اینکه کلاه نگذارد. لابد اگر خواستید چیزی بفرمائید مستند به بنده یا دیگری نمی فرمائید.» (۴۷)

نامه هاشمی رفسنجانی که البته به مخاطبش نرسیده به دست ساواک می افتد، مطابق کلیه قرائن و مدارک موجود، گزارش هاشمی درباره موسی موسوی بسیار به واقعیت نزدیک است. اما ابوالحسن بنی صدر اطلاعات دست اولی در این زمینه دارد که به علت اهمیت تمام آن عینا درج می شود: «[موسی موسوی اصفهانی] پس از ایران به عراق و از آنجا به قاهره رفت و از رادیو قاهره، مرتب احوال شاه سابق و خانواده او را پرسید! [یعنی از شاه و دربار انتقاد کرد] و از آنجا به پاریس آمد. من در سفر بودم. در بازگشت، نامه‌ای فوری از او به من رسید. نوشته بود دستگیرش کرده‌اند. وزارت دادگستری ایران پرونده‌ای برای او تشکیل داده و تقاضای استردادش را کرده بود. روشن بود که بخاطر مالی نبود. به خاطر سیاسی بود. وگرنه باوجود چکهای بی‌محل ، کسی متعرض او نمی‌شد. در آبادان هم، قبل از خروج از ایران، مهمان شرکت نفت بود. اما چون از ایران به مصر رفت و برضد شاه سخن گفت، به استناد بدیهی‌ها و چک‌های بی‌محل، رﮊیم تقاضای استردادش را کرد. من نزد یک وکیل مدافع فرانسوی رفتم که اسمش یادم نیست. عضو کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران به ریاست [ژان پل] سارتر نیز بود. واقعیت را به او گفتم. گفتم در دستگاه شاه مقرب بوده‌ است و یک ساعت هم کار سیاسی با ما نکرده‌ است و مورد وثوق ما نیز نیست. اتهام مالی به او نیز می‌تواند حقیقت داشته باشد. اما استرداد او به ایران سابقه ایجاد می‌کند که می‌تواند برای مخالفان رﮊیم خطرناک باشد. علاوه بر این‌که حقوق انسان مقدم بر مجرم بودن او است. هرگاه اطمینان داشتم که فقط به خاطر بدهکاری و چک بلا محل به ایران بازگردانده می‌شود، نزد شما نمی‌آمدم. زیرا نمی‌توان هم با فساد مبارزه کرد و هم از فاسد حمایت کرد. او وکالت آقا موسی [موسوی اصفهانی] را قبول کرد. گفتم اما نه من پول دارم و نه او. گفت پول نمی‌خواهم. هر زمان توانست و هر اندازه خواست بدهد. او به من گفت تا موضوع را در یکی دو روزنامه متعبر مطرح نکنید و قاضی نداند که افکار عمومی حساس است، بنابر رویه، جانب وزارت دادگستری  ایران را می‌گیرد. با اریک رولو که در روزنامه لوموند مسئول بخش خاورمیانه بود صحبت کردم. او هم چون من و وکیل قانع شد که بازگرداندن او به ایران دو خطر دارد یکی برای آقا موسی [موسوی اصفهانی] و دیگر و مهم تر برای همه دیگر مخالفان رﮊیم. زیرا برای رﮊیمهای استبدادی ساختن پرونده کاری آسان است و چون دادگاه کشوری که از آن تقاضای استرداد مجرم می‌شود، وارد ماهیت دعوا نمی‌شود، رژیم با این سابقه خواهد توانست دیگر مخالفان را به سرنوشت آقا موسی [موسوی اصفهانی] گرفتار کند. در نتیجه، در صفحه آخر لوموند و بالای صفحه با تیتر متنی را انتشار داد. با روزنامه لیبراسیون نیز صحبت کردم و آن نیز شرحی درج کرد. هر دو متن را به وکیل دادم. روز محاکمه، او دو روزنامه را به دادگاه ارائه کرد و دادگاه را قانع کرد که هدف بازگرداندن یک مخالف رﮊیم به ایران و تهدید تمامی مخالفان رﮊیم است. در دادگاه هم وکیل و هم خود آقا موسی [موسوی اصفهانی] گفتند که او آماده است بخاطر اتهام مالی در فرانسه محاکمه شود و اگر محکوم شد، محکومیت خود را بپذیرد. و دادگاه رأی به عدم استرداد او داد. از زندان که بیرون آمد تا بخواهی لاغر شده بود. به او گفتم: زندان بدون خرج جان شما را نجات داد. کاری که با صرف هزینه سنگین پزشک و رﮊیم غذایی به سامان نرسید!» (۴۸)

به هر حال یقینی است که به دنبال عدم موفقیت در قاهره به محض ورود به پاریس در سال ۱۳۴۴، وی با شکایت حکومت ایران به دلیل اختلاس توسط پلیس فرانسه دستگیر شده است و بعد از حدود پنج ماه حبس با کوششهای ابوالحسن بنی صدر دادگاه او را از استرداد به ایران تبرئه و از زندان آزاد می کند. رضا برقعی دیگر روحانی مبارز نجف نکاتی را درباره عیاشی و خوشگذرانی موسی موسوی و بهره برداری حکومت ایران از این خصیصه برای به دام انداختن وی از طریق دو زن اشاره کرده است. (۴۹) در هر صورت موسوی اصفهانی از فرانسه به عراق می رود.

نتیجه: جاه طلبی موسی موسوی او را به قاهره کشانید تا از اختلافات آن روز جمال عبدالناصر و محمد رضا شاه پهلوی به نفع شخصی خود استفاده کند. قصدش این بود که در قاهره رادیوی ایران آزاد تاسیس کند و آنجا را به مرکز مخالفان رژیم شاه تبدیل کند. اما ناصر او را چندان جدی نگرفت و او بعد از چند سخنرانی آتشین علیه شاه روانه پاریس شد. در همان سخنرانی ها اعلام حزب جمهوری اسلامی و جمهوری ایران کرد. بر اساس مشاهدات شخصی اکبر هاشمی رفسنجانی از آخرین روزهای حضور موسی موسوی در ایران و اعلام جرم جراید ایران علیه وی و نیز دستگیری چند ماهه وی در پاریس به روایت دست اول بنی صدر که ورود در هیچ‌کدام موضوع این تحقیق نیست، واضح می شود که حداقل وی فردی فرصت طلب و سودجو بوده و نمی توانسته محل اعتماد فرزند رهبر نهضت اسلامی قرار گیرد.

بحث سوم. دوست مورد اعتماد مصطفی خمینی  

موسوی در نیمه اول سال ۱۳۴۴ از پاریس به عراق می رود. در بدو ورود آقای خمینی در ۱۳ مهر ۱۳۴۴: «تا کاظمین به استقبال او رفتم. و به وی خوش آمد گفتم و به اتفاق به زیارت ائمه اطهار به سامراء رفتیم و در بین راه درباره ناراحتی های و فشارهایی که در ترکیه بر وی وارد شده بود و چگونه ترکها او را وادار به خلع لباس روحانیت و دربرکردن کت و شلوار هنگام خروج از منزل به بهانه جلوگیری از شناخته شدن نموده بودند سخن می گفت.» (۵۰) مدت کوتاهی او و همفکرانش «به اصطلاح اداره بیت معظم له را به دست گرفتند.» (۵۱)

به روایت رضا برقعی: «وی با تبعید حضرت امام [خمینی] به نجف به طریقی قصد نزدیکی به امام و بیت ایشان را داشت و به کسانی که به دیدار حضرت امام می آمدند خوش آمد می گفت و به نوعی با خودشیرینی‌های خود قصد داشت خود را به عنوان مخالف رژیم پهلوی و هم به عنوان مرید حضرت امام معرفی کند. اما حاج آقا مصطفی [خمینی] با ایشان برخورد می کند و می گوید حضرت امام دربان نمی خواهد و این قبیل تشریفات خوشآیند ایشان نیست. با برخوردی که حاج آقا مصطفی با وی کرد او نیز به بغداد رفت و فقط گاهی به نجف می آمد. (۵۲) اما مدارک موجود نشان می دهد که وی تا آخر عمر مصطفی خمینی روابط بسیار حسنه ای با او داشته و مورد رجوع و واسطه برای حل مشکلات بیت آقای خمینی با حکومت عراق بوده است.

به نوشته موسی موسوی: «در سالهای نخست ورود خمینی به نجف با مخالفتهای حوزه علمیه نجف تحت ریاست آیت الله [محسن] حکیم که ارتباط وثیقی با شاه داشت مواجه بود و با توجه به اینکه بعضی رندان و نزدیکان [آقای] حکیم مزدور و عامل شاه بودند و با ساواک شاه همکاری می کردند لذا با فعالیت [آقای] خمینی و افکار وی مخالفتهایی به عمل میآوردند. یک روز مصطفی [خمینی] به من گفت هنگامی که فرزندان و اطرافیان حکیم پدرم را در راه می بینند روی خود را از او برمی گردانند و در مجالس به او جای نشستن نمی دهند و خود [آقای] حکیم به [آقای] خمینی اجازه نمی داد بنام علمای نجف و حوزه علمیه آن سخن بگوید. یک بار دیگر مصطفی شکایت کرد که اطرافیان [آقای] حکیم پدرم را ویران کننده اسلام و نابودکننده حوزه علمیه توصیف می کنند و هنگام مسافرت عباس آرام وزیر خارجه شاه به نجف عکسهای او در کنار عکس [آقای] حکیم در مطبوعات ایران به چاپ رسید تا به ملت ایران نشان دهد  که روحانیت بر خلاف ادعای خمینی موافق شاه است و این خمینی است که خود را از دیگران مستثنی نموده است. مصطفی با اصرار از من می خواست برای نجات پدرش از حملاتی که طرفداران [آقای] حکیم به وی می نمایند اقدامی نمایم. لذا من آنها را تهدید کردم که اگر از وی دست برندارند با اقدامات شدید من مواجه خواهند شد و آنها به موقعیت من در نجف و سراسر عراق و وابستگی ام به [آقا] سید ابوالحسن که بدون شک این امکان را به من می داد که پرچم مخالفت را با [آقای] حکیم برافرازم آشنا بودند لذا نمی خواستند موضوع به برخورد منتهی شود و در نتیجه [آقای] خمینی را به حال خود گذاشتند.» (۵۳) اگر چه تایید جزئیات تک تک این دعاوی دشوار است اما کلیت آن با مدارک موجود قابل تأیید است.

نتیجه: موسی موسوی در عراق از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ با هر انگیزه ای تبدیل به یک فعال ضد شاه و مخالف اقدامات ساواک شده بود، و با مقامات مختلف محلی و مرکزی عراق روابط بسیار نزدیکی داشت. با توجه به فشار فراوان سیاسی و حوزوی بر فقیه تبعیدی و چاره اندیشی فرزند نگران وی مصطفی خمینی طبیعی است که گاهی با وی درد دل کند و بخواهد از نفوذ وی برای کاهش فشارها استفاده کند. مصطفی خمینی یا از برخی سوابق موسی موسوی خبر نداشته یا در آن شرایط بحرانی چاره ای جز مراجعه به وی نداشته است. در هر صورت در این مقطع موسی موسوی حداقل به ظاهر فردی نافع و خدوم برای بیت آقای خمینی بوده و مصطفی خمینی با حفظ حریم از منافع او استفاده می کرده و اجازه انتساب به بیت پدرش را هم به او نمی داده است. ظاهرا آقای خمینی هم با سکوت خود عملا با اقدامات و روش فرزند دلسوزش مخالفت نمی کرده است.

بحث چهارم. ترور نافرجام از سوی ساواک

در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۴۷(۲۱ مارچ ۱۹۶۸) دو استاد فلسفه دانشگاه بصره عبدالرزاق مسلم الماجد (متولد ۱۹۲۹) (از صابئین مندائی) همراه با موسی موسوی اصفهانی (متولد ۱۹۳۰) در بصره مورد سوء قصد قرار می گیرند. مسلم الماجد کشته می شود و موسوی علیرغم اصابت گلوله از مهلکه جان سالم به در می برد. هر دو به تازگی تدریس در دانشگاه بصره را شروع کرده بودند. در اینکه سوء قصد کننده چه جریانی بوده و کدام یک از این دو استاد هدف اصلی سوء قصد بوده اند دو روایت متفاوت در دست است. در روایت نخست سوء قصد به ساواک ایران نسبت داده شده و هدف سوء قصد هم موسی موسوی بوده و مسلم الماجد اتفاقی کشته شده است. در روایت دوم سوء قصد از جانب حزب بعث عراق صورت گرفته و هدف اصلی هم کشتن مسلم الماجد بود و موسی موسوی به شکل نمایشی مجروح شده است.

این روایت خود موسی موسوی است: «من از سال ۱۹۶۸ در دانشگاه بصره مشغول تدریس شدم. برای یکی دو ماهی که بعد در بصره بودم ساواک شاه مرا ترور کرد که یک گلوله به پشتم خورد، یک گلوله به دستم خورد و با عبدالرزاق مسلم استاد فلسفه دانشگاه بودم که در آن حادثه کشته شد. بعد آن ضارب و قاتلی که مرا زده بودند و آن را کشته بود آنجا مردم بصره دیدند که سوار فولکس واگن کنسولگری ایران در بصره شدند و فرار کردند رفتند به کنسولگری که فردا تظاهرات شد تمام شهر تعطیل شد، و تمام کنسولگری ایران در بصره را محاصره کردند، شیشه هایش را شکستند. می خواستند آتش بزنند که البته دولت نگذاشت.» (۵۴)

گزارش علی اکبر محتشمی پور مؤید گزارش موسوی است: «اقدام دیگری که از ضرب شستهای ساواک در مقابل سیستم پیچیده حزب بعث به شمار می رفت ترور ناموفق آقا موسی اصفهانی نوه مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بود. او یکی از آخوندهایی است که در طول تاریخ زندگیش حالت مزدوری داشته است. موقعی که در ایران بود، با شاه و دستگاه او همکاری می کرد. بعد از مدتی هم که با رژیم شاه اختلاف پیدا کرد به عراق رفت و با رژیمهای گوناگون عراق همکاری می کرد و مدتی در نجف بود. اوایلی که امام به عراق تشریف آوردند یکی دو بار به دیدن ایشان آمد. حضرت امام به او بی محلی کردند…. آقا موسی اصفهانی رفته رفته سرخورده شد…. در روز حادثه هنگامی که آقا موسی اصفهانی برای تدریس به طرف دانشگاه می رفت، عوامل شاه به طرف او تیراندازی می کنند. آقا موسی زخمی شده و به بیمارستان منتقل می شود. با اینکه تیر به قلب او نشانه رفته بود به علت چاقی مفرط پوکه فشنگ در پیه های اطراف قلب وی گیر کرده بود که در عمل جراحی آن را خارج کردند و آقا موسی چند روز بعد بدون آسیب جدی از بیمارستان مرخص شد.» (۵۵) اسماعیل فردوسی پور (۵۶) و رضا برقعی (۵۷) هم گزارشهای مشابهی دارند.

تنها گزارشگر روایت دوم محمود دعایی است: «او [موسی موسوی اصفهانی] رفیق صمیمی شخص صدام [حسین] بود، چون در توطئه ای به نفع آنها وارد شده بود، آنها هم مدیون او بودند. بعثی‌ها در بصره قصد ترور یکی از استادان ناراضی و کمونیست را داشتند و چون اگر شخصا این کار را می کردند آسیب می دیدند با موسی [موسوی] اصفهانی هماهنگی کردند که ما می خواهیم صحنه تروری درست کنیم و وانمود کنیم که ساواک در بصره می خواسته شما را ترور کند. اما تو این استاد را جای خلوتی بیاور و ما او را به قتل می رسانیم. او همین کار را کرد و آن استاد بیچاره را به کشتن داد. این خدمت را برای آنها انجام داده بود، بعثیها مدیون او بودند.» (۵۸)

اطلاعات نویسنده در این زمینه کافی نیست. اما آنچه روایت دوم را تضعیف می کند اولا گزارش نمایندگی ساواک در ژنو مورخ ۶/۲/۴۹ است که نشان می دهد که ساواک همچنان در تدارک کشتن تیمور بختیار و موسی موسوی اصفهانی بوده است. (۵۹) ساواک بالاخره موفق شد تیمور بختیار را در تاریخ ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ ترور کند و موسی موسوی اصفهانی روابط بسیار نزدیکی با بختیار و حزب بعث بعد از به قدرت رسیدن آنها داشته است، بنابراین ترور وی از جانب ساواک کاملا موجه به نظر می رسد. ثانیا حزب بعث حدود پنج ماه بعد از این ترور در ۲۶ تیر ۱۳۴۷ قدرت را در عراق به دست می گیرد و مشخص نیست چرا این استاد جوان صابئی مندائی که دعائی وی را کمونیست خوانده باید به قتل برسد و چرا در این نمایش فرضی خود موسوی باید گلوله بخورد. مدارک موجود توجیه معقولی برای روایت دوم به دست نمی دهد.

برای اطمینان بیشتر با توجه به روایت محتشمی پور، فردوسی پور و برقعی که همانند دعائی از اطرافیان نجف آقای خمینی بوده اند، و نیز  با عنایت به گزارشهای ساواک، از محمود دعائی تقاضای توضیح مستندتر قضیه کردم. این پاسخ ایشان است: «در رابطه با ترور عبدالرزاق مسلم که از اساتید مارکسیست و مخالف حزب بعث در دانشگاه بصره بود، به نقل مطلعین موثق من جمله مرحوم حاج آقا مصطفی [خمینی]، حزب بعث عراق با محوریت صدام حسین از موسی [موسوی] اصفهانی می خواهند که با عبدالرزاق مسلم از موضع یک معارض رژیم ایران و نیز همکار در دانشگاه بصره طرح رفاقت و صمیمیت ریخته و با هم در پارکها و اماکن عمومی قدم بزنند و مباحثی را مطرح کنند. مأمورین ترور موقعیت هم قدمی این دو را در یکی از پارکها مغتنم شمرده و ظاهرا به قصد ترور موسی [موسوی] اصفهانی و در حقیقت در صدد ترور عبدالرزاق مسلم برآیند و هر دو را به گلوله می بندند که عبدالرزاق در دم کشته می شود و موسی [موسوی] اصفهانی مجروح و به بیمارستان منتقل می گردد. دستگاه تبلیغاتی حزب بعث حاکم بر عراق ترور را به مامورین امنیتی ایران ساواک نسبت داده و محکوم می کنند و در سایه تبلیغاتی وسیع و بزرگ جلوه دادن موسی [موسوی] اصفهانی خون «هدف اصلی ترور» لوث می شود. دوستانی که نام بردید تحت تاثیر همان تبلیغات وسیع رسانه های عراق ترور را به ساواک نسبت داده اند. خود ساواک هم ظاهرا تلاش مامورین عراق در نسبت دادن این ترور به خود را گزارش داده نه پذیرش آن را.» (۶۰)

راستی منبع خبر متفاوت مصطفی خمینی چه بوده است؟ چگونه محتشمی پور، فردوسی پور و برقعی که از شاگردان و حلقه اول نزدیکان پسر آقای خمینی بوده اند از چنین روایتی بی خبر مانده اند و این روایت منحصرا به گوش دعائی رسیده است؟ گزارش ساواک که ارائه شد کوشش برای ترور تیمور بختیار و موسوی اصفهانی است و با توضیح دعائی قابل رد نیست. ابوالحسن بنی صدر که در آن زمان ارتباط نزدیکی با طرفین داشته این‌گونه به یاد می آورد: «تیراندازی بسوی او را اینطور که یادم است خود او کار ساواک شاه می‌دانست. روابطش با بعثی ها خوب بود. او را استاد دانشگاه کرده بودند و زندگیش سر و سامان یافته بود. از آن پس نشنیدم گرفتاری مالی پیدا کرده‌ باشد. بنظر دلیلی برای ترورشدن از سوی رﮊیم بعث [عراق] وجود نمی‌داشت. در نجف هم ترور او را کار ساواک می‌دانستند و روایتی غیر از این، نه از آقا مصطفی و نه از «طلبه‌های [آقای] خمینی» نشنیدم.» (۶۱)

نتیجه: مطابق قرائن موجود (از جمله روایات علی اکبر محتشمی پور، اسماعیل فردوسی پور، رضا برقعی، ابوالحسن بنی صدر و البته خود موسوی اصفهانی) موسی موسوی اصفهانی در اول فروردین ۱۳۴۷ در بصره توسط ساواک مورد ترور نافرجام قرار گرفته است. روایت منحصر به فرد محمود دعائی که این ترور توسط حزب بعث و برای کشتن عبدالرزاق مسلم الماجد طراحی و با کمک موسوی اصفهانی عملی شده بود و ترور نافرجام وی صحنه سازی بوده است با قرائن و شواهد موجود سازگار نیست. بر فرض صحت این روایت که دعائی ان را به مصطفی خمینی مستند می کند، پسر آقای خمینی چگونه از چنین فرد ناسالم و مباشر در قتل همکارش، کمتر از دو سال بعد تقاضای قرائت متن کامل دروس پیاده شده حکومت اسلامی پدرش در رادیو بغداد کرده بود؟! در این صورت اقدام مصطفی خمینی به مراتب غیرقابل توجیه تر می شود. آنچه به این تحقیق مرتبط است ترور ناموفق موسی موسوی اصفهانی از جانب ساواک موقعیت او را نزد مصطفی خمینی و روحانیون مبارز نجف مستحکم‌تر کرد.

بحث پنجم. قرائت درسهای حکومت اسلامی از رادیو بغداد

موسوی بعد از ترور نافرجام در بصره در همان سال به عنوان استاد فلسفه اسلامی به دانشگاه بغداد منتقل می شود. با کودتای حزب بعث و تشدید منازعات ایران و عراق وی در بخش فارسی صدای بغداد علیه حکومت شاه شروع به اجرای برنامه می کند: «من مدت دو سال از رادیو بغداد تحت عنوان «جمهوری خواهان ایران چه می خواهند و چه می گویند؟» سخنرانی می کردم. شاید حدود پنجاه سخنرانی در اطراف این موضوع من در سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱ [۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰] از رادیو بغداد داشتم.» (۶۲) او روابطش با آقای خمینی را در آن دوران این‌گونه توصیف می کند: «[با هم] صحبت می کردیم. اعلامیه هایی که مثلا ما می نوشتیم می دادیم می خواند. اصلا برنامه مرا همیشه از رادیو گوش می کرد. حتی دستور داده بود برایش پر کنند چون آن ساعتی که برنامه من پخش می شد می رفت حرم برای نماز. نوار بگیرند تا بشنود. من بغداد بودم. او نجف بود.» (۶۳)

در همین ایام موسی موسوی روابط بسیار نزدیکی با سپهبد تیمور بختیار (مؤسس ساواک که در آن زمان از مخالفان شاه شده بود) از یک سو و حزب بعث و مقامات حکومت عراق از سوی دیگر داشت. به گزارش اسناد ساواک: «رادیو بغداد به مناسبت جشن مشروطیت ایران روزهای ۱۴ و ۱۵ مرداد ۱۳۴۸ نطق تیمور بختیار و سید موسی آیت الله زاده اصفهانی را پخش نمود.» (۶۴) تلویزیون سراسری عراق مراسم امضای دفتر تبریک عید فطر کاخ ریاست جمهوری عراق از سوی تیمور بختیار و موسی آیت الله زاده اصفهانی در تاریخ ۱۹/۹/۴۸ را پخش کرد. بعلاوه تیمور بختیار به منظور ارتباط بیشتر و جلب حمایت شیعیان با موسی آیت الله زاده اصفهانی مسافرتهایی به نجف و کربلا داشت. (۶۵) موسی موسوی در کسوت روحانیت در انظار عمومی به دربار عراق تقرب می جست. مطابق ملاکهای آقای خمینی او در عراق هم روحانی درباری بود که از امور دینی برای تحکیم ولایت جایر سوء استفاده می کرد.

با چنین پیشینه ای در اواخر سال ۱۳۴۸ مصطفی خمینی به فکر پخش درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه پدرش از بخش فارسی رادیو بغداد می افتد. به علت مخالفت ممیزی حزب بعث، به محمود دعائی اجازه پخش این درسها با صدای آقای خمینی یا قرائت متن ویراسته چاپ شده در نجف از رادیو بغداد داده نمی شود. به روایت خود دعائی مصطفی خمینی به فکر استفاده از نفوذ دوستش موسی موسوی می افتد. (۶۶) برنامه رایویی موسی موسوی ممیزی نمی شد. چرا که آن قدر مقرب حزب بعث بود که نیازی به ممیزی نداشت. همان می گفت که حزب بعث می خواست. موسوی پذیرفت و هر دوازده درس حکومت اسلامی آقای خمینی را تمام و کمال از برنامه خود قرائت کرد و از رادیو بغداد پخش شد.

مسلما مصطفی خمینی هزینه و فایده کرده بود و مطابق محاسبه او فوائد این قرائت از ضررهایش بیشتر بوده است. بسیار مستبعد است که چنین اقدام مهمی از نظر تیزبین آقای خمینی مخفی مانده باشد. ایشان نیز همانند فرزندش استفاده از ابزار حکومت جائر و فرد فاسق را برای اعتلای کلمه حق و مبارزه علیه سلطان جائر ایرانی شرعا جایز می دانسته است. اینکه موسی موسوی خودش در همان زمانی که این دروس را قرائت می کرده روحانی درباری حزب بعث بوده باشد، و حدود سیزده سال هم در ایران روحانی درباری رژیم شاه بوده باشد (خصوصا بعد از کودتای آمریکایی مرداد ۱۳۳۲ و علی الاخص بعد از قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲) مهم نبوده، مهم هدف مقدس برانداختن رژیم باطل و رساندن نظریه حکومت اسلامی و ولایت فقیه به گوش مردم مشتاق بوده است. وقتی ساواک و رژیم شاه عملا همه راه‌های مشروع ارتباط با مردم را مسدود کرده اند، چرا نشود از صدای روحانی بدنامی مانند موسی موسوی و بلندگوی رژیم بعث عراق اکل میته کرد؟! ضرورت، این حرام احتمالی را مباح می کرده است. در هر حال ظاهرا تنها معترض قضیه در نجف محمود دعایی بوده و احتمالا اعتراض او به دلیل رقابت با مجری دیگر حمل بر اصطکاک شغلی شد و جدی گرفته نشد. اعتراض هاشمی رفسنجانی هم که به آقای خمنینی نرسید. بگذریم.

موسی موسوی در این مقطع از تحقیق دانشگاهی هم غافل نبود و چند کتاب در باره فلسفه اسلامی منتشر کرد: من الکِندی الی ابن رشد، (بیروت، ۱۹۷۲)؛ قواعد فلسفیة (نجف، ۱۹۷۷)؛ الجدید فی فلسفة صدرالدین، (بغداد، ۱۹۷۸)؛ من السهروردی الی صدرالدین، (بیروت، ۱۹۷۹)؛ فلاسفة اوروبیون، (بیروت، ۱۹۸۰). از کتابهای  سیاسی او در این دوران این کتاب قابل ذکر است: «ایران فی ربع قرن» (بیروت، ۱۹۷۲[۱۳۵۱]) به توصیف رضا برقعی «یکی از اقدامات مهم آقا موسی اصفهانی تالیف کتاب ربع قرن زندگی آیت الله [محسن] حکیم بود که در آن به شکل بسیار تند و مستند و مستدل روابط و ارتباطات پنهان و آشکار بعضی افراد بیت آیت الله حکیم با رژیم پهلوی را برملا کرد. این کتاب خیلی در زمان خود سر و صدا برپا کرد. به عنوان مثال در این کتاب به وضوح مناسبات آسید ابراهیم یزدی (نوه مرحوم آیت الله آسید کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی) وابسته به بیت آیت الله حکیم و داماد را با رژیم پهلوی تشریح کرده و جای هیچگونه شبهه ای را باقی نگذاشته است.» (۶۷) در این کتاب از مبارزات آقای خمینی علیه شاه با احترام تجلیل شده است.

با اینکه در نوبت نخست آقای خمینی ملاقات با تیمور بختیار را نپذیرفت (۶۸) اما بالاخره موسی موسوی موفق شد بختیار را خدمت آقای خمینی ببرد (ظاهرا أواخر بهار ۱۳۴۹). اما صحبت سیاسی نشد و به احوالپرسی اکتفا شد. (۶۹)

ابوالحسن بنی صدر محتاطانه درباره شخصیت موسی موسوی اصفهانی اینگونه قضاوت می کند: «با توجه به موقعیت جدش هم در عراق و هم در ایران، از این رﮊیم‌ها امتیاز می‌خواست و به او می‌دادند. چند نوبت به او اعتراض کردم که پدر بزرگ را این‌طور خرج کردن، زشت‌ترین کار است. پدرم [نصرالله بنی صدر] هم او را مرتب نصیحت می‌کرد که در خرج اندازه نگهدار و نگذار از تو سوء استفاده کنند، اما گوشش به این حرفها بدکار نبود! آدم خوش قلبی بود و واسطه خیر نیز می‌شد، اما ضعف ولخرجی مانع می‌شود که خط و ربط پیدا کند و بر اصولی بایستد. بنابراین، جذب قدرت‌مدارها می‌شد و دو طرف از یکدیگر استفاده می‌کردند.» (۷۰)

این مطلب را با اظهار نظر مصطفی خمینی درباره موسی موسوی به پایان می برم. به روایت رضا برقعی: «آقای سید موسی اصفهانی شخصیتی بسیار پیچیده و با استعداد بود. … حاج آقا مصطفی  خمینی می گفت: وی خیلی هم آدم با استعدادی است. نابغه است. گرچه شیطان صفت است ولی نابغه است. واقعیت هم همین بود.» (۷۱) راستی توسل به آدم شیطان صفت خصوصا در قرائت درسهای حکومت اسلامی کاری اخلاقی بوده است؟! این سوال کوچکی نیست. آیا اساس حکومت اسلامی با تقوی آغاز شد؟ (اُسِسّ علی التقوی؟)

تیمور بختیار

 

بحث ششم. گره‌گشایی مشکلات روحانیون مبارز نجف

در همان زمانی که موسی موسوی مشغول قرائت درسهای حکومت اسلامی در بخش فارسی رادیو بغداد بود  تعدادی از شاگردان جوان آقای خمینی به نامهای محمدرضا ناصری، مرتضی نیکنام، باقر موسوی، سیف الله قاسم پور، محمد سجادی، حمید زیارتی (روحانی)، محمدرضا رحمت، هاشم دستغیب، هادی موسوی، رضا برقعی، و محمد طاووسی (۷۲) که برای حل مشکل پاسپورتشان به سفارت ایران رفته بودند بعد از پایان وقت اداری و عدم حل مشکلشان در آنجا متحصن می شوند. بین آنها و ماموران سفارت درگیری می شود، ماموران سفارت ایران پلیس عراق را به کمک می طلبند. پلیس عراق طلاب ایرانی را دستگیر کرده می خواست آنها را به دلیل نداشتن گذرنامه و حضور غیرقانونی در عراق به ایران تحویل دهد. در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۴۹(۷۳) مصطفی خمینی هیئتی از جمله شیخ نصرالله خلخالی، سید مرتضی نخحوانی (رکن اصلی بیت آقای خوئی) (۷۴) و شیخ الشریعه (۷۵) را شبانه به خانه موسی موسوی در بغداد می فرستد، موسوی با فرستادگان مصطفی خمینی نزد سپهبد تیمور بختیار می رود و بختیار به احمد حسن البکر رئیس جمهور عراق متوسل می شود. رئیس جمهور وزیر کشور سعدون غیدون را مامور حل ماجرا می کند. یک روز بعد دستگیرشدگان آزاد و به سالن ملاقات کاخ ریاست جمهوری عراق برده شدند و بعد از سخنرانی تیمور بختیار و صرف ناهار و زیارت کاظمین به نجف بازگرداندند. (۷۶) موسی موسوی به این خدمات خود به آقای خمینی بارها اشاره کرده است. (۷۷) با این همه شیخ الشریعه کتمان نمی کند که «این موسی اصفهانی خیلی آدم کثیفی بود.» (۷۸) ضمنا نظر موسی موسوی در مورد بختیار هم این بود: «اما تیمور بختیار مرد با کاراکتر، راستگو و قابل اعتمادی بود. با شاه اختلاف شخصی داشت بعد شد اختلاف سیاسی.» (۷۹)

آقای خمینی از این اقدامات خیر تیمور بختیار و موسی موسوی که به درخواست مصطفی خمینی انجام می شده بی اطلاع نبوده و استقبال هم می کرده است. روحانیون مبارز نجف نیز که این اقدامات خیّرانه را از موسی موسوی می دیدند و قرائت درسهای حکومت اسلامی آقای خمینی را با صدای وی از رادیو بغداد می شنیدند، و می دانستند که این همه با برنامه ریزی مصطفی خمینی صورت گرفته و از جانب آقای خمینی هم نهی نشده است غالبا با اقدامات خادمانه او موافق بودند و سابق و لواحق سوء او را اغماض می کردند.

راستی اگر به همان میزانی که آقای خمینی از امکانات رژیم بعث و امثال موسی موسوی و تیمور بختیار در راه اهداف انقلابیش استفاده کرد، مخالفان و منتقدان ایشان در جمهوری اسلامی نیز از امکانات و اقدامات اشخاص و دولی که به نظر آقای خمینی دشمن محسوب می شوند استفاده کنند آیا قابل شماتت و انگ وابستگی و جاسوسی و وطن فروشی هستند؟! آیا آقای خمینی و جمهوری اسلامی با منطق یک بام و دو هوا با خودش و مخالفانش برخورد نکرده و نمی کند؟ به این معنی که برای آقای خمینی و پیروان ایشان هر اقدامی در راه رسیدن به هدف انقلابی مجاز بوده اما در مقابل منتقدان و مخالفان در اقدامات مشابه شایسته بیشترین محدودیتها و تضییقات و اتهامات می شوند. عمل به قاعده طلایی اخلاق همین‌جاها وجه تمایز پیروان اخلاق و کاسبان اخلاق است.

بحث هفتم. همکاری در شماره‌های نخست ماهنامه نهضت روحانیت

یکی دیگر از همکاری‌های موسی موسوی با مصطفی خمینی تاسیس و انتشار مجله «نهضت روحانیت» در سالهای ۱۳۵۲-۵۳ بوده است: موسی موسوی به پیشنهاد مصطفی خمینی و همکاری اولیه وی و دیگر اعضای دفتر آقای خمینی  نشریه ای بنام «نهضت روحانیت» در بغداد را منتشر می کرده است. البته بعد از سه شماره به دستور آقای خمینی اعضای دفترش از همکاری با نشریه خودداری می کنند. به روایت علی اکبر محتشمی پور: «آقای [حسن] کروبی هم ماهنامه ای به نام «ماهنامه نهضت روحانیت» با کمک سید موسی [موسوی] اصفهانی به عنوان ارگان روحانیون مبارز منتشر نمود…. پس از اینکه مشخص شد در چاپ و انتشار این نشریه [«ماهنامه نهضت روحانیت»] آقا موسی [موسوی] اصفهانی دخالت دارد امام [خمینی] حساسیت نشان دادند و این نشریه تعطیل شد. (۸۰) البته این نشریه بعد از قطع همکاری یاران آقای خمینی تعطیل نشد و به مدت سه سال سی شماره از آن منتشر شد.

روایت موسی موسوی از قضیه متفاوت است: «سال ۱۹۷۳ [۱۳۵۲] که مصطفی فرزندش به دیدنم به بغداد آمد و از من خواست در انتشار مجله ماهانه فارسی زبان در شهر نجف به وی کمک نمایم. وی از قول پدرش گفته بود که چنانچه دولت عراق  اجازه دهد این مجله که به نام نهضت روحانیت گذارده بودند به صورت سخنگوی مبارزین درآید. لذا من مصطفی را با خود به منزل امور پناهندگان ایرانی برده و موضوع را با وی در میان گذاردم و موافقت وی را جلب نمودم. در نتیجه مصطفی سرپرستان مجله را که همگی از یاران پدرش بودند تعیین نمود، و آقای شبیب المالکی استاندار کربلا بودجه لازم را جهت کمک به انتشار مجله در اختیار وی گذارد. هنور دو یا سه شماره منتشر نشده بود که یکی از سرپرستان مجله [حسن کروبی] (۸۱) به خانه ام آمد و گفت [آقای] خمینی فورا می خواهد شما را ببیند. من به منزلش رفتم. و با تعجب دیدم که می گوید از شما می خواهم نام مجله را تغییر دهید. گفتم چرا؟ گفت من رهبر و مسئول مبارزه با روحانیت هستم و این نام مجله مبتنی بر آن است که مجله سخنگوی من است و من نمی خواهم مجله ای داشته باشم. گفتم: نخست غیر از شما روحانیون دیگری نیز هستند که مبارزه نموده  و می نمایند. بعضی از آنها مانند آقای [حسن طباطبائی] قمی در زندان و عده ای مانند آیت الله زنجانی در تبعید به سر می برند. (۸۲) بنابراین تنها شما نیستید. دوم اینکه این فرزند شما مصطفی بود که پیشنهاد صدور مجله و نام آن را نموده بود و مجله بنا به درخواست وی منتشر گردید. سوم اینکه شما کانال ویژه ای در رادیو بغداد دارید که نام آن نهضت روحانیت است یعنی همان نام مجله و یکی از یاران شما سرپرستی آن را به عهده دارد و روزانه دو ساعت از آن برنامه پخش می کنید. پس چرا درخواست تعطیل ان کانال را نمی کنید؟ گفت: سخن از از طریق رادیو در هواست، ولی مجله به چاپ می رسد و قابل لمس است و تفاوت میان سخن و نوشتن بسیار است. پس از جر و بحث فراوان طبق معمول در تحقق بخشیدن نظر خود اصرار ورزید. گفتم: من نمی توانم نام مجله را تغییر دهم زیرا صحیح نیست مجله ای دو ماه منتشر شود سپس به خاطر علل واهی نامش تغییر یابد و این باعث مسخرگی خواهد شد. گفت اگر چنین است یاران من انتشار آنرا به عهده نخواهند گرفت. گفتم ناچار دیگران مسئولیت انرا به عهده خواهند گرفت. در نتیجه همانطور که گفته بود یاران وی از کار کردن در مجله طبق دستور وی خودداری نموده و مبارزین دیگری آنرا به عهده گرفتند. و تا شماره سی‌ام با همان نام و همان برنامه ادامه یافت. ولی دیگر نام [آقای] خمینی و مبارزه وی مانند سابق در صفحات اول آن ذکر نگردید. در اینجا برای من مسلم شد که بهتر است روابط خود را با خمینی که باعث ناراحتی های فراوانی شده بود قطع کنم. قطع رابطه در حدود پنج سال به طول انجامید که طی آن [آقای] خمینی را جز در بعضی مجالس عمومی در شهر نجف نمی دیدم و به تقاضاهای فرزند و اطرافیان وی جهت تجدید روابط با وی توجهی نکردم. (۸۳)

آیا همه این جزئیات به روایت موسی موسوی اتفاق افتاده است؟ خدا می داند. اما از مقابله مدارک می توان نتیجه گرفت که بین مصطفی خمینی و وی قول و قرارهایی گذاشته شده و بخشی از آن مورد قبول آقای خمینی واقع نمی شود. آیا دلیل نهی آقای خمینی روایت فوق است یا اطلاع آقای همکاری وی با نشریه؟ کوشیدم تا حداقل سه شماره نخست نشریه را پیدا کنم تا بتوانم قضاوت کنم کدام یک از این دو روایت به واقع نزدیک‌تر است، متاسفانه نشریه پیدا نشد. (۸۴) بنابراین نمی توان قضاوت روشنی کرد، هرچند اینکه مطالب پخش شده در رادیو در هواست اما مجله مکتوب سند است و می ماند، با مجموعه مدارک موجود قابل انتساب به آقای خمینی است. با همین منطق قرائت دروس تاریخی حکومت اسلامی توسط موسی موسوی از رادیو عراق مشکلی نداشته اما انتشار مجله نهضت روحانیت با همکاری وی مشکل داشته است. این منطق دوگانه که مشکل اخلاقی دارد از کلیدهای درک تفکر آقای خمینی است.

بحث هشتم. شفاعت برای دفن مصطفی خمینی در حرم علوی؟

به روایت علی اکبر محتشمی پور و محمود دعائی «آقا مصطفی [خمینی] در مقبره مرحوم کمپانی شیخ محمد حسین اصفهانی در ضلع شمالی ایوان مصفای امام علی (ع) و در جوار مقبره علامه حلی دفن شد.» (۸۵) اما روایت موسی موسوی چیز دیگری است: «قطع رابطه تا سال ۱۹۷۸ [۱۳۵۶] هنگام درگذشت ابهام آمیز فرزندش مصطفی ادامه یافت. من در بغداد بودم.که نماینده [آقای] خمینی در نجف خبر درگذشت مصطفی را تلفنی به من داد و گفت آقای خمینی سلام می رسانند و از شما تقاضا دارند در این لحظه دشوار به ایشان کمک نموده و خواهش ایشان را از رئیس جمهوری [عراق حسن البکر] در مورد صدور فرمان دفن فرزندشان در حرم مطهر حضرت علی (ع) که طبق فرمان شورای انقلاب عراق ممنوع شده بود به ایشان ابلاغ نمائید…. با وجود اینکه [آقای] خمینی در مجلس فاتحه مرحومه مادرم در نجف به خاطر قطع رابطه شرکت نکرده بود و این حق را داشتم که خواهش او را رد کنم معذلک تصمیم گرفتم تقاضای او را برآورده نمایم. لذا فورا تلفنی با وزیر اوقاف تماس گرفته و موضوع را به اطلاع او رساندم و او نیز به نوبه خود تقاضای [آقای] خمینی را به اطلاع رئیس جمهوری [عراق] رسانید و فورا دستور دفن وی را در محلی که مورد نظر [آقای] خمینی بود صادر کرد. بعد از ظهر همان روز خود نیز به نجف رفته و مرگ پسر ارشد [آقای] خمینی و در حقیقت از دست دادن دوست عزیز خود را به پدر داغدیده اش تسلیت گفتم و او با قلب اندوهگین از من سپاسگزاری کرد و فرزند دیگرش احمد [خمینی] در جلسه حاضر بود و با حال گریان می گفت محبت شما را هرگز فراموش نخواهیم کرد.» (۸۶)

هادی موسوی از روحانیون مبارز نجف و حلقه نخست اطرافیان مصطفی خمینی در مقابل معتقد است: «از طرف امام خمینی و یا دفتر ایشان هیچ تقاضایی برای دفن حاج اقا مصطفی [خمینی] نشد ولی آقا موسی موسوی [اصفهانی] چون می‌دانست اقای خمینی از این قضیه خوشحال می‌شود این اقدام را انجام داد. أصلا آقای خمینی آقا موسی [موسوی اصفهانی] را تحویل نمی‌گرفت چون او با حزب بعث و تیمور بختیار رفیق بود.» (۸۷) محمود دعائی ضمن اشاره به دفن نصرالله بنی صدر (پدر ابوالحسن) در همان مقبره تصریح می کند «دفن در مقبره های خارج از حرم، دفن در حرم محسوب نمی شود. مقبره ها تابع تصمیمات اصلی و به اصطلاح متولیان این مقبره ها هستند که اجازه می دهند یا می پذیرند که کسی در مقبره آنان دفن شود.» (۸۸)

سید نصرالله بنی‌صدر معروف به صدرالعلمای همدانی پدر ابوالحسن بنی‌صدر اولین رئیس‌جمهور ایران در آخر سال ۱۳۹۱ قمری (أواخر بهمن ۱۳۵۰ شمسی) در پاریس درگذشت و در نجف، مقبره کمپانی، ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین علی (ع) دفن شد. به روایت ابوالحسن بنی صدر: «پدرم وصیت کرده بود او در کنار پدرش دفن شود. اما شخصی که مقبره را بشناسد، پیدا نشد. آقا موسی [موسوی اصفهانی] با محافظ نجف صحبت کرد و موافقت او را با دفن [پدرم] در مقبره علامه [حلی] واقع در صحن طلا گرفت. مرحوم [شیخ محمد حسین اصفهانی] کمپانی هم در همین مقبره مدفون است. کلید مقبره را هم در اختیار من گذاشتند. آقای خمینی نه اطلاع داشت و نه اقدامی کرد. وقتی آقا مصطفی [خمینی] از دنیا رفت، از بیت آقای خمینی تلفن شد، اجازه می‌خواست برای دفن آقا مصطفی در همان مقبره. اجازه دادم. کلید نزد آقا تقی خلخالی بود و از او خواستم در را باز کند جنازه دفن شود. اگر دفن پدرم در آن مقبره با اجازه محافظ  ممکن شد، چه نیاز به مراجعه به رئیس جمهوری عراق برای دفن آقا مصطفی می‌توانسته است وجود داشته باشد؟ اگرچه صرف اجازه من می‌توانسته‌است کافی نباشد، به خصوص با موقعیت آقای خمینی، اما ادعای آقا موسی [موسوی اصفهانی] در باره مراجعه به رئیس جمهوری عراق، دست کم قطعیت ندارد و در خور تحقیق است. هرچند می‌تواند واسطه شده باشد.» (۸۹)

از مقابله این روایتهای متعارض می توان نتیجه گرفت: أولا از جانب آقای خمینی یا دفتر وی هیچ درخواستی از موسی موسوی اصفهانی برای دفن مصطفی خمینی صورت نگرفته است و ادعای وی در این باره صحت ندارد. ثانیا احتمالا وی درخواست ابوالحسن بنی صدر برای دفن پدرش سید نصرالله بنی صدر از محافظ نجف را با درخواست آقای خمینی برای دفن پسرش در همان مقبره خلط کرده است. این دو واقعه شش سال تفاوت زمانی داشته اند: بهمن ۱۳۵۰ و آبان ۱۳۵۶. ثالثا تماس موسی موسوی اصفهانی با مقامات بعثی عراق اگر انجام شده باشد (مطابق روایت خودش و نیز روایت هادی موسوی) خودسرانه بوده و برای کسب رضایت آقای خمینی. در اینکه دفن در مقبرهای حرم علوی علاوه بر اجازه  صاحب مقبره نیاز به اجازه مقامات داشته جای بحث است، یا من بی اطلاعم. بازماندگان مصطفی خمینی خصوصا فرزندش حسین و همسرش دختر آقا مرتضی حائری قاعدتا اطلاعات دست اولی در این زمینه دارند. رابعا مقبره مورد بحث در جوار مقبره علاوه حلی است و در آن سه نفر مدفونند. به روایت آقا موسی شبیری زنجانی: «از آقای حاج آقا شهاب [الدین] اشراقی شنیدم: آقای خمینی زمانی که نجف بود شبها به حرم امیرالمومنین (ع) مشرف می شد. در حرم مقبره ای است که سه نفر در آن مدفون هستند: آشیخ محمد حسین اصفهانی، آسید نصرالله بنی صدر و آقا مصطفی خمینیی. ایشان برای هر کدام یک حمد و سه قل هوالله می خواند و به مجلس باز می گشت.» (۹۰)

نصرالله بنی صدر

بحث نهم. رد صلاحیت در نخستین انتخابات ریاست جمهوری و مجلس

پس از درگذشت مصطفی خمینی دیگر ارتباطی بین موسی موسوی و آقای خمینی نیست تا اینکه در فرودگاه اورلی پاریس به طور اتفاقی در زمان ورود آقای خمینی از بغداد به پاریس مصادف می شود با برگشت وی از بوستون به بغداد. با ایشان مصافحه می کند. دو ماه بعد موسی موسوی چند بار در نوفل لوشاتو به دیدار آقای خمینی می رود. (۹۱)

ابوالحسن بنی صدر به یاد می آورد که: «آقای خمینی به او [موسی موسوی اصفهانی] زیاد رو نمی‌داد. در فرودگاه اورلی پاریس، زمان ورود آقای خمینی به پاریس مصادف شد با ساعت خروج او. آقای خمینی را دید و مصافحه هم کردند. او پرسید می‌فرمایید بمانم یا بروم؟ آقای خمینی هم گفت: خیر، بروید!» (۹۲)

«سید موسی [موسوی] پس از انقلاب به همراه آیت الله سید محمد [موسوی] بجنوردی [بعدا پدر همسر حسن خمینی] نوه دختری آسید ابوالحسن اصفهانی و پسرعمه سید موسی [موسوی] اصفهانی مجددا به ایران بازگشت وبار دیگر شانس خود را جهت تصدی کرسی نمایندگی مجلس از حوزه اصفهان امتحان کند، آن هم در شرایط هیجانی ابتدای انقلاب و اینکه ایشان بالاخره نوه آسید ابوالحسن اصفهانی است و از مخالفان رژیم پهلوی بوده است که دست اندرکاران مانع کاندیداتوری وی شدند.» (۹۳) از زبان خودش: «بعد از چهار ماه [از پیروزی انقلاب] من رفتم تهران. کاندیدا شدم برای ریاست جمهوری و مجلس [شورای اسلامی]. [آقای] خمینی نگذاشت. اطرافیانش را فرستاد تهدید به قتل کرد اگر بروی مجلس. در بیمارستان قلب رضائی خوابیده بود. تقریبا وکیل اصفهان شده بودم. انتخابات را باطل کردند حسن صانعی گفت چون در زمان شاه شما وکیل بوده اید [صلاحیت ندارید]. [محمدرضا] توسلی گفت: اما دکتر موسی [موسوی] ۲۰ سال با شاه مبارزه کرده بعد گلوله خورده، وکیل طبیعی مردم بوده، جدش را احترام کنیم. [حسن] صانعی گفت: اما خدا شاهد است این اگر قدرت دستش بیاید اول سری که می برد سر آقای خمینی است. این گفتگو دم در اتاق [آقای] خمینی در بیمارستان درگرفت. خندیدم به [حسن] صانعی گفتم خدا زبانت را ببُرد. یک سال ایران بودم. تا دوم ژوئن ۱۹۸۰ [۱۲ خرداد ۱۳۵۹]. (۹۴)

موسی موسوی صلاحیت قرائت درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در بخش فارسی رادیو بغداد را داشته، اما صلاحیت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس را نداشته است. سوء پیشینه وی مانع از ایفای نقش اول نشد، اما باعث رد صلاحیت وی بعد از پیروزی انقلاب شد. منطق دوران نهضت با منطق دوران نظام  فرق دارد. مقایسه این دو منطق درسهای بزرگی را به ما می آموزد و پرده از میزان اخلاقی بودن أساس جمهوری اسلامی برمی دارد.

بحث دهم. لجبازی و عناد با انقلاب و مذهب

بعد از ناامیدی از امکان فعالیت در ایران، موسی موسوی به عراق برگشت و علیه جمهوری اسلامی و آقای خمینی شروع به فعالیت کرد. «بعد رفتم عراق، سخنرانی های متعدد رادیو تلویزیونی علیه رژیم خمینی از رادیو بغداد ایراد کردم.» (۹۵) اگر جمهوری اسلامی موسی موسوی را داخل بازی و شریک قدرت کرده بود رژیمی مطلوب بود، اما چون او را رد صلاحیت کرده رژیمی نامطلوب و ضدمردمی است. منطق خودخواهانه و جاه طلبانه جز این اقتضایی ندارد. این همان رژیمی بود که وی مانیفستش را از رادیو بغداد قرائت کرده بود. تجربه عملی آن نباید باعث دلخوری وی می شد. وی بعد از مدتی با صدام هم آبش به یک جو نرفت و برای اقامت دائم روانه کالیفرنیای آمریکا شد.

بعد از بازپس‌گیری خرمشهر که صدام حسین از تجاوز به ایران پشیمان شده بود و به دنبال صلح با جمهوری اسلامی افتاده بود، در اواخر فروردین ۱۳۶۲ موسی موسوی یکی از چهارصد نفر از علمای اسلام بود که از طرق ۴۲ کشور در کنگره اسلامی بغداد شرکت کرده بود. به روایت وی «کنگره طی پیامی که برای خمینی ارسال داشتتند از وی خواستند هیئت نمایندگی منتخب این کنگره را برای بررسی راههای برقراری و آشتی بین دو کشور مسلمان را بپذیرد. صدام در این کنگره نطقی ایراد نمود. پاسخ خمینی ناامیدکننده بود. او از این کنگره به عنوان کنگره شیاطین نام برد. طی یک نطق رادیویی خطاب به وی گفتم: کافر همه را به کیش خود پندارد. هر که نقش خویش بیند درآب. (۹۶)

لحن او بتدریج نسبت به آقای خمینی تندتر می شود. در سال ۱۳۶۴ آقای خمینی را اینگونه توصیف می کند: «خمینی سه شخصیت داشت، قبل از مبارزه، در مبارزه، در قدرت. اولی خوش مشرب، دومی معتدل، سومی خونخوار.» (۹۷) همزمان اینگونه ساده لوحانه صدام حسین را توصیف می نماید: «صدام حسین یک فرد خودساخته است که از بطن اجتماع پاشده از توده مردم برخاسته، به درد مردم هم می رسد. ضمنا یک تلفنی دارد که همه می توانند همیشه با او صحبت کنند از ساعت ۵ تا ۱۲ شب. هر فردی از افراد مملکت می تواند او را ملاقات کند، حتی در زمان جنگ!» (۹۸)

به روایت رضا برقعی: « [موسی موسوی] در آنجا [آمریکا] تبدیل به یک ضدانقلاب درجه یک شد و علیه حضرت امام [خمینی] مواضع بسیار تندی گرفت. وی رفته رفته در مورد برخی مبانی اعتتقادی شیعه مواضعی را گرفت که بیانگر تزلزل اعتقادی وی بود و به مرور و در اواخر عمر همه چیز را انکار کرد و رسما اعلام مطالب کفرآمیز  نمود. اعاذناالله من شرور انفسنا، اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.» (۹۹)

موسی موسوی در زمان اقامتش در آمریکا چندین کتاب به فارسی و عربی علیه انقلاب ایران همسو با محافظه کاران نئوکان از یک سو و علیه تشیع همسو با سلفی‌های وهابی از سوی دیگر در لوس آنجلس منتشر کرده است از جمله: بعد از سقوط خمینی: جمهوری دوم (۱۹۸۵م/۱۳۶۴ش)، انقلاب محنت بار (۱۹۸۵م/۱۳۶۴ش)، شیعه و تصحیح: جدال بین شیعه و تشیع (۱۹۸۷م/۱۳۶۶)، و اي شيعيان جهان بيدار شويد (۱۹۹۵م/۱۳۷۴ش). وی ظاهرا در سال ۱۳۷۵ (۱۹۹۶م) در کالیفرنیا از دنیا رفته است.

این چند کتاب از سر لجبازی و عناد نوشته شده است. اما آنچه برای این تحقیق اهمیت دارد این است که قرائت کننده متن درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در بخش فارسی رادیو بغداد آن هم به توصیه و درخواست مصطفی خمینی و حداقل عدم مخالفت آقای خمینی، پایان کارش نگارش کتاب انقلاب محنت بار و کتاب ردیه تشیع است. پیشینه سوء وی بین سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۳ و انطباق عالم سوء یا حداقل المستأکل بعلمه ونسبه (آنکه از طریق فروش علم و نسبش به دنیا امرار معاش می کند) (۱۰۰) بر او، کافی بود که احتیاط پیشه می شد و امر خطیر قرائت درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه  به او سپرده نمی شد. زندگی پاندولی و زیگزاگی او که همواره مگس وار دنبال شیرینی قدرت بود و در مبارزات سیاسیش ضابطه نداشت لکه ننگی بر دامان حکومت اسلامی: ولایت فقیه است. اینکه  فردی مانند او که خود در رژیم شاهنشاهی ایران و رژیم بعثی عراق تمام موازین روحانی درباری را داشته، فتوای جواز یا وجوب تهمت به روحانیون درباری را قرائت کند از زهرخندهای تاریخ است.

 

نتیجه بخش چهارم

  الف. موسی موسوی آیت الله زاده اصفهانی (متولد ۱۳۰۹ش) نوه آقا سید ابوالحسن اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش) مرجع اعلای تشیع قبل از آقای بروجردی و صاحب کتاب وسیلة النجاة است که تحریرالوسیلة آقای خمینی تعلیقه بر آن است. موسوی تحصیلات حوزوی داشته، ملبس به لباس روحانیت، و دارای دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن بوده است. به مدت سه سال از ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳ نماینده لنجان در مجلس شورای ملی بوده است. او فردی جاه طلب بوده که از انتساب به پدربزرگش نهایت سوء استفاده را کرده، و ارتباط بسیار حسنه ای با مقامات لشکری و کشوری و شخص شاه داشته، سالانه حداقل پنج ملاقات عمومی به اتفاق دیگر روحانیون و گاهی ملاقات خصوصی هم با شاه داشته است. او نه تنها کشتار مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را محکوم نکرد بلکه کوشید با انداختن تقصیر بر گردن اسدالله علم شاه را تبرئه کند. او حتی بعد از کشتار ۱۵ خرداد تشرف علنی به محضر اعلیحضرت همایونی را ترک نکرد. نمی توان او را با تعبیر آقای خمینی روحانی درباری ننامید. فساد اقتصادی آشکار و ناشیانه وی منجر به رد صلاحیتش از سوی دربار برای نمایندگی مجدد مجلس شد. این رد صلاحیت به مسدود شدن کسب و کار اقتصادی وی انجامید و در نتیجه موسوی اصفهانی مخالف سیاسی شاه شد.

ب. جاه طلبی موسی موسوی او را به قاهره کشانید تا از اختلافات آن روز جمال عبدالناصر و محمد رضا شاه پهلوی به نفع شخصی خود استفاده کند. قصدش این بود که در قاهره رادیوی ایران آزاد تاسیس کند و آنجا را به مرکز مخالفان رژیم شاه تبدیل کند. اما ناصر او را چندان جدی نگرفت و او بعد از چند سخنرانی آتشین علیه شاه روانه پاریس شد. در همان سخنرانی ها اعلام حزب جمهوری اسلامی و جمهوری ایران کرد. بر اساس مشاهدات شخصی اکبر هاشمی رفسنجانی از آخرین روزهای حضور موسی موسوی در ایران و اعلام جرم جراید ایران علیه وی و نیز دستگیری چند ماهه وی در پاریس به روایت دست اول بنی صدر واضح می شود که حداقل وی فردی فرصت طلب و سودجو بوده است.

پ. موسی موسوی در عراق از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ با هر انگیزه ای تبدیل به یک فعال ضد شاه و مخالف اقدامات ساواک شده بود، و با مقامات مختلف محلی و مرکزی عراق روابط بسیار نزدیکی داشت. با توجه به فشار فراوان سیاسی و حوزوی بر فقیه تبعیدی و چاره اندیشی فرزند نگران وی مصطفی خمینی طبیعی است که گاهی با وی درد دل کند و بخواهد از نفوذ وی برای کاهش فشارها استفاده کند. مصطفی خمینی یا از برخی سوابق موسی موسوی خبر نداشته یا در آن شرایط بحرانی چاره ای جز مراجعه به وی نداشته است. در هر صورت در این مقطع موسی موسوی حداقل به ظاهر فردی نافع و خدوم برای بیت آقای خمینی بوده و مصطفی خمینی با حفظ حریم از منافع او استفاده می کرده و اجازه انتساب به بیت پدرش را هم به او نمی داده است. ظاهرا آقای خمینی هم با سکوت خود عملا با اقدامات و روش فرزند دلسوزش مخالفت نمی کرده است.

ت. در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۴۷ دو استاد فلسفه دانشگاه بصره عبدالرزاق مسلم الماجد (از صابئین) همراه با موسی موسوی اصفهانی در بصره مورد سوء قصد قرار می گیرند. مسلم الماجد کشته می شود و موسوی علیرغم اصابت گلوله از مهلکه جان سالم به در می برد. هر دو به تازگی تدریس در دانشگاه بصره را شروع کرده بودند. در اینکه سوء قصد کننده چه جریانی بوده و کدام یک از این دو استاد هدف اصلی سوء قصد بوده اند دو روایت متفاوت در دست است. در روایت نخست سوء قصد به ساواک ایران نسبت داده شده و هدف سوء قصد هم موسی موسوی بوده و مسلم الماجد اتفاقی کشته شده است. در روایت دوم سوء قصد از جانب حزب بعث عراق صورت گرفته و هدف اصلی هم کشتن مسلم الماجد بود و موسی موسوی به شکل نمایشی مجروح شده است. از مؤیدان روایت نخست خود موسوی، علی اکبر محتشمی پور، اسماعیل فردوسی پور، رضا برقعی و نیز ابوالحسن بنی صدر هستند. تنها گزارشگر روایت دوم محمود دعایی است. مدارک موجود توجیه معقولی برای روایت دوم به دست نمی دهد. بر فرض صحت این روایت که دعائی ان را به مصطفی خمینی مستند می کند، پسر آقای خمینی چگونه از چنین فرد ناسالم و مباشر در قتل همکارش، کمتر از دو سال بعد تقاضای قرائت متن کامل دروس پیاده شده حکومت اسلامی پدرش در رادیو بغداد کرده بود؟! در این صورت اقدام مصطفی خمینی به مراتب غیرقابل توجیه تر می شود. ترور ناموفق موسوی از جانب ساواک موقعیت او را نزد مصطفی خمینی و روحانیون مبارز نجف مستحکم‌تر کرد.

ث. موسی موسوی زمانی از جانب مصطفی خمینی مامور قرائت درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در بخش فارسی رادیو بغداد شد که در کسوت روحانیت در انظار عمومی به دربار عراق تقرب می جست. آقای خمینی همانند فرزندش استفاده از ابزار حکومت جائر و فرد فاسق را برای اعتلای کلمه حق و مبارزه علیه سلطان جائر ایرانی شرعا جایز می دانسته است. اینکه موسی موسوی خودش در همان زمانی که این دروس را قرائت می کرده روحانی درباری حزب بعث بوده باشد، و حدود سیزده سال هم در ایران روحانی درباری رژیم شاه بوده باشد (خصوصا بعد از کودتای آمریکایی مرداد ۱۳۳۲ و علی الاخص بعد از قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲) مهم نبوده، مهم هدف مقدس برانداختن رژیم باطل و رساندن نظریه حکومت اسلامی و ولایت فقیه به گوش مردم مشتاق بوده است. تنها معترض قضیه در نجف محمود دعایی بوده است. مصطفی خمینی معتقد بود «موسی موسوی آدم خیلی با استعداد و نابغه‌ای است. گرچه شیطان صفت است.» راستی توسل به آدم شیطان صفت خصوصا در قرائت درسهای حکومت اسلامی کاری اخلاقی بوده است؟!

ج. موسی موسوی در قضایای متعددی به درخواست مصطفی خمینی از طریق تیمور بختیار و او با توسل به مقامات عالی رتبه حزب بعث مشکلات طلاب اطراف آقای خمینی را رفع کرد از جمله در ۲۹ فروردین ۱۳۴۹ که مشغول قرائت درسهای حکومت اسلامی از رادیو بغداد بود. راستی اگر عشری از اعشار میزانی که آقای خمینی از امکانات رژیم بعث و امثال موسی موسوی و تیمور بختیار در راه اهداف انقلابیش استفاده کرد، مخالفان و منتقدان ایشان در جمهوری اسلامی نیز از امکانات و اقدامات اشخاص و دولی که به نظر آقای خمینی دشمن محسوب می شوند استفاده کنند آیا قابل شماتت و انگ وابستگی و جاسوسی و وطن فروشی هستند؟! آیا آقای خمینی و جمهوری اسلامی با منطق یک بام و دو هوا با خودش و مخالفانش برخورد نکرده و نمی کند؟ به این معنی که برای آقای خمینی و پیروان ایشان هر اقدامی در راه رسیدن به هدف انقلابی مجاز بوده اما در مقابل منتقدان و مخالفان در اقدامات مشابه شایسته بیشترین محدودیتها و تضییقات و اتهامات می شوند. عمل به قاعده طلایی اخلاق همین‌جاها وجه تمایز پیروان اخلاق و کاسبان اخلاق است.

چ. به درخواست مصطفی خمینی موسی موسوی و جمعی از پیروان آقای خمینی از جمله حسن کروبی ماهنامه ای به نام «ماهنامه نهضت روحانیت» به عنوان ارگان روحانیون مبارز در عراق منتشر می کنند. بعد از انتشار سه شماره آقای خمینی خواستار تغییر نام نشریه می شود. موسوی نمی پذیرد و نشریه به مدت سه سال بدون همکاری پیروان آقای خمینی منتشر می شود. آقای خمینی معتقد بوده مطالب پخش شده در رادیو در هواست اما مجله مکتوب سند است و می ماند. با همین منطق قرائت دروس تاریخی حکومت اسلامی توسط موسی موسوی از رادیو عراق مشکلی نداشته اما انتشار مجله نهضت روحانیت با همکاری وی مشکل داشته است. این منطق دوگانه که مشکل اخلاقی دارد از کلیدهای درک تفکر آقای خمینی است.

ح. از جانب آقای خمینی یا دفتر وی هیچ درخواستی از موسی موسوی اصفهانی برای دفن مصطفی خمینی در حرم علوی صورت نگرفته است و ادعای وی در این باره صحت ندارد. احتمالا وی درخواست ابوالحسن بنی صدر برای دفن پدرش سید نصرالله بنی صدر از محافظ نجف را با درخواست آقای خمینی برای دفن پسرش در همان مقبره خلط کرده است. این دو واقعه شش سال تفاوت زمانی داشته اند: بهمن ۱۳۵۰ و آبان ۱۳۵۶. تماس موسی موسوی اصفهانی با مقامات بعثی عراق اگر انجام شده باشد (مطابق روایت خودش و نیز روایت هادی موسوی) خودسرانه بوده و برای کسب رضایت آقای خمینی. در اینکه دفن در مقبرهای حرم علوی علاوه بر اجازه  صاحب مقبره نیاز به اجازه مقامات داشته جای بحث است.

خ. موسوی در زمان اقامت آقای خمینی در نوفل لوشاتو چند بار به دیدن وی رفته است. در نخستین روزهای پیروزی انقلاب موسی موسوی با خویشاوند خود محمد موسوی بجنوردی به ایران بازگشت و نامزد ریاست جمهوری و سپس نمایندگی اصفهان در مجلس شورای اسلامی شد. و در هر دو نوبت به دلیل سوء سابقه نمایندگی قبل از انقلاب رد صلاحیت شد. موسی موسوی صلاحیت قرائت درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در بخش فارسی رادیو بغداد را داشته، اما صلاحیت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس را نداشته است. سوء پیشینه وی مانع از ایفای نقش اول نشد، اما باعث رد صلاحیت وی بعد از پیروزی انقلاب شد. منطق دوران نهضت با منطق دوران نظام  فرق دارد. مقایسه این دو منطق درسهای بزرگی را به ما می آموزد و پرده از میزان اخلاقی بودن أساس جمهوری اسلامی برمی دارد.

د. موسی موسوی در اردیبهشت ۱۳۵۹ سرخورده به عراق برگشت و به یکی از مخالفان سرسخت آقای خمینی و جمهوری اسلامی تبدیل شد و سخنرانی های خود را از رادیو بغداد این بار علیه آقای خمینی و جمهوری اسلامی از سر گرفت. بعد از مدتی با صدام هم آبش به یک جو نرفت و برای اقامت دائم روانه کالیفرنیای آمریکا شد. در سال ۱۳۶۲ یکی از ۴۰۰ شرکت کننده کنگره علمای مسلمان به دعوت صدام برای صلح با جمهوری اسلامی بود. موسی موسوی در زمان اقامتش در آمریکا چندین کتاب به فارسی و عربی علیه انقلاب ایران همسو با محافظه کاران نئوکان از یک سو و علیه تشیع همسو با سلفی‌های وهابی از سوی دیگر در لوس آنجلس منتشر کرده است از جمله: بعد از سقوط خمینی: جمهوری دوم ، انقلاب محنت بار، شیعه و تصحیح: جدال بین شیعه و تشیع، و اي شيعيان جهان بيدار شويد. این چند کتاب از سر لجبازی و عناد نوشته شده است. وی ظاهرا در سال ۱۳۷۵ در کالیفرنیا از دنیا رفته است.

ذ. قرائت کننده متن درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه در بخش فارسی رادیو بغداد آن هم به توصیه و درخواست مصطفی خمینی و حداقل عدم مخالفت آقای خمینی، پایان کارش نگارش کتاب انقلاب محنت بار و کتاب ردیه تشیع است. زندگی پاندولی و زیگزاگی او که همواره مگس وار دنبال شیرینی قدرت بود و در مبارزات سیاسیش ضابطه نداشت لکه ننگی بر دامان حکومت اسلامی: ولایت فقیه است. اینکه  فردی مانند او که خود در رژیم شاهنشاهی ایران و رژیم بعثی عراق بسیاری موازین روحانی درباری را داشته، فتوای جواز یا وجوب تهمت به روحانیون درباری را قرائت کند از زهرخندهای تاریخ است.

 

قسمت بعدی: فتوای تهمت در ترجمه عربی و در عمل دوران نجف (به زودی)

 

یادداشت‌ها:

۱. به یک نمونه دیگر در این زمینه اشاره می کنم. گزارش حسن طاهری خرم آبادی: «ما نوارهای درس حضرت امام [درباره ولایت فقیه] را در قم تهیه می کردیم ودر منزل مرحوم آقای [محمدمهدی] ربانی املشی و به اتفاق جناب آقای [محمد] مؤمن [قمی] گوش می دادیم. این کار در جاهای دیگر هم انجام می گرفت و طلاب و روحانیون نوارها را گوش می دادند. … طرح مسئله ولایت فقیه و رسیدن نوارهای آن به قم موجی در بین انقلابیون به وجود آورد و تحولی اساسی در آنان ایجاد کرد، البته این امر برای رژیم هم غیرمترقبه بود. وقتی نوارها را گوش می دادیم، بیش‌تر جنبه های مبارزاتی موضوع برایمان اهمیت پیدا می کرد و به عمق قضیه توجه نمی کردیم.» (خاطرات آیت الله [سید حسن] طاهری خرم آبادی، جلد دوم: از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی، تدوین محمد رضا احمدی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۶۴-۶۵)

۲. گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعائی، تهران: نشر عروج وابسته به دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۷.

۳. «محوریت مخالفین رژیم شاه در بغداد با تیمور بختیار بود. در عراق عناصر و کادرهای احزاب و سازمانهای سیاسی و چریکی مانند مجاهدین خلق، فدائیان خلق، گروهای چپ مارکسیست یا مائوئیست‌ها وجود داشتند و همگی در رادیو بغداد برنامه اجرا می کردند.» (سیدعلی اکبر محتشمی پور، خاطرات سیاسی، جلد دوم، تهران: خانه اندیشه جوان، ۱۳۷۸، ص۹۶)

۴. گوشه ای از خاطرات دعائی، ص۹۵.

۵. محتشمی پور، خاطرات سیاسی، ج۲، ص۵۷.

۶. اکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۷۶، گزارش مورخ ۳/۲/۴۹، ص۹۶۵.

۷. عبارت کامل در چاپ نجف: «اشکال سر آنهاست که عمامه بر سر‏‎ ‎‏گذاشته و چهار کلمه هم اینجا یا جای دیگر خوانده یا نخوانده، و برای شکم به این دستگاهها پیوسته اند. با اینها باید چه کنیم؟‏ از آخوندهای درباری بپرهیزید‏. اینها از فقهای اسلام نیستند. و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا‏‎ دعا کنند. اگر در اعیاد و دیگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت  را وادار کند که‏‎ ‎‏حضور یابند، از خودشان داشته باشند تا «جلّ جلاله» بگویند! اخیراً لقب «جلّ جلاله» به‏‎ ‎‏او [شاه] ‏داده اند! اینها فقها نیستند؛ «شناخته شده»اند! مردم اینها را می شناسند. در این روایت‏‎ ‎‏است که از این اشخاص بر دین بترسید؛ اینها دین شما را از بین می برند. اینها را باید رسوا‏‎ ‎‏کرد، لکه دار و متهم ساخت، تهمت که از گناهان کبیره است، به این نوع آخوندها لازم است زده شود، تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط‏‎ ‎‏نشوند، امام زمان را ساقط می کنند؛ اسلام را ساقط می کنند.‏ جوانهای ما کجا هستند؟ باید جوانهای ما عمامۀ اینها را بردارند. عمامۀ این آخوندهایی که به نام فقهای اسلام، به اسم علماء اسلام این طور مفسده در جامعه مسلمین ایجاد می‌کنند باید برداشته شود. ‎‏من نمی دانم جوانهای ما در ایران مرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم اینطور نبود؟ چرا‏‎ ‎‏عمامه های اینها را بر نمی دارند؟ من نمی گویم بکشند؛ اینها قابل کشتن نیستند؛ لکن‏‎ ‎‎‏عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهای غیور ما در ایران موظف هستند که‏‎ ‎‏نگذارند این  نوع آخوندها (جلّ جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین‏‎ ‎‏مردم بیایند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند؛ لیکن عمامه هایشان را بردارند؛ نگذارند‏‎ ‎‏معمم ظاهر شوند. این لباس شریف است، نباید بر تن هرکسی باشد. عرض کردم که‏‎ ‎‏علمای اسلام از این مطالب منزه اند، و در این دستگاهها نبوده و نیستند. و آنهایی که به‏‎ ‎‏این دستگاه وابسته اند، مفتخورهایی هستند که خود را به مذهب و علما بسته اند؛ و‏‎ ‎‏حسابشان اصلاً جداست و مردم آنها را می شناسند.»‏

۸. شیخ بهاء الدین مهدوی آخرین امام جماعت مسجد سپهسالار در دهه چهل بعد از پیروزی انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و با لباس روحانیت وداع و کراواتی شد. او در اروپا به ارتباط خود با خاندان پهلوی ادامه داد و در مهر ۱۳۸۷ درپاریس مرد. (برگرفته از خبر مورخ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۸ کانال تلویزیونی PersianCnn.TV موجود در کانال یوتیوب)

۹. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ص۱۱۹۶.

۱۰. پیشین، ص۱۱۷۶.

۱۱. امام در نجف، گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سید محمود دعایی، فصلنامه مطالعات تاریخی، متعلق به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره ۱۱، ویژه نامه ۲۲ بهمن، تهران: ۱۳۸۴، ص۲۳-۲۲.

۱۲. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، مصاحبه با شهلا حائری، در کتاب پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی، کمبریج، ماساچوست: دانشگاه هاروارد، مرکز مطالعات شرقی، ۱۹۸۵، ج۳، ص۱۲. شماره صفحات در هر جلسه از یک شروع شده است. برای سهولت بیشتر شماره مسلسل صفحات کتاب دیجیتال را نشانی داده ام.

۱۳. پاسخ سید محمود دعایی به پرسش‌های نویسنده، با تشکر از وی.

۱۴. جالب است که به استثنای محمود دعائی احدی حتی از شاگردان آقای خمینی به این امر مهم اشاره نکرده اند. چرا؟!

۱۵. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ص۹۳۸-۹۳۹: گزارش مورخ ۳/۱۲/۴۸ ساواک.

۱۶. «با آغاز بحث ولایت فقیه توسط آیت الله العظمی خمینی، روحانیت مبارز از جمله حجج اسلام سید محمد رضا سعیدی، [اکبر] هاشمی رفسنجانی، عبدالمجید معادیخواه و [عبدالرحیم] ربانی شیرازی در صدد چاپ و پخش آن در داخل برآمدند. برخی طلاب مبارز در همین رابطه دستگیر و روانه زندان شدند.» (هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، پدید آورنده: بخش خاطرات بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، زیر نظر غلامرضا کرباسچی، تهران: بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، ۱۳۷۱، جلد اول، ص۳۸۶، وقایع ۱ بهمن ۱۳۴۸) اگرچه هرچهار روحانی نام برده شده به نحوی در ضبط، پیاده کردن، تکثیر و توزیع متن درسهای حکومت اسلامی: ولایت فقیه فعال بوده اند، اما هیچیک به این اتهام دستگیر یا زندانی نشدند و اگر هم زندانی شدند به دلایل متفاوتی بوده است. به عبارت دیگر ساواک پی به نقش آنها در این باره نبرده بود. ضمنا تاریخ یک بهمن ۱۳۴۸ تاریخ شروع درسهاست، نه تاریخ شروع فرایند ضبط، پیاده کردن، تکثیر و توزیع درسها.

۱۷. عبدالمجید معادیخواه، جام شکسته: خاطرات، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد دوم: ۱۳۸۴، ص۲۰۱-۲۰۵.

۱۸. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ص۱۵۵۷.

۱۹. محمد جواد اسلامی، نگاه گرم حق بر شبنم: قسمتی از خاطرات شهید [اسدالله] لاجوردی از بیان خودش، سالهای ۱۳۳۸-۱۳۵۷، تهران: اندیشه ناب، ۱۳۹۴، ص۷۳.

۲۰. هدایت الله بهبودی، شرح اسم: زندگی نامه آیت الله سید علی حسینی خامنه ای (۱۳۱۸-۱۳۵۷)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۰، ص۳۸۷-۳۸۸: بازجویی ساواک مورخ ۹ مهر ۱۳۴۹. نویسنده کتاب در ص۳۹۰ نوشته: «رادیو عراق = صدای روحانیت مبارز». این تساوی نادرست است. أولا بعنوان برنامه محمود دعایی در سال ۱۳۴۹ «نهضت روحانیت در ایران» بوده و از حوالی سال ۱۳۵۲ موج مستقل تحت نام «صدای روحانیت مبارز» با اجرای محمود دعایی در اختیار آقای خمینی قرار می گیرد. ثانیا متن این درسها در برنامه موسی موسوی تحت عنوان جمهوری‌خواهان ایران در همان بخش رادیو فارسی عراق پخش شده است. در این بخش که هر بیست دقیقه آن در اختیار یکی از گروههای مخالف رژیم شاهنشاهی بوده اکثریت قسمتها با گروههای مارکسیست و سوسیالیست بوده، لذا خامنه ای صادقانه آنچه را از این رادیو شنیده در بازجویی نوشته است.

۲۱. بهبودی، شرح اسم: زندگی نامه خامنه ای، ص۴۱۶-۴۱۷.

۲۲. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج۱ ص۴۱: سندهای ۱/۴۷۲ و ۲/۴۷۲.

۲۳. معادیخواه، جام شکسته: خاطرات، ج۲، ص۲۰۳-۲۱۱.

۲۴. علیرغم تفحص به نسخه ای از این پلی کپی ها دست نیافتم. حداقل در هیچ کتابخانه ای نسخه ای از آنها یافت نشد. اگر عبدالمجید معادیخواه یا دیگران نسخه ای از این اثر تاریخی را دارند، مناسب است به یکی از کتابخانه های معتبر کشور از قبیل کتابخانه ملی، مجلس یا دانشگاه تهران بسپارند. دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی هم به جای کارهای کم ارزش یا بی ارزش می تواند با ترتیب موزه ای از کلیه نسخه‌های کتاب حکومت اسلامی: ولایت فقیه قدمی در این راه بردارد.

۲۵. معادیخواه، جام شکسته: خاطرات، ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲.

۲۶. جلال الدین فارسی، زوایای تاریخ معاصر، فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، سال اول، جلد اول، مهر ۱۳۷۰، زیر نظر سید هادی خسروشاهی و رسول جعفریان، بخش خاطرات، ص۱۷۵؛ جلال الدین فارسی، زوایای تاریک، تهران: انتشارات حدیث، بهار ۱۳۷۳، ص۱۴۰.

۲۷. تاريخ مبارزات معاصر در گفتگو با جلال الدين فارسي، فصلنامه كتاب نقد، صاحب امتیاز پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، مدیر مسئول: علی اکبر رشاد، تهران، شماره سیزدهم، زمستان ۱۳۷۸، ص۱۹۰.

۲۸. حاشیه جلال الدین فارسی بر کتاب رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷، تهران، ۱۳۸۹، ص۳۳۹.  نویسنده در ص۸۴۷ نوشته است: «درس ولایت فقیه امام در زمستان سال ۴۸ ارائه و به صورت درس درس چاپ شده بود. آن زمان آقای فارسی در ایران به همراه آقای لاجوردی آنها را گرفته و تکثیر کرده بود.» اشکال معادیخواه علاوه بر فارسی عینا به جعفریان هم وارد است.

۲۹. غلامعلی پاشازاده، زندگی و مبارزات شهید اسدالله لاجوردی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۸، ص۶۱ و۶۳.

۳۰. پیشین، ص۶۸-۶۹.

۳۱. بهبودی، شرح اسم: زندگی نامه خامنه ای، ص ۳۴۵: نامه ساواک خراسان به شهربانی همان استان مورخ ۳۰ خرداد ۱۳۴۹.

۳۲. بهبودی، پیشین، گزارش منبع ساواک خراسان مورخ ۳۱ خرداد ۱۳۴۹.

۳۳. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ص۱۲۱۴: گزارش ساواک مورخ ۲۴/۱۱/۵۰.

۳۴. این اجازه نامه در انتهای چند کتاب او درج شده است از جمله: الثورة البائسة، بی‌جا، بی‌تا، ص۲۲۳؛ الشیعة والتصحیح: الصراع بین الشیعة والتشیع، سانتا مونیکای کالیفرنیا: ۱۹۸۸م، ص۱۵۸. اما در خاطرات ص۸۰: «آیا شما به درجه اجتهاد [مطلق] رسیدید؟ نه.»

۳۵. «سال ۱۹۵۵ خمینی و مرتضی حائری و پسرانشان مصطفی و محمد حسین یک روز نهار آمدند خانه ما در خیابان خانقاه تهران. در قم هم به خانه هم می رفتیم.» (خاطرات، ص۳۵-۳۶) و نیز موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ترجمه از عربی زیر نظر نویسنده: الثورة البائسة، هر دو بی‌جا، بی تا، ظاهرا لوس آنجلس، حوالی ۱۹۸۴، ص۱۸۵.

۳۶. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۲۳. «شبی در محضر پدرم [نصرالله بنی صدر]، او [موسی موسوی اصفهانی] به [محمد] مصدق ایراد گرفت که مصدق دست ثریا [اسفندیاری، همسر دوم محمدرضا پهلوی ملکه وقت ایران] را بوسیده ‌است. من پرسیدم: اگر شما بودید نمی‌بوسیدید؟ گفت: اگر من بودم لبش را هم می‌بوسیدم! اما چه ربطی به مصدق دارد!؟» (پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسشهای نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷)

۳۷. پیشین، ص۱۰-۱۱، ۱۷-۱۸، ۷۶ و۸۱.

۳۸. پیشین، ص۲۵.

۳۹. پیشین، ص۲۶. ظاهرا تاریخها در خاطرات وی خیلی دقیق نیست!

۴۰. پیشین، ص۳۴-۳۵.

۴۱. پیشین، ص۱۸۶.

۴۲. پیشین، ص۱۹.

۴۳. گوشه ای از خاطرات دعائی، ص۸۰-۸۲.

۴۴. پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسش‌های نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷، با تشکر از ایشان.

۴۵. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۳۰ و ۱۰-۱۱.

۴۶. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، سند ۰۵/۶۶۶۶، ص۱۱۹۳-۱۱۹۱.

۴۷. پیشین، نامه رفسنجانی به خمینی که به دست ساواک افتاد، ص۱۱۹۷-۱۱۹۹.

۴۸. پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسش‌های نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷. ایشان تذکر داده «پاسخ به پرسشها با مراجعه به حافظه صورت گرفته [و بعد از حدود پنجاه و پنج سال] حافظه مصون از خطا نیست.»

۴۹. همراه دوران غربت، خاطرات حجت الإسلام والمسلمین سید رضا برقعی، تدوین محمدحسین عباسی و علیرضا نخبه، یادها ۴۰، تهران: چاپ و نشر عروج وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۹۶، ص۲۱۸.

۵۰. موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۱۸۷.

۵۱. خاطرات آیت الله مسلم ملکوتی، به کوشش عبدالرحیم اباذری، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص۱۸۷.

۵۲. همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۲۱۹.

۵۳. موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۱۸۸-۱۸۹.

۵۴. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۱۳-۱۴.

۵۵. محتشمی پور، خاطرات سیاسی، ج۲، ص۹۶-۹۷.

۵۶. «آقا موسی اصفهانی نوه مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی استاد ‏‎‎‏دانشگاه در بغداد بود. دولت عراق در صدد بود که ایشان را از بین ببرد ‎‏و لذا در یکی از خیابانهای بغداد ایشان ترور شد. به طرف ایشان ‏‎تیراندازی شد اما تیر به آن استادی که همراه ایشان بود‏‏ خورد و‏‏ آن استاد ‏‎‎‏در دم جان سپرد ولی گلوله در گوشت آقا موسی گیر کرده بود که بعد ‏‎‎‏رفتند گلوله ها را درآوردند.» ‏(خاطرات حجت الإسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور، تدوین فرامرز شجاع حسینی و رحیم روح بخش، تهران، دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۷، ص۱۵۵)

۵۷. «در عراق حکومت ایران اقدام به ترور وی کرد امام از آنجا که وی فرد تنومندی بود و چاقی مفرطی داشت گلوله ها در پیه های اضافی گیر می کنند و به نقاط حساسی اصابت نمی کنند. در بیمارستان هنگام درآوردن گلوله ها پیه‌های اضافه را نیز حدود ۱۶-۱۷ کیلو می شده است، درمی آورند.» (همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۲۱۹)

۵۸. امام در نجف، گفت‌وگو با سید محمود دعایی، فصلنامه مطالعات تاریخی، متعلق به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره ۱۱، ویژه نامه ۲۲ بهمن، تهران: ۱۳۸۴، ص۲۳.

۵۹. «منابعی که از طرف ساواک از طریق ژنو به بغداد مسافرت می کنند ضمن تماس با همسر [تیمور] بختیار مشارالیها مقداری دارو برای موسی [موسوی] اصفهانی زاده و شوهرش می فرستد. با توجه به این مطلب می توان نهایت استفاده را از این موقعیت نمود. بدین ترتیب قرصهایی که به پیوست تقدیم می گردد و مخصوص لاغری است باید موسی آیت الله زاده اصفهانی قبل از غذا دو عدد از هر یک را بخورد. بنابراین می شود آخرین قرصهایی که در آخر جعبه قرار دارد با یک نوع زهر بسیار مهلک و کشنده که از هر جهت کاری باشد ترکیب نمود و بطوری این عمل صورت گیرد که شکل ظاهری و رنگ قرص مورد نظر با قرصهای دیگر تغییر ننماید… و تعویض قطره چشم برای نابینا کردن [تیمور بختیار]» (سپهبد تیمور بختیار به روایت اسناد ساواک، جلد سوم: بختیار در عراق، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸، ص۸۹-۹۰)

۶۰. پاسخ محمود دعائی به پرسش‌های نویسنده، با تشکر از ایشان.

۶۱. پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسش‌های نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷.

۶۲.  خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۱۲.

۶۳. پیشین، ص۴۱.

۶۴. سپهبد تیمور بختیار به روایت اسناد ساواک، جلد سوم: بختیار در عراق، ص۸۵. برای نقش او در کتب درسی دانش آموزان مدارس ایرانی در عراق در آبان ۱۳۴۸ بنگرید به همین کتاب ص۸۷.

۶۵. پیشین، ص۸۸.

۶۶. امام در نجف، گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سید محمود دعایی، فصلنامه مطالعات تاریخی، متعلق به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره ۱۱، ویژه نامه ۲۲ بهمن، تهران: ۱۳۸۴، ص۲۳-۲۲.

۶۷. همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۲۱۹.

۶۸. خاطرات اسماعیل فردوسی پور، ص۱۵۴-۱۵۵.

۶۹. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۱۳۳. گزارش هر دو نوبت عدم ملاقات و ملاقات بختیار با آقای خمینی و توضیحات آقای خمینی را درباره این دیدار در پاسخ به پرسش دعائی را اینجا بخوانید: امام در نجف، گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سید محمود دعایی، فصلنامه مطالعات تاریخی، متعلق به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره ۱۱، ویژه نامه ۲۲ بهمن، تهران: ۱۳۸۴، ص۱۹. در مورد ملاقات بختیار و آقای خمینی اینجا نیز اطلاعاتی است: خاطرات آیت الله سید محمد سجادی، در کتاب خاطرات سالهای نجف، تهران، دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۹، جلد دوم، ص۱۰۹. این هم روایت ابوالحسن بنی صدر: «در نجف آقای خمینی به من گفت: بختیار به اتفاق محافظ آمده بود. در تمام مدت، سر را بلند نکردم و او پس از زدن حرفهایش رفت. علت صحبت در باره بختیار، این بود که دانشجویان عضو کنفدراسیون از قول او می‌گفتند: مخالفان رﮊیم شاه همه باید با هم همکاری کنند. کسان دیگری می‌گفتند او گفته‌است مخالفان نباید یکدیگر را تضعیف کنند. من برای او [آقای خمینی] استدلال کردم پذیرفتن جنایتکاران به صف مبارزان، خودکشی است. مبارزه بدون اخلاق، خود محکوم کردن به شکست است. آدم ناشناخته‌ای هم که نیست بگویید با او وارد ابتلا می‌شوید اگر بد از آب درآمد، خود خویشتن را طرد می‌کند.» (پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسشهای نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷) البته بعید است آقای خمینی چه در آن زمان چه بعدا در این باره نظر متفاوتی داشته است.

۷۰. پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسشهای نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷.

۷۱. همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۲۱۸.

۷۲. محتشمی پور، خاطرات سیاسی، جلد دوم، ص۱۲۶-۱۲۹.

۷۳. هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، ج۱، ص۴۰۲.

۷۴. محتشمی پور، خاطرات سیاسی، جلد دوم، ص۱۲۶-۱۲۹. «من و سید هاشم دستغیب، سجادی، قاسم پور، مرتضی نیکنام، سید هادی موسوی و یکی دو نفر دیگر گذرنامه نداشتیم. سید حمید روحانی ما را تحریک کرد و به ما گفت شما بروید در سفارت تحصن کنید تا گذرنامه بگیرید. این قضیه مربوط به سال ۱۳۵۳-۱۳۵۴ بود. درگیری بین مامورین و متحصنین درگرفت. پلیس ما را دستگیر کرد. با تهمیدات و پیگیری های حضرت امام مشکل ما حل شد و ما را از زندان آزاد کردند.» (همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۱۰۹). ظاهرا تاریخ ذکر شده نادرست است.

۷۵. قمی‌ها در نجف، مصاحبه با حجت‌الاسلام محمدحسین شریعتی اردستانی مشهور به شیخ‌الشریعه، علی‌اشرف فتحی، سیدمرتضی ابطحی، سایت جماران، ۲۶ دی ۱۳۹۰.

۷۶. همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۱۱۰-۱۱۱؛ خاطرات سید محمد سجادی، در کتاب خاطرات سالهای نجف، جلد دوم، ص۱۰۸-۱۰۹.

۷۷. «مصطفی خمینی مکررا از نفوذ وی برای حل مشکلات آقای خمینی یا طلاب ایرانی پدرش استفاده می کرده است.» (موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۱۸۷-۱۸۹) «اطرافیانش از ایران فرار می کردند سفارش می کردیم دولت عراق به اینها پاسپورت می داد. اینها را از زندان بیرون می آوردیم. کمکش می کردیم.» (خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۳۸) فرزندش مصطفی از من خواست از دولت عراق تقاضا کنم یاران پدرش را در اطراف شهر نجف آموزش نظامی بدهند و این کار انجام شد. تقاضای اسلحه نمود که آن‌را از مقامات مربوطه برایش فراهم ساختم. (موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۱۸۸)

۷۸. قمی‌ها در نجف، مصاحبه با  محمدحسین شریعتی اردستانی مشهور به شیخ‌الشریعه، سایت جماران، ۲۶ دی ۱۳۹۰.

۷۹. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۱۳۲.

۸۰. محتشمی پور، خاطرات سیاسی، جلد دوم، ص۱۸۵ و ۲۱۳؛ نیز بنگرید به خاطرات اسماعیل فردوسی پور، ص۱۵۵-۱۵۶.

۸۱. وی به نام حسن کروبی در تعریف همین قضیه در خاطراتش اشاره کرده است. (خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۳۸-۴۱ و ۱۰۲-۱۰۳)

۸۲. اگر منظور وی ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی یا رضا مجتهد موسوی زنجانی باشد ایشان تبعید نشدند. اگر زنجانی دیگری است مشخصاتش بر من مخفی است.

۸۳. موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص ۱۹۰-۱۹۲. وی این قضیه را در خاطراتش نیز تعریف کرده است: خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۳۸-۴۱ و ۱۰۲-۱۰۳.

۸۴. موسی موسوی در خاطراتش دو بار گفته «شاید یک دوره آن در ۳۰ شماره را من به هاروارد دادم به مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد دادم.» (خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۱۳ و ۱۰۳) در مراجعه به مرکز مزبور مشخص شد این نشریه در این مرکز ثبت نشده، بلکه رد آن در هیچیک از کتابخانه ها یافت نشد.

۸۵. محتشمی پور، خاطرات سیاسی، جلد دوم، ص۳۰۹؛ امام در نجف، گفت‌وگو با سید محمود دعایی، فصلنامه مطالعات تاریخی، متعلق به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره ۱۱، ویژه نامه ۲۲ بهمن، تهران: ۱۳۸۴، ص۳۲.

۸۶. موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۱۹۲-۱۹۳. ونیز بنگرید به خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۳۸-۴۱ و ۱۰۲-۱۰۳. در منبع اخیر این نکته را اضافه دارد: حسین پسر آقا مصطفی [خمینی] هم تشکر کرد.

۸۷. پاسخ سید هادی موسوی به پرسشی در این زمینه، با تشکر از احمد منتظری که مرا در جریان این پاسخ قرار داد.

۸۸. پاسخ محمود دعائی به پرسش‌های نویسنده.

۸۹. پاسخ مورخ ۴ اسفند ۱۳۹۷ ابوالحسن بنی صدر به پرسشهای نویسنده.

۹۰. جرعه‌ای از دریا: مقالات و مباحث شخصیت شناسی و کتابشناسی، سید موسی شبیری زنجانی؛ قم، موسسه کتاب شناسی شیعه، ۱۳۹۰، ج۲، ص۶۱۴-۶۱۵.

۹۱. موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۱۹۳-۱۹۴.

۹۲. پاسخ ابوالحسن بنی صدر به پرسشهای نویسنده، ۴ اسفند ۱۳۹۷.

۹۳. همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۲۱۹.

۹۴. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۴۳-۴۴ و۱۲۵.

۹۵. پیشین، ص۴۷.

۹۶. موسی موسوی، انقلاب محنت بار، ص۲۰۸-۲۰۹.

۹۷. خاطرات دکتر موسی موسوی اصفهانی، ص۱۴۲.

۹۸. پیشین، ص۱۰۴.

۹۹. همراه دوران غربت، خاطرات سید رضا برقعی، ص۲۲۰.

۱۰۰. رجوع کنید به قرآن کریم، سوره تکاثر؛ و کلینی، الأصول من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۶۳، ج۱، ص۴۶-۴۷: باب المستأکل بعلمه والمباهی به.

 

ویرایش اول: ۲۹ بهمن ۱۳۹۷

ویرایش دوم: ۱۲ اسفند ۱۳۹۷

 

 

تهمت و پدیده موسی موسوی ۲