پاسخ آيت الله العظمي منتظري به پرسش هايي پيرامون نظریه ” قرآن و وحی ” آقاي دكتر عبدالكريم سروش
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام و تحيت و اعتذار از تأخير جواب
(و انه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين ، علي قلبك لتكون من المنذرين ، بلسان عربي مبين ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲).
اين جانب قصد نداشتم در اين بحث علمي وارد شوم ، زيرا پاسخ به شبهات واجب كفائي است ، و بسياري از بزرگان انجام وظيفه كرده اند، ولي چون موضوع بحث از ناحيه افرادي از داخل و خارج مورد سؤال از اين جانب قرار گرفته است ، مطالبي را به نحو اختصار يادآور ميشوم .
تحليل حقيقت وحي در ضمن دو نكته
در رابطه با مطالب مورد بحث هرچند مقصود جدي دانشمند محترم جناب آقاي دكتر سروش به خوبي روشن نيست ولي به طور كلي در باب وحي كه پايه اديان الهي است ، هرگونه بياني كه از آن برداشت نادرستي شود – گرچه چنان برداشتي مقصود صاحب آن بيان نباشد – براي برداشت كننده لغزشي را فراهم ميآورد كه يا به آن برداشت غلط معتقد ميشود و آن را ميپذيرد و يا او را به كفر و فسق و مانند آن متهم مينمايد; و هر دو امري نامطلوب ميباشند. پس بدين لحاظ پيرامون وحي مطالبي را يادآور ميشوم كه شايد مراد گوينده محترم نيز همان مطالب يا اصول كلي آن باشد. و قبل از اينكه به آيات قرآن و احاديث در اين زمينه اشاره كنم ، يادآوري دو نكته كه در تحليل معنا و حقيقت وحي مؤثر است ، لازم به نظر ميرسد:
مراحل سه گانه نظام هستي
نكته اول – همان گونه كه در حكمت و فلسفه الهي تبيين گرديده و ادله نقلي و ادراك و دريافت هاي دروني ما هم بر آن گواه است ، نظام هستي طبق يك تقسيم بندي كلي داراي سه مرحله است :
۱ – مرحله موجودات محسوس و طبيعي كه داراي ماده و احكام ماده ميباشند; همچون اجسام كه داراي جرم و ماده و احكامي چون شكل ، بو، رنگ ، اندازه و… ميباشند و با حواس پنجگانه ظاهري ما هم قابل ادراك و احساس هستند. تمام اموري كه پيرامون خود ميبينيم ، لمس ميكنيم و ميبوئيم و… از اين قبيل به شمار ميآيند.
۲ – مرحله موجودات خيالي و مثالي كه هرچند ماده ندارند ولي داراي احكام شبيه به احكام ماده هستند و با حس باطني مانند قوه حس مشترك ، خيال و متخيله ادراك ميشوند; همچون صورت ذهني اشياي جزئي كه از ما غائبند ولي صورتي از آنها در خزينه خيال ما وجود دارد و با قوه حس مشترك ما ادرا ك ميگردند، مثل صورت شخص زيد يا بو يا مزه فلان غذائي كه ديروز آن را ديده يا ميل كرده ايم يا اشيائي جزئي كه در عالم خواب مشاهده ميكنيم و آنها (اصطلاحا) داراي تجرد برزخي ميباشند. آنچه در اين دو مرحله وجود دارد و ادراك ميشود همگي اموري جزئي هستند.
۳ – مرحله موجودات عقلي كه اموري كلي و محيط و عاري از ماده و احكام ماده اند و تنها با قوه اي باطني كه قوي تر از ديگر قواي ادراكي است – و به نام هايي چون عقل ، قلب ، روح ، صدر، فؤاد و… به لحاظها و اعتبارات گوناگون ناميده ميشود – قابل ادراك ميباشند.
موجودات اين سه مرحله همان گونه كه خودشان مترتب بر يكديگر و ذاتا داراي ترتيب عيني و خارجي هستند ادراك آنها – كه به گونه اي با آنها اتحاد و يگانگي دارد – نيز مترتب برهم و داراي چنان ترتيبي است ; و به اصطلاح بين آنها تقدم و تأخر ذاتي وجود دارد.
تجرد علوم و معارف بشري
نكته دوم – چون علوم و معارف به ويژه علوم و معارفي كه مربوط به شناخت مبدأ و معاد و مبادي عالي نظام هستي و منازل سير معنوي انسانند، اموري مجرد از ماده اند، پيدايش آنها براي انسان از طريق عبور انسان از دهليز و سقف عالم ماده و طبيعت و ارتباط و اتصال با مراحل مافوق طبيعي ، ممكن است ; و اين ارتباط در حقيقت نوعي تجريد نفس از ماده و دور شدن از تعلقات مادي است ، كه البته خود امري تشكيكي و به حسب نحوه پيدايش و سبب آن شدت و ضعف مييابد; و به طور كلي اين ارتباط و در نتيجه ادراك متعاقب آن ، به دو طريق اساسي ممكن است :
علوم كسبي و علوم كشفي
الف – گاهي انسان از روي اختيار و اراده و با انديشه و تفكر و به دست آوردن اجزاء ذاتي يا عوارض و يا علت يا دليل چيزي به آن پي ميبرد; و اين روشي است كه اكثر انسانها در تحصيل علم و ادراك دارند. البته در اين صورت گرچه انسان با اراده و اختيار خود ميانديشد و فكر ميكند و در ذهن خود اجزاء و عوارض و مقدمات را پيدا و با آنها تعريف كرده يا قياس تشكيل ميدهد ولي فكر و انديشه ، علت تامه و ايجادي براي دسترسي به مطلوب علمي نيست و تنها زمينه ساز و علت اعدادي براي رسيدن به مطلوب است ; اما پيدا شدن قهري علم و ادراك ، به سبب مبادي غيبي كاملا عاري از ماده است و نهايتا به حق تعالي و عالم قدس كه كلا منزه از ماده است مستند ميباشد; همان طور كه حكيم سبزواري (ره ) در منظومه منطق فرموده است :
والحق ان فاض من القدس الصور
و انما اعداده من الفكر
تحقيق چنين اقتضاء ميكند كه تفكر و انديشه هاي ما براي نتايج علمي نه سبب توليدي و علت تامه و ايجادي است چنان كه معتزليان پنداشته اند، و نه اينكه آنها به طور كلي بي تأثير براي پيدايش نتايج علمي بوده و تنها از باب جريان عادت و تعاقب اتفاقي امور و سبب نمايي آنها براي هم باشند چنان كه اشعريان گمان داشته اند; بلكه تأثير تفكر در حصول علم ، برزخي بين آن دو چيزي است كه اين دو طائفه پنداشته اند كه ما از آن برزخ ، به تأثير اعدادي و زمينه سازي تعبير ميكنيم .
ب – و گاهي انسان از راه تفكر و انديشه و كسب و به دست آوردن اجزاء و عوارض و يا علت يا دليل چيزي به آن چيز پي نمي برد بلكه بي اختيار و بدون اراده ، ادراك و علم به آن براي انسان پديد ميآيد، نظير كساني كه داراي قوه حداسه و نيروي ادراكي قوي هستند و بدون اينكه بينديشند علت يا دليل چيزي خود به خود برايشان آشكار ميشود. اين راه از دستيابي به علوم و معارف را كه بدون زحمت فكر و انديشه و از مواهب و عطاياي الهي است نسبت به محل هائي كه قابليت دارند اصطلاحا كشف ، به معناي عام آن كه شامل وحي و الهام هم ميگردد، نام نهاده اند; و البته اسامي خاص متفاوتي هم دارد كه به لحاظ درجات گوناگوني است كه اين روش و راه دارد.
مبدأ غيبي افاضه علوم
در هر دو روش تفكر و كشف ، افاضه كننده حقيقي علوم و معارف ، مبدأي غيبي و غير بشري است و در واقع جوشش علوم از بيرون به درون است ; چنان كه صدرالمتألهين (ره ) ميفرمايد: “فتكليم الله عباده عبارة عن افاضة العلوم علي نفوسهم بوجوه متفاوتة كالوحي والالهام والتعليم بواسطة الرسل و المعلمين .” (الشواهد الربوبية ، مشهد۵، شاهد اول ، اشراق ۶).
بايد توجه داشت كه هزار نكته باريكتر از مو اينجاست . اينكه گفته ميشود در هر دو روش ، تراوش علوم از بيرون به درون است به معناي يكي بودن عطا كننده علم و دريافت كننده آن و اتحاد فاعل و قابل آن در يك رتبه نيست ; زيرا هرچند در اين عرصه فاعل و قابل به گونه اي باهم متحد ميگردند ولي اين اتحاد همان به اصطلاح اتحاد حقيقت و رقيقت ، مطلق و مقيد، محيط و محاط و متن و حاشيه است ، و اين دو به ملاك همين اتحاد احيانا بر هم حمل ميشوند. حمل آن دو بريكديگر حمل شايع و براساس اتحاد دو امر همطراز در رتبه نيست ; و گرنه لازمه اينكه در اينجا فاعل و قابل علم يكي بوده و همطراز باشند اين است كه فاعل علم و اعطاء كننده آن كه واجد علم است با قابل و دريافت كننده آن كه به خودي خود فاقد آن ميباشد يكي باشند، و اتحاد فاعل و قابل و يكي بودن آنها در يك رتبه مستلزم اجتماع نقيضين است .
تفاوت جوهري راه علوم كسبي و علوم كشفي
در هر صورت ، فرق اساسي كه بين اين دو طريقه علمي وجود دارد اين است كه :
۱ – در طريقه تفكر و انديشه ، سير و حركت در مراحل و مراتب علمي از پايين به بالا است ، يعني انسان طبق ترتيبي كه در نكته اول به آن اشاره شد ابتدا با مواجهه با محسوسات ، ادراك حسي نسبت به چيزي پيدا ميكند و از ادراك حسي آن به ادراك خيالي اش و از آن به ادراك عقلي آن راه مييابد و از محسوس و جزئي به معقول و كلي ميرسد، ولي در طريقه دوم امر برعكس است و انسان در آغاز با عقل و قلب ، معناي غيبي موجود در عالم عقل و بالا را با كشف معنوي ادراك ميكند و در مرتبه بعد همان معنا را در مرتبه خيال خود با كشف صوري ، به صورتي خيالي متناسب با آن معنا مييابد و مثلا در قالب شكل يا الفاظ و عبارات و صوتي همانند اشكال ، الفاظ و عبارات و اصواتي كه در عالم رؤيا ديده يا شنيده ميشوند در ميآيد و پس از آن به صورتي محسوس ، محقق و ادراك ميشوند.
۲ – در طريقه تفكر و انديشه ، شخص متفكر و انديشمند در هنگامه تفكر و انديشه در حجاب خود و انديشه ئ خود غوطه ور است و از پس ابر تفكر ومفاهيم ذهني خود و علوم حصولي كه دارد حقيقت را جستجو ميكند; و از اين رو علوم و معارف فكري خود را به خودش و انديشه اش مستند ميكند و ميگويد: “من فكر ميكنم و ميانديشم و به اين نتيجه رسيده ام .” و طبعا خطا هم در اين راه امكان مييابد; چون فكر و مفاهيم ذهني غير از حقيقتي است كه در پس آنها جستجو ميگردد. از اين رو گاه آن مفاهيم با آن حقيقت مطابق در ميآيد و گاه مخالف . ولي در طريقه كشف ، حجابي بين شخص مكاشف و بين حقيقت نمايان شده وجود ندارد و به اصطلاح او با علم حضوري ، عين حقيقت را مييابد و ادراك ميكند. و قهرا اگر كشف حقيقتا كشف باشد نه تخيل و گمان كشف ، خطا و لغزش در آن امكان ندارد; زيرا در كشف ، عين خارجي حقيقت در معرض ديد شخص مكاشف و در حضور او قرار دارد نه صورت ذهني از آن ، و در حقيقت خارجي ، خطا معنا ندارد.
۳ – در طريقه تفكر و انديشه ، اراده و اختيار انديشمند و متفكر پا درمياني دارد، و او با خواست خود در طلب علت يا دليل مطلب و تشكيل نظم بين معلومات خود براي رسيدن به مجهول علمي خود است ; ولي در طريقه كشف ، اختيار و اراده عاطل و باطلند و القاء علوم ، قهري و نمايان شدن عين حقيقت براي مكاشف بدون اختيار و اراده اوست و او را از پس پرده ، طوطي صفتش داشته اند و هرچه مرغ ازل به او نماياند و گفت : بگو، او ميگويد. به خاطر همين هم او يافته هاي خود را به مبدأ غيبي كه حق تعالي يا امر پنهاني ديگري است مستند ميسازد. و چنانچه در طريقه كشف ، راه فكر و اراده و اختيار باز گردد و در هر مرحله اي – حتي در مرحله خيال و مثال - صورت بندي معناي عقلي و قالب گيري آن در الفاظ و عبارات مخصوص مثالي و خيالي به دست و اختيار و انديشه ورزي شخص مكاشف و صاحب وحي و الهام باشد، اسناد آن دريافت با آن قالب مخصوص به خداوند يا هر مبدأ غيبي ديگر و نتيجتا خود را هيچ كاره ديدن در اين عرصه ، تناقض آشكار است ; زيرا قوام راه كشف و شهود به نوعي از خود بي خود شدن و فناي از خود و انديشه است و حقيقت كشف شده بدون عصاي فكر و انديشه ، بي اختيار تنزيل و انزال و از بالا به پايين فرو فرستاده ميشود، اما در قالب ريزي و صورت بندي كردن اختياري پاي تعملات فكري در كار است . و بديهي است از جايي كه پاي فكر و انديشه باز گردد كشف و شهود و وحي و الهام رخت برمي بندد و راه خطا هم براي آن باز ميشود و كار به دست خود شخص متفكر ميافتد و به او مستند ميباشد. در اين باب برخي از اهل معرفت گفته اند:
”اذا كان الحق هو المكلم عبده في سره بارتفاع الوسائط كان الفهم يستصحب كلامه فيكون عين الكلام منه عين الفهم منك لا يتأخر; فان تأخر فليس هو كلام الله “. (فتوحات مكية ، باب ۳۶۶).
يعني بدون وقفه و انديشه و تأمل و تفكر هر آنچه بر پيامبر(ص ) القاء گردد القاء آن همان ، و فهم و درك آن هم همان ; هر دو عين يكديگرند و يك حقيقت هستند، هرچند اين حقيقت به لحاظ نسبتش به فاعل و حق تعالي نام آن “كلام الهي ” و به لحاظ نسبت آن به قابل و نفس نبوي نامش فهم و ادراك و مانند آن است . و اگر بين فهم و ادراك و كلام الهي جدايي افتد و پاي انديشه و فكر كه امري زماني است باز گردد و فهم از كلام عقب بماند و پس از آن باشد، ديگر آن كلام ، كلام الهي و وحي نيست بلكه كلامي بشري ميباشد.
بالاخره در پيدايش علوم و معارف بين دو روش تفكر و كشف ، تفاوتي بس عميق است كه يكي از وراي حجاب فكر و مفاهيم است كه خود هرچند به صدد برآمدن نوعي پرده برداري از چهره حقيقت است ولي در عين حال از جهتي هم پرده افكني برآن و دورادور به آتش حقيقت پي بردن و دستي بر آن داشتن است ; اما ديگري از راه صيقلي كردن روح و جان و زدودن پرده هاي مادي و بالاتر از آن از جلوي چشمان قلب است تا حقيقت آن چنان كه هست به علم حضوري ، خود به خود و بي اختيار و بدون تأمل و تعمل در آينه نفس از آسمان غيب برتمام اندام انسان مستعد از فرق عقل تا دامن خيال و ساق حس او بتابد; همان طور كه مولوي در دفتر اول مثنوي ميگويد:
ور مثالي خواهي از علم نهان
قصه گو از روميان و چينيان
چينيان گفتند: “ما نقاش تر”
روميان گفتند:”ما را كر و فر”
گفت سلطان :امتحان خواهم درين
كز شماها كيست در دعوي گزين
اهل چين و روم چون حاضر شدند
روميان در علم واقف تر بدند
چينيان گفتند: يك خانه به ما
خاص بسپاريد و يك آن شما
بود دو خانه مقابل ، در به در
زان يكي چيني ستد، رومي دگر
چينيان صد رنگ از شه خواستند
پس خزينه باز كرد آن ارجمند
هر صباحي از خزينه رنگ ها
چينيان را راتبه بود و عطا
روميان گفتند:نه نقش و نه رنگ
درخور آيد كار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صيقل ميزدند
همچو گردون ساده و صافي شدند
از دو صدرنگي به بيرنگي رهيست
رنگ چون ابرست و بيرنگي مهيست
هرچه اندر ابر ضوء بيني و تاب
آن زاختردان و ماه و آفتاب
چينيان چون از عمل فارغ شدند
از پي شادي دهلها ميزدند
شه در آمد ديد آنجا نقشها
ميربود آن عقل را و فهم را
بعد از آن آمد به سوي روميان
پرده را بالا كشيدند از ميان
عكس آن تصوير و آن كردارها
زد برين صافي شده ديوارها
هرچه آنجا ديد اينجا به نمود
ديده را از ديد خانه ميربود
شعاع نامتناهي قدرت وحي كننده
خلاصه اين كه : همان نيرويي كه حقيقت و معناي عقلي را با كشف معنوي بر مرتبه عقل پيامبراكرم (ص ) فرو ميفرستد و هويدا ميكند همان آن را با كشف صوري تنزل و صورت داده و در عالم خيال و مثال و حس او هم فرو ميفرستد; و چنان نيست كه آن نيرو كه تا مراتب زيرين هستي هم حضور دارد تا فضاي عقل پيامبر(ص ) او را همراهي كرده و از آن پس او را و مضمون وحي بي صورت را رها كرده باشد تا به خاطر اينكه درك مضمون آن معناي بلند عقلي كه در خور فهم مردم نيست براي آنان قابل فهم گردد احتياج به صورت بخشي آن توسط پيامبر(ص ) باشد. مگر آن مبدأ غيبي كه وحي ميكند و معنا و مضمون را با كشف معنوي براي پيامبراكرم (ص ) هويدا ميكند عاجز از اين است كه آن معنا را تنزل داده و با كشف صوري آن را در ظرف خيال پيامبر(ص ) هم فرو آورد و آن را در آنجا به گونه اي ممثل كند كه در خور فهم همگان گردد؟ مگر هنر و قدرت پيامبر(ص ) در اين زمينه و در محدوده وحي بيشتر از مبدأ غيبي وحي است ؟ مگر آن مبدأ از تصاوير و دانشي كه پيامبر(ص ) دارد و فرهنگ مردمي كه وحي براي تكامل آنان تحقق يافته ، ناآگاه است ؟ به ويژه با فرض اينكه پيامبر، سابق بر آن امي و درس ناخوانده و تعليم نايافته از ادبيات عربي و غير آن باشد.
فراتري پيامبر(ص ) از جبرئيل در قوس صعود
البته اين امر منافاتي هم با اين ندارد كه پيامبراكرم (ص ) به لحاظ ارتقاء و تكاملي كه در قوس صعود پيدا كرده است در غير از محدوده و هنگامي كه به او توسط ملك و جبرئيل وحي گردد مقامي فراتر از جبرئيل داشته باشد به حدي كه جبرئيل هم به او ميگويد: “رو رو من حريف تو نيم ” و “لو دنوت أنملة لاحترقت “. زيرا اندام وجودي پيامبر(ص ) و شخص مكاشف به لحاظ حالات گوناگوني كه برايش به وجود ميآيد قبض و بسط دارد. پس آن نيروي غيبي كه بر صدر و ذيل نظام آفرينش احاطه دارد ميتواند آن معناي عقلي را چنان ماهرانه در سطح فهم همگان نزول دهد كه همان متن و مرتبه تنزل يافته آن هم كه در دسترس مردم قرار ميگيرد سكوي پرش تأويل و دسترسي به باطن و مضمون عميق آن متن گردد و قوس صعود وحي از اين طريق براي كسي كه مانند اولياي بزرگ الهي هنر تأويل و عبور از آن را داشته باشند، طي گردد.
نقش فاعل وحي و نقش قابل آن
و به طور كلي هرچند شخص مكاشف از درختي كه خود غرس نموده ميوه ميچيند – همان طور كه برخي گفته اند: “فمن شجرة نفسه جني ثمرة غرسه ” (فصوص الحكم ، فص شيء) – ولي با نظر به اطلاق حق تعالي و نامتناهي بودن هستي او و تقييد و متناهي بودن نفس شخص مكاشف ، محوريت و نقش اساسي كه هر مكاشف و مشاهد و صاحب وحي و الهام در پذيرش و دريافت حقيقت دارد تنها محوريت و نقش قابلي و پذيرنده است نه نقش فاعلي و تاءثيرگذار يا هر دو نقش در يك رتبه ، تا اينكه لازم آيد اگر مثلا پيامبر(ص ) را “كاملا بشر” دانستيم كتاب الهي او را هم بشري بدانيم و او در صورت گري معنا و رنگ آميزي آن مؤثر بوده باشد يا حالات نفساني او همانند خوشحالي يا بدحالي ، معنا را متناسب با خود دگرگون كند; بلكه برعكس ، آن معنا و صورت دريافتي در عالم عقل و خيال شخص مكاشف و صاحب وحي و الهام است كه او را متناسب با معنا و صورت ، مسرور يا غمگين مينمايد. و اساسا حالات نفساني كه مشغله نفس هستند مانند شادماني از چيزي يا غمگين بودن از آن كه – از صفات ذات الاضافه و طرفيني هستند و حتما بايد چيزي مورد توجه باشد كه نفس از آن شادمان يا غمناك باشد و علاوه بر آن خودشان مشغله نفسي ميباشند – با آن فنائي كه در حال كشف به خصوص كشف تام و اتم نبوي بايد وجودداشته باشد چندان سازگاري ندارد تا در نتيجه آن حالت بتواند در رنگ دادن به حقيقت دريافت شده ، نقش ايفا نمايد; هرچند ممكن است موضوع آن حقيقت كشف شده ، خصوص قضيه و چيزي باشد كه قبل از حالت كشف و وحي ، ذهن و نفس را به خود مشغول داشته يا نسبت به آن سرور يا اندوه وجود داشته است .
و به صرف اينكه وحي امري حادث باشد نمي توان گفت كه : براساس اين قاعده كه “هر حادثي مسبوق به ماده و مدت است ” وحي هم بايد مسبوق به ماده و مدت باشد و در نتيجه مطابق با شرايط موجود مادي كه شخص گيرنده وحي دارد، رنگ و لعاب وحي هم همگون شده و وحي اثر ميپذيرد; زيرا وحي كننده خداي قديم و ازلي است و هرچند تحقق و خارجيت آن علاوه بر وحي كننده متوقف بر وجود گيرنده وحي است كه وجود او در نظام وجود مسبوق به ماده و مدت يعني وجود آباء و اجداد طاهرينش ميباشد، ليكن وحي كه امري الهي و مجرد است و از بالا به پائين القاء شده است هيچ گاه رنگ و بوي ماديت به خود نمي گيرد.
تجرد وحي و شرايط مادي آن
البته وحي به لحاظ فرهنگ و زبان مردم و تابع آن ، نازل ميشود; ولي اين تبعيت يك تبعيت شكلي است نه تبعيت جوهري ، بدان گونه كه به آن اشاره شد; و شايد مقصود از تبعيت كه گفته شده همين باشد. و اين تبعيت مانند تبعيت علم نسبت به معلوم است كه در عين اينكه علم به هرچيزي مطابق با آن است ولي ويژگي هاي معلوم – مانند جوهر يا عرض و ثابت يا متغير بودن معلوم – موجب نمي گردد كه لزوما علم به آن هم مانند آن ، جوهر يا عرض و ثابت يا متغير، باشد. بنابراين هرچند فرهنگ و زبان خاص ، محدوديت ويژه شكلي را براي وحي فراهم مينمايد ولي اين محدوديت به لحاظ شكلي بودن مانع نمي شود تا مفاد وحي و محتواي آن در تنگناي آن محدوديت گرفتار گردد. اگر اين چنين بود لازم ميآمد وحي هايي كه تحقق مييابد هيچ افزايش علمي ، فرهنگي و هيچ تكاملي را براي امت انبياء، كه پيش از بعثت ، آنان در سطح پايين تر علمي و فرهنگي بودند، به وجود نياورد; در حالي كه اساس غائي و هدف از وحي ، ارتقاء دادن سطح دانش و فرهنگ كه عقل بالفعل و فعال جامعه است ميباشد، تجربه و واقع هم بدين گونه بوده است . علاوه بر اين كه اگر اين چنين ميبود تأويل كه عكس تنزيل و از ظاهر متن وحي به باطن و عمق معناي آن رسيدن است چگونه ممكن ميبود؟. لطف تعبير به “انزال ” و “تنزيل ” و “نزول ” و مشتقات آن نسبت به متن وحي ، در همين در تنگنا قرار نگرفتن است كه همان مفاد و محتوا “هوهو” فرو آمده است بدون هيچ دگرگوني در آن .
پس خلاصه اين كه پيامبراكرم (ص ) در فضاي وحي و داده ها و مواهب علوم غيبي ، قابل و متأثر و متولد و فرزند وحي است نه فاعل و مؤثر و مولد آن ; و اتحاد فاعل و قابل و يكي بودن آن دو در رتبه هم چنان كه گفته شد محذور عقلي اجتماع نقيضين را دارد، نه محذور اخلاقي مانند هوا و هوسي شدن وحي و كتاب نازل و شريعت آورده شده را، تا بتوان آن محذور را با عصمت و مانند آن برطرف نمود.
خطاناپذيري علم حضوري و خطاپذيري علم حصولي
در مطالب مزبور هم هيچ فرقي بين مسائل صرفا ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و آنچه درباره مسائل اين جهان و جامعه انساني است وجود ندارد; زيرا در كشف و وحي ، نوعي گذر از افق عالم ماده و سيطره بر آن و از بالا پايين را با علم حضوري و بي حجابي ديدن و اشراف بر زمان و مكان داشتن است ، و در علم و ديدن حضوري ، احتمال اشتباه و خطا نيست ; چون اين احتمال مشروط به وجود دوئيتي است كه تنها در علم حصولي و مفهومي وجود دارد: يكي صورت و مفهوم ذهني و دوم حقيقت و واقعي كه آن صورت و مفهوم حاكي از آن است كه اگر حاكي و محكي ، مطابق با هم بودند آن صورت و مفهوم ، صادق و حق است ، و گرنه كاذب و باطل ; وچنين دوئيتي در علم حضوري وجود ندارد. در كشف امر دائر بين نفي و اثبات است ; يعني درباره امري يا كشف وجود دارد يا نه ، اگر وجود داشته باشد خطا و اشتباه در آن امكان ندارد. و كشف هايي هم كه گفته ميشود ناصحيح و باطل است به اين معناست كه درباره فلان امر كشفي وجود نداشته بلكه ادعا يا توهم وتخيل كشف بوده ، يا كشف ناقص و نيمه كاره بوده است ; و گرنه كشف به هر مقداري تحقق يابد مطابقت آن با واقع به آن مقدار، قهري است . و اينكه در وحي كسي كه نبوت او به اثبات رسيده و ادعا ميكند در امري اجتماعي و زميني به او وحي شده است ، احتمال خطا باشد، معقول به نظر نمي آيد. اگر كشف اتم نبوي كه ميزان سنجش صحت و بطلان ساير كشف هاست خطابردار باشد اين چه وحي و ميزاني است و به چه دليل كشف او در مسائل صرفا ديني مانند صفات خداوند كه بسيار عميق تر و دقيق تر است خطابردار نباشد؟ فرق اين دو در كجاست ؟ كه يكي تأمين و ضمانت عصمت از خطا داشته و ديگري نداشته باشد؟!
خطاناپذيري حوزه وحي و رسالت
آري ; اگر پيامبري در موردي از منظر وحي و غيب سخن نگويد بلكه در اموري كه مربوط به حوزه رسالت و هدايت او نيست با ديد ظاهري و بشري چيزي بگويد، برخي گفته اند در اين صورت احتمال خطا در آن راه دارد. بزرگاني از دانشمندان و عرفا هم كه احتمال خطاي انبياء و معصومين (ع ) در امور دنيوي را پذيرفته اند نظر به همين جهت داشته اند; ولي اين ديگر نامش وحي يا الهام نيست و از مدار بحث ما خارج است . پيامبر و معصوم اگر چيزي را از راه غيب و وحي دريافت كرد، آن دانشي است كه از دانش هاي بشري برتر و خطاناپذير است ، و مراد از خطا، خطاي واقعي يعني عدم مطابقت مراد جدي با واقع است نه آنچه از ديدگاه بشري خطا محسوب ميگردد. و به اصطلاح امروز “تعارض علم و دين ” ناميده ميشود، كه خود فضاي ديگري از بحث را در طول همين مباحث دارد. و البته ما معتقديم كسي كه توان اين را داشته كه اتصال و ارتباط به ماوراء طبيعت پيدا نموده و علوم و معارف بلند ديني را دريافت كند همو ميتواند علوم ومعارف مربوط به مسائل اين جهان را هم از آن منبع دريافت كند; چون بين اين دو دسته علوم و معارف كه منبع آن ماوراي طبيعت است مرزي وجود ندارد كه گفته شود پيامبر و معصوم تنها به دسته اول كه مربوط به مسائل ديني است دسترسي دارد، بلكه به لحاظ اين كه كشف معنوي برتر از كشف صوري است و كشف علوم و معارف ديني براي مرتبه عقل پيامبر كشف معنوي است كه پس از آن در مرتبه خيال او به كشف صوري تنزل مييابد و كشف علوم و معارفي كه مربوط به جزئيات امور عالم ماده است صوري ميباشد، كسي كه استعداد و توان كشف معنوي را دارد به طريق اولي استعداد و توان كشف صوري را هم دارد. هرچند ممكن است پيامبران به لحاظ منصب نبوت و رسالتي كه دارند و بايد ديد ملكوتي و آن سويي مردم را باز كنند و آنها را از بند جهان ماده و تعلقات آن برهانند بيان آنچه مربوط به اين جهان و آباداني آن است از سوي آنان مقتضي و مناسبتي نداشته باشد; زيرا خود مردم به لحاظ نگاه اين سويي و مادي كه خود به خود دارند و انگيزه برآوردن حوائج و خواهش هاي مادي كه در آنها وجوددارد، خود به خود به امور دنيايي خويش ميپردازند و همت ميگمارند.
تفاوت خطاي واقعي و خطا در برداشت
پس با توجه به آنچه گفته شد، به نظر ما خطاي واقعي در وحي حتي نسبت به موارد محدودي كه مربوط به امور اين جهاني و اين سوئي است ، راه ندارد. اما آن بخش از آن كه “از ديدگاه بشري خطا محسوب ميشود”، مثل “هفت آسمان كه طبق نظر گروهي از مفسرين پيشين بر تئوري هاي هيئت بطلميوس تطبيق گرديد” در حقيقت خطاي در برداشت و فهم و تفسير غلط از آن در مقام كشف مراد جدي گوينده آن بوده كه پس از عصر نزول رخ داده است نه خطاي واقعي در وحي ، تا گفته شود يكي از “شيوه هاي گوناگون ” براي دفع اين اشكال و تخلص از آن اين است كه “معنا از خدا و لفظ از پيامبر شمرده شود.” يا راههاي ديگر كه بعضا مفسده آن از مفسده خود نسبت خطا به وحي كمتر نيست .
تضمين تطابق حقيقت با صورت
ممكن است گفته شود: درست است كه كشف و شهود، علم حضوري به حقيقت ميباشد و طبعا خطابردار نيست ، ولي جان سخن در اينجاست كه به چه ضمانتي آن علم حصولي و صورت و معناي ذهني كه پس از حالت كشف و وحي در ذهن شخص مكاشف و وحي شده وجود دارد و حكايت از كشف او ميكند با آن حقيقت و واقعيتي كه به ادعاي او برايش كشف شده و با علم حضوري براي او معلوم گرديده است مطابقت دارد، و به عبارتي ديگر چه تضميني براي درست تبديل شدن علم حضوري او به علم حصوليش و مطابقت آنها با هم و عكس برداري صحيح ذهن او از حقيقت ديده شده و معصوم بودن وي در بيان دريافت هاي خودش وجود دارد؟
ضمانت تطابق در مقام ثبوت يا اثبات ؟
آنچه درباره اين سؤال به نظر ميرسد اين است كه بگوييم : مراد از ضمانت ذكر شده ضمانت در چه مرحله اي است ؟ آيا مراد، ضمانت به لحاظ عالم ثبوت و نفس الامر و واقع است ، يعني درحقيقت سؤال از اين است كه علت و سبب مصون و معصوم بودن او از خطا چيست ، چه آن علت و سبب براي ما معلوم باشد چه نباشد؟ يا اينكه مراد از آن ، ضمانت به لحاظ عالم اثبات و علم و با نظر به آگاهي و اطلاع پيدا نمودن از عدم خطاي شخص مكاشف و وحي شده در حكايت خود از حقيقت كشف شده است ؟ يعني سؤال از اين است كه آن امري كه ما به واسطه آن ميفهميم كه او در اين حكايت و خبر اشتباه نكرده است ، چيست ؟ و به عبارتي ديگر آيا سؤال از علت آن ضمانت است يا از دليل آن ؟
اگر مراد از آن ، جستجو كردن از علت ضمانت به حسب عالم ثبوت و واقع است ، جواب اين است كه – همان طور كه قبلا اشاره شد – همان مبدأ غيبي كه با كشف معنوي و صوري از حقيقت پرده برمي دارد همان مبدأ فاعلي است كه مفهوم و صورتي مطابق با آن حقيقت را بر ذهن زلال مبدأ قابلي يعني شخص مكاشف و وحي شده القاء و ابقاء مينمايد.(سنقرئك فلا تنسي ) (اعلي ، ۶) و در واقع آن مفهوم و صورت ذهني همان حقيقت كشف شده توسط مبدأ غيبي است كه به علت برطرف شدن حالت كشف و شهود و رجوع نمودن شخص مكاشف به حالت عادي ضعيف شده و اثر عيني و خارجي خود را كه در حالت كشف داشته از دست داده و به علم حصولي و مفهوم و صورتي ذهني تبديل شده ; و اين امري وجداني است كه شخص مكاشف به خودي خود آن را درمي يابد، همان گونه كه ما آنچه را در خواب ميبينيم و از آن حقيقتا لذت ميبريم يا اندوه ميكشيم پس از بيداري صورتي بي اثر از آن در ذهنمان باقي است و اين صورت بي اثر باقيمانده عينا همان حقيقتي است كه با علم حضوري در خواب كشف گرديده و در آن حال لذت بخش يا اندوهناك بوده است ، يا مثل اشيائي كه آنها را با چشم خود حضورا ميبينيم و با چشم برهم نهادن صورت آنها را كه در خزينه ذهن و خيالمان داريم ادراك مينماييم . آنچه در هر دو حالت ادراك ميشود حقيقتا يك امر است منتها يكي به خاطر حضور، با اثر است و عيني ; و ديگري به خاطر غيبت ، بي اثر و ذهني . و از اين رو حقيقت دريافت شده با كشف ، با صورت ذهني از آن كه يكي هستند در كسي كه به مقام شامخ نبوت و عقل كلي رسيده است از دستبرد دسيسه قوه واهمه و متخيله محفوظ ومطابق با واقع است . توضيح بيشتر اين نكته بايد در مباحث علم و وجود ذهني در فلسفه جستجو شود.
و اگر مراد از آن سؤال ، جستجو كردن از دليل و نحوه راه بردن و اطلاع و آگاهي پيدا نمودن به عدم خطاي شخص مكاشف و وحي شده در حكايت از حقيقتي است كه مدعي است حضورا آن را يافته ، جواب آن اين است كه در خصوص شخص پيامبر و معصوم (ع ) كه مورد بحث است ، به هر دليلي كه عصمت او را اثبات كرديم به همان دليل ، عدم خطاي او در حكايت از حقيقت مكشوف و صداقت او در خبر از آن ، اثبات ميگردد.
شواهدي از آيات قرآن و روايات
پس از تحليل اجمالي معنا و حقيقت وحي به برخي از آيات قرآن و احاديثي كه در اين رابطه است ، اشاره ميكنيم . هركس با دقت به سبك و روش قرآن كريم بنگرد مييابد كه قرآن كريم با الفاظ و تعبيراتي كه دارد وحي و كلام خدا و نازل شده از ناحيه او ميباشد و پيامبراكرم (ص ) گيرنده وحي و مأمور به ابلاغ آن ميباشد. و با توجه به عصمت آن حضرت و امانت او كه در جاي خود اثبات شده است ، طبعا آن حضرت نقشي جز وساطت در ابلاغ كلام خدا ندارد، و چنين نيست كه الفاظ قرآن ساخته ذهن آن حضرت باشند. اينك برخي از آيات قرآن كريم :
عدم اطلاق قرآن بر صرف معاني آن
۱ – (وانه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين ، بلسان عربي مبين ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲) مراد از ضمير “انه ” و “به “ قرآن است و “بلسان ” هم متعلق به “نزل ” ميباشد، يعني قرآن قطعا نازل شده از ناحيه رب العالمين است و روح الامين ، جبرئيل ، قرآن را به زبان عربي برقلب تو نازل كرده است تا از بيم دهندگان باشي . كلمه “قرآن ” نام الفاظ خاصه است كه متضمن معاني مخصوصه ميباشند نه خصوص معاني آنها.
و به همين وزان و مؤيد و مؤكد آن است آياتي مانند: (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ) (نحل ، ۱۰۲) (انا أنزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون .) (يوسف ، ۲) و (كذلك أنزلناه حكما عربيا) (رعد، ۳۷) و (و كذلك أنزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد) (طه ، ۱۱۳) و (و كذلك أوحينا اليك قرآنا عربيا) (شوري ، ۷) و (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون) (زخرف ، ۳) و (و لقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون، قرآنا عربيا غير ذي عوج لعلهم يتقون) (زمر، ۲۷ و ۲۸).
اين آيات دلالت دارد كه قرآن عربي كه قالب معناي وحي است از ناحيه پيامبراكرم (ص ) نيست ، بلكه از غيب بر آن حضرت فرستاده شده و به او وحي شده است .
۲ – (فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ) (قيامت ، ۱۸).
در اين آيه مخاطب در “فاتبع ” پيامبراكرم (ص ) است ، به اينكه : “آنگاه كه ما آن (وحي ) را بخوانديم پس تو خوانده يا خواندن آن را دنبال نما”. اين آيه به خوبي دلالت دارد كه وحي و قرآن بر پيامبراكرم (ص ) خوانده شده است . خواندن مربوط به الفاظ است نه معاني .
عدم اطلاق تلاوت بر صرف معاني قرآن
۳ – (تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ) (آل عمران ، ۱۰۸ ; جاثيه ، ۶).
”آن آيات الهي است كه به حق و شايستگي بر تو برشمرده ميخوانيم .”
”تلاوت ” خواندن پي در پي و برشمرده است كه طبعا، امري به تفصيل درآمده است و از عالم عقل و عقل بسيط و اجمالي پيامبر(ص ) به فضاي خيالش و عالم مثال او هم درآمده و در آنجا به تفصيل تلاوت شده است . قريب به همين برداشت را ميتوان از آيه ۳۰ سوره رعد نمود: (كذلك أرسلناك في أمة قد خلت من قبلها أمم لتتلو عليهم الذي أوحينا اليك ).
۴ – (و ما ينطق عن الهوي ، ان هو الا وحي يوحي ، علمه شديد القوي ) (نجم ، ۵ -۳). اين آيات تصريح بر اين دارد كه آنچه پيامبراكرم (ص ) از سوي خدا در قالب الفاظ و عبارات و گفتار ابراز ميدارد چيزي جز وحيي كه به او القاء ميشود نيست و جبرئيل آن را تعليم نموده است ، و پيامبر(ص ) در صورت بخشي وحي به قالب ارائه گرديده هيچ نقشي ندارد.
نسبت انزال قرآن به خداوند نه پيامبر(ص )
۵ – (و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به ومن بلغ ) (انعام ، ۱۹).
”همين قرآن به من وحي شده است تا با آن شما و كساني را كه به آنها رسد، بيم دهم .”
اسم اشاره نمودار اين است كه همين قرآني كه به مردم رسيده است ، اراده و اختيار پيامبر(ص ) و صورت گري او در آن دخيل نبوده است .
۶ – (يا أيها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ) (مائده ، ۶۷).
”اي فرستاده آنچه را به تو از پروردگارت فرو فرستاده شده است برسان .”
اين آيه دلالت دارد كه همان چيزي كه از طرف خداوند بر پيامبراكرم (ص ) فرو فرستاده شده و انزال يافته است همان را او بايد به مردم برساند، نه آنچه را پيامبر(ص ) صورت بخشي كرده يا در خور فهم مردم آن را انزال و پايين آورده است .
۷ – (ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي ) (طه ، ۲).
۸ – (و قرآنا فرقناه لتقرأه علي الناس علي مكث ) (اسراء، ۱۰۶).
۹ – (فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين …) (مريم ، ۹۷).
۱۰ – (اقرأ باسم ربك الذي خلق ) (علق ، ۱).
۱۱ – (سنقرئك فلاتنسي ) (اعلي ، ۶).
۱۲ – (انا سنلقي عليك قولا ثقيلا) (مزمل ، ۵).
۱۳ – (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا) (زخرف ، ۲ و ۳).
اينها بخشي از آيات است كه در اين زمينه آورده شد; ولي به طور كلي آياتي كه در آن سخن از فرو فرستاده شدن قرآن است و با تعابيري از ماده “نزل “ ميباشد دلالت دارد كه پايين آوردن قرآن به سطحي كه مردم بفهمند كار پيامبر(ص ) نيست ، بلكه امري غير اختياري است كه توسط مبدأ غيبي انجام گرفته است ; به خاطر همين ، هيچ آيه اي را نمي يابيد كه فرو فرستادن قرآن به سوي مردم را به پيامبر(ص ) نسبت داده و او را مولد و فاعل وحي قلمداد كرده باشد. و اگر الفاظ و قالب بندي كار پيامبر(ص ) باشد و مع ذلك اين آيات را براي مردم خوانده باشد مستلزم اين است كه – نعوذ بالله – آن حضرت دروغگو باشد و كار خود را به خدا نسبت داده باشد.
دلالت آيات مصدر به “قل ” بر مدعا
همچنين آياتي كه با خطاب و امر “قل ” به پيامبر(ص ) فرمان داده كه آنچه را به دنبال امر “قل ” آمده است بگويد، دلالت دارد كه آن آيات صورت داده و قالب يافته از سوي پيامبر(ص ) نيست ; چرا كه معنا ندارد پيامبر(ص ) خود عبارت پردازي كرده باشد و در صدر آن تعبير به “قل ” بنمايد. و همچنين چنانچه پيامبر(ص ) براي درخور فهم كردن معناي عميق وحي براي مردم ، خودش به صورت بخشي آن همت گماشته باشد، ذكر حروف مقطعه در اوايل سوره ها كه تاكنون رأي جازمي برآن قرار نگرفته است چگونه تبيين و توجيه ميگردد؟ اگر صورت عبارات ، سخن مبدأ غيبي باشد ميتوان آنها را رمزي بين پيامبر و آن مبدأ دانست ولي در غير آن صورت چطور؟
و اما احاديث مربوطه ، دو مورد از آنها به شرح زير است :
۱ – حضرت امام رضا(ع ) در جواب سؤال از فرق بين رسول و نبي و امام ، فرمودند:
”ان الرسول ، الذي ينزل عليه جبرئيل فيراه ويسمع كلامه وينزل عليه الوحي وربما رأي في منامه نحو رؤيا ابراهيم (ع )، والنبي ربما سمع الكلام و ربما رأي الشخص ولم يسمع ، والامام هو الذي يسمع الكلام ولايري الشخص .” (اصول كافي ، ج ۱، ص ۱۷۶، كتاب الحجة ، باب الفرق بين الرسول والنبي والمحدث ، حديث دوم ).
يعني : “رسول كسي است كه جبرئيل بر او فرود ميآيد پس او جبرئيل را ميبيند و سخن او را هم ميشنود و جبرئيل بر او وحي فرو ميآورد و چه بسا مانند حضرت ابراهيم (ع ) در خواب خود ميبيند، و نبي گاه سخن را ميشنود و گاه شخص (ملك ) را ميبيند، و امام آن كسي است كه سخن را ميشنود ولي شخص (ملك ) را نمي بيند.”
قريب به همين مفاد است روايات اول ، سوم و چهارم از همان منبع .
۲ – و روي انه سأل الحارث بن هشام رسول الله (ص ): كيف يأتيك الوحي ؟ فقال : “أحيانا مثل صلصلة الجرس وهو أشده علي فيفصم عني وقد وعيت عنه ما قال واحيانا يتمثل لي الملك رجلا فيكلمني فاءعي ما يقول ” (صحيح بخاري ، بدء الوحي ، ج ۲و ۳; صحيح مسلم قريب به همان معنا، باب عرق النبي في البرد وحين يأتيه الوحي ، ج ۴، ص ۱۸۱۶، حديث ۸۷).
يعني : روايت شده كه حارث بن هشام از پيامبراكرم (ص ) سؤال كرد كه : وحي چگونه به سراغ شما ميآيد؟ پس آن حضرت فرمود: “گه گاه مانند آهنگ زنگ شتر، پس از آن از من جدا ميشود در حالي كه آنچه را وحي كننده گفته است از او حفظ كرده ام ; و گه گاه فرشته برايم مانند مردي تمثل كرده پس از آن با من سخن ميگويد پس آنچه را ميگويد ضبط و حفظ ميكنم .”
از اين روايات و نظاير آنها استفاده ميشود كه قالب گيري و صورت بخشي معنايي كه وحي ميشود از سوي پيامبراكرم (ص ) نيست بلكه همانند خود معنا از طريق مبدأ غيبي ميباشد. مولد و فاعل دانستن پيامبر(ص ) براي وحي علاوه بر اينكه محذور عقلي اجتماع نقيضين را – كه به آن اشاره شد - دارد محذور ديگري را در مقام پيروي و عمل و هدف از وحي دارد; زيرا آن فرض ، از قداست و علو رتبه وحي ميكاهد و تعبد به آن را ضعيف مينمايد. چرا كه پيامبر(ص ) هرچند به مقام “قاب قوسين او ادني ” رسيده است ولي به مقام اطلاق حق تعالي و رتبه وجود غيرمتناهي او نرسيده و نخواهد رسيد و طبعا وحي مستند به او هم بر اين اساس قداست و نزاهت و علو رتبت وحي مستند به حق مطلق و غيرمتناهي تبارك و تعالي را نخواهد داشت ; و از اين رو بود كه اصحاب پيامبراكرم (ص ) در برخي موارد از او سؤال ميكردند كه آنچه شما در اين مورد ميگوييد سخن خدا و وحي است يا سخن خود شما، و اگر معلوم ميشد سخن خدا و وحي است بي چون و چرا ميپذيرفتند، و چنانچه بدين گونه نبود ميدان را براي اعمال نظر خودشان باز ميديدند.
ان شاء الله موفق باشيد.
والسلام عليكم و رحمة الله .
۱۳۸۷/۱/۳۱
حسينعلي منتظري