آخرين مصاحبه قبل از زندان ۴/۱۲/۱۳۷۷
يكي از ويژگيهاي دولت در ايران بعد از انقلاب، ورود نهاد دين به حاكميت رسمي و نظام سياسي است.به تعبير بعضيها بعد از انقلاب حكومت در ايران ديني شد و به تعبير برخي ديگر، دين حكومتي گرديد.حتي به نظر ميرسد گروهي در اين مدت در پي استقرار نوعي تئوكراسي تمركزگرا برآمدهاند كه از شاخصهاي آن، انتساب حكومت به خدا، خارجشدن مردم از حوزه تصميمسازي و تصميمگيريهاي كلان و اعمال حاكميت توسط معدود خواص برگزيدهاي است كه منصوبان خداوند معرفي ميشوند.اما صرفنظر از اينكه به چه نوع قرائتي از حكومت ديني معتقد باشيم، واقعيت اين است كه روحانيان و متوليان رسمي دين در جامعه، پس از قرنها حاشيهنشيني در عرصه سياسي و حكومتي و تمركز بر امور فردي و غيرحكومتي دين كه حاصل از پرورش فقه شخصي و غيراجتماعي بوده است، پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، آنچنان به متن فعاليتهاي سياسي و اجتماعي كشيده شدند كه امروز بخش قابلتوجهي از عاملان و كارگزاران عرصه سياست را تشكيل ميدهند.
اين موضوع دستمايه گفتوگويي بود كه در اسفندماه سال۷۷ با محسن كديور انجام دادم؛ گفتوگويي كه ابتدا بنا بود در كتاب رمز پيروزي يك رئيسجمهور (۱) در خصوص نقش علما و روحانيان در واقعه دوم خرداد۷۶ و ارزيابي چگونگي حضور اين قشر به عنوان يكي از منابع قدرت سياسي در انتخابات هفتمين دوره رياستجمهوري به چاپ برسد، اما كديور به فاصله چهار روز پس از انجام اين گفتوگو توسط دادگاه ويژه روحانيت دستگير شد و امروز آن گفتوگو در شرايطي منتشر ميشود كه او پس از گذراندن ۱۸ ماه حبس از زندان آزاد شده است
امروز روحانيت در عرصه حكومتي و معادلات قدرت سياسي نقش تعيينكنندهو بسيار تاثيرگذار دارد.شما اين نقش و تاثيرگذاري را در يك نگاه كلي چگونه ارزيابي ميكنيد؟
در اينباره از سه جهت ميتوان صحبت كرد، اين سه جهت عبارتند از:
• جهت• تاريخي
• قانوني• و حقوقي
• و جهت• سوم• يعني• افكارعمومي• و جامعه• شناسي• سياسي
به لحاظ تاريخي، روحانيت اعم از مرجعيت و بدنه روحانيت، يعني مبلغين، ائمه جماعات و مانند اينها، در صدسال اخير يك نقش سياسي بسيار نافذي را در جامعه ما ايفا كردهاند.نفوذ كلمه مرجعيت و روحانيت به خصوص در اجنبيستيزي و استقلال كشور بسيار چشمگير بوده است.واقعه رژي در زمان ناصرالدين شاه، رويداد بسيار مهمي بود.بعد از آن قيام ميرزاكوچك خان جنگلي و قيام شيخ محمد خياباني از موارد قابل ذكر است.در واقعه مليشدن صنعت نفت هم در مجموع روحانيت نقش بسيار مهمي داشت و مواضع ابتدايي مرحوم آيتا…كاشاني بسيار مثبت و قابلتوجه است و بعد از آن هم در نهضت پانزدهم خرداد و نقش مرحوم امامخميني در آن و در نهايت پيروزي انقلاب اسلامي، در كل باعث ميشود نقش روحانيت در مجموعه اين تحولات و رويدادهاي سياسي جامعه ايران، بسيار مثبت و اساسي ارزيابي شود.از همين جهت تاريخي، روحانيت نقش ديگري هم داشت و آن استبدادستيزي روحانيت است.چه در زمان قاجار و چه در زمان سلطه سلسله پهلوي در كشور، عملكرد روحانيت، چه روحانيت سنتي و چه روحانيت نوانديش و اصلاحطلب كه به تدريج ايجاد شد، كارنامه نسبتا درخشاني دارند.اگرچه روحانيوني داشتيم)البته نه در ردههاي اول و دوم اينقشر) كه به نحوي با رژيمهاي استبدادي قاجاري و پهلوي همكاري ميكردند اما در مجموع، بدنه روحانيت سالم باقي ماند و از اين جهت هم روحانيت تا قبل از استقرار جمهوري اسلامي همواره به عنوان يك نهاد ضداستبدادي در ايران مطرح بود.
بعد از پيروزي انقلاب و برپايي جمهوري اسلامي و از زماني كه روحانيت حكومت را در دست گرفت، صورت مساله تغيير كرد.تا قبل از پيروزي انقلاب، مديريت جامعه در دست روحانيت نبود و همواره به صورت منتقد اجتماعي عمل ميكرد اما امروز كه وارد مرحله ديگري شدهايم و روحانيت در مديريت جامعه شريك و سهيم است، ايفاي نقش انتقادي توسط روحانيت به سادگي ممكن و ميسر نيست.آن جمله مرحوم شريعتي كه وقتي از كلاهيها انتقاد ميكرد و ميگفت كه هيچ قرارداد استعماري وجود ندارد كه پاي آن را يك روحاني امضا كرده باشد، غير از سلامت واقعي روحانيت، يك دليل ديگري هم داشت و آن اين بود كه روحانيون هرگز مصدر كاري در حكومت نبودهاند كه در مقام امضا يا عدم امضا قرار داشته باشند.اما بعد از انقلاب سال ۵۷، روحانيت در درست و غلط سياست جامعه دخيل بودهاند و به همين دليل نقش انتقادي آنان كم شد و درگير مسايل و مشكلات اداره جامعه شدند.با توجه به اين درگيرشدن، نفوذ اجتماعيشان تغيير كرد بهطوري كه در بعضي موارد نقش روحانيت تضعيف و در بعضي موارد ديگر، تقويت شد
اما جهت دوم بحث كه لازم ميدانم در اينجا به آن بپردازم، جهت حقوقي و قانوني جايگاه روحانيت در معادلات سياسي جامعه است .بعد از پيروزي انقلاب، در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، نقش ويژهاي براي روحانيت پيشبيني شد.البته ممكن است اين مناقشه مطرح بشود كه آيا اساسا در اهداف انقلاب تعيين چنين جايگاهي براي روحانيت مدنظر بوده است يا نه كه اين مساله نيز در جاي خودش بايد مورد بررسي قرار گيرد.اما فارغ از اين مناقشه، بالاخره در قانوناساسي ما و عمل اجتماعي مبتني بر اين قانون، نقش روحانيت بسيار برجسته و ويژه است.مراد من از اين حق ويژه، قدرت سياسي فراواني است كه بر آن بار ميشود و آن مساله ولايتفقيه و بعد از آن ولايتمطلقه فقيه است كه در قانون اساسي سال۵۸ و بازنگري آن در سال۶۸، در نظر گرفته شد.در پيشنويس قانوناساسي بهطور كلي نهادي به عنوان ولايت فقيه پيشبيني نشده بود و تنها يك نهاد نظارتي به سياق قانوناساسي مشروطه اما به شكلي پيشرفتهتر به نام شوراينگهبان قانوناساسي در نظر گرفته شده بود.اين شورا كه بخشي از آن را فقها و عالمان ديني تشكيل ميدادند، دو وظيفه برعهده داشت
وظيفه اول، نظارت بر قوانين تصويب شده توسط مجلس شوراي ملي از جهت احراز عدم مغايرت آنها با شرع بود و
وظيفه دوم نظارت قانوني بر انتخابات
اين پيشنويس كه به تاييد حضرت امام هم رسيده بود، پس از تشكيل مجلس خبرگان قانوناساسي بنا به دلايلي به طور كلي كنار گذاشته شد و در قانوني كه توسط مجلس خبرگان تدوين شد، بخش مهمي از اختياراتي كه در آن پيشنويس اول براي رياستجمهوري در نظر گرفته شده بود، به وليفقيه داده شد.همچنين مطابق اصل ۱۱۰قانون اساسي اختيارات گستردهاي براي وليفقيه در نظر گرفته شد.علاوه بر آن، نهادهاي ديگري هم در قانوناساسي پيشبيني شد مثل شوراينگهبان كه نيمي از اعضاي آن را بايد روحانيون و فقها تشكيل بدهندو مجمع تشخيص مصلحت نظام كه اگرچه از نظر قانوني الزامي بر روحانيبودن اعضاي آن وجود ندارد، اما عملا اكثريت آن را روحانيون تشكيل ميدهند.در قوهقضائيه به واسطه شرط اجتهاد، چه در سطح رياست قوه و ديوانعالي كشور و چه در سطح مشاغل كليدي اين قوه، عملا روحانيت غالب است.براساس يك قانون عادي مصوب مجلس شوراي اسلامي، وزير اطلاعات هم بايد روحاني باشد.علاوه بر اين، سازماني بهعنوان سازمان عقيدتي سياسي نيروهاي مسلح وجود دارد كه نقش بسيار مهمي در مجموعه نيروهاي مسلح كشور ايفا ميكنند كه اينها هم همگي روحاني هستند.اينها مواردي است كه روحانيت به لحاظ قانوني صاحب قدرت سياسي است. موارد عرفي هم وجود دارد كه مناصب قدرت غالبا در اختيار روحانيت قرار داشته است.خود رياستجمهوري به جز دورههاي اول و دوم در دست روحانيت بوده است.وزاري دادگستري در همه دورهها روحاني بودهاند و وزارت كشور هم ظاهرا به جز دوره اول، در دست روحانيت بوده است خوب، اينها مهمترين اركان حكومتي در يك جامعه هستند كه ميبينيم در كشور ما در اختيار شخصيتهاي روحاني قرار داشته است.بنابراين اگر گفته شود كه حكومت جمهوري اسلامي ايران در تحقق بيرونياش، حكومت روحانيت است، سخن گزافي گفته نشده است.به اعتقاد بنده، چيزي حدود ۸۰درصد قدرت قانوني كشور در اختيار روحانيت قرار دارد اما نه به اين معنا كه همه روحانيت در اين قدرت قانوني شريكاند اما بالاخره جمعي از روحانيون عهدهدار بخش زيادي از قدرت سياسي هستند.شايد اين مقدار وسعت قلمرو اختيارات كه به روحانيت داده شد، به لحاظ تجربهاي بوده كه از دوران مشروطيت وجود داشته است و چنان پيشبينيهايي در قانوناساسي در نظر گرفته شد كه احيانا مشكلي در هيچ مقطعي پيش نيايد و قدرت سياسي روحانيت در ساختار حاكميت كشور، تضمين شود
اما جهت سوم بحث كه مهمترين قسمت بحث ماست، مساله ميزان نفوذ روحانيت در جامعه و افكارعمومي از زاويه جامعهشناختي است.اينطور نيست كه هر چه قدرت قانوني نهادي بيشتر باشد لزوما اقتدار سياسي آن هم بيشتر است.اين اشتباه فاحشي است كه به نظر من بعضي از سروران روحاني دچار آن شدهاند. واقعيت امر اين است كه روحانيت پيش از انقلاب اقتدار سياسي داشت و حتي بيشتر از آن، داراي اقتدار معنوي بود.به بيان ديگر، نفوذ كلمه روحانيت در جامعه به حدي بود كه مردم با نظر روحانيت جهتگيري اجتماعيشان را در بسياري از مقاطع عوض ميكردند، تصحيح ميكردند و گوش به فرمان روحانيت بودند.مردم به طور جاري به وجود نوعي فرهيختگي و تهذيب نفس در روحانيون اعتقاد داشتند و فراتربودن روحانيت از جريانات روزمره و جزئي، اقتدار معنوي ويژهاي به ردههاي بالاي آن يعني مراجع و علماي بزرگ داده بود.به همين دليل شما ميبينيد كه در انتخابات خبرگان قانون اساسي كه در اوايل انقلاب در سال۵۸ برگزار شد و لزوم روحانيبودن از شروط كانديداتوري نبود، به صورت طبيعي و نه به شكلي مصنوعي، معتمدين مردم در اكثر استانهاي كشور همان روحانيوني بودند كه به طور سنتي نقش ريشسفيدان دوران مبارزات را ايفا كرده بودند.مردم در مسايل مختلف عميقا به آنان اعتماد داشتند و ملجا و ماواي مردم بودند.اين اقتدار معنوي بود. بعد از پيروزي انقلاب، بخشي از اين اقتدار معنوي باقي ماند اما بخش زيادي از آن هزينه تحصيل قدرت سياسي شد.البته چهرهاي مثل مرحوم امام اقتدارش تا آخر باقي ماند و از اين جهت در ميان روحانيون سياسي ما جز استثناها بود و اين طور نبود كه همه روحانيوني كه سمت حكومتي داشتند، اقتدار خود را تا آخر حفظ كردند.بسياري از روحانيوني كه داراي قدرت سياسي زيادي بودند و اختيارات فراواني داشتند و به لحاظ حقوقي دستورشان بسيار نافذ بود، البته بخشي از اين تنزل به نظر من طبيعي است چرا كه تا قبل از پيروزي انقلاب روحانيت حكومتداري نكرده بود و لذا اشتباهي هم مرتكب نشده بود.كسي كه ديكته ننويسد، غلط هم نمينويسد، غلط مال كسي است كه چيزي مينويسد.روحانيت هم بعد از انقلاب در مديريت جامعه سهيم شد و بايد بپذيريم كه در اين عملكرد بيست ساله، بخشي را درست انجام داده است و بخشي را نادرست.اگر بيتجربگي روحانيت در مديريت سياسي و اداره جامعه را هم به آن اضافه كنيم، وجود برخي كاستيها، نواقص و اشتباهها طبيعي به نظر ميرسد.البته اين گونه نيست كه همهكاستيها و لغزشها ناشي از بيتجربگي باشد و بخشي از آن به سوء مديريت و سوعملكرد برخي روحانيون مربوط ميشود
آيا در ميان روحانيت هم از جهت ميزان اقتدار ميتوان به نوعي تقسيمبندي قايل بود؟ به عبارت ديگر، آيا كاهش اقتدار روحانيت، كل نهاد روحانيت را شامل ميشود يا تنها متوجه بخشي از روحانيت است؟
اگر بخواهيم روحانيون را هم طبقهبندي كنيم، سه قشر روحاني را ميتوان از يكديگر تفكيك كرد
• يك• بخش• روحانيون• دولتي• هستند كه• به• نحوي• از انحا در بدنه• دستگاه• حكومتي قرار دارند
• بخش• دوم• روحانيون• سنتي• هستند كه• غالبا در مسايل• سياسي• دخالت• و موضع• گيري• نمي• كنند و به• انجام• همان• اعمال• سنتي• گذشته• خود مشغول• اند كه• شايد نفوذ اين• گروه• از روحانيت• بيشتر از آن• دسته• نخست• يعني• روحانيون• دولتي• و حكومتي باشد
• گروهي• ديگر از روحانيون• متعلق• به• دسته• سوم• هستند كه• مي• توان• آنان• را روحانيون• نوانديش• و اصلاح• ط• لب• ناميد.اين• گروه• از روحانيون• توانستند با ظرافت• از آسيب• هاي• ميدان• عملي• سياسي• تا حدودي• برحذر بمانند و در عين• حال• به• تعاليم• و دستورات• اجتماعي• دين• نيز عمل• كنند.به• نظر مي• رسد اين• بخش• از روحانيت• هنوز توانسته• است• نفوذ اجتماعي• خويش• را حفظ• كند
به نظر من روحانيت در جامعه مقدر است در انتخاب آقاي خاتمي در هفتمين دوره رياستجمهوري و اقبال گسترده مردم به ايشان نشاندهنده همين واقعيت است كه با توجه به همه كاستيها و اشكالات باز هم انتخاب مردم يك روحاني است.البته آقاي خاتمي به دسته سوم يعني روحانيون نوانديش و اصلاحطلب تعلق داشت و راي مردم در دومخرداد، آنطور كه بعضيها قلمداد كردند، پشتكردن به روحانيت نبود بلكه راي به يك انديشه اجتماعي ديني و يك نوع قرائت خاص از دين و اسلام بود
اگر بخواهم يك جمعبندي از صحبتهاي شما ارائه كنم، اين ميشود كه ورود روحانيت در عرصه سياسي و مشاركت در معادلات قدرت ممكن است در پارهاي موارد، موجب كاهش اقتدار آنان در جامعه شود.اما از سوي ديگر، نقش روحانيت به عنوان يك قشر فعال در كنار ساير اقشار اجتماعي در روند امور جامعه و رويدادها و وقايع مختلف، بسيار چشمگير و تعيينكننده است، چه آنان كه به دسته اول تعلق دارند و مستقيما در امور حكومتي دخيل و شريكاند و چه روحانيوني كه خارج از قدرت حاكم قرار دارند و به عنوان نيروهاي اصلاحطلب از خود كنش و واكنش سياسي بروز ميدهند
به نظر شما آيا روحانيون بهدليل حفظ قداست و اقتدار اجتماعي خويش بايد اساسا از فعاليتهاي سياسي بركنار بمانند يا ميپذيريد كه اقتدار سنتي روحانيت كاهش يابد اما به حضور خود در عرصه سياسي ادامه دهند و يا اينكه راه سومي پيشنهاد ميكنيد كه نقش سياسي روحانيت با صرف كمترين هزينه حفظ شود؟
نقش روحانيت را بايد در دو مرحله از هم تفكيك كنيم.مرحله اول، مرحله براندازي نظام ضداسلامي و اسلامستيز است، نقشي كه روحانيت در جامعه ما از نهضت پانزدهخرداد تا پيروزي انقلاب اسلامي به عهده داشت.در آن مقطع، يك رژيم ظالم وابسته به اجنبي دينستيز در برابر روحانيت قرار داشت كه به هيچوجه معتقد به مشاركت واقعي مردم در امور و آزاديهاي مشروع آنان نبود. در آنجا جبهه حق كاملا از جبهه باطل متمايز بود و روحانيت شرعا وظيفه داشت كه نهايت كوشش خود را براي از بينبردن باطل، براندازي طاغوت و استقرار نظام مبتني بر ارزشهاي ديني و ملي برخاسته از متن مردم به كار گيرد; آنچنان كه به كار گرفت.اما مرحله دوم كه موضوع بحث ماست و مواجهه با آن ظرافتهاي ويژهاي ميطلبد، مرحلهاي است كه حكومتي مردمي و مبتني بر ارزشهاي ديني بر جامعه حاكم شده است و بايد ديد كه در چنين شرايطي روحانيت چه نقشي را بايد برعهده بگيرد
در اينجا دو نظر جدي وجود دارد.يك نظر براي روحانيت در يك جامعه اسلامي نقش نظارتي قايل است كه نظر ابتدايي حضرت امام و نظر مرحوم آيتا…طالقاني و مرحوم آيتا…مطهري نيز چنين بوده است.من اينها را براساس مكتوباتي كه از اين بزرگواران موجود است ميگويم و قابل انكار نيست.البته در خصوص حضرت امام شايد اين نظر تا حدودي فراموش شده باشد اما من در كتاب حكومت ولايي، موارد متعددي را از صحيفه نور آوردهام كه نشان ميدهد نظر ابتدايي امام درخصوص نقش روحانيت در جامعه اسلامي، نقش نظارتي است.به خصوص در فرمايشات ايشان در سالهاي ۵۷ و ۵۸ اين نظريه كاملا مشهود است.از اواخر سال ۵۸ نظر امام عوض ميشود و ضرورتهاي اجتماعي باعث ميشود كه ايشان روش ديگري را در پيش بگيرند اما به نظر من اين تغيير ديدگاه، تنها به لحاظ ضرورتهاي ايجاد شده در آن زمان بوده است و نبايد آن را نظر ثانوي دائمي امام تلقي كنيم.اگر ضرورتهاي اجتماعي، امري را ايجاب كند پس از مرتفعشدن آن ضرورتها بايد وضعيت گذشته حاكم شود
حضرت امام مصاحبههاي متعددي در پاريس با خبرنگاران خارجي انجام دادند كه بسيار روشنگر بود و در معرفي بينالمللي انقلاب اسلامي نقش مهمي را بازي كرد و به نظر بنده بايد به عنوان چراغ راهنماي جمهوري اسلامي از آنها استفاده كرد.در آن مصاحبهها سوالهاي زيادي در خصوص ماهيت و جهتگيري انقلاب طرح شد و حضرت امام هم به قول حوزويون و اصوليون در مقام بيان، پاسخهايي را مطرح كردند.در آن زمان بيش از بيست بار از حضرت امام پرسيدند كه شما چه نقشي در حكومت آينده بازي خواهيد كرد و امام هم ميفرمودند كه من نقش ارشاد و نظارت را برعهده دارم و به دولت تذكر ميدهم.حتي از اين هم كليتر، در مورد نقش روحانيون در حكومت پرسيده شد و حضرت امام فرمودند كه اينها حمايت و هدايت ميكنند و نقش ارشاد و نظارت را برعهده خواهند داشت
بعد از پيروزي انقلاب و انتخاب مرحوم مهندس بازرگان به عنوان نخستوزير و استقرار دولت موقت، حضرت امام به قم تشريف بردند.اينجا يك نكته مهمي وجود دارد و آن اين است كه امام قم، امام ناظر است و امام تهران، امام ولي يعني وقتي كه ضرورت اقتضا كرد، امام به تهران تشريف آوردند تا بهطور مستقيم وارد صحنه شوند و روش ديگري را در اداره اجتماع در پيش گيرند.مدتي بعد، امام در دو سخنراني تشريحي مفصل مسايلي را كه موجب شد تا به طور مستقيم در امور وارد شوند، توضيح دادند.اگر بخواهيم منصفانه در اين راه نظر بدهيم، بايد اذعان كنيم كه در اوايل پيروزي انقلاب اگر امام اوضاع را رها ميكردند، هيچ جريان ديگري توانايي اداره انقلابي جامعه را نداشت و شايد بسياري از آرمانهاي انقلاب در همان ابتدا دفن ميشدند.لذا امام ضرورت ديدند كه شخصا وارد صحنه شوند اما در آن زمان تذكر دادند كه اين ورود مستقيم به امور به واسطه شرايطي بود كه در آن زمان به جود آمد. معناي اين سخن آن است كه اگر آن شرايط مرتفع شود و جامعه به حدي از كفايت و بلوغ اجتماعي برسد كه خودش توانايي برخورد مناسب با مسائل را داشته باشد، دوباره روحانيتي معظم همچون امام به جايگاه اصلي و رفيع خويش باز خواهد گشت و به وظيفه نظارت دين خود خواهد پرداخت.اگر چند صباحي بنا به ضرورتهاي اول انقلاب، روحانيت مديريت جامعه را در دست گرفت،
به اين معنا نيست كه اين امر دائمي باشد.در انقلابهاي ديگر هم در اوايل پيروزي، برخي ضرورتها وجود دارد اما بايد توجه داشت كه ضرورتهاي آغاز انقلاب با ضرورتهاي زمان استقرار يك حكومت ديني متفاوت است.منتهي بخشي از روحانيت ما تصور كردند اين ضرورتها مقطعي نبوده و آنچه در سالهاي نخست انقلاب در جامعه شكل گرفت، شكل دائمي حكومت ديني و شكل دائمي ولايتفقيه و شكل دائمي جمهوري اسلامي است. دقت در نحوه عملكرد خود حضرت امام نشان ميدهد كه ايشان به تدريج از نقش ولايت اجرايي خودشان كاستند و به نقش نظارت
عاليشان اضافه كردند.مديريت امام جاي مطالعه جدي دارد; چيزي كه تاكنون كمتر به آن پرداخته شده است.اگر ميزان سخنرانيهاي امام را موردبررسي قرار دهيم و منحني آن را رسم كنيم، خواهيم ديد كه اين منحني سير نزولي دارد.حضرت امام در اوايل پيروزي انقلاب تقريبا هر روز چند سخنراني داشتند، سخنرانيهاي مطولي كه البته لازم هم بود.مردم مشتاق بودند و بايد هدايت ميشدند.اما ميزان آن سخنرانيها به تدريج كم شد و صحبتهاي روزانه تبديل شد به صحبتهاي هفتگي و ماهيانه و اين اواخر به جايي رسيد كه امام چند ماه ملاقات عمومي نداشتند و صحبت نميكردند و اكثرا در مقاطع مهم آرا خودشان را مكتوب ميكردند.در سالهاي ابتدايي انقلاب امام شخصا در بسياري از مسايل دخالت ميكردند و آن دخالتها لازم هم بود اما به تدريج اكثر مسايل را به ديگران واگذار كردند.حتي در زمان جنگ، جانشيني براي فرماندهي كل قوا تعيين كردند و شخص امام در جزئيات مسايل نبودند يا در اغلب عزل و نصب مقامهاي نظامي، امام فقط حكم نهايي را صادر ميكردند و رياست عاليه داشتند و در مسايل جزئي دخالت نميكردند.امام نظرشان متوجه نهضت جهاني اسلام بود.يعني فارغ از حدود يك كشور در عرصه بينالمللي، خودشان را عهدهدار گسترش اسلام در همه جهان ميدانستند.پيامي كه امام در آغاز فروپاشي شوروي سابق به گورباچف دادند، نشان ميداد كه وجودشان بزرگتر از قلمرو داخلي است، به يك عرصه بينالمللي ميانديشند و لذا بيشتر در تلاش بودند كه موانع نفوذ اسلام در سراسر جهان را از بين ببرند.در واقع، مسايلي داخلي را كه احساس ميكردند ديگران توانايي انجام آن را دارند، به عهده آنان ميگذاشتند
ممكن است بعضيها اين نظر را داشته باشند كه در آن منحني كه شما رسم ميكنيد، كاهش ميزان حضور و سخنرانيهاي عمومي حضرت امام به اين دليل بوده است كه امام ميدانستند بالاخره روزي بايد بروند اما از آنجايي كه روح فرهمندي و خصلت كاريزماتيك امام بسيار زياد بود و مردم وابستگي شديدي به ايشان داشتند و تصور ميكردند هيچ شخصيت ديگري نميتواند رهبري كشور را در دست گيرد و جاي خالي امام را پر كند، ايشان سعي كردند بهتدريج حضور عمومي خودشان را كاهش دهند تا پس از رفتنشان جامعه دچار تشنج و مديريت كلان كشور با بحران روبهرو نشود.به همين دليل در دو سه سال آخر حياتشان سعي كردند كمتر با مردم ارتباط داشته باشند و زمينه را براي رفتن فراهم كنند تا بعد از ايشان براي جامعه مشكل كمتري به وجود بيايد
البته اين هم يك تحليل است و احتمالش وجود دارد ولي فكر نميكنم اين نكته اساسي باشد.امام خودشان را مثل يك داربست ميدانستند.داربست را براي ساختن يك بنا ميزنند اما به ميزاني كه بنا تكميل ميشود، نياز به اين داربست كمتر ميشود تا زماني كه ديگر ساختمان روي پاي خودش ميايستد و فقط به يك مهندس ناظر نياز است كه فعاليتهاي ساختماني را تحت نظارت داشته باشد تا خللي در جايي ايجاد نشود.مهندسي اجتماعي هم كه امام انجام ميداد فراتر از اين بود كه به شخص خودش يا شخص بعدي فكر كنند.در چند سال آخر حيات حضرت امام از ايشان درخواست ميكردند كه در مسايلدخالت كنند.من به خاطر دارم كه در قضيه حكم حكومتي و مصلحت، مجلس و شوراينگهبان به تنگناهايي برخورد كردند كه در نهايت رئيس وقت مجلس شوراي اسلامي يعني آقاي هاشمي رفسنجاني از امام شخصا درخواست كرد كه دخالت كنند تا مساله حل شود امام هيچ وقت ابتدا به ساكن در مسايلدخالت نميكردند.حتي در معضلات اجتماعي كه پيش ميآمد، امام اجازه ميداد همه مسوولان ذيربط حرفهايشان را بزنند و آنچه از دستشان برميآمد، انجام دهند تا در نهايت همه به اين نتيجه برسند كه بالاخره يك كسي بالاتر از همه هست كه فارغ از جناحبنديهاي سياسي باشد و همگان هم به سخنش اعتماد داشته باشند و حرف او فصلالخطاب باشد. به نظر من بهترين شاغول براي سنجش عملكرد روحانيت، شيوه ورود و خرج امام در مسايلبود.اين نكتهاي است كه غالبلا از آن غفلت ميشود.امام خودشان را هرگز هزينه جناحبنديهاي سياسي داخلي نكردند.در زمان حيات حضرت امام هم در جامعه حداقل دو گرايش مختلف سياسي وجود داشت اما امام چنان با ظرافت عمل ميكردند كه هر دو جناح سياسي فعال جامعه، امام را از خودشان ميدانستند.اين تعارف نبود كه به شكل حقوقي يا ظاهري بخواهند چنين نقشي را بازي كنند.امام هيچوقت يكجانبه نظر نميدادند و به گونهاي نبود كه هميشه يك طرف لنگ بزند.اگر در مقطعي هم احساس ميكردند كه تعادل سياسي و اجتماعي به هم خورده، كوشش ميكردند كه تعادل را ايجاد بكنند.در مجموع، امام به شكل يك پدر مهربان، فرزندان خودشان را در مواقع خطر
هدايت ميكردند.اين نقشي است كه روحانيت بايد در جامعه ايفا كند; يعني نقش يك پدر و يك داور عادل.روحانيت اگر بخواهد به عنوان يك داور عادل، نفوذ كلامش همواره باقي بماند بايد در مسايلداخلي، نقش بازيگري را بهعهده نگيرد و به عنوان يك بازيگر وارد مسايلجزئي روزمره نشود گر روحانيت چنين عمل نكند و خود را به صورت يك بازيگر ميدان رقابت سياسي نشان هد، خرج ميشود و در مقاطعي هم كه مصالح ملي اقتضا ميكند كه تنها يك سخن به عنوان فصلالخطاب براي پاياندادن به حرانها مطرح شود، ديگر آن سخن، سخن نافذي نخواهد بود.مشكلي كه بعضي از ائمه جمعه بزرگ ما دارند اين است كه چنان ودشان را در مسايلسياسي جزئي و روزمره هزينه ميكنند كه وقتي در يك انتخابات ساده محلي روي شخصي دست ميگذارند، ردم به او راي نميدهند.از اين بدتر، وقتي خودشان هم در انتخاباتي مثل خبرگان وارد صحنه ميشوند، مردم به آنان راي نميدهند اين نشان ميدهد كه از اقبال عمومي برخوردار نيستند.در حالي كه اگر اين افراد و شخصيتها خودشان را در جزئيات روزمره
سياسي اين چنين خرج نميكردند وزانت و اقتدار خود را از دست نميدادند
حاصل بحث اين ميشود كه ورود دين در عرصه سياست بسياربسيار حساس است.زماني بود كه بخشي از روحانيت به طور كلي سياست را كنار گذاشته بودند و در آن دخالت نميكردند اما بعد از انقلاب روحانيت چنان سياسي شد كه به وظايف اصلي خودش هم كمتر پرداخت. اگر من بخواهم يك الگوي كلي براي ورود روحانيت در عرصه سياست ارائه كنم، ابتدا مسايلرا به دو بخش كلي و جزئي تقسيم ميكنم.در مسايلكلي مثل جهتگيريهاي كلي جامعه و سياستهاي كلي حاكم بر آن، روحانيت بايد كاملا فعال باشد. اجنبيستيزي يكي از مسايلكلي است كه روحانيون بايد در اين زمينه به طور فعال وارد صحنه شوند.به عنوان مثال اگر زماني احساس شود كه نوعي شيفتگي نسبت به اجنبي در جامعه به وجود آمده است، بايد در جهت رفع آن عمل كند.من به خاطر دارم كه اواخر حكومت رژيم شاه، در بعضي از جوانان يكشيفتگي خاصي نسبت به آمريكا به وجود آمده بود به نوعي كه وقتي اسم آمريكا ميآمد، حسرت ميخوردند كه چرا در آنجا زندگي نميكنند.اين شيفتگي يك زنگ خطر است و برخورد با آن هم فقط راهكارهاي سياسي ندارد و بايد كار فرهنگي گستردهاي در اين زمينه انجام داد يا اينكه احساس شود ارزشهاي ديني در جامعه سست شده است كه در اين زمينه هم روحانيت بايد فعال باشد و نقش اصلي را در اصلاح جامعه به عهده گيرد.حقوق مردم از همه اينها مهمتر است و اگر روحانيت ببيند كه در مقطعي اين حقوق دارد زيرپا گذاشته ميشود، بايد از خود عكسالعمل مناسبي بروز دهد و از پايمالشدن حقوق مردم جلوگيري كند.اينگونه مسايلدر ميان روحانيت اصطلاحا مسايل غيراختلافي است.يعني در نهاد روحانيت اين اعتقاد كلي وجود دارد كه جامعه نبايد زيربار اجنبي باشد، حقوق مردم نبايد زيرپا گذاشته شود و تكاليف الهي نبايد زمين بماند.شايد حتي يك روحاني پيدا نشود كه در اينگونه مسايلنظر ديگري داشته باشد.در اين مسايلروحانيت بايد غيرتمندانه وارد صحنه شود و هيچ تساهل و تسامحي را هم قايل نشود.البته در همه موارد بايد با استفاده از روشها و راهكارهاي علمي و عملي مختلف چون روانشناسي اجتماعي و جامعهشناسي مسايلرا پيش ببرد.در اين قبيل امور، روحانيت بايد كاملا در عرصه حاضر باشد، گوش به زنگ باشد و نبض جامعه را در دست داشته باشد
اما يك بخش دومي هم داريم كه همه بحث ما بر سر اين بخش دوم است و آن نحوه ورود به عرصه جزئيات و تكثرهاي سياسي است. اينكه در يك جامعه ديني آيا روحانيت حق دارد از حيث روحانيبودن، سليقه خاص خودش را مساوي دين فرض كند و سليقههاي ديگر مسلمانان را كفر و خارج از دين و خارج از تشيع قلمداد كند؟ اين خطري است كه به شدت روحانيتي كه وارد سياست شده است را تهديد ميكند و جامعه ما نيز به صورت بالفعل با اين خطر روبهروست. اگر يك جامعه ديني را در نظر بگيريم كه تكثر سياسي در آن وجود دارد، احدي نميتواند ادعا كند كه اگر خود پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) هم حضور داشتند، سليقههاي متفاوت و متعدد را نفي ميكردند.اينگونه نيست كه سليقههاي موجود در جامعه، همه لزوما بر حق يا باطلاند بلكه اينها آميختهاي از حق و باطل هستند و هيچكدام از اين سليقهها و گرايشها را نميتوان حق مطلق دانست و اين مسالهاي است كه روحانيت بايد از آن پرهيز كند جامعه ما جامعه اسلامي است، مردم آن مسلمانند و اگر در چارچوب قانون اساسي كه مبتني بر دين است فعاليت كنند، بايد گرايشها و سليقههاي آنان محترم شمرده شود
روحانيت در يك جامعه اسلامي نبايد به عنوان يك جناح سياسي عمل كند و همچون جناحي در كنار ديگر جناحهاي موجود قرار گيرد.چون در اين صورت ارزش آن هم به اندازه ارزش يك جناح سياسي خواهد بود و ديگر نقش پدري و داوري خود را از دست خواهد داد و در تنگناهاي اجتماعي، ملجا و ماواي مردم نخواهد بود.در مسايلجزئي و روزمره سياسي چون انسان جايزالخطا دارد آن را پيش ميبرد، احتمال خطا و لغزش در آن بسيار جدي است و اگر روحانيت به عنوان يك حزب يا جناح سياسي در آن دخالت كند، حتما در مواردي دچار لغزش و اشتباه خواهد شد و اين لغزشها از نگاه مردم پنهان نخواهد ماند و آنان در مواضع ديني
روحانيت هم، حساب سياسي باز خواهند كرد و به راحتي آن را نخواهند پذيرفت.البته شيطان هم تسهيلاتي براي خود دارد و صحنهآراييهايي ميكند كه موجب ميشود خود را حق مطلق ببينيم و رقيب را باطل و دشمن فرض كنيم.در ادبيات معاصر ديني اگر سخنان مسوولان روحاني را موردتوجه قرار دهيم، ميبينيم كه استعمال واژه دشمن در سخنان و بيانات آنان چقدر زياد است. توجه به دشمن و محوريت پيداكردن دشمن در انديشه سياسي معاصر ما بسيار زياد و چشمگير است و اگر بعضي از خشونتهاي داخلي را هم دنبال كنيم، خواهيم ديد كه از اين انديشه متاثر هستند و الهام ميگيرند
خلاصه كلام اينكه، ورود روحانيت در جزئيات امور سياسي يعني جايي كه ميان خود روحانيون در مسايل اختلافنظر وجوددارد، محل بحث است و اينكه يك سليقه و گرايش را به عنوان دين و سليقههاي ديگر را غيرديني و مخالف دين مطرح كنيم، هم مخالف دين است، هم مخالف شرع است و هم برخلاف اخلاق سياسي است و نتيجهاي صددرصد منفي دارد
از صحبتهاي شما دو نتيجه ميتوان گرفت؛ يكي اينكه روحانيت به طور كلي در مسايلجزئي سياسي كه مورد اختلاف است وارد نشود، چون لازمه ورود به اين عرصه آن است كه به نفع يكي از گرايشهاي موجود موضعگيري كند و از آنجايي كه ممكن است دچار خطا و لغزش شود، زير سوال ميرود و اقتدار عمومي خود را در جامعه از دست ميدهد؛ حالت دوم هم اين است كه ورود روحانيت در اين عرصه مجاز شمرده ميشود به شرط آنكه صاحبان سلايق و گرايشهاي ديگر را دشمن فرض نكند و آنان را مورد تكفير قرار ندهد
در حالت اول، در واقع ما روحانيون را از صحنه عمل سياسي دور ميكنيم و براي آنان فقط نقش متوليات معنوي و ديني را قايل هستيم صنفي كه فقط بايد موعظه اخلاقي كند و از انحراف كلي مردم جامعه جلوگيري نمايد.در اين حالت، افرادي كه با ارزشهاي ديني و ملاكها و معيارهاي اسلامي آشنا هستند و در عين حال از درك و تشخيص سياسي بالايي هم برخوردارند و ميتوانند در امور جاري كشور موثر و مفيد واقع شوند و مثلا عهدهدار مسووليتهايي از قبيل رياست جمهوري كشور شوند را از ميدان سياست برحذر ميداريم و جامعه را از وجود آنان محروم ميكنيم. اما حتي اگر حالت دوم را بپذيريم و ورود روحانيت را در ميدان عمل سياسي مجاز بدانيم به شرط آنكه خود را حق مطلق ندانند و رقباي خود را باطل و دشمن فرض نكنند، همچنان اين سوال باقي خواهد ماند كه در اين صورت براي حفظ اقتدار عمومي روحانيت در ميان مردم كه ممكن است بر اثر پارهاي عملكردهاي سياسي خدشهدار شود، چه بايد كرد؟
در اين باره، دو موقعيت مختلف قابل تصور است.در اينكه در مسايلغيراخلاقي دين و مسايلاصلي و اهداف كلي دين، روحانيت بايد كاملا در صحنه باشد، ترديدي نيست و بنده هم متعتقدم كه در اين موارد روحانيون بايد وارد عمل اجتماعي شوند.همچنان كه در انقلاب اسلامي و سرنگوني رژيم پهلوي عمل شد.اما در خصوص مسايلداخلي يك جامعه ديني كه در آن سليقههاي متكثر ديني وجود دارد، بايد به دو گونه بحث كرد.يكي اينكه روحاني از حيث روحانيبودن و نهادهاي ديني از حيث آنكه ديني هستند عمل ميكنند و يكي اينكه يك روحاني به عنوان يك شهروند و يك شخص وارد ميدان عمل سياسي ميشود. به نظر بنده، ورود روحانيون از حيث روحاني بودن در جزئيات سياسي مجاز نيست.به عنوان نمونه، اگر يك روحاني مسجد را تبديل كند به پايگاه يك حزب خاص در حالي كه احزاب ديگري هم در جامعه اسلامي حضور دارند و سليقههاي مختلف ديني در چارچوب قانون مبتني بر دين به فعاليت مشغولند، عمل خلافي مرتكب شده است و مجاز نيست.امام جماعت يك مسجد از حيث آنكه يك شهروند است ميتواند عضو يك حزب سياسي قانوني باشد اما زماني كه وارد مسجدش ميشود ديگر عضو يك حزب يا رهبر يك تشكل سياسي نيست بلكه يك امام جماعت است و بايد مقتداي همه مومنين با سليقههاي مختلف باشد.يك امام جمعه ميتواند يك رجل سياسي با گرايش خاص سياسي باشد اما وقتي پشت تريبون نمازجمعه قرار ميگيرد و به عنوان خطيب جمعه سخن ميگويد بايد مصالح عمومي جامعه را در نظر بگيرد، نه اينكه صرفا از جايگاه حزبي خود سخن بگويد; همانگونه كه كارمندان دولت حق دارند عضو يك حزب سياسي باشند اما حق ندارند از امكانات دولتي براي پيشبرد اهداف حزبي استفاده كنند
ما ميگوييم روحانيون از جهت اينكه يك شخص و يك شهروند هستند حق دارند فعاليت سياسي داشته باشند و ميتوانند عضو هر حزبي باشند و حتي رهبر يك حزب باشند اما حق ندارند از امكانات دين، بودجه دين و اعتبار و جايگاه دين و نهادهاي ديني در جهت تبليغ يك سليقه خاص سياسي استفاده كنند.اينجا بايد سليقه و مصلحت عمومي مطرح باشد.روحانيون نه تنها ميتوانند در كنار احزاب و گروههاي سياسي جامعه، يك تشكل سياسي به وجود آورند بلكه در ميان خود روحانيون نيز ميتوانيم شاهد تشكيل
گروهها و احزاب سياسي با گرايشهاي مختلف باشيم; همچنان كه در تهران جامعه روحانيت مبارز و مجمع روحانيون مبارز وجود دارد يا در قم هم جامعه مدرسين حوزه علميه قم و هم مجمع محققين و مدرسين حوزه علميه قم در كنار هم فعاليت ميكنند. اگر روحانيون اين تفكيك را رعايت كنند و گرايشهاي شخصي و گروهي خود را با جهتگيريهاي كلي ديني و ارزشي مخلوط نكنند، نگراني كه شما به آن اشاره كرديد، مرتفع خواهد شد. البته در اينجا مساله فقط خود روحانيت نيست بلكه در مقاطعي احساس ميشود كه گروهها و تشكلهاي غيرروحاني هم از نهاد روحانيت براي پيشبرد مقاصد خود و خارجكردن رقيب از ميدان بهرهبرداري ميكنند و به عبارت ديگر، شاهد نوعي استفاده ابزاري از دين و روحانيت در معادلات قدرت سياسي هستيم. در اين مساله، روحاني بودن يا روحاني نبودن تفاوت نميكند.در هر صورت ما اجازه استفاده ابزاري از دين نداريم.اگر روحانيون بهعنوان روحاني وارد جزئيات سياسي و امور روزمره سياسي شوند و سليقهها و گرايشهاي ديگر را مخالف دين قلمداد كنند، اين ميشود استفاده ابزاري از دين؛ چه خود روحانيون ابتدا به ساكن چنين عمل كنند يا عناصر غيرروحاني محرك آنان در اين زمينه باشند.در اين صورت به اين روحاني بهعنوان پدر مردم نگاه نميشود بلكه بهعنوان يك رقيب سياسي نگاه ميشود كه ميتوان آن را نقد كرد، حذف كرد، وقتي بر مسند قدرت نشست، بايد گفت گرايش الف بالا آمد و وقتي هم كه از قدرت كنار رفت بايد گفت كه گرايش الف از صحنه خارج شد.ديگر نميتوان ادعاهايي از اين قبيل مطرح كرد كه مثلا مشروطه دارد تكرار ميشود يا روحانيت را ميخواهند كنار بزنند و ديگر معركههايي كه در جريان انتخابات رياستجمهوري هفتم گرفته شد، هيچكدام وجهي نخواهند داشت.من معتقدم كه اگر چهرههاي روحاني ما استعداد سياسي دارند، هيچ عيبي ندارد كه به عنوان شخص خودشان وارد صحنه شوند.آيتا…كاشاني در زمان خودشان خدماتي انجام دادند اما وقتي از صحنه كنار رفت، به اين معنا نبود كه روحانيت كنار رفته است. اگر آيتا…بروجردي كنار ميرفتند ميشد گفت كه روحانيت كنار رفته است.موضع آيتا…بروجردي موضع سنگين پدرانه بود اما ديگران لزوما چنين جايگاهي نداشتند.در اينجا خوب است به يكي از سياسيترين و در عين حال سالمترين چهرههاي روحاني معاصر يعني مرحوم آيتا…سيدحسن مدرس اشاره كنم. مدرس سمبل روحاني سياسي شيعه است.او در عين سادهزيستي آمد و در عين بصيرت رفت و هر دو ويژگي را با هم داشت. هيچوقت دين را هزينه دنيا نكرد.اگر درمقطعي مدرس را حذف ميكردند، نميگفت روحانيت را حذف كردند بلكه ميگفت سيدحسن مدرس را حذف كردند.كسي كه چيزي نميخواهد، نه به زخارف دنيوي آلوده ميشود و نه جاهطلبي سياسي او را ميگيرد/
در مجموع، كاركرد اصلي روحانيت به نظر من، هدايت معنوي و اخلاقي مردم است.نبايد هدايت اخلاقي جامعه هزينه قدرت سياسي شود.چه بسا ما همه نهادهاي سياسي را در اختيار داشته باشيم اما نبض اخلاقي جامعه در دستمان نباشد.اگر دين، اخلاق جامعه را در دست داشته باشد، بسياري از مشكلات و معضلات حل ميشود.دين بايد وجدان مردم را حفظ كند.قانون، پليس ظاهري است اما وجدان در داخل پستو هم همراه ماست.اگر مردم را ديندار بار آورديم بهطوري كه وجدان دينيشان همواره بيدار باشد، نه گناه اتفاق ميافتد و نه جرم؛ نه جرم قانوني و نه گناه شرعي.آنچه روحانيت بايد به دست آورد و به دنبالش باشد، بازسازي وجدان ديني مردم است.اين وظيفه بسياربسيار سنگيني است.البته به نظر بنده، هدايت وجدان عمومي جامعه از طريق مجاري حقوقي و قانوني، راهي است كه روحانيت مسيحي آن را در پيش گرفت و در نهايت به تفتيش عقايد و سكولاريسم ختم شد.ما نبايد اين راه را در پيش بگيريم. روحانيت ما بايد تعادل را حفظ كند و در مسايلسياسي و اجتماعي و در حد كليات وارد عمل شود و خود را به مسايلجزئي و روزمره آلوده نكند.در اين صورت وجدان ديني و اخلاقي مردم بازسازي و از انحراف آن جلوگيري ميشود و از سوي ديگر، با نظارت حقوقي بر قوانين موضوعه، اسلاميت جامعه نيز در كل تضمين ميگردد اين در حالي است كه با عدم دخالت در جزئيات، زمينه براي مشاركت عمومي و بالغشدن و رشد مردم نيز فراهم ميشود
در اينجا شايد مناسب باشد كه به يك مورد مشخص اشاره كنيم تا بحث ما عينيت بيشتري پيدا كند و آن نقش روحانيان در انتخابات هفتمين دوره رياستجمهوري است.در آن انتخابات، دو طيف اصلي رقيب با به صحنهكشاندن گروهي از علما و چهرهها و شخصيتهاي مطرح حوزههاي علميه در حمايت از نامزد موردنظر خود، هر يك تلاش كردند بخشي از آراي مردم را با توجه به نفوذ سنتي روحانيت در جامعه، به نفع خويش جلب و جذب كنند.اين استفاده از سوي يك طرف رقابت به حدي زياد و افراطي بود كه برخي نتيجه انتخابات را پشتكردن مردم به روحانيت قلمداد كردند.شما عملكرد روحانيت در جريان آن انتخابات را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
نقش روحانيت در جريان اين انتخابات بسيار جدي و موثر بود اما اين نقش و تاثير را لزوما نميتوان مثبت ارزيابي كرد.به نظر بنده، بخش قابلتوجهي از روحانيت در صحنه انتخابات هفتمين دوره رياستجمهوري نقشي منفي ايفا كردند، به اين ترتيب كه با تبليغات نسنجيده و ورود ناشيانه در مسائل، باعث شدند كه مردم برخلاف نظر آنان راي بدهند.البته من اين رفتار مردم را هرگز به معناي پشتكردن به دين و روحانيت نميدانم.اين رفتار، نتيجه اشتباه استراتژيكي بود كه بعضي از برادران روحاني ما مرتكب
شدند.اكثر قريب به اتفاق روحانيون دولتي يعني روحانيوني كه به نحوي در بدنه دولت و حاكميت بودند، به جز موارد بسيار كم و محدود كه يا سكوت كردند يا در آخرين روزهاي تبليغات انتخاباتي مواضعي را اتخاذ نمودند، از مقامهاي بالاي سياسي و حكومتي تا مبلغان عادي و معمولي روحاني به نفع يك نامزد خاص تبليغ كردند و راي به نامزد موردنظرشان را راي به خدا و پيغمبر(ص) و امامحسين(ع) قلمداد كردند و در مقابل، رايدادن به نامزد رقيب را براي مردم، ميداندادن به نااهلان تعبير كردند.جمله معروف حضرت امام(ره) كه در وصيتنامهشان گفتند كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد، در آن زمان ترجيعبند شعارهاي تبليغاتي آنان شده بود. به نظر من، منفيترين تبليغات را صداوسيماي دولتي و برخي روزنامههايي كه از منابع حكومتي و بيتالمال تغذيه ميشوند، انجام دادند.اكثر ائمه جمعه سراسر كشور به جز مواردي معدود از جمله امامجمعه اصفهان و چند شهر ديگر، تحت فشار جدي قرار گرفته بودند كه از كانديداي خاصي حمايت كنند.اگر زماني اسناد مربوط به اين مسايل منتشر شود، بسيار مفيد و عبرتآموز خواهد بود.در واقع، تريبونهاي رسمي نمازجمعه به ابزاري جهت تبليغ نامزد موردنظر يك جناح خاص سياسي تبديل شده بود.از آن بدتر، علماي بزرگ قم و حوزههاي علميه را هم در اين باره تحت فشار قرار داده بودند.جامعه مدرسين حوزه علميه قم كه آن را تنها نماينده حوزههاي علميه كشور قلمداد ميكردند، اطلاعيه داد و صريحا از يك كانديداي خاص حمايت كرد.به مراجع محترم تقليد هم فشار زيادي وارد كردند اما الحمدلله مراجع بزرگوار عليرغم فشارهاي زياد، وارد اين عرصه نشدند كه در اينجا بايد از آنان تشكر و قدرداني كرد اما برخي علماي حوزوي و اساتيد تفسير، فلسفه، اخلاق و امثالهم، رايدادن به يك كانديداي خاص را براي مردم تكليف شرعي دانستند و بعضي اين تكليف را در حد اولويت لازم اعلام كردند. وقتي به مباني استدلالي آنان مراجعه ميكنيم، جدا مايه تعجب ميشود كه چگونه مسايل را تا اين حد ساده و بسيط استدلال ميكردند و البته به نتايج نادرستي هم رسيدند.مثلا يك حافظ كوچك قرآن را پيدا كرده بودند و يكي از فقهاي شوراينگهيان- نه يك آدم عادي- استناد ميآورد كه چون وقتي از اين بچه چهارساله حافظقرآن در خصوص نامزد اصلح انتخابات سوال شد، فلان آيه را خواند، پس معلوم ميشود كه بايد به اين آقا راي بدهيم.اينكه ميگويند از قياسش خنده آمد خلق را انصافا در اين موارد
مصداق پيدا ميكند. نهاد روحاني نمايندگي وليفقيه در سپاهپاسداران و بسيج، در اطلاعيه رسمي تصريح كرد كه بايد به عنوان تكليف شرعي به يك فرد خاص راي دهيد.حتي تا حدود زيادي جاانداخته بودند كه مقام رهبري هم نظرشان بر پيروزشدن يك كانديداي خاص است.اين نكته جالبي است كه در روز چهارشنبه سيويكم ارديبهشت ماه۷۶ يعني دو روز پيش از برگزاري انتخابات، برخي روزنامهها از قول منتفذترين روحاني تهران يعني آقاي مهدويكني در صفحات اول خود با تيتر درشت نوشتند كه احتمال ميدهيم نظر مقام رهبري، راي دادن به آقاي ناطق نوري است.اين مطلب هيچگاه تكذيب نشد، در حالي كه در همان ايام وقتي روساي مجمع روحانيون مبارز پس از ملاقات با مقام محترم رهبري، مطالبي كلي را عينا از فرمايشات ايشان هم بود، نقل كردند، دفتر مقام رهبري در روز پنجشنبه اول خردادماه آن را تكذيب كرد، در شرايطي كه هيچ فرصتي هم براي رد و اثبات آن باقي نمانده بود.اما آن سخن آيتا…مهدويكني حتي تا امروز هم كه ما اين مصاحبه را انجام ميدهيم و حدود دوسال از آن ماجرا ميگذرد، تكذيب نشده است
اينكه گفته ميشود مجموعه عظيمي همه امكانات خود را خرج كرد تا فرد خاصي در انتخابات رياستجمهوري به پيروزي برسد، سخن گزافي نيست.شوراينگهبان به عنوان ناظر عالي انتخابات كه بايد موضعي كاملا بيطرفانه در ميان جناحها و گروههاي سياسي اتخاذ ميكرد، ليست اسامي نامزدهاي تاييد صلاحيت شده را براساس اولويتبندي موردنظر خودش به مردم اعلام كرد. اين نكتهاي بود كه مردم نيز آن را به خوبي درك كردند و با راي خودشان يك نه بزرگ به آنان و انديشهشان ابراز كردند.اين هزينه
سنگيني بود كه روحانيت حكومتي براي تحقق يك امر سياسي پرداخت كرد اما نه تنها به مطلوب خود نرسيد بلكه نتيجه كاملا معكوسي هم دريافت كرد. من اين مطلب را در همان ايام طي يادداشتي كه در روزنامه سلام درج شد، مطرح كردم اما به جاي اينكه به نكات طرح شده در آن مطلب توجه شود، يادداشتها و سرمقالههاي متعددي در روزنامههاي رسالت و كيهان عليه اين مطلب به چاپ رسيد و بعضي از زعماي روحاني نيز نسبت به آن مطالب ابراز نگراني كردند.من در آن زمان در دانشگاه امامصادق(ع) تدريس ميكردم و پس از انتشار آن يادداشت در روزنامه سلام، آيتا…مهدويكني در درس اخلاقشان با اسم از بنده گلايه كردند كه اين دوست ما چرا اين مطالب را عليه ما نوشته است.من به ملاقات ايشان رفتم و توضيح دادم كه مطالب بنده مواردي كلي بود و اولا چگونه است كه مرجع
ضمير خودش را پيدا كرده است و ثانيا معتقد هستم براي حفظ دين بهتر بود جنابعالي كه دغدغه دين داريد وارد عرصه جزئيات نميشديد و تنها به بيان معيارهايي كه مردم بايد در انتخاب نامزد اصلح آنها را تشخيص بدهند اكتفا ميكرديد تا با معرفي مصداق، اينگونه مورد ادبار مردم واقع نشويد.البته آن انتقاد مودبانه من به يك جناح روحاني باعث شد كه محذوريتهايي براي بنده ايجاد شود و حتي از ادامه تدريس در دانشگاه امامصادق منع شوم. به هر حال، در آن زمان همه تلاش يك جناح سياسي خاص حول اين محور بود كه به مردم القا كنند مجموعه روحانيت، علما و متوليان ديني به نامزد آن جناح نظر دارند و خواهان پيروزي وي در انتخابات رياستجمهوري هستند.به همين دليل، در مقابل هم طرفداران آقاي خاتمي براي اينكه اين تصوير باطل را از بين ببرند و به مردم نشان دهند كه مجموعه روحانيت بر روي نامزد خاصي اجماع ندارند، خدمت تعدادي از روحانيون و علماي حوزوي رسيدند و از آنان خواستند تا نظرشان را در مورد نامزدهاي انتخاباتي علني كنند كه در نتيجه جمعي از علما و روحانيون كه از جمله شاخصترين آنان مرحوم آيتا…سلطاني و آيتا…طاهري اصفهاني بودند، حمايت علني خودشان را از آقاي خاتمي اعلام كردند.در اين ميان، بخشي از علما و مراجع عظام حاضر نشدند خودشان را هزينه كنند و از فرد معيني به عنوان نامزد مورد تاييدشان نام ببرند.البته از محتواي كلامشان ميشد استنباط كرد كه از آقاي خاتمي حمايت ميكنند اما اين نكته را رعايت نمودند كه تنها به ذكر ملاكهاي كلي اكتفا كنند.آن ملاكها در شخص آقاي خاتمي قابل جمع بود اما آن بزرگواران آزادي مردم را محصور نكردند و آنان را موظف و مكلف به انتخاب فرد خاصي ننمودند
حاصل بحث اين شد كه روحانيت در امور سياسي همچون انتخابات از حيث روحانيبودن نبايد براي مردم تعيين مصداق كند بلكه بايد صفات و ويژگيهاي كلي لازم را بيان نمايد.بنده خودم در آن زمان عليرغم مراجعه مكرر بعضي روزنامهها در جهت اعلام حمايت علني از نامزدي آقاي خاتمي، راضي به اين كار نشدم لبته بعضي از سروران بنده به اين نتيجه رسيدند كه لازم است در برابر جمهاي كه جناح مقابل انجام داده، به صحنه بيايند و صريحا به عنوان بخشي از روحانيت حمايت خودشان را از آقاي خاتمي اعلام نند.من بر آن رفتار ايرادي نميبينم اما اگر دوستان جناح مقابل آن قدر از كل روحانيت براي نامزد موردنظرشان هزينه نكرده ودند، روحانيون طرفدار آقاي خاتمي هم نيازي نميديدند كه بخواهند از كسي حمايت كنند
پس، از نظر شما اگر افراد روحاني كه داراي ديدگاههاي سياسي خاصي هستند در اموري همچون انتخابات رياستجمهوري يا جلس از جايگاه شخصي خود و نه از موضع روحانيت وارد صحنه شوند و به موضعگيريهاي جزئي از قبيل حمايت از يك نامزد اص بپردازند، اشكالي بر كار آنان وارد نيست؟
بله.من در اين كار ايرادي نميبينم و آن بزرگاني هم كه در جريان انتخابات رياستجمهوري از آقاي خاتمي حمايت كردند، در پاسخ به جو، نادرست و غيرواقعي بود كه عدهاي در آن زمان ايجاد كردند و درصدد القاي اين مطلب بودند كه كل روحانيت بر فرد خاصي نظر دارد.در آن شرايط، آنان وظيفه ديدند كه حتي به طور جزئي و مصداقي موضعگيري كنند و نشان دهند كه بخشي از روحانيت هم آقاي خاتمي را نامزد شايسته احراز پست رياست جمهوري ميدانند.البته هرگز از آنان شنيده نشد كه بگويند تكليف شرعي مردم اين است كه به آقاي خاتمي راي بدهند يا اينكه بگويند نظر كل روحانيت اين است كه آقاي خاتمي پيروز شود.آنان خواستند اين جو را بشكنند كه خدا و پيغمبر(ص) و دين و مذهب همه يك طرف و متمايل به نامزد موردنظر يك جناح خاص است؛ و ليبراليسم و بيبندوباري و بيديني هم در طرف مقابل و در ميان طرفداران آقاي خاتمي متمركز است.بعدها معلوم شد كه قضايايي مثل قضيه عصر عاشورا كار چه كساني بود و سواستفادههايي كه از دين شد، در نهايت حاصلي جز راي گسترده مردم به آقاي خاتمي در بر نداشت
(۱) رمز پيروزي يك رئيسجمهور، حميد كاوياني، نشر ذكر، بهار ۷۸