اللهم اَشهَدُ أنَّ الحسين بَذَلَ مُهجَته فیک لِیَستَنقِذَ عِبادَكَ مِن الجَهاله و حِيرَه الضَلاله. (خداوندا، شهادت می دهم که حسین جانش را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از نادانی و حیرت گمراهی رهائی بخشد.)
در آغاز سخن، یاد متفکرانی را که یاد حسین بن علی را آگاهانه تر از گذشته در میان ما زنده کرده اند، گرامی می دارم: روانشادان دکتر علی شریعتی، آیت الله مرتضی مطهّری و آیت الله شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی. اگر آموزشهای ایشان در «شهادت»، «پس از شهادت»، «حسین وارث آدم»، «حماسه حسینی» و «شهید جاوید» نبود، چه بسا ما هم امروز، همچون اصحاب مهدیه ها و حسینیّه های رسمی سوگواری می کردیم.
در مجالس حسینی به دنبال چه هستیم؟
بحث را با یک پرسش تلخ آغاز می کنم. به لحاظ فرهنگی، در کمتر جامعه ای، امری یافت می شود که همچون ذکر حسین بن علی در میان شیعیان، با نفوذ و اثرگذار باشد. اگر در جوامع و مذاهب مختلف جستجو کنیم خواهیم دید که کمتر امری همچون عزاداری حسین و یارانش پس از ۱۳۶۶ سال، اینچنین توده ای، فراگیر، با نفوذ و مردمی باشد. با قاطعیت می توان گفت: کمتر ملّتی، چنین فرهنگ پویایی دارد. از این رو باید از مروّجین دین که کوشش کرده اند و توانسته اند پس از این ۱۴ قرن همچنان این مجالس را پر رونق نگاه دارند، سپاسگزار باشیم. یقیناً هیچ مجلس دینی در میان شیعیان با رونق تر از مجلس حسین نیست. امّا پرسش اینجاست که آیا ملّتی که حسین دارد، اخلاق حسینی نیز دارد؟ ملّتی که اکثر قریب به اتّفاق افراد آن در عزای حسین سیاه می پوشند و در ماتم او به سر و سینه می زنند، آیا در اخلاق و منش شباهتی به حسین بن علی دارند؟ آیا این ملّت در مقایسه با دیگر جوامع که نه حسین دارند و نه محمد(ص) و نه اسلام، اخلاقی تر است؟ آیا در جامعه ای که به نام حسین مویه می کند و می گرید؛ امانت داری، راست گویی، وفای به عهد، احسان و دیگر فضیلت های اخلاقی بیش از جوامع دیگر است؟ یا خدای ناکرده کمتر از جوامعی است که حسین ندارند؟ اگر چنین باشد و پاسخ ما به این پرسش تلخ منفی باشد، معلوم می شود ما در مجالس حسینی چندان به دنبال معرفت و شعور حسینی نبوده ایم؛ رسم دینی و سنّتی ما این است که وقتی در این مجالس به هم می رسیم، بگوییم: «عَظَّمَ اللهُ یا أعظَمَ اللهُ أُجُورَنا و أُجُورَکُم»(خداوند بر اجر ما وشما [بواسطه عزاداری در مصیبت حسین] بیفزاید). ما در این مجالس، به دنبال اجر بوده ایم؛ گریسته ایم تا ثواب ببریم؛ شنیده ایم اگر بگریید یا بگریانید یا حتّی خود را به گریستن بزنید(تباکی)، ثواب می برید؛ و انصافاً مروّجین و گویندگان مذهبی ما در این امر موفّق بوده اند. امّا نهضت حسینی، نهضت اشک گیری (از قبیل گلاب گیری) نیست! این نهضت بسیار عمیق تر از اشک گیری و ماتم سرائی است. این شور تا به شعور تبدیل نشود، نمی تواند ما را به مقصد برساند. گفته می شود که در سالیان اخیر، خرافات فراوانی در منابر، مدّاحی ها و ذکر مصیبت ها رواج یافته است؛ امّا از خود نمی پرسند: ریشه ی این ترویج خرافه ها کجا است؟ بهتر است بگوییم: از ماست که بر ماست، در درجۀ اوّل، علمای دین مسؤول رواج این خرافه ها هستند؛ چرا که صریح و شفاف نهی از منکر نکرده اند. در مجلسی که شعور و معرفت حسینی ترویج نشود، آن مجلس، مجلس حسینی نیست؛ هر چند که بیش از همه جا در آنجا با شور و حرارت تمام حسین حسین کنند.
سه گونه تحلیل از نهضت حسینی
عنوان این گفتار «تحلیل اخلاقي نهضت حسيني» است. پیشاپیش از آنان که با نقد و ارزیابی این مقال بر من منّت می گذارند تشکّر می کنم. نهضت امام حسين را از زواياي مختلف ميتوان مورد بررسي و تحليل قرار داد. ميتوان آن را از زاويه اي تاريخي بررسي كرد. مراد از زاويهي تاريخي اين است كه ببينيم چه وقايعي واقعاً اتفاق افتاده است؛ چه مواردي را ميتوان به تاريخ نسبت داد و چه شاخ و برگهائی در طول قرون و اعصار به واقعه عاشورا اضافه شده است. نهضت حسيني، مردمي ترين بخش مذهب ما است. هر پدیده ای كه مردمي، تودهاي و فراگير شود، به نسبت نفوذش در ميان مردم، به تدریج با بسياري خرافات، خوشايندها و امور مورد رضايت عموم آلوده ميشود؛ و چه بسا گوهر اصلي آن كمتر مورد توجّه و عنايت قرار بگيرد. نبرد کربلا بیش از چند ساعت (از صبح تا ظهر عاشورا) به طول نینجامیده است. نسبت دادن تمام جزئيات و مسايل به تاریخ، آن گونه كه ما امروز بيان ميشود، دشوار است. بررسی اين كه چه اتّفاق افتاده، چه گفته شده و چه انجام شده، به عهدهي تحقيقات تاريخي است. ما به اين زاويه نیاز وافر داريم.
ميتوان از زاويهي دومي، اين نهضت را مورد بررسي قرار داد. این زاویه، زاويهي ديني است. هر يك از ابعاد اين قيام حماسي بر كدام گزارهي ديني از كتاب و سنّت، مبتني بوده است؟ مستند قرآنی افعال امام حسين چه بوده است؟ این نهضت، بر اساس كدام سنّت نبوي، پيش رفته است؟ سیر حرکت حسین بن علی بر اساس كدامیک از تعاليم علوي بوده است؟ به طور کلی، در این زاویه کوشش می شود از نهضت حسینی بر مبنای گزاره های دینی دفاع شود. همچنین افعال دشمنان اين نهضت، نظیر آنچه امويان در سال ۶۱ و پيش از آن انجام دادند، نیز ميتواند بر اساس كتاب و سنّت، مورد ارزیابی و نقد قرار گيرد. اگر قرار باشد خارج از جوامع شيعي دربارهي نهضت حسيني سخن بگوييم، به اين زاويه بسیار نيازمنديم تا نشان دهيم كاري كه امویان انجام دادند، با نصّ كتاب خدا و صريح سنّت رسول الله(ص) و سيرهي خلفای راشدین معارض بوده است.
زاويهي سومي كه ميتوان با آن به اين نهضت نگریست، منظری اخلاقي است. نهضت حسيني کمتر از این زاویه، مورد بررسي وتحلیل قرار گرفته است. بي تردید، بررسي اخلاقي نیز نیازمند توضیح مفهومي است؛ زیرا به نظر می رسد، اصولاً تلقّي ما از اخلاق با آنچه واقعاً اخلاق است، تفاوت دارد. اگر از ما بپرسند: ” تحلیل اخلاقي چيست؟” چه بسا در ذهن اکثر ما، موعظه و نصيحت تداعی شود. اخلاق در عرف جامعه ما با آداب و سنن، مواعظ و نصايح، و فضائل استحبابی همراه است. بررسي اخلاقي یک مسأله، بسيار فراتر از پند و نصيحت و اندرز است. غرض، وصف فضايل نيكو و صفات پسنديده ي سيدالشهدا و ياران با وفاي ایشان، يا ذکر رذايل و صفات ناپسند سپاهیان شام و کوفه و لشكر اموي، نیست. اين موارد، در جاي خود، گفتني است؛ امّا بحث اخلاقي، بسيار فراتر از اينگونه مسايل است. متأسّفانه جايگاه علم اخلاق در ميان ما مسلمانان از رفعت لازم و علوّ كافي برخوردار نبوده و نيست. البتّه تا منظورمان از اخلاق را روشن نکنیم، دشوار می توان ارزيابي کرد كه آيا به لحاظ اخلاقي پيش رفته ايم يا عقب مانده ایم.
فقر اخلاقی جامعه اسلامی
همّت بزرگان ما در گذشته، اغلب، مصروف بخش حقوقی دين یعنی احكام فقهي و شريعت بوده است. اگر بخواهيم مجموعهي كتبي را كه علما در رابطه با ابعاد مختلف علوم دینی نوشتهاند، درصد بندي كنيم، افزون از ۹۰ درصد زحمت علماي دين مصروف بخش حقوقی دین، فقه، بوده است. از ۱۰ درصد باقي مانده، حدود ۵ درصد، مصروف تفسیر قرآن كريم و گردآوري روايات شده است؛ و از ۵ درصد باقي مانده، حدود ۴ درصد به علم كلام پرداخته شده است؛ و كمتر از يك درصد تأليفات بزرگان ما دربارهي علم اخلاق بوده است. مهمترین كتب اخلاقی در میان مسلمین عبارتند از: «تهذيب الاخلاق» ابن مِسكِوَيه، «احياء العلوم» و «كيمياي سعادت» امام محمد غزّالی، «اخلاق ناصري» خواجه نصیرالدین طوسی، «مهجّه البيضاء» ملا محسن فيض كاشاني، «جامع السعادات» ملا مهدی نراقی و «معراج السعاده» ملا احمد نراقي است.
همين مقدار اندك هم كه به امور اخلاق پرداختهاند، تنها بخش اندكي از علم اخلاق را مورد وارسي و تفحّص قرار دادهاند. در این کتب، بيشتر بحث فضايل و رذايل اخلاقي مورد توجّه قرار گرفته است. متأسّفانه علمای گذشته ما به مباحث متعددي كه در زمينهي فلسفهي اخلاق در یکی، دو قرن اخير در خارج از دنياي اسلام در گرفته است، عنایت چندانی نداشته اند. برخي از اين مسايل، در علم كلام (در بحث حُسن و قُبح عقلي) مورد بحث قرار گرفته اند؛ امّا كفايت نميكند. حتی همین کتب هم در جامعه دینی ما چندان رواج ندارند. مسلمانان با کتاب دعا (مفاتیح الجنان) و رساله توضیح المسائل(فقه) بیشتر مأنوسند تا کتب اخلاقی!
دردمندانه باید گفت: ما در علم اخلاق به شدّت فقيريم! علم اخلاق در ميان ما مسلمانان، علمي، به غايت مهجور بوده و هست؛ به همین سبب آثار اخلاقی در ميان تودهي مردم، آن چنان كه بايد باشد، رایج نیست. گزافه نيست اگر بگوييم: جامعهي ما، جامعه اي اخلاقي نيست. مراد اين نيست كه جامعه، كاملاً تهی از اخلاق است؛ مراد آن است كه جامعه ی ما، نسبت به آن چه بايد باشد، بسيار عقب افتاده است. جامعهي ما تا رسیدن به یک جامعه متخلّق به اخلاق مورد نظر دین فاصله دارد. ما در حوزۀ اخلاق، ضعف داریم و نسبت به ضعف اخلاقی خود، جهل مرکب داریم. جهل بر دو قسم است: جهل بسیط و جهل مرکب. جهل بسیط یعنی نمی دانیم و می دانیم که نمی دانیم، به ندانستن خود آگاهیم؛ و جهل مرکب یعنی نمی دانیم و نمی دانیم که نمی دانیم، به جهل خود نیز جاهل هستیم. در اخلاق عقب افتاده ایم و می پنداریم برترین ملّت دنیا هستیم! می پنداریم تافته ی جدا بافته هستیم! می پنداریم چون اهل ولایت هستیم، بهشت را به تضمین برای ما نگاه داشته اند، و همۀ دیگران ولو مسلمانانی که چنین اعتقادی ندارند، اهل جهنّم هستند. اینکه ما در عمل چه شباهتی با اولیای دینمان داریم؟ را خدا می داند. اگر این شباهت ها واقعیّت می داشت، می باید جامعه ما بیش از جوامع دیگر تشبّه به منش و روش محمد(ص) و علی و حسین پیدا می کرد.
در خصوص نسبت فقه و اخلاق، عدم امکان اکتفا به فقه و نیاز به اخلاق بیشتر باید تامل کنیم. آن مقدار اندکی از اخلاق كه در جامعه ی ما مطرح بوده، غالباً در سايهي فقه بوده است. وقتي فقيه به فعل فرد مكلّف ميپردازد، آن را از زاويهي واجب و حرام يا مستحب و مكروه و مباح مورد بحث قرار ميدهد. وقتي ما تکلیف هر فعلي را به کمک این مفاهیم مشخص كرديم، دیگر چه نیازی به اخلاق است؟ هر فعل با ترک فعلی یا الزامي است يا غیر الزامی؛ هر فعل با ترک فعلِ غیر الزامی، راجح یا مرجوح یا علی السویه است. تكليف حسد، دروغ، خلف وعده، خیانت در امانت و مانند آنها به لحاظ شرعي در فقه مشخص شده است. آنچنانکه تکلیف راستگویی، ایثار، امانتداری، احسان و وفای به عهد نیز به لحاظ شرعی تعیین شده است. لذا طبيعي است که با رعایت تکالیف پنجگانه شرعی نيازي به اخلاق نيفتد.
يكي از علل كم رمقي علم اخلاق و فربهي بیش از حد علم فقه در ميان ما اين بد فهمی است كه فقه ما را از اخلاق بينياز ميكند. به همین دلیل، بسياري از مباحث دقيق به جاي آن كه در خود علم اخلاق مطرح شده باشد، در لابلاي مستحبات و مكروهات فقهي تبيين شده است. گذشتگان، زحمت خود را كشيدهاند. چه بسا سؤال آن روز آنها، مسألهي اخلاقي به شكلي كه در روزگار ما مطرح است، نبوده باشد. از ميان علماي معاصر، استاد مطهري از نخستين كساني بود كه قدمي بسيار كوتاه و ابتدايي در زمينهي فلسفهي اخلاق برداشت؛ امروز ما هستيم و قدم هاي بر نداشته در حوزهي فلسفهي اخلاق. ما بيش از آن چه به فقه نياز داريم، بيش از آن چه به اعتقادات و كلام نياز داريم، به اخلاق و قلسقه اخلاق نيازمنديم.
اخلاق مقدم بر دین
اخلاق، مورد تأكيد دین است. امّا براي اخلاقي بودن، لازم نيست صرفاً از مجراي دين پيش برويم. از مشكلات جامعهي ما، اين است كه همواره اخلاق در ضمن و ظلّ دين پيش رفته است و از آن ارتزاق نموده است. البتّه ميتوانيم اخلاق ديني هم داشته باشيم؛ كما اينكه در بسياري از كتب اخلاقي رایج بيشتر از زاويه ی اخلاق دینی بحث شده است. برخی نیز کوشیده اند اخلاق يوناني، اخلاق افلاطوني و ارسطويي را با اخلاق ديني ممزوج و هماهنگ كنند. اين تلاش هم نياز به ارزيابي و بررسي دارد. امّا اخلاق، خود رويكردي عقلاني و ماقبل ديني است.
اخلاق حتّی دين را هم مورد ارزيابي قرار ميدهد. ممکن است برخي افعال دينداران يا امور منسوب به اديان، متّصف به صفت ” غير اخلاقي ” شوند. بي شك، بسياري امور منسوب به دين اخلاقي هستند. امّا اگر قرار باشد اخلاق -آن چنان كه برخي مسلمانان، مسيحيان و يهوديان ميپندارند- صرفاً امر و نهي خداوند باشد، در اين صورت، اخلاق خارج از دين، بي معنا خواهد بود. بخشي از مسلمانان به نام اشاعره و بخشي از شيعيان به نام اخباريون بر اين پندارند كه منشأ فعل اخلاقي و معيار اخلاقي بودن، صرفاً اوامر و نواهي خداوند است.
امّا بسياري ديگر از مسلمانان و هكذا بسياري از پيروان اديان دیگر و غيرِدينداران بر اين باورند كه اخلاق امري ماقبل ديني همانند عدالت است. براي تحقّق عدالت لازم نيست حتماً امر و نهي ماوراء طبيعي، قدسي و الهي داشته باشيم. اساساً بر مبنای اصل عدالت می توان ارزيابي و داوري كرد كه آيا فعل خداوند عادلانه است يا نيست. اگر عدالت، امري مابعد ديني و درون ديني باشد، اين سؤال و ارزيابي دربارهي فعل خداوند، نادرست و بیهوده است. اخلاقي بودن همانند عدالت امري ماقبل ديني است. البتّه از یاد نباید برد که دین برای اخلاق ضمانت بسیار قوی ایجاد می کند. تا آنجا که اگر دین نباشد، معلوم نیست ما چقدر عملاً به ضوابط اخلاقی پایبند می مانیم.
با این مقدمه، آيا حسين بن علي فعلي اخلاقي انجام داد؟ اين سؤال، سؤال ستبري است. سؤال این نیست كه آیا حسين متخلّق به اخلاق الهي بود یا نه؟ که البتّه حسین رادمردی اخلاقی بود؛ پرسش، بالاتر از این است. آیا فعلي كه حسین انجام داد، قيامي كه كرد، نهضتي كه به راه انداخت، اخلاقي بود يا نه؟ اگر اخلاقي بود، با كدام معيارها و سنجه ها؟ اصولاً معيار اخلاقي بودن يك فعل چيست؟ چه كنيم كه ما پيروان آن سرور آزادگان افعالي اخلاقي همچون او داشته باشيم؟ قصد آن دارم با طرح اين سؤال، ضوابط اخلاقي بودن را بكاوم تا از حسين بن علي بياموزيم ما هم ميبايد چون او اخلاقي باشيم. پس مقصود، پند و موعظه و نصيحت نيست.
مراد از اخلاقی بودن
اخلاقي بودن به چه معناست؟ به فعلي و امري اخلاقي ميگوييم كه منسوب به انسان باشد، نه فرشته و ملک، نه جن و موجود پنهانی، نه فرا بشر و فوق انسان. فعلی اخلاقی است که براساس اختيار و اراده، از انسان صادر شده باشد. موضوع یا نهاد يك گزارهي اخلاقي، فعل اختياري و ارادي انسان است. محمول يا گزاره يا خبر اين جمله، يا بد و خوب است، یا درست و نادرست است، يا بايست و ناشايست است، يا فضيلت و رذيلت است، يا مسؤوليت و وظيفه است. هر گزارهاي كه چنین موضوع و محمولی داشته باشد، در دایره ی مباحث اخلاقي ميگنجد.
بحث اخلاقي در باب یک گزاره، زمانی ممکن است که احاطه رويكرد عقلاني پذیرفته شده باشد.(مواجهه عرفانی با اخلاق را منکر نیستم، اما بحث را در چارچوب رویکرد عقلانی پیش می برم). رویکرد عقلانی به اخلاق، رویکردی پرسش برانگیز است. این رویکرد، آتش در جان شنونده می زند، از خود می پرسد: آیا من اخلاقی هستم؟ آیا فعلی که مرتکب شده ام، اخلاقی بوده است؟
چنین پرسش بنیادی وقتی مطرح می شود که امكان جايگزيني فاعل آن گزاره، با من و تو وجود داشته باشد. آن فاعل، شخصي ویژه، بيبديل و بيجانشين نباشد؛ انساني همانند من و تو باشد؛ ما هم بتوانيم پا جای پاي او بگذاريم و آنگاه داوري کنيم. اگر اخلاق، از یکی از امورِ خوب و بد، بایست و نابایست، شایست و ناشایست، وظیفه و مسؤلیّت، فضیلت و رذیلت بحث می کند، بنابراين دربارهي هر چيزي كه به انسان مربوط است، ميتوان بحث اخلاقي داشت. نه تنها ميتوان، بلکه بايد بحث اخلاقي داشت. اگر ميخواهيم كمال جو، سعادت طلب و به دنبال پيشرفت باشيم، موظّف به بحث اخلاقی هستیم.
انواع مباحث اخلاقی
از زواياي مختلف ميتوان مسايل اخلاقي را مورد بررسي قرار داد. گاهي وقت ها ميخواهيم در مورد اخلاق ايرانيان یا اخلاق اعراب صحبت كنيم، لذا توصیف می کنیم. اين، اخلاق توصيفي است. توصيف ميكنیم كه اعراب، مهمان نواز يا خشنند.
گاهي وقت ها ميخواهيم دربارهي اين، سخن بگوييم كه ” اصولاً خوب و بد چيست؟ وظيفه يعني چه؟ چه كسي وظيفه را تعيين ميكند؟ مسؤوليت كدام است؟ منبع شايست و ناشايست چيست؟ ” در این حالت، مفاهیم اخلاقي و گزاره هاي اخلاقي را تحلیل می کنیم. این، اخلاق تحليلي يا فرا اخلاق است كه بر همهي مباحث اخلاقي مقدم است. فرا اخلاق، چارچوبي به ما ميدهد كه بتوانيم از زاويهي اخلاقي، افعال انسانها را مورد بررسي قرار دهيم.
در مرتبهي سوم، گاهي از مصاديق خوب و بد سخن ميگوييم. كلّي گويي دربارهي خوب و بد، كار دشواري نيست؛ امّا وقتي از ما بپرسند دقيقاً ” چه فعلي خوب است؟ چه كاري شايسته است؟ چه امري وظيفهي ماست؟ چه چيزي مسؤوليت شماست؟ ” كار دشوار می شود. اخلاق هنجاري يا اخلاق دستوري به اين سؤالات پاسخ ميدهد.
نوع چهارم اخلاق، كه در ميان ما مسلمانان از سه قسم پيشين بيشتر مطرح بوده است، بحث ” علم النفس اخلاقي ” يا روانشناسي فلسفي است. مباحثي از قبيل جبر و تفويض، منشأ فضايل و رذايل در انسان، از زاويه اي فلسفي، در این حوزه بحث می شوند.
بحث این گفتار، فرا اخلاق يا اخلاق تحليلي در نسبت با نهضت حسيني از یک سو و بحث اخلاق هنجاري و نهضت حسيني از سوی دیگر است. بحث ما دربارهي ضوابط داوري اخلاقي دربارهي نهضت حسيني است. درباره ی ضوابط اخلاقی بودن یک فعل، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. من در چارچوب دیدگاهی که نزدیک به واقع می دانم، یا خود بدان معتقدم سخن می گویم و از بررسی سایر دیدگاه ها به دلیل اجتناب از اطناب، صرف نظر می کنم. ضابطه ي اخلاقي بودن يك فعل چيست؟ براي اين كه بتوانيم بگوييم فعلي اخلاقي است – چه از حسين بن علي سر زده باشد، چه از يك پيرو او، يا از هر كس ديگري، اعم از مسلمان يا غير مسلمان، معتقد به خدا يا منكر خدا – باید چهار ضابطه وجود داشته باشد.
چهار ضابطه مقدماتی فعل اخلاقی
اوّلين ضابطه، سازگاری آن فعل با مجموعهي افعالي است كه از سوي فاعل صورت ميگيرد. ما درباره ی اين كه چگونه بايد یا نباید باشيم، راست گو، امانت دار، سخاوتمند و وفادار باشيم، یا اهل حسد، ظلم و ريا نباشيم، باورهای مختلفی داریم. مهمترين اصل اخلاقي بودن اين است كه بين باورهاي مختلف ما سازگاري وجود داشته باشد. مراد از سازگاري باورها اين است كه تناقضي بين باورهاي ما مشاهده نشود. اگر فردي را يافتيم كه به امري باور دارد، و هم زمان به نقيض آن هم باور دارد، او اخلاقی نیست. كسي كه در یک زمان به دو امر متناقض ايمان دارد، اخلاقي نيست و افعالي كه از او صادر ميشود بر اساس اين ناسازگاري باوري، اخلاقي محسوب نميشوند. بنابر اين با ضابطه ی اوّل باید وارسي كنيم آيا باورهایي سازگار داريم يا باورهایي متناقض و ناسازگار. آيا در منظومهي معرفتي ما امور متناقض، متضاد، معارض يافت ميشوند، يا نه، هر جزئش، جزء ديگر را تأييد ميكند؟ اين سادهترين و بديهي ترين اصل، براي اخلاقي بودن است.
هر یک از ما وقتي به خود مراجعه می كنيم، ميبينيم توجّه نكردهايم كه برخی باورهای ما با برخی ديگر ناسازگار است. مثلاً این باور را در نظر آورید: ” من تافتهي جدابافته هستم؛ بندهي خاص خدا هستم، چون تحت سنّت و مذهب منحصرا مطلوب خداوند تربیت شدهام. به همين دلیل به جهنّم نمی روم و حتماً اهل بهشت هستم.” اين يك باور است. آيا اين باور با باور دیگر من كه ” هر كس عمل خير انجام دهد ولو به اندازهي ذرّه ای، ثمره ی آن را ميبيند و هر کس عمل شر انجام دهد، ولو به اندازهي ذرّه ای، جزای آن را ميبيند”(فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خیرَاً یَرَه و مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَه) سازگار است؟ اگر سازگار نيست، پس، من اصل اوّل اخلاقي بودن را ندارم. مثالهاي متعدّدي را ميتوان سراغ گرفت. در این مثال ها، بحث این نیست که کدام باور صحیح است و کدام باور باطل. در اینجا بحث بر سر نفس سازگاری و ناسازگاری باورها است.
حال، در رابطه با نهضت حسینی باید پرسید: آيا حسين بن علي باورهاي سازگاري داشت؟ آيا آثار به جا مانده از او و گزارش های معطوف به عمل او، نشان از يك منظومهي منسجم باوري و ايماني و اعتقادي دارد؟
دومین ضابطه ی فعل اخلاقي، تناسب بین هدف و وسیله است. هر كدام از ما براي رسيدن به اهدافمان وسايلي را انتخاب ميكنيم. اين وسايل، علي القاعده بايد با هدفي كه ميخواهيم به آن برسيم تناسب و سازگاری داشته باشد. براي رسيدن به اهداف متعالي نميتوان از وسايل پَست استفاده كرد. اگر قرار است کسی هدفي مقدّس داشته باشد، با وسيلهي غير مقدّس و ناپاك و مردود نميتواند آن هدف را جامهي عمل بپوشاند. اگر از وسيلهي ناپاك براي رسيدن به هدف پاك استفاده كرد، فعل او، فعلي اخلاقي نيست.
اگر مثلاً کسی بخواهد به فقرا كمك كند، حق ندارد با زورگيري و باج گيري، پولي را از افرادي ثروتمند بگيرد، و آنرا بين فقرا تقسيم كند. به او ميگوييم: هدفت متعالي امّا وسيلهات ناپاك است. چون تناسب بين هدف و وسيله را رعايت نكرده اي، فعل تو اخلاقي نيست. این گفتار که ” هدف، وسيله را توجيه مي كند “، قاعده اي خلاف علم اخلاق و ضد اخلاقي است. ما مجاز نیستيم براي رسيدن به هدف، از هر وسيلهاي استفاده كنيم.
حال در رابطه با نهضت حسيني باید بپرسیم: حسين بن علي (ع) چه اهدافي را دنبال كرد؟ و آیا از وسايل متناسب با آن اهداف استفاده كرد؟
ضابطه ي سوم فعل اخلاقي، وجدان اخلاقي داشتن است. ” وجدان “، مفهوم گنگي است. همهي ما دوست داريم وجدان اخلاقي داشته باشيم. لذا باید آنرا تبیین و تعریف کنیم. وجدان چيست؟ از هماهنگی تصميم ها، مقاصد، خواسته ها، باورها و کارها، با باورهاي اخلاقي به وجدان تعبیر می کنیم. اگر اين باور اخلاقي، عدالت، احسان یا فضيلت است، آيا كارها، تصميمات، مقاصد و خواسته های من با آنها قابل انطباق است؟ اینجا ديگر بحث هدف و وسيله نيست، بحث ارزیابی خود هدف است. آيا هدف من اخلاقي است؟
فرض كنيد کسی بخواهد به لحاظ مادي زندگی بساماني داشته باشد. اين كه او از چه طريقی این هدف را دنبال کند، به بحث قبل مربوط است. امّا اصل اين كه ” معيشت بسامان داشتن، اخلاقي است يا نه؟” در اينجا مشخص ميشود. همين پرسش را دربارهي قيام امام حسين هم می توان پرسيد. آيا اهداف حسيني اخلاقي بود؟ آيا تصميمات مختلفي كه حسين بن علي در مقاطع مختلف اتّخاذ كرد، با باورهای او سازگار بود؟
ضابطه ي چهارم فعل اخلاقی، منطق بی طرفی اخلاقی است. اين منطق، بدین معناست که ما در موقعيّت هاي مشابه، ارزش گذاري هاي مشابه داشته باشيم. يعني اينكه اگر من در يك موقعيت خاص قرار گرفتم و تصميمي را تقديس و تحسين کردم، اين تحسين و مدح و تقديس، ارتباطي به شخص خودم نداشته باشد؛ خود را جاي شما یا دیگری بگذارم، آنگاه بنگرم که اگر به جاي شما یا او بودم، چه ميكردم. اين ضابطه، از سه ضابطه ی دیگر مهمتر و ملموستر است.
اگر ميخواهيد بدانيد فعل اخلاقي مرتكب ميشويد يا نه، خود را به جاي ديگران بگذارید. اگر من به جاي او بودم، آيا همان كاري را ميكردم كه او ميكرد؟ در بسیاری موارد، با این جایگزینی خود به جای دیگری، بسیاری مدح ها و ذم ها تغيير ميكنند. اگر مدح و ذم، به واسطه ي تغيير افراد، تغيير كرد، بدانید ارزيابي صورت گرفته، اخلاقي نيست. ارزيابي اخلاقي اين است كه افراد در موقعيّت هاي مشابه، يكسان ارزش گذاري شوند. سوگوارانه باید گفت: بسياري از ارزيابي های ما با عوض شدن فاعل، تغيير ميكنند.
قاعده زرّین اخلاق
«با دیگران فقط طوری رفتار کنید که رضایت می دهید در همان موقعیت با شما رفتار شود». این ضابطه، در همه ی مکاتب اخلاقی – فارغ از اختلافات فراوانی که با یکدیگر دارند – به صورت قاعده ای اخلاقی مطرح است. این قاعده، قاعده ی زرین یا طلایی نام گرفته است. هیچ دین و آیینی نیست که این قاعده، جزء تعالیم آن نباشد. در یهودیت، مسیحیت، بودیسم، آیین کنفوسیوس و از همه مهم تر در اسلام، این قاعده استوار است. این قاعده حتّی با خدا پرست بودن هم ارتباط ندارد؛ چه خدایی را باور داشته باشید، چه نداشته باشید، می توانید بر مبنای این قاعده احتجاج کنید. همان طور که حسین بن علی در روز عاشورا، در آخرین جملات، با دشمنان خود چنین احتجاج کرد: “إِن لَم یکن لَکُم دینٌ، فَلا تَخَافُونَ المَعاد، فکُونُوا أَحراراًً فی دُنیاکُم” ( اگر دین ندارید، و از آخرت نمی ترسید، در دنیاتان آزاده باشید.)
اگر این قاعده ی بسیار کوتاه را در نظر داشته باشیم، یعنی همواره به یاد داشته باشیم که با دیگران فقط به گونه ای رفتار کنید که می خواهید در همان موقعیّت، با شما آن گونه رفتار شود، آنگاه در انجام هر کاری در رابطه با دیگران، از خود خواهید پرسید: آیا این کار من، با این قاعده، منطبق است یا نه؟ اگر ما به این قاعده توجّه کنیم، هیچ یک از ما گرد ظلم نمی چرخد، چون هیچ کس دوست ندارد مظلوم واقع شود. هیچ کس دوست ندارد دروغ بشنود؛ در امانتش خیانت شود؛ بی گناه کشته شود؛ مورد غَدر و فریب قرار گیرد.
این قاعده ی زرین، سنگ بنا و حداقلِ اخلاقی بودن است. هرکس، ادّعای اخلاقی بودن، جوانمردی و مروّت می کند، حداقل، باید این قاعده را رعایت کند. اجازه دهید به رغم عقلایی بودن و ماقبل دینی بودن اخلاق، سند دینی این قاعده را نیز متذکر شوم تا روشن شود اولیای دین و بزرگان مذهب ما هم همچون دیگران، ما را به رعایت آن تذکّر داده اند.
مستندات قاعده زرین اخلاق در اسلام
مستند اوّل قاعده ی زرین، نامه ی ۳۱ نهج البلاغه است. امام علی به فرزندش، حسن بن علی وصیّت بلندی نوشته است که در آن، نکات مهم اخلاقی به غایت نیکو مطرح شده است. امام در آن نامه می نویسد: «یا بُنَیَّ إجعَل نَفسَکَ میزاناً فیما بَینَکَ و بَینَ غَیرِکَ، فأََحبِب لِغَیرِکَ ما تُحِبُّ لِنَفسِکَ، وَ أَکرِه ما تَکرَهُ لَها، وَ لاتَظلِم کما لاتُحِبُّ اَن تُظلَم، وَ أَحسِن کَما تُحِبُّ أَن یُحسَنَ اِلَیکَ، وَ أستَقبِح مِن نَفسِک ما تَستَقبِحُه مِن غَیرِک وَ أرضَ مِن الناسِ بِما تَرضاهُ لَهُم مِن نَفسِک» ( پسرم نفس خود را میزان و ترازویی بین خود و دیگران قرار ده، دوست بدار برای دیگران آنچه را برای خود دوست می داری، و ناپسند بدار آنچه را بر خود نمی پسندی، ستم نکن آنچنان که دوست نداری مورد ستم واقع شوی، احسان کن آنچنان که دوست داری به تو احسان و خوبی شود، آنچه از دیگران قبیح و زشت می شماری از جانب خودت نیز قبیح و زشت بشمار، و از مردم بپسند آنچه از خودت برای ایشان می پسندی.) در یک کلام: اخلاقی باش، وجدان داشته باش، به خود مراجعه کن، از دیگران همان انتظاری را داشته باش که از خودت داری. به راستی آیا شیعیان علی تاکنون به این سخن امامشان توجّه کرده اند؟ مسلمان بودن به زبان ساده است؛ امّا در مقام عمل مستلزم عمل به چنین قواعدی است. آیا بدون رعایت قواعد اخلاقی می توان مسلمان بود؟
خوشبختانه در سخن دیگر اولیای دین نیز این قاعده به وفور یافت می شود. در کتاب ایمان و کفر اصول کافی، بابی به نام «باب الانصاف و العدل» وجود دارد. مراد از انصاف در اینجا انصاف نفس است. در این باب، چند روایت به مضمون قاعده ی زرّین آمده است. یکی از آن ها را نقل می کنم. پیامبر اکرم (ص) به قصد یکی از غزوات در حال حرکت است؛ عربی بادیه نشین، افسار مرکب رسول الله را می گیرد و به ایشان می گوید: ای پیامبر خدا به من عملی تعلیم ده تا به بهشت وارد شوم و اهل سعادت گردم؛ پیامبر(ص) می فرمایند: « ما أََحبَبتَ أَن یَأتیَهُ الناسُ إلیکَ فأَتِه إلَیهم، وَ ما کَرِهتَ أن یَأتیَه الناسُ إلیکَ فَلاتَأتِه إلَیهِم»(اصول کافی، ۲/۱۴۶، حدیث ۱۰) «آنچه را دوست داری مردم با تو انجام دهند، تو با آنها انجام بده، و آنچه را نمی پسندی مردم با تو انجام دهند با دیگران انجام مده، مرکبم را رها کن!) آری قاعده طلایی اخلاق راه سعادت و نسخه ی بهشتی شدن است.
روایت زیبای دیگری در همین باب، سخنی وحی گونه، بین خدا و آدم (ع) است. در قسمتی از این سخن، خداوند به آدم می گوید: «و اَمَّا الَّتی بَینَکَ وَ بَینَ النّاسِ فَتَرضَی لِلنّاسِ ما تَرضَی لِنَفسِک وَ تَکرَهُ لَهُم ما تَکرَهُ لِنَفسِک»(پیشین، حدیث ۱۳) «رابطه تو با دیگران باید بر این اساس استوار باشد که آنچه را بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسندی و آنچه را بر خود نمی پسندی، بر آنها نیز روا مداری». امام جعفر صادق نیز یکی از سه ضلع مثلث اعمال برتر را انصاف نفس ذکر می کند به این معنی که به چیزی راضی نشوی مگر همانند آنرا برای دیگران هم بپسندی.(پیشین، حدیث ۳).
ما باید این قاعده را نصب العین خود کنیم؛ آن را بر قلبمان حک کنیم؛ و در هر کاری آن را در نظر آوریم. اگر مثلاً در بازار، کاسب هستیم و سود فراوانی را بر قیمت جنس می افزاییم، خود را به جای مشتری بگذاریم و از خود بپرسیم: اگر من جای او بودم، آیا می پسندیدم اینگونه با من رفتار شود؟ اگر در مدرسه یا دانشگاه معلّم هستیم، خود را به جای دانش آموز و دانشجو بگذاریم و در ارزیابی طرف مقابل همین را بپرسیم. اگر در خانه هستیم، خود را به جاي همسايه بگذاريم. خود را به جاي همسر و فرزندانمان بگذاريم؛ و از خود بپرسیم: اين كاري را كه من از فرزندم ميخواهم و او انجام ميدهد، اگر او به جای من می بود و از من می خواست، من چه حالتي داشتم؟ اخلاقي بودن، به تصور و امکان جايگزيني نياز دارد. باید بتوانيم خود را به جاي آحاد جامعه بنشانيم و آن گاه قضاوت كنيم.
با همین منطق به نهضت حسینی مراجعه می کنیم. اگر آنها که مقابل حسین ایستادند، همین سؤال ساده را از خود می پرسیدند، آن فاجعه اتّفاق نمی افتاد. آیا عمر بن سعد دوست داشت با او همان معامله ای بشود که با حسین شد؟ آیا عبیدالله بن زیاد، یزید بن معاویه و دیگران می پسندیدند با آنان همان رَوَد که با حسین بن علی و اصحابش رفت؟ قطعاً پاسخ منفی است. بر همین اساس، فاعل آن افعال شنيع در کربلا، هر کسی می بود، شايستهي مذمّت است. و در این سو، هر كس جاي حسين بن علي ميبود، بايد همان ميكرد كه او كرد. چه پسر پيامبر می بود، چه نمی بود.
مراحل چهارگانه نهضت حسینی
حال با اين چارچوب نظري و بر مبنای این چهار ضابطه اخلاق تحلیلی، واقعه ي تاريخي عاشورا را مورد بررسی قرار می دهیم. عاشورا، واقعه پر جاذبه ای است كه پس از ۱۳۶۰ سال، ما را دور هم جمع كرده است. پس از اين مقدار گذر زمان، هنوز مصيبت تازه است. رئوس این واقعه را مرور كنيم. نهضت حسینی دقیقاً هفت ماه به طول انجامیده است: از رجب سال ۶۰ تا محرم سال ۶۱. در این هفت ماه، چهار مرحله ی متفاوت در نهضت حسینی قابل شناسائی است.
مرحله اوّل: گریز از بیعت اجباری
در سال ۶۰ هجري، سلطاني بنام معاويه بن ابي سفيان حکمرانی ميكند. اين فرد ده سال قبل در يك معاهده با امام وقت، تعهّد كرده است پس از مرگش ادارهي جامعه را در خانواده خود موروثي نكند، و آن را يا به شوراي مسلمانان بسپارد تا آنها درباره آن تصمیم بگیرند، يا به شكل صحيحتر، به فرد صاحب صلاحیت تر يعني حسن بن علي بسپارد. متأسّفانه تاريخ آن قدر مورد تحريف قرار گرفته كه ماده دوم صلح نامه حسن بن علي با معاويه بن ابي سفيان، امروز به روايتهاي مختلف در ميان ماست. برخي نوشتهاند: بعد از معاويه ميبايد امارت به حسن و پس از او به حسين برسد. برخي نوشتهاند: ميبايد به شوراي مهاجرين و انصار سپرده شود. به احتمال قوي روايت دوم تحريف شده ي روايت اوّل است. هر کدام از این دو را بپذيريم، معاويه به موجب اين معاهده، حق نداشته است درباره ی خلیفه پس از خود تصميم بگيرد.
او در رجب سال ۶۰ هجری از دنیا می رود. ۷ سال قبل از این تاریخ، او زمينه چيني ميكند تا خلافت اسلامي را به سلطنت موروثي تبديل كند. وقتي از دنيا ميرود، جانشين او، فردي است كه به لحاظ اخلاقي فردي منحط است؛ به لحاظ ديني فردي فاسق است؛ و به لحاظ ضوابط عمومي آن روز، اگر پشتوانهي زور نمی داشت، به هيچ وجه من الوجوه صلاحیت بدست گرفتن امارت را نداشت. از زاويهي بحث اخلاقی ما، او در بدو امر منحط است، چون قراردادهايي را كه پدرش منعقد كرده، به رسميت نشناخته و نقض کرده است. او به عنوان وارث سلطان قبل، با عنوان خليفهي رسول الله و حتّی در کمال وقاحت با عنوان خليفه الله، زمام امور را به دست ميگيرد. تحليل اين عنوان، بسيار دردناك است. خلفاي راشدين خود را خليفهي رسول الله و جانشين پيامبر می دانستند. امّا كم كم اين واژه تحريف شد، و افرادي يافت شدند كه خود را خليفه الله ناميدند و پنداشتند جانشين خدا روي زمين هستند.
اين فرد در اوّلين قدم، نامه مينويسد كه از تمام شهرها براي من بيعت بگيريد. مشخّصاً يك مورد براي او حساسيت بيشتري دارد. از ساكنان مدينه سه نفر هستند كه من روي آنها حساب ويژه باز كردهام: حسين بن علي، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير. عبدالله بن عمر هيچ حساسيت سياسي ندارد. او را رها كنيد. تمركز، روي حسين بن علي و عبدالله بن زبير است. عبدالله بن زبير هم از مدينه ميگريزد؛ ميگويد او را هم رها كنيد؛ بالاخره او را به جزاي اعمالش خواهم رساند. تنها كسي كه بايد از او بيعت بگيريد و من بر آن مُصِرّم، حسين بن علي است. پس، تخلّف اوّل، نقض معاهده ی ۱۰ سال قبل معاویه و امام حسن است.
تخلّف دوم، تقاضاي بيعت اجباري است. بيعت اجباري برای اولين بار در اسلام، بدعت گذاشته ميشود. در زمان خلفا مردم آزاد بودند با خليفه بيعت كنند؛ و اگر بيعت نميكردند خليفه به عرف آن روز، حقّ تعرض به آنها را نداشت. در نخستين نامهي سياسي، يزيد بن معاويه به وليد بن عتبه حاكم مدينه مينويسد: به مجرّد رسيدن اين نامه، حسين بن علي و دو نفر ديگر را بخواه. با آن ها اين مسأله را طرح كن كه معاويه از دنيا رفته است و آنها موظّفند با من بيعت كنند. اگر به راحتي بيعت نكردند، به زور از آنها بيعت بگير؛ و اگر به زور هم بيعت نكردند، فَاضرِب عُنُقَهُم (گردنشان را بزن). اين دستور، فارغ از اين كه غير شرعي است و با مسلّمات كتاب و سنّت و سيرهي مسلمانان تا آن روز در تعارض است، اخلاقي هم نيست. اجازه دهید با ضابطه ی چهارم یعنی منطق بی طرفی اخلاقی آنرا بررسی کنیم. اگر يزيد شهروند می بود و هر فرد ديگري حاكم و خليفه می شد، آيا ميپسنديد كه اوّلين تصميم حاکم اين باشد که ” يا با من بيعت كن يا مرگ را انتخاب كن “؟ قطعاً از هر فردی این را بپرسيم پاسخ منفی خواهد داد.
حسين در برابر يك بيعت تحميلي قرار ميگيرد. وقتي به او ميگويند: ” شب بيعت كن!”، حاضر نميشود؛ ميگويد: چون مني شبانه بيعت نميكند. روز روشن در مسجد، وقتي همهي مردم خبر را شنيدند، بيعت را بر من عرضه كنيد، آن چه صلاح است انجام خواهم داد. مروان بن حکم مشاور وليد فشار ميآورد كه همين امشب. حسين با صراحت ميگويد: من اهل بيعت با اين فاسق نيستم. حال در این شرایط حسین چه بايد بكند؟ راهي كه او انتخاب ميكند، خروج از مدينه است. چون اگر بماند، ميبايد تن به بيعت اجباري بدهد. بيعت اجباري با چه كسي؟ با كسي كه دفن كنندهي همهي ارزشهاي انساني از زاويهي اخلاقی و دفن كنندهي همهي ارزشهاي ديني از زاويهي شرعي است. با همان منطق جايگزيني، اگر من و شما در چنين شرايطي قرار ميگرفتيم، چه بايد ميكرديم؟ آيا بايد زور را ميپذيرفتيم؟ يا به نحوي مبارزه ميكرديم و باطل بودن موضع حريف را به همگان بيان ميكرديم؟ حسين راه دوم را انتخاب کرد. او حاضر نشد در برابر بيعت اجباري تسلیم شود. اين تصوير به غايت عقلاني و اخلاقي است.
مرحله دوم: خروج علیه ولایت جائر
حسین در ماه شعبان سال ۶۰ از مدينه به مكّه ميرود. تا ذيالحجّه چند ماه مانده است. او تا ۸ ذيالحجّه در مکّه است. این مرحله، طولانی ترین زمان در نهضت حسینی است. امام در مکّه چند اقدام مهم ميكند. به مجرّد اين كه خبر ورود او به مكّه پخش می شود، شيعيان کوفه گرد هم جمع می شوند و او را به کوفه دعوت می کنند؛ کوفه در آن زمان، مَقَرِّ شیعیان است. شهري است كه مرکز حکومت علي بن ابيطالب بوده است. مضمون دعوت، خروج عليه حاكم جائر است. افرادي آماده، از يك فرد واجد شرايط دعوت كردهاند تا به شهر آنها برود، امام آنها شود و عليه حاكم ظالم وقت قیام كند. اين نامه ها در سه نوبت به حسين ميرسد. حسين بن علي در دو نوبت پاسخ نميدهد. او نهايت احتياط را به كار ميبرد. یعنی تناسب هدف و وسيله را در نظر می گیرد. هدف او بسيار حسّاس است. وسايل این هدف، بايد كاملاً مطمئن باشند.
بار سوم كه مطمئن ميشود اين نامه ها حقيقي هستند، پسر عمویش مسلم بن عقيل را به عنوان پيك براي ارزيابي موقعيّت، روانه كوفه ميكند. مأموريت مسلم: ” به كوفه برو! موقعيّت را بررسي كن! آيا صحّت دارد كه ما اين مقدار هوادار داريم؟” مسلم به كوفه ميرود. او حامل پاسخ امام به مردم كوفه است. امام در این نامه می نویسد: ” نامهي شما را خواندم. متوجه شدم شما به دنبال حق هستيد. براي ارزيابيتان، مسلم را فرستادم. با او بيعت كرديد، به من خبر خواهد داد؛ من عازم كوفه خواهم شد.”
در اين فاصله امام خود براي بزرگان بصره هم نامه مينويسد. اين نامه ها خوشبختانه مانده اند. امام در این نامه ها شرايط رهبر و حكومت را ذكر ميكند. «مَا الامامُ الّا العامل بالکتابِ و الآخذ بالقسطِ و الدائن بالحقّ و الحابِس نفسَه علی ذاتِ الله» تصريح ميكند كه حكومت بايد بر اساس قسط عمل کند و به لحاظ ديني، بايد بر كتاب و سنّت تکیه کند؛ حاكم، بايد حابِس نفس في ذات الله باشد؛ به بيان اخلاقي، او بايد فردي اخلاقي باشد، باید بتواند خویشتن دار باشد؛ و يزيد بن معاويه هيچ كدام از اين صفات را ندارد، نه عامل به كتاب و سنّت است، نه حابس نفس في ذات الله است، نه قائم بالقسط است.
۸ ذی الحجّه امام، مکّه را نیز ترک می گوید. حین خروج، امام دستور می دهد کاروان خراجی را که از یمن به شام در حال حرکت است، ضبط کنند، تا حق به حقدار برسد؛ حاکم ظالم حقّ تصرّف در بیت المال را ندارد؛ و حسین به عنوان حاکم شرعی در بیت المال تصرف می کند. این شیوه، شیوه یک فرد مصمّم برای به دست گرفتنِ قدرت سیاسی است. عِدّه و عُدّه فراوان دارد؛ افراد بسیاری در کوفه برای او نامه نوشته اند؛ این نامه ها بیش از بیست هزار امضاء دارند؛ در بصره هم چنین است؛ هوادارانی دارد که می توانند به او بپیوندند؛ کدام انسان خردمندی است که این همه دعوت را بشنود، و حاکم ظالمی را هم آن سو ببیند، و لبیک نگوید؟
پاسخ خردمندانه و اخلاقی حسین این است: برای زایل کردن این منکر و رفع لکّه ی ننگ از دامان مسلمین باید قیام کرد. در این مقطع، سازگاری هدف و وسیله کاملاً مشهود است. هدف حسین اخلاقی است: نهی از منکر، اقامه عدالت؛ وسیله ای که برای رسیدن به هدف برگزیده است، وسیله ای معقول است: کمک گرفتن از کسانی که عاشق عدالت و حق هستند؛ او این راه را چشم بسته نمی رود. او پیش تر مسلم بن عقیل را برای ارزیابی طرفداران فرستاده است؛ و مسلم او را پاسخ داده است: برادرم، مولایم بشتاب! عجله کن. پس امام با رعایت تمام احتیاط های لازم عقلانی و اخلاقی، مرحله ی جدیدی از حرکت خود را آغاز می کند.
از روز ترويه، روز هشتم ذيالحجّه ی سال ۶۰، تا محرّم سال ۶۱، حدود ۲۲ روز فاصله است. در اين فاصله چه اتّفاقي مي افتد كه حسين بن علي (ع) از مكّه خارج ميشود؟ او احرام حج بسته است. به او خبر ميرسد كه يزيد بن معاويه براي ترور او افرادي را گسيل كرده تا در لباس حاجی به مكّه بيايند و سلاح زير احرام حمل كنند و در حريم خانهي خدا حسين را به قتل برسانند. حسين آن چنان كه نشان ميدهد از كشته شدن هراسي ندارد. امّا او از شکسته شدن حرمت خانهي خدا بیمناک است؛ قرار است در حريم امني كه قطرهي خوني، حتّی خون غير انساني، نباید ريخته شود، خون او ريخته شود. به علاوه، اگر حسين در حين حج كشته شود، پيام نهضت او منتشر نمی شود. خواهند گفت: او بدخواه شخصي داشته است؛ لذا بحث قيام و نهضت و رسوا كردن حاكم و افشاي منكرات او مطرح نخواهد شد. حسین تصميم ميگيرد به كوفه بشتابد. او قبل از روز عرفه و عید قربان، با خانواده به سمت عراق حركت ميكند. تصميم او، تصميمي عقلاني و به لحاظ اخلاقي، قابل دفاع است.
مسلم در كوفه با حدود ۲۰ هزار نفر بيعت كننده مواجه ميشود؛ ۱۸ هزار نفر آنها در اوّلين اقدام، عليه عبيدالله بن زياد وارد عمل ميشوند. آن ها با نخستين نهيب حاكم و وعده دروغين او مبني بر در راه بودن سپاه شام، به تدريج اطراف مسلم را خالي ميكنند. زماني كه افراد از مسلم بن عقیل روي برگردانيدهاند، او در خانهي هاني بن عُروِه پنهان شده است. در اینجا واقعه ای اتّفاق می افتاد كه اوج اخلاق در نهضت كربلا است. شريك بن اَعوَر از علويان، در آن خانه بستري است. عبيدالله بن زياد، حاكم جديد كوفه – كه همزمان حاكميت بصره را نيز بر عهده دارد – قرار است براي عيادت او به خانهي هاني بيايد. قرار و مدار گذاشته ميشود. شريك ميگويد: براي از بين بردن اين ملعون بهترين موقعيت است. پشت پرده مخفي شو! زماني كه من از تو آب خواستم بيرون بيا و او را از بين ببر! مسلم بن عقيل، جواني ۲۸ ساله و مانند ديگر هاشميان بسیار سلحشور است. وقتي عبیداللّه می آید و شریک بن اَعوَر تقاضاي آب ميكند، مسلم نميآيد، عبيدالله بو می برد که خطری در کمین است، با ترس و واهمه ميگريزد، سپس شريك از مسلم ميپرسد: چرا نيامدي؟
در اینجا به دو گونه، روايت شده است(علّت این تعدّد روایات اين است كه نخستين كتب واقعهي كربلا دهها سال پس از آن نوشته شده اند. لذا در اين فاصله، وقایع، فراوان بالا و پايين شده اند). روايت اوّل بیان می کند كه هاني وقتي متوجّه ميشود مسلم دست به شمشير برده است تا مهمان خانه ي او را بكشد، مقابله ميكند كه كار صحيحي نيست؛ زن و بچّه ي من شاهدند و مهمان كشي در ميان ما رسم نيست. در روايت دوم آمده است که مسلم در پاسخ شریک می گوید: وقتی شمشير را بالا بردم، به ياد آوردم این گفته رسول الله (ص) را كه فرمود: «الايمانُ قَيَّدَ الفَتك؛ المُؤمنُ لايَفتَك» (ايمان ترور را به زنجير كشيده است؛ مؤمن ترور نميكند.) مؤمن در رزم، مردانه وارد ميدان ميشود، آشكارا ميجنگد. او پشت پرده قايم نمی شود. چنین کاری اخلاقي نيست. رأس فتنه در كوفه عبيدالله بن زياد بود. اگر از بين ميرفت، شايد تاریخ به گونه ديگري رقم مي خورد.
امّا مسلم درس اخلاق داد. هر کدام از این دو روایت صحیح باشد، درس او درس اخلاق است. مهمان كشي؟ هرگز! وقتی فردي به ايمني به خانهي مؤمن بيايد، تيغ بر او نميكشد. از آن مهمتر، اگر روايت دوم صحيح باشد، مؤمن، بدون خبر و پنهانی به ديگري حمله نميكند. او از پشت خنجر نمی زند. ترور در اسلام، به نصّ رسول الله (ص) حرام است. از اين اخلاقيتر، چه می توان سراغ گرفت؟ از این روست که ميگوييم كربلاييان پيروزند، حتّی اگر در خاك به خونشان غلطيده باشند؛ چون آنها اخلاقي عمل كردند. تراژدی اینجاست که از قضا همین مسلم، و پس از او هاني هر دو، به غدر و فريب و به صورتی غیر اخلاقی كشته ميشوند.
مرحله سوم: تصمیم عزیمت به سرزمین ثالث
خبر شهادت آنها وقتي به حسين بن علي ميرسد، او در راه است. هنوز، به منزل كربلا نرسیده است. امام، در منزل ثعلبیه تصمیم می گیرد برگردد؛ آن امامِ پیروز خوانده شده دیروز که پیروان، منتظر او بودند، الان امامی بی مأموم شده است. پیروانی که نقض عهد کردند و حسین را به راهی کشاندند که خود، جرأت آمدن آن را نداشتند؛ حسین بن علی به صراحت در اوّلین برخورد، با لشکر کمتر از ۱۰۰۰ نفر حُرّ بن یزید ریاحی می گوید: «إنّی لَم آتِکُم حتّی أتَتنی کُتُبِکُم» سرِ خود نیامده ام؛ دعوتم کرده اید؛ تک تک شما مرا دعوت کرده اید؛ امام یک به یک آن ها را به اسم صدا می زند و دعوتنامه های شان را نشانشان می دهد. حُرّ متواضعانه می گوید: یا حسین! من نامه ننوشته ام! امّا لشکریان او، جملگی سر به زیر می اندازند؛ مهر انگشتری آن ها پای دعوت حسین بن علی بود. حسین می گوید: «وَ إن لَم تَفعلوا وَ کُنتم لِقدومی کارهین إنصرفتم عنکم إلی المکان الّذّی أقبلتُ منه إلیکم» اگر به عهد و نامه خود عمل نمی کنید و نسبت به قدوم من کراهت دارید، باز می گردم به آنجا که بسوی شما رو کردم.
این عبارات حسینی برای آنها که می پندارند حسین بایک منطق واحد در شرایط متفاوت پیش رفت، هشدار برانگیز است. حسین منزل به منزل تحلیل کرد، تصمیم گرفت و پیش رفت. و در این منزل، قصد بازگشت می کند. امام از حُرّ ميپرسد: اينجا چه ميكني؟ ميگويد: مأمور به جنگ نيستم، مجاز نیستم ترا آزادانه بگذارم به کوفه بروی، مجاز نیستم بگذارم به حجاز(مکّه و مدینه) باز گردی، یا بیعت کن یا راه خود بگیر و به جایی برو که نه حجاز باشد و نه عراق. عراق، پایگاه شیعیان است؛ همان افرادی که متأسّفانه نقض عهد کردند و پیمان شکستند؛ و حجاز نسبت به شام، برای حسین امن تر است. در این مقطع حسین تصمیم به بازگشت می گیرد. امّا ديگر نه راه پس دارد و نه راه پيش. این مقطع، کمتر در منابر ما مورد توجّه قرار می گیرد. این مقطع، عقلانیت فعل حسین را بیش از هر زمان دیگری اثبات می کند. امام بار ديگر بر عدم بيعت تأكيد ميكند. بنابراین، گریزی از ادامه راه ندارد. امّا آیا اين تصميم، اخلاقي است؟
سیدالشهدا باز کاری اخلاقي مي کند. او به محض شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، همهي اصحاب را فرا ميخواند. می فرماید: ” إنّا ِللّه و إنّا إلَيه راجِعُون. آن چه ما ميپنداشتيم اتّفاق نيفتاد. كوفيان، غََدّار از آب درآمدند. فريبمان دادند. دعوت كردند، امّا مهمانشان را كشتند. بدانيد انتهای اين راهي كه ما ميرويم، زندگي دنيوي نيست؛ زندگي جاويد است، شهادت است؛ هر كه ميخواهد بازگردد، بيعتم را شكستم.” اخلاقي بودن، با اختيار همراه است. حسين بن علی هیچ کس را با زور به همراه نبرد. همه، خود آمدند؛ عاشقانه آمدند؛ اين راه، راه با سر رفتن است؛ نه با زنجير کشیده شدن. و زیباترين و اخلاقيترين صحنه، صحنهي جذب سپهسالار لشكر مقابل، حُرّ بن يزيد رياحي، است. امام چنان زيبا عمل ميكند كه حُرّ صدای وجدان خود را می شنود: ” ای حُرّ! تو در کجا، در کدامین نقطه ایستاده ای؟ اين طرف، يا آن طرف؟ به کجا روانه ای؟ کدامین سو؟ فردا، چه پاسخ خواهي داد؟”
نكتهاي كه در سراسر نهضت حسين موج ميزند، امر به معروف و نهي از منكر است. از امر به معروف و نهي از منكر ميتوان تلقّي اخلاقي داشت. معروف، چيزي جز ارزشهاي اخلاقي نيست؛ و منكر، چيزي جز ضدّ ارزشهاي اخلاقي نيست. حسين آمده است تا ارزشهاي اخلاقي را در جامعه بگستراند و ضدّ ارزشهايي را که رفته رفته، غلبه و سيطره پيدا ميكند از عمق دل جامعه بزداید. نه يك بار و دو بار؛ که او در هر منزلي به اين هدف، تأكيد ميكند. البتّه امام به بحث شرعی ” اماته سنّت و احياي بدعت” نیز فراوان توجّه داشت.
مرحله چهارم: شهادت باعزت در نبردی نابرابر
در منزل كربلا، آخرین نامه ی عبيدالله بن زياد ميرسد. او عمر بن سعد را به عنوان سپهسالار معرّفی ميكند و به او ميگويد: حسین را محاصره کن، بر او تنگ بگیر، آب را از او و خانواده اش دریغ کن، یا بیعت کند، یا سرش را به نزد من بفرست! و حسین در این مرحله – که دو تا سه روز بیش تر به طول نینجامید – می گوید: ” هیهات منّا الذلّه “؛ (دور است از ما ذلّت) و زیر بار بیعت ظالمانه نمی روم؛ در چنين شرایطی، در انتهای راه، جنگ با عزّت و شرافتمندانه را می پذیرد. اگر ما منطق مرحله ی چهارم را بر منطق های سه مرحله ی قبل تحمیل کنیم یا تعمیم دهیم، این نهضت را تحریف کرده ایم. در هر چهار مرحله، حسین دقیقاً عقلانی و اخلاقی رفتار کرده است. به راستی، اگر من و شما جای او بودیم، چه می کردیم؟ چه باید می کردیم؟ آیا جز همان کاری که او کرد؟
جالب اين است كه بدانيم كوفه در سال ۱۷ هجري توسط پدر عمر بن سعد، سعد بن ابي وقّاص، تأسيس شده است. اين شهر، لشکرگاه و مأمن سپاه بوده است. در زمان امام علی به دليل موقعيّت جغرافيايياش به عنوان مرکز حکومت انتخاب ميشود. عمر بن سعد سر يك انتخاب قرار ميگيرد. او بيش از همه فضايل حسين بن علي را ميشناسد. امّا يك انتخاب ميكند. مراقب باشیم ما در چنين انتخاب هایی قرار نگيريم؛ یا اگر قرار گرفتيم درست و اخلاقي انتخاب كنيم. عمر بن سعد بين يك دو راهي قرار ميگيرد: يا سر حسين را بايد بفرستد، یا از امارت ري – که در آن زمان بسیار آباد و با ارزش بوده است – باید صرف نظر کند. او امارت را انتخاب ميكند. به راستي اگر جاي عمر بن سعد و حسين بن علي را عوض ميكرديم و از عمر بن سعد ميپرسيديم: ” چه بايد كرد؟” چه جواب ميداد؟ قطعاً، جوابش آن نبود كه انجام داد. به همین سبب كار او اخلاقي محسوب نميشود.
در اینجا دو فعل ديگر هم اتّفاق ميافتند که اخلاقاً درس آموز هستند. درس اوّل اين كه هر چه اصحاب در مقابل بدگوييهاي سپاه اموي برافروخته ميشدند و قصد شروع حمله را می کردند، حسين متذکر می شود: در مرام اهل بيت آغاز به جنگ نيست. حسين (ع) در چنين شرایطی، در انتهای راه عزّتمندانه به جنگ تن می دهد.
درس دوم هم این که ما به لحاظ ديني حق نداريم آب را بر دشمنان خود ببنديم. به لحاظ اخلاقي هم با همان ضابطه ی چهارم، اگر جايمان را عوض كنيم آيا حاضر ميشويم تشنه بمانيم؟ حداقل ۲۴ ساعت يا بيشتر، آبي به سپاه حسین بن علی نميرسد. اين سپاه حدود ۷۰ تا ۸۰ مرد دارد. معادل همين عدّه هم زنان و كودكان هستند. از كودك شيرخوار تا فرد بيمار. مشخّص است اگر هوا گرم باشد و آب نرسد، مشكل فراوان ميشود. مكالمههايي كه بين عبّاس بن علي به عنوان علمدار و سقّاي لشکر كربلا با عمر بن سعد و هم قبيلهاي هايش انجام گرفت، اوج برخورد اخلاق و ضدّ اخلاق را به نمايش ميگذارد. عبّاس بن علی ميپرسد: تو راضي ميشوي سيراب باشي، امّا كودكان منسوب به پيامبر تشنه باشند؟ مسأله را از زاويهي ديني ننگريد. از انتساب کودکان به پیامبر در گذرید. آيا راضي ميشوي تو سيراب باشي، امّا كودكي روبروی تو يكی، دو روز تشنه باشد؟ قطعاً اگر عمر بن سعد به وجدان خویش مراجعه می کرد، پاسخ منفي می داد. امّا او خلاف وجدان اخلاقيش عمل كرد.
ارزیابی اجمالی نهضت حسینی از منظر اخلاقی
حال ۴ ضابطه فعل اخلاقی را در رابطه با نهضت حسینی مرور می کنیم. آيا بين باورهاي حسين بن علي سازگاري بود؟ پاسخم اين است: حسين، باورهايي به غايت سازگار داشت. باورهاي او از سخا، جود، شجاعت، ستم ستيزي و وفاي به عهد، همگي در منظومه اي سازگار قابل جمعند(ضابطه اوّل). وسايلی كه او براي رسيدن به اهدافش برگزیده بود، همگی متناسب بودند(ضابطه دوم). اهداف امام نیز اخلاقي بودند. خواسته ها، كارها و باورهاي او، همگی با باورهاي اخلاقيش سازگار بودند(ضابطه سوم). حسين اگر در حالت و موقعيّت يك خروجي نبود، اگر در موقعيت يك حاكم بود، همان ميكرد كه در زمان گذشته، پدرش علی كرده بود. علي با كساني كه عليه او خروج كرده بودند، يا حاضر به بيعت با او نشده بودند، چه كرد؟ آيا بیعت را به کسی تحميل كرد؟ آيا كسي را با زور به پذيرش حكومتش فرا خواند؟ آيا عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت، أسامه بن زید و ديگراني كه در زمان او بودند و نام ۲۵ نفر آنها در تاريخ مانده است، يكيشان به مرگ غير طبيعي مُرد؟(ضابطه چهارم).
از اين روست که ذكر ميكنيم منطق اهل بيت، منطقي پيروز است. آنها با مخالفان خود منطقي و اخلاقي برخورد كردند. برخورد اخلاقي با مخالف سياسي، يعني اين كه اگر جاي حاكم و محكوم عوض شود، تفاوتي نكند. حسين همان را ميخواست كه در زمان پدرش به مخالفان سياسي داده شده بود و آن، حقّ مسلّم هر مخالف سياسي است: از ما بيعت اجباري نخواهيد! اين كه افرادي را بر سر دوراهی مجبور کنند يا بيعت با مرا بپذير يا مرگ را انتخاب كن! این اخلاقی نیست. ما حتّی باور نداريم رسول خدا(ص) هم مردم را مخيّر كرده باشد يا اسلام يا مرگ! اين تهمت دشمنان اسلام به پيامبر رحمت(ص) است. كتابي كه منطقش آزادي در گزينش دين است”لا إكراهَ فِيالدين” كجا ميتواند شمشير بالاي سر کسی بگذارد و بگويد يا مسلمان شو يا سرت را بده. آیا تو، از اسلام عزيزتري كه يا بايد حكومت ترا پذيرفت يا بايد به زندان رفت، يا به گورستان؟!
ارزیابی اخلاقی همراه بردن خانواده به معرکه
در چارچوب بررسی اخلاقی نهضت حسینی سؤال مهمی مطرح می شود. حسین به تنهایی به کربلا نرفت. او خانواده ی خود حتّی کودکان و شیرخوارگان را نیز همراه برد. در شام غریبان، اهل بیت حسین رنج ها کشیدند، مرارت ها بردند، به اسارت رفتند؛ آیا کاری که حسین کرد، کاری اخلاقی بود؟ آیا لازم بود خانواده اش متحمّل چنین رنجی شوند؟ آیا نمی توانست پیش بینی کند که در این سفر پر خطر مشکلات فراوانی پیش خواهد آمد؟ از جمله این که احترام زنان و کودکان را نگاه نخواهند داشت؛ احترام بیماران را رعایت نخواهند کرد؛ آیا نمی توانست به گونه ای پیش بینی کند که چنین رنجی بر خانواده اش وارد نیاید؟ کسی می تواند چنین سؤالی را مطرح کند که به حسین و افعال حسین «قدّیسانه» نظر نکند، «عاقلانه» بنگرد، و جرأت پرسیدن به خود بدهد. وقتی حسین گفته است: “لَکُم فیَّ أُسوُه” ( من برای شما اسوه والگو هستم.)، این الگو باید الگویی سازگار باشد. همه ی موارد و افعالش با باورهای اخلاقی بخواند. آیا همراه بردن خانواده فعلی اخلاقی بود؟
در پاسخ می توان پنج وجه را در دفاع از کار حسین ذکر کرد. نکته ی اوّل: اگر حسین آنها را با خود نمی برد، چه ضمانتی برای به مخاطره نیفتادن آن ها وجود داشت؟ رها کردن خانواده ای بی سرپرست، در شهری خشن و وحشی، که توسط حاکم و والی ستمگری اداره می شود که به هیچ اصل اخلاقی و دینی پایبند نیست، به چه دلیل اخلاقی و عقلانی می تواند قابل دفاع باشد؟ سلاطین ستمگر، رویه شان این بود که هر زمان فردی لب به انتقاد می گشود و به مخالفت علیه آنها بر می خاست، تنها او را مجازات نمی کردند، بلکه همه ی خانواده اش را نیز مشمول مجازات می کردند. اگر حسین، زینب، ام کلثوم، سکینه و دیگر زنان و کودکان را همراه نمی برد، هیچ ضمانتی برای امنیّت و به مخاطره نیافتن آنها نبود.
نکته ی دوم: زیباترین نکته در نهضت حسینی که اجازه می دهد آن را تحلیل اخلاقی کنیم، این است که حسین بر عنصر اختیار فراوان تأکید می کند. زنان اهل بیت به اجبار همراه حسین نرفته اند؛ خود خواستند که با حسین همراه شوند؛ آن ها با اراده و اختیار به دنبال حسین راه افتادند؛ و کسی که با اختیار فعلی را انجام می دهد، شایسته تحسین اخلاقی است، اگر هدفش هدفی متعالی باشد. چه کسی می تواند به زینب نسبت دهد که او به جبر و زور، به دنبال حسین به راه افتاد؟ از کودکان بحث نمی کنیم، چون آن ها همراه مادران و خواهرانشان بودند. ولی بحث اخلاقی درباره زنان به قاعده تمام است. آن ها با اختیار رفته اند.
نکته ی سوم: حسین در دو مقطع همه همراهانش را آزاد کرد؛ بیعت را لغو کرد و گفت: برگردید! آن ها با من کار دارند و تا مرا نیابند، دست از سر ما بر نمی دارند. با شما کاری ندارند؛ از تاریکی شب استفاده کنید و بر گردید. مورد اوّل – که پیش تر، ذکر آن رفت – منزل ثعلبیّه است، زمانی که خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عُروه به گوش سید الشهدا رسید. مورد دوم، شب عاشورا است. امام در تاریکی شب به اصحاب می گوید: خودتان بروید، دست خانواده ی مرا هم بگیرید و با خود ببرید. امام بر این امر تأکید می کند؛ امّا نه اصحاب می روند و نه اهل بیت؛ همگی می مانند. زینب این راه را آگاهانه انتخاب کرد. به زینب نباید همچون زنانِ ضعیفِ ناآگاه از حقوق اخلاقی و دینیشان نگریست. زینب، قهرمانی همچون حسین است و هیچ کم از او ندارد.
نکته ی چهارم: نقش زینب پس از شهادت حسین بن علی، نقش اوّل است، نه نقش زن اوّل! نقش انسان اوّل است! اگر این نقش، در زمان حیات حسین، نقش زن اوّل است، پس از حسین، قهرمان اصلی زینب است، و نه علی بن حسین که بیمار است، و نه هیچ مرد دیگری، که اساساً مردی نمانده است، همه را از دم تیغ گذرانیده اند و سرهایشان همنشین کجاوه اسیران است. در چنین شرایطی، فقط زینب است که می تواند پیام رسان نهضت حسین باشد. و اگر حسین بن علی خانواده اش را با خود نمی آورد، زینب و امّ کلثوم در این قافله نمی بودند، چه کسی سخن می گفت؟ چه کسی افشاگری می کرد؟ چه کسی روشنگری می کرد؟
نکته ی پنجم: حضور کودکان و شیرخوارگان رقّت برانگیزترین صحنه ای است که اهالی آن روز شام و کربلا به چشم خود دیدند. هر کس در این صحنه نقش خود را دارد، حتّی شیرخوارگان! آن ها هم توانستند پیام مظلومانه ی حسین را به گوش تاریخ و مردمان برسانند؛ بسیاری از وجدان های خفته را بیدار کنند.
بر اساس این پنج نکته، می توان گفت: حسین تصمیمی خردمندانه و عاقلانه گرفت. اهل بیت حسین نقشی بسیار حیاتی در نهضت او بازی کردند.
چرا از میان ائمه اهل بیت، تنها حسین قیام کرد؟
در اینجا سوال دیگری مطرح است که احتمالاً بسیاری از اذهان را به خود مشغول کرده است: چرا حسین قیام کرد؟ امّا علی بن ابی طالب قیام نکرد؟ نمی گویم چرا حسن بن علی قیام نکرد؟ چرا امامان بعد از حسین، چون حسین نکردند؟ مگر در زمان آنها حکّام ظلم و جور بر سر کار نبودند؟ مگر انحراف در شاکله ی اصلی جامعه، پس از پیامبر(ص) آغاز نشده بود؟ این سؤال، به خصوص در چارچوب تفکّر سنّتی – که صحنه ی پس از رحلت رسول الله را به گونه ای ترسیم می کند که همه چیز از دست می رود و انحراف اساسی آغاز می شود – سؤالی پرسیدنی است. این سؤال، سؤالی بسیار ستبر، در مقابل اندیشه ی سنّتی است. انحراف اساسی پس از پیامبر آغاز شد. چرا علی بن ابی طالب همان نکرد که فرزندش انجام داد؟ البته باز امکان پرسش برای اندیشه ای است که به ائمه قدّیسانه ننگرد، بلکه انسانی و عقلائی ارزیابی کند. در صورت دوم باید به دنبال تفاوتی باشیم. تفاوت چه بود؟
در زمان حسین، انحراف اساسی پنهان بر اکثریت مردم، همراه با بیعت اکراهی و اجباری بود. به این قیود، باید توجّه کرد. اغلب این قیود، هم زمان با هم، در زمان دیگر ائمّه جمع نشده بود. نمی گوییم: پس از رسول الله(ص) انحراف نبود؛ امّا انحراف، آن قدر نبود که پنجاه سال بعد اتّفاق افتاد. سال دهم هجری، انحراف بود، به وصایای پیامبر توجه نشد، به اَفضلیّت و اَعلمیّت و اَتقائیّت نماینده اهل بیت عنایت نشد؛ امّا این گونه نبود که عدالت به کلّی از صحنه به در رفته باشد و افعال رسول الله(ص) همگی به طاق نسیان گذارده شده باشد؛ لذا امام علی هم در نهج البلاغه در خطبه شقشقیّه با آنکه خود را احقّ و اولی به زعامت مسلمین می داند، بیش از این ذکر نمی کند: ” روش بسیار خشنی در زمان خلفای قبل از من به کار گرفته شد.” امام، به روش، اشکال و انتقاد دارد؛ امّا مصالح دیگری هم هست که حس می کند باید” استخوان در گلو و خار در چشم ” صبر کند. اگرچه برای بیعت فشار بوده است، امّا علی با اکراه و اجبار، همچون حسین دعوت به بیعت با ظالم نشد.
دیگر ائمّه، همچون حسین با چنین بیعتی مواجه نشدند که یا بیعت می کنی یا سرت را از دست خواهی داد. حکّام قبل از یزید، به فسق و فجور او نبوده اند؛ حداقل، ظاهر را حفظ می کردند؛ پدر یزید، معاویه بسیار ظاهرساز بود؛ او در بین مردم به کاتب وحی شناخته می شد؛ خلفای قبلی هم خوشنام بودند؛ هیچ کدام، با یزید بن معاویه قابل مقایسه نبودند. بدترین و مهم ترین عاملی که بین زمان امام حسین و دیگر ائمّه تفاوت ایجاد می کند، جهل اکثریت مردم است. اهالی شام در این که علی بن ابی طالب نماز می خوانده است، تردید داشته اند! بهتر است بگوییم: یقین داشته اند که او نماز نمی خوانده است! پنجاه سال پس از پیامبر نسل جدیدی بر سر کار آمده که رسول الله(ص) را ندیده است؛ محضر او را درک نکرده است؛ دوران خلفا را درک نکرده است؛ و اسلام را از زبان معاویه شنیده است؛ امویان، بلندگوی مسلمانی شده اند! امّا شرایط، نه پس از حسین این گونه است و نه پیش از حسین. پیش از حسین این گونه نیست، چون علی در جامعه و زمانه ی خود، شخصیّتی شناخته شده است؛ امام حسن هم چنین بوده است. پس از حسین هم، به برکت خون مظلومانه او، تمایز اساسی بین خطّ اسلام بدلی امویان و خطّ اسلام اهل بیت نهاده شد. هر چه بود، وقایعی بود که در عصر سلطنت معاویه رخ داد. بنابراین، انحراف اساسی در زمان حسنین اتّفاق افتاد؛ این انحراف، در ذهن و ضمیر اکثر مردم، به ویژه اهالی شام، مجهول بوده است. هیچ حاکمی تا زمان یزید بن معاویه، دست کم در ظاهر، به میزان او، فاسق و فاجر و به دور از اسلام نبوده است.
در منابر سنّتی ما، تاریخ طوری تصویر می شود که این سؤال برای شنونده ایجاد می شود: ” اگر این گونه است که شما می گویید، پس چرا علی قیام نکرد؟” امّا واقعیّت اینست که مسأله آن گونه که تصویر می شود، نیست؛ وگر نه، علی خردمندتر از آن بود که در مقابل انحراف های اساسی و بنیادی، سکوت پیشه کند. او سخن خود را گفت؛ ولی بیش از سخن گفتن و انتقاد کردن را برای خود مجاز نمی دانست. امّا حسين در برابر يك بيعت تحميلي قرار ميگيرد. راهي كه او انتخاب ميكند، خروج از مدينه است. چون اگر بماند، ميبايد تن به بيعت اجباري بدهد. با ظالم بیعت نمی کنم! اين تصمیم، به غايت عقلاني و اخلاقي و قابل دفاع است.
تعارض اصل حفظ جان با اصل پاسداری از حقیقت
نکته سوم که به تحقیق و تفحّص تاریخی بیشتری نیاز دارد: حسین در مقابل یک دو راهی واقع شده است: از یک سو «و لاتُلقُوا بِأیدیکُم إلی التَهلُکَه»(خود را با دست خود به هلاکت نیندازید) اصلی انسانی و قرآنی است؛ در حدّ طاقت وزنه بردارید! خود را به کشتن ندهید! و از سوی دیگر، اصل پاسداری از حقیقت، دغدغه اصلاح، فریضه امر به معروف و نهی از منکر و شفقت بر خلق است؛ که آن هم اصلی انسانی و حکمی دینی است. در تعارض این دو اصل اخلاقی چه باید کرد؟ بنا بر اصل اول بیعت با یزید مجاز و بنا بر اصل دوم بیعت ممنوع و مباررزه با جائر واجب است. راستی در این میان کدام فعل اخلاقی است؟
به این تعارض، پاسخ های متفاوتی داده شده است. منابر دینی ما، غالباً نهضت حسینی را، نهضتی مقدّس، از پیش طراحی شده و بر اساس روایت گونه “إنَّ اللّهَ شاءَ أَن یَراکَ قَتیلاً” ترسیم می کنند. (خدا می خواهد تو را کشته ببیند). گویی از آغاز، حسین می دانسته که برای شهادت می رود و از این رو، نهضت او، نهضتی در خدمت شهادت است. تلقّی دومی نیز در دهه پنجاه و شصت در ایران بسیار ترویج شد که حسین برای اقامه ی حکومت و عدالت برخاست؛ چرا که حق، جز با به دست گرفتن قدرت سیاسی و تشکیل حکومت، امکان تحقّق نداشت. اگر مراحل مختلف نهضت حسینی را تفکیک کنیم و در هر مرحله، اخلاقی بودن فعل او را تحلیل کنیم به پاسخ سومی برای حل مشکل تعارض دست می یابیم.
حسین در مرحله اول قهرمانی آزاده است. او زیر بار ذلّت بیعت اجباری با فاسق و ظالم نمی رود؛ در این مرحله، نه بحث شهادت مطرح است و نه بحث حکومت؛ صرفاً برخوردی سلبی و منفی با حکومت جائر مطرح است. در مرحله دوم با توجه به دعوت مکرر اهالی کوفه حسین برای اقامه حق و عدالت بر حکومت جائر خروج می کند و به قصد بدست گرفتن قدرت سیاسی و تشکیل حکومت به سمت عراق حرکت می کند. در مرحله سوم پس از ادبار کوفیان و شهادت مسلم و هانی تصمیم به عزیمت به سرزمین ثالثی غیر از حجاز و عراق می گیرد. در این مرحله نه بحث حکومت است نه بحث جنگ و شهادت. در مرحله چهارم یعنی پس از محاصره و سختگیری و دوراهی بیعت و جنگ، حسین جنگ و شهادت را انتخاب می کند. حسین در هر مرحله با دقت وظیفه دینی و اخلاقی خود را تعیین کرده است.
در تعارض اصل حفظ جان با اصل حفظ حقیقت، حسین کاری عقلائی و ایثارگرانه انجام داد. در زمانی که جامعه به سوی انحرافی اساسی و بنیادی پیش می رود در حدی که سکوت به قیمت دفن حقیقت تمام می شود، اعتراض به باطل ولو به قیمت از دست دادن جان و پرده گشائی از حق، الزام اخلاقی و وجوب شرعی دارد و حسین اسوه مؤمنان و سمبل سلوک اخلاقی است.
افعال حسینی: قدّیسانه و فرابشری یا عقلائی و بشری؟
تحلیل عقلانی نهضت حسینی و مطالعه دقیق دیالوگ هایی که بین حسین بن علی و چهرهای شاخص مدینه، مکّه و کوفه ردّ و بدل شده است، حقایق بسیاری را به ما نشان می دهد. گفتگوی حسین بن علی با شخصیّت هایی چون محمّد بن حَنَفِیّه(محمّد بن ابوبکر) شخصیت دوستدار و مُحِبِّ حسین، عبدالله بن عمر پسر خلیفه دوم، عبدالله بن عبّاس مفسّر بزرگ قرآن، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن زبیر بسیار درس آموز است. جالب اینجاست که اکثر این افراد زمانی که حسین بن علی قصد خروج از مکّه می کند، او را از رفتن به عراق نهی می کنند. این گفتگوها به ما نشان می دهند نخبگان عصر حسین با او همچون یکی از «علمای ابرار» مواجه می شدند و نه یک فرا انسان. از این گفتگوها هیچ سند معتبری در دست نیست که نشان دهد تلقّی معاصرین امام حسین از ایشان همان تلقّی بوده باشد که متکلّمان بعدی از حسین و دیگر ائمّه داشته اند. سخنان امام حسین نیز سخنانی به غایت خردمندانه، حسابگرانه و انسانی است. اگر کسی صرفاً بر اساس علم غیب و علم لدنّی از همه مسائل مطّلع باشد، به گونه ی دیگری تصمیم می گیرد. شیوه ی سلوک حسینی همچون یک انسان آگاه، پیش بین، خردمند، عالم به کتاب و سنّت و مهذّب است؛ نه همچون یک قدّیس مطّلع از ما کان و ما یکون و ما سیکون.
در اثبات این مدّعا کافی است به قدیمی ترین تاریخ هایی که الان در دسترس است، مراجعه کنیم. به عنوان مثال می توان به مَقتَل ابی مِخنَف که قطعاتی از آن در تاریخ طبری بجا مانده رجوع کرد. همه ی تواریخ با فاصله ی یکی دو قرن نوشته شده اند. هر چه این تاریخ ها قدیمی تر هستند، چهره ی انسانی ائمّه آشکارتر است. و هر چه کتب تاریخی از زمان آن ها دورتر می شود و از قرن چهار و پنج به قرن نه و ده می رسند، شاخ و برگ های غالیانه در آن ها افزایش می یابند. کتاب «اسرار الشهاده» ملّای دربندی مصداق بارز یک برخورد غالیانه با نهضت عاشوراست ” روزی که به جای بیست و چهار ساعت، هفتاد و دو ساعت است!” این، کمترین برخورد غلوآمیز مندرج در این کتاب است. تمام این واقعه کمتر از چهار یا پنج ساعت در روز دهم محرم اتّفاق افتاده است.
منطق اخلاقی حسین، منطقی بسیار درخشان است. اسوه بودن پیامبر اکرم(ص) – «لَقَد کانَ لَکُم فی رسولِ اللّهِ أُسوَهٌ حَسَنَه»- یا اسوه بودن ابراهیم خلیل الرحمن(ع) یا حسین بن علی بر اساس قاعده ی زرّین اخلاق، زمانی میسّر است که امکان جایگزینی بین اقتدا کننده و مقتدا وجود داشته باشد. حتّی اگر رسول الله(ص) هم برای ما مقتدا است، ما نمی توانیم به حیثیت “یلی الربّی” او اقتدا کنیم؛ ما به آن حیثیت “إنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم ” او می توانیم اقتدا کنیم، ” یُوحی إلَیَّ ” او که در اختیار من و شما نیست. اگر خدا فرموده است: الگویتان پیامبر من باشد، یعنی همان بشری که به استثنای وحی، همچون شما و از جنس شماست. علی و حسین و دیگر ائمّه هم انسان هایی همانند ما، امّا برخوردار از علم مأخوذ از پیامبر(ص) و تهذیب نفس فراوان هستند. این است که آنها را به عنوان امام و الگو برای ما معرفی کرده اند.
چهار ضابطه رجحان قرائت اهل بیت نبی از اسلام
سال گذشته سه ضابطه را در رجحان قرائت اهل بیت بر دیگر قرائت های اسلامی بر شمردم. گفتم: قرائت علوی از اسلام نبوی، عُقلائی تر، عادلانه تر و عارفانه تر است. اگر ما به شرافت شیعه ی علی بودن مشرّف هستیم – که امیدوارم آگاهانه باشد و آن را در عمل بتوانیم نشان دهیم و نه صرفاً به لقلقۀ زبان – به دلیل این ضوابط است. در اینجا می خواهم ضابطه ی چهارمی را به آن ضوابط اضافه کنم. آنچه آمد، مقدّمه ای برای ذکر این ضابطه بود. قرائت اهل بیت، اخلاقی تر از دیگر قرائت ها است. اسلام علوی، اسلام حسنی، اسلام حسینی، اسلام سجادی، اسلام باقری، اسلام صادقی، اسلام کاظمی و اسلام رضوی، اسلامی اخلاقی تر از اسلام های دیگر است؛ دیگر روایات از اسلام هم قابل احترام هستند؛ آن ها هم اسلام هستند؛ امّا به واسطه ی تقرّب بیشتر علی و آل علی به رسول الله(ص)، قرابت معنوی و محتوایی این قرائت با اسلام رسول الله(ص) بیشتر است؛ و اگر جز این باشد، امکان تأسّی به این قرائت وجود نخواهد داشت.
دعای مکارم الاخلاق، مانیفست اخلاقی اسلام اهل بیت
بخش آخر این گفتار اشاره به یک الگوی اخلاقی در منابع اهل بیت است. سخنم را با دعایی منقول از علی بن الحسین به پایان می رسانیم. پیش تر در مجالی دیگر دعاهای اصیل شیعه را بر شمردم: دعای کمیل، دعای ابوحمزه ثمالی و دعای عرفه؛ در بین زیارت ها، زیارت امین الله و در بین مناجات ها مناجات شعبانیه. ویژگی این ادعیه و زیارت ها توحیدی بودن آنها است؛ در آن ها انسان مستقیم به در خانه خدا می رود. متناسب با تحلیل اخلاقی نهضت حسینی، می توان گفت: مانیفستِ اخلاقی اسلام اهل بیت، دعای «مَکارِم الاخلاق و مَرضِیُّ الاَفعال» (دعای بیستم صحیفه سجّادیه) است. امیدوارم بکوشیم با این دعا مأنوس شویم و از آن مهم تر مضامین عالیه این دعا را در جانمان متجلّی و در رفتارمان منعکس کنیم. این دعا از سیّدالسّاجدین امام زین العابدین تنها بازمانده ذکور نهضت کربلا از فرزندان سیّدالشهدا است. دعا ۲۰ بند دارد و هر بند، با صلوات بر محمّد و آل محمّد آغاز می شود. این دعا به لحاظ محتوایی زیباترین فضایل انسانی را در خود متجلّی کرده است؛ و نکاتی دارد که می تواند به عنوان ضابطه برای سنجش دعاهای دیگری که در صحّت و اصالت آن ها تردید داریم، به کار روند.
این دعا، توحیدی محض است؛ و ویژگی اصلیش الگوی اخلاقیی است که در آن ترسیم شده است: الگوی محبّت، ایثار و خیرخواهی حتّی برای بدخواهان است. امام سجّاد در این دعا، مقابله به مثل با کسانی را که با او بد کرده اند، نمی طلبد. او از خدا می خواهد که آنها مورد هدایت واقع شوند، ظلم تبدیل به محبّت شود، خشونت تبدیل به نرمی شود، فُرقَت و جدایی تبدیل به اتّصال و مَوَدَّت گردد، و قطع رحم تبدیل به صله رحم شود. برای مثال اگر مجموعه این دعا را با زیارت و دعای پس از زیارت عاشورا مقایسه کنید، خواهید دید که از این دو، دو الگوی اخلاقی متفاوت به دست می آید. از آنجا که باید بین گزاره های علمی، دینی و اخلاقی ما سازگاری باشد، این تعارض را باید به نحوی حل کرد.
این دعا «مکارم الاخلاق» نامیده شده است، چون در نخستین عبارات آن، عبارت « هَب لی مَعالِیَ الاخلاق » آمده است؛ (بار الها به من اخلاق عالی عنایت کن). اخلاق متعالی تفویض کن، همان اخلاقی که هدف بعثت پیامبرت قرار دادی. «مکارم الاخلاق» در حدیث نبوی به روایت منابع اهل سنت اینگونه نقل شده است: «بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق»(برای اتمام مکارم اخلاق مبعوث شدم)، و به روایت منابع شیعی: «عَلَیکُم بِمَکارِمِ الاَخلاق فَإِنَّ رَبّی بَعَثَنی بِها»(بر شما باد مکارم اخلاق، براستی که پروردگارم مرا به سبب آنها برانگیخت).
برخی از عبارات این دعای شریف را به عنوان حسن ختام این گفتار نقل می کنم: «الهی أَبدِلنِی مِن بِغضَهِ اَهلِ الشَنئَانِ المَحَبَّه و مِن حَسَدِ اَهلِ البَغی اَلمَوَدَّه»؛ (خدایا بغض و نفرت ظالمان را برایم به محبّت، و حسدهای تجاوزکاران را به دوستی تبدیل کن) این دعا، درست خلاف جهت گیری منابر سنّتی ما (لعن و نفرین) است. علی بن حسین نه یک بار، نه دو بار، چندین بار می گوید: خدایا! کاری کن که بغض ها، نفرت هاو کینه ها به محبّت تبدیل شوند.
«الهی سَدِّدنِی لِأَن اُعارِضَ مَن غَشَّنِی بِالنُصح » (خدایا مرا مستحکم کن تا با هر که با فریب به سراغ من آمد، با نصیحت و خیر خواهی مواجه شوم.) «الهی اَلبِسنِی زِینَه المُتّقین فی بَسطِ العدل» (خدایا لباس پرهیزکاران را در اشاعه عدالت و داد بر من بپوشان). از عبارت هایی که در این دعای شریف چند بار تکرار شده «لینِ العَریکَه» (نرم خویی و فروتنی) است، پرهیز از خشونت و تندخویی و گرایش به سمت مدارا و تواضع. «اِجعَل القَولَِ بِالحقِّ و اِن عَزَّ» (به من زبان گویای حق عطا کن اگر چه دشوار باشد.) «و لا اُظلَمَنَّ و اَنتَ مُطیقٌ لِلدَّفعِ عَنِّی وَ لا اَظلِمَنَّ وَ اَنتَ القادِرُ عَلَی القَبضِ مِنِّی»؛ (خدایا [یاریم کن که نه ظالم باشم و نه مظلوم] حتماً مورد ظلم واقع نشوم در حالی که تو به دفع آن از من قادری؛ و حتماً [به دیگری] ظلم نکنم در حالی که تو بر بازداشتن من از آن توانائی) نه ظالم و نه مظلوم! این نه اخلاق منفعلانه مسیحی است و نه اخلاق خشن عرب جاهلی، این اخلاق اسلامی است. اخلاقی که معرّف آن دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجّادیه است.
«الهی مَتِّعنِی بِالاِقتِصاد وَ اجعَلنِی مِن اَهلِ السَّداد و مِن اَدِلَّهِ الرَّشاد و مِن صالِحِ العِباد و ارزُقنی فَوزَ المَعاد و سَلامَهَ المِرصاد» (خدایا مرا از میانه روی بهره مند ساز، از ثابت قدمان و راهنمایان راه حق و در زمره ی بندگان صالحت قرار ده، رستگاری در آخرت و سلامتی [عبور از] کمینگاه [جهنم] را روزیم کن). «الهی نَبِّهنی لِذِکرِکَ فی اَوقاتِ الغَفلَهِ وَ استَعمِلنی بِطاعَتِکَ فی اَیّامِ المُهلَه وَ انهَج لی اِلی مَحَبَّتِکَ سَبیلاً سَهلَهً وَ اکمُل لی بِها خَیرَ الدُنیا وَ الآخِرَه» (خدایا مرا به ذکر خودت در ایّام غفلت آگاه کن، و به طاعتت در ایّام مهلت برگمار، و راهی آسان به سوی محبّتت پیش روی من قرار بده، با آن برایم خیر دنیا و آخرت را کامل گردان). این جمله در زمره زیباترین دعاها است.
مقصد در اسلام اهل بیت، در اسلام علی بن حسین و پدرش سیدالشهدا، «محبّت خداوند» است، آنهم از طریق ساده ترین راههای ممکن. عاشورا مکتب محبّت الهی است، این مکتب را بشناسیم و در خود متجلّی سازیم. سلام بر حسین ، درود بر اخلاق حسینی. والسلام.
متن ویراسته سخنرانیهای شب عاشورا و شام غریبان ۱۴۲۸، کانون توحید و حسینیّه ارشاد، تهران، ۱۰ و ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
ماهنامه آئین، شماره هفتم، تهران، خرداد ۱۳۸۶، صفحه ۴۷-۳۷