نكته ی سوم. بعد از دين خواهی و حضور دين در عرصه ی عمومي: اسلام حسيني، اسلام سياسي است. اين را در این زمان تأكيد ميكنم. صرفاً اينگونه نبود كه از طريق جامعه ی مدني پيش برود، و به دولت كاري نداشته باشم؛ دقيقاً كاري كه حسين بن علي انجام ميدهد اینست که نسبت به دولت حساسيت نشان مي دهد. چه كسي زمامدار است؟ چه كسي رهبر است؟ چگونه رهبري ميكند؟ چگونه جامعه را اداره ميكند؟ مسلمان حسيني كسي است كه نسبت به رأس هرم قدرت از خود حساسيت نشان مي دهد؛ او به دولت و حکومت كار دارد. بنابراين خطاب به آنها كه فكر ميكنند راه برون رفتشان از مشكلات پيش آمده نفي اسلام سياسي است، با صراحت ذكر ميكنم: آنها كه پيرو حسين هستند نميتوانند تابع اسلام ديگري باشند. اين اسلام، سياسي است؛ يعني به سياست كار دارد؛ يعني به دنبال اينست كه ارزشهاي ديني در عرصه ی عمومي و به خصوص در دولت متجلّي بشود. امام حسین خطاب به مردم كوفه شرايط حاكم را ذكر ميكند: « فلَعُمری ما الامام اِلّا العامل بالكتاب و الآخِذُ بالقِسط و الدائنُ بالحق و الحاسب نفسه علی ذات الله »؛ (سوگند که امام نيست مگر كسي كه این چهار صفت را داشته باشد: عامل به قرآن، پیگیر عدالت، پیرو حق و آنکه نفسش را برای خدا به بند کشیده باشد.) رهبر كسي است كه به قرآن عمل كند؛ به عدالت رفتار كند؛ حق را دنبال كند و نفسانيات خود را حفظ كند؛ امام شرايط رهبر را ذكر ميكند. او حساسيت دارد، اقدام ميكند، بر ميخيزد، تا مرحلة شهادت هم پيش ميرود.
بنابراين در مقابل دوستاني كه احياناً ساده انگاري ميكنند و ميپندارند كه مي توان از اسلام علوي یا از اسلام حسيني قرائتي سكولار ارائه كرد، من اين دين را قابل چنين قرائتي نمييابم. لااقل یقین دارم که امكان چنين قرائتي از اسلام شیعی ممكن نيست. حسين بن علي روايتي را از جدّش، پيامبر، نقل كرده و آنرا پايه و مبناي نهضت خود قرار داده كه مي تواند مرامنامه اسلام سياسي تلقي شود. آن روايت ارزشمند اين است: «مَن رَأي سُلطاناً جائِراً، مُستَحِلّاً لِحَرامِ الله، ناكِثاً عَهدَه، مخالِفاً لِسُنّتِ رسول الله، يَعمَل في عبادِ الله بِالإثم و العُدوان، فَلَم يُغَيّر بِفعل و لا قَولَ كان حقّاً علي الله أن يَدخُلَه مُدخِلَه» (هر كس رهبر ستمكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي كند، پيمان او را مي شكند، با سنّت و روش پيامبر مخالفت مي كند، در كار بندگان خدا به گناه و تجاوز عمل مي كند، و اين رهبر نابكار را نه با كردار، نه با گفتار تغيير نمي دهد، بر خدا لازم است كه او را به جايگاهش – جهنّم – داخل كند.) به تصريح اين حديث نبوي در برابر نا سلامتي و بيماري حكومتها و سلاطين و رهبران بايد با زبان و عمل عكس العمل نشان داد. عرصه ی عمومي با خواست مردم مي بايد از ناپاكي ها و پلشتي ها پاكسازي شود. اسلام سياسي يعني اسلام حسيني.
بند چهارم: اسلام حسيني اسلامي است كه براي مردم حق قائل است. من کمتر دیده ام در اين زمينه كار بشود. این بحث، خود قابليت يك جلسه سخن دارد. به اختصار عناوين آن را ذكر ميكنم و به شواهد آن اشاره ميكنم. در اين انديشه، در اين دين، مردم ذي حقّند و نه فقط مكلّف. و اجازه دهيد روي اين عنايت داشته باشم. تأكيد می كنم اسلام حسيني قرائت فقهي از اسلامي كه گفته می شود فقط تكليف و وظیفه را ديده و حقوق را نديده نیست. در اسلام حسيني مردم هم مكلّفند، هم محق. حسين به پيروانش تعليم مي دهد هم در برابر تجاوز حكومتها به حريم تكاليف الهي حساسيت نشان دهند هم در برابر تعدّي دولتها به حوزه ی حقوق مردم ساكت ننشينند. احقاق حقوق مردم از بارزترين ابعاد قيام حسيني است.
اوّلين حق – كه به زيباترين شكل در كلمات امام حسين يافت مي شود و در قيام او نقش مهمّي دارد – حقّ انتخاب عمومي رهبر است. اين قيام، اين موارد خوانده نشده هم دارد. اين بخش سخن من بازخواني نيست؛ اوّل بار خواندن است! ما كمتر به اين زوايا پرداختهايم. حرف تازه در اين سخن اينجاست: زماني كه امام حسين از مكّه خارج ميشود، دعوت نامههايي به او ميرسد. امام حسين (ع) اين دعوت ها را اجابت ميكند. از دو شهر نامه به او ميرسد: كوفه و بصره. می نویسند: «إنَّه لَيسَ لَنا امام فاقبل لعلَّ الله أن يَجمَعُنا بِك علي الحق» (ما امام نداریم. تو رهبري ما را بپذير، چه بسا به سبب تو خداوند ما را بر حق گرد آورَد.) مي گويند: ميخواهيم تو امام ما باشي. به زبان ديگر امام حسين (ع) را انتخاب ميكنند. مهم نيست آنها انتخاب كردهاند يا نه. مهم اين است كه حسين (ع) اين شيوه را امضاء ميكند. امام حسين (ع) به خاطر اين انتخابي كه صورت گرفته است مسيرش را تغيير مي دهد و به سمت اين شهرها حركت مي كند؛ و اگر امير لشکر عبيدالله بن زياد در آن مقطع، حر، از حسين (ع) ممانعت نكرده بود، حسين (ع) به سمت شهري ميرفت كه او را به عنوان رهبر جامعه انتخاب كردهاند؛ و حسين (ع) اين را به رسميت ميشناسد؛ برايش مي نويسند: «إنّ الناسَ يَنتَظِرونَك و لا رَأي لَهُم في غَيرِك فَالعَجَلَ اَلعَجَلَ» (مردم منتظر تو اند و رأيشان به غير تو نيست، پس بشتاب بشتاب). امام در اجابت اين اقبال عمومي مردم، نماينده ی خود، مسلم بن عقيل، را روانه ی كوفه مي كند. مسلم به امام خبر مي دهد: «هجده هزار نفر با من به نام تو بيعت كردند. مردم همگي با تو اند و تمايلي به امويان ندارند». راستي بيعت در فرهنگ ديروز همان انتخابات در شرایط امروز نيست؟ حسين به پشتوانه ی اين اقبال افكار عمومي مردم عراق و بيعت مردم كوفه و بصره مسيرش را تغيير مي دهد. او اين حقّ مسلم عمومي يعني حقّ انتخاب رهبر از سوي مردم را به رسميت مي شناسد. و زماني هم كه ميگويد: من داراي شرايط هستم، مردم هم مرا انتخاب كردهاند، من از ديگران در به دست گرفتن اين كار- حكومت – نسبت به ديگران اولی هستم. با صراحت هم ميگويد؛ يك بار و دو بار هم نميگويد! وقتي كه ذكر ميكند: « أَنا اُولی بِهِم فِی هذَا الأَمر »، نمی گوید: « لِأَنِّی مَعصُومٌ او مَنصُوبٌ مِن قِبَلِ الله او مَنصُوصٌ مِن قِبَلِ رَسُول الله او عالمٌ بالغیب ». خیر. می گوید: من فضيلت دارم من در شرایط زمامداري به ديگران برترم؛ مردم هم مرا انتخاب كرده اند، با من بيعت كرده اند. تنها نكتهاي كه در كلمات امام حسين (ع) یافت ميشود این است که می گوید: من قرابت با پيامبر هم دارم. و در آن شرایط فرهنگي، هم خانوادگي با پيامبر خود يك شرط جدّي است. شرايطي هم كه ذكر مي كند، ( عامل به كتاب، حاسب نفس، دائن بالحق، آخِذ بِالقِسط) شرايط اختصاصي نيست. اين شرايط در هر رهبر و زمامدار جامعه ی اسلامي بايد يافت شود. هيچ لزومي هم ندارد كه امام يك مأموريت ويژه از طرف خدا داشته باشد.
پس اوّلين حق، حقّ انتخاب رهبر است. دقّت كنيد! نامه ها يك شتر مي شود؛ تعداد نامه ها را هم ذكر ميكند؛ آنها را با خود ميآورد؛ به حر نشان مي دهد و مي گويد: من سر خود اين راه را نيامدهام؛ شما دعوتم كرده ايد؛ حر ميگويد: من امضاء نكرده بودم؛ امام ميگويد: همشهريهاي تو امضاء كرده بودند؛ اين هم امضاء هايشان. مكتوب هم شده است؛ فقط نخبگان هم نبودند؛ بر خلاف اين كه می گويند: ” فقط فقها حقّ انتخاب دارند”. آن روز از دين و شريعت چنين برداشتي مطرح نشده بود. آنجه آن روز مطرح شده بود حق تودة مردم براي انتخاب رهبر بود؛ انتخاب هم كردند؛ متأسّفانه بر انتخابشان استقامت نكردند. شما به عباراتي که امام حسین يك به يك در روز عاشورا استناد ميكند، توجّه کنید. مي گويد: من توسط شما انتخاب شدم؛ شما مرا خوانديد؛ اگر بر سر سخنتان هستيد، ادامه ميدهم؛ اگر نيستید بر ميگردم. ميگويند: حق نداري برگردي! حسين (ع) اجازه ی بازگشت ميطلبد چون نميخواهد خوني ريخته شود. اين همان است كه گفتم: ” قيام براي حسين (ع) مسأله ی اصلی نيست! حسین در پی امر مهمتري است.”
حقّ دوم، حقّ بيعت است. بيعت غير از انتخاب است. بيعت يعني انتخابي صورت گرفته است؛ شما با بيعت خود آن انتخاب را تأييد مي كنيد؛ قيام حسيني با نفي بيعت اجباري آغاز شد. يزيد بن معاويه، قبل از انتشار خبر مرگ معاویه، به وليد بن عتبه، امير مدینه، نامه مي نويسد كه از اين سه نفر بيعت بگير. اگر بيعت نكردند گردنشان را قطع كن. بيعت، اجباري است. این سه نفر عبارتند از: عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و حسين بن علي. چهار نخبه ی اصلي آن روزمدينه. عبدالله بن زبير به مکّه ميگريزد. عبدالله بن عمر هم حاضر است بيعت كند. مي ماند حسين بن علي. حسين (ع) از همه ی اينها سر است. ميگويد: « مِثلِی لا یُبایِعُ مِثلَک ». ( مثل من با مثل تو بيعت نمي كند.)
يك نكته ی بسيار مهم حقوقي اينجا منعقد ميشود: ( اين نکته را در يك بحث مستقل، چند سال قبل در يكي از شبهاي عاشورا مطرح كردم، منتشر هم شده است:”حقوق مخالف سياسي در جامعه ی ديني”). من اينها را از كربلا و عاشورا گرفتهام؛ از مقايسه ی منش وسلوک دو بزرگ اسلام، امام علي و امام حسين، با دیگران گرفته ام. اين بحث اتّفاقاً در زمان ما هم كاملاً قابل تطبيق است. اسم بيعت نيست؛ امّا به زبان ديگر حقّ مخالفت با حاكم هست؛ بيعت نكردن و در جامعه ماندن. يعني حقّ مخالفت كردن! اي رهبر من ترا قبول ندارم، امّا می خواهم از امنيّت در جامعه تحت زعامت تو برخوردار باشم. امام علي به يك سيره عمل كرد؛ يزيد بن معاويه به سيره ی ديگري عمل كرد؛ و حسين (ع) به سيرة علوي پيش می رود. زماني که علي بن ابي طالب خليفه و زمامدار مي شود، همگان با او بيعت مي كنند. این اوّلين بار پس از پيامبر است كه زمامدار با رأي مستقيم مردم انتخاب شده است. نه خليفه ی اوّل چنين بود؛ نه خليفه ی دوم و نه خليفه ی سوم. اوّلي با يك شوراي پنج نفره، دومي با وصايت و سومي با مجموعهاي از اين دو؛ با يك شورا كه آن شورا منصوب خليفه ی قبلي بود. امّا خليفه ی چهارم با رأي توده ی مردم انتخاب ميشود. آنها كه ميپندارند اين اسلام هيچ قابليت دموكراسي ندارد، در برابر اين واقيت، چه پاسخی دارند؟ با اراده ی ملّي در آن زمان، امام انتخاب مي شود؛ امّا وقتي او انتخاب مي شود حدود بيست و سه نفر از نخبگان با او بيعت نميكنند. اسم آنها در تاريخ نوشته شده است. افرادی چون: عبدالله بن عمر (فرزند خليفه دوم)، حسّان بن ثابت (شاعر مشهور)، سعد بن ابي وقاص (فاتح ايران)، اسامه بن زيد( فرمانده جوان لشكر اسلام در اواخر زندگي پيامبر )محمّد بن مسلمه (كليددار خليفه سوم)، زيد بن ثابت، نعمان بن بشير و…. امام علي (ع) هيچ یك را مجبور به بيعت نميكند. من تاريخ زندگي يك به يك اينها را بررسي كردهام. هيچ كدام از اينها توسط امام علي (ع) نه به زندان افتادند، نه تبعيد شدند، نه قتيل الجن شدند، ( بكشندشان و بعد بگويند اجنّه اینها را كشتند.) و نه مسأله ی خاصّي برايشان اتّفاق افتاد؛ به مرگ طبيعي از دنيا رفتند. جالب اينجاست كه از بيت المال هم حقوق مي گرفتند. بيعت در حكومت علوي اختياري است. علی حقّ بيعت كردن و حقّ بيعت نكردن هر دو را به رسميت مي شناخت؛ يعني مي توان در حكومت علوي زندگي كرد و با علی بيعت نكرد. بیعت نکردن با علی جرم نیست! البتّه به لحاظ اعتقادي به نظر ما عدم بیعت با علی گناه محسوب ميشود؛ به لحاظ سياسي نيز كاملاً اشتباه بوده است. امّا علي (ع) بين جرم و گناه تفاوت قائل شد. گناه است يعني خدا در آخرت به حسابتان رسيدگي ميكند؛ امّا بیعت نکردن با من جرم نيست يعني مجازات ندارد. حال يزيد بن معاويه آمده است و ميگويد: يا بيعت بگير وگرنه ” فَاضرِب عُنُقَهُم” گردنشان را بزن! و حسين (ع) مقابل اين ايستاد و گفت: به زور بيعت نميكنم. اوّل گفت: بیعت نميتواند محرمانه صورت بگيرد. فردا مردم را دعوت كن؛ تا مثل بقيّه ی مردم من هم در مسجد حاضر شوم. و بعد خروج مي كند و از شهر خارج مي شود. او نمي خواهد خونريزي صورت بگيرد! پس حقّ بيعت كردن و حقّ بيعت نكردن! هر دو را كنار هم می گويم. چيزي كه مثبت و منفياش امكان داشته باشد، حق است؛ و الّا به ما بگويند: تو ميتواني اسلام را انتخاب كني و اگر نكني اعدام مي شوي، اسم اين، حقّ انتخاب نميشود!
حقّ سوم، حقّ نظارت و ارزيابي است. حسين بن علي عملاً حكومت وقت را ارزيابي ميكند.«اَلَا تَرُون اِلي الحقِّ لا يُعمَلُ بِه و الباطلُ لايَتَناهي عَنه» (آيا نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد؟) آيا اين ارزيابي برخاسته از نظارت بر كار حكومت نيست؟ امام حسين بعد از استناد به روايت تاريخي پيامبر – كه پيش تر ذكر كردم- با صراحت حاصل ارزيابي خود را از حكومت وقت اعلام مي كند: «إنّ هؤلاء القوم قد لَزِموا طاعَه الشيطان و تَوَلّوا عَن طاعَه الرحمن و أظهَروا الفسادَ و عُطِّلوا الحدود و أظهروا الفسادَ و اُحِلّوا حَرامَ الله و حَرِّموا حَلالَه» (اين قوم – امويان حاكم – به اطاعت شيطان درآمده به تبعيّت خداي رحمان پشت كرده اند، تباهي را آشكار كرده اند، حدود الهي را تعطيل كرده، اموال عمومي را به خود اختصاص داده، حرام الهي را حلال نموده و حلال او را حرام كرده اند.) حسين نظارت بر كار حكومتها را سيره ی نبوي معرّفي مي كند. نتيجه ارزيابي او از حاكم وقت اين است: یزید شارب الخمر است؛ مُعلِن بِالفِسق است؛ تجاهر به گناه ميكند؛ او صلاحيت ندارد. لازمه ی چنين سخنی این است كه من بتوانم ارزيابي كنم و بعد مطالبم را ذكر كنم. او زمانی که لشکريان مقابل را مخاطب خطبه ی تاريخي خود قرار داد، روی این نکات دست گذاشت که ويژگيهایي که يك حكومت صالح بايد داشته باشد، در اين حكومت موجود نيست. لذا نتيجه گيري هاي بعدي را مي كند.
حقّ چهارم، حقّ انتقاد و اعتراض است. حسين (ع) انتقاد و اعتراض را براي خود به عنوان يك حق قائل است. قبل از حسين (ع) هم امام علي(ع) به این حق قائل بود. علی به مردم ياد داد: از من انتقاد كنيد؛ كاستيهاي كار من را بگوئيد. او هرگز منتقدش را با مشكل مواجه نكرد. ملاك اسلام حسيني و اسلام علوي اين حقوق است! نه زيارت كردن و شمع روشن كردن! نه سينه زدن و گِل به سرکشيدن. ما کجا بوده ايم و به كجا رسيده ايم؟ اين دين را كه جاي افتخار دارد و بند بند كلماتش براي ما مايه ی افتخار است به كجا رسانده ايم؟ لذا مي آيد تا اعتراض و حقّ خروج بر حكومت را ذکر کند. حال جالب اينجاست: اگر متون علمای اهل سنّت را بخوانید می بینید بحث فقهی و حقوقی کرده اند که یک نفر با اميرالمؤمنين بیعت نکرده، بر او خروج كرده و قتلش واجب است! من در بحث باغي ذكر كردهام: باغي، آن چنان كه در قانون مجازات اسلامي به غلط و بي سوادي نوشته شده است، محارب نيست. كساني كه این ها را نوشته اند، بايد پاسخگوي مسائل شرعي باشند. هر كسي كه بر هر حكومتي خروج كرده است، محارب محسوب شود، و الّا حسين بن علي هم نَعُوذ بِالله محارب محسوب می شود. اجازه دهيد در كشور و جامعه ی اسلامي همواره حقّ اعتراض تا زمانی که فرد دست به اسلحه نبرده است، باقي بماند. حكومت ها ميبايد حقّانيت خود را در عمل اثبات كنند وگرنه اين كه در فقه اهل سنّت هم هست: ” حسين بن علي عليه حكومت خروج كرده است پس قتلش واجب است. بعد هم توجیه می کنند که اگر گفته است: يزيد شارب الخمر است، دو شاهد عادل شهادت نداده اند. این مطلب، قابل اثبات نيست!” به همين سادگي مطلب را حل مي كنند.
حقّ پنجم، حقّ امنيّت مخالف است. مسلم بن عقيل، پسر عمّ حسين بن علي، مستند این حق را به نقل از پيامبر ميخواند. آنجا كه در خانه ی هانی پشت پرده ايستاده است. قرار است وقتي عبيد الله بن زياد به خانه هاني آمد، مسلم از پشت پرده بيرون بیاید و ابن زیاد را به دَرَك واصل کند؛ او بيرون نمي آيد؛ ابن زیاد هم از خانه خارج مي شود؛ هانی ميگويد چرا به قرار عمل نكردي؟ مسلم ميگويد: يادم آمد به اين سخن پيامبر « الايمانُ قَیِّد الفَتك ». ( در زبان عربي فتك دقیقاً معنی ترور مي دهد.) مؤمن پنهاني كسي را نمي كشد؛ ايمان ترور را به زنجير كشيده است. من بخواهم بجنگم، ميروم در ميدان جنگ مرد و مردانه با عبيد الله بن زياد مي جنگم؛ نميروم پشت پرده قایم شوم و او را ترور كنم. این موارد را تنها در کربلا می توان سراغ گرفت. امنيّت جاني حتّي براي مخالف! لذا این در تاریخ ماند: حسین و حسینی ناجوانمردانه مخالف خود را نميكشد؛ اعلام مي كند به ميدان بيا تا با تو به شكل فيزيكي بجنگم. راستي دگرانديشان در سال ۷۶ با چه پشتوانه ی ايدئولوژيكی ترور شدند؟ قتلهاي زنجيره اي را مي گويم. حجاريان چطور؟ آيا آنها كه در زمان ما ادّعاي حسيني دارند، به حقّ امنيّت مخالف حكومت باور دارند؟ بگذاريم و بگذريم.
حقّ ششم، حقّ ” نا حق بودن” است. شب عاشورا حسين بن علي اصحاب خود را جمع ميكند و ميگويد: ” شب تاريك است؛ پایان اين راه براي من مشخّص است؛ جز شهادت نيست؛ مرا رها كنيد؛ شما آزاديد؛ هيچ عهدي با شما ندارم.” اخلاقاً اگر كسي ميرفت، کار بدی بود؛ امّا به لحاظ حقوقي او مجاز است كه برود. كسي كه حسين (ع) را ياري نكند، ناحق است. و حسين (ع) اين ” نا حق بودن ” را امضاء ميكند. چندين جای دیگر هم، يك به يك ذكر ميكند: ” شما مرا دعوت كرديد؛ اگر بخواهيد ميآيم؛ اگر هم نخواهيد بر ميگردم.” او الزام ندارد. از لا به لاي كلمات او به اين نتيجه می رسيم كه حسين، عدم پيروي از خود را اخلاقاً شماتت ميتواند بكند، امّا به لحاظ حقوقي افراد را آزاد ميگذارد. افرادي هم بودند كه رها ميكنند و مي روند؛ نامشان هم در تاريخ ثبت است. در مجموع اين شش حق سيماي حقوق مردم در اسلام حسيني است.
حال پس از اينكه بیان کردم در قیام حسین محوريت با دين بود و برای حسین، اسلام در عرصه ی عمومي مطرح بود، و در رابطه با اسلام سياسي و حقوق مردم سخن گفتم، به بند پنجم سخن می پردازم.
در اسلام حسيني، عالمان اگر چه امتياز ويژهاي ندارند، امّا وظايف و تكاليف خاصّي دارند. امام حسین تكاليف عالمان، به زبان دقيق تر وظايف نخبگان در اسلام حسيني را در يك خطبه ی بلند توضيح داده است. اين خطبه به عنوان خطبهاي كه امام حسين (ع) در مني ايراد كرده است، در كتاب ” تُحَفُ العُقول” آمده است. ( مقالة مستقلي در اين زمينه در زماني كه زندان بودم نوشتهام؛ در همان زمان در روزنامه صبح امروز تحت عنوان ” وظيفه ی عالمان ديني از زبان امام حسين (ع)” منتشر شد.) امام حسین در این خطبه ذكر مي كند كه وظيفه ی اصلي عالمان، همچون مردم امر به معروف و نهي از منكر است؛ عالمان و نخبگان ميبايد در امر به معروف و نهي از منكر پيشتاز جامعه باشند. و بعد عالمان زمانه اش را شماتت ميكند که شما چرا چنين نكرديد؛ وظيفه ی شرعي و عقلي شما اين بود كه وقتي انحرافات را در جامعه ديد، تذكر دهيد؛ و شما چنین نكرديد و نگفتيد و امروز از آن منزلت ساقط شدهايد. به هر حال در اسلام حسيني علما امتياز و ” حقّ ويژه” ندارند؛ امّا وظيفه ی خاص دارند و آن پيشتازي در امر به معروف و نهي از منكر است. علم اين نكته را برگردة انسان مي نهد كه بيشتر ببيند و بيشتر عمل كند.
وآخرین مطلب در اسلام حسینی، حسین چه كاره است؟ در تلقّي سنّتي، حسين منصوب، منصوص، معصوم، عالم به غيب و از طينت ديگر است. امّا مي توان بر مبنای آنچه که حسین خود را بدان معرّفی کرده است، حسين را در سه كلمه معرفي كرد: حسين (ع) يك مسلمان است و مانند همة مسلمانان مكلّف به تكاليف عمومي مسلمانان است. دوم: حسين (ع) يك عالم دين است و مانند همه ی علماي بصير موظّف به وظايف عالمان است. سوم: حسين (ع) از اهل بيت پيامبر (ص) است و به واسطه ی اين قرابت، وظيفه ی سنگين تري بر دوش دارد. تنها نكتهاي كه حسین با ما متفاوت است، همين نكته ی سوم است؛ يعني در مسلماني و در عالم بودن ديگران هم مي توانند با حسين بن علي شريك باشند؛ هرچند درجه ی دين و علم او از درجات امثال ما افضل است. او در روز عاشورا ميگويد: در تمام كرة زمين بگرديد پسر دختر پيامبر را جز من نخواهيد يافت و آن وقت خجالت نمي كشيد كه دست روي كسي بلند مي كنيد كه قرآنی كه شما به آن ايمان داريد، به تعبیر پيامبرش مودّت ما را از شما خواسته است؟ « إِنِّی لا أَسئَلُکم علیه أَجراً اِلّا المَوَدَّه فِی القُربی ». ( من پيامبر از شما اجري نمي خواهم جز دوستي با اهل بيتم.) و حسين (ع) ميگويد: دوستي اين است؟! مهمان دعوت ميكنيد، مهمان كشي ميكنيد؟!
تنها نكته اي كه در كلمات امام حسين (ع) به چشم ميخورد، همين مورد آخر است. اين مورد قابل تعميم نيست؛ يعني ما با امام حسين در نوه ی پيامبر بودن شريك نيستیم؛ امّا اين مسأله صرفاً براي احتجاج به كار رفته است و باعث شده است كه سخن حسين نافذتر و جذّابتر باشد، و امثال حُر را به خود جذب كند. امّا آنچه در حسين برجسته است همان دو نكتهي اوّل است. او مسلمان و عالم است؛ و همينها براي اسوه بودن كافي است.
نتيجه گيري در بازخواني اسلام حسيني اینست كه اوّلاً: اين اسلام براي مسلمان هويت است؛ حسین دغدغه و حساسيت حضور دين در عرصه ی عمومي دارد؛ اين اسلام سياسي است؛ به سياست كار دارد؛ امّا در عين اينكه به سياست كار دارد رعايت كننده ی حقوق مختلف مردم است؛ يك به يك اين حقوق را توضیح دادم: حقّ انتخاب زمامدار، حقّ بيعت، حقّ نظارت و ارزيابي، حقّ انتقاد و اعتراض، حقّ امنيّت مخالف، حقّ ناحق بودن، حقّ آزادي مذهبي با آن برخوردي كه با عبدالله بن عمر نسبت به پدر او داشت، و مواردي از اين قبيل. و بالاخره جايگاه عالمان ديني و نخبگان در اين تلقّي اسلامي را بیان کردم و اينكه حسين (ع) هرگز خود را تافته ی جدا بافته معرّفي نكرده است. سلام بر حسين وبر پيروان حسين.
والسلام
سایت امروز