محسن کديور: ترازوی وزن و نفوذ؟ تأملاتی پيرامون ادب نقد و نقد نافروتنانه

گویانیوز، یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۸

محسن کديور: ترازوی وزن و نفوذ؟ تأملاتی پيرامون ادب نقد و نقد نافروتنانه، اکبر گنجی

سال گذشته طی ده مقاله آرای آقای محسن کديور و نقدهای او را بر نمادهای نوانديشی دينی(عبدالکريم سروش، مصطفی ملکيان، و محمد مجتهد شبستری) مورد نقد و بررسی قرار دادم. اما متأسفانه در شيوه‌ی برخورد غير علمی و غير اخلاقی جناب کديور با مخالفان و منتقدان فکری‌اش خصوصاً انديشمندانی که نمادهای نوانديشی دينی هستند تغييری حاصل نشده‌است. بنابراين، می‌کوشم تا در يادداشت حاضر نوشته‌های اخير آقای کديور را در نقد مخالفان فکری‌اش بررسی کنم و عيار داوری‌های او را به محک نقد بسنجم.

۱. اما پيش از آن خوبست ببينيم که آقای کديور از کدام جايگاه آرای ديگران را مورد نقد قرار می دهد و در بازار انديشه برای خود چه مقامی قائل است. محسن کديور در سخنرانی شب عاشورای سال جاری در توصيف آيت الله منتظری با بيانی مبالغه آميز می گويد که آن مرحوم از نظر علمی(دانش و شناخت) از همه آدميان کره خاکی بالاتر است. بعيد می دانم که کسی در ارادت راقم اين سطور نسبت به آيت الله منتظری ترديد داشته باشد. من در تمامی دوران برکناری و حبس آن بزرگوار از او دفاع کردم و هر جا که توانستم از او به نيکی ياد کرده ام، و البته او را به حق سزاوار اين نيکنامی می دانم. و معتقدم که جايگاه آن مرد در دفاع از حقوق مردم و مخالفان، و نيز مبارزه اش با رژيم ستمگر حاکم هنوز هم به شايستگی مورد تجليل قرار نگرفته است. اما اگر غلو در حق ائمه ی شيعيان مجاز نباشد، در حق آيت الله منتظری هم مجاز نخواهد بود. من يقين دارم که خود آن مرحوم هرگز چنان ادعاهايی را درباره خود نداشت، و هرگز خود را اينگونه به مردم و مقلدانش معرفی نمی کرد. اما ممکن است خوانندگان از خود بپرسند که چرا آقای کديور که مبالغه ی در حقّ امامان شيعه را ناروا می داند اين کار را در حقّ آيت الله منتظری جايز می شمارد. تأمل در متن سخنان آقای کديور و مقتضات درون متنی آن می تواند ما را تاحدّی به درک اين رويکرد مبالغه آميز نزديک کند. آقای کديور درست پس از آنکه آيت الله منتظری را عالمترين عالمان روی کره خاک می خواند مدعای ديگری را اما اين بار درباره خود مطرح می کند. خوبست که اصل سخنان را با هم مرور کنيم:

“از علمش بگويم؟ چه کسی را در اين کره خاک سراغ داريد که به اندازه منتظری بشناسد؟ بداند؟ در ميان عالمان فراوان مدتها کوشيدم تا توانستم کسی را پيدا کنم که امروز به شاگردی اش افتخار می کنم. افراد فراوانی برايم نامه نوشته اند، “خودت کسی شده ای، چرا برای منتظری نامه می نويسی، استفتاء از او می کنی؟ خودت بنويس”. گفتم: ما در مکتبی درس خوانده ايم که تا بزرگمان زنده است خودمان سخن نگوئيم. بگذار حرف حق از دهان استاد من بر آيد که من هر چه دارم از او دارم. حرف درست گفته ام، از او ياد گرفته ام. و او سخنی گفت که در تاريخ کم سابقه بود و من در اين جلسه به تشريح آن خواهم پرداخت”[۲].

ظاهراً نکته ی ضمنی آن مدعا اين است که خود آقای کديور اکنون “کسی” شده است و ديگر نيازی ندارد که برای آيت الله منتظری نامه بنويسد و از ايشان استفتاء کند، و اگر آن موقع آن کار را می کرد صرفاً از روی ادب و فروتنی عالمانه بوده است. البته معنای ضمنی ديگر آن سخن اين است که اکنون پس از درگذشت آن مرحوم جناب کديور را می توان جانشين آيت الله و محل مراجعه ی مؤمنان دانست، و اين منزلت علمی بالا و مرجعيت دينی رفيع ايشان را مجاز می دارد که تکليف دينی بودن يا نبودن نوانديشان دينی را هم معين کند، و سرّ ضمير امثال سروش و شبستری و ملکيان را برای مؤمنان افشا و برملا کند، و حتّی درباره ويژگيهای اخلاقی شخص آنها هم داوری کند و فتوا صادر نمايد.

ايشان در اطلاعيه ای هم که در حمايت از کانديداتوری مهندس موسوی (به تاريخ ۲۳/۲/۸۸) منتشر کرد مردم ايران را از موضع يک مرجع طرف خطاب قرار داد:

“به فرزندان عزيزم، پويشگران “موج سوم”، درود می‌ فرستم و به همه آن‌ها اکيدا توصيه می ‌کنم رعايت اخلاق و انصاف از الزامات مدرسه روشنفکری اسلامی است…متأسفم که در ميان شما نيستم، اما دلم برای ايرانی آباد، آزاد و مقتدر می‌ تپد، ايرانی که تجسم خردمندی و تدبير و ارزش‌های اسلامی باشد”.

اما مهمترين از اين موارد آن است که ايشان در مقام تشخيص احکام و فرامين دينی موقتی و دائمی نظری را ابراز کرده است که نتيجه ی منطقی آن اين است که جز شخص ايشان هيچ کس ديگری صلاحيت تفکيک اين دو نوع احکام را ندارد:

“اگر به يقين (نه به ظن و حدس و گمان) محرز شد که حکمی ديگر طريقيت ندارد و مصلحت آن منتفی شده و موصل به مقصد نيست، در اين صورت واضح است که اعتبار آن تا زمان طريقيت آن بوده است نه مطلقا… واضح است که تشخيص احکام مشروط به مصلحت و موقت از احکام ثابت و دائمی کاری تخصصی است و آشنايی عميق با کتاب و سنت از يک سو و اطلاع از دستاوردهای جديد دليل عقل(يا تواناييها و محدوديت های عقل در عصر تجدد) می طلبد”[۳].

اين عبارات تلويحاً خوانندگان را به سوی شخص ايشان راهنمايی می کند زيرا:

اول آنکه، مطابق رأی آقای کديور اسلام فقيهان، که او آن را “اسلام تاريخی” می خواند، در خور نقد و اساساً مردود است. بنابراين، فقيهان که همچنان در چنبره اسلام تاريخی گرفتارند صلاحيت چنان تفکيک مهم و اساسی را ندارند[۴].

دوّم آنکه، علاوه بر آن، فقها با “دستاوردهای جديد دليل عقل” هم آشنا نيستند، و همين امر دليل ديگری است مبنی بر آنکه ايشان از انجام آن تفکيک ضروری ناتوان اند.

سوّم آنکه، نوانديشان دينی، يعنی کسانی مانند عبدالکريم سروش، محمد مجتهد شبستری،مصطفی ملکيان و آرش نراقی، اساساً از منظر او “دينی” به شمار نمی روند، چرا که نظرات ايشان درباره وحی، قرآن، نبوّت، و فقه با نظرات آقای کديور متفاوت است. [۵].

نتيجه آنکه، تنها کسی که هم “آشنايی عميق با کتاب و سنت” دارد و هم “دستاوردهای جديد دليل عقل”را می شناسد هيچ کس نيست جز شخص آقای کديور. به بيان ديگر، ظاهراً تنها يا بهترين کسی که صلاحيت تفکيک احکام دائمی را از احکام و فرامين موقتی و منسوخ دارد آقای کديور است. او برای خود چنان وزن و نفوذی قائل است که به اعتبار آن خود را محق می داند که وزن و نفوذ ديگران را معين سازد، و تعيين تکليف کند افراد به بيان چه نوع مدعياتی مجاز هستند.

۲. آقای کديور از همين موضع رفيع است که به نقد روشنفکران و نوانديشان دينی برمی خيزد و می کوشد تا سرّ ضمير ايشان را بزعم خود برملا کند. او در مرداد ماه ۱۳۸۷ در گفت و گويی نمادهای نوانديشی دينی را “تقی زاده” های کنونی می خواند که باطن غيردينی خود را رياکارانه پنهان می کنند، و عقايد اصلی شان را به صراحت برملا نمی کنند:

“ممکن است منظور از عصری شدن چيزی شبيه سخن تقی زاده باشد که ” ما بايد از فرق سر تا نوک پا غربی شويم” و هر چه خلاف اين گزاره باشد غلط است. امروز هم هستند کسانی که ممکن است اين سخن را به زبان نياورند، اما انحلال در مدرنيته نتيجه نهايی افکار آنها است. يعنی ما می بايد تسليم مدرنيته شويم و اين دنيای جديد را بپذيريم. دين مان را هم به شکل مدرن بفهميم تا رستگار شويم و رستگاری هم البته به معنای مدرن کلمه مراد می شود… بنده به شدت با بحثی به عنوان “عبور از متن مقدس” مخالفم و به نظرم گفتن آن مثل اين است که بگوييم عبور از اسلام… اگر قرار باشد مسئله ” عبور از متن ” و ” تفسير کاملا آزاد ” و ” غايت گرايی “مطرح شود بدون هيچ تعارفی بايد گفت که نه نامی از اين دين می ماند نه نامی از آن دين. .. در واقع اگر منصف و صادق باشيم و بدون تعارف واقعيت آنچه که بدان رسيده ايم را ذکر بکنيم… اگر چنين باشد، با چنين افرادی نبايد به عنوان افراد دينی ياد کرد. مشکل بزرگی که در اينگونه مباحث در جامعه ما وجود دارد اين است که به خاطر محدوديت هايی که برای افکار و بيان اعتقادات وجود دارد، افراد در بيان ما فی الضميرشان صداقت و صراحت نمی ورزند. لذا مسائل در چند لايه پيچيده می شود که فهم اين نکته دشوار می شود که بالاخره آيا اين مطالبی که گفته ميشود، اعتقاد صريح گوينده هست؟ يا اينکه نيست؟”[۶].

به نظر می رسد که منظور آقای کديور در اين عبارات عبدالکريم سروش باشد، هرچند که او در جلسه ای اين عبارات را ناظر به مصطفی ملکيان دانسته است نه سروش. اما واقع آن است که ايده “عبور از متن” توسط سروش مطرح شده بود نه مصطفی ملکيان. [۷]. حتّی اگر بپذيريم که اتهام بی دينی ناظر به ملکيان است و نه سروش، همچنان جای اين پرسش است که آيا مگر آقای کديور به مقام خدايی رسيده است که از درون مؤمنان آگاه است و با چنان اطمينانی از راز بی دينی ايشان پرده برمی دارد؟ آنچه او را به اين گونه دليری ها برانگيخته است، ظاهراً ميزان بالای وزن و نفوذ اجتماعی و علمی ای است که او برای خود قائل است.

۳. اما ماجرا به اينجا خاتمه نمی يابد. از دوران انتخابات رياست جمهوری و آغاز جنبش سبز تحولات سياسی ايران چنان شتاب و اهميتی يافت که همه چيز را تحت الشعاع قرار داد. و بنابراين، به تبع بحث های کلامی و دين شناسانه هم به حاشيه رفت. سروش و شبستری و ملکيان در اين دوران آرای دين شناسانه خود را بيان نکردند. اما کديور در سراسر اين دوران بحرانی از هيچ فرصتی برای تخطئه ی اين متفکران چشم پوشی نکرد. او انتخابات رياست جمهوری را فرصت مغتنمی برای تسويه حساب با عبدالکريم سروش يافت. او در بيانيه ای که در ۲۳ ارديبهشت در حمايت از مهندس موسوی انتشار داد، مهم ترين دليل ورود خود را به اين عرصه انتقاد های عبدالکريم سروش از مير حسين موسوی اعلام کرد و در اين خصوص نوشت:

“[دليل ورود من به اين عرصه] عدم رعايت انصاف از سوی برخی دوستان محترم در اظهارنظرهای تبليغات انتخاباتی نسبت به کانديدای رقيب اصلاح‌طلبشان بود…به دور از مروت است که به جای ذکر فضايل نامزد انتخاباتی مورد نظر، به قدح و بيان کاستی‌های رقيب اصلاح‌طلب بپردازيم…در اين عرصه از دوستان جوان کم‌تجربه انتظاری نيست، اما دوستان مجرب و دانشمندان فرهيخته را چه می ‌شود که برخلاف انتظار اين چنين پرخاشگرانه می ‌تازند؟ حکمت و عرفان، تواضع می‌آورد و پرهيز از جدل (آن هم غير حَسَن) رويه عالمان متخلّق و سالکان واصل بوده است… رهنورد و موسوی از دانش‌آموختگان مدرسه “روشنفکری اسلامی”‌اند. مدرسه‌ای که اساتيد آن شريعتی و مطهری و طالقانی و بازرگان و بهشتی بوده‌اند. موسوی هنوز به آموزه‌های استوانه‌های اين مدرسه باور دارد. اين‌که رئيس جمهورِ اهل عمل پيرو مدرسه روشنفکری اسلامی باشد، نه ‌تنها عيب نيست، که حُسن است. او جهت‌ها و سويه‌های تصميمات خود را از اين مدرسه می ‌گيرد…در مدرسه روشنفکری اسلامی وحی الهی حکيمانه و خردمندانه قرائت می‌ شود، قرآن قلب اسلام تلقی می ‌گردد…عرض عريض عالم غيب نيز به پهنای عقل خُرد بشری فروکاسته نمی‌شود… در مدرسه روشنفکری اسلامی قرار نيست امور مشترک همه اديان يا معنويت يا عرفان يا اخلاق يا حقيقت به نام اسلام عرضه شود. در مدرسه روشنفکری اسلامی همه اجزای اسلام از ايمان و اخلاق و عبادات و اجتماعيات در کنار هم مورد عنايت قرار می ‌گيرد. در اين مدرسه در عکس‌العمل به استفاده ابزاری حاکمان از ديانت و فقاهت و شريعت، فقاهت و شريعت به بهای ارتقای عرفان و معنويت تحقير و تقليل نمی‌شود…در اين مدرسه در عين بازسازی منضبط انديشه اسلامی بر اساس روش اجتهاد، وحی الهی به معارف بشری فرو کاسته نمی‌ شود”[۸].

در اينجا کديور به جای نقد ادله مدعيات سروش درباره ی نقش مهندس موسوی در انقلاب فرهنگی، و نشان دادن نقص دلايل مدعای او، به نقد روان شناختی شخص او می پردازد، و او را به صفات بی انصافی، بی مروّتی، عدم تواضع، تاختن پرخاشگرانه، و استفاده از جدال غير احسن موصوف می کند.

از سوی ديگر، آقای کديور می داند که در حال حاضر سروش، شبستری، و ملکيان مهم ترين نمادهای نوانديشی يا روشنفکری دينی در ايران هستند. اما چون او با اين متفکران مخالف است می کوشد در برابر آنها چيزی به نام “مدرسه روشنفکری اسلامی” علم کند، مدرسه ای که به زغم او “اساتيد آن شريعتی و مطهری و طالقانی و بازرگان و بهشتی” اند و ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد دانش آموختگان آن. آموزه های استوانه های اين مدرسه هم چيزی نيست جز نفی مواضع دين شناسانه ی سروش و شبستری و ملکيان. البته هيچ معلوم نيست که انتساب مهندس موسوی به مکتب امثال مرحومان بازرگان و مطهری و شريعتی تا چه حدّ دقيق باشد. برای مثال، مهدی بازرگان و مرتضی مطهری ولايت فقيه را قبول نداشتند. مطهری در فروردين سال ۵۸ ، در آستانه ی برگزاری رفراندم جمهوری اسلامی، در سيمای جمهوری اسلامی تصريح کرد که “ولايت فقيه‏ به اين معنی نيست که فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملا حکومت‏ کند…تصور مردم آن روز – دوره مشروطيت – و نيز مردم ما از ولايت فقيه اين نبود و نيست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را بدست‏ گيرند”[۹]. مهدی بازرگان هم علاوه بر انتقادات اساسی ای که نسبت به اصل ولايت فقيه داشت، در آخرين نوشته ی دين شناسانه اش به اين نتيجه رسيد که “دين فقط برای خدا و آخرت” است. مهدی بازرگان نگاهی کاملاً ناقدانه به آيت الله خمينی داشت و در سال های آخر عمرش سخنانی درباره ی او می گفت که امروز هم قابل انتشار نيست. علی شريعتی که به دنبال “اسلام منهای آخوند” بود، در نامه ای خطاب به پدرش نوشت : “تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق يافته است و اين موفقيت موجب شده است که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطايی و اسارت در کليساهای کشيشی و بينش متحجر و طرز فکر منحط و جهان بينی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقليد سازی، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گريزان از اسلام ، آزاد شده است”[۱۰]. و در نامه ديگری می نويسد :”و اين ديگر نياز به گفتن ندارد، که اسلام جز من و تو و امثال من و تو هيچ کس را ندارد. از روحانيت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری و اگر آبی نمی آرند، کوزه ای نشکنند بايد سپاس گزارشان بود”[۱۱]. آيا مهندس موسوی به اين نظرات باور دارد يا مخالف آنهاست؟ من پاسخ اين پرسش را نمی دانم. اما دست کم يک نکته آشکار است که مهندس ميرحسين موسوی در يک سال اخير صدها بار به آيت الله خمينی اشاره نموده و شعار خود را بازگشت به آرمان های آيت الله خمينی اعلام کرده است، اما تاکنون چند بار از استوانه های “مدرسه روشنفکری اسلامی”، به تعبير جناب کديور، نام به ميان آورده است؟

۴. درگذشت آيت الله منتظری فرصت ديگری برای آقای کديور فراهم آورد که از فضای عاطفی به وجود آمده باز هم برای تسويه حساب با نمادهای نوانديشی دينی بهره بجويد. او در شب هفتم رحلت آيت الله منتظری که با روز عاشورا مصادف بود، در ضمن دو سخنرانی، بدون آنکه هيچ مناسبت روشنی درکار باشد، به نقد آرای نوانديشان دينی پرداخت.

برای مثال، او در سخنرانی شب عاشورا (۵ دی ماه ۸۸) در مرکز اسلامی اوکلند، موضوع بحث خود را تحليل نامه آيت الله منتظری به روشنفکران دينی و نوانديشان دينی قرار داد، و تمام نظرات دين شناسانه ی سروش، شبستری، و ملکيان را آرايی نامدلل و معلول استبداد دينی حاکم بر ايران به شمار آورد. لبّ موضع آقای کديور روشن است: اگر عواملی را که به ايجاد آن نظريات منتهی شده است از ميان برداريم، يعنی اگر استبداد دينی حاکم را محو کنيم، اين متفکران هم آرای خود را پس خواهند گرفت، و ديگر چنين نظرياتی از جانب ايشان مطرح نخواهد شد. اگر به اين متفکران احترام بگذاريد، آنها هم به اسلام احترام خواهند گذاشت و با آن مهربان خواهند شد. او صريحاً از سروش، شبستری، و ملکيان می خواهد که آرای خود را در رسانه ها مطرح نکنند، و به جای آن بيشتر مطالعه کنند و به جای طرح شبهه، شبهه زدايی کنند. او آرای دين شناسانه ی ايشان را صرفاً “شبهاتی” می داند که نه با قرآن سازگار است و نه با عرفان و فلسفه مسلمين. او با لحنی سراسر تصويب آميز از قول آيت الله منتظری نقل می کند:

“اگر شبهه ای پيش آمده به خاطر حکومت استبداد دينی در ايران است. اگر اين استبدادها را شما نمی ورزيديد، رابطه ی نوانديشان و روشنفکران با مسائل دينی بسيار مهربان تر از اين بود که الان هست. ديگر کسی[يعنی مصطفی ملکيان] سراغ معنويت نمی رفت،می گفت آن چه که ما در اسلام داريم، اون معنويت محتوم ما را ضمانت می کند، ديگر کسی در وحی بودن قرآن ترديد نمی کرد،نمی گفت: اين کلام خداست، يا کلام پيامبر است؟ چرا؟ چون در قرآن اشکالاتی است. اگر بگوئيم اين وحی خداست به دامان کبريايی خدا می نشيند. می گفت اين شبهات قبلا هم بوده،می گفت پاسخ دارد، اما شما به گونه ای با مردم رفتار کرده ايد، آن قدر به علما، به دانشمندان، بی احترامی کرده ايد، که آنها می خواهند به طور کلی از شر شما نجات پيدا کنند. اگر شما با مردم مهربان تر بوديد، آنها هم با اسلام مهربان تر بودند… به نوانديشان و روشنفکران هم پدرانه نصيحت کرده است، گفته می دانم با شما نامهربانی کرده اند، می دانم که اصحاب قدرت شما را رنجانيده اند، اما شما از اسلام نرنجيد، و با اسلام مهربان تر باشيد، مسلمات دين را جدی تر بگيريد، درباره ی آنها بيشتر مطالعه کنيد، هر شبهه ای به ذهنتان رسيد آن را در رسانه ها مطرح نکنيد، کوشش بکنيد مسئولانه تر با اين مسائل برخورد کنيد، وظيفه ی روشنفکر و نوانديش مسلمان توليد شبهه نيست، تقويت شبهه نيست، پاسخ به شبهات است، وقتی که ديد هيچ کدام از علما آن چه که بايد انجام نمی دهند،خودش با همه ی مشاغلی که داشت، قلم به دست گرفت، کتاب نوشت، رساله نوشت، سفير حق و صفير حق، در توضيح و در تبيين وحی از زبان خودش. تا نشان دهد اين که گفته می شود[يعنی عبدالکريم سروش می گويد] وحی بسط تجربه ی نبوی است، يا اينکه گفته شود در قرآن خطا يافت می شود، و يا اينکه الفاظ وحی ساخته ی رسول خداست، معانی از درون او جوشيده است، يا وحی قرائت نبوی از جهان است[يعنی محمد مجتهد شبستری گفته است]، اين با ظواهر قرآن نمی سازد، مهم تر از آن، بسيار مهم تر از آن، با سخن هيچ عارفی هم جور در نمی آيد، اين با سخن حکيمان مسلمان هم سازگار نيست، حکيمان و عارفان مسلمان، وحی را، پيامبر را، علت قابلی وحی دانسته اند، يعنی گيرنده ی وحی دانسته اند، و نه فرستنده ی وحی. بر اين اساس آيت الله العظمی منتظری به دقت مرزبان و نگهبان اسلام بود”[۱۲].

در همان روز آقای کديور در سخنرانی ديگری به مناسبت هفتمين شب درگذشت آيت الله منتظری (مرکز نور و دانش، نيوجرسی، ۵ دی ماه ۸۸)، مجدداً آرای شبستری و ملکيان و سروش را به نقد می کشد. ابتدا به نظريه ی معنويت مصطفی ملکيان اشاره می کند که مطابق آن توسل به معنويت که عصاره ی همه ی اديان است، برای دستگيری از ما کفايت می کند. سپس به نظريه محمد مجتهد شبستری می پردازد که به اعتبار آن “قرآن کريم تجربه شخص مکرم نبی اسلام است و اين الفاظ تفسير خاص اوست. قرآن کريم نه وحی منزل الهی به لفظ و معنا، بلکه ساخته و پرداخته ذهن پاک نبی مکرم است”. کديور معتقد است که در بستر اين نظريه ها بود که “آيت الله منتظری وارد گود می شوند”. و سپس دوباره به تفسير پيام آيت الله منتظری به نوانديشان و روشنفکران می پردازد. به اعتقاد و توضيح او، آيت الله منتظری در کتاب سفير وحی و صفير حق:

“اثبات کرد که وجود مقدس پيامبر بيش از علت قابلی برای وحی نمی تواند باشد. و هيچ عارف و حکيم مسلمانی، در طول تاريخ اسلام، نپذيرفته است که پيامبر علت فاعلی وحی شده باشد.و اين از عرفان و فلسفه ی اسلامی کاملاً به دور است. اما با چنان ادبی سخن گفت که حتی مستشکل را با دامن زهد خطاب می کرد. عزتت مستدام . اين شيوه برخورد عالمانه با مسائلی است که در زمان او اتفاق افتاد. من همواره بعد از اين رساله که توسط استاد نوشته شد، او را به جای فقيه عاليقدر “حکيم متأله و فقيه عاليقدر” خطاب می کردم. چرا که به نظرم رسيد که تمام افکار و تعاليم علامه طباطبايی در وجود او تبلور يافته است”[۱۳].

اما او هرگز توضيح نمی دهد که بنا به کدام دلايل آيت الله منتظری “اثبات کرد” که “قرآن کلام الله است” و پيامبر صرفاً نقش قابلی داشته است. آيت الله منتظری صرفاً فرايند وحی را براساس مدل علم حضوری و تبديل آن به علم حصولی توصيف کرده اند. و اين رويکرد، به توضيحی که در بخش چهارم مقالات “قرآن محمدی” تحت عنوان “عصمت” آورده ام، نه تبيينی از فرآيند تجربه وحيانی به دست می دهد و نه توانايی آن را دارد که عدم ورود خطا به متن را موجه سازد. در عين حال، اين مدعا هم که “تمام افکار و تعاليم علامه ی طباطبايی در وجود آيت الله منتظری تبلور يافته است” بدون شک کاذب و از جنس اظهارات مبالغه آميز اهل منبر است. برای مثال، مرحوم علامه طباطبايی به شدّت با دموکراسی و حقوق بشر مخالف بود، حال آنکه مرحوم آيت الله منتظری نه فقط مدافع حقوق مخالفان بود، بلکه رفته رفته به آن سمت می رفت که فقه خود را با اقتضائات دموکراسی و حقوق بشر سازگار سازد.[۱۴] همچنين آرای طباطبايی در خصوص وحی و کلام الله بودن قرآن هم با آرای آيت الله منتظری، آن چنانکه در کتاب سفير وحی و صفير حق آمده، تعارض دارد.

۵. يکی از مهمترين مواضع اختلاف آقای کديور با نمادهای نوانديشی دينی مسأله فقه و اسلام فقاهتی است. عبدالکريم سروش در ۳۱ تير ماه ۱۳۸۸ در گفت و گويی درباره جنبش سبز و حکومت دينی ايران اظهار داشت:

“بايد به سويی برويم که در آن نتوان با فتوای هيچ مفتی ای کسی را نصب کرد يا کسی را عزل کرد. البته ما در يک شرايطی به سر می بريم که خود نظام ما فتوا را مهم و محترم می شمارد. تمام نکته همين است که در يک نظام دمکراتيک اساسا اين بساط بايد جمع شود. ما قانون داريم و قانون داريم و همين. وقتی شما فتيله بعضی از اين احکام را بالا بکشيد چراغ دين دود می زند و همه خانه آتش می گيرد. لذا اتفاقا در جامعه چند فرقه ای [که در آن انواع دينداران و حتی بی دينان وجود دارند] بايد اين فتيله را پايين نگه داشت تا همگان بتوانند در اين جامعه فعاليت کنند.”[۱۵].

همانطور که از اين بيانات برمی آيد، نگاه سروش به فقه کاملاً منتقدانه است. به اعتقاد او، بالا کشيدن فتيله فقه منجر به دود کردن چراغ دين و سوزاندن کل خانه می شود. تا حدی که من می فهمم، منظور او از “خانه” در اين جا دو چيز است: دين، و ايران. بنابراين، از نظر سروش بايد فتيله ی فقه را پايين کشيد، و بساط حکومت فقهی و اسلام فقاهتی را برچيد. روشن است که اين رويکرد به معنای آن است که سبک زندگی مقبول فقه (يعنی علمی که کديور در آن متخصص است) به حاشيه رانده می شود، و بنابراين، طبيعی است که فقيهان از جمله آقای کديور اين رويکرد را برنتابند. جناب کديور از مراسم عزاداری آيت الله منتظری و محرم استفاده کرد تا هم به سروش پاسخ بگويد و جايگاه مهم فقه را پاس بدارد، و هم از فقه سياسی و اسلام سياسی دموکراتيک دفاع کند. او در آن سخنرانی دوباره از موضع فقيهانه پای مسلمانی و غيرمسلمانی را به ميان می کشد و خطاب به سروش می گويد که اگر مسلمان است لاجرم بايد فقه اسلامی را بپذيريد، همان فقهی که آخوند خراسانی، نائينی، و منتظری نمادهای آن هستند. اما البته روشن است که سروش به چنان فقهی باور ندارد. سروش نظرات خود را در اين خصوص در طول دو دهه گذشته مبسوطاً بيان کرده است. بنابراين، نتيجه ی مقدماتی که آقای کديور می چيند اين است که سروش مسلمان نيست:

“وقتی جمعی برنوشتند که چراغ دين گاهی دود می زند، منتظری لازم بود تا نشان دهد که چراغ دين اين گونه تلالؤيی هم دارد… بالاخره مسلمانی و دينداری فقاهت و شريعت نيز لازم دارد،اگر فقهای ما کوتاه آمده اند و کم کار کرده اند، به فقه اشکال نکنيم، راه برون رفت از مشکلات ، حذف کردن و پاک کردن فقه نيست، متحول کردن فقه است. اجتهاد بصير لازم است. اسلام منهای فقاهت را منتظری قبول نداشت… ويژگی ديگر منتظری فقيه بودن اوست، فقه علم دقيق به دين است. علم موشکافانه به دين است. منتظری هم حکيم بود، هم اخلاقی بود و هم فقيه بود… اگر مسلمانيد، وقتی در حوزه فروع عملی وارد می شويد، چاره ای نيست بپرسيم دين در اين حوزه چه می گويد؟ معنای دين در اين زمينه چه می گويد؟ يعنی فقه اسلامی. اگر فقه گيری دارد، بسيار خوب آن گير را رفع کنيم و برداريم، نه اين که اسلام منهای فقاهت را مطرح کنيم… اين فقه[فقه آخوند خراسانی و نائينی و منتظری] ادامه دادنی است.بايد اين شيوه را ادامه داد… آخرين نظريه منتظری… نظريه نهايی اش… بيش از نظارت فقيه نمی تواند باشد، اين را هم که می گويم نظارت فقيه… با واقعيت های جامعه ی ما، جامعه نيمه سنتی ما، اين راه حلی رو که ايشان ذکر کرده و تفسيری که از ولايت فقيه موجود در قانون اساسی، قانون اساسی قبل از سال ۶۸ وجود می داشته، اين تفسير برای فعليت امروز ايران پاسخگوست. يعنی فقيه صرفاً ناظر باشد، در ذيل قانون اساسی باشد، به شرط اين که همه موارد ديگر در قانون اساسی را رعايت کند…. اگر می خواهيم مسلمان بمانيم، اسلام مسيحيت نيست که بخواهيم بينديشيم که با جدا کردن نهاد دين از سياست همه مشکلات حل می شود… قرآن ما، آيات سياسی متعدد دارد، سيره مسلم نبوی ما،۱۱ سال انتهای پيامبر، حکومت در مدينه داشته است، و سياست ورزی جزو سيره نبوی بوده است، امام علی ما بخش اعظمی از تعاليمش سياسی بوده است، لذا اگر می خواهيم مسلمان بمانيم، نمی توانيم صرفاً مفاتيح بخوانيم، صحيفه بخوانيم، و به اين بخش عظيم از معارف دينی بی اعتنا باشيم. راه حل اين است که اين بخش سياسی را درست قرائت کنيم. درست بفهميم. به زبان امروزی، دموکراتيک قرائت بکنيم و حقوق مردم را به رسميت بشناسيم. اسلام سياسی دو گونه می تواند باشد، يکی قرائت استبدادی از اسلام سياسی، که نمونه اش رژيم فعلی جمهوری اسلامی است، و ديگری اسلام دموکراتيک که نماينده اش مرحوم آيت الله منتظری بود… اين را به صراحت ذکر می کنم که منتظری نظريه پرداز بزرگ اسلام سياسی بود، اما اسلام سياسی اش با اسلام مرحوم آيت الله خمينی تفاوت بنيادی داشت”[۱۶].

نوانديشان دينی مانند سروش، شبستری، ملکيان، نراقی، و حجاريان از جدايی نهاد دين و نهاد دولت سخن گفته اند نه جدايی نهاد دين از سياست. آنان حکومت- دولت دينی را قبول ندارند، و آن را به زيان دين و دولت، هر دو، می دانند: نه دين دولتی دين است، و نه دولت دينی دولت. اما کديور صريحاً از اسلام فقاهتی دفاع می کند که در آن فقه همچنان در قلمرو دولت حاضر است. ادعای اصلی کديور اين است که ما دو نوع اسلام فقاهتی- سياسی داريم: اسلام فقاهتی- سياسی ديکتاتور مآبانه، اسلام فقاهتی- سياسی دموکراتيک. و چون پيامبر گرامی اسلام در دوران مدينه در رأس حکومت قرار داشت، بنابراين، نمی توان و نمی بايد اسلام فقاهتی- سياسی دموکراتيک را به حاشيه راند.

آقای کديور از فرصت شام غريبان هم برای نقد سروش استفاده می کند و اين بار از منظر ديگری به سروش می تازد. او ادعا می کند که سروش چراغ دين را نمی شناسد، و اگر آن را می شناخت، درمی يافت که اين چراغ تلالؤ خيره کننده ای دارد که نمی توان چشم بر آن بست:

“قرآن می خوانی ببين خداوند عهدالله را کجا به کار برده است؟ کجا با ما ميثاق بسته است؟ اين ميثاق ها بايد رعايت شود. چراغ دين دود نمی زند، گاهی وقت ها تلالو بيشتری هم دارد، بايد چراغ را بشناسی”[۱۷].

۶. تا اينجا جناب کديور در اوج بحرانهای پس از انتخابات ايران، در هر فرصت سياسی، ملّی، و مذهبی به انتشار نظرات دينی- فقهی خود، و نيز نقد و تخطئه ديگران، خصوصاً سروش، شبستری، و ملکيان پرداخت. و حتّی در مصاحبه اش با شبکه خبری BBC فارسی هم اين رويه را ادامه داد. در اين بين در تاريخ ۱۳ دی ماه ۸۸ بيانيه ی “خواسته های بهينه جنبش سبز” با امضای عبدالعلی بازرگان، عبدالکريم سروش، محسن کديور، اکبر گنجی و عطاء الله مهاجرانی انتشار يافت. آن بيانيه ابتدا در وبسايت جرس با تيتر “بيانيه روشنفکران دينی” منتشر شد. تيتر آن بيانه را در سايت جرس آقای کديور خود برای آن متن انتخاب کرد، و البته ديگر امضا کنندگان هم مخالفتی با آن نامگذاری نکردند. حدود نه روز بعد از آن من در گفت و گويی با برنامه “به عبارت ديگر” در تلويزيون BBC فارسی شرکت کردم و در آن برنامه وقتی که در معرض پرسشهايی در خصوص قرآن و امام زمان قرار گرفتم نظرات شخصی خود را در اين موارد که پيشتر هم مبسوطتاً نوشته و منتشر کرده بودم، بيان کردم. اين گفت و گو در تاريخ ۲۲ دی ماه ۸۸ پخش گرديد و متن کامل آن در همان روز در وبسايت فارسی BBC در دسترس کاربران قرار گرفت. ديکتاتورهای حاکم بر ايران بی درنگ از آن مصاحبه بهانه ای ساختند تا رهبران جنبش سبز را مورد حمله قرار دهند که چرا در برابر مواضع گنجی موضع گيری نمی کنند. آقای کديور پيش از امضای آن نامه از آرای دينی تمام امضاکنندگان آن بيانيه از جمله آقايان سروش، بازرگان، و بنده آگاه بود و با اين علم آن بيانيه ی سياسی مشترک را امضا کرد. اما او چهار روز بعد در تاريخ ۲۶ دی ما گفت و گويی مکتوب با خود ترتيب داد تا تعارض آرای دينی خود را با آن سه تن اعلام نمايد و ميان خود و ديگر امضا کنندگان آن نامه خط کشی نمايد. او در آغاز آن مصاحبه در خصوص نامگذاری آن بيانيه می گويد:

“در متن و اسم بيانيه [پنج نفره] از اين عنوان [يعنی “بيانيه روشنفکران دينی”] استفاده نشده است. اين عنوان را برخی دوستان خبرنگار از جمله “جرس” روی بيانيه گذاشتند. راستش من خودم با اين عنوان موافق نبوده و نيستم. اين عنوان برای اين جمع نه جامع است نه مانع و نه لازم. مدتهاست کمتر از اين عنوان مبهم استفاده کرده ام”[۱۸].

اين مدعا مطلقاً خلاف واقع است. آقای کديور پيش از انتشار آن نامه به امضا کنندگان آن نامه اطلاع دادند که آن بيانيه با عنوان روشنفکران دينی منتشر خواهد شد. آقای کديور تصميم گيرنده ی اصلی و مؤثر سايت جرس است و کمابيش نقش ولی فقيه را در آن مجموعه ايفا می کند، و خواهر ايشان، خانم جميله کديور، مسؤوليت سردبيری آن سايت را برعهده دارد. و بدون شک انتخاب تيتر اوّل در حيطه ی اختيارات يک “خبرنگار” نيست. از سوی ديگر، ايشان معتقد است که دينداران در مبارزه با رژيم دست بالا را دارند، و بنابراين، بايد جايگاه ويژه و برتر ايشان در اين مبارزات اذعان شود. ايشان در همان مصاحبه ی مکتوب که با خود ترتيب داد، واکنش شديد رژيم را به اين بيانيه معلول صبغه ی دينی امضا کنندگان می داند، و در اين خصوص می گويد:

“به ميزان وزن و نفوذ اجتماعی امضاکنندگان بيانيه وحشت حاکميت افزايش می يابد. صبغه دينی مخالفان و منتقدان بيش از همه رژيم را به وحشت می اندازد. آن چنانکه واهمه کودتاچيان از انتقادات مراجع تقليد در صدر است و بعد از آن از ابراز مخالفت متفکران و دانشمندان ديندار به دست و پا می افتند”.

رويکرد آقای کديور معلول تحليلی خاص از ميزان دينداری مردم ايران ، وضعيت رژيم حاکم، و نيروهای معارض با آن است. ايشان جامعه ايران را جامعه ای دينی می داند که در آن دينداران نيروی اصلی مبارزه با رژيم هستند و تنها آنها هستند که می توانند رژيم را به زانو درآورند. از نظر او، وزن و نفوذ روشنفکران دينی بسيار زياد است. اما برخلاف آنها، روشنفکران غير دينی حتّی قادر نيستند ۵۰ نفر را بسيج کنند، و بنابراين، روشنفکران غير دينی بيش از وزن و نفوذ اجتماعی خود حرف می زنند. او در سخنرانی ۱۷ بهمن ۸۸، به مناسبت بزرگداشت مرحوم احمد بورقانی، همين مدعيات را به صراحت بيان می کند:

“قانونی بودن من و شما مربوط به همين قانون اساسی است. به نظرم اگر کسی بخواهد شعاری فراتر از اين بدهد،به بهانه اينکه اين رژيم ظرفيت اصلاح ندارد، بسم الله ، هر که می گويد راه ديگری، اين گوی و اين ميدان. سی و يک سال است افرادی در خارج از کشور نشسته اند و مطالب ديگری می گويند. با صراحت می گويم: ۵۰ نفر هم نتوانسته اند تو خيابان های تهران جمع کنند. هر کسی مطابق وزنش می بايد سخن بگويد، حالا افرادی آمده اند، توانسته اند ۵۰ تا هيچی، سه ميليون تو خيابان ها بکشانند، و بعد از هشت ماه هم هنوز حکومت جرئت نکرده است دستگيرشان کند. هنوز هم بيانيه صادر می کنند، تو حرف آخرشان هم می گويند: مشکل اساسی کشور استبداد است، استبداد دينی… بسياری از دعواهايی که در خارج از کشور مطرح می شود هيچ اثری در ايران ندارد، جز آلوده کردن فضا… حرف گنده گنده زدن که هزينه ندارد، بسم الله بفرمائيد برويد رژيم را عوض کنيد… می بايد به شعارهای متن مردم توجه کرد، می بايد جامعه شناسی ديگری نوشت… دوستان چون در فضای داخل مدتهاست نفس نکشيدند، متوجه نيستند ارزش های انقلاب اسلامی چقدر برای رژيم جمهوری اسلامی خطرناک است… اگر بگوئيد جدايی دين از سياست در ايران خريداری ندارد،و طرفداران آن بسيار اندک هستند، چون امثال آقای منتظری هم از زاويه دين سياست غلط را نقد کرد، وقتی می گويد ولايت جائر،خطرناک ترين سلاح برای همين حکومت است. حکومتی که مهمترين مخالفانش مراجع تقليد و علمای دين هستند را نمی توان با حربه سکولاريسم از ميدان به در کرد، آنها حريفی می طلبند، لنگه ی خودشان. و آن حريف قوی ترينشان همين علما، همين مراجع، همين روشنفکران دينی هستند. لذا اگر می خواهيد نسخه ی عينی و واقعی برای ايران بپيچيد ، می بايد به جای تکيه بر مسائل مبهمی مانند سکولاريسم بگوئيد حق ويژه برای کسی نباشد. هيچ دينداری، هيچ روحانی ای،هيچ فقيهی در عرصه ی عمومی حق ويژه ای نداشته باشد. همه مساوی باشند. ضمن اين که قانون هر منشأيی می خواهد داشته باشد، داشته باشد، حتی اگر قبلاً حکم دينی بوده است، اما وقتی حکم لباس قانون به تن کرد، هيچ قداستی ندارد، قابل تغيير است… در ايران فرهنگ دينی بسيار قوی است… دموکراسی با سکولاريسم تلازم ندارد[۱۹].

به گمان من تحليل جناب کديور از جامعه ايران منطبق با واقعيت نيست. حدود هفتاد درصد جمعيت کشور(۵۰ ميليون نفر) زير ۳۵ سال سن دارند. اين جمعيت لزوماً مدافع ارزش های دينی- فقهی محبوب آقای کديور نيستند. اين نسل سخت طرفدار ارزش ها و سبک های مدرن زندگی اند. از نظر اين نسل آزادی های اجتماعی از آزادی سياسی مهمتر است، و در سايه يک رژيم بنيادگرای اسلامی هرگز نمی توان به آزادی های اجتماعی مطلوب اين نسل دست يافت.

از نکات جالب اين است که آقای کديور در آن سخنرانی برخی از ايرانيان خارج کشور را بخاطر آنکه از سرنگونی رژيم سخن می گويند متهم به بی مسؤوليتی و زدن “حرفهای گنده گنده” می کند[۲۰]. اما خود او که قاعدتاً بايد نخستين کسی باشد که اين توصيه ها را آويزه گوش می کند درمناسبتهای متعدد از جمله در مصاحبه اش با نشريه اشپيگل (تاريخ ۸۸/۱۰/۵) می گويد:

“مخالفان هر روز که می گذرد،اهداف خود را روشن تر تشريح می کنند. با اين حال ما بايد صبور باشيم. من نمی دانم، دقيقاً چه زمانی، اما اطمينان دارم که رژيم از هم فرو خواهد پاشيد”[۲۱].

ظاهراً اگر روشنفکران سکولار از سرنگونی رژيم سخن بگويند، به تعبير آقای کديور، گنده تر از وزن و نفوذ اجتماعی خود حرف زده اند، اما اگر او خود چنان سخنانی را بگويند در حد وزن و نفوذ اجتماعی اش سخن گفته است. ايشان در همين سخنرانی می گويد که ما در شرايطی هستيم که حتّی نمی توانيم يک آدم عادی را عوض کنيم، آن وقت شما از تغيير بالاترين مقامات سياسی سخن می گوييد؟ اما او خود دقيقاً در همين شرايط در ماههای اخير تندترين تعابير را عليه آيت الله خامنه ای به کار برده و او را “ولی جائر”، “معزول از ولايت”، بی سواد، نامجتهد، و غيره خوانده است. بنابراين، ظاهراً می توان از سرنگونی رژيم و عزل بالاترين مقامات سياسی سخن گفت مشروط بر آنکه “وزن و نفوذ اجتماعی” داشته باشيم، و در اين ميان، به نظر می رسد که اين فقط آقای کديور است که از چنان وزن و نفوذی برخوردار است، اما ديگر ايرانی هايی که در خارج از کشور اعتقادات خود را در اين زمينه ابراز می کنند فاقد چنان وزن و نفوذی هستند و لذا حق ندارند اظهاراتی از اين دست را بيان کنند. جناب کديور در مصاحبه ای که در ۲۰ بهمن ۸۸ با برنامه ی “به عبارت ديگر” تلويزيون فارسی BBC داشته اند، به وزن و نفوذ خود به نحو ديگری اشاره می کند:

“دوازده سال پيش، من مصاحبه کردم و ذکر کردم ما انقلاب نکرديم که اسم شاه عوض شود، اسم رژيم عوض شود اما واقعيت های استبدادی برقرار باشد. به خاطر اين حرف ها به زندان رفتم… مطالبی که ده دوازده سال قبل بنده ذکر می کردم، انگشت نما می شدم، امروز می بينيم اين مطالب در بيانيه های رهبران جنبش سبز منتشر می شود، نقد استبداد. اين بزرگ ترين دستاوردی است که ما امروز در جنبش سبز مشاهده می کنيم”[۲۲].

به بيان ديگر، بزرگترين دستاورد جنبش سبز اين است که اکنون به همانجا رسيده است که آقای کديور دوازده سال پيش غريبانه رسيده بود و موسوی و کروبی همان سخنانی را بيان می کنند، که او ۱۲ سال پيش بر زبان رانده بود. سخن از تشکيل “اتاق فکر” جنبش سبز در خارج کشور هم ناشی از توّهم چنان وزن و نفوذی بوده است. متأسفانه گاهی به نظر می رسد که داعيه داران “اتاق فکر” مايلند رفته رفته خود سکان رهبری جنبش سبز را در اختيار بگيرند. برای مثال، وقتی که در ميان مردم پرسشهايی در خصوص نحوه حضور در راهپيمايی ۲۲ بهمن مطرح بود، مهندس موسوی در مصاحبه ای (به تاريخ ۱۳ بهمن ۸۸) گفت:”بايد شعارها از بطن حرکتهای مردمی و به صورت خودجوش و غيرآمرانه بجوشد” [۲۳]، و تأکيد کرد که “جنبش سبز با همه دوست است… با روحيه جمع بود در ضمن حفظ هويت بايد در اين گونه حرکتها حضور داشته باشيم، و سعی کنيم با رفتار خود اثرگذار باشيم تا در سطح ملّی آثار خوبی را در جای خود به جای گذارد.” [۲۴]. اما مدعيانی در خارج کشور طرحهايی برخلاف توصيه و سخنان موسوی مطرح کردند، و وقتی که درباره ی اين گونه ناهماهنگيها مورد پرسش قرار گرفتند ادعا کردند که “کادر رهبری” جنبش سبز از ايشان چنان تقاضايی داشته است. اما گويی ايشان از ياد برده اند که ميرحسين موسوی در همان مصاحبه به صراحت اعلام کرد که “در جنبش سبز هر شهروند يک رسانه است و راه سبز هيچ نماينده و سخنگويی در خارج ندارد.” [۲۵]. البته به نظر من هيچ اشکالی ندارد که هر کس آن راه حلّی را که بهتر می داند با مردم در ميان بگذارد. اما وقتی افرادی مدعی می شوند که حامی رهبری جنبش در داخل کشور هستند بايد تا حدّ امکان اقدامات خود را با آن کانون هماهنگ کنند، و از تشويق راه حلهای مغاير تا حدّ امکان بپرهيزند. البته افراد می توانند مستقلاً سودای رهبری جنبش را از خارج کشور در سر بپرورانند. اما در اين صورت بهتر است هدف خود را به نحو شفاف دنبال کنند، و مسؤوليت اقدامات خود را هم شجاعانه بپذيرند، نه آنکه وقتی عملکردشان مورد پرسش قرار می گيرد از زير بار مسؤوليت شانه خالی کنند، و آن را بر شانه های رهبری جنبش بار نمايند.

نکته ديگر آنکه، آقای کديور در عباراتی که از او نقل کردم نظام سياسی سکولار (يعنی جدايی نهاد دين از نهاد دولت) را رد می کند. البته او در بسياری موارد ادعا می کند که با ولايت فقيه با هر شکل و صورت آن مخالف است. اما از نظر او ردّ نظريه ولايت فقيه به اين معنا نيست که دست فقها و امتياز ويژه ی ايشان در عرصه سياست بکلّی منتفی می شود. در حدّی که من می فهمم، کديور در عين آنکه با ولايت فقيه مخالف است، از نظام سياسی ای دفاع می کند که در آن فقها بر فرايند قانون گذاری نظارت دارند. او درمصاحبه ای با لوموند(۸۸/۱۰/۱۵) می گويد:

“فکر می کنم که فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب و بنياد گرايان راه سوم[جمهوری اسلامی با ولايت فقيه] را انتخاب کنند، بسياری از جوانان به راه دوم[جمهوری لائيک] رأی دهند، و نيمی از مردم راه اول[جمهوری اسلامی به روايت پيش نويس قانون اساسی] را ترجيح دهند. تصور من اينست که مردم خواستار سرنگونی نظام [=انقلاب] نيستند، امّا ديکتاتوری به نام مذهب[استبداد دينی] را هم نمی خواهند”[۲۶].

جمهوری اسلامی به روايت پيش نويس قانون اساسی، جمهوری ای است که در آن فقها نظارت دارند. جناب کديور در توضيح اين مدل از جمهوری اسلامی می نويسد:

“به منظور پاسداری از قانون اساسی از نظر انطباق قوانين عادی با آن، شورای نگهبان قانون اساسی با ترکيب زير تشکيل می شود: پنج نفر از ميان مجتهدان در مسائل شرعی که آگاه به مقتضيات زمان هم باشند. مجلس شورای ملی اين پنج نفر را از فهرست اسامی پيشنهادی مراجع معروف تقليد انتخاب می کند…در اين مدل جمهوری اسلامی نشانی از ولايت فقيه نيست، و نظام هم جمهوری و هم اسلامی است. اسلامی بودن با نظارت شورای نگهبان منتخب مجلس با اکثريت حقوقدانان و درخواست بررسی قوانين از سوی مراجع معرف يا رئيس جمهور يا مقام اول و دوم قضائی و نه ابتدا بساکن و نيز تضمين دين و مذهب رسمی با رعايت حقوق اقليتهای دينی و مذهبی تأمين می شود”[۲۷].

مايلم همين جا تأکيد کنم که درباره ی ساختار سياسی آينده ی ايران دست کم دو پروژه ی متفاوت مطرح است: برخی افراد و گروهها پروژه ی مشروطه را در سرمی پرورانند، و برخی ديگر به دنبال پروژه ی جمهوری خواهی (يعنی جمهوری تمام عیّار که فقط به “حقوق بشر” مقیّد است) هستند. طالبان مشروطه خواهی هم بر دو گروه اند: بخشی از آنها به دنبال “مشروطه سلطنتی” هستند، و بخشی ديگر به دنبال “مشروطه اسلامی”. در اين ميان، آقای کديور به صراحت اعلام کرده است که هدف اصلی اش “جمهوری اسلامی” بدون ولايت فقيه است که بيشتر به نوعی “مشروطه اسلامی” نزديک است، حال آنکه نمادهای روشن انديشی دينی جملگی به دنبال جمهوری تمام عیّار هستند.

۷. آقای کديور البته در نوشته ها و مصاحبه های اخير خود صاحب اين قلم را نيز از الطاف خود محروم نکرده است. او در همان مصاحبه ی مکتوبی که با خود ترتيب داده بود ، از جايگاه رفيعی که در شأن آيت الله منتظری می داند، درباره بوالفضولی های اين شخص “نااهل” که فاقد آشنايی با استوانه های عرفان و فلسفه است، هم داد سخن می دهد. به لحن اين سخنان و ارتفاعی که گوينده از آن سخن می گويد توجه کنيد:

“صد البته بحث از عالمان و صاحبانِ حداقلِ اهليتهای علمی است و گرنه بدون آشنائی تخصصی با استوانه های عرفان و فلسفه دم از پيروی آنها زدن آن هم خارج از مدرسه نقض غرضی بيش نيست و حاصلی جز ابتذال مباحث ظريفی از سنخ “وحدت وجود” در ضمن يک بحث سياسی نخواهد داشت. الهيات ژورناليستی از آفاتی است که دامان انديشه معاصر را گرفته است… بر اهل فن پوشيده نيست که يکی از امضا کنندگان اين بيانيه تا کنون طی بيش از دوازده مقاله نارضايتی خود را از آراء اينجانب در حوزه های مختلف دين پژوهی از جمله وحی الهی و نيز حرمت همجنس بازی – به شيوه خاص خود – به تطويل بيان داشته است”[۲۸].

فرض کنيم که حق با آقای کديور است و نظرات دينی گنجی “الهيات ژورناليستی” و به “ابتذال” کشاندن عرفان و فلسفه است. اما چرا در اين ميانه يکباره ايشان گريبان سروش و بازرگان را می گيرد؟ مگر اين دو تن در اين زمينه ها سخنی گفته بودند که او لازم می بيند که با ايشان هم خط کشی کند و درباره شان بی مقدمه در همان مصاحبه بنويسد:

“همچنان که تفاوت آراء اينجانب با عزيزی ديگر[سروش] در مباحث پلوراليسم دينی، فروکاهش وحی به تجربه نبوی و لوازم متعدد آن، عدم قائل شدن به قرائات مختلف از تشيع همانند اسلام، عدم توجه به امکان قرائات مختلف از فقه و شريعت و نگاه مطلقا منفی به آنها و لاغر بودن نگاه انتقادی به مدرنيته کاملا واضح است. تفاوت منظر اينجانب با دوست سوم[بازرگان] در مورد نقش اساسی سنت در تعاليم اسلامی و عدم امکان اکتفا به قرآن کريم در فهم اسلام به برخی مباحثات قلمی منتشر نشده منجر شده است”.

و در همين جاست که او دوباره در پشت نظرات آيت الله منتظری سنگر می گيرد و از آن موضع سروش را مورد انتقاد قرار می دهد، و عتاب آلود خطاب به سروش می گويد که چرا به بيانيه ی آيت الله منتظری که پاسخی به مصاحبه ی او با نشريه هلندی در خصوص ماهيت قرآن بوده است پاسخی نداده و در عوض به نقد آيت الله سبحانی پرداخته است:

“اين بيانيه [بيانيه ۱۱ دی ۸۷ آيت الله منتظری] در شرايطی منتشر شد که بحث تخصصی ماهيت وحی الهی و امکان بروز خطا در قرآن کريم که از يک مصاحبه خارجی آغاز شده بود درعرصه عمومی مطبوعات توسط برخی دانشمندان محترم پيگيری می شد و بحث پرسر وصدای “وحی محمدی” از جمله مخاطبان نصيحت مشفقانه فوق می تواند باشد. هر چند علی رغم اظهارارادت فراوان به آن مرحوم اين نصايح پدرانه ناديده گرفته شد. شاگرد[يعنی محسن کديور] در اين مسئله همانند استادش می انديشد. کتاب ارزشمند ” سفير حق و صفير وحی” به قلم استاد علامه آيت الله العظمی منتظری – (قابل دستيابی در سايت معظم له) که در پاسخ به اشکالات مطرح شده درباره وحی در فروردين و آبان ۸۷ نوشته و در دی ۱۳۸۷ منتشر شده است – را تقريری عالمانه از عرفان ابن عربی و مولوی و حکمت ملاصدرا و ديگر حکيمان مسلمان از مسئله وحی الهی می دانم. جامعه علمی کشور منتظر شنيدن پاسخ های مخاطب دانشمند کتاب به نقد عميق مرحوم آيت الله منتظری است. بويژه آن که عليرغم گنجانيدن نقد آيت الله سبحانی در ترجمه انگليسی “بسط تجربه نبوی” که سه ماه پيش منتشر شده، نقد عالمانه فقيه متأله به بوته فراموشی سپرده شده است”.

اما در اينجا خوبست ببينيم که آقای کديور برای روشن کردن تفاوت نظرات خود از آرای من در مقالات “قرآن محمدی” و نيز مطالبی که در خصوص امامان شيعه و مسأله عصمت نوشته ام در مصاحبه ی مکتوبی که با خود ترتيب داده بود چه می گويد:

“آرای من در اين زمينه طی چندين مقاله از جمله “قرائت فراموش شده”، “طبقه بندی مسائل اعتقادی”، “تاملی در منابع اعتقادی”، “چرا تشيع؟” منتشر شده که در وبسايت من قابل دسترسی است. من روش و منش اهل بيت (ع) را مطمئن ترين راه وصول به معارف اسلامی می دانم…حوزه اعتقادات تعبدی نيست و نيازمند دليل معتبر است. اجتهاد در اين حوزه را که قرنها از حرکت باز ايستاده يک فريضه مذهبی می دانم. بر اساس تعاليم قرآنی و روائی معتبر، ائمه هدی (ع) برخوردار از “طهارت معنوی” و در زمره “مُخلَصون” هستند. شياطين امکان سلطه بر نفس افراد مُخلَص را ندارند…پايان خوش جهان و باور به نجات بخشی نهائی انسان از اعتقادات مشترک جميع اديان الهی است. قرآن کريم نيز بر اين عاقبت نيکوی عالم و سروری صالحان تصريح کرده است. بطور کلی اصل مهدويت به اين معنی که منجی از نسل پيامبر (ص) است و در عصر وی عدالت در جهان مستقر خواهد شد در سنت معتبر رسول الله (ص) از هر دو طريق شيعه و سنی قابل اثبات است. اما جزئيات فراوان مذکور در اين زمينه در برخی احاديث، تنها به شرط اثبات تواتر و نص بودن در دلالت، در زمره مسائل اعتقادی بار عام می يابند”.

اما اين سخنان متأسفانه با ساير مطالب ايشان در اين خصوص متعارض است. کديور در مقاله “قرائت فراموش شده” عصمت و علم غيب ائمه را نفی می کند و آنان را، همچون شيعيان اوليه، فقط “علمای ابرار” به شمار می آورد. اما به نظرمی رسد که در اينجا ترجيح می دهد که سياست بورزد و شفافيت را کنار بگذارد و چنان سخن بگويد که موضع اصلی او قابل تشخيص نباشد. جالب آن است که او در کتاب حقّ الناس که حدود دو سال پس از مقاله “قرائت فراموش شده” انتشار يافت، دوباره برای امامان شيعه قائل به عصمت می شود. برای مثال، او در نقد مجازات ارتداد مدعی است که اين مجازات را فقط ائمه می توانند اجرا کنند که از عصمت برخوردارند:

“در اجرای احکام مرتد- هر چه که باشد- در زمان حضور معصومان و توسط ايشان بحثی نيست. زيرا ايشان خود به تمامی جوانب احکام شرعيه بهتر از هر کسی آشنايند و از کليه ی مصالح و مفاسد احکام الهی مطلعند و ترديد در صحت آن چه ايشان به عنوان حکم شرعی انجام می دهند به هيچ وجه روا نيست. آن چه محل بحث است احکام مرتد در زمان عدم حضور معصوم می باشد”[۲۹].

يک نکته ی اساسی نبايد از نظر پنهان بماند. جناب کديور درباره ی تک تک باورهای دينی شان می گويند: آرای من چنين است، يا من فلان موضوع را فلان می دانم. اما برای هيچ يک از آنها حتی يک دليل عقلی ندارد و نمی تواند داشته باشد. سهل است، او اعتراف کرده است که با دليل عقلی نمی توان صدق آنها را اثبات کرد. بنيادی ترين باورهای دينی وی، محصول ايمان است،نه دلائل عقلی. باورهايی چون: معاد جسمانی، نبوت، عصمت، ختم نبوت،کلام الله بودن قرآن، امامت،مهدويت به معنای عام،و غيره. محسن کديور وقتی درباره ی استفاده ی مردان از حوريان درشت چشم بهشتی، و زنان از غلمان بهشتی صحبت می کند، می گويد: “بدون باور به معاد جسمانی و تحقق بدن انسانی در قيامت ، چنين بحثی امکان ندارد”. اما با کدام دليل عقلی صدق تحقق بدن مادی دنيوی در قيامت قابل اثبات است؟ اگر چنين(فقدان دلائل عقلی) است،آن همه نابردباری و محکوم کردن “ديگری” که آرائی “متفاوت” و قرائتی ديگر از اسلام و مسلمانی دارد، از کجا ناشی می شود؟ شما در قلمرو دين به اموری ايمان داريد، ديگران هم به اموری ديگر ايمان دارند.

آقای کديور از مناسبتهای ديگر هم برای نقد اخلاقی- علمی صاحب اين قلم بهره جسته است. برای مثال، او در مراسمی که تحت عنوان “اخلاق و سياست” در واشنگتن در بزرگداشت مرحومان بازرگان و منتظری برگزار شد، درباره پاره ای از آرا و اشارات صاحب اين قلم می نويسد:

“اسلام او[آيت الله منتظری] اسلام رحمت و مهربانی است او خدايی را به ما معرفی می کند که سنت لايتغيرش اين است که کتب علی نفسه رحمه: اين خدا رحمت را روش و قاعده ی خدايی خود قرار داده است، اين خدا پادشاه و ديکتاتور جهان نيست آن چنان که برخیافرادی نادان می پندارند. خدايی که منتظری، عارفان، فيلسوفان و فقيهان و متکلمان ما معرفی می کنند اين خداست خدايی که بر خود رحمت را واجب کرده است و بر بندگان خود مدارا را لازم نموده است”[۳۰].

به نظر می رسد که اين اظهارات جناب کديور ناظر به سخنان اين “فرد نادان” در مصاحبه با BBC باشد که در آنجا توضيح داده است:

“در مورد قرآن، استناد بنده به بزرگان جهان اسلام است. ببينيد در اسلام، ما يک فرقه نداريم. ما متکلمين را داريم، اشاعره را داريم و فيلسوفان و عارفان را داريم. خدای متکلمين مسلمان و فقهای ما، پادشاه جهان است. يعنی يک پادشاه است که منتهی در آسمان هاست. همان طور که يک پادشاه بر سرزمينی حکمرانی می کند، او بر تمام جهان حکم می راند. فرستادگانی دارد، سخنانی دارد، يک عده را تنبيه می کند، يک عده را تشويق می کند، پارتی بازی می کند، دوست دارد، دشمن دارد. اين خدای فقيهان مسلمان است. اما فيلسوفان و عارفان مسلمان، کسانی مثل ملاصدرا، ابن عربی، مولوی و … به هيچ وجه چنين خدايی نداشته اند. خدای آنها، خدای وحدت وجودی بوده است. خدای وحدت وجودی، خدايی است که عين جهان است و هيچ موجودی جدای از آن خدا نيست. اگر شما موجودی را يک سانتيمتر جدای از خدا فرض کنيد، يعنی انکار بی نهايت بودن خدا. خدايی که من از او دفاع کرده ام، همان خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است”[۳۱].

اوّل آنکه، آقای کديور برای مقابله با اين “فرد نادان” ابايی ندارد که سخنان وی را نخست تحريف و سپس تخطئه کند. برای مثال، او تعبير “پادشاه جهان” را در کلام من به “پادشاه و ديکتاتور جهان” برمی گرداند.

دوّم آنکه، در آن مصاحبه من ميان “خدای عارفان و فيلسوفان” و “خدای فقيهان و متکلمان اشعری” تمايز نهادم. اما آقای کديور بدون اشاره به آن تقسيم بندی همه ی آن نحله ها را درهم می آميزد و از خدای “منتظری، عارفان، فيلسوفان، و فقيهان و متکلمان” سخن می گويد. (جالب اين است که گويی مرحوم آيت الله منتظری خود يک تنه طبقه ای علاوه بر عارفان، فيلسوفان، و متکلمان را تشکيل می دهد!) و به نحوی سخن می گويد که گويی “آن فرد نادان” “خدای پادشاه و ديکتاتور جهان” را تنها صورت خداوند می داند و انگار نه انگار که من به صراحت در آن مصاحبه گفته ام که “خدايی که من از او دفاع کرده ام، همان خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است”. حقيقتاً من نمی دانم مسلمانی ای که بر مبنای دفاع از خدای اين بزرگان بناشده است چه اشکالی دارد که آقای کديور را تا به اين حدّ برآشفته است. آيا خدای آيت الله منتظری نافی خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است؟

من البته از اين نکته درمی گذرم که در مراسمی که با عنوان اخلاق و سياست و برای بزرگداشت مردان اخلاقی ای چون منتظری و بازرگان برگزار شده است، “نادان” خواندن کسانی که غير ما می انديشند تا چه حدّ رفتاری سزاوار و منطبق با ادب نقد و اخلاق علمی است. ای کاش آقای کديور در کنار اين ادبيات ناشايست دست کم برای تحکيم مدعيات خويش دليلی اقامه می کرد تا تلخی آن زبان به شيرينی يک بحث مستدل فراموش می شد. تنها اثر اين سخن آن بود که خوراک برای روزنامه ی کيهان ۱۴ بهمن ۸۸ فراهم آورد.

۸. حقيقت اين است که اگر مجموعه اظهارات آقای کديور را در خصوص فقه و فقاهت در کنار يکديگر قرار دهيم، لاجرم بايد نتيجه بگيريم که اين علوم ديگر به کار جامعه ما نمی يايد، و اشتغال به اين علوم هيچ گره ای از کارفروبسته مسائل جامعه و مسلمانان نمی گشايد. بگذاريد آرای ايشان را در اين زمينه با هم مرور کنيم.

کديور بر اين باور است که احکام فقهی قرآن و سنت معتبر در زمان نزول عقلانی، عادلانه و از همه راه حل های اديان و آئين های ديگر برتر بوده اند[۳۲]، اما، به اعتقاد او، اين احکام امروزه ديگر چنان منزلتی ندارند:

“مستند برخی از اين احکام معارض حقوق بشر آيات قرآن کريم است… منصفانه اگر بخواهيم قضاوت کنيم و به ظواهر اينگونه آيات وفادار بمانيم چاره ای جز قبول عدم تساوی حقوقی مسلمان و غير مسلمان،عدم تساوی حقوقی زن و مرد در بسياری موارد،عدم تساوی برده و آزاد و مجازات های خشن نخواهيم داشت… مستند اکثر قريب به اتفاق احکام شرعی معارض حقوق بشر روايات منقول از پيامبر يا ائمه است . سند بسياری از اين روايات صحيح يا موثق و در مجموع مطابق ضوابط معتبر و بدون اشکال است.دلالت اينگونه روايات صريح در مقصود است و ظهور در احکامی دارد که امروز خلاف حقوق بشر تلقی می شود… انديشه های ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره هايی صريح در تعارض با انديشه حقوق بشر و نص و در تبعيض حقوقی انسانها به لحاظ دين ، مذهب، جنسيت،حريت و رقيت و فقيه و عوام بودن و صريح در نفی آزادی مذهب و مجازات های خشن و موهن. اين گونه گزاره ها را در برخی آيات مدنی ، قسمتی از سيره پيامبر(ص) در مدينه و برخی از راويات ائمه(ع) در قالب دلالت های صريح آمده است … بحث تعارض انديشه حقوق بشر با اسلام سنتی عميق تر از آن است که در بادی نظر تصور می شود.تعارض محدود به آرای عالمان دين و فقيهان شريعت نيست بلکه سخن از تعارض متن دين يعنی برخی آيات و بسياری روايات با انديشه حقوق بشر است…احکام شرعی معارض با حقوق بشر، برگرفته يا عين تعاليم رسول و ائمه است… دامنه تعارض با حقوق بشر به آيات کتاب خدا نيز سرايت می کند… سخن از تعارض متن دين يعنی برخی آيات و بسياری از روايات با انديشه حقوق بشر است”[۳۳].

کديور در جای ديگری هم متن دين(يعنی قرآن و سنت معتبر) را متضمن “مجازات های موهن و خشن” معرفی کرده است:

“مسلمان معاصر در متن دين يعنی در کتاب و سنت دو انديشه را درکنار هم مشاهده می‌کند: اول انديشه سازگار با حقوق بشر شامل دو نوع گزاره، يکی گزاره‌هايی که تعارضی با انديشه حقوق بشر ندارند و ديگر گزاره‌هايی که صريحا دلالت بر حقوق ذاتی انسان از آن حيث که انسان است دارند. دوم انديشه ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره‌هايی صريح در تعارض با انديشه حقوق بشر و نص در تبعيض حقوقی انسان‌ها به لحاظ دين، مذهب، ‌جنسيت، حريت و رقيت و فقيه و عوام ‌بودن و صريح در نفی آزادی مذهب و مجازات‌های خشن و موهن.”[۳۴].

اما او برای رفع تعارض اسلام با حقوق بشر و دموکراسی چه راه حلّی پيشنهاد می کند؟ به اعتقاد او، هر گزاره و حکمی از قرآن و سنت معتبر “که امروز غيرعادلانه تلقی شود،يا معارض حکم عقل قطعی باشد، از اعتبار ساقط است”[۳۵]. “مخالفت يقينی حکمی با سيره عقلای دوران ما يا تنافی با ضوابط عدالت در اين عصر يا مرجوحيت در قبال راه حل های عصر جديد کاشف از موقت بودن، غير دائمی بودن و به يک معنی منسوخ شدن چنين احکامی است”[۳۶].

روشن است که در اينجا کديور مدرنيته، عقلانيت مدرن، عدالت مدرن و اخلاق مدرن را برتر از اسلام به شمار می آورد، و معتقد است که بر مبنای حکم عقلانيت مدرن می توان احکام و فرامين اسلام را منسوخ و ساقط کرد:

“گزاره های دينی با چه معيارهايی ‌بايد سنجيده شوند تا اگر سربلند از اين سنجش، بيرون آمدند، به عنوان معرفت دينی بمانند و اگر جز اين بود، به موزه تاريخ سپرده ‌شوند؟… لازمه دينی بودن گزاره های دينی اين است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخی گزاره‌های دينی، امور متغیّر و زمان مند بود‌ه‌اند که امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان دينی نسخ شده است…[پيش از اين]سه معيار ذکر کرده ام. معيار اوّل، عقلائيت است… اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانيت متعارف امروزی، عقلايی محسوب نشود، دينی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دينی بوده باشد… اين عقلايی بودن يا نبودن را ما از مدرنيته می توانيم بياموزيم. مسلمانان به مدد مدرنيته در حوزه حقوق اساسی، در بحث مشروعيت حکومت ها و در بحث حقوق دولت و ملّت می ‌توانند مطالبی برای اداره بهتر جامعه شان بياموزند…ملاک دوم، عدالت است، با همه ابهامهايی که دارد. چيزی که در عرف امروز عادلانه محسوب می ‌شود، پذيرفتنی است؛ اگر چيزی عادلانه دانسته نمی ‌شود، نمی ‌تواند امروز دينی باشد…معيار سوم، رجحان و برتری راه حل دين در قياس با راه حل های رقيب است. من تا زمانی می ‌توانم ديندار بمانم که بتوانم در رقابت با انديشه های رقيب بگويم: راه حل من، با معيار امروز، راه حل برتری است.. .اين ملاک، خود، قرينه ای بر منسوخ بودن برخی احکام است… بنابراين سه معيار عقلايی بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به راه حل های رقيب، سه معيار يا ضابطه بر گرفته از انديشه مدرن ، برای پالايش معرفت و عمل دينی هستند”[۳۷]. “حقوق بشر يکی از نمادهای سيره عقلا در عصر ماست”[۳۸]. “حقوق بشر يک شاخص عقلايی معاصر است”[۳۹]. “مواد اعلاميه جهانی حقوق بشر اموری عقلايی است… اعلاميه جهانی حقوق بشر برآيند عقلانيت انسان معاصر است”[۴۰].

آقای کديور نه فقط اعلاميه جهانی حقوق بشر، بلکه ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی و نيز کنوانسيون رفع کليه اشکال تبعيض عليه زنان را هم برتر، عقلانی تر، و عادلانه تر از احکام قران و سنت معتبر نبوی می داند:

“سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر می گيرد) با مواد ۱،۲، ۷ و ۱۶ اعلاميه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ ميثاق بين المللی حقوق مدنی سياسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلاميه جهانی رفع تبعيض از زن (۱۹۷۵)، و بسياری از مواد کنوانسيون رفع کليه اشکال تبعيض عليه زنان(۱۹۷۹) در تعارض آشکار است… انديشه حقوق بشر در اکثر قريب به اتفاق موارد تعارض، بر موضع اسلام تاريخی رجحان دارد… راه حلهای اسلام تاريخی برای رفع تعارض احکام شرعی حوزه زنان با حقوق بشر، جزئی، نارسا و ناکافی است. … بويژه در اموری که مستندشان نص قرآن يا سنت معتبر است، فاقد کارائی اند و توان خروج از بن بست را ندارند… اسلام نوانديش در عين پای بندی به پيام جاودانه وحی الهی، انديشه حقوق بشر در حوزه زنان را به دليل عادلانه بودنش می پذيرد و احکام معارض با آن در متن دين را احکامی می داند که اگرچه در عصر نزول عقلائی، عادلانه و برتر از راه حلهای رقيب بوده اند، اما امروز به دليل از دست دادن اين سه ضابطه، تکليف فعلی محسوب نشده، در زمره احکام منسوخ به حساب می آيند”[۴۱].

” در سه محور چالش تعاليم سنتی اديان با حقوق بشر مسئله با تقدم انديشه حقوق بشر بر قرائت سنتی اديان حل شده است. آن سه محور عبارتند از برابری حقوقی انسانها ،آزادی های دينی ومذهبی وقابل نقد وگفت و گو بودن گزاره های دينی”[۴۲]. “بنابراين در شش محور يعنی تساوی حقوقی انسان ها و نفی تبعيض های چهارگانه دينی، جنسی، بردگی و فقهی و آزادی عقيده و مذهب و نفی مجازات های خودسرانه، خشن و شکنجه موضع اسناد حقوق بشر در مقايسه با احکام اسلام تاريخی، قابل دفاع تر، عقلانی تر، عادلانه تر و ارجح است”[۴۳].

اين نظرات سه پيامد مهم دارد:

پيامد نخست نفی فقاهت است. آقای کديور حقوق بشر(اعلاميه جهانی حقوق بشر، ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی، کنوانسيون منع تبعيض از زنان)، دموکراسی، عدالت مدرن و عقلانيت مدرن را برتر از فرامين و احکام فقهی قرآن و سنت معتبر نبوی می نشاند. از نظر او هر حکمی از قرآن و سنت معتبر که با اين معيارها تعارض داشته باشد، موهن و خشن است و مفاسدآن بيش از مصالحآن خواهد بود، بايد آنها را ساقط و منسوخ بشمار آورد[۴۴]. تقدم با عقلانيت و عدالت مدرن است. اگر اين مدعای جناب کديور را بپذيريم، در آن صورت بايد از خود بپرسيم که ديگر چه نيازی به فقه و فقها خواهد بود؟ آيا غير فقها نمی توانند دريابند که مجازات سنگسار، قطع دست،تازيانه زدن،حکم محارب،حکم ارتداد،و غيره، با حقوق بشر تعارض دارد؟ آيا برای آنکه دريابيم مضمون اعلاميه جهانی حقوق بشر و ديگر متون حقوق بشر اموری عقلايی، عادلانه، و اخلاقی هستند، حتماً بايد فقيه باشيم؟ در حدّی که من می فهمم برای نفی حکم سنگسار، حکم قطع دست، حکم قطع معکوس دست و پا، حکم شراب خواری، حکم همجنس گرايی، نيازی به فقاهت نيست. برای مثال، زنان مسلمان با تمام وجود خود ناعادلانه بودن بسياری از احکام تبعيض آميز مربوط به زنان را احساس و نفی می کنند، بدون آنکه فقيه باشند. هيچ کس نمی تواند به آنها بگويد چون شما فقيه نيستيد، حق نداريد آن قوانين تبعيض آميز فقهی را رد کنيد. هيچ کس نمی تواند به مردم بگويد چون شما فقيه نيستيد، حق نداريد ولايت فقيه را رد کنيد. هر کس با عقل عرفی (common sense) خود غيرعقلانی بودن، ناعادلانه بودن، و غيراخلاقی بودن اين نوع احکام و مجازات ها را درمی يابد.

پيامد دوّم نفی فقه است. آقای کديور معتقد است که احکام فقهی اجتماعی(غير عبادی) در ۱۴ قرن پيش عادلانه،اخلاقی و برتر از رقبايشان بوده اند، اما امروز فاقد تمامی اين اوصاف اند و بايد حقوق بشر و دموکراسی را جايگزين آنان کرد. اگر چنين است، در آن صورت تخصص در اين دانش، يعنی فقيه شدن، چه حسن و سودی دارد؟ اين علم تاريخ مصرف گذشته گره از کدام مشکل ما می گشايد؟ در اينجا منزلت علم فقه مثل طبيعت شناسی ارسطويی است. امروز طبيعت شناسی ارسطويی کدام مسأله ی نظری و مشکل عملی ما را حل و رفع می کند؟ اگر احکام طبيعت شناسی ارسطويی در قياس با فيزيک مدرن منسوخ شده است، در آن صورت چه حسنی در آموختن آن است؟ تخصص يافتن در طبيعيات ارسطويی- ابن سينايی، امروزه غير از اهميت آن از منظر تاريخ علم، کدام درد از دردهای ما را می تواند درمان کند؟ بر همين قياس، اگر فقه اجتماعی دانشی است که به چهارده قرن پيش تعلق دارد، و به حکم فقيهی چون جناب کديور، احکام آن ناعادلانه، غيرعقلانی، غير اخلاقی، خشن و موهن است، در آن صورت آموختن آن گره گشای کدام مسائل ما خواهد بود؟

پيامد سوّم نفی تحدی پيامبر و منسوخ اعلام کردن فرامين قرآن است. کديور مدعی است :”اين احکام[احکام فقهی] ترديدی نيست که اولاً کلام خداست و همين گونه که بوده نازل شده و به دست ما رسيده است”[۴۵]. اما او آنچه را که کلام خداوند می خواند در عين حال “خشن”، “موهن” و فرامينی که “مفاسدشان بيش از مصالح شان” است، قلمداد می کند. و در گام بعد سخنان و برساخته های انسان های غير مسلمان غربی را “برتر”، “عقلانی تر” و “عادلانه تر” از کلام الله به شمار می آورد، و در پايان کلام الله را “منسوخ” و “ساقط” می سازد تا ميوه های مدرنيته را جايگزين آن کند. اما به نظر می رسد که اين شيوه منسوخ و ساقط کردن احکام و فرامين الهی به اين معنا خواهد بود که تحدی قرآن مبنی بر آنکه اگر می توانيد آيات و احکامی همسنگ يا بهتر از آيات و احکام قرآنی بياوريد، دچار مشکلات جدّی خواهد بود. کديور برای آنکه از اين نتيجه اجتناب کند در عين حال که به منسوخ و ساقط کردن کلام الله حکم می دهد، از مؤمنان می خواهد که همچنان آن آيات و فقرات را بخوانند:

“واضح است که مراد از نسخ در قرآن، نسخ حکم بدون نسخ تلاوت است. يعنی در عين پذيرش اين که آيه منسوخ از جانب خداوند بر پيامبر نازل شده است و الی الابد جزء قرآن خواهد بود و در تلاوت و اعجاز و بلاغت و ديگر مباحث قرآنی می توان به آن استناد کرد، اما حکم آن توسط آيه ديگر قرآنی نسخ شده است”[۴۶].

جناب کديور روشن نکرده است که خداوند چگونه به ايشان اجازه داده تا سخنان او را منسوخ و ساقط سازد؟ کدام آيه ی قرآن به ايشان اجازه داده است تا احکام الله غيرعبادی را تعطيل کند؟ کديور وقتی با عبدالکريم سروش در می پيچد به او يادآورمی شود که پيامبر گرامی اسلام در مدينه حکومت تشکيل داد، پس شما نمی توانيد اسلام سياسی را نفی کنيد. اما وقتی خود می خواهد کلام الله را منسوخ و ساقط سازد، آيات نازل شده در مدينه را موقتی و “ناظر به اداره مدينه” به شمار می آورد که “متناسب با اداره جامعه” مدينه بود. “آيات مدنی صبغه حقوقی دارند و به همين دليل متناسب با مقتضيات زمانی- مکانی عصر نزول هستند”. اما “آيات مکی بيشتر به پيام های اعتقادی و اخلاقی و گوهر ثابت دين اختصاص” دارند[۴۷].

۹. مايلم در آخر اين بحث به اين نکته مهم هم اشاره کنم که نوع برخورد جناب کديور نه فقط با روشنفکران دينی بلکه با روشنفکران غيردينی هم تحقير آميز است. (در اينجا من تعمداً تعبير “روشنفکران غيردينی” را به کار می برم نه “روشنفکران سکولار”، زيرا روشنفکران دينی مانند سروش، شبستری، ملکيان، نراقی، حجاريان، و گروهی ديگر از نوانديشان دينی همه “سکولار” هستند، يعنی از جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند و به حکومت/دولت دينی باور ندارند.) آقای کديور وزن روشنفکران غير دينی را تقريباً صفر می داند. بدون هيچ ترديدی او خود از آرای روشنفکران غيردينی بهره فراوان برده است، اما به نظر نمی رسد که رغبت چندانی داشته باشد تا به نقش و نفوذ اين متفکران در آرای خود، و نيز فرهنگ ايرانی و تحولات فکری و سياسی ايران معاصر اذعان کند. اما حقيقتاً چگونه می توان نقش و نفوذ چشمگير روشنفکرانی مانند عزّت الله فولادوند، خشايار ديهيمی، حسين بشيريه، مراد فرهادپور، سیّد جواد طباطبايی، محمدرضا نيکفر، علی ميرسپاسی و ده ها روشنفکر و انديشمند ايرانی ديگر را ناديده گرفت، و برای خود، به صرف آنکه متخصص دانشی منسوخ و ساقط شده است، بيشترين وزن و نقش و نفوذ را در فرهنگ و زندگی اجتماعی معاصر ايران قائل شد؟ شمار بسيار زيادی از مذهبيون و نيز اصلاح طلبان کنونی، از جمله آقای کديور، دانش خود را درباره جهان جديد، از جمله مفاهيم سياسی مدرن، مرهون آثار و تعاليم اين متفکران بوده اند. حقيقتاً اگر بنا به وزن کشی باشد، آيا می توان گستردگی و ماندگاری تأثير آقای کديور را همسنگ مترجم آگاه و سختکوشی چون عزّت الله فولادوند دانست؟ اوّلی در بهترين حالت کارشناس علمی است که به تعبير خودش به چهارده قرن پيش تعلق دارد و امروزه منسوخ و ساقط شده است، و دوّمی در قلب فرهنگ پويای معاصر جای دارد، و کاميابانه دانش و انديشه تجدد را به چندين نسل از جوانان ايرانی انتقال داده است. نفوذ کدام شاعر دينی معاصر در نسل جوان، همطراز نفوذ احمد شاملو است؟

روشنفکران غير دينی به فرهنگ و جامعه ما دست کم از دو زاويه مهم خدمت کرده اند: نخست آنکه ايشان در انتقال انديشه تجدد و آشنايی ايرانيان با مدرنيته نقشی مؤثر و انکارناپذير ايفا کرده اند؛ و دوّم آنکه، به نسل جوان ايرانی شيوه های بديل انديشيدن و سبکهای مدرن زيستن را آموخته اند، و از اين طريق بر تنوع و ژرفای زيست و انديشه نسل جوان ما بسی افزوده اند. نسل جوانی که امروزه بدنه اصلی جنبش سبز را تشکيل می دهند تا حدّ زيادی فرزندان معنوی و فکری اين روشنفکران و انديشمندان پرکار و کم توقع، و پر دانش و کم ادعا هستند.

همه ما بايد مدام به خود اين حقيقت مهم را يادآور شويم که جنبش سبز جنبشی تکثرگرايانه است، و بخش مهمی از آرمان دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر در ذهن آفرينندگان جوان اين جنبش بر مبنای احترام به تکثر و تنوع شکل گرفته است. وظيفه اخلاقی و سياسی ماست که به تکثرگرايی جنبش سبز احترام بگذاريم، و هرگز اين فکر را به مخيله خود هم راه ندهيم که بخشی از اقشار اجتماعی جامعه را از فرآيند مشارکت در تعيين سرنوشت خود حذف کنيم. روشنفکران غيردينی که جای خود دارند، هواداران محمود احمدی نژاد هم نبايد از مشارکت در آن فرآيند سرنوشت ساز محروم شوند. لازمه اين امر آن است که نمايندگان منتخب گروه های اجتماعی مختلف (زنان، معلمان، کارگران، دانشجويان، روحانيان، روشنفکران، و غيره) بايد هريک مطالبات خود را مدوّن کنند، و در تعامل با يکديگر رهبری جنبش را سامان بدهند. ما نبايد خاطره ی تجربه انقلاب اسلامی را از ياد ببريم که رهبری آن در آغاز شعارهای دموکراتيک سر می داد، اما پس از کسب قدرت مخالفان را از صحنه بيرون کرد. اين خاطره بايد هشدارباشی برای ما باشد که مبادا بار ديگر کسانی، خواه در ردای فقها و خواه در هر ردای ديگر، ترازوی وزن کشی خود را دوباره علم کنند، و برای خود وزن بيشتر و لذا حق بيشتر قائل شوند، و رقبای خود را بی وزن وابنمايند و بکوشند تا آنها را به سکوت يا انفعال وادارند.

۱۰. نتيجه آنکه نقدهای کديور بر مخالفان فکری اش فاقد حداقل استانداردهای يک نقد علمی و اخلاقی سالم است. او به جای نقد روشنگر، منصفانه و ملتزم به ادب علمی و اخلاقی، گويی در پی تسويه حساب شخصی با کسانی است که انديشه هايشان را نمی پسندد. سخن او در نقد مخالفان هرگز عمق نظری نمی يابد، و غالباً در حدّ فتاوای محتسبانه و فقيهانه و نيز خطابه های منبری باقی می ماند، و بدتر آنکه گه گاه با اتهامات اخلاقی نامنصفانه و بی اساس آلوده می شود. در اين ميان، گويی او رسالت اصلی خود را تخطئه نمادهای نوانديشی دينی، يعنی سروش، شبستری، و ملکيان، قرار داده است، و در عين حال که در انديشه های “نوآورانه ” اش، بی آنکه خود اذعان کند، تا حدّ زيادی وامدار آن متفکران است، از هر فرصتی، خواه سياسی خواه مذهبی، بهره می جويد تا آنها را افشا کند، و مؤمنان را از آفات ايشان مصون بدارد. اين شيوه ها نه به رشد و شکوفايی انديشه ی دينی در جامعه ما کمک می کند، و نه در ارتقای فضای فرهنگی و سياسی ما، خصوصاً در اين ايام حساس و بحرانی در تاريخ ايران معاصر، تأثير سازنده خواهد داشت. آقای کديور حقّ دارد که خود را در مقام مرجعيت يا آيت اللهی ببيند، و برای خود حقّ نظارت شرعی بر قوانين را قائل باشد (بی آنکه ديگران مکلّف به پذيرش چنان شأن و مقامی برای او باشند). اما نبايد فراموش کند که عرصه فرهنگ و انديشه، از جمله فرهنگ و انديشه دينی، عرصه ادب و استدلال است، نه ولايت و احتساب.

پاورقی ها:

۱- نسخه‌ی پی‌دی‌اف متن کل آن نقدها را می توان با [کليک اينجا

] دانلود کرد.

۲- رجوع شود به سخنرانی مرکز نور و دانش، نيوجرسی، مراسم شب هفت آيت الله منتظری.

۳- محسن کديور، حق الناس، اسلام و حقوق بشر، انتشارات کوير، صص ۱۴۷- ۱۴۶.

۴- رجوع شود به هشتمين نقد آرای محسن کديور،”دين تاريخی و اسلام تاريخی”. متن کامل مقالات در پاورقی يک آمده است.

۵- تفصيل اين مدعا در مقالات پاورقی يک آمده است.

۶- رجوع شود به گفت و گوی صريح درباره روشنفکری دينی،مرداد ۱۳۸۷، سايت محسن کديور.

۷- سروش به اقتفای مولوی خداوند را صورت بی صورت می داند، و معتقد است که پيامبران هريک در رويارويی با اين امر بی صورت صورتی خاص به آن بخشيده اند که با عرف زمانه ايشان متناسب بوده است. او معتقد است که وقتی پيامبران با اين صورت بی صورت مواجه شده اند و آن را تجربه کرده اند، صورتی بر آن امر بی صورت افکنده و آن را در اختيار آدميان قرار داده اند. مطابق اين مدل، بخش مهمی از کتب مقدس دينی عرف زمانه است و هيچ ربطی به تجربه ی وحيانی ندارد. آن بخشی هم که محصول تجربه ی وحيانی است، صورتی است که آن پيامبر بر امر بی صورت افکنده است. حال پرسش اين است: آيا افرادی که خود با امر بی صورت مواجه می شوند، بايد هم چنان به صورت بندی پيامبرشان که در متن مقدس آمده است وفادار باشند، يا می توانند از صورت بندی های آن متن مقدس عبور کنند و صورت تازه ای بر ان امر بی صورت بيفکنند؟ سروش در پاسخ اين پرسش گفته بود:

“متونی که در اديان، خصوصاً در اسلام، پديد آمده است، دو بخش دارد: يک بخش صورت هايی اسطوره ای است که بر حقيقت افکنده اند. بخش ديگر مربوط به زندگی و معاملات و تشريعات است که خداوند در آن جا در هيئت يک آمر و ناهی ظاهر شده است،بلکه آمر و ناهی و شارع در واقع خود پيغمبر است و خدا بر تشريعات او صحه گذاشته است. در هر حال گزاره هايی که مربوط به احکام و مقررات فقهی و حقوقی است اصلاً از جنس صورت افکندن بر امر بی صورت نيست و حکم اش روشن است. اما بخش اول يعنی گزاره هايی که از خدا، معاد، شيطان، خلقت و… بحث می کنند، همه صورت بندی اسطوره ای تجربه ی بی صورت است. و اديان مختلف صورت بندی های مختلف آن امر بی صورت هستند. يکی متعلق به پيامبر اسلام است، ديگری متعلق به حضرت مسيح و… همه ی صورت ها نسبتشان با آن امر مطلق بی صورت يکی است… پيروان پيامبران کشف انبیأ شان را تام اتم می دانند و از اين راه ميانشان فرق می نهند، برای نشان داده اين تفاوت ها هم به صورت بنديهای شان از امر بی صورت استناد می کنند. اما در پاسخ اين پرسش که آيا می توان از اين صورت ها درگذشت يا نه، بايد گفت اين حق عقلاً برای افراد محفوظ است که به تجربه ی بی صورت خود صورت جديدی ببخشند، اما اولاً که کثيری از مردم تجربه ی بی صورت ندارند تا بخواهند به آن صورتی بدهند، لذا بايد خريدار مغازه ی انبياء و ممنون آنان باشند. ثانياً: کسانی که خودشان واجد تجربه ی بی صورت هستند، يعنی عرفا، هر چند که حق دارند صورت جديدی به تجربه شان ببخشند، بايد به دو نکته توجه داشته باشند، يکی اين که از حيث اجتماعی، تا در درون جامعه ی دينداران مصلحت انديش زندگی می کنند، بايد مماشات کنند و دم از اين صورت های جديد نزنند. به قول شيخ محمود شبستری:

ولی تا با خودی زنهار زنهار عبارات شريعت را نگهدار

پيامبران، خصوصاً پيامبر اسلام، سخنانشان اين بود که ما جامعه و تمدنی را بر بنياد اسطوره ها و صورت بندی هايی از حقيقت ايجاد کرده ايم و اجازه نمی دهيم کسی ان را بر هم بزند. ديگر اين که، از جهت فردی، نبايد فراموش کرد که خود اين صورت بندی ها تاريخی و سنتی دارد و بهتر است فرد خود را از اين سنت نبرد و آب گير خود را به دريا متصل کند. يعنی نبايد به صورت بندی های پيشروان و پيش کسوتان بی اعتنا باشد، بالاخره آنها هم همين راه را رفته اند”( عبدالکريم سروش، اخلاق خدايان، طرح نو، صص ۱۴۰- ۱۳۸).

۸- رجوع شود به اطلاعيه ی ۲۳/۲/ ۱۳۸۸ .

۹- مرتضی مطهری، پيرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا،صص ۸۶-۸۵ .

۱۰- علی شريعتی، مجموعه آثار، جلد ۱ ، ص ۸ .

۱۱- علی شريعتی، مجموعه آثار، جلد ۱ ، ۲۱۴ .

۱۲- رجوع شود به سايت کديور،سخنرانی اوکلند، ۵ دی ماه ۱۳۸۸، مراسم عاشورای حسينی و بزرگداشت آيت الله منتظری.

۱۳- رجوع شود به سايت کديور سخنرانی مراسم شب هفت آيت الله منتظری در مرکز نور و دانش نيوجرسی.

۱۴- به عنوان نمونه طباطبايی در الميزان نوشته است:

“سلب‌ الحقوق‌ العامة‌ عن‌ بعض‌ الافراد و الجوامع‌ ممّالا مناص‌ عنه‌ فی‌ الجامعة‌ الانسانیة‌ لکن‌ الذی‌ يعتبره‌ المجتمع‌ الانسانی‌ الصالح‌ هو سلب‌ الحقوق‌ عن‌ يريد ابطال‌ الحقوق‌ و هدم‌ المجتمع‌، و الذی‌ يعتبره‌ الاسلام‌ فی‌ ثبوت‌ الحق‌ هو دين‌ التوحيد من‌ الاسلام‌ او الذمه‌ فمن‌ الاسلام‌ له‌ و لاذمة‌، فلا حق‌ له‌ من‌ الحياة‌ و هو الذی‌ ينطبق‌ علی‌ الناموس‌ الفطری‌ الذی‌ سمعت‌ انه‌ المعتبر اجمالاً عند المجتمع‌ الانسان‌: سلب‌ حقوق‌ عمومی‌ از بعضی‌ افراد و گروهها در جامعه ی‌ انسانی‌ امری‌ گريزناپذير است‌ اما جامعه ی‌ انسانی‌ شايسته‌ فقط‌ سلب‌ حقوق‌ کسی‌ را قبول‌ دارد که‌ می ‌خواهد حقوق‌ ديگران‌ را زير پا بگذارد و جامعه‌ را به‌ نابودی بکشاند؛ اما آن چه‌ اسلام‌ در باب‌ ثبوت‌ حقّ قبول‌ دارد دين‌ توحيد است‌، که‌ همان‌ اسلام‌ است‌، يا پذيرش‌ ذمّه‌. در نتيجه‌، کسی‌ که‌ نه‌ اسلام‌ را بپذيرد و نه‌ ذمّه‌ را حق‌ حيات‌ ندارد؛ و اين‌ امری‌ است‌ که‌ با قانون‌ فطری‌ که‌ اجمالاً مورد قبول‌ جامعه‌ انسانی‌ است‌ انطباق‌ دارد”محمد حسين طباطبايی، الميزان، الجزء الثالث، دارالکتب الاسلاميه، ص ۲۸۷ .

۱۵- عبدالکريم سروش، :”گاهی چراغ دين دود می زند”، ۳۱/۴//۱۳۸۸ . سايت سروش، رجوع شود به لينک:

http://www.drsoroush.com/Persian/On_DrSoroush/P-CMO-13880431-CheragheDin.html

۱۶- رجوع شود به سخنرانی شب هفت آيت الله منتظری در مرکز نور و دانش نيوجرسی.

۱۷- سخنرانی شام غربيان، ياد منتظری و عاشورای خونين، مرکز امام رضا لانگ آيلند نيويورک، ۶ دی ۸۸.

۱۸- “بيانيه ی پنج نفره و منظرهای متفاوت دينی در گفت و گو با محسن کديور”.رجوع شود به:

https://kadivar.com/Index.asp?DocId=2446&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

۱۹- سخنرانی بزرگداشت احمد بورقانی در تورنتو، ۱۷ بهمن ۸۸. در سايت کديور بخش پرسش و پاسخ آن در حال حاضر وجود ندارد. بخش های ذکر شده در متن متعلق به پرسش و پاسخ هستند.

۲۰- به عنوان نمونه ای ديگر، محسن کديور در سخنرانی دانشگاه واترلو(۱۵ بهمن ۱۳۸۸) گفته است:

“بدون تعارف صحبت بکنيم ،ما هنوز نتوانسته ايم يک وزير کشوری که نيروی انتظاميش در خيابان جنايت کرده است در مجلس استيضاح کنيم، ما هنوز نتوانسته ايم يک آدمی را که مدعی هستيم که دروغ گفته است و تقلب کرده است وبه شکل غصبی صندلی رياست جمهوری را تصاحب کرده است رابه زير بکشيم، خوب در اين صورت که ما هنوز به اين مطالبات اوليه دست نيافته ايم، و به قول ضرب المثل فارسی خودمان، در ده راهش نمی دادند، سراغ کدخدا می گرفت! بسيار خوب تو که نتوانستی وزير را عوض کنی، تو که نتوانستی رئيس جمهور را تغيير بدهی، به فکر تغيير نظام افتاده ای!؟ خواب ديدی خير باشد. عقل هم خوب چيزی است! هر کسی که شعار گنده گنده می دهد، می گوئيم بسم الله، راه حل خودت را ارائه کن، سی و يک سال است و نشسته ای ومی خواهی رژيم عوض کنی، چقدر موفق شده ای”.

رجوع شود به لينک:

https://kadivar.com/Index.asp?DocId=2459&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

۲۱- رجوع شود به لينک:

http://www.radiofarda.com/content/F11_Iran_Postelection_Kadivar/1914328.html?page=2

۲۲- رجوع شود به لينک:

https://kadivar.com/Index.asp?DocId=2466&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

۲۳ – رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/1388/11/13/klm-10327

۲۴— رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/1388/11/19/klm-11036

۲۵- رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/1388/11/13/klm-10327

۲۶- رجوع شود به لينک:

https://kadivar.com/Index.asp?DocId=2438&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

۲۷- رجوع شود به لينک:

https://kadivar.com/Index.asp?DocId=2448&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

۲۸- “بيانيه ی پنج نفره و منظرهای متفاوت دينی در گفت و گو با محسن کديور”. نظرات محسن کديور درباره ی “همجنس خواهی” که او گفته است من به شيوه ی خاص خود آنها را طرح کرده ام، عيناً به قرار زير است. من متن آنها را بدون هيچ توضيحی می آورم تا خواننده خودش درباره ی آنها داوری کند. من همه جا از مفهوم “همجنس خواهی” سخن گفته ام، اما محسن کديور همه جا از مفهوم “همجنس بازی” استفاده می کند:

“ارتباط جنسی با جنس موافق(همجنس بازی) در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر و دو ميثاق پيرو آن به رسميت شناخته نشده است… اصولاً همجنس بازی يا همجنس گرايی امری غير عقلايی و غير انسانی ست و انحراف از مسير صحيح بشری محسوب می شود… به قول مشهور اول برادريت را اثبات کن بعد ادعای ميراث کن..علمای اسلام- اعم از اهل سنت و شيعه- در ممنوعيت شرعی و اشد مجازات همجنس بازان همداستانند… حرمت شرعی لواط و مساحقه و مجازات شديد مرتکبين آن ها از احکام ثابت و دائمی شرعی است. روشنفکری دينی در اين مسئله که فاقد پشتوانه ی عقلانی است با اسلام سنتی در حرمت شرعی و اصل مجازات(فارغ از نو آن) برخوردی مشابه دارد… با صراحت می گويم مسلمانی مطلقاً همجنس گرايی را بر نمی تابد و از تمامی طرق موجه برای ريشه کن کردن اين انحراف تأسف بار از جوامع انسانی کوشش می کند”(محسن کديور، حق الناس، صص ۱۶۵- ۱۶۴).

“از نگاه دينی هجنس گرايی امری مطرود، قبيح و خلاف نواميس الهی است و مخل کيان خانواده می باشد و هرگز نمی توان آن را در زمره ی حقوق بشر به حساب آورد”(حق الناس، ص ۱۷۵). در جامعه ای که دينداران به روش های دموکراتيک دولت را در اختيار بگيرند، “قانون از طريق راهکارهای دموکراتيک همجنس گرايی، روابط آزاد جنسی خارج از ازدواج به ويژه قبل از ازدواج، ترويج سکس و خشونت از طريق رسانه های ارتباط جمعی، سقط جنين جز در موارد اضطراری را ممنوع می کند”(حق الناس، ص ۴۴).

۲۹- محسن کديور، حق الناس، صص ۲۰۷- ۲۰۶ .

۳۰- رجوع شود به سخنرانی ۳ بهمن ۸۸ در مراسم بزرگداشت بازرگان و منتظری در لينک زير:

http://www.khodnevis.org/persian/%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/4444-kadivar_ganji.html

۳۱- رجوع شود به متن کامل گفت و گو در لينک زير:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/01/100111_l12_ef_with_ganji.shtml

در مقاله ی “سيمای حقيقی علی خامنه ای” نوشتم:

“در سنت مسلمين دو خدا وجود دارد:

اولی، خدای فقيهان و متکلمان(خصوصاً اشاعره) است. اين خدا، خدای متشخص انسانوار پادشاه جهان است. به تعبير ديگر،فقها خدايی به صورت پادشاهان دنيوی درست کرده اند. اين خدا، همان کارهايی را انجام می دهد که پادشاهان دارای قدرت مطلقه انجام می داده اند. دوست و دشمن دارد،پيام رسانانی دارد، عصبانی و خشمگين می شود،پارتی بازی می کند، از مردم قرض می گيرد و به آنها بهره می دهد، تنبيه و مجازات(حکم ارتداد، حکم محاربه، حکم شراب خواری، حکم سرقت،حکم سنگسار و…) می کند،دلش به رحم می آيد، فريب کار است،تيرانداز است،قاتل است،به درد سلطه و سرکوب می خورد.

دومی، خدای عارفان و فيلسوفان مسلمان است. آنان از ليس کمثله شیء آغاز می کنند. مدعای آنان اين است: اگر خداوند از هيچ جهتی از جهات شبيه هيچ موجودی از موجودات نيست، شبيه انسان ها و پادشاهان هم نيست. به تعبير مولوی، صورت بخشی به امر بی صورت(خداوند)، کار آدميان است. خداوند صورت بی صورت است. به همين دليل امام محمد غزالی(متوفی ۵۰۵ هجری) به صراحت تمام گفته است:”اصولاً جميع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می روند، مجازی و استعاری می شوند”.خدای فيلسوفان مسلمان که از جميع جهات و حيثيات واجب الوجود بالذات است، تحريک پذير نيست، برای آن که حرکت از خصوصيات موجودات امکانی است که قوای خود را به فعليت می رسانند. در سنت عارفانه و فيلسوفانه ی مسلمين، هيچ موجودی غير از خداوند وجود ندارد. برای اين که فرض وجود موجودی غير از خداوند، با بی نهايت بودن خداوند تعارض دارد. خداوند “مطلق وجود” است، نه “وجود مطلق”. اگر براهين اثبات صانع(خصوصاً برهان صديقين صدرا با تمامی روايت های آن) خدايی را اثبات کنند، آن خدا، خدای غير متشخص يا فراشخصی است. خدای ابن عربی و مولوی و ملاصدرا، چنين خدايی است. علامه ی طباطبايی در فلسفه ی خود از چنين خدايی دفاع می کرد.

من در پاسخ به پرسش برنامه ی “به عبارت ديگر” گفتم چنين خدايی را قبول دارم و به همان معنايی که مولوی و ابن عربی و ملاصدرا مسلمان هستند، مسلمان هستم. ملاصدرا را صدرالمتألهين به شمار آورده اند، اما در عين حال فقها هر سه ی اين بزرگان را تکفير کرده اند. سيمای حقيقی ولی فقيه اين سخنان را حذف کرد تا بتواند علی خامنه ای را نماينده ی زمينی پادشاه آسمان ها قلمداد کند”.

۳۲- محسن کديور، حق الناس ، ص ۴۰ و ۴۱.

در بخش ديگری از اين کتاب در اين خصوص گفته است:

“تک تک احکام شرعی(غير عبادی) در عصر نزول سه ويژگی داشته اند: اول: مطابق عرف آن روز عقلايی محسوب می شدند. دوم: مطابق عرف آن روز عادلانه تلقی می شدند. سوم: در مقايسه با احکام ديگر اديان و مکاتب راه حل برتر به حساب می آمدند… سيره ی عقلايی آن عصر معقوليت آن احکام را امضا می کرد و هيچ يک از اين احکام را ظالمانه، خشن، موهن يا غير عقلايی ارزيابی نمی کرد”(حق الناس، ص ۱۳۹).

اين سخن کديور که احکام فقهی اسلام در زمان خود از احکام همه ی اديان و آئين ها برتر بوده اند، بر مبنای کدام شواهد و قرائن تاييد می گردد؟ به عنوان نمونه او در خصوص احکام تبعيض آميز ناظر به زنان می گويد:

“وقتی حقوق زن در اسلام را با حقوق زن در جاهليت مقايسه می کردی، می ديدی که اسلام برتر است، در تک تک احکام وقتی حقوق زن در ايران، رم و يونان باستان مقايسه می کردی می ديدی اين حقوق برتر است و بلاخره مهمترين ويژگی احکام شرعی عادلانه بودن آن هاست. عرف عصر نزول آن ها را در نهايت عدالت، انصاف و دادگری ارزيابی می کرد”(حق الناس، ص ۲۹۱).

۳۳- محسن کديور، حق الناس،انتشارات کوير، ص ۱۲۷ و ۱۴۵ و ۱۱۵ و ۱۱۶.

۳۴- محسن کديور،”بازشناسی حق عقل شرط لازم سازگاری دين و حقوق بشر”.

۳۵- محسن کديور،حق الناس، ص ۴۱.

۳۶- محسن کديور، حق الناس، ص ۱۴۵.

۳۷- محسن کديور، “داد و ستد اسلام و مدرنيته”، رجوع شود به سايت محسن کديور.

۳۸- محسن کديور،حق الناس، ص ۱۵۱.

۳۹- محسن کديور،حق الناس، ص ۱۵۴.

۴۰- محسن کديور، حق الناس، ۱۶۱.

۴۱- محسن کديور، “حقوق زنان در اسلام معاصر”، رجوع شود به سايت وی.

۴۲- محسن کديور، حق الناس، ص ۱۷۶.

۴۳- محسن کديور، حق الناس، صص ۱۲۷- ۱۲۶.

۴۴- يکی از مواردی که محسن کديور معيار و ملاک “بيشتر بودن مفاسد از مصالح” را مطرح کرده، به قرار زير است:

“مخالفت يقينی حکمی با سيره ی عقلا يا تنافی با ضوابط عدالت يا اثبات بيشتر بودن مفاسد از مصالح، کاشف تز موقت بودن و غير دائمی بودن چنين احکامی است”(محسن کديور، حق الناس، ص ۳۱).

۴۵- محسن کديور، حق الناس، ص ۳۰۸.

۴۶- محسن کديور، حق الناس، ص ۱۴۲.

۴۷- محسن کديور، حق الناس، ص ۳۱۰.