نقدي بر گفتوگوي مصطفي ملكيان با اعتماد ملي؛
مدتي قبل مقالهاي در شرق نوشته بودم تحت عنوان <روشنفكر ديني سه نقطه بايد گردد> كه دفاعي بود از روشنفكري ديني در برابر گروههاي سكولار كه ميگفتند اينها بايد تكليف خود را مشخص كنند؛ كوسه و ريش پهن نميشود.
بيايند يكي را انتخاب كنند يا روشنفكر باشند و يا ديندار. اين دوستان روشنفكري و دينداري را طوري تعريف كردهاند كه با هم نميسازد و تاوان تعاريف خود را ميخواهند به روشنفكر ديني تحميل كنند. به آن مسائل نميپردازم زيرا بحث آن به تفصيل رفته است۱. ولي ظاهرا دو موضوع در ايران هيچوقت كهنه نميشود؛ يكي بحث رسالت روشنفكر است (كه فعلا مطمح نظر اين نوشته نيست) و ديگري مساله نقد روشنفكري ديني. معلوم نيست اگر اين پروژه اينقدر كه ميگويند ورشكسته است چرا يقه روشنفكران ديني را رها نميكنند؟ چرا اين درختي كه ميوهاش قرار است ريز و تلخ باشد اين همه سنگانداز دارد؟ مذهبيون سنتي كه سالهاست به تكفير و تفسيق آن مشغولند. روشنفكران سكولار هم با اين ادعا كه اسلام واقعي همان اسلام سنتي و خرافي يا اسلام بازساخته استبدادي است، مرتب در مراسم ختم اصلاح مذهبي لاحول شادكنان سرميدهند. اخيرا هم نقدي از موضعي جديد بر پروژه روشنفكري مذهبي در اعتماد ملي منتشر شده است كه استدلالات مذهبيون سنتي و روشنفكران سكولار را به هم ميآميزد. از سنتيها نقل است كه دين روشنفكران مذهبي دين واقعي نيست بلكه ملغمهاي دلبخواه و التقاطي و بيرويه از مسائل روزپسند غربي و قرائتي انتخابي از متون ديني است. لائيكها هم ميگويند نان اصلاح مذهبي فطير است چون مايه لائيسيته به خميرش نزدهاند. در نقد جديدشان جناب آقاي ملكيان از موضع <معنويت در برابر دينورزي> اين دو نقد را به هم آميخته و تيشهاي نو بر ريشه روشنفكري مذهبي زدهاند.
در ابتدا بگويم كه من اصراري به استفاده از لفظ <روشنفكر ديني> ندارم، كمااينكه قبلا در بحثهايي با آقاي علي پايا در روزنامه شرق عنوان كردهام كه شايد تفكيك بين روشنفكران بومي و جهانشهر مفيدتر از روشنفكران مذهبي و غيرمذهبي باشد. اما انصاف نيست كه انتاج پروژه روشنفكري ديني كه در سير تكاملي خود مهمترين دستاوردهاي فكري سه دهه اخير ايران را به ارمغان آورده است اينگونه به هيچ گرفته شود. ظن من اين است كه تاريخنگاران انديشه، نوآوريهاي اصلاحطلبان مذهبي در سه دهه اخير را بيش از تكرار مكررات سنتيها و ترجمه افكار سكولارها حائز اهميت تاريخي خواهند يافت. نميگوييم پروژه روشنفكري ديني فارغ از مشكلات و حتي تناقضات يا غفلتها است. خود آقاي ملكيان نيز در مثال زيبايي، زندگي انساني را به اسفنج خياطان مانند ميكنند كه در آن سوزنهاي متفاوت و احيانا متناقض فرو رفتهاند. اگر تغافل غلط است اينقدر هست كه زندگي و عقلانيت بشري هميشه عجين غفلتهاي فرهنگي و نقاط كور پارادايمهاي منطقي است. اين غفلتها بر انديشمندان هر زمان پنهانند ولي در چشمانداز تاريخ به راحتي آشكار ميشوند. نه روشنفكر ديني از اين قاعده مستثني است و نه متفكر سنتي و انديشمند سكولار. پروژه معنويت آقاي ملكيان نيز در همين قافله و زير همين بار راه ميكوبد. اولين قدم در جهت فروتني بهعنوان يك متفكر، تن دادن به <وضع انساني> است. يعني بايد بپذيريم دست و پاي همه ما از دانشمند علوم دقيقه و فيلسوف سكولار تا زاهد سنتي و عارف معنوي و اصلاحگر ديني در پوست گردوي زمان و مكان و جغرافيا و تاريخ تفكر است. غفلتها ابعاد پارادايمهاي فكري ما هستند كه آزادي مطلق از آنها خيالي محال و پنداري گزاف است.
گذشته از اين كليات، اشكالات ديگري نيز بر نقد آقاي ملكيان وارد است. مهمتر از همه تعريف بياتي است كه از موضوع نقد يعني پروژه روشنفكري ديني ارائه ميكنند. آقاي ملكيان فرمودهاند: <روشنفكر ديني به كسي اطلاق ميشود كه مفاهيم و آموزههاي مدرن را از كتاب و سنت متون ديني استخراج ميكند. به زبان صريحتر روشنفكران ديني ريشه <همه چيز خوب> را كه در مدرنيته ميبينند، در مجموعه متون مقدس پيدا ميكنند و به جامعه نشان ميدهند و آن را جزو اصل و ذات دين معرفي ميكنند.> حال بايد پرسيد كه مصداق اين تعريف كيست؟ روشنفكران دهه چهل (مثلا مهندسان و پزشكان مرتبط با نهضت آزادي آن روزها) شايد چيزهايي مينوشتند كه مشمول اين تعريف ميشد. مثلا ميگفتند قانون جاذبه و كرويت زمين و فتح سيارات و تكامل و بالاخره، دموكراسي و حقوق بشر همه آنها در قرآن و احاديث آمده و بهترش هم آمده، ولي خداوكيلي كدام روشنفكر ديني را سراغ داريد كه امروز اينطور حرف بزند؟ شايد آقاي سروش بيست سال پيش از دموكراسي ديني سخن ميگفت ولي آيا هنوز هم بر همان حرف باقي است؟ آقاي ملكيان ميگويند: <به اعتقاد من با ضوابط هرمنوتيك بسياري از چيزهايي كه امروزه به آن حقوق بشر ميگوييم قابليت انطباق كامل با متن مقدس را ندارد.> بسيار خب. آيا مقالات متعدد و كتب آقاي دكتر كديور جز اين ميگويند؟ پس تعريف آقاي ملكيان از روشنفكري ديني بيشتر به كاريكاتوري قديمي شباهت دارد و از اين روست كه نقد حضرت ايشان بر نوعي از روشنفكري ديني متين، امروز ديگر فاقد موضوع است.
اشكال بعدي ديد ذات انگار جناب ملكيان است كه از برج عاجي از مثل ثابت و متقارن بر جهان نظر ميكنند. ايشان براي دين و مدرنيته ذواتي ثابت قائل ميشوند و از همه ميخواهند كه لطفا كسي به آنها دست نزند: <وقتي ميخواهيم دين را با مدرنيته سازگار كنيم آيا دين، دين ميماند و سازگار ميشود؟ آيا مدرنيته، مدرنيته ميماند و با دين سازگار ميشود؟. .. يا دين را فداي مدرنيته كردهايم يا مدرنيته را فداي دين. يعني نه دينداران ناب و نه مدرنهاي ناب به حرف ما راضي ميشوند.> آقاي ملكيان از ما ميخواهند كه التقاط نكنيم تا دينداران و مدرنهاي <ناب> بر ما ايراد نگيرند. ولي اين دينداري و مدرنيته ناب مصداقش كجاست؟ آيا منظور ما از ديندار ناب مثلا يك عالم شيعه سنتي مقيم قم است و رضايت او ملاك صحت تفكرات ما در زمينه دين است؟ آيا وقتي از مدرنيسم ناب سخن ميگوييم مثلا به يك استاد لائيك دانشگاه در تهران فكر ميكنيم كه اگر سخن ما را بابطبع پنداشت كار ما درست است؟ آيا اين دو خود از التقاط و انتخاب و متقضيات فرهنگي و تاريخي مستثني بودهاند؟ ناب بودن آنها و التقاط اينها از كجا قابل اثبات است؟ آيا تنها روشنفكران ديني هستند كه نص و سنت فكري را در چارچوب فرهنگ و زبان و دغدغههاي تمدني خود تفسير ميكنند؟ بر اساس كدام قانون شناخت شناسانه مفسران سنتي اسلام ناب يا انديشمندان سكولار از اين قاعده مستثني شدهاند؟ اگر منظور ما از مدرن و مذهبي نه واقعيات ناب بلكه تيپهاي ايدهآلباز ساخته ذهن محقق است، خب، يك تيپ ايدهآل ناب هم از اصلاحگران مذهبي درست كنيم كه بر اساس آثار و عقايد آنها باشد و نه كاريكاتوري كهنه و رنگ و رورفته از آنها. از اينها گذشته بايد از ناقد محترم بخواهيم تا به بديل روشنفكري ديني نيز نظر انتقادي كنند. آيا پروژه <معنويت> نيز فرزند اين مكان (سي سال تجربه ايران پس از انقلاب و استفادههاي ابزاري از دين) و اين زمان (برهه سكولاريسم مذهبي قرن بيستمي و خصوصي شدن دين در غرب) نيست؟ آيا جذابيت آن صرفا لاهوتي است يا ابعاد ناسوتي هم دارد؟
توجه به تاريخ و جغرافيا و جامعهشناسي تفكر البته در مورد ديگران آسانتر است. اين مرگي است كه براي همسايه خوب است و يا به عبارت لطيفتر نورافكني است كه كمتر نور خود را بر گرداننده آن مياندازد. آقاي ملكيان ميفرمايند شايد خود ايشان هم با غفلتهايي زندگي كنند ولي بهمحض اينكه اين غفلتها بر ايشان آشكار شوند ديگر جادوي خود را از دست خواهند داد. شايد اشاره به ظروف فكر (تاريخ تفكر، جامعهشناسي شناخت و علم) را بتوان نوعي <غفلتشناسي> تعريف كرد زيرا با شناخت اينها به <علل> دلايل پي ميبريم و چارچوبهاي اجتماعي تعيينكننده فكر را مييابيم. از اين رو شايد چنين تاملاتي در راززدايي و <غفلتيابي> در پروژه معنويت (دعوت به تامل متعالي در حيطه خصوصي يعني غيراجتماعي و غيرسياسي) مفيد باشند.
به ياد بياوريم كه روآوردن به <معنويت> بهعنوان بديل اديان جهاني نهادينهشده در چارچوب پروژه سكولاريزاسيون نيمه قرن بيستم مطرح و به مثابه روند آينده تدين در الهيات و جامعهشناسي مذهب آن زمان معرفي شد. از <هاروي كاكس> متأله تا <دانيلبل> جامعه شناس همه در دهههاي ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ ميلادي فكر ميكردند كه ستاره اديان در حال افول است و آفتاب معنويتي كه اجزاي آن را هركس به تجربه و تعريف خود انتخاب و مونتاژ ميكند در حال دميدن. ولي با ظهور پديده بنيادگرايي در مسيحيت، يهوديت، اسلام، هندويت و حتي بودائيت در ربع آخر قرن بيستم همه اين پيشبينيها بر آب رفت. صحبت از صحت و سقم معنويت نيست. چه خوب است كه هر كسي (حتي در عين دينداري) به فكر معنويت يعني ارتباط شخصي و بدون وساطت نهادهاي مذهبي با امر مقدس باشد. سخن اين است كه برخلاف تصور تئوريبافان مدرنيته و سكولاريسم، معنويت موضوع تذوق زبدگان فكر و تامل باقي ماند و روند دينداري در جهان را تغيير نداد. برعكس اين دين بنيادگراي نهادينه بود كه در ربع آخر قرن بيستم در همهجا بهطور انفجاري گسترش يافت. در اين ۳ دهه اخير گروه <مورال مجاريتي> در آمريكا و هاراديم در اسرائيل و نهضت هيندوتوا در هند نيز اعلام وجود كرده سياست جهانهاي مسيحي، يهودي و هندو را با ادخال تفكر بنيادگرايانه دگرگون كردهاند.
و هنوز هم هيچ اثري از عقبنشيني دين بنيادگرا از حيطه سياست نميبينيم. از اينجاست كه در برابر سنتگرايان، سكولاريستها (و اخيرا، طرفداران <معنويت)> بايد گفت پروژه اصلاح ديني هر چند مانند بديلهاي خود حاوي تناقضات و غفلتهاي تاريخي باشد اما از نظر كاركرد اجتماعي و نتايج تاريخي و تمدني بر آنها ارجح است. راه گريز از سلطهجويي بنيادگرايانه نه اصرار بر لائيسيته نخبههاست و نه گريز به كهف معنويت غيراجتماعي و غيرسياسي؛ راه اصلاح دليرانه همان دين نهادينه شده جهاني است تا در اين زمانه عسرت و مدرنيته مشوش به بنيادگرايي كه خواه ناخواه همه در آن زندگي ميكنيم ابزار ظلم و خشونت و جنگ و استبداد شود. از اينجاست كه پروژه روشنفكري ديني در همه اديان كماكان ضروري و حياتي است.
۱- متن آن مقاله نيز در مجموعه مقالات نگارنده تحت عنوان <آخرالزماني در همين نزديكي> چاپ شده.
Human Condition
روشنفکری دینی پروژه ای ناموفق است. گفتگوی رضا خجسته رحیمی و مریم شبانی با مصطفی ملکیان. ضمیمهی روزنامهی اعتماد ملی، ۲۱ دیماه ۱۳۸۷.