روشنفکري ديني با دو «نه» آغاز مي شود و هرچه مي کشد از همين نه است. «نه» قرائت سنتي و تاريخي از دين را مي پذيرد و «نه» حاضر است از دين دل بکند. از اين روست که با روشنفکري ديني، هر چه کرد آن آشنا کرد. اين حکايت هميشگي روشنفکري ديني است. چه آن زمان که شريعتي مي گفت؛ من در بين جماعتي متهمم به شيعه گري افراطي (شيعه غالي) و در بين عده يي محکومم به بي اعتقادي و لاييک بودن. و چه امروز که کديور مي گويد؛«اسلام نوانديش با دو گونه انتقاد مواجه است؛ يکي از سوي مسلمانان سنتي که اسلام را معادل فهم خود از کتاب و سنت مي دانند؛ و ديگري پيروان مدرنيته که هر نوع ايمان و دين ورزي را متعلق به دوران پيشامدرن مي دانند.» (حق الناس، ص۱۵۶) اين همه نامهرباني دقيقاً از زماني آغاز مي شود که روشنفکري ديني سعي مي کند دين را با دنياي جديد جمع کند. اين جمع گرچه در آغاز آسان مي نمايد اما مشکل هاست که مي افتد. از هر سويي يکي مي آيد و سد راه مي شود. يکي در مقام دفاع از مدرنيته مي گويد چه جاي دفاع از پيام سالياني دور، که پيام آور آن هم تنها نام و نشاني در تاريخ دارد و ديگري در کسوت دفاع از دين، در برابر نوآوري و نوانديشي قد علم مي کند. بدين سان است که روشنفکري ديني نه رويي در مدرن ها دارد و نه در ميان سنتي ها، دلشاد است.
از اين منظر روشن مي شود تاليف جديد محسن کديور (حق الناس) اتهامات او را دوچندان کرده است. او در اين فقره، که از سال ها پيش آغاز شده، متهم است که مي خواهد اسلام را با حقوق بشر جمع کند. اتهامي پرجزا و پربلا که يکي از نتايجش، آوارگي اوست. همين اتهام کافي بود تا کديور نيز به خيل روشنفکران آواره بپيوندد. در واقع اتهام روشنفکري ديني، همچون اتهام آن متهماني است که در خطاب به کشيشان و واعظان نوشته بودندPlease be patient God is not finished with me yet لطفاً صبر داشته باشيد هنوز کار خدا با من تمام نشده است يا به تعبيري ديگر (تعبير مصطفي ملکيان) واعظ، صبور باش که ما را هنوز با خداي دين و مذهب تو افت و خيزهاست. (مهر ماندگار، ص۴۱۲) اين جرم کمي نيست. روشنفکري ديني کار دين و مذهب را تمام شده نمي داند و بر آن است که هنوز هم با خدا افت و خيزهاست. چنين است که انگشت اتهام سنتي ها و عرفي ها همواره به سوي روشنفکري ديني است که گاه با تيغ سنت قصد جانش مي شود و گاه به اسم «تقليل اصول و مباني فرهنگ و تمدن غربي» با آن مي ستيزند. بدين ترتيب وقتي مولف «حق الناس» داعيه جمع اسلام و حقوق بشر را دارد، از جانب برخي سريع متهم مي شود به خلوص زدايي از دين و مذهب مردم و در مقابل گروهي جرمش را تخفيف و تنزيل مفهوم حقوق بشر و ساير مفاهيم جديد مي دانند. لذا بيراه نگفته ايم اگر ادعا کنيم روشنفکري ديني همواره در «غار دموستنس» به سر مي برد. غاري که تا بخواهي چيزي بگويي نشتري از جايي مي خوري. البته اين تلاش ها از نظر عده يي همان آب در هاون کوبيدن است که فرجامش از همان نخست معلوم است. چرا که اسلام راه خود را مي رود و حقوق بشر هم مسيري ديگر. مشخص است و قطعي که اين دو چون از دو آبشخور متفاوت سيراب مي شوند، طبيعي است بار و ثمر هر يک نيز شکل و رنگي دگرگون يا شايد هم متناقض دارد. اينجاست که مجبوريم يکي را برگزينيم و ديگري را زمين بگذاريم يا رومي روم شويم يا زنگي زنگ، و بي تفاوت به همه تغييرات، يا صرفاً جانب اسلام را بگيريم يا فقط تکليف حقوق بشر را مشق کنيم. در هر دو حالت پاسخ روشن است و خوشا به حال کسي که مي تواند دست به يکي از اين دو انتخاب بزند. اما امان از روزي که سماجت کني و حاضر نباشي يکي را فراموش کني و ديگري را برگيري. در اين صورت مدام بايد اين راه را آمد و رفت. راهي که يک سر آن اعتقادات و باورهاست و طرف ديگر آن دستاوردهاي دنياي جديد، از جمله آنان و شايد مهم ترين آن، حقوق بشر. اين راه را سلامت رفتن، بسيار سخت است. مسيري صعب العبور و بلاخيز که رهرو خود را مي طلبد. گاه آهسته و پيوسته رفتن مي بايد و گاه تند و خسته پيمودن. اين نيز جور هندوستان است براي کساني که حاضر نشدند از خير يکي بگذرند. اما با کدام توشه اين راه را مي توان رفت؟ پاسخ نگارنده متوجه روشنفکري ديني است. تنها با توشه روشنفکري ديني است که کورسويي از اميد را در دل رهروان روشن نگه مي دارد، چرا که در انبان خود هم آذوقه هاي امروزين دارد و هم آموزه هاي دين. ولي موانع کماکان راه را دشوار مي نمايد به طوري که معلوم نيست رو به شهر و باغ و آبادي داشته و راه نوش و راحت و شادي باشد.
اما از پس توصيف همه اين مشکلات در ذهن مخاطب آگاه اين سوال شکل مي گيرد که اين همه سختي و رنج و تعب، از براي چه؟ تمام اين «هزينه» ها که شرح مختصري از آن رفت براي چه «فايده»يي؟ روشنفکري ديني کجا و کي قرار است به کار آيد و چه دردي را درمانگر است؟غرض صرفاً حفظ و نگاهداري دين است يا هدفي ديگر در ميان است؟ سوالاتي از اين دست، استعداد گرفتن پاسخ هاي متفاوتي را دارد که در اين خصوص کم نگفته اند و شنيدن هر يک خالي از لطف نيست. اما در اين فرصت نگارنده سعي دارد در حد برداشت خود و با وام گرفتن از نمونه هاي مشابه در سطح دنيا پاسخي متواضعانه در برابر آن پرسش هاي متهورانه ارائه کند. بديهي است پاسخي که در ادامه مي آيد متکفل تبيين تمامي وجوه نيست و بيشتر صبغه جامعه شناختي دارد.
ضرورت روشنفکري ديني از ضرورت کاري که قرار است انجام دهد منتج مي شود. مهم ترين رسالتي که روشنفکري ديني بر عهده دارد، نزديک ساختن فرآورده هاي جديد با روح مذهب است. همان طور که مطرح شد بررسي فوايد و آثار تلاش براي همگرايي اين دو مقوله مي تواند در حوزه هاي مختلف نظري مورد بررسي قرار گيرد اما کوشش نگارنده در اين بخش بر اين تعلق مي گيرد تا نشان دهد فارغ از مسائل صرفاً تئوريک، روشنفکري ديني در جامعه و در عمل چه دستاوردهايي داشته و خواهد داشت. پيش از ورود مستقيم به اين بخش نکته يي را تاکيد مي کنم و آن اينکه روشنفکري ديني را يک فرآيند بدانيد نه يک فرآورده. روشنفکري ديني، جرياني است که هنوز ادامه دارد و همچنان در مسير خود پيش مي رود و به پايان نرسيده است. لذا آن چه مي گوييم مربوط است به آنچه که تا به حال پيش آمده و جلو آمده است، در ادامه چه پيش مي آيد، الله اعلم بالصواب.
مقايسه فرهنگ آنگلوساکسوني و فرهنگ اروپايي، از حيث سازگاري روح مذهب با مدرنيته و نگاهي که توکويل از اين منظر دارد همان پاسخي است که وعده آن داده شد. توکويل معتقد است فرهنگ آنگلوساکسوني چون توانسته است روح دين و مذهب را با روح آزادي و دستاوردهاي دنياي جديد تلفيق کند، اين شانس را دارد که در استفاده از دستاوردهاي مدرنيته با چالش هاي کمتري روبه رو باشد و از آزادي پايدارتري نيز برخوردار باشد. به عقيده توکويل اگر قرار باشد يگانه علتي که بقاي آزادي در فرهنگ آنگلوساکسوني را محتمل و آينده آزادي را در فرهنگ اروپايي (با تاکيد بر جامعه فرانسه) ناپايدار مي سازد، بجوييم به اين نتيجه خواهيم رسيد که جامعه امريکايي به سبب تلفيق روح دين و مذهب با روح دنياي جديد، به حفظ دستاوردهاي اين دنيا توفيق يافته است و حال آنکه در جامعه اروپايي و فرانسوي کليسا با دموکراسي، دين و مذهب با آزادي در مخالفت است و تمامي جامعه از اين امر دچار نفاق. در فرهنگ اروپايي تنازع روح تجدد با روح کليساست که علت نهايي دشواري هايي است که دموکراسي را از ليبرال شدن باز مي دارند و در فرهنگ آنگلوساکسوني برعکس، پيوند نزديک روح مذهب و روح آزادي است که بنياد نهايي جوامع داراي اين فرهنگ را تشکيل مي دهد. توکويل چنين مي نويسد؛ «اين فرهنگ (فرهنگ آنگلوساکسوني) و اين تمدن محصول دو عنصر کاملاً متمايز است و اين نقطه شروع را همواره بايد به خاطر داشت که غالباً در جوامع ديگر در نزاع بوده اند ولي در اين فرهنگ موفق شده اند آنها را به اصطلاح در يکديگر ادغام و به نحوي شگفت انگيز با هم ترکيب کنند. منظور من از اين دو عنصر متمايز، روح مذهب و روح آزادي است.» يا او در جاي ديگري (نظام قديم و انقلاب، ص۲۰۵) مي گويد؛ «من گريبان نخستين امريکايي را که در کشورش يا در جاي ديگر مي بينم گرفته و از او مي پرسم آيا به فايده مذهب براي ثبات قوانين و نظم نيکوي جامعه معتقد است. او بي درنگ جواب مي دهد يک جامعه متمدن، به ويژه اگر جامعه يي آزاد باشد، بدون مذهب قادر به ادامه حيات نيست. احترام به مذهب در چنين جامعه يي، به نظر وي بزرگ ترين تضمين ثبات دولت و امنيت اشخاص است.»
به نظر نگارنده همين مقايسه در سطح جهاني، در سطح داخلي نيز کاملاً معتبر است. يعني اگر بزرگان فکري و نخبگان ما نتوانند روح اسلام را با روح تجدد تلفيق کنند، بايد به نوعي از دستاوردهاي مدرنيته هم صرف نظر کنند. زيرا طبق آنچه که آمد، پايداري فرآورده هاي دنياي جديد در گرو تلفيق آنان با روح اسلام است. حال اگر يک بار ديگر آن سوالات را از اين منظر ببينيم، درمي يابيم حتي آناني که اعتقادي هم به دين و مذهب ندارند، نمي توانند و نبايد تلاش ديگراني که سعي در نزديک ساختن اسلام و تجدد دارند را ناديده بگيرند. از اين رو کوشش بليغ و سعي وافر روشنفکري ديني مي تواند مورد احترام همگان باشد، چه به آن معتقد باشيم و چه آن را ضرورت بدانيم. سعي محسن کديور در اثر اخيرش نيز در اين راستا قابل ستايش است. زيرا حقوق بشر مادامي که با روح اسلام تلفيق نشود، اميدي به تحقق آن نمي رود. البته قطعاً اين اقدام او با انتقاداتي چه به لحاظ محتوايي و چه از حيث روشي، مواجه خواهد بود (که در مجموعه پيش رو نيز، بخشي از اين انتقادات آمده است) اما اصل اين کار لازم بود و ضروري که اميد پيگيري آن چه از جانب کديور و چه از سوي ساير روشنفکران ديني مي رود.
با اين توضيحات در پايان مي توان نتيجه گرفت که روشنفکري ديني را هي مزنيدش. او اگرچه متصف به صفت ديني است اما به همان مقدار که براي متدينين مفيد است براي غيرمتدينين نيز کارآمد است. بايد تلاشي عمومي از جانب تمام نخبگان و روشنفکران صورت گيرد تا روشنفکري ديني در جايگاه خود بنشيند؛ چرا که او را نه اجازتي است در مسجد و نه راهي است به ميخانه.
ره ميخانه و مسـجد کـدام است
که هر دو بر من مسکـين حـرام است
نه در مسـجد گـذارنـدم که رندم
نه در ميخانه کيـن خمار خام اسـت
ميان مسجد و ميخانه راهي است
بجوييد اي عزيزان کاين کدام است
(عطار، ديوان اشعار، غزليات)
* * *
ويژه نامه روزنامه اعتماد، اسلام و حقوق بشر، ۸ دي ۱۳۸۷