مقاله ارائه شده به سمینار دین و مدرنیته ۲ – آسیب شناسی روشنفنکری دینی ، ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
گونههاي مختلفِ تفكر ديني در ايرانِ معاصر، گرچه اختلافات و تعارضهاي آشكاري با هم دارند، از يك لحاظ با هم مشتركاند: همة اين گونهها، نقطة عزيمت واحدي دارند و اين نقطۀ عزيمت واحد، توجه به چگونگيِ وضعيت اسلام و سنن اسلامی در ايرانِ مدرن شده است. به اين لحاظ، روشنفكران غيرديني نيز با دينداران در يك صف قرار ميگيرند. مدرنيته، تمدن جديد و مشاهدة دستاوردهاي ملموس آن در غرب و دررسيدن اين دستاوردها به ايرانِ سنتي چنان بود كه همة نخبگان ايراني، اعم از ديندار و غيرديندار را به شدت متأثر كرد. حتي به يك اعتبار ميتوان گفت جامعة ايران، تا آن هنگام به ندرت با پديدة «غيردينيانديشي» مواجه شده بود. تا آن زمان، هر چه بود در پديدآوردن فرقههاي جديد خلاصه ميشد و اين هم بيشتر معلل به علل بود تا مدلل به دلايل. از زماني كه ايرانيان با مدرنيته آشنا شدند، توانستند از جوانب ديگري هم به جهان نظر افكنند. آنان كه شهامت و جسارتي به خرج دادند و جهان و انسان را ديگرگونه ديدند، «روشنفكر» ناميده شدند و آنان كه ديگر حاضر نشدند نگاه ديني را برگزينند، طايفة «روشنفكران غيرديني» را تشكيل دادند. پس اين همه تنوع در تفكر ايراني در دوران اخیر را ميتوان در نقطة واحدي جمع كرد. اين نقطة واحد، «چگونگي تعامل با مدرنيته» است.
پيش از آنكه به اقسام تفكر ديني در ايرانِ مواجه با مدرنيته بپردازيم، برخي دلايل و علل روشنفكران غيرديني را در صرفنظر كردن از نگاه ديني به جهان برميشمريم. اين روشنفكران، به طور كلي دو قسماند:
۱- آنان كه در برابر دين خاموش مينشينند و بيطرفي برميگزينند؛
۲- آنان كه نظر و موضعي منفي در قبال دين دارند.
عمدة دلايل روشنفكران غيردينيِ قسم اول را ميتوان چنين برشمرد:
– نقش دين در رشد و انحطاط جوامع به يك اندازه است و بيتوجه به دين بايد به عوامل تاثيرگذارتر پرداخت.
– ابتدا بايد به سراغ امور تأثيرگذارتر رفت و بعد در مورد دين سخن گفت.
– اصلاح امور تاثيرگذارتر به اصلاح دين منجر خواهد شد.
– سخن گفتن دربارة دين، از لحاظ عاطفي بر عدۀ زيادي از مخاطبان ما گران ميآيد و آنها را از ما دور ميكند.
به خصوص نکتة پایانی حایز اهمیت است. روشنفکران دینی، یکی از ضعفهای عمدة روشنفکری غیردینی را عدم توجه به اهمیت دین و دینداری در ایران میدانند. بروز این بیاعتنایی را میتوان در ناکامی روشنفکران دینی در ایجاد تشکلهای پایدارِ بومی و بدبینی عامة مردم نسبت به آنها مشاهده کرد.
اما كساني كه نظري منفي دربارة دين دارند، برآنند كه دين مربوط به دوران پيشامدرن، مروج تعبد و تقليد، مخالف آزادي، نوآوري، پيشرفت و تأمينكنندة منافع گروهي خاص است و نه تنها به كار امروز ما نميآيد بلكه مخرب و ويرانگر ايرانِ در حال مدرنیزاسیون است .
در مقابل، جمعي از متدينان به نقد و تحليل اين آرا پرداخته و اندک اندک گونههاي مختلفي از انديشة ديني را پديد آوردهاند. این اندیشهها، دو رویه دارند: هم رو به سوی تجدد دارند و هم چشمی بر سنت چراکه سعی دارند در تلفیقی موجه و کاربردی، هم دینداری را حفظ و موانع تحقق اهداف آن را برطرف کنند و هم از «مسائل مستحدثه» بازنمانند. در اين بررسيِ بسيار بسيار مختصر، گونههاي انديشۀ ديني در ايران معاصر را چنين طبقهبندي ميكنيم:
گونههاي انديشه ديني در ايران معاصر:
۱- بنيادگرايي
۲- تفكر سنتي
۱-۲ روحانيت سنتي
۲-۲ مكتب تفكيك
۳-۲ سنتگرايي
۳- نوانديشي
۱-۳ نوانديشي فقهي
۲-۳ نوگرايي ديني
۳-۳ نوانديشي ديني(= روشنفکری دینی)
پيش از آغازِ بررسيِ مختصر گروههاي ذكر شده در بالا، بايد دربارة دو نكته توضيح داد:
۱- در اين نوشتة مختصر، مقصود از «معاصر»، ايرانِ پس از دهة ۱۳۲۰ و کنارهگیری رضاشاه از قدرت است. گونههاي انديشة ديني، پيش از اين تاريخ هم قابل توجه و تأثيرگذارند و گرچه در نگاه اجمالي و كلي اختلاف چنداني با انديشههاي مورد بررسيِ ما ندارند، در اين يادداشت به آنها پرداخته نميشود. با این حال ذکر این نکته ضروری است که رشد لايیسیسم در دو دهة آغازین سدة چهارده شمسی و حمایت جابرانة حکومت وقت از آن، بر اضطراب كساني افزود که دغدغة ایمان داشتند و آنان را به تکاپویی برای جلوگیری از اضمحلال فکر و ادب دینی واداشت.
۲- اين نوشته مختصرتر از آن است كه به تحليل دقيق موضوع بپردازد و صرفاً جنبۀ معرفيِ گروههاي مختلف فكر ديني، آثار عمدة آنان و ارائة يك چارچوب تحليلي دارد.
اينك به معرفي مختصر اقسام تفكر ديني در ايران معاصر ميپردازيم:
۱- بنيادگرايي
بنيادگرايي ديني در ايران، تاريخي به قدمت تاريخ تجدد در اين سرزمين دارد. بنيادگرايان، بيش از هر چيز به خلوص دين فكر ميكنند و اگر دين را به «احساسات»، «اعمال» و «اعتقادات ديني» تجزيه كنيم، به سطحيترين و بيرونيترين قسمت از اين اجزا توجه میکنند.
به عنوان مثال، «احساسات مذهبي» براي بنيادگرایان نه به معناي تجربههاي معنوي و ديني بلكه به معناي «شور گرفتن» در مجالس عزاداري و اعياد ديني است. «اعمال ديني» براي بنيادگرايان در اعمال مطابق با قواعد فقهي (انجام شعائر و مناسك) خلاصه ميشود و اعمال اخلاقي (به ويژه اخلاقِ اجتماعي) مورد كمترين تأكيد قرار ميگيرد. همچنين، يك بنيادگرا در پاسخ به حملههاي مدرن به عقلانيت باور ديني، كمتر به انديشیدن ميپردازد و در صورتي كه هستة سخت ذهنيتش را در خطر بيند، ترجيح ميدهد دست به سلاح برد يا از ابزارهاي قهرآميز ديگري استفاده كند. حملة مسلحانه به احمد كسروي توسط گروه فداييان اسلام از اولين تلاشهاي بنيادگرايانه در دفاع از دين در ايران معاصر بوده است . پیش از آن نیز البته جامعة ما شاهد برخوردهای خشن و قهرآمیز با نوگرایانی بوده است که خواهان تحولاتی میشدند. نمونهای از این برخوردها را میتوان در مواجهة خصمانه با میرزا حسن رشدیه، بانی آموزش نوین در ایران مشاهده کرد. حملات بنيادگرايان اسلامي به جلساتِ درس و بحث نوانديشان ديني و واكنشهاي شديدِ سياسي و امنيتي به نوگرايان ملي – مذهبي هم از نمونههاي اخير فعاليتهاي بنيادگرايانِ مسلمان است. کثرتگرایی دینی برای این گروه، منفور و گمراهکننده است: تنها یک دینِ حق وجود دارد و تنها یک قرائت از آن قابل پذیرش است که قرائتی رسمی-سنتی است و به وسيلۀ روحانيت رسمي عرضه ميشود.
بنيادگرايي ديني، در سالهاي گذشته در پاسخ به تعرض و تهاجم مدرنيته، از دو سو تغذيه شده است: روحانيت سنتي و گروهي از روشنفكران هويتانديش. جمعي از روشنفكرانِ هويتانديش ، به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در تبيين تاريخ تفكر غربي و ارائة يك جهانبيني، بنيادگرايان را ياري كردهاند. اين روشنفكران پديدههاي مدرن را حاكي از عمق بيگانگي انسان مدرن از وجود دانستهاند. آنان به تبع برخي فيلسوفان وجودي نظير مارتين هايدگر عصر حاضر را دوران اوج غفلت از وجود ميدانند. آشكار است كه اين موضع منفي نسبت به مدرنيته چگونه ميتواند حداقل در ظاهر دستاويز مناسبي براي بنيادگرايان ديني گردد. همچنين، در طول تاريخِ بنيادگرايي، هر گاه نيازي به خشونت در قبال نوانديشان احساس ميشده، روحانيت سنتي كه ساختار اسلام را در خطر ميديده، در تكفير نوانديشان و ارائة مجوز اعمال خشونت در مورد آنان با بنيادگرايان همراه شده است. چنانکه گفتیم اين نكته به وضوح در ترور كساني مانند احمد كسروي آشكار است.
با اين حال، در سالهاي اخير، بنيادگرايي ديني مستقلتر شده است. بنيادگرايان اينك جمعها و تشكلهاي مختلف و ايدئولوگهاي مستقلي دارند كه شايد بتوان مشهورترين و برجستهترين آنان را آيتالله محمدتقی مصباحيزدي دانست. او پيش از پيروزي انقلاب كمتر به چنين ايدئولوژيپردازيهایي ميپرداخت و بيشتر در كنار روحانيت سنتي، فقيهان نوانديش و نوگرايان مذهبي را مورد نقادي قرار ميداد اما امروزه در تدوين چارچوب بنيادگراييِ ديني، مشاركت تام دارد. مصباح يزدي، مدرسی صاحبنظر در فلسفة اسلامي است و كتابهاي آموزش فلسفه، دروس فلسفه و شروح ونقدهای ارزشمندي كه با گرايش به حکمت مشایی بر آثار فيلسوفان مسلمان (نظیر مرحوم محمدحسین طباطبایی) نگاشته، او را نزد هوادارانش ملقب به «فيلسوف» و جانشين شايستة آيتالله مرتضي مطهري ميكند. اما آنچه مصباحيزدي را به بنيادگرايان نزديك ميسازد، در ديگر آثار او نظير پرسشها و پاسخها و نظرية سیاسی اسلام جلوه یافته است. پرسشها و پاسخها مجموعة چهار جزوه در تبيين ولايت فقيه و رد نقدها و “شبهات” مربوط به آن است و نظريۀ سیاسی اسلام سخنان او را پيش از خطبههاي نماز جمعه، در باب همين موضوع دربرميگيرد؛ سخنانی که به شدت مورد اعتراض نواندیشان قرار گرفت. او صاحبِ آثاري در اخلاق و كلام اسلامي نيز هست و همراه با شاگردان روحانياش در پژوهشگاه امام خميني(ره) پيوند بنيادگرايان را با روحانيت سنتي حفظ ميكند. این پژوهشگاه، با امکانات مالی خوبی که دارد به محلی برای تحصیل طلابِ متمایل به مباحث كلامي-فلسفي جدید و حتی ادامة تحصیل آنان در کشورهای غربی تبدیل شده است.
بنيادگرايي ديني، به خصوص در سالهاي اخير، مورد انتقادهاي بسيار قرار گرفته است. منتقدان برآن اند كه بنيادگرايي ديني، بيش از حد بر «هويت ديني» تأكيد ميكند و در عوض «تجربههاي ديني» و «معرفت ديني» را مورد توجه قرار نميدهد. آنان معتقدند كه بنيادگرايي ديني، فرهنگ را رو به انحطاط ميبرد و با توسل به زشتترين و خطرناكترين انديشههايي كه در دوران مدرن پرورانده شده، مجوزي ناموجه براي اِعمال خشونت صادر ميكند .
۲- تفكر سنتي
تفكر سنتي اصولاً مدرنيته را به چيزي نميگيرد و اگر به آن عطف توجه كند، بيشتر به نشان دادن ضعفها و پيامدهاي منفي “مدرنيسم به عنوان يك ايدئولوژي” ميپردازد و البته در كنار اين نقادي، به نحو گستردهاي بر غنا و ارزش منابع سنتي معرفت و شيوة زندگي سنتي تأكيد ميكند.
تفكر سنتي را در اين يادداشت به سه قسم، تقسيم ميكنيم:
۱-۲ روحانيت سنتي
روحانيت سنتي، همساية بنيادگرايي ديني است؛ با اين تفاوت كه هم قدمت و سابقة بيشتري دارد، هم به كل با مدرنيته و روشهاي فكر و عمل مدرن بيگانه است كه گاه توسط بنيادگرايان به كار ميرود و هم با سياست و امور اجتماعي سر و كارِ چنداني ندارد. آنچه بيش از همه مورد توجه روحانيت سنتي است، دانشهاي فقه و اصول است. آنان همچنين ارتباطات خوبي با مسلمانان سنتيِ متمكن دارند که نوعاً در بازارهای بزرگ فعالیت میکنند.
انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ که خود واکنشی به مدرنیزاسیون اجباری و غيربومي بود، نقطة تحولی در تاریخ روحانیت محسوب میشود. از پسِ این انقلاب، روحانیونی سیاسی و فعال در اجتماع ظاهر شدند که عرصه را تاحدودی بر هممسلکان سنتیِ خود تنگ کردند. روحانيت سنتي، در سالهاي پس از انقلاب در عرصۀ اجتماعي حضوري كمرنگتر و كمتأثيرتر داشته است اما قبل از آن، به ويژه تا پيش از وفات آيتاللهالعظمي بروجردي بسيار مقتدر بود. وفات بروجردي، ماية ظهور و بروز بيشتر فقيهانِ نوانديش و بنيادگراياني شد كه روحانيت سنتي را به طور ضمني، عقبمانده از تحولات دنيا ميدانستند. اين اتهام، تا حدود زيادي واقعيت داشت. روحانيت سنتي گرچه فقه و اصول شيعه را با آثار و رسالات، پربار كرده بود اما چنان در اين آثار و رسالات غرق بود كه از آشنايي با علوم روز و «مقتضيات زمان» بازماند. آنان به شدت با تكنولوژي و علوم مدرن مخالفت میكردند و حتي برخي علوم سنتي نظير تفسير قرآن و فلسفة اسلامي را مورد بيمهري قرار میدادند. داستان تكفير امام خميني به صرف تدريس فلسفۀ اسلامي مشهور است. به اين ترتيب بود كه روحانيت سنتي، در سالهاي آغازينِ انقلاب مورد نقادي شديد بنيانگذار جمهوري اسلامي قرار گرفت و ايشان همواره مخالفت خويش را با روحانيون سنتي، بی هیچ اِبایی علني ميساخت.
از آثار، رسالهها و كتابهاي تأليف شده نزد روحانيون سنتي، چيزي سراغ نداريم كه به بحث «دين و مدرنيته» مرتبط باشد. آنان، معمولاً از مدرنيته تنها تكنولوژي را در مد نظر قرار دادهاند و در مورد انواع مختلف تكنولوژي نيز به يكي از احكام پنجگانة «واجب»، «مستحب»، «مكروه»، «حرام» و «مباح» اکتفا كردهاند. عمدۀ احكام در اين حوزه نيز يكي از سه حكم اخير بوده است. ضعف و ناتواني اين رويكرد، فارغ از نقد نوانديشان ديني، از نقدهاي فقهاي نوانديش بر روحانيون سنتي نيز آشكار ميگردد. هر دو گروه، روحانیون سنتی را به عدم درکِ مقولات مدرن در فلسفه و علوم تجربیِ طبیعی و انسانی و مواجهة سطحی با این مقولات متهم کردهاند. با اين حال به نظر میرسد روحانيت سنتي با تأكيد بر مفاهيم زهدگرايانة ديني نظير «تقوا»، «عفت»، «دعا»، «توكل»، «استغفار» و «توبه» ميتواند درسآموز باشد. برگرفتن این مفاهیم و ایجاد تغییرات و دگرگونیهایی البته اساسي در آنها میتواند «تعامل فعال» جامعة ایران را با مدرنیته جدیتر کند.
۲-۲ مكتب تفكيك
مكتب تفكيك بيش از آنكه يك تفكر ديني با پيامدهاي خاص و پر و سر و صداي اجتماعي و سياسي باشد، مكتبي ديني است كه تقريباً در يك محدودة خاص جغرافيايي، يعني خراسان، پرورش يافته و از جهات بسياري همانند روحانيت سنتي است. امروزه نمايندة بارز و برجستة مكتب تفكيك، محمدرضا حكيمي است. حكيمي خود كتابي به نام مكتب تفكيك دارد و در آن، به دور از هياهو به معرفي و تحليل شخصيتهاي برجستهای که به اعتقاد او در طول تاريخ معاصر تشيع، به مكتب تفكيك گرایش داشتهاند نظير مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني، مرحوم آقاشيخمجتبي قزويني و برخي شاگردان آنها پرداخته است.
مكتب تفكيك به اين سبب به اين نام خوانده شده كه خواهان تفكيكِ مكتب اهل بيت(ع) از علوم مختلف است. هوادارانِ اين تفكيك، به ويژه به فلسفه نظر خوشي ندارند و مانند روحانيون سنتي حتي فلسفة اسلامي را هم طرد ميكنند. شدت اين طرد و نفي گاه چنان ميشود كه گويي بزرگان مكتب تفكيك، فيلسوفان مسلمان را حتي به كفر نزديك ميدانند. به اين لحاظ، رویکرد آنان تاحدودی یادآور رویکرد اهل حدیث یا اشاعره در تاریخ کلام اسلامی است. آنان نیز به نوبة خود، عقلگرایی و توجه نابه جا به عقلِ ناقصِ بوالفضول را محکوم میکردند. طرفه اینکه برخي مورخان فرهنگ و تمدن اسلامی، رشد مخالفت با عقلگرايي و تمركز بر نَقل و نص را یکی از علل ناکامی جوامع مسلمان میدانند.
حوزة مكتب تفكيك، بسيار محدود است. چنان كه گفته شد بزرگترين نمايندة اين حوزه در دوران كنوني، محمدرضا حكيمي است كه آثارش را با طرح جلدي كاملاً خاص و متمایز، انتشارات «دليل ما» به چاپ ميرساند. حكيمي هيچگاه به طور مشخص در مورد مدرنتيه سخن نگفته است و بعيد است كه علاقهاي هم به سخن گفتن در اين باب داشته باشد. با اين حال مشخص است كه او مانند روحانيون سنتي، به علوم و فنونِ مدرن نظری منفي دارد. او هيچگاه به طور جدي به مبارزه با حكومت پهلوي نپرداخت و ترجيح داد به رغم نارضايتيهاي آشكارش، به غنيسازي منابع فرهنگي-سنتيِ اسلامي بپردازد. او سالها است كه به موضوع عدالت فکر میکند و در حال تدوين دايرهالمعارف الحياه است.
۳-۲ سنتگرايي (Traditionalism)
در ميان اقسام تفكر سنتي، جديترين و مهمترين آنها سنتگرايي است كه در محافل فكريِ غربي نيز شناخته شدهاست. مهمترين سنتگرايان در دوران معاصر عبارت اند از: آناندا كنتيش كومارا سوامي، دينشناس و هنرشناس سيلاني، رنهگنون، متفكر و منتقد مسلمان و فريتيوف شوان، عارف، دينشناس و متفكر برجسته. اين سه تن كه ارتباطهاي ويژهاي هم با يكديگر داشتند، از مهمترين منتقدانِ سنتیِ مدرنيته محسوب ميشوند و نسبت به آن حالت «برانداز» دارند. آنان قائل به حكمتي ازلي و ابدياند كه خود را در اديان بزرگ، تعاليم انبيا و اوليا متجلي ميكند و امروزه بهرغم تنگناهايي كه دنياي جديد بر آن تحميل كرده، به دست ما رسيده است. مشخص است كه اين حكمت كه جلوهاي از حكمت و علم الهي است، نسبتي با فلسفهها و انديشههاي اجتماعي جديد ندارد و آنها را طرد ميكند. اندیشههای جدید، همگی برخاسته از نازلترین و خطاکارترین نوع عقلاند که عقل تجربی و ظاهربینِ بشری است نه عقلی متصل به حکمت الهی. حكمت الهی در سنن مقدسی ظهور یافته كه در اديان و فرهنگهاي اصيل وجود دارد.
شاخصترين چهرة سنتگرايي در ايرانِ امروز، سيدحسین نصر است. او انديشمندي شناخته شده در سطح جهان است و آثارش به زبانهاي مختلف در جهان اسلام انتشار يافته است. نصر، نظری منفي در مورد مدرنيته دارد. اين رأيِ منفي، حتي در طرز كاربرد كلمات هم ديده ميشود؛ چنان كه او ترجيح ميدهد «مدرنيته» را «مدرنيسم» بنامد و بر خصايصي تأكيد نمايد كه “کُلِ مدرنیته” را شبيه به يك “ايدئولوژي” ميكند. نصر كه علاوه بر تخصص و تبحرش در فرهنگ و انديشة اسلامي، در غرب تحصيل كرده و به اقتضاي رشتة تحصيلي اش (تاريخ و فلسفة علوم) با معارف غربي به خوبي آشناست، مدرنيسم را زايلكننده و ضايعكنندة شيوة تفكر و زندگي سنتياي ميداند که محل تجلی حکمت ازلی و ابدی است. به اعتقاد نصر، سكولاريسم و قداستزدايي از جهان، جزء و عنصر ذاتي مدرنيسم است و همين سكولاريسم است كه اين قدر انسان مدرن را در نابودي فضاها و مكانهاي سنتي و طبيعت، بيمحابا و بيباك كرده است. نصر نه تنها هيچ ارزشي براي فعاليتهاي روشنفكران مسلمان قائل نيست بلكه تلاشهاي آنان را براي «احياي تفكر ديني در اسلام»، درست در جهت عكس و در جهت از بين بردن قداستِ تفكر ديني ميداند که گوهر آن است . او روشنفكران مسلمان را انذار ميدهد كه مانند نوانديشان مسيحي، در از بين بردن دين با مدرنيستها همراه نشوند.
آثار دكتر نصر و ديگر سنتگرايان در سالهاي اخير بيشتر به فارسي ترجمه ميشود و با استقبال بیشتری از سوی مخاطبان ايراني مواجه شده است. به نظر ميرسد نقش نهادهاي منتسب به حاكميت جمهوري اسلامي نيز در رواج آرا و آثار دكتر نصر قابل توجه است.
براي آشنايي با آثار نصر، كتاب جوان مسلمان و دنياي متجدد مدخل خوبي است. نصر اين كتاب را به منظور راهنمايي مسلمانان مهاجر به غرب، بهخصوص جوانانی نوشته است كه براي تحصيل عازم كشورهاي غربي ميشوند و در آن، فرهنگ اسلامي و غربي را معرفي و مقايسه كرده و در پايان، به راهنماييِ جوان مسلمان و توصیههایی به او برای حفظ ایمان خویش پرداخته است. اين كتاب را مرحوم مرتضي اسعدي ترجمه و انتشارات طرح نو منتشر كرده است. قلب اسلام (ترجمة مصطفي شهرآیيني/ صادق خرازی)، اسلام و تنگناهاي دنياي متجدد (ترجمة انشاءالله رحمتي، دفتر نشر و پژوهش سهروردي) و «آرمانها و واقعيتهاي اسلام» (ترجمة انشاءالله رحمتي، نشر جامي) هم كتابهاي خوبي براي آشنايي با انديشههاي نصر هستند. همچنين، گفتوگوي رامين جهانبگلو با نصر كه با ترجمة مصطفي شهرآیيني با نام در جستوجوي امر قدسي به وسيلۀ نشر ني منتشر شده اهميت بسياري دارد و در آن نصر در لابه لای بیان خاطرات و حیات فکری و اجتماعيِ خود، به کلیدیترین مبانی سنتگرایی اشاره میکند. ديگر كتابهاي او كه اهميتی دارند و تخصصيتر هستند و به موضوع مورد نظر ما هم مرتبط اند، عبارتاند از: معرفت و معنويت (ترجمة انشاءالله رحمتي، دفتر نشر و پژوهش سهروردي) ]از این کتاب ترجمة ناقص دیگری به نام معرفت و امر قدسی به قلم فرزاد حاجی میرزایی هم موجود است[ و نياز به علم مقدس (ترجمة حسن ميانداري، انتشارات طه).
در سالهاي اخير آثاري از ديگر سنتگرايان هم ترجمه و تجديد چاپ شده كه برخي از آنها عبارتاند از: بحران دنياي متجدد از رنهگنون (ترجمة ضياءالدين دهشيري، انتشارات اميركبير)، سيطرة كميت و علائم آخرالزمان از رنهگنون (ترجمة عليمحمد كاردان، مركز نشر دانشگاهي)، اسلام و حكمت خالده از فريتيوف شوان (ترجمة فروزان راسخي، نشر هرمس) و حكمت و هنر معنوي، حاوي مجموعه مقالاتي، تأليف و ترجمة غلامرضا اعواني (نشر گروس).
چنان كه گفته شد، علاوه بر رواج ترجمه و نشر گستردة آثار سنتگرایان، نصر و شاگردانش، به نظر میرسد که این نحوۀ تفکر، به نوعی از سوی نظام جمهوری اسلامی نيز تأیید و ترویج میشود. نصر پیش از انقلاب روابط خوبی با دربار پهلوی داشت و به همین علت مدتها مورد غضب حاکمانِ پس از انقلاب بود. با این حال، وجوه مشترکی نظیر «مقابله با غرب»، «احیای گذشتة غنیِ فرهنگ اسلامی» و «نقد و نفی آراء نواندیشان دینی» موجب شده است در سالهای اخیر، طرح نام نصر و پروژة سنتگرایی به لحاظ سیاسی نیز مورد حمایت قرار گیرد؛ به ويژه اينكه، هماينك، يكي از شاگرد او رياست مجلس شوراي اسلامي را بر عهده دارد. این گونه است که اینک تصویر سید حسین نصر را میتوان در سیمای دولتی ایران مشاهده کرد و صدای او را حین نقد تمدن غربی از صدای جمهوری اسلامی شنید.
۳- نوانديشي
عنوان «نوانديشي» از اين جهت كه هر يك از نوانديشان مسلمان برداشت خاص خود را از آن دارد، عنواني مسامحهآميز اما از اين جهت كه اشتراكِ كوچكي را ميان آنان نمايان ميكند، عنوانی مناسب است. اين نقطة اشتراك، جديگرفتن مدرنيته، پذيرفتن برخي دشواريهاي آن براي فكر و حيات ديني و لزوم تلاش در جهت حفظ و صيانت و عرضة قرائتنويني از دين است. علاوه بر این، نواندیشان همواره به درجات، با مخالفتهای تندروانة بنیادگرایان، سنتیها و سنتگرایان مواجه بوده اند.
گروهها و انديشههاي نوانديش را تحت سه عنوان مختلفِ «نوانديشي فقهي»، «نوگرايی ديني» و «نوانديشی ديني» طبقهبندي ميكنيم:
۱-۳- نوانديشي فقهي
پیشتر به اشاره گفتیم که فقهاي نوانديش، همزمان با افول روحانيت سنتي ظهور و رشد كردند و با پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل حكومت جمهوري اسلامي، مجال بيشتري براي فعاليت يافتند. اصطلاح «فقه پويا» به خوبی گوياي دغدغة فقهاي نوانديش است. آنان، این اصطلاح را برای کارآمدتر کردن تعالیم دینی در دوران جدید به کار گرفتند. پدر معنويِ فقهاي نوانديش، امام خميني بود كه «فقه مصطلح حوزههاي علميه» را برآورندة انتظارات روز نمييافت و بر روحانيون سنتي نهيب ميزد كه: «آن گونه كه جنابعالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلي بايد از بين برود و مردم كوخنشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند» .
شاگردان و هواداران سياسي امام خميني در ميان طلاب، بعدها نزديكترين افراد به او شدند و با درك تفاوتهاي فكري او با روحانيونی سنتي نظیر آیتالله خوانساری و آیتالله گلپایگانی، به سمت نوانديشيهاي فقهي، اهميت دادن به مقتضيات زمان و اجتهاد بر حسب شرايط و نیازهای زمانه رفتند. علاوه بر افرادي نظير آيتالله بهشتي، دكتر مفتح، آيتالله موسوي اردبيلي، آیت الله خامنهای و حجتالاسلام والمسمین هاشميرفسنجاني كه چنين ميانديشيدند، فقهاي نوانديش به نقدهاي مرحوم آيتالله مطهري بر فلسفهها و انديشههاي مابعدالطبيعي و اجتماعي غرب و دفاعهاي پرشور و مستدل او از فلسفه و كلام اسلامي، دل خوش داشتند. فقيهان نوانديش در دهههاي ۱۳۳۰، ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشيدي از آثار نوگرايان مذهبي هم بسيار بهره ميبردند و با راهيافتن به جلسات آنان، سعي در درك مفاهيم فكري جديد ميكردند. مشهورترين اين جلسات، جلسات انجمن اسلامي مهندسين، انجمن اسلامي پزشكان و سخنرانيهاي حسينية ارشاد بود كه بهويژه مرحوم مطهري در آنها فعالانه شركت داشت. مفاهیمی که در این جلسات طرح میشد، منبعی بود برای کسانی چون مرحوم مطهری که در ریشههای افكار جديد تأمل کنند و آنگاه با تکیه بر فرهنگ اسلامی، در موردشان به قضاوت بنشینند. با اين حال، پس از پيروزي انقلاب، ميان فقيهان نوانديش كه بر «اسلام فقاهتي» و «ولايت فقيه» تأكيد بسيار داشتند و نوگرايان مذهبي، شكافي عميق افتاد؛ جمهوريِ تازهتأسيس به دست فقها افتاد و نوگرايان مذهبي كمكم از عرصه حذف شدند.
انقلاب سال ۱۳۵۷ آزمونی جدی برای اسلام فقاهتی بود. فقيهان نوانديش در دهة ۱۳۶۰ با كليد «فقه پويا» به سراغ باز كردن همة قفلهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي رفتند. فقيهان جوان و تازهنفسي هم از راه رسيدند: آيتالله مصطفي محققداماد و آيتالله موسويبجنوردي. اما در اواسط دهة ۱۳۶۰ و اوايل دهة ۱۳۷۰ اندک اندک دشواریها از راه رسیدند. به نظر میرسید که ظرف فقه، گنجایشي محدودتر از همة مشکلات مبتلابه جامعه داشت. بارِ سنگینی که پس از انقلاب بر فقه شیعی افکنده شد، راه را بر انواع و اقسام احکام ثانویه و مصلحتاندیشیها باز کرد. قواعد و بازيهاي اقتصادی و سیاسی به سختی به چنگ قواعد معاملات و سیاسات فقهی میآمدند. اینها بود که اعتراضاتِ دو گروه را در پی داشت: یکی محافظهکاران بودند که افزون بر از دست دادن برخي منابع اقتدار، میپنداشتند با این همه مصلحتاندیشیهای حکومتی، ماهیت فقه شیعه در حال تغییر است و احکام اولیه ارج و قدر خود را از دست دادهاند و دیگری روشنفکران دینی بودند که به تازگی اوج گرفته بودند و با بررسیهای فرادینی میخواستند دستِ اسلام فقاهتی را از مدیریتهای دینی کوتاه سازند که هم خلوص دین برجای مانَد و هم حق حجت باطن(= عقل) ادا شود. پیداست که نقادیهای روشنفکران دینی، به قوت تأثيرگذار بودند. آنان، نقاط ضعفِ نظري و عمليِ کارِ فقيهان نوانديش را نشان میدادند. بیتردید تأثيرگذارترين نقدها از سوي دكتر عبدالكريم سروش مطرح شد که بر تقابل «مديريت علمي» و «مديريت فقهي» و نيز تأكيد بر توجه به جنبههاي غيرفقهي اسلام مبتني بود. سروش معتقد بود كه فقه تنها اقلی از «نبايدها» را به ما ميگويد و براي يافتن «بايدها» و «برنامهریزیها» که اساس تدبیر جامعه را میسازد، بايد به سراغ علوم و معارف بشري رفت .
امروزه، فقهاي نوانديش غالباً تحتتأثير نوانديشي ديني، جهت نوگرايي خود را تغيير دادهاند و بيش از اينكه به مسائل حكومتي بينديشند، در مورد حقوق افراد در جامعة اسلامي، آزاديهاي مدني و حقوق زنان به بحث مينشينند. يكي از شاخصترين فقهاي نوانديش در چند سالۀ اخير، حجتالاسلام احمد قابل بوده است . با این حال، جمعی از آنان همچنان بر باب گشودة اجتهاد]در فروع[ تأکید میکنند. جمعِ اخیر، حتی طیفی از بنیادگرایان را هم دربر میگیرد. آنان نیز با دستیابی به حکومت، در فکر مقابله با مشکلات و حتی تحمیل «باید»های خود بر «هست»های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شدهاند. اما پرسش این است که «آیا این راه یک بار به ناکامی طی نشده است؟».
۲-۳- نوگرايي ديني
نوگرايي ديني شامل چند طيف مختلف ميشود. پيامآور نوگرايي ديني، مهندس مهدي بازرگان است. بازرگان از دهۀ ۱۳۳۰ و بهويژه پس از كودتاي ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ چند موضوع عمده را مورد توجه و تأكيد قرار داد: «ارتباط علم و دين»، «ارتباط دين و ايدئولوژي»، «ارتباط دين و دموكراسي» و «علت عقبافتادگي ما ».
مسئلة يافتنِ علل عقبماندگي، همواره در ذهن بازرگان بود و هيچگاه از ذهن او پاك نشد و حتي ديگر مسائلِ مطرح براي او را تحتتأثير قرار داد. او با «علم و دين» آغاز كرد و با آثاري نظير مطهرات در اسلام، باد و باران در قرآن و توحيد، طبيعت، تكامل توانست تأثير مثبتي بر فضاي ماركسيسمزدة آن روزگار بر جاي گذارد. ذکر این نکته لازم است که بازرگان در دهههای مذکور و حتی پس از آن، مارکسیسم را بزرگترین دشمن اسلام میدانست و سعی داشت ذهن و روانِ پرشورِ جوانان انقلابی را از زنگارِ انگارههای مارکسیستی پاک کند. شاید به همین دلیل بود که پس از انقلاب، «لیبرال» به مثابه فحش و توهینی، خطاب به او و گروهش به کار میرفت. انقلابیون، واکنش منفی او به «غرب» را دست کم کمتر از واکنش منفیاش به «شرق» و این را سزاوار ملامت و سرزنش میدانستند.
بازرگان، خواهان اسلامي پراتيك و عملگرا بود؛ اسلامي كه فقط به درد پس از مرگ نخورَد و برنامهاي مدون و كامل براي زندگي دنيوي داشته باشد. اينچنين بود كه او در سخنرانيهاي متوالي خود در روز بعثت در سالهاي مختلف، تلاش میكرد از دل بعثتِ پيامبر، ايدئولوژياي امروزين بيرون كِشَد. او همه چيز را به قرآن ارجاع ميداد: علم، ايدئولوژي و دموكراسي که هر سه، گوهرهای مطلوبش بودند. هم او بود که «بازگشت به قرآن» را شعار نوگرايي ديني در دهههاي ۱۳۵۰-۱۳۳۰ قرار داد.
پس از پيروزي انقلاب، تغيير بزرگي در آراي بازرگان رخ داد. اين تغيير، به بهترين وجه در كتاب آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا آشکار است. بازرگان در اين كتاب که حاصل آخرین سخنرانیهایش است و پیش از مرگ او جز در قالب جزوهای تکثیر نشد، از آفاتِ سياسي و دنيوي شدنِ دين ياد كرد و گفت هدف از ارسالِ رُسُل و انتظار ما از دين، سعادت اخروي است و اسلام در باب امور دنيوي جز رهنمودهاي كلي و ارائة ارزش (و نه روش) كه خود البته اهميت بسيار دارد، چيزي نگفته است .
هم زمان با آثار بازرگان، بخش وسيعي از نوگرايان ديني فعاليت ميكردند و بهشدت به سوسياليسم و عدالتطلبي تعلقخاطر داشتند. بزرگان اين طريقة نوگرايي، حبيبالله پيمان، رهبران سازمان مجاهدين خلق، عزتالله سحابي، آيتالله طالقاني و بزرگانِ گروههاي چپِ مسلمانِ پس از انقلاب، نظير سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بودند. چپهاي مذهبيِ نوگرا همگي بر «اسلام به مثابه يك ايدئولوژي»، سوسياليسم و عدالت اجتماعي تأكيد ميكردند و از منتقدان جدي مدرنيزاسيون نيمبند حكومت پهلوي بودند. اين انتقادها در سازمان مجاهدين خلق و گروههايي كه بعدها سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را تشكيل دادند، چنان شدت يافت كه آنها را وارد مبارزة مسلحانه كرد؛ مبارزهای که مورد حمایت فقیهان نواندیش نیز بود.
سازمان مجاهدين خلق در سال ۱۳۴۴ توسط جوانان تندرو نهضت آزادي تشكيل شد. بزرگان نهضت آزادي به رغم كمكهاي بسيار، هيچگاه چپرَويِ اين جوانان را نپسنديدند و همواره نقاد آنها بودند. نگرانی آنان هنگامی توجیه یافت که در سال ۱۳۵۴ قصۀ تغيير ايدئولوژي و ماركسيست شدن اعضاي شوراي مركزي سازمان پيش آمد. تصفیة خونینِ درونگروهی، حاصل اندیشههایی در سازمان بود که بر عدم توانایی اسلام به عنوان راهنمای مبارزه مجتمع شد و در مقابل، مارکسیسم را مکتبی موجه و عملی یافت. قابل توجه است که رویکرد اخرویِ قرآن همواره مانعِ ایدئولوژیک شدنِ کاملِ اسلام در سازمان میشد و آنان که بدبینیِ بسیاری به روحانیت سنتی داشتند، همچنین در فکر جدایی کامل از آن جماعت شدند. جدایی از اسلام و روحانیت سنتی، پشتوانة فقهای نواندیش را هم از بین برد. از آن پس، سازمان مجاهدين خلق، يك سازمان نظاميِ صرف شد و با رويدادهاي خونین پس از انقلاب، عملاً از عرصة فكري و سياسي ايران حذف گرديد.
مسير مجاهدين خلق را البته مجاهدين انقلاب به صورت برعكس پيمود. اين گروه به منظور مقابله با مجاهدين خلق تشكيل شد و در حالي كه هم سياسي و ايدئولوژيك بود و هم نظامي، اندكاندك نظاميگري را كنار گذاشت و اينك سالها است كه با حفظ و البته تعديلِ اصولِ «چپ مذهبي نوگرا» فعاليت سياسي دارد. آن تکیهگاهی که از مجاهدین خلق گرفته شد، تقریباً بلافاصله نصیب مجاهدین انقلاب گشت: پیوندی محکم میان آنان و فقیهان نواندیشی شکل گرفت که یاران امام خمینی به شمار میآمدند.
از همة اینها گذشته، بزرگترين چهرة جريان نوگرايي مذهبي كه گرايشهاي سوسياليستي و عدالتخواهانة نوگرايان مذهبي را هم نمايندگي ميكند، دكتر علي شريعتي است. شريعتي در طول عمرِ نهچندان طولانياش، آنقدر نوشت و سخن گفت كه امروزه نزديك به چهل جلد مجموعة آثار از او در دست است. او از دل «نهضت خداپرستان سوسیالیست» سر برآورد؛ گروهی که محمد نخشب در دهة سیِ خورشيدي، با تلفیق «عدالتخواهی» و «اسلام نوگرا» به وجود آورد. این گروه، فرزندان فکری و سیاسیای پرورد که بسی در سیر فکر دینی در ایران تأثیر داشتهاند. حبیب الله پیمان و کاظم سامی از این فرزندان بودند اما چهرة برجستهتر، بیتردید دکتر علی شریعتی است که البته تعالیم پدر خوشفکر و تحصیلات غیررسمیاش در فرانسه را نیز به همراه داشت.
شريعتي همچون اقبال و ديگر نوگرايان ديني در پي بازسازي اسلام و پروتستانتيسم اسلامي بود. اهم اصول فكري شريعتي را بيش از هر جا ميتوان در اين آثار او يافت: با مخاطبهاي آشنا، جهتگيري طبقاتي اسلام، تشيع علوي، تشيع صفوي، بازگشت به خويشتن و چه بايد كرد؟.
از ميان اين آثار ميتوان دريافت كه شريعتي ميخواست:
۱- قرائتي اگزيستانسيال از اسلام ارائه دهد (کویریات).
۲- قرائتي سوسياليستي از اسلام ارائه دهد (تأکید بر «نهضت» در مقابل «نهاد» و برابر نهادنِ «اسلامِ ایدئولوژیک» با «اسلامِ فرهنگ»).
۳- قرائتي عملگرايانه از اسلام ارائه دهد .
۴- اسلام را از هر گونه امتياز ويژه براي گروه يا صنفي خاص پاك كند.
۵- ايدئولوژي اسلامي را در تقابل با انديشهها و تمدن غربي قرار دهد.
نفی امتیاز طبقاتی در اسلام البته برای شریعتی گران تمام شد. او به روابط مالیِ روحانیتِ سنتی بدبین بود و نیز حاضر نبود بپذیرد که تنها، قرائتِ فقهی-روحانی از اسلام صحیح است. به عکس، او احادیث را به گونهای تعبیر میکرد که روشنفکران مسلمان را بر علمای رسمی برتری میبخشید؛ روشنفکرانی که بی هیچ چشمداشت مالی، صرفاً با دغدغة وجودی و احیاناً با فداکردن عمر و اعتبار رسمی خود، سعی در بیداری تودههای مسلمان داشتهاند. اینها، همه باعث شد که روحانیت رسمی به شریعتی بدبین شود؛ بدبینیای که هنوز ادامه دارد و حتی بخشی از فقیهان نواندیش نظیر مرحوم مطهری را هم فراگرفت.
با آنكه نوگرايي ديني و بهخصوص جريان چپانديشِ آن، در سالهاي اخير مورد نقدهاي بنيادين و حتي گاه فحاشيهاي نامربوط قرار گرفته، نگارنده معتقد است كه بسياري از عناصر آن و در مورد شخصِ شخیصِ شريعتي، حداقل اهداف ۱، ۴ و حتي ۲ (روحية عدالتخواهي) همچنان قابل استفاده است و تركيب آنها با آراي نوانديشان ديني، تركيب سازگار، مطلوب و مفيدي از کار درخواهد آمد.
۳-۳- نوانديشي ديني
جريان نوانديشي ديني از اواسط دهة ۱۳۶۰ با آثار و نوشتههاي دكتر عبدالكريم سروش ظهور كرد. سروش با كتاب تأثيرگذار خود قبض و بسط تئوريك شريعت نگرشي جديد ارائه داد كه هم با تلقي نوگرايان ديني و هم با تلقي فقيهان نوانديش تفاوت داشت. سروش فقه را جزئی کوچک از معرفت دینی شمرد و جز پوسته و قشر، نقشی برای آن در امر دین قائل نشد. نیز با ایدئولوژیکاندیشی و انقلابیگریِ نوگرایانی چون شریعتی کنار نیامد. سروش البته با هر دو گروه سنتي و نوگرا آشنايي و نزديكي خوبي دارد.
او با تخصص كمنظيرش در تاريخ و فلسفة علم، معرفتشناسي و علوم اسلامي توانست عمق بيشتري به دينپژوهي و كلام جديد در ايران ببخشد. اینها همه علومی است که با «اسلامِ فرهنگ» بیشتر سازگار است تا «اسلامِ ایدئولوژی». زمانة استقرار نیز فرصتی بیشتر از شریعتی برای سروش فراهم آورد تا به تأمل بپردازد و نتایج عملیِ اسلام انقلابی را شاهد باشد. سروش معرفت دینی را از دین، جدا و بر صبغة تاریخی آن تأکید کرد. این امر به او فرصت داد تا «ذاتی و عرضی در دین» را بازشناسد و سعی بلندش را در حفظ ذاتیات و تغییر عرضیات دین به کار بَرد.
میتوان گفت که اصطلاح «روشنفکری دینی» از اوست و هویت خود را نیز از او اخذ کرده است. زمانی، دینپژوه و اسلام شناس آلمانی، آنه ماری شیمل گفت «او در ميانۀ دنياي قديم و دنياي جديد ايستاده است» . این، توصیفی دقیق است. سروش می خواهد «دينداري و روشنفكري»، «دينداري و دموكراسي» و «دينداري و خردورزي» را سازگار کند اما این سازگاری نه در زبان که در عمل نیز معنا یابد و کارگشا باشد. این کوششها و نیز شیوة تدریس و خطابههای دینی دکتر سروش، او را به مانند سلفش، شریعتی به تقابل با روحانیت کشاند. اقبال بلند سروش البته در این است که بیش از شریعتی و بازرگان با زبان روحانیت و علوم اسلامی آشنا است. با این حال به جز روحانیت، سروش رقیبان سرسختی در میان روشنفکران غیردینی دارد. در سالهای اخیر که او کمتر در ایران حضور داشته، کسانی چون سيدجواد طباطبایی، محمدرضا نیکفر و آرامش دوستدار با زبانی غالباً گزنده به انتقاد از سروش پرداختهاند. این، باعث شده که واضع «روشنفکری دینی» بیش از پیش در فکر دفاع از این مفهوم و معناداری آن باشد.
همچنین نباید از گروه سومی از رقیبان سروش غافل ماند. شاگردان وفادار به احمد فردید، استاد سابق فلسفه در دانشگاه تهران، سالها است که با او در نزاعی فکری-سیاسی به سر میبرند، چه زمانی که انسی با حکمت صدرایی داشت و چه اینک که سالها است راه و روش فلسفة تحلیلی را پی گرفته است. پيشتر اشاره كرديم كه اين گروه از روشنفكران هويتانديش روابطي فكري و سياسي با بنيادگرايان دارند.
همراه و همزمان با سروش، نوشتههاي حجتالاسلام دكتر محمد مجتهد شبستري مورد توجه قرار گرفت. شبستری برخلاف سروش با تکیه بر مباحث هرمنوتیکی، به خصوص آراي گادامر در تفسیر متن، به سراغ اسلام آمد. او نیز به نقد اسلام تاریخی مینشیند و «قرائت رسمي از دين» را نقد ميكند و در مورد «قرائت انساني از دين» به تأمل ميپردازد. تأکید او بر تغيير پيشفرضها و انسانيكردن آنها است. شبستری با زبانی صریح و بی پروا از اسلام فقاهتی انتقاد میکند. او اجتهاد در فروع را به چیزی نمیگیرد و پس از برتر نشاندنِ الهيات بر اصول فقه، در پی آن است که عالمان دین را به اجتهاد در اصول برانگیزد. اجتهاد در اصول، مبتنی بر تغییر نوع نگرش به روابط انسان و خدا، وحی و تجربة ایمانی است.
شبستری همچنین معتقد است كه هيچ ساختار مشخص سياسي و اجتماعياي از اسلام و هيچ دين ديگري بيرون نميآيد و اديان نه برنامهاي براي زندگي دنيوي، بلكه راههايي براي تجربههاي «به كلي ديگرِ» معنوي ارائه ميدهند. پروژة فکری او، مانند طرح سروش، مجال را برای پرواز عقل انسانی بازمیگذارد. عقل انسانی امور این جهانی را طبق مناسبات دموکراتیک و مبتنی بر حفظ حقوق بشر سامان میدهد. تأمین حقوق و آزادیها در بیرون، فرد دیندار را برای درک و فهم صحیحتر تجارب ایمانی آمادهتر میکند. در اینجا «ایمان و آزادی» در کنار هم مینشینند و شبستری به اصرار میگوید که مؤمنانه زیستن جز در جامعهای آزاد میسر نیست.
ديگر نوانديش دينيِ مطرح، حجت الاسلام محسن كديور است كه با توجه به تخصصش در فقه اسلامي و علوم حوزوي، هم زمان به اصلاح ساختار فقهي شيعه و مباحث معرفتشناختي نظر دارد. کدیور، کار خود را با نگاهی دروندینیتر از سروش و شبستری آغاز کرد. در سالهای اخیر او اندک اندک به مباحث بنیادینِ برون دینی، بیش از پیش علاقهمند شده است. به این ترتیب میتوان او را در حد فاصل میان فقیهان نواندیش و نواندیشان دینی نشاند. كديور اخيراً به طور خاص متوجه بحث تشيع و امامت شده است و نظريهاي جديد تحت عنوان «علمای ابرار» ارائه کرده است. به علاوه، او مضامين ديگر رايج در انديشة شيعه نظير توكل، دعا و مهدويت را مورد تدقيق و تحقيقِ انتقادي قرار داده است. آراي جسورانه و موجه او در این زمینهها، گرچه به گفتة خودش چیزی جز بیان دوباره و منظمِ قرائتی فراموش شده از اسلام و تشیع نیست، به سختی با حملات عالمان رسمی مواجه شده است.
در پایان باید به مصطفي ملكيان اشاره کرد که او نیز در فهم معارف سنتی و مدرن تبحر بسيار دارد. ملكيان سالها است كه پروژة «عقلانيت و معنويت» را مجدانه پيگيري ميكند و در پي سازگاريِ اين دو فضيلت است. او بر آن است كه اگر «راهي به رهايي» باشد در جمع و تلفيق عقلانيت و معنويت است. ملكيان معتقد است كه در دوران مدرن، ادياني بيشتر امكان بقا مييابند كه بارِ متافيزيكي و تاريخي كمتري داشته باشند. چنين ادياني بيشتر جنبة معنوي دارند و علاوه بر سازگاري با عقلانيت مدرن، بيشتر به كارِ پاسخ به نيازهاي انسان جديد ميآيند. بر همین اساس است که او دینداریِ سنتی را به طور کامل منافی عقلانیت میشمرد و دینداری نوین را با محوریت گوهرِ معنویت، جایگزین آن میکند. برای ملکیان همچنین، عقلانیت نیز امری محوری است. دانش گستردة او در منطق و معرفت شناسی، شناخت او را از لوازم نظری و عملی عقلانیت گسترش داده است.
نکتة مهمِ دیگر دربارة ملکیان، تمرکز او بر فرهنگ و روانشناسی است. سیاستزدگی به نظر او آفت بزرگِ اندیشیدن است و این البته انذاری به همة نواندیشان دینی است. فرهنگ برای او اصالت دارد؛ بدین معنا که هیچ تغییری را که مبتنی بر تغییر فرهنگی نباشد، اصیل و موفق نمیشمارد. پروژة فکریِ ملکیان برای نواندیشی دینی غنیمتی است و موجب بسط دامنة آن شده است.
نوانديشان ديني، روشها و اهداف متفاوتي دارند. آنان از نقد يكديگر باز نميايستند و شايد علتِ موفقيت ِنسبيِ اين سبک تفكر ديني در همين نقاديهاي مداوم و بيوقفه باشد. با اين حال آنان در چند اصل كلي با هم اشتراك دارند:
۱- دين ميتواند پشتوانة خوبي براي اخلاق باشد و جنبههاي اخلاقي آن، حتي براي اخلاق سكولار پشتوانة رواني ايجاد ميكند.
۲- پيشوايان ديني، نمونههاي ارزشمندي از اخلاق انساني هستند و سخنان آنان ميراث گرانبهايي براي ما بهشمار ميآيد.
۳- دين، ضامن سلامت روانيِ انسان و معنادهنده به زندگي پر فراز و نشيب او است.