فضای دانشگاهها چند وقتی است که ملتهب است.این التهاب با قضایای دانشجویان ستاره دار شروع شد وبا برخی تحرکات علیه دانشجویان و نشریات دانشجویی و بازداشت فعالان دانشجویی ادامه یافت و با احکام بازنشستگی و اخراج و انتقال اساتید استمرار پیدا کرد.کار به جایی رسیده که باید هر نوع سفر خارجی اعم از علمی و زیارتی و سیاحتی و شخصی به اطلاع حراست دانشگاهها برسد.گویی باب تحقیر اهل علم در این مملکت پایانی ندارد…
پیرامون اخراج اساتید دانشگاه تهران سخنان متفاوتی مطرح شده است.برخی حذف اساتید را انقلاب فرهنگی دوم نامیده اند.
برخی هم گفته اند که وقتی استاد محترمی غیبت می کند و یک یا چند ترم تحصیلی در دانشگاه متبوعش حضور ندارد،کمیته ی انضباطی هم دست به کار می شود وطبیعی ست تا استاد محترم از راه می رسد، حکم بدوی اخراج را به او اعلام کنند.
می توان برای برخورد با این پدیده دو شیوه رویکرد یا سیاست راتبیین کرد: نخست؛ رویکرد اداری ، انضباطی و سیاسی و دوم ؛رویکرد فرهنگی و اجتماعی و علمی.
در وهله ی نخست این پرسش به نظر می رسد، که چرا تب این اخراج ، برکناری و یا بازنشستگی پیش از هنگام گریبان شاخص ترین اساتید دانشگاه را می گیرد که تفکر و گرایش فکری خاصی را دارند؟ پرسش دوم این است که بقیه اساتید دانشگاه کجا هستند؟ چرا نسبت به این ماجرا اعتراض حتی نرم و محترمانه ای هم نمی کنند!؟ پرسش سوم اینکه آیا حذف اساتید به معنی حذف اندیشه و نفوذ آنان از دانشگاه ها و جامعه است؟ و در نهایت آیا ما به سوی یک انقلاب فرهنگی دوم پیش می رویم؟
نمی دانم چرا هر وقت عنوان دانشگاه و انقلاب توی ذهنم تداعی می شود؛ یاد کتاب” پیرامون انقلاب اسلامی” مرحوم شهید مطهری می افتم.در آن کتاب ایشان اظهار می دارند: در دانشکده ی الهیات ما باید استادی که به مارکسیسم مومن است،کرسی مارکسیسم شناسی داشته باشد.تا دانشجویان سخن یک فرد مومن به مارکسیسم را بشنوند و پاسخ لازم را هم جستجو کنند.
حالا مارکسیسم که به کنار، اساتیدی که به مرور در این یکی دوساله حذف شده اند؛ وجه مشترکشان تولید اندیشه در قلمرو تخصصی شان بوده است.گناهشان همین است که به قول حافظ:
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
و گرنه استاد محترمی را می شناسم که سال ها در آمریکا به سر برد و وقتی هم به دانشگاه تربیت مدرس بازگشت ، خودش در حالیکه حکم ریاست دانشکده را گرفته بود، بانی اخراج استاد دیگری شد که آن استاد ،سبب برگشت دوباره او بر سر کار شده بود! کسی هم از او نپرسید که این همه سال چراغیبت داشته است؟ برعکس حکم ارتقای خود را نیز با انتصاب به مدیریت دانشکده ،دریافت کرد. به همین راحتی!
به نظر می رسد اخراج اساتید از دانشگاهها یک نشانه است.پیش از این بر اسلامی شدن دانشگاه ها تاکید می شد.احتمالا چون نتیجه را رضایت بخش ندیدند،اکنون اسلامی شدن به همین حذف ها تقلیل یافته است.و گرنه پیداست که تلاش برای تنظیم متون دانشگاهی و اسلامی کردن، کار آسانی نیست.
گویی یک جهت گیری سیاسی، تعریف شده است ومتناسب با آن جهت گیری، دانشگاه ها باید سامان پیدا کنند.مثل انقلاب فرهنگی که در چین اتفاق افتاد و دامنه اش تمام شئون سیاسی و فرهنگی و اجتماعی را فرا گرفت؛ هرچند اکنون موضع رسمی حکومت چین نفی انقلاب فرهنگی است و آن ها الان از انقلاب فرهنگی به عنوان یک فاجعه یاد می کنند؛ مغز متفکر و طراح انقلاب فرهنگی،” لین پیائو” را هم یک خائن قلمداد می کنند؛ فردی که کارنامه عظیمی از جنایت برجای گذاشت و نهایتا با اشاره مائو هواپیمایش در آسمان مغولستان سقوط کرد.در همان بلبشوی انقلاب فرهنگی در چین در تاریخ ۲۵ ماه مه ۱۹۶۶ یک مدرس فلسفه در دانشگاه پکن یک بولتن تبلیغاتی منتشر کرد که به آن “دازیبائو” گفته می شد. نام آن مدرس ماجراجو” نی یوانزو” بود.او در بیانیه اش اساتید دانشگاه را به گرایش به بورژوازی متهم کرد و اصطلاحی که همان ایام مد شده بود را به کار برد،” دانشگاهیان گانگستر هستند”! مائوآن بیانیه را بسیار پسندید و دستور داد در روزنامه مردم چاپ شود.خلاصه نوشته یوانزو این بود، که “با حضور مائو دیگر نیازی نیست کسی فکر کند و طرح بدهد”.
آیا ما هم قرار است همین راه و روال را ادامه دهیم؟ هر استادی که سخنی داشت و نظر و نقدی، از دانشگاه اخراج شود؟ و اگر کتابی نوشت کتابش اجازه نشر پیدا نکند؟ آیا این شیوه قابل ادامه است؟ با چنین شیوه های تحقیر آمیزی عملا به دانشگاهیان چه پیامی داده می شود