زورمداری و خشونتمحوری حکومت قسری
در زبان فارسي واژه «قَسري» چندان مانوس نيست. قَسر يعني با زور و اكراه به كاري واداشتن. در فلسفه اسلامي در بحث علّت و معلول در تقسيم فاعل، اين واژه عربي بهكار گرفته شده است. آنكه فعل از او سر ميزند ــ فاعل ــ يا به فعل خود علمدارد يا ندارد. اگر فاعل به فعلش عالم نباشد يا فعل ملايم طبع او است يا اينكه فعل با طبع او مخالف است. فاعل عالم به فعل يا فعل به اراده اوست يا چنين نيست و هكذا. در مجموع هشت قسم فاعل بهدست ميآيد، ازجمله فاعل بالطبع، فاعلبالقسر، فاعل بالجبر، فاعل بالتسخير، فاعل بالرضا، فاعل بالقصد، فاعل بالعنايت و فاعل بالتّجلي.
فاعل بالقسر فاعلي است كه به فعل خود علم ندارد. بهعلاوه فعلش با طبع او سازگار نيست. فاعل بالطبع مقابل فاعل بالقسر است و مراد از آن فاعلي استكه فعلش با طبع او ملايمت و سازگاري دارد. ازجمله مثالهاي فاعل بالقسر و فاعل بالطبع يكي پرتاب سنگ است. بنابر طبيعيات ارسطويي طبع سنگ نسبت به زمين نزولي است، لذا در شرايط عادي حركت سنگ از بالا به پايين است (در فيزيك نيوتن ي طبيعت اشيا منتفي است و حركت يادشده براساس جاذبه زمين تفسير ميشود)، حركت سنگ از بالا به پايين حركت قسري خوانده ميشود، يعني حركت بر خلاف طبيعت سنگ چنين حركتي ناشي از عوامل قاسره است كه با اعمال فشار، شيء را برخلاف طبيعت خود به حركت واداشتهاند. حال آنكه فلاسفه حركت سنگ از بالا به پايين را حركتي طبعي ميدانند. مثال ديگر نفس انساني است كه افعالي از قبيل نبض و تنفس را بالطبع مرتكب ميشود. اما در شرايط غيرطبيعي و بيماري، افعال ياد شده بهواسطه عوامل قاسره از مسير صحت منحرف ميشود.
آنچه از اصطلاح فلسفي فاعل بالقسر و حركت قسري براي بحث خود لازم داريم درك اين نكته است كه حركت قسري حركتي برخلاف طبيعت و ناشي از فشار و زور است. فاعل بالقسر يا قاسر عاملي است كه با اعمال زور و فشار شيء را از مسير طبيعي خود منحرف ميكند. به آنچه با حركت قسري از مسير طبيعي خود منحرف شده مقسور گفته ميشود. پس قسر يعني جريان شيء برخلاف مقتضاي طبيعت خويش. قسري يعني اكراهي، اجباري، آنچه با زور و قهر و غلبه و فشار و برخلاف طبيعت و ميل تحميل ميشود.
يكي از قواعد فلسفي قاعدهاي است كه در بحث قسر جاري ميشود: «القَسرُ لايَكونُ دَائِمِيَّاً وَ لا أَكثَرِيَّاً» قسر دائمي و اكثري نيست. مقتضاي نظام احسن و عنايت الهي اين است كه هر موجودي به غايت خاص خود نائل شود. قسر دائمي و همينطور انحراف شيء در اكثر موارد از مسير طبيعي خلاف مقتضاي عنايت ازلي خداوند است. بنابراين هيچ فعل قسري در عالم طبيعت دائمي يا در اكثر موارد نيست. عمر فاعلهاي قسري كوتاه و محدود است و عوامل فشار و قسر زوالپذير و رفتنياند.
در بحث فلسفي عامل قسري بايد توجه داشت كه اولاً بحث ياد شده مبتني بر طبيعيات قديم است و فيزيك جديد طبع اشياء را به رسميت نميشناسد و جملگي در گرو قواسر است، ثانياً اين بحث مثل ديگر مباحث فلسفي در حوزه حقيقيات جاري است و اعتباريات را ضوابطي ديگر است.
امّا واژه قسر در انحصار فلاسفه نيست، هرچند اصطلاح فلسفي قسر از معناي لغوي آن نيز دور نميباشد. ميتوان در حوزه فلسفه سياست اين واژه را به خدمت گرفت و براساس آن برخي واقعيات سياسي را مورد تحليل و بررسي قرار داد. دراين صورت بين اين دو بحث (فلسفه محض و فلسفه سياست) صرفاً مشابهت برقرار است نه بيشتر، و در هريك قواعد ويژهخود جاري است.
سياست علم مواجهه، بهكارگيري و توزيع قدرت است. سياست علم اداره حوزه عموم است. و در هر جامعهاي مردمآن جامعه تنها كساني هستند كه حق دارند درباره چگونگي اداره و مديريت جامعه خود تصميم بگيرند. واضح است كه مردم هر جامعهاي براساس باورهاي خود نحوه مديريت سياسي جامعه خود را سامان ميدهند. اين باورها ميتواند حق يا باطل باشد. حاكميت هر جامعه بهعنوان كارگزاران خدمات عمومي نميتواند سمتوسويي متفاوت با سمت و سوي مردم ــ يا به زبان دقيقتر اكثريت مردمــ جامعه داشته باشد. بهعبارت ديگر طبع حكومت تامين رضايت شهروندان جامعه است.
اگر موارد اختلاف نظر حكومت و اكثريت جامعه متعدد شد و اراده حكومت غالباً با اراده شهروندان متغاير بود و خواست و سليقه اكثر شهروندان با خواست و سليقه هيأت حاكمه متنافي شد، دراينصورت چنين حكومتي چارهاي ندارد جز اينكه با زور و فشار منويّات خود را اعمال كند. وقتي عملكرد و جهتگيريهاي حكومتي مورد رضايت اكثريت جامعه نبود، حاكميّت تنها با اكراه و اجبار و قهر صورت خواهد گرفت. به چنين حكومتي ميتوان «حكومت قسري» اطلاق كرد. در حكومت قسري جهتگيري حاكميت با جهتگيري اكثريّت مردم در تنافي است. مردم چيزي ميخواهند و حاكميّت چيزي ديگر. اكثريّت شهروندان راه و روشي را ميپسندند و هيأت حاكمه راه و روشي ديگر.
سخن در حقّ بودن اين يا آن راه و روش و خواست و اراده نيست، صرف تغاير بين اين دو كافي است تا حكومت قسري شود. بنابراين اگر فرض كنيم اكثريت جامعهاي به هر دليلي تمايل به باطل دارند و اقليّتي برخلاف رضايت و خواست عمومي زمام امور را بهدست بگيرد، از آنجا كه اقليت حاكم براي رسيدن بهمقصود حق خود چارهاي جز دستيازيدن به زور و فشار ندارد، چنين حكومتي نيز قسري خواهد بود. همچنانكه اگر درجامعهاي با اكثريت صالحان، اقليتي ناصالح قدرت سياسي را به چنگ آرد، باز حكومت قسري خواهد بود. قسري بودنحكومت نتيجه منطقي ناسازگاري ارادۀ ملي با اراده حاكميّت است.
حكومت مطلوب حكومتي است كه در سه مرحله سازگاري خود را با شهروندان جامعهاش اثبات كند: مرحله اول شيوه دستيابي به حكومت، يعني با خواست و ميل عمومي به قدرت رسيده باشد، نه با كودتا و قهر و زور. مرحله دوم: شيوهكشورداري. يعني در تصميمسازيها و تصميمگيريهاي كلان اجتماعي به رأي مردم عمل كند، تحت نظارت ملي باشد، در مقابل مردم مسئول و پاسخگو باشد، در چارچوب و محدودهاي كه مردم در قانون اساسي تعيين كردهاند عمل كند. مرحله سوم: شيوه ترك مسند قدرت يعني هر زمان كه مردم اراده كردند بهطور مسالمتآميز قدرت را واگذار كند و براي خلع يد او نيازي به شورش و قيام نباشد. بهعبارت ديگر در پايان يك محدوده زماني مشخص قدرت سياسي دست بهدست شود نه اينكه حاكميت مادامالعمر تيول شخص خاصي باشد.
با نفي رضايت عمومي در هريك از مراحل سه گانه حكومت قسري خواهد بود. حكومتي كه با زور و از طريق كودتا قدرت را بهدست گرفته باشد حكومت قسري است. اما مهمتر از علّت مُحدِثه يك حكومت علّت مُبقِيه آن است. چهبسا حكمراناني كه با اقبال مردمي و از طريق رضايت عمومي بر سركار آمده باشند، اما در شيوه كشورداري رأي خود را بر اراده ملّي ترجيح داده، خود را درمقابل ملّت مسئول و پاسخگو ندانند، جامعه را با شيوهاي متفاوت با شيوۀ مورد پسند اكثريّت جامعه اداره كنند، به رأي مردم وقعي نگذارند، و در مجموع با سوء عملكرد مورد ادبار شهروندان خود قرار گيرند. حكومتي كه بهجاي تأمين رضايت مردم، مردم را موظّف به همسويي با خود بداند، حكومت قسري است. حكومتي كه ميزان مديريت را رأي مردم نداند قسري است.
حكومتي كه براي بقا در سرير قدرت محدودۀ زماني قائل نيست، و قدرت سياسي را در گردش نميداند، و بهجاي حاكميّت ادواري و موقّتبودن دوران زمامداري و رجوع به رأي مردم در پايان هر محدوده مشخص زماني و اطمينان از رضايت مردم به ادامۀ حاكميّت، مادامالعمر خود را به مردم تحميل ميكند حكومت قسري است. اينكه فردي در آغازِ به قدرت رسيدن محبوب مردم بود كفايت نميكند كه تا آخر عمر بهويژه بعد از گذر از مراحل متعدد آزمونهاي دشوار اجرايي و مديريتي محبوب بماند. در هر مقطع مشخص زماني نيازمند مراجعه به آراي عمومي است و حاكمي كه تن به آزمون ملي محبوبيت در هر دوره قانوني نميدهد و خود را الي الأبد حكمران، و تا زنده است حاكم ميپندارد حكومت قسري است.
بعضي حكومتها در هرسه مرحله قسرياند، با زور به قدرت رسيدهاند، با زور حكومت ميكنند و جز با زور سرير قدرت را ترك نميگويند. اما چهبسا افرادي به شيوه مردمي به قدرت رسيده باشند، اما مست قدرت شده، براي اداره جامعه شيوه سركوب و خفقان درپيش گرفته بههيچ قيمتي نيز حاضر به واگذاري قدرت به نمايندگان جديد مردم نباشند. اين نوعحكومت قسري بهمراتب خطرناكتر از نوع اول است.
به هرحال اگر در حكومتهايي يكي از ويژگيهاي ذيل مشاهده شد، آنحكومت قسري خواهد بود:
يك: رأس هرم قدرت سياسي مادامالعمر باشد و براي وي محدوده مشخص دوران زمامداري در قانون پيشبيني نشده باشد، يا عليرغم پيشبيني محدوده زماني زمامداري در پايان دوره حاضر به واگذاري قدرت سياسي به نماينده جديد مردم نباشد.
دو : حاكميت خود را درمقابل مردم مسئول و پاسخگو نميداند. تحت نظارت مردم نيست، خود را مافوق قانون ميداند. راي و اراده مردم را واقعاً و نه در شعار ميزان و معيار تشخيص مصلحت نظام نميداند.
چه كساني حاضرند زمام حكومت قسري را بهدست بگيرند؟ دو گروهند كه حتي ابايي ندارند به شيوه قسري حكومت كنند. گروهي بهعلّت عملي و گروهي ديگر بهدليل نظري زمامداري حكومت قسري را برميتابند. اما گروه اول قدرتطلبان هستند كه شيريني جلوس بر اريكه قدرت را حتي با ادبار و اكراه توده مردم از دست نميدهند. شيفتگان قدرت بيماردلاني هستند كه حاضرند تمامي جامعه را فداي شهوتراني و خودخواهيهاي خود كنند، براي آنان هيچ فرقي ندارد مردم آنها را بخواهند يا نخواهند، با رضايت رياست كنند يا با كراهت، مهم رياست است و ديگر هيچ. واضح است كه شيفتگان قدرت و تشنگان رياست، بر عطش سيريناپذير خود لباسي از توجيهات نظري، ايدئولوژيك يا ديني بپوشانند و نگذارند خوي رياستطلبي آنان بهطور عريان بر مردم آشكار شود.
گروه دوم كه ميپندارند به حق دست يافتهاند و براي اقامه حق در جامعه رسالتي تاريخي بر دوش دارند و اقامه حق جز با بهدست گرفتن زمام حكومت ميّسر نيست، لذا آنان وظيفه دارند حكومت را بهدست بگيرند. از ديدگاه اين گروه حقانيت مقصود اصلي است، و بر مبناي اين اصل از هر روشي ميتوان براي رسيدن به هدف استفاده كرد. اگر هدف مقدس و صحيح باشد هر وسيلهاي را برميتابد، پس هدف وسيله را توجيه ميكند. در مواجهه با هدف و مقصودي كه اين گروه حقّ ميدانند، مردم ميتوانند دوگونه باشند. اگر باورها و اعتقادات مردم چنين هدفي را حق و قدسي ميداند، چه بهتر، آنان با اقبال مردمي زمام قدرت را بهدست ميگيرند، و براي حفظ آن تمسك به هر وسيلهاي را مباح ميدانند و به هيچ قيمتي هم حاضر نيستند وظيفه پرزحمت مديريت جامعه را از دوش خود بردارند.
اگر در ميانه راه مردم راه و روش آنان را نپسندند و به مديريت آنان معترض شوند و خواستار كنارهگيري آنان از قدرت شوند، واضح است كه آنان اداي تكليف ديني يا ايدئولوژيك را بر رضايت توده ناآگاه مقدم ميدانند، و با سركوب اعتراضاتِ نسنجيدۀ «عوام كالانعام» به وظيفه مقدس خود عمل خواهند كرد. اگر از آغازمردم مقصود اين گروه را نپذيرند، آنان از توسّل به زور براي بهدست گرفتن زمام قدرت ابايي نخواهند داشت. حق بايد اقامه شود، چه با شيوه مسالمتآميز و قانوني، چه با زور و خشونت و از طرق غيرقانوني. از اين ديدگاه اقبال و ادبار عمومي فارق حكومتها نيست، حقّ و باطلبودن مقصود حكمرانان مهم است. حكومت ديني يا حكومت ايدئولوژيك حق است. وظيفه مردم اقبال و اطاعت از اوامر و نواهي چنين حكومتهايي است، مردم مكلّفند از چنين حكومتهايي راضي باشند. مردم بايد افتخار كنند تحت سيطرۀ حاكميت دين يا ايدئولوژي قرار دارند. پذيرش چنين سيطرهاي عين فرزانگي و خردمندي است.
حال اگر در جامعهاي اكثريّت مردم به هر دليلي از چنين حكومتهايي ناراضي شد و ارادهاي متغاير با اراده حاكميّت يافت، واضح است كه اين اكثريّت به خطا رفته است. در چنين زماني اقليت مسلط چارهاي جز سركوب اكثريت مخالف ندارد. اكثريتي كه با زبان خوش حقّ را نميپذيرد، بايد با زور به تمكين از حقّ واداشت. مردم آزاد نيستند كه رواج و سيطره باطل بخواهند. كسي حقّ ندارد ناحقّ باشد. اگر ملتي لياقت ندارد با اختيار و رضايت پذيراي حقّ باشد، ميبايد به شيوۀ قسري بهآنان حّ را تحميل كرد. آنانكه مختارانه و آزادانه بهشت را برنميگزينند بايد با زنجير به بهشت برده شوند. كسي حقّ ندارد در دنيا طالب جهنّم باشد. حكومت حقّ نخبگاني است كه مدينه فاضله ديني يا ايدئولوژيك را به هر قيمتي در زمين برپا كند. حقّ را با زور نيز ميتوان جا انداخت.
آنچه بيان شد مباني نظري حكومت قسري است. بر اين اساس اعمال فشار و بهكاربردن زور براي بهدست گرفتن قدرت، براي حفظ قدرت و براي باقي ماندن بر سرير قدرت نهتنها جايز بلكه واجب است. اين مباني نظري ممكن است رنگ توجيهات ديني يا تفسيرهاي ايدئولوژيك بگيرد، و اقامه حكومت قسري را به وظيفه شرعي يا تكليف انقلابي و ايدئولوژيك تبديل كند. از چنين ديدگاهي حكومت قسري نهتنها مذموم و قبيح نيست، بلكه مستحسن و ممدوح و پسنديده است، و يكي ازطرق رسيدن به مقصود حقو قدسي است، و چهبسا در کوتاهمدت از نافذترين و كارآترين طرق نيز بهحساب آيد.
قسم اول: حكومت قسري مطلق. حكومتي كه در شيوه بهدست گرفتن قدرت، در روش كشورداري و در بقا و عدم ترك قدرت متكي بر قسر و زور است. حكومتهاي برخاسته از كودتا، حكومتهاي ميليتاريستي و نظامي و ديكتاتوري فردي غالباً از اين قسمند.
قسم دوم: حكومتهايي كه با رضايت و اقبال عمومي حتي با يك انقلاب مردمي يا از طريق پيروزي در يك رفراندوم يا يك انتخابات ملي به قدرت رسيده باشند، اما بهواسطه سوء مديريت و بيكفايتي با نارضايتي ملي مواجه ميشوند. از آنجا كه چنين حاكميتي خود را درقبال مردم مسئول و پاسخگو نميداند، نظارت افكار عمومي را نيز نپذيرفته، حاضر نيست بهطور مسالمتآميز و داوطلبانه اريكه قدرت را ترك گويد، در نتيجه اگرچه حدوثاً قسري نبود، اما در بقا و شيوه كشورداري حكومتي قسري است.
اينگونه حكومتهاي خود دوگونه ميتوانند باشند.
گونه اول: حكومت قسري با حاكميت يكدست. به اين معني كه تمامي نهادهاي قدرت دراختيار انديشه قسري است و حاكميت يكپارچه و متمركز ارادهاي مغاير اراده ملي دارد. هيچ نهادي در اختيار مردم نيست و حاكميت با قدرتي تمامتخواه، فراگير و توتاليتر زمام امور را يكسره بهدست دارد.
گونه دوم: حاكميت دوگانه. به اين معني كه حاكميت با رضايت عمومي براساس يك انقلاب مردمي يا يك رفراندم يا انتخابات ملي بر سر كار ميآيد. اما در طول زمان بخشي از حاكميت به ضوابط دمكراتيك وفادار ميماند. نهادهايي ازحكومت با راي مردم انتخاب ميشوند، در مقطع مشخص زماني به طور مسالمتآميز جاي خود را به نمايندگان بعدي ميسپارند، اين نهادهاي برخاسته از مردم تحت نظارت مردم، مسئول و پاسخگو به مردم باقي ميمانند.
اما بخش ديگر ازحاكميت بهتدريج ساز ديگري آغاز ميكند. اين بخش مشروعيت خود را ناشي از امري قدسي ميپندارد و خود را تنها دربرابر همان حقيقت ماورايي مسئول ميداند، لذا دربرابر مردم مسئول نيست و موظف نيست به مردم پاسخگو باشد، درنتيجه نظارت عمومي را نيز نميپذيرد. با توجه به اعتقاد به حقانيت خود، لازم نميداند خود را با جهت و سمت و سوي مردم هماهنگ كند. بلكه اين مردمند كه موظفند رضايت او را تأمين كنند. هرم قدرت در اين بخش با ساختار ديگر شكل ميگيرد، راس آن مادامالعمر شده، مقامات ذيلِ راس همگي به شيوه انتصابي بر سر كار ميآيند.
اگرچه هريك از دو بخش از حاكميت تمايل دارند كه حاكميت را منطبق با منطق خود يكپارچه كنند، اما بخش قسري حاكميت بهواسطه نداشتن پشتوانه اكثريت مردم فاقد اقتدار لازم است. بخش دمكراتيك حاكميت نيز بهواسطه دردست نداشتن اهرمهاي لازم قدرت، عليرغم برخورداري از اقتدار اجتماعي نميتواند بخش قسري حاكميت را مطيع اراده ملي كند. نزاعي عميق بين اين دو بخش ازحاكميت درميگيرد. اين نزاع تا حذف كامل روش و منش قسري يا سركوب كامل نهادهاي دمكراتيك و در مجموع يكپارچهشدن روش حاكميت ادامه خواهد يافت.
مردم در حكومت قسري چه جايگاهي دارند؟ رضايت مردم، راي عمومي و اراده ملي چه نقشي در اداره جامعه دارد؟ به دو سؤال فوق ميتوان سهگونه پاسخ داد. اين سه پاسخ عليرغم ظاهر متفاوت به يك جواب برميگردند.
پاسخ اول: مردمدر مشروعيت، جهتگيري، تصميمات كلان حكومت قسري هيچ نقشي ندارند. مردم تنها موظفند كه از اوامر حاكميت اطاعت كنند، به شكل تودهاي و ذرهاي و غيرمتشكل يا در نهادهاي مورد نظر حاكميت، از منويات حكام حمايت كنند و سينه خود را سپر بلاي دشمنان حكومت قسري بنمايند. مردمي كه اختيار تصدي امور خود را ندارند، چگونه ميتوانند متصدي امور حكومت شوند يا به نمايندگي خود فردي را متصدي خدمات عمومي كنند.
پاسخ دوم: اگرچه مردم اجمالاً در حكومت سهيمند، از آنجا كه هنوز به رشد و بلوغ سياسي نرسيدهاند تا حاكميت را بهدست بگيرند، حكمرانان از سر لطف بهعنوان ولي قهري مردم حاكميت را بهدست ميگيرند تا مصلحت ملي را استيفا نمايند.
پاسخ سوم: مردم اگرچه هم در حكومت سهيمند و هم رشيدند، حكمرانان به نمايندگي و نيابت از سوي مردم زمام امور را بهدست گرفتهاند.
در پاسخ اول مردم ذاتاً محجور و ناتوان از تصدي هستند و اين محجوريت دائمي و غيرقابل رفع است. در پاسخ دوم، مردم فعلاً محجورند و مشخص نيست در چه زمان و شرايطي به بلوغ سياسي ميرسند و رشيد ميشوند و صلاحيت تصدي امور عمومي را خواهند يافت. پاسخ سوم اگرچه مردم رشيدند و صاحب صلاحيت دخالت در امور عمومياند، اما آنان يكبار براي هميشه حكومت را واگذار كردهاند و حق ندارند آن را پس بگيرند. مهم نيست كه الان ناراضياند. مهم اين است كه حاكميت خود را بر حق ميداند. مردم موظفند راضي باشند و اگر هم از سياستهاي حاكميت احساس عدم رضايت ميكنند بايد خود را اصلاح كنند. البته آنچنانكه خواهيم گفت حكومتهاي قسري هرگز بهطور عريان فقدان صلاحيت مردم را اعلام نميكند و همواره محجوريت مردم را درهالهاي از الفاظ پرطمطراق و توخالي ميپوشاند.
عليرغم عدم رضايت اكثريت مردم و ادبار عمومي چگونه حكومتهاي قسري دوام ميآورند؟ و بهعبارت ديگر پايههاي قدرت حكومت قسري كدام است؟ حكومتهاي قسري براي بقاي خود چارهاي ندارند جز اينكه تمامي يا برخي روشهاي ذيل را بهكار گيرند.
اول: ايجاد طبقه جديد از طريق اعطاي امتيازات مالي و ايجاد برخورداريهاي اقتصادي براي اقليت موافق خود. حكومت قسري بهسرعت و گشادهدستي حقوق ميدهد تا از او دفاع كنند. طبقهاي كه برخوردارياش به بقاي حكومت قسري گره خورده است براي ادامه اين امتيازات و دريافت رانتها مجذوبانه سنگ حكومت قسري را به سينه ميزند.
دوم: اگر كساني از طريق جذب مالي به صف مؤيدان حكومت قسري نپيوندند، حاكميت به ارعاب دست مييازد. ابزار حكومت قسري در ارعاب قواي مسلح يعني نظاميان، قواي انتظامي و قواي شبه نظامي است. قواي امنيتي در اين روش نقش بسيار مهمي را ايفا ميكنند. قوه قضاييه نيز در سركوب مخالفان با ابزار قانوني از موثرترين ابزار حكومت قسري است. ايجاد جوّ خفقان و سركوب هر گونه مخالفت قانوني در كوتاهمدت سيطره حكومت قسري را فراهم ميآورد.
سوم: فارغ از دو سياست جذب و ارعاب دو عامل ديگر به بقاي حكومت قسري كمك ميكند: يكي عدم شجاعت نخبگان، عالمان وروشنفكران است. شكست سطوت و هيبت حكومت قسري نيازمند جسارت و از خودگذشتگي مداوم جمعي از فرهيختگان جامعه است. عامل ديگر، سوءاستفاده حكومت قسري از قلّت رشد فرهنگي بخشي از جامعه است. حكومت قسري با به بازيگرفتن اعتقادات و باورهاي مردم خود را به دين يا ايدئولوژي مردم گره ميزند و اينگونه قلمداد ميكند كه بدونحاكميت اين فرمانروايان از دين و ايدئولوژي اثري نخواهد ماند.
از لوازم يك حكومت قسري ترويج دورويي و رياكاري در جامعه است. مردم براي رهايي از دام نيروهاي امنيتي و انتظامي و شبهنظامي كه حتي حريم زندگي خصوصي شهروندان را نيز رعايت نميكنند و هكذا براي گرفتن برخي امتيازات و رانتها نفاق پيشه ميكنند. حكومت قسري ميخواهد نشان دهد كه همگان به او گردن نهادهاند. مهم نيست كه در دل مردم چه ميگذرد. مهم اين است كه به زبان و در عمل بيروني مخالفت نكنند. حكومت قسري به مردم دروغ ميگويد و مروج نشر اكاذيب در جامعه است. حكومت قسري تيشه بر ريشه فضايل اخلاقي جامعه ميزند. تمسك به زور و خشونت ديواري از بياعتمادي بين مردم و حكومت قسري ايجاد ميكند. حكومت قسري همچون خوره ايدئولوژي و ديني را كه ادعاي طرفداري از آنها را دارد ميخورد و نابود ميكند.
از كجا ميفهميم حكومتي قسري شده است؟ خصائص حكومت قسري چيست؟ اگر در جامعهاي در چند انتخابات پيدرپي از قبيل انتخابات رياست جمهوري، پارلمان، شوراي شهر نامزدهاي گرايش حاكميت رأي نياوردند، اما عليرغم احراز سمت و سوي اراده ملي، اكثريت قدرت در دست منتخبين مردم نباشد، چنين حكومتي، حكومت قسري از نوع حاكميت دوگانه است. اگر در جامعهاي اكثريت قدرت قانوني در دست نهادهايي باشند كه توسط مردم انتخاب نميشوند، يا يكبار براي هميشه انتخاب ميشوند (يعني سمتهاي پرقدرت مادامالعمر وجود دارد) چنين حكومتي قطعاً به حكومت قسري منجر خواهد شد.
از ديگر نشانههاي حكومت قسري بياعتمادي مردم به رسانههاي انحصاري حاكميت است. اگرميزان گرايش مردم به راديو و تلويزيون رسمي بهمراتب كمتر از رسانههاي مكتوب داخلي و رسانههاي صوتي و تصويري بيگانه باشد حكومت نتوانسته صداقت و اعتماد خود را به شهروندانش اثبات كند. بياعتمادي آغاز قسريشدن حكومت است. از شيوه تبليغات حكومت ميتوان قسريبودن آن را آزمود. اگر حساسيت حكومتي با حساسيت مردم فاصله گرفته باشد، آنچه را حاكميت مهم ميداند، مردم آنچنان مهم نيابند بلكه كمارزش بدانند و آنچه مردم مهم دانند حكومت به آن اهتمام لازم ندارد، با اين همه حكومت حاضر نباشد خود را با رضايت عمومي و اراده ملي هماهنگ كند چنين حكومتي قسري شده است.
9. زورمداری و خشونتمحوری حکومت قسری
حكومت قسري براي بقا بر اريكۀ قدرت چارهاي جز توسل به زور و پيشگرفتن خشونت ندارد. در حكومتهاي قسري يكپارچه آزاديهاي مشروع و قانوني مردم سلب ميشود، جامعه بسته ميشود. هرگونه انتقاد و مخالفت حتي مخالفت قانوني سركوب ميشود. دستگاههاي امنيتي كمترين مخالفتي را در نطفه خفه ميكنند. دستگاه قضايي در حكومت قسري فاقد استقلال قضايي است و ميزان عدالت قضايي همواره مجذوب آهنرباي حاكميت قسري است. حكومت قسري مخالفان خودرا به دادگاه ميكشاند و به ناحق آنان را مجازات ميكند، به زندان ميافكند، محصور ميكند، تبعيد ميكند و درمجموع از حقوق اجتماعي محروم ميسازد.
در حكومتهاي قسري دوگانه بخش مردمسالار حاكميت بهدنبال گسترش آزاديهاي قانوني است. بخش قسري حاكميت اين آزادي را برنميتابد، نخست ميكوشد با تصويب قوانين ظالمانه و بازدارنده حقوق و آزاديهاي قانوني مردم را محدود كند. دستگاه قضايي تحت فرمان به پروندهسازي و زندانکردن و سلب حقوق فرهيختگان ميپردازد، اما از آنجا كه جامعه به بركت وجود بخش مردمسالار حاكميت نيمهباز است، احكام قضايي صادره ازسوي حكومت قسري فاقد وجاهت ملي است. محكومان دادگاههاي حكومت قسري بهجاي آنكه مطرود و مذموم شمرده شوند ازسوي اكثريت مردم بهعنوان قهرمانان ملي استقبال ميشوند.
حكومت قسري درمييابد كه پروندهسازي و به زندانافكندن مخالفان و منتقدان كارآيي لازم را ندارد. ميكوشد تا با ناامني هزينه كسب آزادي را در جامعه بالا ببرد. نيروهاي شبهنظامي را تقويت ميكند. تظاهرات و اجتماعات قانوني توسط اين نيروهاي شبه نظامي به هم ميخورد. حكومت قسري براي اجراي منويات خود چارهاي ندارد جز اينكه دولت پنهان ايجاد كند. اين دولت پنهان كه در نهادهاي قضايي، امنيتي، نظامي، انتظامي و شبهنظامي شبكه دارد، ترور منتقدان و مخالفان حاكميت قسري و حذف فيزيكي نخبگان و رهبران مردمسالار را در دستور كار خود قرار ميدهد. اما افكار عمومي دستهاي آلوده حكومت قسري را در ناآراميها و ترورها كشف ميكند، هرچند حكومت قسري به دروغ مسئوليت اين ترورها و خشونتها را بهعهده نميگيرد، اما حكومت قسري بهتدريج چارهاي ندارد جز اينكه به خشونت عريان متوسل شود و اين پايان خط حكومت قسري است.
حكومت قسري نميتواند دائمي باشد، چراكه «القَسرُ لايَدُومُ» قسر زوالپذير است. دير يا زود حكومت قسري تسليم اراده ملي ميشود. سرعت زوال حكومت قسري بهميزان رشد فرهنگي جامعه و درجۀ شجاعت و درايت فرهيختگان و عالمان آن جامعه بستگي دارد. مهم اين است كه حكومت قسري را درهمه چهرههايش بشناسيم و بشناسانيم، و ايمان داشته باشيم قسر ازبين رفتني است. اگر مردم بخواهند، هيچ چيز و هيچكس نميتواند دربرابر اراده يك ملت مصمم مقاومت كند.