خلاصة جلسات گذشته
قواعد قرآني حوزة پيامبري يا خصائص عمومي پيامبران عبارتند از:
اول: هر امتي رسولي دارد و هيچ جامعهاي بدون پيامبر رها نشده است.
دوم: پيامبران انسانهايي هستند مثل ديگر انسانها
سوم: پيامبران به زبان مردمي كه در ميان ايشان مبعوث ميشوند سخن ميگويند.
چهارم: پيامبران توسط خداوند برگزيده و منصوب ميشوند.
پنجم: به پيامبران از جانب خداوند وحي ميشود.
ششم: پيامبران تحت تعليم الهي آموزش ديدهاند.
هفتم: پيامبران به خدا دعوت ميكنند.
هشتم: پيامبران براي هدايت مردم آمدهاند.
نهم: روش دعوت پيامبران بشارت و انذار است.
دهم: كار پيامبران تعليم و تربيت مردم است. تبيين، تذكر و نصيحت سه شيوة تعليم و تربيت پيامبرانه است.
يازدهم: دعوت پيامبران دعوت به زندگي واقعي است.
دوازدهم: خداوند قبل از اتمام حجت پيامبران، مردم را عذاب نميكند.
سيزدهم: پيامبران جز ابلاغ پيام به مردم وظيفهاي ندارند. پيامبران وكيل مردم نيستند. پيامبران حق ندارند با زور و اكراه مردم را به دين و ايمان بخوانند.
چهاردهم: پيامبران در تبليغ دين از مردم اجرت نميخواهند.
پانزدهم: ايمان ديني ملازم با پيروي از پيامبران است.
قاعدة شانزدهم : مؤمنان در اختلافاتشان پيامبران را داور قرار ميدهند.
مؤمنان در حيات فردي و اجتماعيشان «دين» را داور قرار ميدهند. مؤمن در مواجهه با هر امري دغدغة آن دارد كه ايا موضع آن با دين سازگار است يا نه. او براي پذيرش يا انكار امور، دين را داور ميداند. بيشك كافر در افعالش چنين دغدغهاي ندارد، و چون ايمان ندارد، «دين داور» هم نيست. اگر دين در داوري خود امري رامردود بشمارد، مؤمن از انجام آن ميپرهيزد و اگر بر امري صحه بگذارد، انجام آن را مجاز ميداند. «دين داوري» لازم ايمان ديني است، هرچند دين تنها داور نيست. انسان قبل از ايمان آوردن، داوران ديگري را پذيرفته است. مهمترين اين داوران عقل است. انسان به داوري همين عقل (و يا حداقل با عدم رأي منفي او) دين را پذيرفته و ايمان آورده است. اين داور، تنها داور ماقبل دين نيست، بلكه تا انسان، انسان است، با اوهمراه خواهد بود. اين دو داور نميتوانند رأي متعارض ارائه نمايند. چراكه هر دو منشأ و مرجع واحدي دارند. داوري دين در حوزهاي است كه عقل قطعي برخلاف آن نباشد.
اختلاف در حيات اجتماعي امري طبيعي است .آدميان در ارتباط با يكديگر، براي جلب منفعت يا دفع ضرر اختلاف پيدا ميكنند. اين اختلاف ميتواند ناشي از جهل و عدم علم باشد. به نحوي كه اگر از واقع امر مطلع شوند، اختلاف و نزاع مرتفع ميشود. اما همة اختلافات اينگونه نيست، برخي اختلافات نيز ميتواند ناشي از زورگويي، تجاوزگري و زياده خواهي باشد، يعني عليرغم اطلاع از واقع امر حق را نميپذيرد و بر تجاوز از حريم خود تأكيد دارد. در اختلافات قسم اخير ممكن است طرفين دعوي اينگونه باشند، يا تنها يك طرف چنين باشد. حتي امكان دارد تركيبي از دو قسم باعث اختلاف شود.
اختلاف و تفرقه امر مذمومي است و هر عقل سليم به ريشه كن شدن و رفع آن رأي ميدهد. براي رفع اختلاف سادهترين راه اين است كه طرفين منازعه حكمي تعيين كنند كه مورد رضايت آنها باشد و به علم و انصاف او باور داشته باشند و حكم او را فصل الخطاب و رافع منازعه بدانند، و بپذيرند كه به رأي او – و لو بر خلاف خودشان – ملتزم شوند. اين حكم را ميتوان «قاضي تحكيم» ناميد. مهمترين ويژگي چنين داوري، اين است كه طرفين دعوا با اختيار، داور را انتخاب ميكنند و به داوري او راضي ميشوند. اگر آن طرف دعوا كه حكم داور بر عليه او صادر شده، به رأي داور تن نداد، برخلاف تعهد و قول خود عمل كرده، در جامعه و نزد داور بي اعتبار و فاقد ارزش خواهد شد. اما حكم يا قاضي تحكيم لزوما قوه قهريه ندارد تا متخلف را مجازات كند. يكي از تفاوتهاي قاضي تحكيم و قاضي منصوب حكومتها همين ضمانت اجرايي حكم توسط قوه قهريه است. واضح است كه اگر فردي كه توسط داور يا قاضي تحكيم محكوم شده و از اجراي حكم تخلف كند در جامعه سالم و بهنجار با مشكل مواجه خواهد بود و ناهنجار و ناسالم تلقي خواهد شد.
يكي از صفات مؤمنان اين است كه در اختلافات اجتماعي، در زمان حيات پيامبران، به ايشان مراجعه ميكنند پيامبران را به عنوان داور منازعات خود قبول دارند. انتخاب پيامبران به مثابه داور اختلافات اجتماعي انتخابي آزادانه و آگاهانه است و ضمانت اجرايي آن ايمان و وجدان ديني مؤمنان است. پبامبران لزوما صاحب قدرت نظامي و قوة قهريه نيستند، تا متخلف را مجبور به گردن نهادن به حق نمايند. اما در ميان مؤمنان از چنان نفوذ معنوي برخوردارند كه عدم پذيرش رأي قضايي آنان در حكم خروج از ايمان است. در واقع فرد با ايمان آوردن پذيرفته است كه اولا در اختلافات پيامبر را داور بداند. ثانيا از رأي پيامبر تبعيت كند. در واقع زيرپا گذاشتن رأي قضايي پيامبران قطعا عذاب اخروي دارد، اما اينكه مجازات دنيوي هم داشته باشد يا نه منوط به اين است كه آيا پيامبران سيطرة سياسي نيز يافته باشند يا نه. آنچه قرآن كريم به آن تصريح دارد مجازات اخروي متخلفين از احكام قضايي پيامبران است.
فارغ ازاختلافات طبيعي همه جوامع انساني، دينداران به نوع ديگري اختلاف نيز مبتلا هستند، و آن اختلاف در متن دين است، پس از بعثت انبياء و انزال كتب آسماني، بيشك مفاد كتاب الهي با منافع برخي دينداران مغاير خواهد بود. چه بسا برخي دينداران ضعيف الايمان يا اين آيات را ناديده بگـيرند يا اقدام به تحريف آنها كنند. بيشك ديگر دينداران بويژه افراد راسخ الايمان در رأي ديني گروه اول مناقشه ميكنند و اختلاف آغاز ميشود. اين اختلاف با اختلاف قسم قبل متفاوت است، اينجا ديگر اختلاف در مال و زمين يا مسائل خانوادگي نيست. اختلاف در متن دين است. قرآن كريم اين گونه اختلاف را به شدت محكوم كرده، آن را ناشي از بغي و تجاوزگري و حق ناشناسي معرفي كرده است. بيشك با حضور پيامبران مؤمنان موظفند داوري نزد او برند و با رأي او يقينا مشخص ميشود كه نظر كدام طرف صحيح بوده و متن دين كدام است. به عبارت ديگر در زمان حضور پيامبران، چنين اختلافاتي تنها با عدم رجوع به پيامبران امكان اتفاق دارد و قطعا با رجوع به ايشان مرتفع ميشود. بنابراين بروز اينگونه اختلافات تنها ناشي از بغي و حق پوشي و ستمگري است.
اما آيا همة اختلافات درون ديني از اين قسم است؟ يعني ناشي از بغي و تجاوزگري كتمان حق يكي از دو طرف يا هر دو طرف است؟ آيا امكان ندارد برخي اختلافات ديني ناشي از اختلاف فهم و تفاوت برداشت در عين حسن نيست اختلاف كنندگان باشد؟ آيا امكان ندارد برخي اختلافات ديني ناشي از عمق و چند پهلويي و راز آلودي برخي امور ديني باشد؟ نگاهي پسيني به اختلاف ديني در اديان مختلف از جمله اسلام نشان ميدهد كه اين فرض منتفي نيست. اختلاف معتزلي و اشعري، اخباري و اصولي، اهل ظاهر و اهل باطن، فقيهان و متكلمان با حكيمان و عارفان در درون يك دين و حتي يك مذهب به دشواري قابل تخطئه يا تأويل به حق و باطل است. نگاه از منظرهاي مختلف به امر دين به تلقيهاي متفاوت ديني و در نتيجه به اختلاف انجاميده است. آري اكثر اين اتفاقات بعد از پيامبران در ميان دينداران رخ داده نه در عصر حضور ايشان. حوزة اختلاف دقيقا در شاقول ترازو است يعني در برداشت از كتاب خدا و سنت پيامبر يعني متن دين كه قرار بود داوري كند. واضح است كه در چنين اختلافي ديگر ميراث بجا ماندة پيامبر داور نخواهد بود. پس داوري پيامبران اولا د رعصر حضور ايشان مطلق است، يعني چه در اختلافات در دين و چه در اختلافات عادي. ثانيا پس از وفات پيامبران، دين يعني كتاب خدا و سنت پيامبر او مبناي داوري در اختلافات جوامع ديني است (اختلافات عادي، اختلاف در غير دين). اما در مورد اختلاف در دين يعني اختلاف در برداشت از كتاب يا سنت پيامبر با توجه به اينكه هر دو طرف پيام پيامبر را متفاوت ميفهمند، داوري پيامبر (يا داوري پيام بجا مانده از پيامبر يعني دين او) مطرح نخواهد بود.
آيا رأي قضايي پيامبران در اختلافات حكم واقعي است يا حكم ظاهري؟ ترديدي نيست كه رأي قضايي پيامبران حجت شرعي است و مؤمنان شرعا ملزم به رعايت آن هستند، اما آيا فارغ از حجيت، انطباق با نفس الامر و واقع نيز دارد يا تنها رافع اختلاف است، اگر چه ممكن است صحيح و منطبق بر واقع نباشد؟ رأي قضايي پيامبران حكم الله واقعي است مگر اينكه حكم مستند به اسناد بشري از قبيل شهادت بينه و قسم باشد كه حكم الله ظاهري خواهد بود توضيح آنكه:
در اختلاف در دين، رأي قضايي پيامبران مطلقا حكم واقعي است .دين همان است كه پيامبران ميگويند و هر برداشت و تلقي ديني ميبايد خود را با رأي نبوي منطبق كند اگر ميخواهد ديني بماند و معتبر باشد. در اختلافات عادي.اگر اختلاف ناشي از جهل و بي اطلاعي طرفين دعوي از حكم باشد، باز رأي قضايي پيامبران حكم و اقعي است. اما در اختلافات عادي،اگر اختلاف ناشي از جهل نباشد (بلكه بواسطه زياده خواهي و ستم باشد) باتوجه به اينكه حكم قضايي مستند بر شهادت شهود و احيانا يمين و سوگند منكر خواهد بود،نتيجه تابع اخمس مقدمتين است. يعني اگر احيانا شهود برخلاف واقع شهادت داده باشند يا منكر برخلاف حق سوگند خورده باشد،حكم قضايي لزوما منطبق بر واقع نخواهد بود، يعني حكم ظاهري است.
آيا داوري در اختلافات اختصاص به پيامبران دارد يا ديگر اولياء دين و حتي عالمان دين نيز چنين قضاوتي را به عهده خواهند داشت؟ پاسخ به اين سؤال در گرو فهم دقيق معناي داوري در اختلافات و تعيين مراد از آن است. بديهي است كه هيچ جامعه اي بدون قضاوت امكان بقا ندارد و قضات نيز لزوما نه پيامبرند نه از اوليا و نه حتي از عالمان دين. بيشك در اختلافات عادي از سوي قضات انساني جز حكم ظاهري صادر نميشود. اينگونه قضاوتها اختصاص به پيامبران ندارد. مؤمنان در عصر حضور پيامبران داوري به نزد ايشان ميبرند. هرچند افراد واجد شرايط قضاوت نيز ميتوانند قضاوت كنند و قضاوتشان نيز معتبر خواهد بود. اما داوري در دو حوزه مختص پيامبران است: يكي داوري در اختلافات در دين، و ديگري داوري در اختلافات ناشي از جهل به واقع در صورتي كه حكم چنين واقعه اي تشريع و ابلاغ نشده باشد. به عبارت ديگر داوري در چنين حوزهاي از سنخ تشريع است، نقل مستقيم از خداوند است، و تنها پيامبران هستند كه به اذن الله حق تشريع دارند. يعني تنها پيامبران هستند كه ميتوانند بگويند دين يعني اين و نميتوان از مرجع سخنشان از آنان پرسيد. يعني خودشان پشتوانة اعتبار و مرجع سخنشان هستند. به عبارت ديگر داوري در اختلافات در دين و داوري در اختلافات عادي ناشي از جهل به حكم واقعي از اختصاصات پيامبران است و حتي اولوالامر قرآني (كه به اجماع علماي شيعه منحصر به امامان معصوم است) نيز در قرآن مرجع اينگونه داوريها معرفي نشده است. چراكه اولوالامر قرآني نيز حق تشريع ندارد، تنها ميتواند تشريعات خدا و پيامبر را ملاك قرار دهد و به مردم گزارش دهد. عالمان دين از جمله فقيهان از متن دين استنباط ميكنند اما حق تشريع ندارند، هيچ نقل و گزارش اختصاصي از تشريعات پيامبر نيز از ايشان پذيرفته نيست. بنابراين داوري در دو حوزهفوق از اختصاصات پيامبران است و احدي از ديگر مردم حتي اولياء دين در اين دو حوزه با ايشان شريك نيست.
مؤمنان نه تنها داوري در اختلافاتشان را نزد پيامبران ميبرند، بلكه اولا اگر پيامبر از ايشان دعوت كرد، تا بينشان حكم كند، با روي گشاده ميپذيرند و از داوري پيامبر استقبال ميكنند،ثانيا حكم صادره توسط پيامبر را اجرا ميكنند، ثالثا نه تنها به داوري پيامبر عمل ميكنند بلكه در دل نيز رأي پيامبر را عين واقع و صحيح ميدانند، نه اينكه به آن عمل كنند در عين اينكه آن را باور ندارند. در ادبيات ديني تنها پيامبران هستند كه علاوه بر التزام عملي، موافقت نظري بلكه سازگاري قلبي با رأي آنان لازم است. واضح است كه سازگاري قلبي شرط ايمان واقعي است والا به لحاظ حقوقي و شرط اسلام ظاهري همان التزام عملي است نه بيشتر.
داوري پيامبر در حقيقت داوري دين و خداوند است. چراكه مؤمن در حوزهاي به پيامبر مراجعه ميكند كه يقين دارد پيامبر پيام الهي را ابلاغ ميكند. داوري پيامبر را پذيرفتن عبارت ديگري از ايمان ديني است. لذا يكي از لوازم ايمان ديني تن دادن به داوري پيامبران است.
رفع اختلاف و داوري در اختلافات مردم در دو سطح در قرآن مطرح است: سطح اول توسط پيامبران و در دنيا، سطح دوم توسط خداوند و در آخرت. در داوري خداوند در آخرت حق بالعيان بر همگان آشكار ميشود و كسي را ياراي مخالفت نيست. حال آنكه تخلف از رأي قضايي پيامبران در دنيا هم ممكن است هم واقع شده است. هرچند چنين تخلفي سر از خروج از ايمان در ميآورد. اما نه داوري نزد پيامبر بردن الزامي است هرچند ازلوازم ايمان است نه تن دادن به رأي پيامبر اجباري است هرچند زير پا نهادن آن به معناي خروج از ايمان است. اما در آخرت خداوند نسبت به تمامي اختلافات آدميان در دنيا داوري ميكند، چه كسي بخواهد چه نخواهد، تخلف از رأي الهي در آن سرا ممكن نيست. اين دو داوري از حيث حوزه وقوع مجازات نيز تفاوت دارند. مجازات تخلف از رأي قضايي پيامبران لزوما در دنيا نيست، بلكه در آخرت است. (تفاوت بين سراي داوري و سراي مجازات) اما در داوري خداوند سراي مجازات و سراي داوري هر دو آخرت است.
در دنباله به مهمترين آيات اين قاعدة قرآني اشاره ميكنيم:
دسته اول آيات : داوري خداوند در اختلافات آدميان در آخرت
۱- و قالت اليهود ليست النصاري علي شيء و قالت النصاري ليست اليهود علي شيء و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم. فالله يحكم بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون. (بقره ۲ /۱۱۳)
«يهوديان گفتند: مسيحيان برحق نيستند، و مسيحيان گفتند: يهوديان برحق نيستند، حال آنكه كتاب [آسماني] را ميخوانند، كساني كه هم هيچ چيز نميدانند، سخني همانند سخن ايشان گفتند،سرانجام خداوند در روز قيامت، در آنچه اختلاف داشتند بينشان داوري خواهد كرد.»
۲- لقد آتينا بني اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه و رزقنا هم من الطيبات و فضلناهم علي العالمين و آتينا هم بينات من الامر فما اختلفوا الامن بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ان ربك يقضي بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون (جاثيه ۴۵ / ۱۷ – ۱۶)
«و به راستي كه به بني اسرائيل كتاب و حكم و پيامبري بخشيديم و از پاكيزهها روزيشان كرديم و ايشان را بر جهانيان [همزمانشان] برتري بخشيديم. و از كار [دين] روشنگريها به ايشان داديم و اختلاف پيشه نكردند، مگر پس از آنكه علم [وحي] برايشان نازل شد، آن هم از روي ستمگري و تجاوزگري، بيگمان پروردگارت در روز قيامت در ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داوري خواهد كرد.»
اولا داور نهايي حل اختلافات در آخرت خداوند است.
ثانيا: اختلاف مورد بحث هر دو آيه «اختلاف در دين» است.
ثالثا: قرآن كريم اينگونه اختلاف را مذمت كرده، در آية اول، آن را كار جاهلان بي خرد دانسته (الذين لايعلمون) ، در آيه دوم اين اختلاف را ناشي از «بغي» و تجاوزگري قلمداد كرده است.
رابعا: اين اختلاف مذموم در عين اطلاع از واقع رخ ميدهد (و هم يتلون الكتاب / من بعد ما جائهم العلم)
دسته دوم آيات : داوري در اختلافات قبل از دين و اختلاف در دين
۱- كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يعدي من يشاء الي صراط مستقيم (بقره ۲ / ۲۱۳)
«[در آغاز] مردم امت يگانهاي بودند، آنگاه خداوند پيامبران را مژده اور و هشداردهنده برانگيخت، و با آنان به حق كتاب [آسماني] فرستاد، تا در ميان مردم در آنچه اختلاف ميورزند، داوري كنند، و در آن اختلاف نكردند، مگر كساني كه [كتاب] به آنان داده شده بود، آن هم از روي ستمگري و تجاورگري [و] پس از آنكه برهانهاي روشن برايشان آمد، آنگاه خداوند به اراده خويش مؤمنان را به آن حق [و حقيقتي] كه ايشان در آن اختلاف داشتند رهنمون شد، و خداوند هركس را بخواهد به راه راست هدايت ميكند.»
اولا: آدميان در آغاز امتي واحد بودند. اين وحدت و يگانگي را ميتوان وحدت پيش ازتاريخ ناميد. چراكه تاريخ انساني با اختلافات بشري آغاز ميشود.
ثانيا: اختلافات بشري در جوامع انساني امري واقعي و طبيعي است. و ارادة تكويني خداوند به رفع آن تعلق نگرفته، بلكه خداوند با ارادةتشريعي و از طريق ارسال پيامبران در پي حل اين اختلافات است.
ثالثا: يكي از اهداف دين و ارسال پيامبران داوري در اختلافات مردم است. اين داوري با وضع احكام و قوانين و تثبيت ارزشهاي انساني از سوي خداوند ميسر است. اين هدف دربارة تمامي پيامبران عموميت دارد.
رابعا: دين كه با هدف رفع اختلافات بشري وضع شده بود، خود باعث اختلاف مي شود، و اين اختلاف غير از اختلافي است كه دين بخاطر رفع آن توسط پيامبران نازل شده بود.
خامسا: منشأ اين اختلاف دوم (اختلاف در دين) ظلم و بغي است، چراكه بعد از اطلاع كافي از متن دين چنين اختلافي رخ ميدهد.
سادسا: شناخت حق در اختلاف دوم تنها به هدايت خاص الهي ميسر است. مؤمنان واقعي مشمول هدايت و شناخت حق در اختلاف دوم هستند.
اين مضمون در آيات يونس ۱۰/۱۹ ؤ آل عمران ۳/۱۹ؤ شوري، ۴۲ ۸ و ۱۰ و ۱۴ نيز به چشم ميخورد.
دسته سوم آيات: وظيفة داوري پيامبران در اختلافات مردم
۱- يا داود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بمانسوا يوم الحساب (ص ۳۸ / ۲۶)
«اي داود، ما ترا در روي زمين خليفه [خود] برگماشتهايم، پس در ميان مردم به حق داوري كن، و از هوي و هوس پيروي مكن، كه ترا از راه خدا گمراه كند،بيگمان كساني كه از راه خدا گمراه ميشوند عذابي سخت و سنگين در پيش دارند، چراكه روز حساب را فراموش كردهاند.»
داوري براساس حق وظيفه داود پيامبر تعيين شده است.
۲- انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما ارائك الله و لاتكنن للخائنين خصيما (نساء ۴/۱۰۵)
«ما كتاب آسماني را به راستي و درستي بر تو نازل كرديم تا (برمبناي آن و) به مدد آنچه خداوند به تو بازنموده است، بين مردم داوري كني، و مدافع خيانت پيشگان مباش.»
اولا: هدف از انزال كتب آسماني داوري پيامبران بين مردم است.
ثانيا: مبناي داوري پيامبران كتاب خدا و تعليمات الهي به پيامبران در تبيين كتاب است.
۳- و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه و هدي و رحمه لقوم يومنون (نحل ۱۶/ ۶۴)
«و قرآن را جز براي اين برتو فرو نفرستاديم كه [حقيقت] آنچه را اختلاف دارند، برايشان روشن كني، و بر اي آنكه اهل ايمان رهنمود و رحمت باشد، در آية فوق هدف از انزال كتاب،تبييين امور مورد اختلاف، هدايت و رحمت مؤمنان ذكر شده است. اين تبيين مقدمه لازم داوري پيامبران است.
۴- و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون
و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه فاحكم بينهم بما انزل الله و لاتتبع اهدائهم عما جاوك من الحق لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا و لو شاء الله لجعلكم امه واحده و لكن ليبلوكم في ما ايتكم فاستبقوا الخيرات الي الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون.
و ان احكم بينهم بما انزل الله و لاتتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك فان تولوا فاعلم انما يريد الله ان يحسبهم ببعض ذنوبهم و ان كثيرا من الناس لفاسقون
افهكم الجاهليه يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون. (مائده ۵ / ۵۰-۴۷)
«و بايد كه اهل انجيل بر وفق آنچه در آن هست حكم كنند، و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كرده است، حكم نكنند نافرمانند. و كتاب آسماني [قرآن] را به راستي و درستي بر تو نازل كرديم كه همخوان با كتابهاي آسماني پيشين و حاكم بر آنهاست، پس در ميان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل كرده است،داوري كن و بجاي حق و حقيتقي كه بر تو نازل شده از هوي و هوس آنان پيروي مكن. براي هريك از شما راه و روش معيني داشتهايم و اگر خداوند ميخواست شما را امت يگانهاي قرار ميداد، ولي [چنين كرد] تاشما را در آنچه به شما بخشيده است بيازمايد. پس به انجام خيرات بشتابيد. بازگشت همگي شما بسوي خداست، آنگاه شما را به [حقيقت] آنچه اختلاف داشتيد، آگاه خواهد ساخت.
و در ميان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل كرده است،داوري كن و از هوي و هوس آنان پيروي مكن و از آنان برحذر باش، مبادا كه ترا از بعضي از آنچه خداوند برتو نازل كرده است غافل كنند، و اگر رويگردان شدند بدان كه خداوند ميخواهد كه آنان را به كيفر بعضي از گناانشان دچار كند و بسياري از مردم نافرمانند.
آيا حكم عهد جاهليت را ميپسندند؟ و براي اهل يقين داوري چه كسي بهتر از خداوند است؟»
اولا: هر دينداري ميبايد به آنچه خدا برايشان نازل كرده حكم كند، اهل انجيل به انجيل، اهل تورات به تورات و اهل قرآن به قرآن.
ثانيا: وظيفه پيامبر داوري بر اساس احكام الهي است. پيامبران حق ندارند به اميال و هوسهاي مردم عمل كنند. واضح است در مواردي كه حكم الهي نازل شده، رها كردن آن و عمل به رأي مردم شرعا مردود است. ديندار هرگز حكم الهي را بر رأي خود مقدم نميكند.
ثالثا: اختلاف در جوامع انساني امري طبيعي و واقعي است. خدا نخواسته كه همگان يكسان بينديشند. اين اختلاف آزمون الهي است تا مردم براساس تعاليم خداوند به حق دست يابند.
رابعا: مردم در قيامت در محضر داوري نهايي خداوند حق را در امور اختلافي مشاهده خواهند كرد.
خامسا: زير پاگذاشتن رأي قضايي پيامبر يعني نقض احكام الهي باعث فسق است، معصيت محسوب ميشود و عذاب اخروي در پي دارد.
۵- لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوي عزيز (حديد ۵۷ / ۲۵)
«به راستي ما پيامبران را همراه با پديدههاي روشنگر فرستاديم و همراه آنان كتاب آسماني و ميزان فروفرستاديم. تا مردم به دادگري برخيزند، و آهن را پديد آورديم كه در آن [مايه] صلابت است و نيز سودهايي براي مردم، تا سرانجام خداوند معلوم بدارد كه چه كسي در نهان [جانب] او پيامبرانش را ياري ميدهد، بيگمان خداوند نيرومند پيروزمند است.»
اولا: پيامبران با كتاب و ميزان نازل شدهاند، ميزاني سنجة داوري است.
ثانيا: هدف از ارسال پيامبران و انزال كتاب، اين است كه مردم براساس تعاليم الهي پيامبران خود قسط را برپا دارند. اقامه قسط توسط مردم صورت ميگيرد. ناس فاعل يقوم است نه مفعول آن. نفرمود تا پيامبران مردم را به قسط وادارند، بلكه فرمود تا مردم به قسط قيام كنند. مؤمنان بر مبناي تعاليم ديني عدالت را در جامعه برپا ميدارند.
ثالثا: پيامبران با كتاب و ميزان آمدهاند. پيامبران با آهن و سلاح نيامدهاند. نفرمود: «انزلنا معهم الكتاب و الميزان و الحديد.» نفرمود: «انزلنا معهم الحديد» ، بلكه فرمود، «انزلنا الحديد» پديد آوردن آهن و ساختن اسلحه از آن بيشك در دفع متجاوزان مفيد است. مؤمنان در جهاد دفاعي به آهن و سلاح نيازمندند. اما هيچ پيامبري با سلاح و زور مردم را به دين دعوت نكرد. مردم مانعان از اقامه قسط را در صورت لزوم با حديد و سلاح بركنار ميكنند. اما ايمان هرگز با حديد و سلاح در قلب كسي ايجاد نميشود.
دسته چهارم آيات: وظيفه مومنان پيروي و رضايت از داوري پيامبران است.
۱- و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعناثم يتولي فريق منهم من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤمنين
و اذا دعوا الي الله و روسله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون
و ان يكن لهم الحق يأتوا اليه مذعنين
افي قلوبهم مرض ام ارتابوا ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله بل اولئك هم الظالمون
انما كان قول المؤمنين اذا دعوا الي الله و روسله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون (نور ۲۴/ ۵۲-۴۷)
«و ميگويند به خداوند و پيامبر ايمان آورديم و فرمان ميبريم و سپس گروهي از آنان بعد از اين روي ميگردانند و اينان مؤمن نيستند. و چون بسوي خداوند و پيامبرش خوانده شوند كه [پيامبر] در ميان آنان داوري كند،آنگاه است كه گروهي از آنان رويگردان ميشوند. و اگر حق با آنان باشد [شتابان] با اطاعت و تسليم نزد او آيند. آيا در دلهايشان بيماري است ، يا شك و شبهه دارند، يا ميترسند كه خداوند و پيامبر او بر آنان ستم روا دارند. نه بلكه ايشان ستم پيشهاند. سخن مؤمنان چون به سوي خداوند و پيامبرش خوانده شوند كه در ميان ايشان داوري كند، اين است كه ميگويند شنيديم و فرمان ميبريم و اينان اند كه رستگارانندو هركس كه از خدا و رسولش اطاعت كند و از خداوند بترسد و از او پروا داشته باشد، اينان كه كاميابند.»
پيامبر پيروانش را به سوي خود فراميخواند تا بينشان داوري كند، مسلمانان دو دسته ميشوند، گروهي عليرغم ادعاي ايمان به خدا ورسول و اطاعت اعراض ميكنند و به داوري پيامبر وقعي نمينهند ، تنها زماني به اين داوري پيامبرانه تن ميدهند كه حق به جانب ايشان داده شود. اينان در واقع ايمان ندارند، بيمار دل و ستمكارند. اما مؤمنان از داوري پيامبر استقبال ميكنند، رأي او را بجان ميخرند و پيروي ميكنند. رستگاري در گرو پيري از خدا و پيامبر است. تقوي جز اين نيست.
براساس آيات فوق اولا: پيامبران نيز ممكن است مردم را به داوري دعوت كنند،همچنان كه مردم نيز ممكن است از پيامبران بخواهند بينشان داوري كنند.
ثانيا: پيامبران مردم را به پذيرش حكم قضايي خود مجبور نميكنند. ايمان ديني مؤمنان را ملزم به پيروي ميكند. لذا گروهي نميپذيرند خداوند آنان را غيرمؤمن، ظالم و بيماردلي خطاب كرده. اما لزوما مجازات دنيوي براي آنان پيش بيني نشده است. آنان معصيت كردهاند و در آخرت عقاب ميشوند.
۲- يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تأويلا
الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به ويريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا. (نساء ۴ / ۶۰-۵۹)
« اي مؤمنان از خداوند و پيامبر و اولوالامر تان اطاعت كنيد و اگر به خداوند و روز بازپسين ايمان داريد، هرگاه در امري اختلاف داشتيد پس آن را به خدا و پيامبر عرضه داريد كه اين بهتر و نيك انجام تر است. آيا داستان كساني كه گمان كردند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان دارند، ندانستهاي كه مي÷واهند به طاغوت داوري برند، و حال آنكه به آنان دستور داده شده است كه به آنان كفر بورزند و شيطان ميخواهد آنان را به گـمراهي دور و درازي بكشاند.»
اولا: اطاعت مؤمنان از خدا و رسول و اولوالامر مقدمه لزوم رد امور اختلافي به خدا و پيامبر است. مؤمنان هرگز داوري را به نزد طاغوت نميبنرد.آنان جز خدا و پيامبر را داور نميدانند.
ثانيا: در آيه دوبار از لفظ «اطيعوا» استفاده شده است. اطاعت از خداوند و اطاعت از پيامبر و اولوالامر. اطاعت از خداوند، اطاعت از وحي الهي است كه به پيامبر نازل شده است. اطاعت از پيامبر پيروي از دو امر اوست: يكي آنچه پيامبر در تبيين وحي به مردم ميگويد، و ديگري آنچه در حكومت و قضاوت به آن رأي ميدهد. پيامبر در اوامر قسم دوم ملزم به مشاوره شده است.
ثالثا: اولوالامر (صاحبان فرمان) نصيبي از وحي ندارند(به آنان وحي نميشود) هر چند در اوامري كه صادر ميكنند ميبايد اطاعت شوند همانند اطاعت از پيامبر. اما عليرغم لزوم اطاعت از اولوالامر مرجع داوري در اختلافات مؤمنان خدا و پيامبر يا به زبان دقيق تر كتاب خدا و سنت رسول الله است، نه اولي اوالامر. اولوالامر نيز براساس كتاب و سنت ميبايد حكم كند، خود ايشان مرجع داوري دين نيستند. بنابراين واضح است كه اولوالامر نميتوانند حكم جديد ديني تشريع كنند، نميتوانند احكام ثابت موجود در كتاب خدا يا سنت پيامبر را نسخ كنند. شأن آنان يافتن حكم خدا و رسول در امور ديني است. بنابراين در ذيل آيه «فان تنازعتم في شيء مزدوه الي الله و الرسول» اولي الامر ذكر نشده است.
رابعا: اطاعت مورد نظر آيه شريفه اطاعت مطلقه است و به هيچ شرط و قيدي مقيد و مشروط نشده است. اطاعت مطلقه از پيامبر حكايت از آن دارد كه پيامبر در مخالفت با حكم الهي امر و نهي نميكند وال،ا امر به اطاعت بي قيد و شرط از او تناقض ميشد و اطاعت مطلقه جز از مقام معصوم ممكن نيست.
همين استدلال در اولوالامر نيز جاري است. يعني از آنجا كه اطاعت از پيامبر مطلق است، اطاعت از اولوالامر نيز مطلق است. و در آيات قرآني مقيدي براي اين اطلاق يافت نميشود. تا مثلا گـفته شود از «اولوالامر اطاعت كنيد اگر امر به معصيت نكرد و الا در خطا و معصيت از او اطاعت نكنيد.» با اينكه خداوند اطاعت از پدر و مادر را مقيد به عدم امر به شرك از جانب ايشان كرده (عنكبوت ۲۹/۸) اگر مراد از اولوالامر عالمان يا اميران بود، لازم بود حتما به عدم امر به معصيت مقيد شود. لازمه اين استدلال عصمت اولوالامر همانند عصمت پيامبر است.
به اجماع كليه مفسران شيعه اولي الامر قرآني ائمه معصومين (ع) هستند. فارغ از اين اجماع، دو دليل بر انحصار اولي الامر قرآني در معصومين از سوي مفسران شيعه اقامه شده است.
دليل اول: برهان عقلي، آنچنان كه گذشت اطاعت اولي الامر در آيه هم عرض اطاعت رسول الله (ص) است. اطاعت در آيه مطلق است و مقيد به هيچ قيد و شرطي نيست، بلكه اين اطلاق اباء از تقليد دارد. لازمة اطاعت مطلقه عصمت اولوالامر است. اطاعت مطلقه از غيرمعصوم جايز نيست. امر به اطاعت مطلقه از جايز الخطاء قبيح است. اين استدلال محكم عقلي در بزرگترين تفاسير شيعه يعني تبيان شيخ طوسي، مجمع البيان طبرسي و قوي تر و صريح تر از همه در تفسير الميزان ذكر شده است.
دليل دوم: روايات مستفيضه درباره اينكه اولي الامر منحصر در ائمه اطهار (ع) است. شيخ طوسي در تبيان نوشته است. «مفسران در تفسير اولوالامر دو قول گفتهاند: امراء و علماء. اصحاب ما از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل كردهاند كه مراد ، ائمه آل محمد (ص) است و همين است كه خداوند اطاعت آنان را باطلاق همانند طاعت رسولش و طاعت خودش لازم شمرده است. و طاعت هيچ كس جز كسي كه معصوم و مصون از خطا باشد جايز نيست، امرا و علما چنين شأني ندارند و چنين طاعتي از ائمه واجب است كه ادله برعصمت و طهارت آنان قائم است و بعيد است كه مراد علما باشد، زيرا فرموده است اولوالامر آن و علما صاحب امر نيستند.»
مفسران اهل سنت اولوالامر را علما يا امرا و برخي امراي عادل معني كردهاند.
۳- فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.
(نساء۴/ ۶۵(
«چنين نيست و سوگند به پروردگارت كه ايمان نياوردهاند مگر آنكه در اختلافي كه دارند ترا داور خود كنند، آنگاه در آنچه داوري كردي هيچ دلتنگـي در خود نيابند و [به حكم تو] گردن بگذارند.»
ايمان واقعي سه شرط دارد:
اول : در اختلافات پيامبر را داور قرار دادن.
دوم: تسليم رأي قضايي پيامبر شدن در عمل.
سوم: رضايت قلبي از رأي پيامبر و عدم دلتنگي حتي اگر رأي برخلاف فرد باشد.
واضح است كه چنين شرايط در مورد هيچ انسان ديگري جز پيامبر قابل تطبيق نيست.
۴- و ما كان لمؤمن و لامؤمنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا. (احزاب ۳۳./ ۳۶)
«هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و پيامبرش امري را مقرر دارند، آنان را در كارشان اختيار [و چون و چرايي] باشد و هركس از [امر] خداوند و پيامبر او سرپيچي كند در گمراهي آشكاري افتاده است.»
اولا: مؤمنان مجاز نيستند پس از صدور حكم خدا و پيامبر، رأيي متفاوت با رأي خدا و رسول اختيار كنند.
ثانيا: اگر فردي از عمل به حكم قضايي پيامبر تخلف كرد، گمراه شده، ايمان را نقض كرده، نه اينكه او را به اجبار به تبعيت واميدارند. لزوما مجازات دنيوي براي متخلف پيش بيني نشده ، هرچند معصيت رخ داد و مجازات شديد اخروي دارد.
قاعده هفدهم: پيامبران الگوي زندگي مؤمنانهاند.
براي رشد و ارتقاء و تكامل وجود الگوي عيني لازم است. الگوي آدميان مي بايد انساني باشد كه بتوان به او اقتدا كرد، به اعمال او تأسي كرد، اخلاق او را سرمشق قرار داد، جا پاي او نهاد، مثل او خداپسند و سعادتمند شد. قرآن كريم پيامبران را اسوة زندگي مؤمنانه معرفي كرده و از مردم دعوت كرده، خود را مانند او بسازند و زندگي خود را به تبعيت از او سامان دهند،تا به حيات طيبه دست يابند.
۱- قدكانت لكم اسوه حسنه في ابراههيم و الذين معه…. لقد كان لكم فيهم اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و من يقول فان الله هو الغني الحميد (ممتحنه ۶۰ / ۴ و ۶)
«براي شما در ابراهيم و همراهان سرمشق خوبي است … به راستي براي شما در ايشان سرمشقي نيكوست. براي كسي كه به خداوند و روز جزا اميد داشته باشد و هركس روي برتابد، [بداند كه] خداوند بي نياز ستوده است.»
اولا: ابراهيم و ابراهيميان الگوي موحدان هستند.
ثانيا: تأسي و اقتدا به ابراهيم شرط لازم ايمان به مبدأ و معاد است.
ثالثا: انكه از اين الگوي عمل چشم ميپوشد در دنيا مجازات نميشود، او زيان ميكند و خدا را چه باك، او بي نياز است.
۲- لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا (احزاب ۳۳ /۲۱)
«به راستي براي شما و براي كسي كه به خداوند و روز بازپسين اميد دارد، و خداوند را بسيار ياد ميكند، در پيامبر خدا سرمشق نيكويي است.»
اولا: حضرت محمد (ص) اسوه و الگوي زندگي مؤمنانه است.
ثانيا: آنان كه اميد به خدا، آخرت دارند و فراوان به ياد خدا هستند، به پيامبر خدا تأسي ميكنند.
كسي به پيامبر تأسي كرده است كه همانند او اخلاص . پرواي الهي داشته باشد، همانند او صاحب اخلاق نيكو باشد، همانند او پيرو اوامر و نواهي الهي باشد و همانند او عاشق هدايت مردم باشد.