سياست فاطمي ، سياست علوي [۱]
خوشوقتم كه در اين محفل معنوي تحت نام مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها توفيق سخن گفتن نصيبم شده است . اين كه خواهران و برادران دانشجو در سيره اهل بيت (ع) الگوي زندگي مي جويند و جهت تحقيق و مطالعه در اين زمينه سمينار برگزار مي كنند جاي شكر دارد. درباره حضرت زهرا(س ) فراوان سخن گفته شده ، اما در برخي از ابعاد زندگي اين بانوي اول جهان اسلام به نظرم هنوز حق مطلب ادا نشده است . رسم شده كه غالبا فاطمه زهرا(س ) را به عنوان الگوي زنان معرفي كنيم .
اگرچه اقتداي زنان مسلمان به دختر گرامي پيامبر(ص ) بسي افتخار است ، اما اقتداي به فاطمه (س ) را به جامعه زنان منحصركردن ، جفاي به فاطمه است . حيات پربار زهراي مرضيه آكنده از مسائلي فراتر از مسائل خاص زنانه است . مسائل بانوان بخشي از ابعاد حياتي اوست . نه علي مختص مردان است و نه فاطمه مختص زنان .
اوليا الهي الگوي انسانيتند و انسانيت فراتر از جنسيت است . در زندگي اين زن ، تعاليمي است كه براي همگان ، چه مرد و چه زن آموزنده است .
معمولا سياست را فعلي مردانه مي دانند. در همه جاي دنيا، چه امروز و چه در گذشته غالب سياستمداران را مردان تشكيل مي داده اند و مي دهند، و غالبا بانوان در صحنه سياسي نقش درجه اول ايفا نكرده اند.
من امروز مي خواهم از «سياست فاطمي » سخن بگويم ، از نقش خاص حضرت زهرا(س ) در صحنه سياسي عصر دشوار پس از رحلت رسول خدا(ص ) پرده بردارم و نشان دهم كه فاطمه (س ) نه تنها در عرصه سياست موثر و نافذ بوده بلكه او صاحب يك سبك سياسي مختص به خود است ، كه از اين سبك خاص مي توان به «سياست فاطمي » تعبير كرد. مي خواهم اثبات كنم كه بيش از آنكه زنان درس آموز اين سبك و روش بايد باشند، مردان بيشتر نيازمند آشنايي با اين مكتب سياسي هستند. ابعاد «سياست فاطمي » آن گاه به درستي درك مي شود كه با شيوه ديگر سياسي آن عصر مقايسه شود. يعني با سبك و روش علي (ع) در سياست ، يعني با «سياست علوي » به شكل تطبيقي و مقارن مطالعه شود.
عنوان بحث را «سياست فاطمي ، سياست علوي » نهادم . اين بحث از جمله مباحث فلسفه سياسي اسلام است . اين بحث را بيش از آنكه از وجهه تاريخي مورد مطالعه قرار دهيم ، مي بايد جهت استخراج قواعد سياسي آن مورد بررسي قرار داد. به عبارت ديگر مي كوشيم كه از نحوه مواجهه فاطمه زهرا و علي مرتضي با مسائل سياسي صدر اسلام توشه لازم براي مواجهه پيروان آنها با مسائل سياسي ديگر اعصار به دست آوريم .بي شك آنان كه از پيامبر(ص ) و ائمه (ع) به تصويري فوق انساني اكتفا كرده اند و از جنبه بشري اين اوليا الهي غفلت كرده اند، بحث از شيوه هاي مختلف سياسي آنان را برنمي تابند. به ياد داشته باشيم اگر جنبه بشري پيامبران و امامان را درنظر نگيريم ، امكان اقتدا و امكان اسوه بودن آنان را نفي كرده ايم . سياست ، فعلي انساني است كه البته مي تواند داراي جهت الهي و روش ديني باشد. سياست علم بكارگيري و مواجهه با «قدرت » است .
اوليا دين ما نيز به شيوه خاص خود با قدرت مواجه شدند يا آن را بكار گرفتند. ما در پي كشف و آشنايي با اين شيوه هستيم . چه ضوابط، قواعد و اصولي در اين بكارگيري و مواجهه نهفته است در سياست اوليا الهي دو جنبه را نبايد از نظر دور داشت : يكي اصول و بنيادهاي ثابت الهي كه در سياست همگي ايشان مشترك است ، ديگري شرائط متغير زماني مكاني . با عنايت به شرائط متفاوت مي توان منتظر موضعگيري هاي مختلف از سوي دو ولي الهي باشيم .
بنابراين با اين كه حضرات معصومين (ع) «كلهم نور واحد» اما شرائط زماني مكاني همه آنها يكسان نبوده است تا مواضع سياسي آنها لزوما يكسان باشد. يكي از واضحترين موارد تفاوت شرائط را مي توان در دوران امام حسن مجتبي (ع) و امام حسين سيدالشهدا(ع) مشاهده كرد. بي شبك مواجهه با معاويه رياكار با مواجهه با يزيد جاهرالفسق متفاوت است . لذا «سياست حسني » كه در قالب صلح و نرمشي احتياط آميز بروز مي كند با «سياست حسيني » كه در قالب نبردي خونين جلوه گري مي كند دو سيماي مختلف سياستهاي اوليا الهي را نشان مي دهند. چه بسا اگر امام مجتبي (ع) در شرائط برادرش قرار مي گرفت ، همان مي كرد كه امام حسين (ع) انجام داد و بالعكس . اما بالاخره از اين نكته نمي توان غافل بود كه سبطين دو موضعگيري متفاوت سياسي از خود بيادگار گذاشته اند، كه هريك در جاي خود صحيح و در شرائط مشابه قابل اقتدا و تاسي است .
علي رغم اين كه درباره سياست هاي حسني و حسيني و مقايسه آنها با يكديگر فراوان سخن گفته شده ، اما اولا درباره سياست فاطمي اصولا كمتر سخن گفته شده و ثانيا كمتر به مقايسه سياست فاطمي و سياست علوي اقدام شده است .
فرضيه من در اين بحث اين است كه علي رغم وحدت شرائط زماني ، مكاني امام علي (ع) و حضرت زهرا(س ) در مدينه سال يازدهم هجري بواسطه تفاوت جايگاه ، شخصيت و موقعيت اين دو ولي الهي ما شاهد دو موضعگيري سياسي متفاوت در مسائل و رخدادهاي بعد از رحلت رسول اكرم (ص ) هستيم .
در اين بحث مي كوشيم ضوابط حاكم بر سياست فاطمي را استخراج كنم . سياست علوي را به دو بخش مواجهه با قدرت و بكارگيري قدرت تقسيم كرده ، پس از استخراج ضوابط حاكم بر هر دو بخش سياست علوي ، سياست فاطمي را با سياست علوي در بخش مواجهه با قدرت مقايسه مي كنم .
كوشش مي كنم تا راز تفاوت اين دو سياست را از لابلاي متون تاريخي ارائه نمايم .اميدوارم اين گونه تاملات در سيره اهل بيت (ع) قدمي در تعميق معارف ديني و تقريب مواضعمان به ضوابط اسلامي به حساب آيد.
فاطمه زهرا(ص ) دختر و نورچشم و پاره جگر رسول خدا(ص ) است . از همه كس به پيامبر نزديك تر است و از همه به احوال و مواضع پيامبر آشناتر، و پيامبر بارها به منزلت و قدر فاطمه تصريح كرده است و به همگان نشان داد كه فاطمه در چشم او بيش از يك فرزند است ، او تربيت شده دامان پيامبر و انساني بر مدار و محور محمد(ص ) است ، او عصاره وجود و تلخيص هستي احمد است . در ميان آدميان تنها يكي است كه در برخي از اين صفات به فاطمه نزديك است و او كسي جز علي (ع) نيست . دو انسان پيامبرپسند، آنان كه شخصيت و هويتشان بر طراز پيامبر شكل گرفته است .اين دو معطر به عطر دل انگيز نبوي اند و تجسم تعاليم الهي اويند. و آنان كه راه پيامبر خدا مي جويند، چاره اي ندارند جز اين كه به علي و فاطمه اقتدا كنند، اميرالمومنين و زهراي مرضيه معالم سعادتمند، نشانه هاي صراط مستقيمند.
روز ۲۸ صفر سال 11 بزرگترين فاجعه تاريخ اسلام اتفاق افتاد. وجود مقدس حضرت ختمي مرتبت (ص ) از عالم خاك به افلاك رخت بركشيد و جهان اسلام را به سوگ ابدي خود نشاند. او لنگر رحمت بود، و با رحلت دردناك او طوفان بلا بود كه پي درپي لرزه بر اركان جامعه اسلامي مي انداخت . بدن بي جان پيامبر در خانه بر زمين است . بني هاشم مشغول غسل و كفن و تجهيز آن وجود مطهر هستند. ساعتها قبل قدرت طلبان كه احساس كرده بودند اين مرض ، مرض موت پيامبر است ، محمد را رها كرده بودند و براي تقسيم ميراث معنوي او از هم سبقت مي گرفتند،هيچيك از آنان نگذاشتند لحظه اي از آنان فوت شود، مبادا سرنوشت قدرت بدون حضور آنان رقم بخورد. در سقيفه قدرت شاخص ترين مسلمانان و نزديك ترين ياران پيامبر غايب بودند. يعني نه علي بن ابي طالب حاضر بود، نه سلمان فارسي ، ابوذر غفاري ، مقداد، عمار ياسر و حذيفه و عباس . اين غائبان سرشناس همگي در كنار بني هاشم مشغول آخرين وداع با پيامبر بودند. در سقيفه قدرت كسي سفارش پيامبر(ص ) را برزبان نياورد. سران مهاجران و انصار بيش از آنكه دغدغه عمل به وصاياي رسول مكرم داشته باشند نگران موقعيت شخصي خود بودند. در فاصله اي كوتاه شش نفراز اهل حل و عقد در غياب بني هاشم و اصحاب كبار، ابوبكربن ابي قحافه را به عنوان خليفه پيامبر تعيين كردند. عمربن خطاب كه در اين تعيين نقشي بسزا دارد بهتر از هركسي مي داند كه بدون بيعت اصحاب اين تعيين رسميت نمي يابد، لذا براي اخذ بيعت جديت مي ورزد. ارزش و اعتبار بيعت در انجام اختياري آن است . جوي سنگين ايجاد مي شود، جو رعب و وحشت ، مهم اين است كه از سران مهاجرين و انصار بيعت گرفته شود، چه به اختيار، چه به اجبار. دوتن از علماي بزرگ اهل سنت يعني ابن عبدربه در عقدالفريد و بلاذري در انساب الاشراف در زمينه نحوه بيعت گرفتن براي خليفه اول نكات ارزشمندي را ثبت كرده اند، بويژه اين كه چگونه به در خانه فاطمه زهرا(س ) مي روند و با چه شيوه اي از علي بن ابي طالب بيعت مي گيرند. «اگر براي بيعت با خليفه پيامبر به مسجد نيائيد، خانه را با ساكنانش آتش خواهم زد، مگر آنكه شما نيز آنچه مسلمانان پذيرفته اند بپذيريد». فاطمه با ناباوري مي پرسد: «عمر، مي خواهي خانه ما را آتش بزني » پاسخ مي شنود: «آري »[۲]. اين وقايع همه در برابر نگاه تيز فاطمه (س ) اتفاق افتاد. چه دردناك است . او به ياد مي آورد كه پيامبر درباره مسائل بعد از خود چه فرمود، آن جمعيت انبوه از مهاجرين و انصار در غديرخم مگر نشنيدند پدرم چه گفت مگر از آن تاريخ بيش از سه ماه گذشته است آن روز ۱۸ ذيحجه سال دهم هجرت ، حجه الوداع و امروز ۲۸ صفر سال يازدهم . آه اين مردم چه فراموشكارند. چگونه از ياد برده اند كه امامت و ولايت علي بن ابي طالب را پيامبر(ص ) تثبيت فرمود. اگر توصيه هاي نبوي را از ياد برده اند، چگونه فضايل علي (ع) را انكار مي كنند، مگر حيدر كرار فارغ از نصب الهي و معرفي نبوي در ميان همه مهاجرين و انصار به اسبقيت در اسلام ، به افضليت و اعلميت ، به شجاعت و تدبير در بالاترين حد ممكن انساني همچون نگيني نمي درخشد چگونه اهل حل و عقد چشم بر اين همه فضيلت فرو بسته اند، و حتي از او نمي پرسند بعد از پيامبر چگونه بايد جامعه را اداره كرد در قلب زهراي مرضيه كه به وسعت يك اقيانوس است ، در كنار غم بي پايان از دست دادن پدري
همچون محمد(ص )، غم جانكاه ديگري لانه مي كند، غم انحراف زودهنگام نهضت نبوي ، غم ارتجاع. اشتباه نكنيد، غم زهرا(س ) فراتر از مرگ پدر و غصب حق همسر است . اين دو نيز واقعا دردناك است . اما بايد فاطمه باشي تا بتواني اين دو غم را توامان تحمل كني . محمدبن عبدالله (ص ) گل سرسبد آفرينش و مقصود خلقت و پيامبر خاتم از خاك پركشيد، و هركه او را بهتر بشناسد بيشتر غمگين است ، و چه كسي مي تواند بگويد بيش از فاطمه ، محمد را مي شناسد آنها كه عظمت پيام اسلام را درك كرده اند، از عمق فاجعه اي كه پس از رحلت پيامبر اتفاق افتاده اند، خبر دارند، و چه كسي مي تواند ادعا كند كه بيشتر از فاطمه اسلام را و پيام محمد را لمس كرده است فاطمه مي داند كه آن رود خروشان پيام جاويد محمدي را در چه حوضچه هاي حقيري به بند مي كشند. فاطمه بياد مي آورد و بغض سينه مهربانش را مي فشارد، يك دنيا غم بر او هجوم آورده است .مي گويند چرا فاطمه در جواني به ديار باقي پر كشيد مي گويند چرا او بيش از سه يا شش ماه پس از پدر دوام نياورد مگر نمي دانند فاطمه در آن چندماه پس از پدر چه كشيد مگر اسلام عزيزترين ميراث پدرش نبود مگر شايسته تر از علي براي پاسداري از اسلام عزيز و ادامه راه پيامبر يافت
مي شد اكنون وصاياي پيامبر زير پا گذاشته شده ، علي كه مي بايست زمامدار و راهبر اين امت باشد، خار در چشم و استخوان در گلو خانه نشين است .
آنكه بيشتر مي داند، بيشتر درد مي كشد، بيشتر غم مي خورد. و فاطمه بيش از همه اسلام و پيامبر و علي را مي شناسد، فاطمه بهتر از همگان آنها را كه برمسند پيامبر تكيه زده اند مي شناسد، فاطمه هم عايشه را مي شناسد و هم پدر عايشه را، فاطمه هم حفصه را مي شناسد هم پدر حفصه را، آن هم از زاويه چشم پيامبر. او بهتر از همه مي داند كه بر امت اسلام چه مي رود. آري او عمق فاجعه را درك كرده است . لذا چون شمع مي سوزد، از صفر تاجمادي ، صحنه سياست ورزي فاطمه است . ۷۵ روز (از ۲۸ صفر تا ۱۳ جمادي الاولي ) يا ۹۵ روز (از۲۸ صفر تا ۳ جمادي الثاني ) مشكل جامعه صدر اسلام و همه جوامعي كه انقلاب در آنها رخ داده است غفلت نخبگان از اصول انقلاب است ، و نه غفلت توده هاي مردم . توده هاي مردم همواره چشمشان به دست و زبان نخبگان وخواص جامعه است آن گاه كه خواص سكوت مي كنند و باسكوت خود در موضعي كه از آنان انتظار اعتراض و اصلاح است امري را تاييد مي كنند، عوام جز اطاعت و سلوك بر مذهب مسلط زمانه كاري نخواهند كرد. وقتي مردم ديدند پدر همسر پيامبر و يار غار او از سوي جمعي به خلافت رسول الله معرفي شد، و پدر ديگر همسر پيامبر نيز از مويدين متعصب اين تعيين است و سران مهاجرين و انصار نيز يا اين امر را تاييد مي كنند يا اعتراض نمي كنند، مي پندارند حتما حق و مصلحت همين است كه انجام شده است .
گروه سقيفه كه روحيه مردم را بهتر از هركس درك كرده از دو امر غفلت نمي كند يكي سرعت و ديگري ارعاب و تهديد. قبل از دفن جنازه مطهر پيامبر كانديداي خود را معرفي مي كند و در شرايطي كه جامعه در بهت از دست دادن پيامبر است جوي سنگين ايجاد مي كند كه كسي ياراي مخالفت نداشته باشد. جامعه بايد در برابر عمل انجام شده قرار گيرد. بي شك بسياري از بزرگان براي دامن زدن به اختلاف و كمك به رشد اسلام نيز سكوت خواهند كرد، ديگران را با ارعاب مي توان ساكت كرد. مهمترين رقيب ، بني هاشم و شخص علي بن ابي طالب است . واضح است كه علي (ع) همچون زهرا(س ) بهتر از همگان هم اسلام را مي شناخت ، هم پيامبر را و هم از عمق انحرافي كه در حال شكل گرفتن بودن مطلع بود اما اگر علي اعتراض مي كرد، از آنجا كه خود نامزد بني هاشم و از آن مهمتر منصوب پيامبر بود، متهم به قدرت طلبي مي شد، متهم مي شد كه براي گرفتن حق خود اقدام كرده است و نهال اسلام آن روز نورس تر از آن بود كه تحمل نزاع در آن سطح را داشته باشد. لذاعلي (ع) مي بايد براي حفظ وحدت ، براي رشد و تقويت اسلام جوان ، سكوت كند، علي براي عزت دين پيامبر مي بايد خانه نشين شود. در اين مهم بني هاشم و دوستان علي نيز شريكند، اگر يكي از اين اقليت ناراضي اقدام كند، جنگ داخلي و خنده زهرآگين كفار و معاندان رخ مي دهد، حزب علي خشمگين و ناراضي براي حفظ اساس اسلام چاره اي جز سكوت ندارد. در آن چندماه آغاز خلافت ، در آن فضاي سنگين كه صالحان ناراضي ، به اقتداي مولايشان استخوان در گلو و خار در چشم سكوت كرده اند، اما كسي هست كه در عين درك موقعيت دشوار بني هاشم و علي ، احساس مي كند كه وظيفه اي ديگر برعهده دارد، وظيفه اي متفاوت با علي . او برخلاف علي سكوت نمي كند، او برخلاف علي بيعت نمي كند. او در آن سكوت مرگبار فرياد مي كند، اعتراض مي كند، خطبه مي خواند، به مسجد مي رود، نارضايتي خود را از آنچه پس از پيامبر حادث شده به صراحت و وضوح به مردم و سران مهاجرين و انصار اعلام مي كند، وصاياي از يادرفته پيامبر را به ياد همگان مي آورد، با شجاعت ، انحراف امت از خط نبوي را افشا مي كند، از ظلمي كه بر علي بن ابي طالب رفته است پرده برمي دارد. اين تك صداي غريب در آن مزارآباد مدينه بعد از رسول صداي كيست كه اين گونه جسورانه از مظلوم دفاع مي كند و ظالم را رسوا مي كند اين صداي بغض دار و مجروح صداي كيست كه احدي ياراي خاموش كردنش را ندارد آري اين صدا صداي فاطمه است ، مگر كس ديگري مي تواند باشد در فعاليت كوتاه سياسي حضرت زهرا دو مسئله برجسته است ، يكي مسئله به ظاهر اقتصادي فدك ، و ديگري اعتراض صريح و شفاف وي به خليفه اول در مسجدالنبي به طور علني و ادامه آن دربستر بيماري خطاب به بانوان مدينه .
اما مسئله اول ، فدك . فدك يك پارچه آبادي است ، يك ده بسيار سرسبز كه ساكنين آن با حمله نظامي يا جنگ تسليم مسلمانان نشده اند، بلكه خود، از سر رضا و رغبت با پيامبر آشتي كرده اند. بنا به فقه فريقين وقتي ملكي اين گونه به دست پيامبر رسيده باشد، ملك خالصه شخص محمدبن عبداللهاست ، و نه از جمله اموال بيت المال مسلمين تا از اين حاكم به حاكم بعدي برسد. لذا پس از پيامبر به ارث به وارثين وي مي رسد، هرچند فدك به ارث نيز نمي انجامد، زيرا پيامبر در زمان حيات خود درآمد اين مستغل را بين بني هاشم تقسيم مي كرد، رسيدگي به افراد مستمند و بي بضاعت و ازدواج جوانان . سپس آن را به دخترش فاطمه زهرا بخشيد. از بزرگان اهل سنت ابن كثير و سيوطي در تفسير الدرالمنثور بر هبه فدك به زهرا تصريح كرده اند.[۳]
لذا فدك ملك عنوان پيامبر نبود، بلكه ملك شخص او بود. اما نظر حاكميت اين نبود. به نظر خليفه اول دهكده فدك ملك شخصي نيست و نبايددر دست دختر پيامبر بماند، حاكم شرع به مقتضاي راي و اجتهاد خود نظر مي دهد كه آنچه به عنوان في در تصرف پيامبر بود، مربوط به بيت المال مسلمانان است و پس از او مي بايد در تصرف خليفه باشد و با صلاحديد او مصرف شود. خبر در مدينه به سرعت پخش شد: عاملان فاطمه توسط ماموران ابوبكر از فدك اخراج شدند. از فاطمه در فدك خلع يد شد.
حضرت زهرا براي احقاق حق و اعتراض نزد خليفه مي رود: «ابوبكر، چگونه است كه زنان و فرزندان تو وارث تواند، اما من از پدرم ارث نمي برم و تو وارث او شده اي . چرا سهم ما را از خيبر و فدك قطع كردي » ابوبكر مدعي مي شود كه از پيامبر شنيدم «من تا زنده ام در اين زمين يعني فدك تصرف خواهم كرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود». فاطمه اعتراض مي كند: «ابوبكر چه مي گويي ، پيامبر اين مزرعه را در زمان حياتش به من بخشيده است .» ابوبكر سخن فاطمه را نمي پذيرد، مي گويد: «شاهدي داري » و فاطمه علي بن ابيطالب و ام ايمن را معرفي مي كند. ابوبكر نمي پذيرد، چرا كه ام ايمن زن است و شهادت زني ديگر در كنار او يا مردي ديگر بجاي او لازم است .به لحاظ موازين شرعي فدك در تصرف و به اصطلاح فقهي در يد فاطمه زهرا بوده است .
يد اماره ملكيت است . اين از مسلمات فقه فريقين است . ابوبكر در اين نزاع مدعي عدم مالكيت است ، از واضحات شرع نبوي است كه «البينه علي المدعي »، اين ابوبكر است كه بايد بر ادعاي خود شاهد و بينه بياورد. ثانيا فاطمه بارها از سوي پيامبر علنا توثيق شده است ، تاييد فاطمه از سوي پيامبر بسيار فراتر از توثيق است ، پيامبر تنها در مورد يك نفر اعلام كرده كه رضاي او رضاي خدا و غضب او غضب الهي است ، اين را همه شنيده اند، ابوبكر نيز شنيده است ، اين كه خليفه سخن فاطمه را نمي پذيرد و از او تقاضاي شاهد مي كند بسيار عجيب است .ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد از علي بن فارقي از مدرسين بغداد پرسيدم : آيا فاطمه راست مي گفت پاسخ داد بله . پرسيدم : اگر راست مي گفت چرا فدك را به او بازنگردانيدند فارقي با لبخند جواب داد: «اگر آن روز فدك را به او مي داد، فردا خلافت شوهر خود را ادعا مي كرد و او هم نمي توانست سخن وي را نپذيرد، زيرا قبول كرده بود كه دختر پيامبر هرچه مي گويد راست است .» [۴]
يعني اين همانند الفبايي است كه اگر الفش را گفتي بايد تا ياي آن را بگويي . اگر استدلال زهراي مرضيه درباره فدك پذيرفته مي شد، مي بايد استدلال او در باب خلافت نيز مورد قبول قرار مي گرفت . آن گاه فردا علنا به مردم مي گويد كه پيامبر درباره رهبري پس از خود چه فرموده است . در اين صورت اساس خلافت او به هم خواهد خورد. پس نبايد بيان صادق فاطمه را بپذيرد.
آن گاه كه سياست و مصلحت سنجي هاي روزمره شاقول قضاوت يا ميزان دين شود، انحراف حتمي است .وقتي قدرت دنيوي ضمانت حقانيت و صحت قرار گيرد جز اين نبايد انتظاري داشت . اجتهاد در مقابل نص آغاز شد. سنت نبوي زيرپا گذاشته شد. حاكم پيشين نظري داشت ، حاكم بعدي نظري ديگر. مگر حاكم اختيار ندارد آنچه مصلحت مي بيند عمل كند پاسخ فاطمه منفي است : حاكم ديني مي بايد به سنت نبوي مقيد و متعهد باشد. در مقابل نص صريح نبوي اجتهاد حاكم معني ندارد. او حق ندارد ضوابط شرعي را زيرپا بگذارد. اعتراض فاطمه به غصب فدك ، اعتراض شخصي به از دست دادن اموال نبود. اعتراض سياسي به محاصره اقتصادي بني هاشم از سوي حاكميت وقت بود. فدك ده كوچكي نبود كه درآمد آن به حساب آن روز قابل چشم پوشي باشد. فدك پشتوانه اقتصادي اقليت صالح و معترض آن روز جهان اسلام بود. اولين قدم قدرت سياسي اين بود كه اين اقليت معترض بني هاشم كه در چشم و دل مردم صاحب منزلت و محل احترامند، به لحاظ مالي و بنيه اقتصادي در مضيقه قرار گيرند تا حاكميت از اعتراض سيايشان در امان بماند، تا تلاش براي معاش ، ديگر وقتي براي مبارزه و اصلاح باقي نگذارد.
بنابراين مبارزه براي بازپس گرفتن فدك يك مبارزه تمام عيار سياسي است كه پيش قراول آن يك زن است ، فاطمه .حكومت وقت سخن فاطمه را نپذيرفت ، اما تاريخ به نفع زهراي مرضيه راي داد و ارباب قدرت و غاصبان فدك را رسوا كرد. پس از ابوبكر، عثمان خليفه سوم آن را تيول مروان بن حكم كرد.[۵] به نقل ديگر معاويه آن را تيول مروان كرد.[۶] مروان همان ملعون و مطرود به لسان رسول الله. آري خلفاي رسول الله فدك را از دست فاطمه درآوردند و از عصر عثمان تا يك قرن فدك در تصرف امويان بود. عمربن عبدالعزيز اگرچه فدك را در مالكيت حكومت نگاه داشت اما عوايد آن را صرف نيازمندان بني هاشم مي كرد.[۷] مامون عباسي كه بنا به مطامع سياسي مي خواست امام رضا(ع) را وليعهد خود كند وقف نامه كاملي تنظيم كرد و در سال 210 هجري يعني در قرن بعد در فرماني رسمي فدك را به فرزندان فاطمه برگردانيد. در اين سند رسمي تصريح شده است : «واگذاري فدك به فاطمه در زمان رسول الله، امري آشكار و شناخته بوده است ، و خاندان پيامبر در آن اختلافي نداشته اند.»[۸]
و اما مسئله دوم : فاطمه تصميم مي گيرد كه شكايت خود از خليفه را در مسجد به افكار عمومي مسلمانان عرضه كند. براساس تعاليم نبوي مسلمانان موظفند مظلوم را ياري كنند و حق او را از ظالم بستانند. و مسجد آزادترين و منزه ترين جايي است كه مردم مي توانند دردهاي خود را در آن بيان كنند. خبر به زودي در مدينه منتشر مي شود. فاطمه دختر محمد در مسجد سخن مي گويد، همگان به مسجد مي شتابند. بزرگان مهاجران و انصار، ابوبكر و عمر همه در مسجد هستند، جز يك نفر. آري تنها علي بن ابي طالب در خانه است . چه دشوار است ، اين كدامين شرائط و جو مروت شكني است كه شجاعترين سردار جهان اسلام و فداكارترين شخصيت دين را اين گونه ناجوانمردانه خانه نشين كرده است فاطمه به مسجد مي رود تا درد فروخفته حيدر كرار را فرياد كند. براي كيان اسلام ، براي حفظ وحدت جامعه نوپايي كه پيامبر بنياد نهاد، علي سكوت كرده است ، سكوتي سخت و دشوار. زبان گوياي اسلام ، افصح و ابلغ گويندگان عرب براي حفظ دين سكوت كرده است . نه يك روز، يك سال ، ۲۵ سال .
اما اين سكوت مفسر مي خواهد، اگر اين سكوت تفسير نشود، معني نشود، ارباب قدرت ، دنياطلبان آن را به نفع خود تاويل خواهند كرد، اگر سكوت علوي مفسري در حد او نداشته باشد، مردم نمي فهمند چرا علي اين گونه غريبانه ساكت شده است . آري تنها يك نفر است كه توان تفسير سكوت علي را دارد. تنها يكي است كه مي تواند ناله هاي شبانه علي را در چاه ترجمه كند. تنها يكي است كه مي تواند در درياي بيكران سكوت علي شنا كند. تفسير سكوت علي ، علمي به اندازه علم علي ، ايماني به ژرفاي ايمان علي ، و عشقي به وسعت عشق علي مي طلبد، و زير اين سقف كبود، تنهايك نفر است كه علم و ايمان و عشق علي را دارد، و او فاطمه است . به مسجد بيائيد، فاطمه مي خواهد راز سكوت علي را بشكافد. مهاجران ، انصار، بزرگان به مسجد بيائيد، فاطمه مي خواهد از پيامبر بگويد، دينداران ، متشرعان به مسجد بيائيد، فاطمه مي خواهد برايتان از دين بگويد، مردان ، به مسجد بيائيد، يك زن مي خواهد به شما درس مردانگي بدهد، جوانمردان به مسجد بيائيد كه مروت و جوانمردي خانه نشين است . مصلحت سنجان ، سياست پيشگان به مسجد بيائيد، تا از زبان فاطمه درس حقيقت بشنويد، به مسجد بيائيد تا با سياست فاطمي آشنا شويد. زنان بني هاشم همچون نگيني زهراي اطهر را در ميان گرفته اند. مدينه زير پاي فاطمه مي لرزد. فاخر، باوقار و غضبناك . صداي قدمهايش آهنگ گوشنواز راه رفتن پيامبر دارد. چادري مي آويزند. فاطمه به مسجد آمد. ساكت است و خشمگين . مسجدالنبي شرمگين و خجل . استوانه حنانه بغض كرده است . بوي محمد شنيده است . مجلس از ناله جانسوز فاطمه به گريه مي افتد. اين نخستين بار است كه فاطمه مسجدالنبي را بدون محمد مي بيند. منبر و محراب پيامبر خالي است . پيامبر كجايي تا ببيني چگونه با دين تو بازي مي كنند و به نام سياست و مصلحت ، حقيقت را به مسلخ مي برند. محمد كجايي تا ببيني حيدر كرار خانه نشين شده است . فاطمه آمده است كه از مردم بپرسد چرا. آمده است تا عواقب سومماشات را با حق كشي و ظلم به آنها گوشزد كند، آمده است تا اتمام حجت كند. سخنراني فاطمه تاريخي ، آتشين ، شيوا و بليغ است . تمام آنچه از فاطمه مانده است همين دو خطبه و چند جمله كوتاه است . برخي بسيار حرف مي زنند، اما آن گاه كه بايد بگويند سكوت مي كنند، و آنچه بايد بگويند نمي گويند، اما فاطمه بسيار كم سخن گفته است ، اما در همين مجال كوتاه آنچه شايسته بود، گفته است ، خطبه فاطمه را هيچكس جز او نمي توانست ايراد كند. قديمي ترين منبعي كه اين خطبه را نقل كرده است بلاغات النسا احمدبن ابي طاهر مروزي (متوفي 280) است .[۹] از منابع شيعه نيز مي توان آن را در كشف الغمه علي بن عيسي اربلي يافت . از معاصرين استاد محترم جناب دكتر سيدجعفر شهيدي ترجمه فصيحانه اي از آن را در كتاب ارزشمند زندگاني فاطمه زهرا(س ) بدست داده است كه خواندني است .[۱۰]
اين خطبه در آن حد از فصاحت و بلاغت است كه پهلو به پهلوي خطبه هاي نهج البلاغه مي زند. اين دختر محمد مصطفي و خديجه كبري است كه زمام سخن را بدست گرفته ، اين همسر علي مرتضي و مادر حسن مجتبي و حسين سيدالشهدا و زينب كبري است كه چون ماده شيري خشمگين مي غرد، به قول روانشاد شريعتي ، اين همه هست و بالاتر از اينهاست ، اين فاطمه است كه خطبه مي خواند. از توحيد، فلسفه تشريع نماز و روزه و حج و زكات و جهاد، فضل قرآن و… اينها به جاي خود محفوظ، امروز مي خواهم درباره ابعاد سياسي خطبه فاطمه زهرا سخن بگويم .خطبه فاطمي اين گونه آغاز مي شود. الحمد& علي ما انعم ، و له الشكر علي ما الهم … ستايش خداي را بر آنچه ارزاني داشت و سپاس او را بر انديشه نيكو كه در دل نگاشت … پس از درود بر خدا و رسول او پيامبر رحمت خطاب به حاضران فرمود: ثم انتم عبادالله نصب امرالله و نهيه و حمله دينه و وحيه و امناالله علي انفسكم و بلغاوه الي الامم .شما بندگان خدا نگاهبان حلال و حرام و حاملان دين و احكام و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلقيد، حقي را از خدا عهده داريد و عهدي را كه با او بسته ايد پذيرفته .ايهاالناس ، انا فاطمه و ابي محمد، اقولها عودا علي بد. مردم ، چنانكه در آغاز سخن گفتم : من فاطمه ام و پدرم محمد(ص ) است . اگر او را بشناسيد مي دانيد او پدر من است ، نه پدر زنان شما، و برادر پسرعموي من است نه مردان شما. فاطمه پس از يادآوري گذشته مردم و زحماتي كه پيامبر متحمل شد در آن شرائط دشوار به منزلت علي اشاره مي كند، يعني دقيقا همان چيزي كه حاكميت مي خواهد مخفي بماند: «آن زمان كه گمراهي سربرداشت يا شركي دهان به ياوه انباشت ، محمد برادرش علي را در كام آنان انداخت . علي بازنايستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت و كار آنان را با دم شمشير بساخت . او اين رنج را براي خدا كشيد و در آن خشنودي پروردگار و رضاي پيامبر را ديد و مهتري اوليا حق را خريد. اما در آن روزها، شما در زندگاني راحت آسوده و در بستر امن و آسايش غنوده بوديد.» فاطمه آن گاه به انتقادي صريح و بدون تعارف از وضعيت بزرگان قوم پس از رحلت پيامبر مي پردازد و با تازيانه زبان به شماتت آنان مي پردازد و آشكارا منش و روش حاكميت وقت را زير سوال مي برد: «حتي اذ اختارالله لنبيه دار انبيائه ، ظهرت خلهالنفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ حامل الافلين و هدر فنيق المبطلين » «چون خداي تعالي همسايگي پيامبران را براي رسول خود گزيد، نفاق آشكار شد، و كالاي دين بي خريدار شد، هر گمراهي دعوي دار و هر گمنامي سالار و هر ياوي گويي در كوي و برزن در پي گرمي بازار.» عرق شرم بر پيشاني سران مهاجران و انصار نشسته است ، از خجلت سرها به زير انداخته اند، حكام از خشم مي لرزند، اما چه كسي مي تواند اين زن را ساكت كند، او فاطمه است ، دختر پيامبر، و همه مي دانند او جز حقيقت نمي گويد و حقيقت تلخ است . فاطمه خشمگينانه ادامه مي دهد: «فخطر في عرصاتكم و اطلع الشيطان راسه من مغز ره صارخا بكم فوجدكم لدعائه مستجبين و للغره فيه ملاحظين فاستنهضكم فوجدكم خفافا و اجمشكم فالقاكم غضابا فوسمتم غير ابلكم واردتموها غير شربكم . هذا والعهد قريب والكلم رحيب والجرح لما يندمل .» «شيطان از كمينگاه خود سربرآورد و شما را به خود دعوت كرد و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پي او دويديد و در دام فريبش خزيديد و به آواز او رقصيديد. هنوز دو روزي از مرگ پيامبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته ، آنچه نبايست كرديد، و آنچه از آنتان نبود برديد، و بدعتي بزرگ پديد آورديد.» فاطمه پيروان محمد را مورد انذار قرار مي دهد، كه شما بعد از رحلت پيامبرتان دعوت رحمان را فرو نهاديد و تسليم وسوسه شيطان شديد. فاطمه اين انحراف را نه در خفا، كه در علن و در حضورهمه شيوخ و حكام و سران تذكر مي دهد، جنازه پدرم بر زمين بود كه شيطان ساز مي زد و شما به ساز شيطان مي رقصيديد، او شما را مي چرخانيد و شما چه نرم و سبك در پي او مي دويديد. ارباب قدرت غضبناك و ترسان ، در چشمهايشان مي شود خواند: اين زن چه مي گويد چه كساني به ساز شيطان رقصيدند رقص شيطان كي و كجا اجرا شد تازيانه شماتت فاطمه همچنان فرود مي آيد، اينك دختر پيامبر به يك اشكال مقدر پاسخ مي گويد. قدرت طلبان تعجيل در تعيين جانشين پيامبر را پرهيز از وقوع فتنه توجيه كردند، اگر دير مي جنبيدند فتنه برپا مي شد و آنچه آب بر آتش فتنه ها بود، انتخاب بجا و شايسته ابوبكر توسط اعضاي شش نفره سقيفه بني ساعده بود. مي گفتند اگر علي خانه نشين نشود و قدرت را بدست گيرد، جنگ داخلي برپا مي شود، لذا اين كبار اصحاب بر امت محمد منت نهاده با قبول خلافت رسول الله از بروز فتنه جلوگيري كرده اند. فاطمه در نقد اين استدلال عليل فرياد مي زند: زعمتم خوف الفتنه، الا في الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين فهيهات منكم و اني بكم و اني توفكون . «به گمان خود خواستيد فتنه برنخيزد، و خوني نريزد، اما در آتش فتنه افتاديد و آنچه كشتيد به باد داديد، كه دوزخ جاي كافرانست و منزلگاه بدكاران . شما كجا و فتنه خوابانيدن كجا دروغ مي گوئيد راهي جز راه حق مي پوئيد وگرنه اين كتاب خداست ميان شما و نشانه هايش بي كم و كاست هويدا و امر و نهي آن روشن و آشكار. آيا داوري جز قرآن مي گيريد يا ستمكارانه گفته شيطان را مي پذيريد.» سخنان فاطمه همچون آتشبار ارباب قدرت را نشانه مي رود، اين بار با صراحت بيشتري راكبان شتر خلافت را آشكارا مورد سرزنش و انتقاد قرار مي دهد: «چندان درنگ نكرديد كه اين ستورسركش رام ، و كار نخستين تمام گردد. نوايي ديگر ساز و سخني جز آنچه در دل داريد آغاز كرديد. مي پنداريد ما ميراثي نداريم . در تحمل اين ستم نيز بردباريم و بر سختي اين جراحت پايدار.»
فاطمه فضاحت غصب فدك از سوي حاكميت را اين گونه رسوا مي كند: «اي مهاجران ، اين حكم خداست كه ميراث مرا بربايند و حرمتم را نپايند پسر ابوقحافه آيا خدا گفته تو از پدر ارث بري و ميراث مرااز بين ببري اين چه بدعتي است در دين مي گذاريد مگر از داور روز جزا خبر نداريد اكنون تا ديدار آن جهان اين ستور آماده و زين برنهاده ترا ارزاني وعده گاه روز رستاخيز». فاطمه وجدان خليفه را به لرزه واداشته است . از قيامت و داوري رستاخيز سخن گفته ، هيچكس در صداقت و تقواي فاطمه ترديدي ندارد. به دختر پيامبر ظلم شده است . حق مادي و معنوي او را غصب كرده اند، اگر حريم فاطمه محفوظ نماند، حريم هيچكس محترم نخواهد ماند. فاطمه به صراحت عدم مشروعيت حاكميت پس از رسول الله را اعلام مي كند و از اين كه سران مهاجرين وانصار ساكتند و قيام نمي كنند اظهار تعجب مي كند: «اي مومنان ، اي ياوران دين ، اي پشتيبانان اسلام ، چرا حق مرا نمي گيريد چرا ديده برهم نهاده و ستمي را كه به من مي رود مي پذيريد مگر نه پدرم فرمود: احترام فرزند حرمت پدر است چه زود رنگ پذيرفتيد و بي درنگ در غفلت خفتيد.» «آه ، پسران قيله ، پيش چشم شما ميراث پدرم ببرند و حرتم را ننگرند و شما همچون بيهوشان فرياد مرا نشنيده مي گيريد حاليكه سربازان داريد با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه هاي آبادان .» فاطمه خود پاسخ مي دهد. سوال سهمگيني است ، چرا دلاوران عرب پس از رحلت پيامبر اين گونه زمينگير شده اند چرا در برابر حق كشي ساكت شده اند آنها را چه شده است پاسخ فاطمه اين است .«جز اين نيست كه به تن آساني خو كرده ايد و به سايه امن و خوشي رخت بربسته ايد. از دين خسته شده ايد و از جهاد در راه خدا نشسته و آنچه را شنيده كار نبسته » «الا و قد قلت الذي قلته علي معرفه مني بالخذلان الذي خامر صدوركم ، واستشعرته قلوبكم ، و لكن قلته فيفته النفس ، و نفثهالغيظ، و بثهالصدر، و معذرهالحجه. فدونكموها. فاحتقبوها مدبرهالظهر، ناكبهالحق ، باقيهالعار، موسومه بشنار الابد. موصوله بنارالله الموقده، التي تطلع علي الافئده . فبعين الله ما تفعلون . و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و انا ابنه نذير لكم بين يدي عذاب الله فاعلموا انا عاملون وانتظروا انا منتظرون .» «من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم . اما مي دانم خواريد و در چنگال زبوني گرفتار. چه كنم كه دلم خون است و بازداشتن زبان شكايت از طاقت بيرون . و نيز براي اتمام حجت بر شما مردم دون تاكيد مي كنم . بگيريد، اين لقمه گلوگير به شما ارزاني ، و ننگ حق شكني و حقيقت پوشي بر شما جاوداني باد. اما شما را آسوده نگذارد تا به آتش خدا بيازارد. آتشي كه هردم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مي كنيد خدا مي بيند و ستمكار به زودي داند كه در كجا نشيند. من پايان كار را نگرانم و همچون پدرم شما را از عذاب خدا مي ترسانم ،به انتظار بنشينيد تا ميوه درختي را كه كشتيد بچينيد و كيفر كاري را كه كرديد ببينيد.» خطبه حضرت زهرا در مسجدالنبي قطعا جدي ترين اعتراض عليه خليفه اول در تمام طول خلافت وي است .
حاكميت وقت كه مي كوشد براي خليفه قداستي به ميزان قداست پيامبر دست وپا كند و او را به عنوان ولي امر مسلمين معرفي مي كند و اطاعت از او را اطاعت از خدا و رسول ، و مخالفت با او را مخالفت با خدا و رسول قلمداد مي كند، اكنون با زني مواجه شده كه تمامي مشروعيت خلافت را زير سوال برده ، خليفه را مورد سوال و بازخواست قرار داده ، او را غاصب وپيرو شيطان و منحرف از صراط قرآن خوانده از مهمترين رقيب حاكميت يعني علي بن ابي طالب آشكارا دفاع كرده و حكومت را حق او خوانده ، و شيوه به قدرت رسيدن خليفه را خلاف شرع دانسته ، و از مهاجرين و انصار خواسته كه در برابر اين حق كشي ساكت ننشينند و از حق دفاع كنند، يعني عليه حاكميت وقت قيام كنند. شنوندگان خطابه پرشور فاطمه در مسجدالنبي يا مجذوب قدرت بودند يا مرعوب ارباب قدرت واقع شده بودند.
لذا چه بسا گفته شود در آن زمان موثر نيفتاد. اما فاطمه اتمام حجت كرد و اعتراض جسورانه خود را نسبت به انحراف خلافت از مسير نبوت با قوت و اقتدار به گوش تاريخ رسانيد. زهراي مرضيه يك يك شيوخ اصحاب را مورد شماتت قرار داد بر سرشان فرياد كشيد كه خجالت نمي كشيد فرداي قيامت در محضر پيامبر حاضر مي شويد، چه جوابي داريد به پيامبرتان بدهيد با دينش چه كرديد با قرآنش چه كرديد با امام منصوب او چه كرديد حريم خانواده او را چگونه حفظ كرديد با دختر او چه كرديد خطابه زهرا جز از زبان او امكان بيان نداشت . احدي نمي توانست آن گونه نافذ و موثر عليه قدرت وقت موضع بگيرد.
فاطمه مجمع شرايطي بود كه باعث شده بود نخستين اعتراض عليه خليفه پيامبر از سوي دختر گرامي پيامبر ابراز شود.
نخست آنكه زهراي مرضيه نزديك ترين فرد به پيامبر بود، و آشناترين مسلمانان به مواضع و مباني پيامبر،
دوم آنكه پيامبر بارها فاطمه را تشويق كرده بود و او را ام ابيها، نور چشم خود، پاره جگرش خوانده بود، دستش را به احترام بوسيده بود،رضاي او را رضاي خداوند و غضب او را غضب خداوند اعلام كرده بود، همچون ناقه صالح نشانه نبوت بود،
سوم آنكه او يك زن است و حريم و منزلت زن در اسلام به حكومت اجازه هرگونه مقابله اي به آنها نمي دهد، بعلاوه غيرت عربي نيز تعرض به يك زن را خلاف مروت مي داند.
چهارم ، او همسر علي بن ابي طالب اولين مرد مسلمان و مطرح ترين نامزد جانشيني پيامبر است .
بالاخره پنجم ، ويژگي هاي خاص شخصيت فاطمه زهرا باعث شده است كه خلافت در مواجهه با وي جدا با مشكل روبرو باشد. ابن ابي الحديد از محمدبن زكريا نقل مي كند كه ابوبكر بعد از خروج معترضانه فاطمه از مسجد به منبر رفت و به مردم اعتراض كرد كه «چرا به هر سخني گوش مي دهيد مي خواهد فتنه خفته را بيدار كند، از درماندگان ياري مي خواهد. از زنان كمك مي طلبد.»[۱۱]
خليفه از موضع قدرت و با لحني بي ادبانه و متكبرانه با نخستين مخالف خود برخورد مي كند. فاطمه به خانه بازمي گردد. احساس كسالت مي كند. روح و جسم دختر پيامبر آزرده است ، دنيا براي او كوچك است ، رحلت جانگداز پدري چون پيامبر، خانه نشين شدن همسري چون علي ، و از همه مهمتر انحراف جامعه از مسيري كه پيامبر معين كرده است ، او قبلا نه بيمار بود، نه ضعيف ، اما زني با آن منزلت در عصر نبوي ، فرداي مرگ پيامبر نوكيسه هاي قدرت وقيحانه به در خانه اش بيايند و بي شرمانه بگويند يا بيعت مي كنيد يا خانه را با ساكنانش آتش مي زنيم . متذكر شدم كه قديمي ترين و معتبرترين منابع تاريخ اسلام اين شيوه سيئه را از ارباب قدرت آن روز ثبت كرده اند. فاطمه به بسترمي افتد. عيادت از بيمار از جمله اخلاق اسلامي است ، آن هم بيماري با اين منزلت . از شيوخ اصحاب تنها چندتن از صالحان از قبيل سلمان و بلال به عيادت يادگار پيامبرشان مي شتابند. فراموش نكنيم فاطمه يك شورشي است ، از حاكميت انتقاد كرده است ، مشروعيت حكومت را زير سوال برده است ، به خليفه اعتراض كرده ، به ولي امر مسلمين نصيحت كرده ، كداميك از مهاجران و انصار جرات مي كنند به ديدار او بروند، آن هم در خانه علي بن ابي طالب مهمترين رقيب حاكميت .
جمعي از زنان كه غالبا از بانوان انصارند و آن هم از همسران متشخصين و سران ، بيشتر از زنان بني هاشم و دوستداران اندك اهل بيت ، به عيادت زهراي مرضيه مي روند. بلاغات النسا احمدبن ابي طاهر مروزي و امالي شيخ طوسي سخنان فاطمه را در اين مجلس ثبت كرده اند.[۱۲] سخنان زهرا تكمله خطابه آتشين او در مسجدالنبي است ، مسجع ، فصيح و بليغ ، اما تلخ و معترضانه و نافذ. فاطمه در بستر بيماري از مردان آن زمان مي نالد و با صراحت بيشتري از همسرش علي دفاع مي كند و نارضايتي خود را از خليفه و همكاران وي اعلام مي كند. بانوان مدينه مي پرسند: دختر پيامبر چگونه اي با بيماري چه مي كني فاطمه دلزده و مغموم پاسخ مي دهد: «اصبحت والله عائفه لدنياكم ، قاليه لرجالكم ، لفظتهم بعد ان عجمتهم و شناتهم بعد ان سبرتهم فقبحا لفلول الحد و خور القناه و خطل الراي .» «بخدا دنياي شما را دوست نمي دارم و از مردان شما بيزارم ، درون و بيرونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم . چون تيغ زنگارخورده نابرا، و گاه پيش روي واپس گرا، وخداوندان انديشه هاي تيره و نارسا. خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند. ناچار كار را به آنها واگذار و ننگ عدالت كشي را برايشان بار كردم ، نفرين بر اين مكاران و دور باشند از رحمت حق اين ستمكاران . واي بر آنان ، چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت برپايه هاي نبوت استوار ماند آنجا كه فرودگاه جبرئيل امين است و برعهده علي كه عالم به امور دنيا و دين است . به يقين كاري كه كردند خسراني مبين است . بخدا علي را نپسنديدند چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايداري او را ديدند. ديدند كه چگونه بر آنان مي تازد و با دشمنان خدا نمي سازد. بخدا سوگند، اگر پاي در ميان مي نهادند، و علي را بر كاري كه پيامبر به عهده او نهاد مي گذاردند، بتدريج ايشان را به راه راست مي برد. و حق هريك را به او مي سپرد، چنانكه كسي زياني نبيند و هركس ميوه آنچه كشته است بچيند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مي گشتند. اگر چنين مي كردند درهاي رحمت از زمين و آسمان بروي آنان مي گشود. اما نكردند و به زودي به كيفر آنچه كردند آنان را عذاب خواهد فرمود.»
فاطمه زهرا از بستر بيماري پنجه در پنجه حاكميت مي اندازد و مجذوبان و مرعوبان را با تازيانه سخن آشتين خود مي نوازد: «بيائيد و بشنويد، شگفتا، روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكي از پس ديگري بيرون مي آورد. راستي مردان شما چرا چنين كردند و چه عذري آوردند دوست نماياني غدار. در حق دوستان ستمكار، و سرانجام به كيفر ستمكاري خويش گرفتار. سر را گذاشته به دم چسبيدند. پي عامي رفتند و از عالم نپرسيدند. نفرين بر مردمي نادان كه تبهكارند و تبه كاري خود را نيكوكاري مي پندارند. واي بر آنان . آيا آنكه مردم را به راه راست مي خواند سزاوار پيروي است ، يا آنكه خود راه را نمي داند در اين باره چگونه داوري مي كنيد افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون . بخدايتان سوگند، آنچه نبايد بكنند كردند. نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختي بپايند تا خود آيند و ببيند چه آشوبي خيزد و چه خونها بريزد، شهد زندگي در كامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. آن روز زيانكاران را باد در دست است و آيندگان به گناه رفتگان گرفتار و پاي بست . اكنون آماده باشيد كه گرد بلاانگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام آهيخته . شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان برآرد، آن گاه دريغ سودي ندارد. جمع شما را بپراكند و بيخ و بنتان را بركند. دريغا كه ديده حقيقت بين نداريد. بر ما هم تاواني نيست كه داشتن حق را ناخوش مي داريد.»
بي شك زنان مدينه خبر خطبه تلخ و آتشين فاطمه را براي مردانشان بردند، اما افسوس كه دم گرم زهرا در سينه سنگ شيوخ و اصحاب اثر نكرد. به هرحال بيماري فاطمه حادتر مي شود. فاطمه آهنگ پيوستن به پدر كرده است . صدوق در علل الشرايع و صاحب دلائل الامامه ابوبكر و عمر تقاضاي ديدار فاطمه مي كنند.[۱۳] اما دختر پيامبر رخصت نمي دهد كه خليفه و معاونش به عيادت او بيايند. با شفاعت علي ، فاطمه به اين ديدار تن داد تا حضورا نارضايتي خود را به آنان ابلاغ كند. فاطمه به آنان فرمود: «نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است ، هركه او را بيازارد مرا آزار داده است شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم .»[۱۴] بالاخره فاطمه در عنفوان جواني از رنجي كه كشيد به سوي پدر پر كشيد، اما در وصيت خود نيز اعتراض ريشه دار خود را پنهان نمي كند: «مرا شبانه به خاك بسپاريد و نگذاريد خليفه بر جنازه ام حاضر شود. قبرم را پنهان بداريد.» بلاذري در انساب الاشراف و مسلم در صحيح و كليني در كافي اين نكات را ثبت كرده اند.[۱۵]
علي پيكر پاك همسر عزيزش را با دست خود غريبانه در شب بخاك سپرد. علي در خطبه اي سوزناك شكايت به پيامبر مي برد: «شكايت خود را به خدا مي برم و دخترت را به تو مي سپارم ، خواهد گفت كه امتت پس از تو با وي چه ستمها كردند. آنچه خواهي از او بجو و هرچه خواهي به او بگو، تا سر دل بر تو گشايد، و خوني كه خورده است بيرون آيد.»، «و الي الله اشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها، فاحفها السوال واستخبرها الحال » «خدا گواهست كه دخترت پنهاني بخاك مي رود. هنوز روزي چند از مرگ تو نگذشته ، و نام تو از زبانها نرفته ، حق او را بردند و ميراث او را خوردند.» «فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها»[۱۶]
فاطمه با شيوه تدفين و تجهيز و ترحيم خود بار ديگر به دستگاه خلافت اعتراض كرد. مزار فاطمه هنوز مخفي است . و هر محب پيامبر و اهل بيت او مي پرسد چرا اين «چرا» در هميشه تاريخ باقي است . فاطمه با اعلام عدم رضايت و با اعتراض از حاكميت وقت از دنيا رفت .در مجموع در «سياست فاطمي » نكات زير را مي توان برجسته يافت ، به عبارت ديگر امور ذيل سياست فاطمي را تشكيل مي دهد.
يك : پايبندي به اصول و ضوابط ديني و اجتناب از مصلحت سنجي هاي منافي با اصول . فاطمه زهرا تا پاي جان مقيد به مباني و اصول ديني است و در هيچ شرايطي و به هيچ قيمتي حاضر نيست بر سر اين ضوابط معامله كند. براي او نصوص ديني و وصاياي نبوي نهايت ارزش را دارد و اجتهادات مقابل نص فاقد ارزش است . فاطمه حاضر نيست با مصلحت سنجي هاي ناقص دنيوي دست ازاصول و ضوابط خود بكشد. او تابع حقيقت است و حقيقت را در مسلخ مصلحت قرباني نمي كند.
دو: سياست مي بايد تابع ضوابط دين باشد، نه اين كه دين تابع مصالح سياسي باشد. فاطمه زهرا معتقد است سياست بايد ديني باشد و سر سوزني از ضوابط و مباني ديني تخطي نكند. اما اين كه دين تابع مصلحت سنجي هاي روزمره دنيوي و منافع قدرت هاي سياسي باشد و به زبان ديگر اين كه دين شناور و تابع سياست باشد امري مردود است .
سه : قدرت سياسي و حاكميت ديني امري بشري و نقدپذير است . مردم موظفند نحوه به قدرت رسيدن حاكمان و شيوه زمامداري آنان را زير نظر داشته باشند و هكذا صفات حاكمان را با ضوابط ديني بسنجند و اگر در هريك از اين سه ناحيه (يك : نحوه به قدرت رسيدن ، دو: شيوه زمامداري ، سه : صفات زمامداران ) تخلفي ديدند با ضوابط ديني نهي از منكر اصلاح كنند.
لذا مبناي آنان كه حكومت ديني را به عصمت دين معصوم مي دانند خطاست .چهار: حاكميتي كه در بدست گيري زمام قدرت نص ديني را زير پا گذاشته باشد و ارعاب و تهديد را به مثابه شيوه حفظ قدرت خود برگزيده باشد و با وجود افضل ، زمام امور به مفضول سپرده شده باشد، نامشروع است . فاطمه زهرا حاكميت خليفه اول را نامشروع مي دانست و او را متهم به زيرپاگذاشتن نص صريح نبوي ، حق كشي ، غصب خلافت و بيعت با ارعاب و تهديد و در مجموع انحراف از سياست هاي نبوي مي دانست .پنج : مهمترين ركن سياست فاطمي كه آن را از ديگر سياستهاي مشابه متمايز مي كند موضعگيري وي در برابر قدرت نامشروع است .فاطمه در برابر قدرت نامشروع سه شيوه اتخاذ مي كند: اولا: اعلام عدم رضايت . ممكن است فردي حاكميت را نامشروع بداند اما كنج عزلت گزيند و خود را موظف به آشكاركردن اين مهم نداند، اما زهراي مرضيه علني كردن نارضايتي خود را از حاكميت وظيفه مي داند و از هر موقعيتي براي ابراز اين نارضايتي سود مي جويد و به همه مي فهماند كه دختر پيامبر از ابوبكربن ابي قحافه ناراضي است و خلافت او را نامشروع مي داند. به شكل مشخص اين نارضايتي را در خطبه مسجدالنبي در خطابه منزل در حضور بانوان مدينه ، در به حضورنپذيرفتن خليفه و معاونش و ملاقات كوتاه با آنها با شفاعت علي ، و بالاخره در وصيت به دفن شبانه ، توصيه به عدم حضور خليفه و معاونش در مراسم ترحيم و توصيه به مخفي نگاه داشتن مزار به واضح ترين شكلي ابراز داشته است .ثانيا: عدم همكاري مطلق با حاكميت . فاطمه تضاد خود را با ارباب قدرت وقت آشتي ناپذير ارزيابي مي كند، لذا از هرگونه همكاري با آنها اجتناب مي كند از آنان رو برمي گرداند، آنان را به حضور نمي پذيرد، توصيه مي كند به تشييع جنازه خود راهشان ندهند. انگار هر نوع همكاري با آنان را حرام مي داند. ثالثا: دعوت مردم به مقابله با حاكميت نامشروع. يعني سياست فاطمي فراتر از مبارزه منفي باقدرت نامشروع، قيام و حتي شورش عليه قدرت ظالم و ناحق را لازم مي داند. خطبه مسجدالنبي و خطابه براي بانوان مدينه آكنده از دعوت شيوخ و سران انصار و مهاجرين به قيام عليه حاكميت مركزي است .
تذكر اين نكته را لازم مي دانم كه در آن شرائط فاطمه در اتخاذ اين سياست خاص منفرد، وحيد و تنهاست . چرا چرا بايد فاطمه چنين سياستي اتخاذ كند و چرا ديگران حتي علي ، بني هاشم و دوستداران اهل بيت در تمامي موارد او را همراهي نمي كنند اولا: شخصيت استثنايي فاطمه زهرا باعث شده كه او رسالتي تاريخي را به تنهايي بر دوش بكشد. او بايد چنين مي كرد و جز او نمي توانست چنين كند. بارها متذكر شدم فاطمه نماد كامل خط پيامبر است . همگان از پيامبر شنيده اند كه رضايت او رضايت خداوند و سخط او سخط خداوند
است . لذا فاطمه مي بايد به همگان اعلام كند كه او از حاكميت ناراضي است ، كه معناي آن عدم رضايت پيامبر و سخط خداوند از حاكميت است . هيچكس جز فاطمه از چنين موقعيتي برخوردار نيست . اگر سكوت مي كرد، مردم تلقي رضايت و برحق بودن حاكميت مي كردند. و فاطمه با رساترين بيان اعتراض تاريخي خود را به عنوان اولين و مهمترين منتقد و معترض خلافت به گوش همگان رسانيد.
ثانيا: چه قائل باشيم فاطمه عالم به علم غيب بوده ، يا اين كه پيامبر(ص ) زمان وفات وي را به او خبر داده ، يا به هر طريقي فاطمه احساس كرده كه مدت كوتاهي پس از پدر بيشتر زنده نيست ، لذا با توجه به زمان كوتاهي كه در قيد حيات است تصميم گرفته رسالت خود را ايفا كند، به نحوي كه اين نكته قيد و شرط مواضع سياسي اوست نه ظرف آن .توجه به اين دو نكته باعث مي شود سياست فاطمي از عموميت بدر آمده شخصي شود، چرا كه هيچيك از اين دو نكته قابل تعميم نيست و اختصاص به شخص فاطمه زهرا دارد. البته اين اختصاص در مجموعه ضوابط به قيد مجموعبودن است نه در هريك از ضوابط. به اين معني كه فارغاز ضابطه پنجم ، ديگر ضوابط عام و كلي است . اما ضابطه پنجم كه مشخص شد اختصاصي است مقوم و ركن سياست فاطمي است و همين ضابطه آن را از سياست علوي متمايز مي سازد. به همين دليل فاطمه علي رغم عصمت و ولايت ، امامت ندارد و علي امام است . (امامت به همان معناي كلامي).
به طور خلاصه سياست فاطمي يعني افشاگري ، اعتراض ، و دعوت به مقابله عمومي و براندازي قدرت نامشروع. سياستي آشتي ناپذير، راديكال و آرماني . سياست فاطمي در ميان سياست اهل بيت (ع) منحصر به فرد است ، حتي با سياست حسيني نيز متفاوت است . قيام خونين حسيني درزماني اتفاق مي افتد كه حاكميت حتي در ظاهر نيز تقيد به شرع را رعايت نمي كند و دعوتي قابل تامل از سيدالشهدا و توسط مردم كوفه به عمل آمده ، به زبان ديگر هم پشتيبان ابتدايي مردمي مهيا است و هم فسق و فجور شديد حكومت . حال آنكه در عصر فاطمه (س ) نه چنين زمينه مردمي در كار است و نه تجاهر به فسق هيئت حاكمه . سياست فاطمي به مراتب راديكال تر از سياست حسيني است .
با اين همه اگر فاطمه چنان سياستي اتخاذ نمي كرد، ديگر هيچكس تا ساليان سال نمي توانست به روش شيخين و خلفاي پيامبر و اصولا حكام ديني كوچكترين اعتراض و انتقادي روا دارد. فاطمه زهرا انتقاد از حاكميت ، اعتراض به خلافت و در يك كلام نصيحت به ائمه مسلمين و نهي از منكر و امر به معروف را در جهان اسلام پس از رسول آغاز كرد. فاطمه يك مصلح انقلابي است . او به ارتجاع زودهنگام انقلاب نبوي معترض است . مهم اين نبود كه اكثريت مرعوب و اقليت مجذوب قدرت در آن عصر سخن فاطمه را نشنيدند، مهم اين بود كه اين اعتراض از شاخص ترين يادگار رسول در تاريخ ثبت شود و به زبان فني «احتمال تاثير» در اين نهي از منكر را نبايد محدود به زمان تنگ آن دوره درنظر گرفت . فراخناي تاريخ دامنه تجربه اين احتمال تاثير است ، و چه كسي مي تواند ريشه سياست فاطمي را در نهضت حسيني و به طور كلي مقاومت تشيع به عنوان يك اقليت معترض در طول تاريخ انكار كند سياست فاطمي يعني تذكر جسورانه به حاكميت براي انحراف از مباني انقلاب ، سياست فاطمي يعني اعتراض به ارتجاع. سياست فاطمي يعني شجاعت انتقاد از قدرت ظالم ، سياست فاطمي يعني دفاع مردانه از مظلوم . سياست فاطمي يعني تكان دادن وجدان هاي فروخفته مرعوبين و مجذوبين قدرت . سياست فاطمي يعني فرياد و تفسير سكوت دردناك علي .
اما بحث از سياست علوي به تفصيل در اين مجال مختصر نمي گنجد، تنها در حدي كه براي مقايسه و درك ابعاد سياست فاطمي به كار آيد اشاره وار مي گويم و مي گذرم به اين اميد كه در فرصتي ديگر مستقلا موفق به بيان ابعاد سياست علوي شوم كه امروز بشدت به درك و فهم آن نيازمنديم .سياست علوي در فاصله سال 11 تا ۴۰ هجري يعني در طول نزديك به 40 سال به دو مرحله تقسيم كرد:
مرحله اول : از رحلت رسول الله تا خلافت ، يعني از سال 11 تا سال 35، يعني بيست و پنج سال ، دوران مواجهه با قدرت .
مرحله دوم از سال 35 تا ۴۰ دوران زمامداري علي (ع)، دوران بكارگيري قدرت . درباره مرحله دوم يعني دوران زمامداري علي (ع) بيشتر از مرحله اول سخن گفته شده و البته هرچه هم بيشتر گفته شود جا دارد.
به اختصار به چند شاخصه سياست علوي در مرحله دوم يعني دوران زمامداري علي(ع) اشاره مي كنم :
اول : علي رغم اين كه اولا علي در علم ، تدبير، تقوا و شجاعت و سبقت در اسلام افضل مسلمانان بود و ثانيا از جانب رسول الله در غدير خم به ولايت بر امت منصوب شده بود، با اين همه تا مردم نخواستند زمام امور را بدست نگرفت . علي نه با كودتاي نظامي بر سر كار آمد نه با ارعاب و تهديد ازمردم بيعت گرفت ، بلكه با يك انتخاب آزاد از سوي مردم برگزيده شد. علي همواره در زمان زمامداري خود به اين انتخاب و بيعت آزادانه استناد مي كرد. از ديدگاه علي رضايت ، انتخاب و بيعت مردم جزئي از مشروعيت حاكميت است (و نه تمام آن ).
دوم : در حكومت علي كرامت انسان در اعلي درجه آن رعايت مي شد. آن هم انسان از آن حيث كه انسان است فارغ از اين كه مسلمان است يا مسيحي و يهودي ، مرد است يا زن ، شيعه و پيرو علي است يا از اهل سنت ، موافق و مويد حكومت است يا مخالف . علي پس از بدست گرفتن حكومت هرگز كسي را به بيعت مجبور نكرد. نام آنان كه با علي بيعت نكردند، به دقت در تاريخ ثبت است .برخلاف زمان شيخين ، آنان كه از بيعت سرباز زدند به عنوان «قتيل الجن » ترور نشدند.
سوم : علي هرگز حقيقت را فداي مصلحت نكرد و دين را ملعبه سياست ننمود. او هرگز براي بقاي قدرت دنيوي به احدي باج نداد. براي حفظ ضوابط ديني نه از جنگ با عايشه ام المومنين و طلحه الخير و زبير از عشره مبشره ابا كرد، نه از پيشاني نشان دار از فراواني سجود خوارج ذره اي ترديد به خود راه داد و نه از كيد و مكر معاويه
.چهارم: عدالت شاخص حكومت علي است. برخلاف خليفه دوم حاضر نشد براساس سبقت در اسلام و ميزان حضور در غزوات و سرايا به اصحاب و شيوخ ديناري بيشتر از ديگران بدهد، با همه مردم به تساوي و عدالت عمل كرد. چنان بر خود سخت مي گرفت مبادا كه در گوشه اي از سرزمين پهناور تحت سيطره او فردي فقيرتر از او يافت شود. چندان بر پاپوش خود وصله زد كه ديگر امكان نداشت به آن وصله زد.
پنجم : آزادي در حكومت علي در حد اعلاي ممكن بود. حريت ذاتي حكومت علوي است . تا كسي دست به اسلحه نبرده بود، آزاد بود، مخالفت كند، انتقاد كند، بيعت نكند. در حكومت علي خوارج علي رغم مخالفت علني با امام (ع) تا زماني كه دست به شمشير نبرده بودند نه تنها آزاد بودند، بلكه از بيت المال حقوق مي گرفتند. آن گاه كه سران خوارج در مسجد كوفه در حضور جماعت به علي دشنام دادند سخن ناروا بر زبان راندند، نه اين كه انتقاد سازنده بكنند، غيرت امثال مالك اشتر به جوش آمد، خواست با شمشير ادبشان كند. اين جمله علي جاودانه شد: تا زبان علي در كام است ، شمشير او در نيام است . سخن گفتند، پاسخ مي دهيم ، وقتي شمشير كشيدند شمشير خواهيم كشيد.
ششم : رعايت حقوق مخالفان . روزي زني را در حال كشيدن مشك آب ديد. مشكهاي آب را از او گرفت و به خانه اش حمل كرد، دانست همسر اين زن در صف محاربان علي به شمشير حيدر مرده است . امام بي آنكه خود را معرفي كند، از زن اجازه خواست آن روز بخشي از كارهاي خانه را به عهده بگيرد، با فرزندان آن زن بازي كرد، در فرصتي كه داشت تنور را آماده پختن نان مي كرد، صورتش را به شعله هاي آتش نزديك مي كرد و خود را ملامت مي كرد كه چرا از تيمار يتيمان اين معدوم در جبهه باطل غفلت كرده است ، آتش جهنم را به ياد خود مي آورد كه چگونه در خانه اين زن نان نيست و امام سير خوابيده است . وقتي همسايه هاي زن او را ديدند به زن گفتند آيا مي داني چه كسي را امروز به خدمت گرفته اي او اميرالمومنين علي بن ابي طالب خليفه رسول الله است . زن بر سر خود زد و به پاي حضرت افتاد و عذرخواهي كرد. بچه ها دانستند همبازي ساعتي پيششان امام علي بود، اشك پهناي صورت علي را گرفته بود، شما بايد مرا ببخشيد كه از نان و راحت شما غافل بوده ام ، از خدابخواهيد مرا ببخشد. در حكومت علي نه مخالف ، و نه خانواده مخالفي مشمول محدوديت و تضييق اقتصادي و سياسي قرار نگرفت .اما آنچه با سياست فاطمي تناسب دارد و شايسته است با آن مقايسه شود مرحله اول سياست علوي است ، يعني بيست و پنج سال دوران خلافت خلفاي ثلاثه ابوبكر، عمر و عثمان . علي رغم افضليت علي و منصوبيت او از جانب پيامبر، يك ربع قرن از صحنه سياسي جامعه حذف مي شود. دوراني بغايت ظريف و حساس است . حقش را غصب كرده اند، از مسيري كه رسول الله تعيين كرده است منحرف شده اند، اگر اعتراض كند و عليه ظلم و غصب و باطل قيام نمايد، بي شك جمعي انبوه از بني هاشم و انصار و محبان اهل بيت با او همراه مي شوند، اما جامعه جوان آن روز اسلام دوشقه مي شود يك سو دختر و داماد پيامبر و بني هاشم و سوي ديگر پدران همسران پيامبر و قبايل تيم و عدي ، جنگ خانگي . آن روز ابوسفيان و حزب اموي قهقهه خواهند زد. عبدالله بن ابي و ديگر منافقان جشن خواهند گرفت ، ابوجهل و ابولهب ها مسرور خواهند شد. و پشت پيامبر خواهد لرزيد. براي حفظ وحدت و پاسداري از نهال نوپاي دين پيامبر بايد سكوت كند، نبايد قيام كند. اما نه سكوتي از سر انزوا و گوشه گيري ، در عين اين كه شورش نمي كند، علم قيام برنمي افرازد، با اين همه نارضايتي خود را از وضع موجود حاكميت ابراز مي كند، صف خود را از صف حكام جدا مي كند،نشان مي دهد كه علي ، بني هاشم و دوستداران اهل بيت از حاكميت ناراضيند، معترضند، مخالفند. اگر اين مخالفت ابراز نشود، اين اقليت معترض در مجذوبيتها و مرعوبيتها حل خواهند شد. در اين بيست و پنج سال علي ساكت است و در آن چندماه اول اين فاطمه است كه سكوت علي را تفسيرمي كند. و چه زيبا تفسير مي كند. و اگر فاطمه نمي بود، ما هرگز ژرفاي سكوت دردناك علي را درك نمي كرديم .
سياست فاطمي و سياست علوي در آن عصر در ابراز نارضايتي از حاكميت وقت مشتركند.
اما سياست علوي در دو موضع با سياست فاطمي متفاوت است ، آن دو موضع عبارتند از:
اول : علي رغم اعلام نارضايتي و تفكيك صف اقليت معترض از اكثريت مرعوب يا مجذوب قدرت ، علي دعوت به قيام عليه خلفا نمي كند، حتي به فرصت طلباني كه به او پيشنهاد قيام و وعده ياري عليه خليفه مي كنند پاسخ مثبت نمي دهد، و اجازه مي دهد كه خلفا هرآنچه صلاح مي بينند و مصلحت تشخيص مي دهند عمل كنند، بي آنكه فارغ از ابراز نارضايتي نظري اقدام عملي سلبي و منفي عليه حاكميت انجام دهد. دوم : علاوه بر عدم دعوت به قيام در مواردي با حكومت همكاري مي كند. اين موارد محدود به دو قيد است : اول اين كه آن مورد في حد نفسه و از ديدگاه علي صحيح باشد و ديگر اين كه به لحاظشرعي مجاز باشد. هرچند مآل اين دو شرط امر واحدي است . علي از هيچ كمكي به حكومت اگر از او درخواست شده باشد دريغ نكرده است . بالاخره اين حكومت بنام دين و به عنوان جانشيني رسول الله بر مسند قدرت سوار شده است . در آنجا كه پاي دين در كار است ، علي حاضر است و برايش مهم نيست كه چه كسي خليفه است . نوعي همكاري غيررسمي براي رفع حوايج حكومت ديني وقت . انحراف از مسير حق و عدم مشروعيت آنان باعث نمي شود علي تخصص و علم و تجربه خود را از آنان دريغ كند. اما و هزار اما، علي هرگز مسئوليت رسمي نمي پذيرد. مرز تمايز با حاكميت را همواره رعايت مي كند. مناسب است در اين زمينه به نمونه هايي اشاره كنم :
يك: خلفا هرگاه در امر دشوار قضاوت و حل منازعات مردم درمي ماندند، بدنبال علي مي فرستادند. مورخين به دقت ثبت كرده اند كه خليفه دوم جناب عمربن خطاب هفتادبار در قضاوت از علي كمك خواست و اين عبارت وي به اعتراف مشهور شد: قاضي ترين شما علي است . (انمااقضيكم علي )، يا لولا علي لهلك عمر (اگر علي نبود حتما عمر هلاك مي شد)
دو: آن گاه كه قصه فتوحات جهان اسلام و كشورگشايي خلفا و گسترش مرزهاي كشور اسلامي مطرح بود از جمله فتح ايران ، پيشنهادهاي سازنده علي به خليفه دوم در تواريخ مضبوط است .مورخان شيعه معتقدند ايران با اذن علي بن ابي طالب فتح شده است . در يكي از جنگها خليفه عمربن خطاب تصميم مي گيرد كه خود شخصا به عنوان فرمانده ميدان در جبهه شركت كند. امام خيرخوهانه به وي توصيه مي كنند كه شخصا در ميدان شركت نكند، اگر كشته شود، سپاه از هم مي پاشد، فرمانده كل در چنان جنگهايي ضرورت ندارد در خط مقدم حضور داشته باشد.
مناسب است نمونه اي نيز دال بر اعتراض نظري علي و پيروانش ارائه كنم . بني هاشم و محبان اهل بيت اقليتي معترض بودند، اما با صلاحديد علي دست به شمشير نمي بردند. عمار ياسر، سلمان فارسي ، ابوذر غفاري و… از اين صالحان معترض بودند. زماني كه ابوذر انحرافات عثمان را تاب نمي آورد و همچون دخت گرامي پيامبر فاطمه زهرا به عثمان خليفه سوم اعتراض مي كند و خليفه انتقاد صميمي اين صحابي پاكباز رسول الله را تاب نمي آورد و دستور تبعيد ابوذر به صحراي ربذه را صادر مي كند، علي و آل علي تنها كساني هستند كه علي رغم منع خليفه به مشايعت ابوذر مي روند. همه مي دانند تضييقات ايجاد شده براي اصحاب علي در حقيقت فشار به علي بوده است .امام علي خود در خطبه شقشقيه آن دوران دردناك را با هنرمندي ترسيم كرده است :
اما والله لقد تقمصها ابن ابي قحافه، و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي ، ينحدر عني السيل ، و لا يرقي الي الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا، و طفقت ارتائي بين ان اصول بيد جذا، او اصبر علي طخيه عميا، يهرم فيما الكبير و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مومن يلقي ربه ، فرايت ان الصبر علي هاتا اجحي ، فصبرت و في العين قذي و في الحق شجي ، اري تراثي نهبا.[۱۷]
«بخدا قسم كه پسر ابي قحافه خلافت را همچون پيراهن پوشيد، حال آنكه مي دانست من براي خلافت همانند قطب وسط آسيا هستم ، علوم و معارف از سرچشمه فيض من همچون سيل سرازيرمي شود و هيچ پرنده اي در فضاي علم و دانش به اوج رفعت من نمي رسد. پس جامه خلافت را رها وپهلو از آن تهي نمودم ، در كار خود انديشه مي كردم كه آيا بدون دست و ياور حمله كرده ]حق خود رامطالبه نمايم [ يا آنكه بر تاريكي كوري ]و گمراهي خلق [ صبر كنم ، كه در آن پيران را فرسوده ، جوانان را پژمرده و پير ساخته ، مومن رنج مي كشد تا بميرد، ديدم صبركردن خردمندي است ، پس صبر كردم درحالتي كه چشمانم را خاشاك و غبار، و گلويم را استخوان گرفته بود و ميراث خود را تاراج رفته مي ديدم .»
سكوت بيست و پنج ساله علي اوج فداكاري و ايثار و عظمت اوست . درنظر بگيريد مادري با خون جگر رزندي زاده است ، حال اين فرزند در دامان نامادري افتاده است . مادر با چشماني پردرد مي بيند كه جان دلش زير دست نامادري به غلط تربيت مي شود، اما اگر بخواهد قدمي بردارد، در نزاع مادر و نامادري فرزند تلف مي شود، براي حفظ جان فرزند و رشد او تا لحظه مناسب سكوت مي كند، چه ابتلاي بزرگي مادر در پيش رو دارد. و علي چنين كرد. درباره ابعاد مختلف سياست علوي به طور پراكنده در جلسات مختلف سخن گفته ام ، اميد آن دارم كه توفيق تدوين و تنظيم آن نصيبم شود. ماحصل كلام : فاطمه سياستي متفاوت با سياست علي اتخاذ كرد. هريك از اين دو سياست متناسب با شخصيت اين دو بزرگوار بود و در عين حال مشترك در اصول وهدف . تفاوت تنها در روشهاي وصول به آن هدف مشترك بود. سياست فاطمي و سياست علوي لازم و ملزوم همند، مكمل و متمم يكديگرند. فاطمه وظيفه خود مي بيند انحراف حكومت را از حق افشا كند، اثبات مي كند كه حكومت ديني حق ندارد به بهانه مصلحت نص پيامبر را زيرپا بگذارد، خليفه به عنوان ولي امر مسلمين استدلال مي كند، حاكم پيشين پيامبر اين گونه مصلحت ديد كه فدك بدست تو باشد، من هم به عنوان حاكم شرع، خليفه رسول الله و ولي امر مسلمين جهان كه اختياري به اندازه اختيارات حكومتي پيامبر دارم ، اين گونه مصلحت مي بينم كه فدك را از تو بگيرم . فاطمه بمامي آموزد كه دايره اختيار و محدوده مصلحت سنجي هاي حكومت ديني مادون نص است ، حاكم ديني اختيارات مطلقه ندارد تا هرآنچه خواست مرتكب شود. حاكم موظف است به ضوابط و مباني ديني پايبند بماند و هيچ مصلحتي تحت عنوان مصلحت نظام نمي تواند اين مباني و ضوابط را درنوردد. مصلحت نظام در جايي قابل قبول است كه با نص ديني معارض نباشد و چنين مصلحتي توسط مفسرين و شارحيني غير از مجريان ، كشف و شرح و تفسير شود. اگر مجري و تشخيص دهنده مصلحت واحد باشد در حاكم غيرمعصوم هميشه خطر اين هست كه مصلحت نظام بهانه تحكيم قدرت مطلقه و سواستفاده از قدرت شود. سياست فاطمي به ما مي آموزد كه در برابر تبديل انقلاب به ارتجاع، در برابر انحراف حكومت از مسير حق حساس باشيم و همچون ناظري بصير، انحرافات را تذكر دهيم و بر بازگشت به مسير حق مصر باشيم . نهي از منكر، نصيحت به ائمه مسلمين و اعتراض شجاعانه به حكومت نامشروع از درسهاي پرارزش مكتب فاطمه زهرا است .
ملاحظه مي كنيد مكتب اهل بيت (ع) درسهاي فراواني دارد كه ما هنوز توفيق معرفت و عمل به آنها را نيافته ايم . اهل بيت (ع) بيشتر از آنكه به تقديس و مدح و ثنا نيازمند باشند كه اصلا از بن مستغني از اين گونه مواجهه ها هستند به مقتدي شدن و اسوه بودن سزاوارند. ما به اقتدا به منش و روش آنان و معرفت به زواياي مختلف زندگي آنان محتاجيم .
خدا را به فضل و كرمش مي خوانم ، آنچه در اين مجلس پرفيض توفيق ارائه يافت مورد رضايت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه مطابق اعتقادات حقه ما در راستاي رضايت حضرت حق است قرار گيرد و كلمه اي بر معرفت ديني ما افزوده باشد و به ما توفيق اقتدا به آن اوليا الهي عنايت فرمايد. بمنه و كرمه . والسلام .
[۱] تحرير و بسط سخنراني در سمينار حضرت فاطمه زهرا(س )، دانشگاه شهيد بهشتي ، تهران پائيز ۱۳۷۵، روزنامه خرداد، ۲۳ و ۲۴ فروردين 1378
[۲] عقدالفريد، ج ۵، ص ۱۲، انساب الاشراف ، ص ۵۸۶
[۳] تفسير ابن كثير ج ۳، ص ۳۶ و تفسير الدرالمنثور ج 4، ص 177
[۴] شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 284
[۵] رجوع كنيد به الغدير، ج 8 ، ص 238236
[۶] بلاذري ، فتوح البلدان ، ج 1، ص 37
[۷] پيشين ، ج 1، ص 36
[۸] پيشين ، ج 1، ص 3837
[۹] بلاغات النسا، ص 23 به بعد
[۱۰] زندگاني فاطمه زهرا، دكتر سيدجعفر شهيدي ، ص 130126
[۱۱] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ۱۶، ص ۲۱۵۲۱۴
[۱۲] بلاغات النسا، ص ۲۶، امالي شيخ طوسي ، براي ترجمه فارسي آن رجوع كنيد به كتاب دكتر سيدجعفر شهيدي، زندگاني فاطمه زهرا(س )، ص 153150
[۱۳] علل الشرايع ، ج 1، ص 178 و بحارالانوار، ج 23، ص 170 به نقل از دلائل الامامه
[۱۴] بحارالانوار، ج 43، ص 171
[۱۵] انساب الاشراف ، ص 405، صحيح مسلم ، ج 5، ص 177، اصول كافي ، ج 1، ص 459
[۱۶] كافي ، ج 1، ص 459-458
[۱۷] نهج البلاغه ، خطبه 3