پيام دين و رسالت اجتماعي

پيام  دين  و رسالت  اجتماعي [۱]

امروزه  دين  و خصوصا مذهب  شيعه  محور بسياري  از بحث هايي  است  كه  در ميان  انديشمندان ديني  و غيرديني  وجود دارد و در اين  مورد شايد بتوان  گفت  آنچه  بيش  از ساير مباحث  عمده  شده است  مبحث  دين  در جامعه  است . در اين  خصوص  سوالات  گوناگوني  مطرح  مي شود: آيا دين مي تواند «نظام »  اعم  از نظام  اقتصادي  سياسي  و… را تعيين  كند آيا دين  نوع مديريت  را نيز مشخص  مي كند آيا برنامه ريزي  در عرصه هاي  گوناگون ، ديني  است  و دين  بايد آنرا تعيين  بكند و نظاير اينها. در مقابل  پاسخهاي  مثبتي  كه  به  اين  سوالات  داده  شده  است ، برخي  نيز معتقدند دين  فقط جهت  را مشخص  مي كند. مسئله اي  كه  اشاره  كرديد مسئله  بسيار مهمي  است  كه  موضوع روز جامعه  فرهنگي  ما نيز هست .

اين  بحث  از بحث هاي  جديدي  است  كه  قدمتي  بيش  از نيم قرن  ندارد. تا حدودي  پس  از مشروطه  و به طور دقيق  از دهه  ۱۳۲۰ به  اين  سو و به  شكل  بسيار جدي  در آستانه  نهضت  اسلامي  و پس  از پيروزي  انقلاب  اسلامي  اين  سوالات  مطرح  شده  است . اين  را نيز بايد به  فال  نيك  گرفت . جمهوري اسلامي  ايران  اين  فضا را ايجاد كرده  كه  مسائل  تازه اي  در باب  رابطه  دين  و مسائل  اجتماعي  عنوان شود. مهم  اين  است  كه  در ذهن  مسلمان  معاصر اين  مسائل  به طور جدي  بروز كرده  و جواب  مي طلبد. لازم  است  در شروع بحث  اين  نكته  مشخص  شود كه  مراد ما از دين  در اينجا دين  اسلام  است  و ما به دين  به معناي  مطلق  آن  و يا اديان  ديگر نمي پردازيم . بنابراين  نقطه  تاكيد ما فقط اسلام  است  و از مذاهب  اسلامي  تنها شيعه  را مدنظر قرار مي دهيم . منظور از شيعه  تلقي  خاصي  از كتاب  و سنت  (تلقي اهل  بيت  عليهم السلام ) مي باشد.

بدون  شك  دين  حاوي  يك  پيام  معنوي  براي  انسان  است . در اين  موضوع هيچ  متفكري  ترديد ندارد اما آنچه  اخيرا مطرح  شده  اين  است  كه  آيا اسلام  شيعي  فارغ از پيام  معنوي  و رسالت  انسان ساز خود، به  ساختن  جامعه  عنايت  دارد يا خير پاسخهاي  متفاوتي  به  اين  پرسش  داده  شده  است  كه  به  دو بخش  قابل  تقسيم  است . پاسخ  اول  كليه  ابعاد اجتماعي  اسلام  را ناديده  گرفته  است  اين  طرز تفكر تا پيروزي  انقلاب  در حوزه  تفكر اسلامي  وجه  غالب  داشت . بسياري  از عالمان  اسلامي  به  مسائل اجتماعي  توجه  نمي كردند. پس  از انقلاب، با گرايش  دومي  روبه رو هستيم  كه  به  تناسب  نياز زمانه  به مسائل  اجتماعي  اسلام  با عنايت  بيشتري  مي نگرد و كفه  مسائل  اجتماعي  دين  را بسيار سنگين تر از كفه  معنوي  و انساني  آن  مي بيند. اين  گروه  آنقدر به  مسائل  اجتماعي  اهميت  مي دهند كه  گويي مي خواهند مسير طي نشده  طولاني  را در عرض  همين  ايام  جبران  كنند. رسيدن  به  تعادل  ميان  مسائل اجتماعي  و مسائل  معنوي  در دين ، نياز به  زمان  طولاني  دارد. هردو تلقي ايي  كه  ذكر شد نشان  از افراط و تفريط است، دسته  اول  يك   حقيقت  را در دين  ناديده  گرفتند و دسته  دوم  به  مسائل  اجتماعي  بيشتر از مسائل  فردي  و معنوي  توجه  مي كنند. به  هرحال  اين  موضوع اهميت  دارد كه  توجه  به  مسائل اجتماعي  نبايد ما را از رسالت  اصلي  دين  كه  انسان سازي  و معنويت  است  غافل  كند. مي توانيم  از زبان اسلام  شيعي  اين  را بگوييم  كه  اسلام  براي  معتقدان  خود رسالت  اجتماعي  قائل  است  و فرد مسلمان نمي تواند نسبت  به  مسائل  اجتماعي  بي تفاوت، منزوي  و بركنار باشد. حال  به  يك  سوال  مي رسيم ، مسلمان  مي بايد در مسائل  اجتماعي  دخالت  كند، سوال  اينجاست  كه آيا اسلام  براي  اين  دخالت  شكل  خاصي  طرح  كرده  است  يا خير، توجه  داشته  باشيم  كه  در اينجا بين رسالت  اجتماعي  مسلمان  و راه حل  اسلامي  در اجتماع تفاوت  قائل  هستيم . به عنوان  يك  مسلمان وظيفه  داريم  كه  چه  به  صورت  فردي  و چه  به  صورت  جمعي  در مسائل  اجتماعي  و سياست ، اقتصاد، فرهنگ  و… شركت  كنيم .

اما سخن  براين  است  كه  فراتر از اين  رسالتي  كه  اسلام  براي  پيروان  خود قرار داده  آيا برنامه اي  هم  براي  آنها تجويز كرده ، روش  خاصي  هم  براي  پيشبرد اهداف  مختلف  اجتماعي مسلمانان  پيش بيني  كرده  يا نه  در اينجا دو پاسخ  متفاوت  از سوي  متفكران  اسلامي  عنوان  شده  است .

پاسخ  اول  كه  جامعه  ما با آن  مانوس تر است  اين  است  كه  بله ، يعني  علاوه  براين  كه  مسلمان  رسالت دخالت  در امور اجتماعي  را دارد، اسلام  نيز راه حلهاي  متفاوتي  در عرصه هاي  فرهنگي ، اقتصادي ، حقوقي  و… ارائه  كرده  است  و اين  راه حل ها اعم  است  از ارائه  نظام ، برنامه هاي  كلي ، اهداف ، روش ها و… به نظر اين  عده  در تمام  اين  موارد اسلام  نه تنها ارائه  طريق  كرده  بلكه  بهترين  طريق  را هم  ارائه  داده است . پس  پاسخ  اول  آن  است  كه  اسلام  در همه  زمينه هاي  اجتماعي  سخن  دارد و بهترين  طريق  را تضمين  كرده  است . به  عقيده  اين  متفكرين  از مجموع متون  اسلامي  هم  مي توان  به  يك  نظام  سياسي ، اقتصادي  و فرهنگي  رسيد و هم  برنامه هاي  كلان  را مي توان  استخراج  كرد. البته  همين  نظريه  طيفهاي گوناگوني  را در دل  خودش  جاي  داده  بعضي  بسيار كامل تر و جامع تر گفته اند و بعضي  هم  به  بخشي از مطالبي  كه  ذكر شده  پرداخته اند. در نظريه  اول  از اسلام ، و بويژه  فقه  اسلامي  انتظارات  فراواني  است در اينجا فقه ، تئوري  اداره  جامعه  معرفي  مي شود.

فقه  ارائه كننده  نظام  سياسي ، اقتصادي  و فرهنگي است  و اگر گفته  شود كه  در كتابهاي  موجود فقهي  چنين  مطالبي  به  چشم  نمي خورد، ذكر مي شود مراد آن  فقهي  است  كه  با شرايط زماني  و مكاني  تدوين  شود. غالب  قائلين  نظريه  اول  به  كمبودهاي  فقه موجود هم  واقف  هستند اما قائلند به  اين كه  اگر از تمام  پتانسيل هاي  فقه  استفاده  شود، فقه  توان  اداره جامعه ، مديريت ، نظام سازي  و برنامه ريزي  را دارد. به طور خلاصه  مطابق  نظريه  اول  دين  و به عبارتي فقه  توان  نظام سازي ، مديريت ، اداره  جامعه  و برنامه ريزي  را دارد.

نظريه  دوم  اين  است  كه  علي رغم  پذيرش  رسالت  اجتماعي  مسلمان  و اين كه  بايد در صحنه  باشد و زهد منفي  را بشدت  نفي  مي كند، قائلند كه  براي  تشخيص  نسبت  بين  اسلام  با نظام  و مديريت  و علوم  اجتماعي  بايد ماهيت  دوطرف  را دقيق  شناخت . بايد بدانيم  دين  چه  مي گويد و چه  ارائه  مي كند و مراد از مديريت  و نظام  و برنامه  چيست بنابر نظر دوم ، در تعاليم  ديني  با اهداف  كلي  حيات  فردي  و اجتماعي  مواجه  هستيم ، يعني  دين ارائه كننده  اهداف  كلي  حيات  فردي  و اجتماعي  و جهتهاي  عام  است ، اما با توجه  به  اين كه  اسلام جهان شمول  است ، يعني  براي  همه  زمانها و همه  جوامع  پيام  دارد، نمي تواند خودش  را به  زمان خاص محدود كند و نيز از آنجا كه  برنامه ها و نظامهاي  سياسي، اقتصادي  و فرهنگي  تابع  شرايط خاص  زمان يا مكان هستند نظام مطلوب اقتصادي و فرهنگي در شرايط صنعتي معاصر با نظام اقتصادي دامپروري و كشاورزي  در گذشته  تفاوت  بنيادي  دارد. مشتركاتي كه در اين نظام اقتصادي در قرون پيشين و قرن  حاضر بتواند موثر باشد در حد تجويزهاي  بسيار كلي  و عام  است  كه  چيزي  بيش  از آن  اهداف  و جهتها نيست  و از اين  امور عامي  كه در همه  زمانها مشترك است  نمي توان  انتظار يك  نظام  به  معناي  امروزيش  را داشت . لذا در مورد برنامه ريزي : در برنامه ريزي ما بايد مشخص  بكنيم  مرادمان  از برنامه ريزي  چيست  و دين  در آن  چه نقشي  دارد براي  نمونه ، يكي از مسائلي كه هر نظام  اقتصادي  بايد به  آن  پاسخ  بدهد راه حلهايي  است  كه  براي برخورد با مهار تورم  پيش  مي گيرند.

بنابر نظر دوم ، از دين  يك  انتظار ويژه  و يك  راه حل  خاص  براي حل  تورم  و قطع  تورم  نداريم ، آنچه  كه  دين  در اين  زمينه  ارائه  مي كند اين  است  كه  جامعه  به  سمت عدالت  اجتماعي ، كفاف  و رفاه  عمومي  پيش  برود، قناعت  پيشه  كند و ارزشهاي  متعالي  از اين  قبيل  را دنبال  نمايد. در مورد مسائل  سياسي  هم  شرايط زماني  و مكاني  باعث  تفاوت  در مسائل  مختلف مي شود. آنچه  كه  ما از دين  انتظار داريم  و شارع مقدس  ارائه  كرده  است  اين  است  كه  تحت  سلطه دشمنان  اسلام  قرار نداشته  باشد، عزت  جامعه  اسلامي  حفظ شود و مسائل  كلي  از اين  قبيل . با اين ارزشها و اهدافي  كه  دين  ارائه  مي كند نظامهاي  متفاوتي  مي شود ساخت . نظام سازي  دين  را مي توان در مثال  ذيل  مجسم  كرد: به  يك  مهندس  ساختمان  سفارش  كشيدن  نقشه  يك  خانه  را مي كنيم  و شرايطي  را براي  آن  بيان  مي كنيم . مثلا اين  خانه  شمالي  باشد، آفتاب گير باشد، مشرف  نداشته  باشد، خانواده  در آن  بتواند با كمال  آسايش  و آزادي  زندگي  بكند، آشپزخانه  بزرگي  داشته  باشد و مسائلي  از اين  قبيل . براساس  شرايطي  كه  به  مهندس  مي دهيم ، ايشان  نقشه هاي  مختلفي  را مي كشد. بنابر ارزشهايي  كه  در دين  يافت  مي شود و اهداف  كلي  كه  دين  ارائه  كرده  است  مي توان  بناهاي  مختلف سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي  و… ساخت . نظامهاي  متعددي  را مي توان  ايجاد كرد و با اين  همه ، همه اينها مي توانند غيراسلامي  نباشند اما راستي  كداميك  از اين  بناها اسلامي اند استفاده كردن  از پسوند اسلامي  و ديني  در نظريه  دوم  مي بايد بشدت  با احتياط باشد. براي  نمونه  آنچه  كه  در اقتصاد در پانزده سال  گذشته  شاهد بوده ايم  در مرحله  اول  انقلاب  بيشتر به  اقتصاد متمركز متمايل  بوديم ، در مرحله  دوم  به  اقتصاد غيرمتمركز روي  آورديم . كداميك  اسلامي  بود يا صريح تر كداميك غيراسلامي  بود با اين  همه  هيچكدام  از اينها غيراسلامي  هم  نيست . در شرايط خاص  ممكن  است اولي  يا دومي  درست  و مناسب  باشند، بنابراين  پاسخي  كه  نظريه  دوم  به  اين  مسئله  مي دهد اين  است كه  مسلمانان  براساس  ارزشهاي  ديني  براي  رسيدن  به  اهداف  متعالي  دين ، نظام هاي  گوناگوني  را طراحي  كنند. اين  نظامها همگي  مي توانند غيراسلامي  نباشند، اما اسلامي بودن  آنها تنها به  اين معناست  كه  به سوي  اهداف  اسلامي  هستند به عبارت  ديگر ما در تدبير امور جامعه  بيشتر از روش هاي  عقلايي  مدد مي جوييم . از عقل  خداداد خودمان  استفاده  مي كنيم ، تدبير جامعه ، نظام سازي در راستاي  اهداف  دين  يك  كار بشري ، عقلايي ، خطاپذير و خلاصه  يك  كار انساني  است  و از تجربه ديگر جوامع  و ديگر انسانها در اين  زمينه  بشدت  بايد كمك  گرفت . خلاصه  اين كه  جهت  را دين مي دهد و برنامه  را بايد از معارف  انساني  گرفت .

گفتيد كه  در اقتصاد، سياست ، فرهنگ  و… دين  به  تعيين  جهت  مي پردازد و نظام سازي  و برنامه ريزي  توسط معارف  انساني  انجام  مي گيرد. درباره  اين  موضوع مباحث  گوناگون  و مهمي مي توان  طرح  كرد، اما نكته اي  كه  به  ذهن  خطور مي كند آن  است  كه  عده اي  معتقدند از دين  تفاسير و برداشتهاي  عديده  و متفاوتي  وجود دارد كه  باعث  مي شود «جهت »هاي  عديده  و متفاوت  مطرح شود. علاوه  بر اين  موضوع ديگري  كه  بحث  را پيچيده تر مي كند، يافتن  «مصداق »هاي  اين «جهت »هاست . به عنوان  مثال  شما گفتيد كه  مسلمان  در اقتصاد بايد كفاف  داشته  باشد و اين  يك «جهت » است ، اما براي  يافتن  مصداق هاي  «كفاف » بحث هاي  بسياري  مي تواند عنوان  شود. با توجه به  اين  مسئله  يعني  وجود برداشت ها و تفاسير گوناگون  از «جهت »ها و «مصداق »هاي  آن ، چه  مرجع و منبعي  مي تواند حرف  نهايي  را در ميان  تفاسير گوناگون  مطرح  كند و به  تعيين  «جهت » بپردازد اگر به  خود كتاب  و سنت  مراجعه  كنيم ، الگوهايي  به  ما معرفي  كرده اند: لقد كان  لكم  في  رسول الله اسوه حسنه. وجود مقدس  پيامبر(ص ) الگويي  مناسب  براي  جامعه  هست . روشي  را كه  معصومين  و امامان  پيشنهاد كردند و عمل  كردند مي تواند براي  امروز ما اتخاذ شود. حكومت  خود اميرالمومنين (ع)، روش  اجتماعي  كه  سيدالشهدا اتخاذ كرده  بود يا بقيه  ائمه  يا خود پيامبر(ص ) اينها بهترين  درسها براي  ما هستند.

البته  از تعاليم  قرآن  كريم  و سيره  پيامبر و ائمه (ع) برداشتهاي  مختلفي  مي شود. تفاوت  اين برداشتها وقتي  شدت  پيدا مي كند كه  به  مقام  تطبيق  برسيم  يعني  مثلا فرض  كنيم  عزت  ما در رابطه  با فلان  كشور تامين  مي شود يا نمي شود. آن چيزي  كه  ما از دين  انتظار داريم  اين  است  كه  به طور كلي  بگويد اين  شرايط بايد تحصيل  بشود، اين  كه  آيا اين  شرايط تحصيل  مي شود يا نمي شود، به نحوه  شناخت  ما از زمان  برمي گردد.

 

در بسياري  از موارد و جهت گيري ها كمتر مكاتبي  هستند كه  به  اين  اصول  و جهت گيري ها معتقد نباشند. يعني  جهت گيريهايي  چون  عدالت ، آزادي ، عزت  نفس  و… موارد عامي  هستند كه  غالبا آنها را طرح  مي كنند.

در اينجا پيداكردن  مصداق  براي  آن  جهت گيري ها اهميت  پيدا مي كند. آري ، دين  غير از ارائه  جهت هاي  كلي  مواردي  را هم  كه  انسان  بايد از آن  پرهيز بكند ارائه  كرده است  منهيات ، اموري  كه  انسان  از آن  نهي  شده ، ارائه  شده  كه  در كنار آن  مسائل  كلي  قرار دارد، فرض بكنيد در مسئله  آزادي ها، بخشي  از آزادي ها مربوط است  به  مسئله  آزادي  رابطه  انسانها با يكديگر، دين  در روابط خانوادگي  حد و مرزهايي  را مشخص  كرده  است . در مسائل  اجتماعي ، بيشتر مسائلي كه  ذكر كرده  مسائل  عقيدتي  و كلي  است ، كه  ممكن  است  بيشتر جوامع  ديگر هم  به  آن  رسيده  باشند. يعني  اهداف  كلي  كه  دين  ارائه  مي كند با اهداف  عقلايي  مشتركات  فراواني  دارند. اگرچه  مميزاتي  هم دارد، اين گونه  نيست  كه  تمام  مسائل  با اديان  و مكاتب  ديگر مشترك  باشد. اشتراك  دارند و مواردي اختلاف  هم  دارند. ضمنا اين  اشتراك  با ديگر مكاتب  و اديان  اشكالي  ندارد. در اين  صورت  اين  موارد جهان شمول  مي شوند، همين كه  از سوي  دين  ما نيز تاييد مي شوند اعتبار و اهميت  بيشتري  مي يابند.

 

اين  مميزات  را چطور مي شود شناخت اين  مميزات  را بيشتر مي توان  در حقوق  فردي  و نيز حقوق  خانواده  مشاهده  كرد. در حوزه  عمومي اشتراك  با ديگر تجارب  بشري  بيشتر است . ضمنا اين  سوال  را مي توان  اين گونه  تعميم  داد كه  تعاليم ديني  با دستاوردهاي  بشري  چه  نسبتي  دارند برگرديم  به  بحث  اول  كه  مربوط مي شود به  مرجع  تعيين كننده  «جهت ». اول  الگوهاي  ثابتي  داريم  مثل  پيامبران ، معصومين ، اوليا خدا و ثانيا مطلب  مهمتري  كه  مي شود از آن  استفاده  كرد و به  آن  استناد كرد وفاق  جامعه  اسلامي  است . اين  را در هر رشته  علمي  مي توان  ذكر كرد كه  علما هر رشته  به  يك  اتفاق نظر مي رسند. در اين  مسئله  هم  بايد ديد عرف  ديني  زمانه  چه چيزي  را اقتضا مي كند وگرنه  ما در امور جزئي  و متغير و نيز در برداشت هاي  مختلف  از بعضي  از اصول ، با توجه  به  اختلاف نظرها و برداشت هاي  مختلفي  كه  در بسياري  از اصول  ممكن  است  داشته باشيم ، بعيد است  بتوانيم  معياري  را پيدا كنيم  و ارائه  دهيم  كه  در همه  زمان ها و در تمام  امكنه  بشود از آنها استفاده  كرد. البته  واضح  است  كه  هر برداشت  ديني  بايد منطبق  بر تعاليم  كتاب  و سنت  معصومين عليهم السلام  باشد.

موضوع ديگري  مطرح  است ، شما مي گوييد الگوها و جهت ها بايد منطبق  با كتاب  و سنت  باشد درحالي  كه  ممكن  است  از كتاب  و سنت  برداشت هاي  شخصي  انجام  گيرد، به عنوان  مثال  از يك  آيه تفاسير گوناگوني  ممكن  است  انجام  پذيرد كه  در مسئله ، تاثير بسياري  دارد. موضوع هم  از منظر گوينده اش  بايد منطبق  با كتاب  و سنت  باشد و هم  در عرف  علمي  جامعه  ديني پذيرفته  شده  باشد. بالاخره  يك  نظر علمي  مي بايد عرف  علمي  جامعه  خودش  را همراه  بكند. گاهي البته  عالماني  بوده اند كه  از زمان  خودشان  جلوتر بوده اند، فرض  بكنيد ملاصدرا سخني  گفته ، دوقرن بعد جامعه  آن  را پذيرفته  است . در برداشتهاي  ديني  ممكن  است  امروز هم  چنين  مسائلي  داشته  باشيم كه  در عرف  علمي  زمان  گوينده  مطلب  پذيرفته  نشود، اما چند قرن  بگذرد بعد مطلب  پذيرفته  شود. بهرحال  معيار، كتاب   سنت  و عقل  و وفاق  عالمان  دين  است . وقتي  برداشت ها از دو معيار اصلي  يعني كتاب  و سنت  متفاوت  باشد و قائلين  اين  نظريه هاي  متفاوت  نيز همگي  از عالمان  دين  باشند. همه  اين نظريه ها ديني اند و نمي توان  جامعه  را از آنها محروم  كرد. اين  در حيطه  نظري  است ، البته  به  لحاظ علمي  و اجرايي  آن  نظري  متبع  است  كه  مورد وفاق  عالمان  دين  قرار گيرد.

در جامعه  ما روي  مسائل  اصلي  ديني  اتفاق نظر فراواني  است ، يعني  فرض  بكنيد كه  دين  در مقام معرفي  خداي  واحد است  و از جانب  پيامبري  مشخص  و آخرتي  با ابعاد مشخصي  را دارد ارائه مي كند در بسياري  از اين  مسائل  بين  جامعه  علمي  ما و جامعه  عالمان  ديني  ما اتفاق نظر وجود دارد. اختلاف نظرهايي  كه  در هر برداشت  انساني  طبيعي  است ، در مسائل  ديني  هم  هست . يعني  ما فكر نكنيم  كه  اين  اختلاف نظر مختص  به  دين  هست . و اصولا صحنه  علوم ، صحنه  اختلاف نظرهاي بنيادي  است . از علوم  محض  مثل  رياضي  و منطق  كه  بگذريم ، در هر علمي  اختلاف  علمي  است .يعني  ما هيچ  علم  اجتماعي  را نمي توانيم  پيدا بكنيم  كه  تلقي  واحدي  از آن  وجود داشته  باشد. هرچه  ما بتوانيم  بيشتر گفتگو را در جامعه  بالاتر ببريم  اين  افكار به  هم  نزديكتر مي شوند. اما تا جامعه انساني  است  ما تفاوت  اين  برداشتها را شاهديم . لذا اين كه  ذكر مي شود چه  بكنيم  كه  قداست  دين حفظ بشود بايد گفت  با رشد آگاهيهاي  عمومي  ديني  قطعا همه  دينداران  به  اين  مي رسند كه  در وراي اختلاف نظرهاي  عالمان  امور مشتركي  هم  هست  كه  به  آن  امور مشترك  عنايت  بيشتري  خواهند كرد و اموري  را كه  در آن  اختلاف نظر دارند بسته  به  اعتمادي  است  كه  به  آن  عالم  دارند. حالا بخشي  از اين مسائل  تقليدبردار است  در حوزه  فروع فقهي ، در فروع ديني  كه  آن  را تقليد مي كنند و پيش  مي روند و برخي  از مسائل  تقليدبردار نيست . اگر فرد متخصص  است  كه  سخني  نيست  و اگر متخصص  نيست ، اعتماد به  يك  عالم  دارد و حسب  نظر آن  عالم  موضعگيري  مي كند. به  ميزاني  كه  به  عالم  ديني  اعتقاد دارد آن  برداشت  را هم  برداشت  صائبي  مي داند و اما اين  احتمال را هم  بايد براي  خودش  بگذارد كه  هروقت  به  اين  نتيجه  رسيد كه  اين  برداشت ، برداشت  ناصحيحي بوده  است  آن  برداشت  را عوض  مي كند و بعد به  اين  نتيجه  نمي رسد كه  دين  عوض  شده  است ، دين امر ثابتي  است ، مهم  اين  است  كه  ما به  اين  نتيجه ، بسيار ساده  برسيم  كه  برداشتهاي  ما   در بخشي  از مسائل  دستخوش  تغيير مي گردد. پس  درواقع  علم  تابع  آن  جهتهاست ، حال  اگر در بعضي  از موارد «علم » و «جهت » به  نوعي  به

اختلاف  و تعارض  برسند، يعني  علم  ادعا كند اين  جهت  اصلا قابل  اجرا نمي باشد، در اين  صورت مسئله  چگونه  قابل  طرح  است در اين  موارد بايد مشخصا بحث  مورد به  مورد و اصطلاحا مطالعات  موردي  كرد. بايد بررسي  كرد و گفت  آن  مورد چيست . اين  مطالعات  موردي  است  كه  مشخص  مي كند تفوق  با علم  است  يا برداشتي كه  ما از دين  داريم . گاهي  اوقات  ما در بحث  عقل  و دين  چه بسا تلقي  ما از دين  و ارزش  در آن  مسئله ناصواب  بوده  باشد. بعضي  از موارد هم  اين  است  كه  آن  داده هاي  تجربي  ما ناصواب  باشد، يعني  در برداشت  و نتيجه گيري  و استنتاج  اجتماعي  اشتباه  كرده  باشيم ، هردو احتمال  مي رود.

به عبارت  ديگر نوعي  تعامل  ميان  احكام  علمي  و ديني  وجود دارد. بله  بين  برداشت  ديني  و برداشت  علمي  تعامل  و دادوستد است .

در تعامل  ميان  برداشت  ديني  و علمي ، آيا معيار «واقعيت » است  به عبارت  ديگر آيا اين  واقعيت است  كه  مشخص  مي كند برداشت  ديني  يا علمي  صحيح  است  يا آن كه  به  گونه  ديگري  بايد به  موضوع پرداخت همه جا نمي شود نسخه  واحدي  پيچيد.

بگذاريد يك  مورد عيني  را مثال  بزنم . يعني  اقتصاد بازار يا اقتصاد دولتي . مدتي  ادعا اين  بود كه اقتصاد دولتي  مي تواند مشكلات  ما را حل  كند، و بعد دين  هم  اين  را تجويز مي كرد، يعني  جهت  دين همين  بود

عالمان  ديني  اين  را تجويز مي كردند. عالمان  ديني  اين  را تجويز مي كردند و علماي  اقتصاد هم  دنبال  تحقق  آن  بودند. بعد از مدتي مشخص  شد كه  اين  گرايش  يا به  اصطلاح  اقتصاد دولتي  نمي تواند مشكلات  را حل  كند و تلقي  اين شد كه  اقتصاد بازار مي تواند مشكلات  را حل  كند. عالمان  ديني  باز هم  اين  را تاييد كردند. اگر ما تابع  نظر اول  بوديم  بله ، اما بنا بر نظر دوم  يعني  اگر ما مشخص  كنيم  كه  هيچكدام  از اين تاييدها في الواقع  تاييد از حيثيت  ديني  نبوده  است  مسئله  فرق  مي كند. يك  مثال  ساده  بزنم ، شوراي نگهبان  وقتي  مي خواست  مطلبي  را مورد بررسي  قرار دهد مرقوم  مي فرمودند اين  مطلب  موافق  شرع است  بعد از مدتي  بسيار زود به  اين  نتيجه  رسيدند كه  بنويسند اين  مطلب  مخالف  شرع نيست . و به نظر من  قدم  بلندي  برداشته  شد. در جواب  شما مي توانم  بگويم  كه  اقتصاد متمركز خلاف  شرع نيست . اقتصاد غيرمتمركز هم خلاف  شرع نيست  اما مهم  اين  است  كه  كدامش  تحت  چه  شرايطي  براي  چه  جامعه اي  مناسب  هست اين  كار مدير جامعه  است  نه  كار عالم  ديني . اينجا دو مطلب  وجود دارد. به نظر مي رسد در بخشي  از تصميماتي  كه  گرفتيم  مسائي  را به  دين  نسبت  داديم  كه  ظاهرا بيشتر به  علوم  خودمان  بستگي  داشت .ما ناتواني هاي  خودمان  را تا حدودي  به  دين  نسبت  داديم .

حالا يك  سوال  ديگر مطرح  مي شود كه  برطبق  نظريه  دوم  وقتي  دين  جهت  را مشخص  كرد براساس  آن  به  مهندسين  اجتماعي  گفته  مي شود كه  برمبناي  آن  جهتها سازمانهاي  مختلف  يا نظامهاي  مختلف  را پي ريزي  كنند. اين كه  آيا چگونه  اين  جهت گيري  به  اين  نظامها يا به  اين  مديريت منتقل  مي شود و اين كه  آيا اين  پي ريزي  و يا اين  ساختماني  كه  بنا شده  مي تواند اين  جهت  را تحقق ببخشد يا نه  توسط چه  مرجعي  مورد كنترل  قرار مي گيرد به طور كلي  چگونه  مي توان  بر آن  روند نظارت  داشت يعني  از كجا مطمئن  بشويم  كه  مهندسي  اجتماعي  ما آن  جهتهاي  ديني  را جامه  عمل  مي پوشاند اينجا نظريات  متفاوت  است . الان  عده اي  معتقدند كه  ما بايد علم  جديدي  تاسيس  كنيم  كه  وظيفه اش دقيقا انطباق  سياستهاي  مختلف  اجتماعي  با فقه  باشد و معتقد هستند كه  ما يك  حلقه  مفقوده اي  داريم كه  بين  فقه  و دين  از يكسو و بين  مديريت  اجتماعي  و برنامه ريزي  اجتماعي  از سوي  ديگر وجود داشته  و اين  به  يك  علم  احتياج  دارد و اين ، آن  علمي  است  كه  اين  وظيفه  را بايد به عهده  بگيرد، اين  يك نظر است . علمي  است  كه  هنوز هم  تاسيس  نشده  است . نظريه  دوم  اين  است  كه  علم  خاصي  متكفل اين  مسئله  نيست . مديريت  جامعه  اسلامي  و عالمان  بايد اين  مقدار تبحر را داشته  باشند كه  با مطالعه مختلف  نظامهاي  برنامه ريزي شده  و برنامه هاي  مختلفي  كه  از جانب  مهندسين  اجتماعي  ارائه مي شود ببينند كه  آيا اين  برنامه  مثلا برنامه  الف  آن  هدف  را جامه  عمل  مي پوشاند يا برنامه اي  مانند ب و اصلا ممكن  است  هردوتاي  اين  برنامه ها اين  هدف ها را جامه عمل  بپوشانند كدامشان  با هزينه كمتر، با سرعت  بيشتر و با اتقان  بيشتري  مي تواند پيش  برود. اگر ما علمايي  داشته  باشيم  كه  به  هيچ وجه  از سياست  روز، اقتصاد روز و… اطلاعي  نداشته  باشند هر مطلبي  را ممكن  است  بپذيرند. نمونه اش  فرض  كنيد كه  در ابتداي  تشكيل  حكومت  اسلامي  در نظام  اقتصادي  به  علت  كم اطلاعي  ممكن  بود بعضي  از مسائل  را صحه  بگذاريم  كه  امروز به  بطلانش رسيده  باشيم . اين  باز برمي گردد به  ميزان  اطلاعات  آن  عالمان  دين  كه  اين  را مشخص  بكنند كه نظامهاي  مختلف ، برنامه هاي  مختلف  چه  مقدار مي توانند آن  جهت  موردنظرشان  را تامين  بكنند. خلاصه  بدون  عالم  آگاه ، بدون  عالم  بصير نمي توان  يك  جامعه  اسلامي  را بنا نهاد.

رابطه  بين  «جهت » و «علم » چيست  چه  ارتباطي  ميان  علومي  چون  علم  اقتصاد، علم  مديريت و… با «جهت » و تحقق  آن  وجود دارد  همچناني  كه  در علوم  تجربي  بحث  اين كه  فارغ از عالم  مادي ، عالمي  هست  يا نيست  به عهده  علوم تجربي  نيست  در علوم  اجتماعي  هم  ارزشگذاري  در حد علوم  اجتماعي  نيست . ارزش  از نهادي فراتر از علوم  تجربي  برمي آيد. ارزشگذاري  يا با دين  است  يا با عرف  بشري  يا با ايدئولوژي  يا… ما از علوم ، ارزش  نمي خواهيم همچنان  كه  از دين  برنامه ريزي  نمي خواهيم . هركدام  به جاي  خود. ممكن  است  يك  هندو، علم مديريت  را به  خدمت  بگيرد و جامعه  خود را براي  رسيدن  به  اهداف  هندوئيسم  هدايت  كند. يك مسلمان  هم  علوم  مختلف  را براي  رسيدن  به  ارزشهاي  اسلامي  به  خدمت  بگيرد.


[۱]<=”” span=”” dir=”rtl”> روزنامه  همشهري ، ۴و ۵ و آذر ۱۳۷۴