تشیع حسینی

تبريز نيوز: “دكترمحسن كديور”، پژوهشگر و رييس انجمن دفاع از آزادي مطبوعات ، همزمان با ايام عاشورا زير عنوان “تشيع حسيني” در دفتر جبهه مشاركت آذربايجان شرقي سخنراني كرد.

“دكتر كديور”، در اين سخنراني تشيع حسينی را به محورهاي ۱.معرفت ، عرفان و عشق۲.استقامت و شجاعت ۳.دين خواهی در عرصه عمومی، عدالت خواهی، حق طلبی ، امر به معروف و نهی از منکر،نظارت بر عملكرد حكام و بازخواست از آنان ،‌تقسيم كرد.

متن كامل اين سخنراني در زير آمده است:

بحث امروز من تشيع حسيني است و به دنبال پاسخگويي به يك سوال هستم كه در چه امر يا اموري بايد به امام حسين اقتدا كنيم.

امام حسين جمله مشهوري دارند ” و لکم فیّ اسوة” كه در خطبه معروف خويش در حضور لشكر حر ارائه شده است كه در من براي شما مقتدا، اسوه و الگو است. سوالي كه براي ما مطرح مي شود اين است که در چه امري حسين بن علي براي ما اسوه است؟ در چه امري مي بايد به او اقتدا كرد؟ بحث اقتدا يا الگوبرداري زماني مطرح مي شود كه سنخيتي بين اسوه و بين پيرو وجود داشته باشد و امكان اقتدا و تاسي موجود باشد.

اگر احياناً اسوه در مرتبه اي باشد كه دست يافتن به راه او ، شيوه او ميسر نباشد او از طينت ديگري باشد در اين صورت اسوه بودن تعارفي بيش نخواهد بود. به كسي مي توان تاسي كرد كه از جنس ما باشد محدوديت هايي داشته باشد واز امكانات ما برخوردار باشد. اما متاسفانه در ادبيات سنتي ما درباره ائمه نكاتي به چشم مي خورد كه اگر چه ارتقاء مقام آن ها در بدو امر به نظر مي رسد اما در باطن امر قطع ارتباط بين ما و آنها را نتيجه مي دهد.

اگر آنها تافته جدا بافته باشند و اگر ماموريت ويژه داشته باشند، در آن صورت عملاً نمي توانند اسوه ما باشند. البته حساب پيامبر را مي بايد جدا كرد. حتي پيامبر هم اگر «لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه» است كه هست در بعد وحياني‌اش نيست، بلکه در بعد بشري اش است يعني وقتي «انا بشر مثلكم» مي شود مي توانيم به او اقتدا كنيم. وقتي كه از جبرئيل بالاتر مي رود، آنجا جاي اسوه بودن نيست چون نمي توانيم به او برسيم. اما وقتي كه فرود مي آيد و به زمين مي نشيند و خاكي هم مي نشيند، آنگاه مي توان به او اقتدا نمود.

بنابراين اولين نكته اي كه در اين تاسي مي بايد مد نظر ما باشد، اين نکته فوق الذکر است. اما متاسفانه آنچه كه نوعاً در زبان رسمي ديني ما، به ويژه در زبان رسمي مذهب ما، مشاهده مي شود، با آنگونه كه ائمه خود را معرفي كرده اند فاصله فراواني دارد. در متوني كه به شكل معتبر مي توان آنها را به امام حسين و ديگر ائمه نسبت داد مي بينيم آن سيما به هيچ وجه از ايشان مشاهده نمي شود.

اگر چه موضوع بحث امروز ما اين نيست، ولی وقتی حسين را از زبان خودش بررسي کنيم، يعني خطبه هايش را و جملاتش را كنار هم می گذاريم، ملاحظه می کنيم که ايشان هيچ جا نگفته است كه فرضاً من اين اموري را كه انجام مي دهم، برخاسته از آن نكاتي است كه متاسفانه ما بيشترين تاكيد را بر آن مي كنيم. يعني حسين هميشه بر يك جنبه عمومي که بين ما و او مشترك است تكيه مي كند و نه بر يك جنبه اختصاصي كه مثلاً من ديشب پيامبر را در خواب ديدم، ايشان دستور دارند كه اين فعل را انجام بدهم. اين مضمون را شما در بسياري منابر شنيده ايد اما در استناد اينها مي توان ترديد كرد و بحث كرد.

ماموريت حسين بن علي ماموريت ويژه و اختصاصي نبود كه جدش به او بگويد، او هم اين اقدام را انجام بدهد و حاصل آن هم اين بشود. اگر اين ماموريت ويژه بوده واختصاصي به شخص حسين اين علي داشته است ديگر نمي توان آن را اسوه دانست چرا كه اختصاصي بين او و جدش اتفاق افتاده است. لذا اولين نكته اي كه مي بايد همه ما بر آن تاكيد كنيم غير اختصاصي بودن ماموريت حسين بن علي است، و اينکه اين ماموريت مختص نوه پيامبر نيست.

آری اين ماموريت برخاسته از اين نكات نيست كه من قيام مي كنم زيرا من فرستاده از جانب خدا هستم، حكومت را من بايد به دست بگيرم چون حكم من را خداي تعالي نوشته است. اگر مشخصا فكر مي كنند چنين مواردي هست اسناد ان را ارائه كنند. در حالی که شما اينها را نه در كلمات حسين ابن علي مي يابيد، نه در كلمات برادرش حسن ابن علي و نه در كلمات پدرشان علي ابن ابي طالب. بحث از اولويت و فضيلت و اعلميت هست، اما بحث اينكه من منصوب خدا هستم پس كوفيان بايد امامت مرا بپذيرند ، همچنين چيزي مشاهده نمي شود. نصب غير از نص است، البته متلازم همديگر هستند. اينكه يك نص خاصي است و اين نص صرفاً به اين دليل كه از پيامبر رسيده است يا از علي رسيده است، من بايد حاكم شما باشم اين دليل هم درست نيست.

حتي بحث از اينكه چون من معصوم هستم پس بايد اين امور را عهده دار شوم، نه در يك جاي نهج البلاغه است نه شما در كلام هيچ كدام از ائمه قادر به يافتن اين جملات هستيد ولي بر خلاف اينها را مي يابيد : ” فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی و لا امن ذلک من فعلی الا ان يکفی الله من نفسی ما هو املک به منی (خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه) : من نه برتر از انم که خطا کنم و نه در کار خويش از خطا ايمنم، مگر که خدا مرا در کار نفس کفايت کند که از من بر ان تواناتر است.

” ببينيد الگوي ما كجا و آنچه كه ما از اينها ساخته ايم كجا، فاصله اش ميان ماه من تا ماه گردون است. آنها همواره مي‌خواهند خودشان را چون ما نشان بدهند ولي ما مي گوييم خير تعارف مي كنند. من در تمام خطبه ها، وبا سوال هم گشته ام اما هيچ كدام از اين توجيهات شخصي و اختصاصي را نيافته ام،دليل اسوه بودن حسين يا انگيزه او براي قيام نه نصب است نه نص است نه عصمت.

نكته ديگری نيز وجود دارد كه مورد بحث و اختلاف نظر هم واقع شده است. آيا جايي كه مي گوييم حسين يك ماموريت ويژه يا امري اختصاصي دارد بايد توجه كنيم كه اين به اين معنی است که حسين ابن علي به اين دليل بايد بر عليه ظلم اموي شورش و قيام كند که داراي علم غيب است؟ نتيجه اين مي شود که آن كسي كه داراي علم غيب است بايد قيام كند و بپاخيرد، پس امثال من و شما كه علم غيب نداريم اين به گردن ما نيست. علما و متكلمان و فقهايی كه كوشش مي كنند قيام حسين را بر اساس علم غيب توجيه و تعبير كنند، به ياد داشته باشند كه بالاترين كاري كه انجام مي دهند قطع رابطه او با پيروانش است، پيرواني كه از اين مرتبه برخوردار نيستند.

كجا حسين بن علي (ع) در يك متن معتبر به اين نكته استناد كرده است كه من چون اينگونه مي بينم و مي دانم پس اين اقدام را كرده ام. در حالی که هيچ کدام از اين ها نيست. پس اگر اين ماموريت ويژه را نفي و نقد كرديم و گفتيم كار حسين ابن علي برخاسته از اين صفاتش نيست، در واقع گفته ايم که اين کار برخاسته از يك وظيفه عمومي است كه به دوش هر مسلماني قرار مي گيرد.

اين مقدمه لازم بود تا بدانيم كه ما براي اسوه كردن امام حسين مي بايد چه راه ناهمواري را طي كنيم و اين ناهمواري را چه كساني ايجاد كرده اند ؟ متاسفانه اين ناهمواری را عوام جاهل ايجاد نكرده اند بلکه اين را دانشمندان و علمای ما، آن هم با نه سوء نيت بلكه با حسن نيت، آن هم براي ارتقاء مقام معنوي سيد الشهدا چنين کرده اند و حاصل اين شده است كه مي بينيم.

حسين اسوه نشده است تا برايش عزاداري كنيم. عزاداری برای عزاداری نيست. بپذيريم كه امروز در جامعه ما عزاداري خودش هدف شده است، چون كار بي هزينه اي است و فوايد فراواني هم دارد. يك قطره اشك مي ريزيم و از تمام گناهان ما مي گذرند. حتي لازم نيست اشك بريزيم، اداي اشك ريختن را در می اوريم که به عربي تباكي مي‌گويند. مثلا: “من بکی او تباكی للحسين(ع)،غفرالله من جميع سيئاته ومعاصيه و ذنوبه”. انصاف مطلب اين است که چنين ادعاهايي قطعاً فاقد مستند معتبر و در مقابل اهداف قطعي دين و در يك كلام محرف است.

وقتي يهوديها و مسيحيها جداگانه ذكر مي كنند كه تنها مائيم كه به بهشت مي رويم قران اين ادعا را تخطئه مي كند و به عنوان يك قاعده،يك سنت لايتغيرتصريح ميكند:”و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارا تلک امانيهم قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقين”(سوره بقره آيه۱۱۱).اين منطق “الذين لا يعلمون” يعني جهال است.آن وقت اگر روايتي بر ما عرضه شد كه همان حرف يهود و نصارا را براي ما تكرار كرد، اين گفته پيامبر مشمول حالش مي شود كه براي پذيرش گفته هاي من آن ها را بر قرآن عرضه كنيد و اگر با قرآن مخالف بود ” فاضربوها علی الجدار” به سينه ديوارش بكوبيد. آنوقت نقل و نبات مجالس مذهبي ما اين می شود كه من در اين مجالس شركت كنم نه براي اينكه حسيني شوم، بلکه حسيني شدن يعني لباس عزاداري به تن كردن، سينه زدن ، گريستن و يا تباكي كردن. اين كجا و آن كجا . پس تشيع حسيني معنايش عزاداري براي حسين نيست البته در جای خود عزاداری مي تواند كار خوبي باشد. ولی در اين مجالس “ذكر مصيبت” نبايد موضوعيت داشته باشد بلکه مي بايد طريقيت داشته باشد. فرق موضوعيت و طريقيت در اين است که موضوعيت يعني هدف بودن، در حالی که طريقيت يعني راه بودن. ما بايد به سمت طريقيت پيش برويم، يعنی اين مجالس بايد طريقي باشد تا ما را با اهداف او آشنا كند. صرف نشستن در چنين مجالسي، صرف بر طبل كوبيدن وعلم برداشتن چندان مفيد فايده نيست.

البته اين سنت ها، سنتهای خوبي هستند. خدا گذشتگان ما را رحمت كند كه در داخل همين عزاداري ها اينها را به ما رسانده اند و ما امروز حداقل “شور حسيني” داريم، اما اجازه بدهيد اين شور را به شعور تبديل كنيم و به جاي ذكر مصيبت، به ذكر اهداف و ذكر مسائل امام حسين بپردازيم. به نظر مي رسد که آن ها مطالبي فرعي و حاشيه اي هستند و هرگز نمي توانند در كنار مسائل اصلي مطرح شوند. شور با احساس و عاطفه سر و كار دارد اما شعور و معرفت با عقل و فهم ما سر و كار دارد.

در جامعه اي كه مداحان درصدر مي نشينند در آن جامعه شعور زير پا دفن مي شود. بنگريد در اين ۲۵ سال چه چيزی ارتقا يافته است؟ ايا معرفت حسيني ما افزوده شده است يا مداحي هايي كه برخي از آن ها تا حد كفر و شرك تنزل يافته است و متاسفانه از صدا و سيماي رسمی حكومتي كه نامش را دينی نهاده است هم پخش مي شود. جايي كه مي بايد فيلتر گذاشت اينترنت نيست، بلكه مداحي هايی است كه اكثر آن ها با متن اسلام نبوی و تشييع علوي-حسيني سازگار نيست. مطالبي گفته مي شود كه يقيناً نشستن و گوش كردن بسياري ازآنها معصيت دارد و ثواب هم که اصلا ندارد.

در راستاي اتقان مجالس حسيني مواردي زيادي وجود دارد كه من به چند نكته اشاره مي كنم. امروزه هر چه خوانديد فكر نكنيد آن را پيامبر و ائمه گفته اند، بلکه اينها مي بايد مورد بحث و نقد قرار گيرند. من برخي از مواردي كه، نه در مداحي ها، بلكه حتي در منابر هم از اهل فضل حتي شنيده ام و جعلي است و به امام حسين هم نسبت داده مي‌شود براي شما بازگويي كنم. البته ظاهر زيبايي هم دارد و چه بسا آرزو مي كنيم كه امام حسين اي كاش اينها را گفته باشد اما امام حسين قرار نيست كه به ميل من و تو سخن گفته باشد تاريخ اينها را تاييد نمي كند.

يكي از آنها جمله مشهوري است به نام “ان الحياة عقيده و جهاد” زندگي عقيده و جهاد در راه آن عقيده است. اين گفته نه حديث است و نه روايت است و نه فرموده امام حسين است. اصلا متن آن هم نادرست است. اين سخن مصرع دوم يك شعر عربي و گوينده آن احمد شوقي است که متوفي ۱۳۵۱ قمري می باشد و در نيم قرن اخير بين ما چون حرف زيبايي بوده مطرح شده و كم كم ارتقاء يافته است و گفتيم چه كسي اين حرف را زده باشد خوب است؟ از امام حسين بهتر چه كسي ؟ و به او نسبت داديم.

گفته ديگري كه ما معمولاً به امام حسين نسبت مي دهيم و بعضاً محور يك منبر هم قرار مي گيرد اين جمله از شيخ محسن ابوالحب هويزي است كه متوفي ۱۳۰۵ قمري مي باشد و در ديوانش هم آمده است و قبل از او هم در هيچ جا ديده نشده است: “ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلی فيا سيوف خذيني”(اگر دين محمد(ص)جز با شهادت من بر پا نمي ايستد پس اي شمشيرها مرا بر گزينيد.) آنچه كه مسلم است اين كلام نيز از امام حسين نيست اگر چه بر خلاف جمله قبلي مفادش صحيح و قابل دفاع است.

. جمله ديگري كه فراوان ديده ايم و حتي پرده هم از آن ساخته اند اين است: ” كل يوم عاشورا و كل الارض كربلا”.(هر روز عاشورا و هر سرزمين كربلا است) اين جمله هم هيچ پايه و سندي ندارد و مضمون آن مخالف ديگر فرمايشات مستند ائمه است:” لايوم کيومك يا حسين” اين جمله مطمئنا از امام سجاد است كه “ای حسين هيچ روزي مانند روز تو نبود”. ولي جمله ای كه عرض كردم هيچ جا ديده نشده است و قابل استناد نيست.

بر مي گرديم به بحث اصلي كه “تشيع حسيني” يعني چه؟ در يك جمله ذكر كنم كه تشيع حسيني هيچ چيز بيشتر از اسلام نبوي نيست. تشيع حسيني همان تشيع علوي و بلکه همان اسلام ناب محمدي” است. ائمه كلمه اي به آنچه كه پيامبر فرموده اند اضافه نكرده اند. به ياد داشته باشيم گاهي برای اکرام ائمه كوشش مي كنيم که امتيازاتي برای انها قائل باشيم.

همه ائمه ما افتخارشان اين بوده است كه به قول امام علی (ع) : ” انا عبد من عبيد محمد (ص) “(اصول كافي،كتاب الحجة). نهايت شان ائمه ما، مفسريت و معلميت كلامي است كه پيامبر آورده(وحي) يا سنتي كه او بر جا گذاشته است لذا عنوان جلسه امروز را تشيع حسيني و جلسه فردا را بازنگري اسلام حسيني نهاده ام، به اين منظور كه بگويم تشيع مساوي با اسلام است و ما چيزي بيشتر از اسلام نداريم و ديگر مذاهب اسلامي هم بايد همينگونه بگويند. ما دو روايت و قرائت مختلف از اسلام هستيم و اين مذاهب نه چيزي از اسلام كم كرده يا اضافه كرده اند.

حال كه از مذاهب صحبت شد جمله اي بگويم كه شايد قبلاً به آن توجه نكرده بوديم. صحبتي است از امام حسين با عبدالله ابن عمر كه يكي از عبادله ثلاثه است كه فردي است غير مبارز اما محترم در زمان خود.امام او را دعوت مي كند كه به نهضت بپيوندد جمله اي مي گويد كه اين جمله براي ما كه منابرمان نوعاً مروج تضاد و انشقاق مذهبي هستند، شنيدني است.

يكي از كاركردهاي سنتي عزاداري هاي ما اين بوده كه اين طرف اهل تشيع هستند و آن طرف ظالم اهل تسنن بوده اند. حال ببينيم امام حسين واقعي چه گفته است؟ ” فوالذی بعث جدی محمدا (ص) بشيرا و نذيرا، لو ان اباک ادرک زمانی، لنصرنی کنصرته جدی و اقام من دونی قيامه بين يدی جدی “.( قسم به خدايی كه پيامبر را به عنوان بشير و نذير فرستاد، اگر پدر تو عمر ابن خطاب زمان مرا درك مي كرد قطعاً مرا ياري مي كرد آنچنان كه جد مرا ياري كرد و پشت سر من مي‌ايستاد آنچنان كه پشت سر جدم ايستاد). حال ببيند عمري كه در اين روايت از زبان حسين معرفي مي شود كجا و تبليغات مذهبي ما كجا؟ به هر حال اين ها واقعيات مذهب ماست.

حسيني كه ما مي شناسيم اينگونه بايد باشد كه مي گويد بلند شو بيا كه اگر پدرت بود همانطور كه او پيامبر را كمك كرد امروز من را ياري مي داد. چرا که حرف من حرف جدم است، من چيزي جز اسلام نمي خواهم، مگر شما چيزي جز اسلام مي خواهيد ؟ پدرت دين را ياري كرد تو هم بيا دين را ياري کن. حالا ما وقتي مي خواهيم خلفاي راشدين را معرفي كنيم چگونه معرفي مي كنيم؟ به گونه اي معرفي كرده ايم كه امپرياليسم ما و دشمن اصلي ما، انها هستند در صورتي كه بی تعارف با اين شيوه نمي توانيم دم از اتحاد مسلمين بزنيم.

اما تشيع حسيني چه مولفه هايي دارد؟ من ۳ مولفه را انتخاب كرده ام كه فهرست وار انها را ذكر مي كنم و در مورد يكي از آن سه مورد به تفصيل صحبت خواهم كرد. فكر مي كنم كسي كه شيعه حسين مي خواهد باشد اين ۳ نكته را مي بايد به ذهن خودش بسپارد و بر اين اساس پيش برود. يعنی برای اينکه حسين اسوه ما باشد، می بايد اين سه محور را در خود متجلی بکنيم تا مسانختی و مشابهتی با او پيدا بکنيم.

محور اول عرفان و معرفت و اخلاص است. حسين پاكباز بود، حسين عارف بود، حسين عالم بود و حسين عاشق بود. ما نوعاً از صفات ديگر او فراوان سخن گفته ايم، اما از معرفت او و از احاديثي كه در حوزه اعتقادات از او به جاي مانده است و از آنچه كه در دعا از او به جا مانده كمتر كار كرد ه ايم. ما نوعا امام سجاد را به عنوان امام دعا مي شناسيم، اما دعاي عرفه هم اقيانوسي از معرفت و عرفان است .

محور دوم، محور استقامت و شجاعت اوست. امام حسين آنچه را كه قائل بود بر آن صبر و استقامت مي كرد و بر اين مسئله شجاعت فراوان داشت. وقتي مي گوييم شجاعت، سمبل آن حسين است و شيعه حسيني كسي است كه اهل استقامت و صبر باشد. اگرسخن حقي گفت تا پای جان بر آن بايستد، اگر ان سخن ارزشی چون ارزش سخن امام حسين داشته باشد.

محور سوم، عدالت طلبي، حق خواهي، ظلم ستيزي، امر به معروف و نهي از منكر و دين خواهي در عرصه عمومي است. مجموعه اينها با هم تلازم دارند. حسين عدالت خواه است و با ظلم مبارزه كرد، اما همه اينها تحت نام دين بود. از حسين نمي توان قرائت سكولار داشت، هر كه مي‌گويد تعارف مي كند. ذات قيام حسين، قيامي است ديني.

اگر كسي فكر مي كند كه دين رابطه شخصي بين انسان و خداست، يا دين منحصر مي شود در مباحث اخلاقي، آن دين نه محمدي است نه علوی است و نه حسيني. قيام عاشورا جلوه حضور دين در عرصه عمومي است. خطبه هايی را هم که انتخاب كرده ام نشان دهنده اهداف امام حسين از زبان خودش است. اگر اين اهداف را از قيام امام حسين حذف کنيم، از ان چيزی نمی ماند، مثل اين است که شيرينی را از قند بگيريم يا يخی را از برف يا تری را از آب.

بنابراين به خاطر داشته باشيم اگر قرائتي از دين در عرصه عمومي رفوزه شده است، معنايش اين نيست كه بكوشيم دين را از عرصه عمومي اخراج كنيم و راه حل خود را با پاک کردن صورت مسئله دنبال کنيم. اين بسيار ساده انديشي است. اگر دين ديگري پيراونش با اين شيوه پيشرفت كرده اند، اين دين يکی از ذاتياتش حضور در عرصه عمومي است.

نمی توان مسلمان بود و نسبت به عرصه عمومی حساس نبود. مي توان در شيوه حضور دين در عرصه عمومي بحث كرد اما در مورد اينکه اصل اينكه اسلام بايد در عرصه عمومی باشد هيچ بحثی نيست. تشيع حسيني يكي از مميزاتش حضور دين در عرصه عمومي است. اين را در زمانی می گويم که متاسفانه در جامعه ما که به خاطر سوء رفتار و سوء برداشت حکام حکومت دينی، مانند جزيره ای در بين کشور های مسلمان شده است، امروز بيشترين ادبار را نسبت به حضور دين در عرصه عمومی در ميان جوانان ان مشاهده می کنيم. در حالی که در ديگر جوامع اسلامی به هيچ وجه اين تمايل را در بين جوانان ان نمی بينيم. متاسفانه اين يک ويژگی ، مختص جامعه ماست.

دوستانی که دلسوز هستند می بايد در ان قرائتی که منجر به اين مشکلات شده است تامل کنند نه در اصل حضور دين در عرصه عمومی. لذا سکولاريسم يعنی تقليل نقش دين در عرصه عمومي. بحث جدايی دين و دولت تعريف ناقصي از اين واژه است که بايد ان را از ذهن بيرون كنيم. اگر بخواهيم اين را به حسين و پدر حسين و جدش نسبت بدهيم، اين پذيرفتني نيست . حرف حسين اين بود ” دين واقعي در عرصه عمومي دارد كم رنگ مي شود” .خون من و خون خانواده و اصحاب من فداي حضور پررنگ دين در عرصه عمومي. و الا صرف اينكه انسان در خانواده اش دين داري كند كه نياز به شورش و قيام ندارد. اگر دغدغه دين در عرصه عمومي نبود كه حسين قيام نمي كرد. اين مطلب به خاطر مسائل جانبی که امروز ما در جامعه خود با انها مواجه هستيم فوق العاده مهم است.

اجازه بدهيد براي مستند كردن اهداف امام در خصوص محور سوم چند عبارت كليدي از خطبه های ايشان بخوانم و سپس انها را شرح دهم. ايشان در تمام خطبه ها وقتي مي خواهد راه خود را معرفي كند اصلاً بحث اين نيست كه مي روم كه شهيد شويم. اين هدف يقينا هدف نهايی امام حسين نيست. البته لازمه اين ايستادگی و استقامت او اين است که تا پاي جان براي حفظ اعتقادش بايستد، ولو به قيمت جانش تمام شود. اين محور پيام امام حسين است: ” اين جان در پای جانان چه ارزشی دارد”. اما كساني كه مي خواهند شهادت طلبي را محور قيام او ذكر كنند پذيرفتني نيست.

البته شهادت طلبی در فضا و جوی که ترس بر حامعه حاکم و مسلط شده بود، مفيد بود، اما اين معرفی کننده قيام امام حسين نمی تواند باشد. متاسفانه بسياري از بزرگان، چه سنتي و چه نوانديش، هدف را “شهادت طلبي” گذاشته اند. شهادت هدف نيست، شهادت وسيله ای است برای رسيدن به يک هدف بزرگتر. حسين اگر ان پيام را ذکر نکرده بود، شهادت او هرگز چنان ارزشی پيدا نمی کرد. متاسفانه بسياری از بزرگان سنتي ما از جمله سيد بن طاووس ، شيخ طوسی وشيخ مفيد برعنصر شهادت طلبی به عنوان هدف امام حسين تکيه کرده اند. ولي می توان از زاويه ديگری به اين موضوع نگريست. شهادت برای پيام بزرگتری مطرح است و لذا خود شهادت به عنوان هدف مطرح نمي شود.

امام حسين وصيتي خطاب به محمد ابن حنفيه دارد که بسيار مشهور و معتبر است و در ان با کوتاهی و ايجاز پيام خود را مطرح می کند. وقتي او مي پرسد چرا تنها نمي روي، چرا با خانواده مي روي، چه مي خواهي بكني؟ امام اين چنين ذکر مي کند: ” انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی (ص) “، من براي پاكيزه كردن و اصلاح امت پيامبر چنين اقدامي را مي خواهم انجام مي دهم. پس حسين يك اصلاح طلب است. يعنی امام می خواهد بر طبق يک روش انحرافات و اعوجاجات موجود در جامعه را مورد اصلاح قرار دهد. بعد مي گويند : “اريد ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر”، من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم. “و اسير بسيره جدی و ابی علی ابن ابيطالب”، سير كنم به سيره جدم و پدرم. حسين در واقع يک روش را بيان می کند. تشيع حسيني در واقع يافتن ان روش و متد است.

مشكل ما اين است كه غالباً به ظواهر مي پردازيم، ولي باطن و هدف را مورد توجه قرار نمي دهيم. امروز در جامعه اي زندگي مي كنيم كه در ان ذوالجناح موجود مقدسي است. اما اين اسب هيچ قداست و مزيتی ندارد، بلکه راكبش كار بزرگي انجام داده است. اسوه بودن اين نيست كه تمثال اين اسب را بكشي و بالاي خانه يا مغازه ات آويزان كني. مهم اين است كه تو روش راکب اين اسب را در خود متجلي كني و آن روش، امر به معروف و نهي از منكر است.

اين وظيفه من و شماست كه توده مردم را از سطح ذوالجناح به سطح عنصر امر به معروف و نهي از منكر در قيام امام حسين ارتقاء دهيم. ما الان در مرتبه ذوالجناح هستيم. رسيدن از مركوب به راكب خيلي کار می خواهد. اينقدر قداست ايجاد شده است كه اين مركوب چنين است. در حالی که امروز بايد در مورد راکب وهدف راکب صحبت شود. آن روش و متد، روش و متد پيامبر است که ما از آن به سنت نبوي يا سنت علوی نام مي بريم. آن سنت را بايد در اين جلسات بازيابي کنيم که سنت رحمت است، چرا که پيامبر ما، پيامبر رحمت بود .

سيد الشهدا خطبه ديگري دارند که ويژگي برجسته اي دارد. به گونه ای که وقتی حر، فرمانده لشکر دشمن، چون آن را مي شنود، منقلب می شود، تکان مي خورد، چکمه از پا به در مي کند، به گردن مي نهد و با گردن شکسته به محضر حسين ابن علي مي رود. اين خطبه را بايد در ظرف زماني خودش شنيد تا ارزش ان را دريافت. حالا ببينيم من و تو نيز منقلب مي شويم؟ منقلب شدن قطره اشک نيست، اين جرقه ای است که وقتی به وجود تو و من ميزند، باعث می شود که فردا اين فعل را در وجود خود متجلی بکنيم. حسين ابن علي در اينجا حديثي از پيامبر مي خواند که فقط ان حديث را او نقل کرده است و کس ديگری ان را نقل نکرده است و ان حديث را فقط ان روز خوانده است و قبل از ان نخوانده است.

اين حديث، حديث بسيار تکان دهنده ای است. وقتی او می گويد که من می خواهم به سيره جدم سير کنم، سيره جد او اين است، اين سيره نبوی است. “سمعت ايها الناس ان رسول الله (ص) قال من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغيرعليه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان يدخله مدخله” من خودم از پيامبر شنيدم که مي فرمود اگر مسلماني رهبر ستمکاري را ببيند که حرام خدا را حلال مي کند، پيمان خدا را نقض مي کند، به سنت رسول خدا عمل نکرده و با ان مخالفت مي کند ، در بين بندگان خدا با گناه و تجاوز عمل می کند، اما نه با عمل و نه با زبان تغيري در او اتفاق نمی افتد و صرفا سکوت می کند، خدا حق دارد و مجاز است تا اين را به جايگاهش ببرد، يعنی او را به جهنم واصل کند. بعد از چيدن اين کبری، به صغرای مطلب مي پردازد. وبعد اضافه مي کند: “الا ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و ترکوا طاعه الرحمان و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفی و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غير”، اين قوم يعني بني اميه اطاعت خداي رحمان را فراموش کرده اند و به اطاعت شيطان ملازمه پيدا کرده اند، فساد را ترويج و حدود الهی را تعطيل نموده و در اموال عمومي تصرف کرده اند و حلال و حرام خداوند را تغيير داده اند و من برای تغيير اين نظام از ديگران شايسته ترم.

اجازه بدهيد حديث پيامبر را که امام حسين آنقدر به آن تاکيد داشته اند قدري بيشتر باز کنم. ما هر وقت مي خواهيم نهي از منکر بکنيم، می گوييم منکر چيست؟ منکر يعني شراب خوردن، زنا کردن، يعني يک سري مصاديق سنتي که در ذهن ما است. البته همه اينها منکر هستند و در ان ترديدی نداريم و هر کسی مرتکب اين منکرات بشود شريعت را زير پا نهاده است.اما اين ها مصاديق منحصر منکر نيست، مشکل منکر زماني است که جامه دين به تن مي کند همانند همان پوستيني که منقلب و معکوس است .

اجازه بدهيد اين نکته را در ذيل سخنان پيامبرمان و سخنان امامان خود توضيح دهم که مصاديق منکر در طول زمان دچار تحول مي شود. حسيني بودن يعني منکر را در هر لباسي شناختن، معروف را در هرمصداقش يافتن و عملي کردن. لازم نيست که منکرمنحصردر مميمون بازی و سگ بازی يزيد باشد. در کلمات پيامبر نکاتي بسيار مهم و اساسی است و من خود شما را به شهادت و قضاوت می طلبم. وقتی پيامبر می گويد: “من رای سلطانا جائرا”، جور يعنی ظلم و ستم. جور و ستم چيست؟ آيا فقط همين است که انسان نامسلمان شود؟ آيا مصداقش اين نيست که انسان حقوق مسلم مردم را زير پا بگذارد. هر کسي در هر زمانی، حقوق تعريف شده مردم را رعايت نکرد، به چار چوب “سلطانا جائرا” نزديک شده است. هر حکومتي که قانون عادلانه را نقض کرد، آن حکومت مصداق “سلطانا جائرا” قرار ميگيرد.

نکته ديگر موضوع ” يعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان” است. اثم يعنی گناه، يعنی مرتکب شدن به مواردي که در شريعت گناه تلقي شده است. اما مورد دوم عدوان همان تجاوز است. بنابر اين به حقوق مردم تجاوز کردن هم مصداق همين فرمايش پيامبر و امام حسين قرار مي گيرد. آن روزها جامعه قبايلي بود، لذا يک حقوق محدودي داشت. جامعه كه پيشرفت كرد، اين حقوق هم گسترش مي يابد. امروز اگر کسي به حقوق بشر در يک جامعه تجاوز کرد و ان را نقض کرد، قطعا مصداق اين فرمايش پيامبر قرار مي گيرد که “يعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان”. بسياری از اين حقوق به زبان ديني جزء حقوق فطري قرار مي گيرد. بنابراين لازم نيست که مغازه مشروب فروشي را فقط تعطيل کنيم تا تشيع حسينی را در جامعه امروزی خود تحقق ببخشيم.اگر در اين حد توقف كنيم اينها همان برخوردهاي قشری و ساده انديشانه از جامعه حسيني است .

يکي از ملاک هاي حکومت سالم توجه به راي عمومي است، رعايت رضايت مردم است و اين هم در ادبيات ديني ما سابقه زيادي دارد. کافي است فقط نهج البلاغه را باز کنيم و در نامه امام به مالک اشتر ملاک هاي حکومت سالم را دنبال کنيم تا برسيم به حق، عدل، رضايت عامه.امام علي روي اين سه محور بسيار تاکيد مي کند. يکي از محورهاي حکومت سالم از ديد امام علي رعايت رضايت عمومي است. اين قاعده فقهي که “لا يچوز التأمرعلي جماعة بغير رضاهم”، جايز نيست بدون رضايت مردم بر آنه حكومت كردن.حرام است اين حق را اسلام به كسي نداده است. متاسفانه اينها را کمتر خوانده ايم و علما هم کمتر ذکر کرده اند. حتي مي گويند اگر خواستيد امام جماعت انتخاب کنيد، رضايت مردم را لحاظ كنيد.اينها در متون ديني ما موجود است.

کراهت دارد براي فردي امام جماعت شدن، اگر مردم محله از او رضايت نداشته باشند، اصلا از شرايط امام جماعت است. آن وقت براي امامت جامعه مي گوييم خير، نياز ندارد. آيا حقوق مردم هست که از آنها پرسش شود يا نه ؟ آيا اين پرسش يک بار براي هميشه است. اگر جمله اي که مرحوم آيت الله خميني در بهشت زهرا ذکر کرد که اگر پدران ما يکبار تصميمي گرفته اند، خدا رحمتشان کند. ولی ما هم حق داريم مثل پدرانمان تصميم بگيريم، اين جمله آيا مشمول حال ما هم مي شود يا نه ؟ هر ۱۰ سال، هر ۲۰ سال ، هر ۵۰ سال بالاخره بايد مراجعه کرد و از مردم پرسيد که ايا ما را و شيوه ما را قبول داريد يا خير؟ آنچه که امروز رفراندوم مي نامند. رفراندم اين نيست که صد هزار نفر در يک شهر دوازده مليونی به خيابان بريزند. امروز رفراندوم براي خودش ضابطه دارد، يعنی صندوق رای گذاشتن.

اگر من آمدم گفتم هر که با من مخالف است رد صلاحيت مي شود، آيا اين منکر است يا نيست؟ آيا اين منکر نيست که بگوييم که هر کس با شيوه من موافق نبود، هر کس که در ليست اعمالش انتقادي از من و روش من در آن ثبت شده بود، حق شرکت در مجلس مقننه، مجلس خبرگان و ….را ندارد .

به نظر من بزرگترين منکر، استبداد است، “من استبد برايه هلک” که در ادبيات دينی ماست. اگر هيچ کدام از اينها را قبول نکرديم و گفتيم که اساسا مذهب ما همه چيزش انتصابي است و انتخاب حرف نادرستي است، جمهوريت نادرست است، بسيار خوب، سلمنا. ولي در ادبيات سنتي ما يک مطلب است که نميتوانيد آن را انکار کنيد، ولو انکه سنتی هم باشيد. شما روي انتخاب مي توانيد مانور بدهيد و ان قلت بگذاريد و اما “نظارت عمومي” را هيچ کدام از شما نمي توانيد ناديده بگيريد. قرآن و پيامبر آنرا به رسميت شناخته و امام علي هم عمل کرده است. اصلا نظارت عمومی ملاک امروزی امر به معروف و نهي از منکر است، يعني اينکه همه مردم حق ارزيابي و نظارت کار زمامداران را دارند. عمر ابن خطاب وقتي خليفه شد گفت مردم اگر از من خطايي سر زد بياييد به من تذکر دهيد. عرب باديه نشين هم در جواب گفت اگر خطا کني با همين شمشير کج راستت مي کنيم. عمر نيزهيچ کاري هم به او نداشت. اين ديني بوده که ما آنرا شناخته ايم.

امروز ابزار نظارتي اين نيست که يک ساعت تلفن بگذاريم و بگوييم تلفن بزنيد. اين بحث نظارت نيست، بلکه عوام فريبي است. نظارت يعني روزنامه آزاد باشد، روزنامه نگار بتواند انتقاد کند. نظارت يعني اينکه مجلس مقننه جامعه آزاد باشد و نمايندگان واقعي مردم از سلايق مختلفي که در جامعه هستند در آن راه يابند. اگر نظارت داشتيم اينگونه نبود که بالاترين آمار کشته در هوا و جاده داشته باشيم و احدي جرات نکند بگويد چرا؟ در عرض ۲ ماه، ۲ هواپيما روی سوء مديريت قطعی سقوط کند و احدی نتواند بپرسد چرا؟ چه کسي مسئول است؟ اگر اين اتفاق در هر جاي دنيا اتفاق افتاده بود، در حد وزير و بالاتر از وزير و شخص اول کشور استيضاح مي شد. استيضاح يعني طلب وضوح کردن، يعنی درخواست پاسخ دادن. در اين مورد مصوبه بگذرانيم که کسي ننويسد و کسي سخن نگويد و فکر کنيم “اين منم طاوس عليين شده”، مي خواهيم براي دنيا نسخه بپيچيم ولي نتوانيم دو تا هواپيما را روي هوا نگه داريم. بنابر اين وقتي که می گوييم منکر يعنی چه؟ يكي از منکرات يعنی سوء مديريت.

شما مگر دنبال عدالت نيستيد؟ امروز عدالت ضابطه پيدا کرده است، انهم ضابطه کمی. وقتي جاي ديگر کسي مي خواهيد مسئوليتي به عهده بگيرد آمار مي دهد، به عنوان مثال می گويد: نرخ تامين اجتماعي در دوره اي که من تحويل گرفتم اين قدر بود، وقتي مي خواهم تحويل بدهم اين مقدار افزايش خواهد يافت.

اگر دنبال عدالت هستيد مي بايد نرخ بدهيد، نرخ تحويل بگيريد. اگر چنين بود، آنوقت سوال مي شد هر مطلبي هزينه و فايده اي دارد. اجازه نظارت عمومي بدهيد تا تک تک تصميمات جامعه مورد نظارت و ارزيابي واقع شود. آنوقت مي فهميم اين تصميمات صحيح است يا ناصحيح؟ اينکه ما دهانها را ببنديم و نهايت آزادي امثال من هم اين باشد که در يک جلسه چند صد نفره سخن بگويم، اما يک روزنامه نباشد که سخن مرا منتشر کند.

در جامعه اي زندگي مي کنيم که يقينا با محدوديت آزادي بيان بيشترين منکر در آن اتفاق افتاده است. بنابراين وقتي مي گوييم تشييع حسيني يعني حاکميت معروفها. يکي از معروفهاي الهي حريت و ازادگی است. “ان لم تکن لکم دين و لاتخافون المعاد فکونو احرارا فی دنياکم” سخن مسلم امام حسين است. ” لاتکن عبد غيرک، قد جعلک الله حرا”، اين هم سخن قطعی امام علی است. بحث حريت يعني اينکه بتوانم آزادانه سخن بگويم و آزادي پس از بيان هم داشته باشم، امنيت هم داشته باشم. در حاليکه روزنامه ها را تعطيل کنند و مانند کشته های هوايي و جاده اي، در مورد ميزان تعطيلی روزنامه ها هم بيشترين آمار را داشته باشند و آنوقت فکر كنند که دارند خوب جامعه را مديريت مي کنند.

اگر زمامداران سخني نسنجيده گفتند و بعد ضرر فراواني متوجه بيت المال شد، اين عين منکر است. آيا ما اجازه ارزيابي داده ايم که هر تصميمي مي گيريم، بازتاب انرا در اموال عمومي بررسي كنيم ببينيم به چه ميزان است؟ آيا هر تصميم ما به هر قيمتي در عرصه اموال عمومي پذيرفته شده است؟ مهم اين نيست که آفتابه دزد را دستگير کنيم، مهم اين است سوء مديريتهايي را که به قيمتهاي ميلياردي بر بيت المال تحميل ميشود، کشف کنيم. اينها را چه کسي مي تواند ذکر کند؟ اگر جامعه نظارت داشته باشد، ديگر نيازي به كار زيرزميني نخواهد بود. نظارت هم مي بايد، نظارت ازاد باشد. اما اينکه در اين جامعه وظيفه اي به عنوان نظارت را مقررکنيم، هم براي مجلس مقننه و هم براي مجلس مافوق مقننه(خبرگان)، اما آنجا فيلتري بگذاريم که هر که با من در بست موافق است مي تواند بر من نظارت کند والا فلا، در اين صورت نظارت محقق نمي شود، بلکه اينها می شوند منکرات .

منکرات فقط اين نيست که اگر مقداري موي خانمي از زير روسري بيرون آمد، کفن بپوشيم و به خيابان بريزيم. اما زماني که مسلمات ديني(از قبيل فريضه نصيحت به ائمه مسلمين و نظارت عمومي بر كار حاكمان)زير سوال می رود، در اين صورت خفقان بگيريم و صدايمان در نيايد.

به نظر من امروز بالاترين منکر، نشان دادن چهره موهنی از اسلام رحمت محمدی در دنيا به نام اسلام خشونت، اسلام نفهمی و ندانم کاری است.

فردا چه کسانی بايد پاسخ اينها را بگويد؟ اگر شيوه کار ما با شيوه افرادی يكسان شود که متاسفانه به نام سمبل اسلام خشونت مطرح می شوند، اگر امروز سمبلی به نام بن لادن و القاعده درخارج از ايران است، در داخل ايران هم سمبلی برای آن يافت شود، اين ضرری که به اسلام وارد می شود تا چه ميزان است؟ با عدد و رقم اين منکر تا کجا براي ما هزينه برداشته است؟

کشوري که طبق آخرين آمار در بين ۲۰۰۰ دانشگاه اول دنيا يک مقام ندارد، يعني يک دانشگاه ايران در بين ۲۰۰۰ دانشگاه دنيا حضور ندارد، چگونه مي تواند از فلان فناوري سخن واقعي بگويد؟ ما همه جايمان با همديگر بايد پيش برود. اگر ما به لحاظ علمي پيشرفت کرده ايم بايد حداقل به اندازه يک دانشگاه ترکيه يا پاکستان حرف علمي در دنيا براي گفتن داشته باشيم.

مديريت موفق يعني مديريت علمي و وقتي مديريت علمي من به جايي رسيد که کشتار جاده اي و هواييم اول است، تعداد زندانيان سياسيم اول است، مطبوعات توقيف شده ام هم اول است و اما دانشگاهم در ۲۰۰۰ دانشگاه اول دنيا يک مقام ندارد،اين چه مديريت قابل دفاعي است؟

اين ها را اگر با هم مقايسه کنيم، مي فهميم معروف يعني چه و منکر يعني چه ؟ معروف يعني اينکه اگر من مي خواهم براي دنيا نسخه اي بپيچم، بايد در محافل علمي دنيا حرفي براي گفتن داشته باشيم و گرنه گنده گويي که کاري ندارد، حرف مفت زدن که کاري ندارد.

ما قهرمانان حرف مفت شده ايم. قرآن خطاب به مسلمانان مي گويد شما به بتهاي آنها نپريد تا آنها خداي شما را مورد دشنام قرار ندهند:ولا تسبو الذين يدعون من دون الله فيسبوالله عدوا بغير علم(انعام/۱۰۸). بايد پرسيد کدام شرايط را ايجاد کرده ايم که فلان کاريکاتوريست نادان جرات مي کند به ساحت مقدس پيامبر اسلام(ص) توهين کند. چه کسي مسئول اين امور بوده است؟ اگر نظارت و ارزيابی بود، آنوقت مي توانستيم ذکر کنيم که چه شرايطي ايجاد کرده ايم که اينگونه شود که مقدس ترين چهره عالم اسلام، نه در يک کشور بلکه در چند کشور مورد بي احترامي وهتاکی قرار گيرد. آيا اينها منکر هست يا نيست؟ اجازه تجزيه و تحليل بدهيد، چه بسا برداشت من صحيح نباشد، اما اجازه بدهيد که سخن شما و روش شما مورد ارزيابی و نقادي قرار گيرد. کدام روزنامه را گذاشته ايد که کلمه اي بتواند در اين زمينه بنويسد.

اگر عده اي راننده اتوبوس براي يک مسئله صنفي اعتراض کردند، به چه حقي روزنامه ها را ممنوع کرديد در مورد آنها بنويسند؟ چرا آزادي سنديکاها را به رسميت نمي شناسيد؟ اين حداقل حقوق کارگري است. اين شما هستيد که قانون کار را امضاء کرده ايد. يک يک ميثاق هاي بين المللي را امضاء کرده ايد ولی زيرش مي زنيد.

همين مي شود که مي گويند کشور پيمان شکن. وقتي هم در بين کشورهاي مختلف ارزيابي می کنند و می گويند دو کشورمنفورترين کشورهاي دنيا هستند: ايران و آمريکا.

آمريکا که قطعا در هر جا اينگونه هست. اما ايران در چند سال گذشته هر جاي می رفتيد بحث از محبوبيتش بود. ايرانيان خارج از کشور بعد از مدتها توانسته بودند با سربلندی بگويند ما ايراني هستيم و به ايراني بودن افتخار مي کنيم. الان کار بجايی رسيده است که ما را در برابر ديگران سرافكنده كرده اند و به عنوان ملتي که پيمان وعهد را نمی فهمد و سرش نمي شود جا انداخته اند.

به هر حال شناخت منکر و شناخت معروف يک وظيفه است. اگر مي خواهيم حسيني باشيم، در درجه اول بايد “بصيرت” داشته باشيم که معروف و منکر دوران خود را تشخيص بدهيم.

معروف هم فقط نماز خواندن نيست، معروف در عرصه عمومي يعني بيت المال را رعايت کردن. اما بيت المال تنها با کم کردن هزينه ها رعايت نمي شود، بلکه بالاتر ازآن با حسن مديريت و با توان علمي و مديريت علمي رعايت مي شود. اگر ارزيابي روزنامه نگاران بود، اگر مجلسي ارزياب و نقاد داشتيم، اگر مجلس خبرگان ناظر داشتيم، در اين صورت امکان اين بود که بتوانيم بگوييم که در تک تک اين موارد چه اتفاقاتي در جامعه افتاده و مي افتد .

من بحث تاريخي نمي کنم، قرار بر اين شد که حسين ابن علي اسوه باشد. اسوه بودن نيز اين نيست که بين صفر يا صد باشيم. منکر هم درجاتي دارد، گاهي منکر به درجه ۱۰۰ رسيده است و منکرهاي ديگر هم به شدت و ضعف، درجات خاص خودشان را دارند. تک تک اين عبارات را دنبال کنيم، مي بينيم با همين شيوه مي توان پيش رفت و از حسين قرائتي امروزي داشت و او را در چهار چوب شرايط زماني و مکاني خودمان فهميد.

نکته اصلی بحثم اين است که معروف و منکر را به زبان حسيني بفهميم. مطمئن باشيد همين نکته، راه را به ما نشان خواهد داد. امر به معروف و نهي از منکر، همواره در ادبيات ديني ما وظيفه و حقي در برابر حکومت ها بوده است و هرگز يک امر دولتي محسوب نشده است. تا جايي که بنده تحقيق کرده ام، اين وظيفه در درجه اول در برابر حکومت ها مطرح شده است و مصداق بارز آن خود حسين ابن علي بوده است که قيام خودش را مصداق بارز اين وظيفه تشخيص داد و به آن عمل کرد.