شرح قصهی غربت غربیه
قصهی غربت غربیه ادامهی حی بن یقظان ابن سیناست، و درست از همان جا شروع می شود که آن پایان یافته است. قصهی غربت غربیه داستان سرگشتگی و غربت روح آدمی در ناسوت است که به دنبال بازگشت به وطن اصلی یعنی ملکوت است. غرب و شرق در این رساله جغرافیایی نیست، معنوی است. غرب نماد ظلمت ناسوت و شرق نماد وطن نورانی ملکوت است. گویندهی قصه اول شخص مفرد است. سهروردی تجارب معنوی خود را از عالم مثال باز میگوید. قصه قصهی غربت معنوی در غرب ظلمانی و سفر روحانی به شرق نورانی یا ناکجاآباد است. قصهی غربت غربی داستان بازگشت انسان به اصل خویش است، غریبی با خود بیگانه در جستجوی اصل خویش داستان مکاشفاتش را بازمیگوید. مراد از غربت جدایی از اصل است. انسان بی وطن نیست، این وطن مصر و عراق و شام نیست، وطن مقام قرب است، جنات عدن است، بهشت برین است. اگر «حب الوطن من الایمان» است چنین وطنی مراد است نه وطن جغرافیایی و قومی. پرسش اصل سهروردی این است چگونه میتوان از این غریبستان به ناکجاآباد یا وطن مألوف بازگشت؟ انسان از شرق نورانی به غرب ظلمانی هبوط کرده، زمانی که به خودآگاهی غریب بودن رسید خروج از این چاه تاریک را آغاز میکند. قصه غربت غربی داستان تبعید روح از عالم علوی و نور به عالم سفلی و اسارت در زندان تاریک تن و سپس صعود از عالم سفلی و بازگشت به وطن اصلی است.